background
الَّذِينَ يَقُولُونَ رَبَّنَا إِنَّنَا آمَنَّا فَاغْفِرْ لَنَا ذُنُوبَنَا وَقِنَا عَذَابَ النَّارِ
همان كسانى كه مى‌گويند: پروردگارا، ما ايمان آورديم؛ پس گناهان ما را بر ما ببخش، و ما را از عذاب آتش نگاه دار.
آیه 16 سوره آلِ عِمْرَان

بیان آیات

در سابق گفتیم : مسلمانان در روزهائى که این سوره نازل مى شد، مبتلا به توطئه گرى هاى منافقینى بودند که در داخل جماعتشان رخنه کرده ب ودند، یک عده ساده لوح هم وجود داشتند که آنچه را منافقین و یا دشمنان اسلام به منظور واژگونه کردن امور و تباه ساختن دعوت اسلام شایع مى کردند باور نموده و دچار وسوسه مى شدند.

این گرفتاریهاى مسلمین از داخل بود، گرفتاریهائى هم از خارج داشتند، و آن این بود که همه دنیا که یا مشرک بودند، و یا یهود، و یا نصارا، علیه دعوت اسلام قیام کرده بودند و

براى خاموش کردن نور دین ، و ابطال دعوت مسلمین ، و بى اثر کردن تلاشهاى آنان دست به دست هم داده ، به هر وسیله ممکن(قلما و قدما) تمسک مى کردند، و گفتیم که غرض این سوره دعوت مسلمین است به توحید کلمه ، و صبر، و ثبات ، تا از این راه امورشان اصلاح شود، و فسادهائى که در داخل اجتماعشان هست ، و هجوم هایى که از خارج به ایشان مى شود، رفع گردد.

آهنگ و غرض کلى این آیات و ارتباط آنها با آیاتقبل

آیات قبل ، از آنجا که مى فرمود:(هو الذى انزل علیک الکتاب ... ان اللّه لا یخلف المیعاد) اشاره اى بود به منافقین ، و آنهائى که دلهایشان مبتلا به زیغ و انحراف بود، و مسلمانان را دعوت مى کرد به اینکه در آنچه از معارف دینى درک کرده اند ثبات قدم به خرج دهند.

و در آنچه هم درک نکرده اند و بر ایشان مشتبه است ایمان و تسلیم داشته باشند، هر چند که کنه و حقیقت آنرا نفهمیده باشند، و خاطر نشان مى ساخت که هر فتنه اى گریبان مسلمین را بگیرد و نظام سعادتشان را مختل سازد از ناحیه پیروى متشابهات ، و تاءویل کردن آیات خدا است ، که اگر چنین کنند دینى که براى هدایت آنان نازل شده ، همان دین ، وسیله ضلالت و بدبختیشان مى شود، و اجتماعشان مبدل به افتراق شده و نظامشان مختل مى گردد.

و اما در این آیات به بیان حال مشرکین و کفار پرداخته و مى فرماید: بزودى شکست خواهند خورد و نمى توانند خداى را به ستوه بیاورند، و در طغیان خود پیروز نمى شوند. آنگاه علت این معنا را ذکر نموده و مى فرماید:(علت ضلالت آنان و مشتبه شدن امر بر ایشان این است که لذائذ دنیا در نظرشان جلوه کرده ، و چنین خیال کرده اند که مال و اولادى که نصیبشان شده مى تواند از خداى سبحان بى نیازشان سازد، و در این پندارشان سخت اشتباه نمودند، زیرا خداى سبحان غالب بر امر خویش است ، و اگر مال و اولاد و نظائر اینها مى توانست کسى را ذره اى و لحظه اى بى نیاز از خدا سازد، فرعونیان و امتهاى ستمگر صاحب شوکت و قدرت ، آنان را بى نیاز مى ساخت ولى خدا گریبان آنان را به جرم گناهانشان بگرفت ، و هلاکشان کرد، این یاغیان نیز همان سرنوشت را در پى خواهند داشت ، و بزودى گرفتار خواهند شد.

پس بر مؤ منین واجب است که از خدا بترسند، و از اینگونه لذائذ مادى پروا داشته باشند، تا به این وسیله به سعادت دنیا و ثواب آخرت و رضوان پروردگارشان نائل آیند).

بنابراین بیان ، آیات مورد بحث همانطور که از مضامینش پیداست متعرض حال کفار است ، همچنان که آیات بعد از این چند آیه ، متعرض حال اهل کتاب از یهود و نصارا است ، که بزودى بیانش مى آید ان شاء اللّه .

دیدگاه انسان مادى به مال و اولاد

ان الذین کفروا لن تغنى عنهم اموالهم و لا اولادهم من اللّه شیئا

وقتى گفته مى شود:(اغنى عنه ماله من فلان)، معنایش این است که مالى که در دست دارد او را از فلانى بى نیاز کرده ، دیگر احتیاجى به او ندارد.

آدمى در آغاز خلقتش و از همان روزهایى که پشت و روى دست خود را تشخیص مى دهد خود را محتاج موجودات خارج از وجود خود احساس مى کند.

این اولین علم فطرى انسان است به اینکه : محتاج صانع مدبرى است که پدیدش آورده و امورش را تدبیر مى کند، لیکن وقتى کمى بزرگتر شد، و خود را در وسط اسباب زندگى محصور دید، ابتدائى ترین حاجتى را که احساس مى کند احتیاج به کمال بدنى ، و رشد خویش است . احساس مى کند که براى بقا و رشد بدنیش نیازمند به غذا و فرزند است و سایر کمالات حیوانى را در مرحله بعد مى شناسد و نفسش او را به آنها واقف مى سازد، و آن کمالات عبارت است از چیرهائى که خیال ، آنها را در نظرش کمال معرفى مى کند، در حالى که کمال نیست ، مانند: زخارف و ثروتهاى دنیا، لباس زیبا، خانه زیبا، زن زیبا، و...

در این هنگام است که(طلب غذا مبدل به طلب مال) مى شود، چون به خیال او مال مشکل گشاى همه گرفتاریهاى زندگى است ، زیرا عادتا و غالبا به وسیله مال مشکلات حل مى شود، در نتیجه همین انسانى که ضامن سعادت خود را غذا و فرزند مى دانست ، حالا این ضمانت را در مال و اولاد مى داند، و تدریجا دل بر خواسته هاى نفسانى مى بندد، و همه هم و غم خود را صرف در اسباب مى کند، و در آخر، قلبش به کلى تسلیم اسباب مى شود، و آنها را مستقل در سببیت مى پندارد، که معلوم است وقتى چنین باورى در دل آمد یاد خدا از دل بیرون مى رود، و همین جهل باعث هلاکت او مى گردد، چرا که این جهل روى آیات خدا را مى پوشاند و صاحبش کافر و منکر آیات خدا شده ، امر بر او مشتبه مى شود؟ چون رب واقعى او، خدائى است که بجز او معبودى نیست ، خدائى که حى و قیوم است ، و موجودات در هیچ حالى از او بى نیاز نیستند. و هیچ چیزى او را از خدا بى نیاز نمى کند، ولى او رب خود را مال و اولاد مى داند.

وجه مقدم ساختن(اموال) بر(اولاد) در آیه شریفه

با این بیان روشن گردید که چرا در آیه مورد بحث اموال را جلوتر از اولاد ذکر کرد، چون گفتیم اعتماد و دلبستگى آدمى به مال که ریشه اش احتیاج به غذا است قبل از دلبستگى به اولاد است ، و یک انسان مدتها احتیاج به غذا را احساس مى کند، و آنرا مى شناسد، در حالى که از احتیاجش به اولاد بى خبر است ، هر چند که گاهى علاقه او به اولاد، شدت یافته و مال را فداى اولاد مى کند.

در آیه شریفه اختصار گویى شده ، آنهم نوعى اختصار گوئى که شبیه به دفع توهم است ، تقدیر آیه چنین است :(ان الذین کفروا و کذبوا بایاتنا، و زعموا ان اموالهم و اولادهم تغنیهم من اللّه) آنهائى که کافر شدند و آیات ما را تکذیب کردند و پنداشتند که اموال و اولادشان از خدا بى نیازشان مى کند چه اشتباه ى کردند زیرا هیچ چیز در هیچوقت آنها را از خداى سبحان بى نیاز نمى کند. این معنا را آیه بعدى روشن مى سازد.

تکذیب کنندگان(از کفار) منشاء اصلى آتش هستند و دیگران به آتش آنها مى سوزند

و اولئک هم وقود النار.

کلمه(وقود) به معناى هر چیزى است که با آن آتش را برافروخته و شعله ور سازند، و این آیه شریفه شبیه آیه :(و اتقوا النار التى وقودها الناس و الحجارة) و آیه :(انکم و ما تعبدون من دون اللّه حصب جهنم) است ، چون در آیه مورد بحث مى فرماید انسان آتش افروز دوزخ است ، و در دومى مى فرماید انسان و سنگ وسیله افروخته شدن دوزخ است ، و در سومى مى فرماید شما و هر چه به جز خدا مى پرستید هیزم دوزخید، و ما در ذیل آیه 24 سوره بقره در سابق این معنا را تا حدودى بیان کردیم .

و اگر در آیه مورد بحث مطلب را در قالب جمله اسمیه آورد، و این جمله اسمیه را با اسم اشاره آغاز کرد، آنهم اشاره اى که مخصوص راه دور است ، و نیز اگر بین مبتدا و خبر ضمیر فصل(هم) را قرار داد، و کلمه(وقود) را به کلمه(نار) اضافه کرد، و نفرمود:(اولئک هم و قود) همه اینها براى این بود که انحصار را برساند، و لازمه این حصر این است که تکذیب کنندگان از کفار، اصل در عذاب ، و افروخته شدن آتشند، و دیگران به آتش آنان مى سوزند.

موید این نکته آیه اى است که در سوره انفال بیان مى شود، و در آن مى فرماید(لیمیز اللّه الخبیث من الطیب ، و یجعل الخبیث بعضه على بعض).

کداب آل فرعون و الذین من قبلهم ...

کلمه(داءب) بطورى که اهل لغت گفته اند به معناى روش دائمى است ، و در جاى دیگر قرآن این کلمه در مورد حرکت دائمى خورشید و ماه به کار رفته ، فرموده :(و سخر لکم الشمس و القمر دائبین) و از همین جهت عادت همیشگى را هم داءب مى گویند، چون

عادت هم سیره اى است مستمر، و منظور در آیه مورد بحث هم همین معنا است .

جمله :(کداب ...) متعلق است به جمله اى تقدیرى ، که جمله :(لن تغنى عنهم) بر آن دلالت مى کند، و جمله(کذبوا بایاتنا) منظور از(داءب) راتفسیر مى کند.

این جمله در واقع حال است براى داءب و تقدیر کلام همانطور که قبلا هم اشاره کردیم چنین است :(ان الذین کفروا کذبوا بایاتنا، و استمروا علیها دائبین ، فزعموا ان فى اموالهم و اولادهم غنى لهم من اللّه ، کداب آل فرعون و من قبلهم ، و قد کذبوا بایاتنا).

و در جمله :(فاخذهم اللّه بذنوبهم) از ظاهر حرف(باء) سببیت استفاده مى شود چون وقتى گفته مى شود:(من او را به گناهش ‍ مواخذه کردم) معنایش این است که به سبب گناهش مواخذه کردم .

این ظاهر حرف(باء) است و لیکن مقتضاى مقابله اى که بین دو آیه شده است ، و حال کفار عهد رسول را با کفار آل فرعون و قبل از ایشان مقایسه کرده ، این است که حرف نامبرده به معناى وسیله باشد، چون قبل از آیه مورد بحث کفار را وسیله بر افروختن آتش ‍ دوزخ خوانده و فرموده بود اینان وقود آتشند، و جانشان شعله ور مى شود و با شعله ور شدن جانها معذب مى شوند، همچنان آل فرعون و کفار قبل از ایشان که آنان نیز به گناهان خود گرفتار شدند، و عذابى که گریبان آنان را گرفت عین همان گناهانى بود که مرتکب شده بودند، و مکرى که کردند، خود آن مکر عذاب جانشان شد و ظلم خودشان عایدشان گردید، همچنان که قرآن کریم فرمود:(و لا یحیق المکر السیى ء الا باهله).

و نیز فرموده :(و ما ظلمونا و لکن کانوا انفسهم یظلمون).

معناى(شدید العقاب) بودن خداى سبحان

از اینجا روشن مى گردد که شدید العقاب بودن خدا به چه معنا است ، چون روشن شد که عقاب خدا چنان نیست که از یک جهت معینى به انسان روى بیاورد و در محل معینى گریبان آدمى را بگیرد، و مانند عقاب غیر خدا به شرایط مخصوصى متوجه آدمى بشود، مثلا از بالاى سر و یا از پائین و یا در بعضى اماکن به انسان برسد، و انسان بتواند از آن محل یا از آن

ناحیه دور گردد، و پا به فرار گذاشته خود را از گزند آن عقاب حفظ کند، بلکه عقاب خدا آدمى را به عمل خود آدمى و به گناهش ‍ مى گیرد، و چون گناه در باطن آدمى و در ظاهرش هست و از او جدا شدنى نیست ، عقاب خدا هم از او جدا شدنى نیست ، و در نتیجه خود انسان وقود و آتش افروز دوزخ مى شود، و به عبارت دیگر آتش از نهاد خود او مشتعل مى گردد و با این فرض دیگر فرار و قرار معنا ندارد، دیگر نه خلاصى تصور دارد، و نه تخفیف ، به همین جهت است که خدا خود را شدید العقاب خوانده است .

و در جمله :(کذبوا بایاتنا فاخذهم اللّه) دو بار التفات به کار رفته ، اول التفاتى از غیبت به حضور، و دوم التفاتى از حضور به غیبت . توضیح اینکه : در آیه قبل خداى تعالى غایب فرض شده بود و مى فرمود مال و اولادشان نمى تواند آنان را از خدا بى نیاز کند.

و در جمله مورد بحث خداى تعالى متکلم فرض شده ، مى فرماید:(به آیات ما تکذیب کردند)، و بار دوم خداى تعالى که در این جمله حاضر و متکلم فرض شده غایب فرض مى شود، چون مى فرماید:(پس خدا ایشان را بگرفت).

حال باید دید نکته این دو التفات چیست ؟.

نکته التفات اول این است که با حاضر شدن خداهم ذهن شنونده نشاط پیدا مى کند، و هم خبر را به درست بودن نزدیک مى گرداند، زیرا مثل این مى ماند که گوینده اى بگوید:(فلانى بد دهن و فحاش و بد برخورد است ، و من گرفتار معاشرت با او شده ام ، زنهار که از همنشینى با او بپرهیزى) که در این عبارت جمله :(و من گرفتار معاشرت با او شده ام) خبر را تصحیح مى کند و صدق آنرا اثبات مى نماید، چون خبر را مستند به دیدن و مشاهده خود مى کند که خود نوعى شهادت است .

بنابراین معناى آیه شریفه این مى شود که :(آل فرعون عادتشان عادت همین کفار بود، و مثل اینان آیات را تکذیب مى کردند، و این مطلب جاى هیچ شکى نیست ، براى اینکه ما خود رفتار آل فرعون را مشاهده کردیم و به خاطر همینکه دیدیم آیات ما را تکذیب مى کنند، هلاکشان کردیم).

و اما التفات دوم که در جمله :(فاخذهم اللّه) بکار رفته ، و دوباره خداى تعالى غایب به حساب آمده ، نکته اش این است که خواسته بعد از به دست آوردن مقصود دوباره به اصل کلام برگردد، و علاوه بر این ، حکم را به مقام الوهیت که قائم به همه شؤ ون عالم ، و مهیمن بر هر کوچک و بزرگى است ارجاع دهد، و به همین منظور لفظ جلاله(اللّه) را دوباره تکرار نموده و فرمود:(و اللّه شدید العقاب) و نفرمود:(و هو شدید العقاب)، تا دلالت کند

بر اینکه کفر کفار و تکذیبشان در حقیقت منازعه با کسى است که داراى جلال الوهیت بوده و هلاک کردن گنهکاران برایش آسان است ، و کافر درگیر با خداى شدید العقاب است .

قل للذین کفروا ستغلبون و تحشرون ... .

کلمه(حشر) به معناى بیرون کردن و کوچ دادن قومى از قرارگاهشان به زور و جبر است ، و این کلمه در مورد کوچ دادن یک نفر استعمال نمى شود. در قرآن کریم همه جا در مورد جماعت آمده که از آن جمله فرموده :(و حشرناهم فلم نغادر منهم احدا).

کلمه(مهاد) به معناى فرش و بستر است ، و از ظاهر سیاق بر مى آید که مراد از جمله(الذین کفروا) مشرکین هستند همچنان که ظاهر جمله :(ان الذین کفروا لن تغنى عنهم ...)(که در آیه قبلى بود) نیز مشرکین است ، نه یهودیان ، و این نظریه بهتر مى تواند دو آیه را به هم متصل کند، چون آیه مورد بحث مى فرماید ما بر آنان غالب آمدیم ، و همه را به سوى دوزخ کوچ دادیم ، و در آیه قبلى علت این کیفر را بیان مى کرد، و مى فرمود: این کفار گردن کشى کردند، و به اموال و اولاد خود تعزر و استکبار نمودند.

قد کان لکم آیه فى فئتین التقتا

از ظاهر سیاق چنین بر مى آید که خطاب در(لکم براى شما) متوجه همان کفار است ، و این آیه در حقیقت تتمه کلام رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) است ، که مى فرمود به زودى شکست مى خورید(ستغلبون و تحشرون ...) ممکن هم هست بگوئیم خطاب نامبرده به مؤ منین است ، و مى خواهد ایشان را به تفکر و عبرت گیرى دعوت کند، تا بفهمند خدا در جنگ بدر، چه منتى بر آنان نهاد، و چگونه با نصرت خود تاءییدشان کرد: آنهم آن تاءیید عجیب ، که در دیدگان آنان تصرف نمود.

وبنابراین ، کلام مورد بحث مشتمل بر نوعى التفات است ، براى اینکه خطاب را تنها متوجه رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) کرده بود، و در اینجا متوجه آن جناب و مؤ منین کرده ، لیکن همانطور که ملاحظه فرمودید توجیه اول مناسب تر است .

آیه شریفه(قد کان لکم) ناظر بر واقعه بدر است که در آن با نصرت الهى مؤ منینظفر یافتند

و این آیه بدان جهت که داستان رزم بین دو گروه را ذکر مى کند، و خاطرنشان مى سازد که خدا گروهى را که در راه او قتال مى کردند یارى فرمود، گو اینکه نام صاحبان قصه رانبرده ، اما آیه شریفه ، قابل انطباق بر واقعه بدر است ، و سوره مورد بحث هم ب عد از واقعه بدر بلکه بعد از واقعه احد نازل شده است .

از این هم که بگذریم ظاهر آیه این است که این داستان براى ذهن مخاطبین معلوم بوده ، و مخاطبین ، واقعه را به یاد داشته اند، براى اینکه مى فرماید:(قد کان لکم)، که تقریبا معنایش(مگر یادتان نیست که چنین و چنان شد) است .

از طرف دیگر، قرآن کریم به جز در داستان جنگ بدر در هیچ واقعه اى مساءله تصرف خدا در چشم جنگجویان را ذکر نکرده ، و آنچه را درباره قصه بدر آورده ، آیه زیر است که مى فرماید:(و اذیریکموهم اذ التقیتم فى اعینکم قلیلا، و یقللکم فى اعینهم لیقضى اللّه امرا کان مفعولا، و الى اللّه ترجع الامور).

گو اینکه این تصرف به تقلیل بود، نه تکثیر و زیاد نشاندادن و لیکن بعید نیست که قضیه بدین قرار بوده باشد، که در جنگ بدر مؤ منین را در دیدگان مشرکین اندک نشان داد، تا با جراءت به مؤ منین حمله ور شوند، و از ترس ، پشت به جنگ نکنند، و بعد از آنکه جنگ در گرفت ، مؤ منین در نظر مشرکین بسیار زیاد جلوه گر شوند تا از ترس پا به فرار گذاشته و شکست بخورند.

و به هر حال آنچه مسلم است در آیه مورد بحث بر روى تکثیر و زیاد جلوه دادن ، تکیه شده ، حال اگر فرض کنیم که خطاب در آیه متوجه مشرکین است ، جز با داستان بدر منطبق نمى شود، علاوه بر این ، قرائت آیه شریفه به صورت(ترونهم) با(تاء خطاب) موید دیگرى براى بیان ما است .

معناى آیه شریفه در نتیجه

در نتیجه معناى آیه این مى شود که(هان اى مشرکین ! اگر مردمى صاحب بصیرت باشید، براى بیدار شدن و عبرت گرفتنتان کافى است ، که بفهمید همواره غلبه با حق است ، و خدا با یارى خود هر که را بخواهد تاءیید نموده و پیروز مى گرداند).

پس پیروزى با خداست ، نه با مال و اولاد، و مؤ منین اگر در جنگ بدر پیروز شدند، با مال و اولاد نبود، براى اینکه مردمى اندک و فقیر و ذلیل بودند، و نفراتشان به یک سوم کفار نمى رسید، و نیروى اندکشان قابل قیاس با نیروى چند برابر کفار نبود، چرا که کفار قریب به هزار نفر جنگجو بودند، همه داراى سلاح و مرکب از اسب و شتر اموال و امکاناتى بى اندازه داشتند، ولى مسلمانان سیصد و سیزده نفر بودند، و همه آنان بیش از شش زره و هشت شمشیر و دو اسب نداشتند.

با این حال خداى تعالى ایشان رابر مشرکین غلبه داد، و جمعیتى اندک و ضعیف را بر جمعیتى بسیار و نیرومند پیروز کرد، و عامل این پیروزى آن بود که مسلمانان را در چشم مشرکین دو برابر نشان داد، علاوه بر آن ، فرشتگان را به کمک ایشان فرستاد، در نتیجه آن اسباب ظاهرى که کفار مایه برترى خود مى دانستند سودى به حالشان نکرد، نه آن اموال یاریشان داد ونه اولاد و نه بسیارى جمعیت ، و نه نیروى مالى و جنگى .

خداى تعالى عین مساءله مورد بحث را، یعنى مساءله عادت آل فرعون و امتهاى قبل از ایشان در تکذیب آیات خدا و هلاک شدنشان را در سوره انفال(آنجا که داستان جنگ بدر را مى آورد) دو نوب ت ذکر مى کند.

و اینکه ملاحظه مى شود در موعظت کفار قریش ، ایشان را به یاد جنگ بدر مى اندازد، اشاره است به اینکه : مراد از غلبه که آیات قبلى از آن سخن مى گفت غلبه جنگى ، یعنى کشتن و نابود کردن است . پس مى توان گفت که آیات قصه بدر، تهدید به قتل نیز هست .

فئه تقاتل فى سبیل اللّه و اخرى کافره ...

مقتضاى مقابله این بود که در مقابل گروهى که در راه خدا قتال مى کنند بفرماید:(و اخرى تقاتل فى سبیل الشیطان)، و یا(فى سبیل الطاغوت) و یا عبارتى نظیر آن ، ولى اینطور نفرمود، بلکه فرمود:(و اخرى کافره) و این بدان جهت است که زمینه کلام مقایسه بین دو سبیل و راه نبود، تا در مقابل سبیل خدا سبیل طاغوت و یا شیطان را قرار دهد، بلکه زمینه بیان این معنا بود که(کسى از خدا بى نیاز نیست و سرانجام پیروزى از آن او است)، پس در حقیقت ، مقابله بین ایمان به خدا و جهاد در راه او، و بین کفر به خداى تعالى است .

بیان وجوه و احتمالاتى که درباره مرجع ضمیرها در آیه شریفه گفته شده است

و از ظاهر سیاق چنین برمى آید که هر دو ضمیر جمع ، در کلمه(یرونهم)و کلمه(مثلیهم) به کلمه(فئة) در جمله(فئة تقاتل) بر مى گردد، و معنایش این است که گروه کافر مؤ منین را دو برابر مى دیدند، عدد مؤ منین را که سیصد و سیزده نفر بود، ششصد و بیست و شش نفر مى دیدند.

بعضى ها ممکن است احتمال دهند که مرجع ضمیر اول ، غیر از مرجع ضمیر دوم بوده ، و معنا چنین باشد.(که کفار مؤ منین را دو برابر خودشان دیدند)، ولى این احتمال ، احتمالى است که از ظاهر الفاظ آیه به دور است .

و چه بسا احتمال داده شود که هر دو ضمیر به فئة کافرة برگردد، و معنا چنین باشد که(کفار خود را دو برابر آنچه که بودند دیدند)، اگر هزار نفر بودند خود را دو هزار نفر دیدند، و لازمه این احتمال این است که در نسبت ، مؤ منین بسیار اندک به نظرشان برسد، یعنى اگر

جمعیت مؤ منین یک سوم جمعیت کفار بوده ، به نظر کفار یک ششم ایشان در آیند آنانکه این احتمال را داده اند منظورشان این است که آیه مورد بحث با آیه 44 سوره انفال منطبق شود، چون در آنجا فرموده :(اذ یریکموهم اذا التقیتم فى اعینکم قلیلا و یقللکم فى اعینهم) یعنى خدا کفار را در آن روز که با آنها برخوردید، آنان را در چشم شما و شمارا در چشم ایشان اندک جلوه داد و این آیه با آیه مورد بحث منافات دارد، چون ظاهرش این است که کفار مؤ منین را دو برابر خود مى دیدند، ناگزیر باید با تصرف در مرجع ضمائر، آیه را اینطور معنا کنیم که کفار خود را دو برابر خود دیدند.

بعضى از مفسرین از این توجیه جواب داده اند که تصرف در مرجع ضمائر باعث مى شود که کلام خدا دستخوش اشتباه و ابهام شود، و ابهام و اشتباه لایق به کلام خدا که بلیغ ‌ترین کلمات است نیست . و اگر مى خواست چنین چیزى را بفهماند مى توانست بفرماید:(یرون انفسهم مثلیهم خود را دو بر آنچه بودند دیدند)، و یا عبارتى نظیر این را بیاورد.

و اما اینکه گفته شده است که :(براى رفع منافات بین دو آیه باید دست به چنین توجیهى زد).

جوابش این است که : بین دو آیه منافاتى نیست ، چون وقتى منافات محقق مى شود که هر دو آیه در یک مقام سخن گفته باشند، و هیچ دلیلى بر این نیست چون ممکن است خداى تعالى در ابتداء، برخورد، هر یک از دو طایفه را در نظر طایفه دیگر اندک جلوه داده باشد، تا دلهایشان محکم شده جراتشان زیاد شود، و همین که شمشیر در یکدیگر نهادند، و آتش جنگ در بینشان شعله ور شد، کفار مؤ منین را دو برابر آنچه بودند ببینند، و از ترس پا به فرار بگذارند، و شکست بخورند، و این اختلاف ، نظیر اختلافى است که بین دو آیه :(لا یسئل عن ذنبه انس و لا جان) و آیه :(و قفوهم انهم مسئولون) است ، که اولى مى فرماید انسانها از گناهانشان پرسش ‍ نمى شوند، و دومى مى فرماید پرسش مى شوند. و این آیات به خاطر اختلاف مقامى که دارند با هم منافات ندارند.

مفسرین درباره مرجع دو ضمیر در(یرون) و(مثلیهم) احتمالات دیگرى ذکر کرده اند، ولى همه آنها در اینکه خلاف ظاهر آیه هستند، مشترکند. و به همین جهت از ذکر آن احتمالات صرف نظر کردیم(و خدا دانا است).

و اللّه یوید بنصره من یشاء ان فى ذلک لعبره لاولى الابصار .

کلمه(تاءیید) که مصدر(یوید) است از ماده(اید) است ، که به معناى قوت است ، و مراد از کلمه(ابصار) به قولى همان چشم ظاهرى است ، چون در آیه شریفه سخن از تصرف در چشم ها بود، و به قول بعضى دیگر، مراد از آن ، بصیرت هاى قلبى است ، چون عبرت گرفتن کار بصیرت است ، نه کار چشم و به هر حال فرق چندانى ندارد، براى اینکه خداى تعالى در کلامش کسانى را که از عبرت ها عبرت نمى گیرند کور نامیده است . و نیز فرموده وظیفه چشم این است که هم ببیند و هم حق را از باطل تمیز دهد، و معلوم است که در این گونه تعبیرات ، ادعائى به کار رفته ، و آن این است که : دین حقى که من شما انسانها را به سوى آن مى خوانم آنقدر ظاهر و روشن است که گوئى محسوس و ملموس است ، به طورى که چشم ظاهرى هم باید آنرا درک کند.

معناى بصیر و بصیرت در معارف الهى

بنابراین کلمه(بصر) و کلمه(بصیرت) در مورد معارف الهى به نوعى از استعاره ، یک معنا را مى دهد. و نهایت درجه ظهور و روشنى آن معارف را مى رساند، و آیات کریمه قرآن در این باب بسیار زیاد است ، و آیه اى که از همه بهتر به گفته ما دلالت دارد آیه شریفه :(فانها لا تعمى الابصار و لکن تعمى القلوب التى فى الصدور) است ، که به ما مى فهماند دیدگان در دلها قرار دارند، نه در سرها، و نیز آیه شریفه(و لهم اعین لا یبصرون بها) است که با لحن شگفت انگیزى ، مى فرماید:(ایشان دیدگانى دارند که با آن نمى بینند) و باز آیه شریفه :(و جعل على بصره غشاوة) و آیاتى دیگر از این قبیل است .

پس مراد از کلمه(ابصار) در آیه مورد بحث ، همان دیدگان ظاهرى است ، اما با این ادعا که چشم عبرت بین ، همین چشم ظاهرى است ، و در نتیجه تعبیر آیه شریفه از باب استعاره به کنایه است ، حال چرا اینطورکرد؟ بدین جهت بود ک ه بفهماند معنا آنقدر

روشن است که مى توان آنرا دید و لمس کرد، و خصوصیت مورد، که سخن از تصرف در چشمها دارد لطف این کنایه را بیشتر مى سازد.

و از ظاهر جمله :(ان فى ذلک ...) بر مى آید که تتمه کلامى است که خداى تعالى خطاب به پیامبر گرامیش کرده ، نه اینکه تتمه کلام رسول خدا که جمله :(بگو کسانى که کفر ورزیدند چنین و چنان) باشد، به دلیل کاف خطاب در(ذلک) که متوجه رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) است ، و اینکه در این کلمه خطاب را متوجه شخص رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) کرد اشاره است به اینکه سایرین فهمشان اندک ، و دلهاشان از عبرت گرفتن از این عبرت ها کور است .

زین للناس حب الشهوات

این آیه و آیه بعدیش به منزله بیان و شرح حقیقت حال مطلب قبلى است ، که مى فرمود:(ان الذین کفروا لن تغنى عنهم اموالهم و لا اولادهم من اللّه شیئا...)، چون از این آیه بر مى آید کفار معتقد بوده اند که مى توانند با اموال و اولاد، از خدا بى نیاز شوند، و آیه شریفه بیان مى کند که علت این پندار فریب خوردن آنان در برابر تمایلات و لذائذ مادى است ، علت این است که از امور آخرت منقطع شده ، و رو به دنیا آوردند، از امور بسیار مهم بریده به امور مجازى پرداختند، امر بر آنان مشتبه شد و نفهمیدند که لذائذ مادى ، همه وسیله و متاع زندگى موقت در دنیا، و زندگى است ، که خود مقدمه است ، براى رسیدن به آنچه نزد خدا است و آن عبارت است از حسن ماب و عاقبت نیکو.

اموال و لذائذ این دنیا وسائل در مقدّمه نیل به چیزى است که نزد خدا است و خود مستقلا هدفنیستند

نه تنها این کفار در علاقمندى به دنیا مبتکر و اولین علاقمند به آن نیستند، بلکه این شیفتگى از ناحیه دیگرى ناشى شده است ، و این خدا است که دلهاى ایشان را تسخیر کرده ، و علاقه به این امور مادى را غریره آن نموده ، تا زندگى دنیائى و زمینى آنان تامین شود، چون اگر غریره حب دنیا در انسان ، گذارده نشده بود، زندگى او در این کره خاکى دوام نمى یافت ، کسى به دنبال تولید مثل نمى رفت ، و نسل بشر قطع مى شد، و حال آنکه خداى سبحان مقدر کرده که بشر تا مدتى معین در زمین زندگى کند، چون در روز اول خلقت بشر به پدر بشر یعنى حضرت آدم فرمود:(و لکم فى الارض مستقر و متاع الى حین).

و اگر چنین مقدر کرده که علاقمند و دوستدار دنیا باشند براى این بوده که دنیا را وسیله زندگى آخرت خود کنند، واز متاع این زندگى چیزهائى را که به درد آن زندگیشان مى خورد برگیرند.

و خلاصه مطلب اینکه تقدیر کرد تا به عنوان وسیله بدان بنگرند، نه به نظر استقلالى ، و به عبارت دیگر زندگى دنیا را وسیله زندگى آخرت قرار دهند، نه اینکه آن را هدف پنداشته و ماوراى آن را فراموش کنند، و یا راه را مقصد گرفته ، در عین اینکه مشغول رفتن به سوى پروردگار خویشند رفتن را مقصد بپندارند، همچنان که قرآن کریم فرموده :(انا جعلنا ما على الارض زینه لها لنبلوهم ایهم احسن عملا، و انا لجاعلون ما علیها صعیدا جرزا).

چیزى که هست این بى خبران غفلت زده ، این وسائل ظاهرى الهى را که مقدمات و وسائلى براى بدست آوردن رضوان اللّه هستند، امورى مستقل پنداشتند، و محبوب بالذات شمرده ، خیال کردند که این امور مادى مى تواند ایشان را از خداى سبحان بى نیاز سازد، و به همین جهت دنیائى که خلق شده تا نعمت و وسیله تقرب و پاداش اخروى آنان باشد، بر ایشان نقمت و عذاب شد، همچنان که قرآن کریم فرمود:(انما مثل الحیوة الدنیا کماء انزلناه من السماء، فاختلط به نبات الارض ، مما یاکل الناس و الانعام ، حتى اذا اخذت الارض زخرفها، و ازینت ، و ظن اهلها انهم قادرون علیها، آتیها امرنا لیلا او نهارا، فجعلناها حصیدا، کان لم تغن بالامس) - تا آنجا که فرمود:(و یوم نحشرهم جمیعا، ثم نقول للذین اشرکوا مکانکم ، انتم و شرکائکم ، فزیلنا بینهم) - تا آنجا که فرمود:(و ردوا الى اللّه مولیهم الحق ، و ضل عنهم ما کانوا یفترون).

که این آیات به مساءله حیات دنیا اشاره نموده و مى فرماید امر حیات و زینت زندگى به

دست خداى تعالى است ، و به جز او هیچ ولى اى ندارد، و لیکن آدمى زاد به خاطر فریب زندگى ظاهرى از باطن آن که همان آخرت است غافل مانده و مى پندارد که امر زندگى به دست خود او است ، و او مى تواند امر زندگى را تدبیر و تنظیم نماید، به همین خاطر براى خود شرکائى از قبیل اصنام ، و بتهائى نظیر مال و اولاد و امثال آن اتخاذ مى کند، و خداى تعالى او را بر اشتباه و خطایش واقف مى سازد.

روزى که این زینت ظاهرى دنیا از بین مى رود، و روابطى که بین او و اصنام بود قطع مى گردد، در آنروز آدمى آنچه را شریک خدا مى پنداشت گم مى کند و آنچه را در زندگى خود مؤ ثر خیال مى کرد بى اثر مى یابد، و معنا و حقیقت علم و عملش را برایش روشن مى سازد، این است معناى اینکه فرمود(به سوى خدا،(مولاى حقیقیشان) برمى گردند).

چه کسى دنیا و متاع دنیوى را در نظر انسان زینت مى دهد؟

حال باید دید که چرا خود خداى تعالى ، دنیا و آنچه در آن است را در نظر انسان زینت مى دهد؟ و آیا او است که انسانها را با این گول زنک ، گول مى زند؟ حاشا بر ساحت مقدس او که انسان را به خلاف واقع بیفکند، و به او چنین وانمود کند که عوامل دنیائى مستقل در تاءثیرند، و زینت دنیا هدف غائى بشر است .

آرى ساحت رب علیم و حکیم والاتر از آن است که امور خلق خود را بگونه اى اداره کند که منتهى به غایتى صالح و شایسته نگردد، چگونه چنین چیزى امکان دارد؟ با اینکه خودش فرمود:(ان اللّه بالغ امره)

و نیز فرموده :(و اللّه غالب على امره) بلکه اگر بنا باشد این گول و فریب را مستند به کسى بدانیم ، باید بگوئیم که مستند به شیطان است ، همچنان که خود خداى تعالى فرمود(و زین لهم الشیطان ما کانوا یعملون).

و نیزفرمود:(و اذ زین لهم الشیطان اعمالهم) که هر دو آیه این فریبکاریها را به شیطان نسبت مى دهد.

بله این مقدار را مى توان مستند به خدا کرد که خدا اجازه چنین فتنه گریهائى را به شیطان داده ، تا(هم خود او به کمال شقاوت خود برسد) و هم مساءله آزمایش بندگان تکمیل گردد، و زمینه تربیت بشر فراهم شود، همچنان که فرمود:(احسب الناس ان یترکوا ان

یقولوا آمنا و هم لا یفتنون ؟ و لقد فتنا الذین من قبلهم ، فلیعلمن اللّه الذین صدقوا، و لیعلمن الکاذبین ، ام حسب الذین یعملون السیئات ان یسبقونا، ساء ما یحکمون).

آیه شریفه :(کذلک زینا لکل امه عملهم) را هم مى توان بر همین اذن حمل نمود، هر چند ممکن هم هست به معنائى که ما در سابق در ذیل آیه :(انا جعلنا ما على الارض زینة لها لنبلوهم ایهم احسن عملا) بیان کردیم حمل نمود.

دو گونه بودن جلوه گرى دنیا در نظر مردم

و بهر حال تزیین و جلوه گرى دنیا در نظر مردم دو جور تصور مى شود، یکى براى اینکه بنده خدا باین وسیله یعنى به وسیله دنیا به آخرت برسد، و خشنودى خداى را در مواقف مختلف زندگى و با اعمالى گوناگون و به کار بردن مال و جاه و اولاد و جان به دست آورد. و این خود سلوکى است الهى و پسندیده ، که خداى تعالى این گونه مشاطه گریها را به خودش نسبت داده ، و در آیه هفتم سوره کهف بیان شریفش گذشت .

و نیز در آیه :(قل من حرم زینة اللّه التى اخرج لعباده و الطیبات من الرزق) مى فرماید:(بگو چه کسى زینت دنیائى را که خدا براى بندگانش درست کرده و نیز رزق پاکیزه را حرام نموده است ؟).

قسم دیگر جلوه گرى دنیا در نظر خلق زینت گرى دنیا است به این منظور که دلها شیفته دنیا شده ، و متوجه آن و غافل از ماوراى آن شود، و از ذکر خدا بى خبر گردد، این قسم جلوه گرى تصرفى است شیطانى و مذموم که خداى سبحان آنرا به شیطان نسبت داده ، و بندگان خود را از آن برحذر داشته ، و همچنان که گذشت فرموده :(و زین لهم الشیطان ما کانوا یعملون).

و نیز از قول شیطان حکایت فرموده که عرضه داشت :(رب بما اغویتنى لازینن لهم فى الارض ، و لاغوینهم اجمعین .

و نیز فرموده :(زین لهم سوء اعمالهم) و آیاتى دیگر نظیر اینها.

این قسم جلوه گرى هم گاهى و از جهتى به خدا نسبت داده مى شود، البته در طول نسبتى که به شیطان دارد. و این بدان جهت است که شیطان و هر سببى از اسباب خیر و یا شر آنچه عمل مى کند و هر دخل و تصرفى که در ملک خدا دارد به اذن خود او است ، تا اراده خدا و مشیت او نافذ شود، و با نفوذ امر او، امر صنع و ایجاد منتظم گردد، و در نتیجه رستگاران با اراده و اختیار خود رستگار شوند، و مجرمین هم با سوء اختیار خود از رستگاران ، ممتاز و جدا گردند.

فساد نظریه بعضى از مفسرین که گفته اند حقایق و طبایع مستند به خدا است ، پس حبمال و لذایذ دنیوى مستند به خداى تعالى است

با بیانى که گذشت روشن شد که مراد از فاعل جلوه گرى که در آیه :(زین للناس حب الشهوات ...) نامش برده نشده ، خداى سبحان نیست . براى اینکه هر چند علاقه به شهوات نسبتى به خدا دارد اما با این تفاوت که علاقه صحیح و صالح به طور استقلال ، و علاقه مذموم و غافل کننده بطور اذن به او مربوط مى شود الا اینکه در آیه شریفه به خاطر اشتمالش بر علاقه هائى که یقینا منسوب به خدا نیست و بیانش مى آید، ناگزیر رعایت ادب قرآن اقتضا مى کند که این جلوه گرى را به غیر خدا(چون شیطان و یا نفس) نسبت دهیم .

درستى سخن بعضى از مفسرین که فاعل جلوه گرى را شیطان دانسته اند از اینجا روشن مى شود، براى اینکه حب شهوات امر مذمومى و ناپسندى است و خدا آنرا در نظرها زینت نمى دهد، و همچنین حب کثرت مال که آن نیز امرى است مذموم آنچه مستند به خدا است همان حسن الماب و جنات است ، که در آخر این آیه و آیه بعدیش به خدا نسبت داده شده است .

با این بیان فساد نظریه بعضى از مفسرین روشن مى شود که گفته اند: از آنجا که زمینه سخن در این آیه شریفه بیان طبیعت بشر است به هیچ وجه نمى توان حب ناشى از این طبیعت و هر چیز دیگرى را که از آن ناشى مى شود به شیطان نسبت داد، تنها امورى از قبیل(وسوسه) که عملى زشت را در نظر زیبا جلوه مى دهد مى توان به شیطان نسبت داد.

سپس همین مفسر گفته :(به همین جهت قرآن کریم تنها تزیین اعمال را به شیطان نسبت مى دهد، و مى فرماید:( و اذ زین لهم الشیطان اعمالهم)).

و نیز مى فرماید:( و زین لهم الشیطان ما کانوا یعملون) و اما حقایق و طبایع اشیا، مستند به او نمى شود بلکه تنها مستند به خالق حکیمى است که شریکى ندارد، همچنانکه خداى عزوجل فرموده :(انا جعلنا ما على الارض زینه لها لنبلوهم ایهم احسن عملا).

و نیز فرموده :(کذلک زینا لکل امة عملهم) که در همه این موارد سخن از امتها است ، که در حقیقت سخن از طبایع جامعه ها است این بود گفتار آن مفسر. وجه فساد گفتارش این است که هر چند استناد داشتن حقایق و طبایع اشیا به خالق حکیم و بى شریک سخن درستى است ، و لیکن اینکه گفته است در آیه شریفه سخن از طبیعت بشرى و انگیزه هاى آنست ، اشتباه کرده ، براى اینکه توجه فرمودید که گفتیم این سوره در مقام بیان این نکته است که خداى سبحان ، قیوم بر تمامى شؤ ون خلایق ، و بر تدبیر آنها، و ایمان و کفر، و اطاعت و عصیان آنها است خلایق را خلق نموده و بسوى سعادتشان هدایت فرمود، و کسانى که در دین او نفاق ورزیدند، و یا به آیات او کافر شدند، و یا با ایجاد اختلاف در کتاب آسمانى بغى و فساد کردند، و خلاصه تمام کسانى که شیطان را اطاعت و هواى نفس را پیروى نمودند، نتوانستند خدا را بستوه آورده ، و بر او غالب شوند و قیومیت او را تباه کنند، بلکه همچنان تمام عالم در تحت قیمومت و قدرت تدبیر اویند و او است که امر خلق را به واسطه قانون علیت ، تدبیر مى کند، تا راه براى اجراى سنت امتحان باز شود پس همانطور که او خالق طبایع موجودات و قواى آنها است ، خالق تمایلات و افعال آنها نیز هست ، او است که همه موجودات و مخصوصا انسان را به سوى جوار قرب و کرامت خود براه انداخته ، و این راه را برایش گشوده ،و همو است که به ابلیس اذن داده و از وسوسه کردن مردم جلوگیریش نکرده ، و انسانها را هم از پیروى وسوسه هاى او مانع نشده ، هم انسان را و هم دشمن او را آزاد گذاشته ، تا امر امتحان تمام شود، و معلوم گردد که چه کسانى ایمان دارند، و از همین طبقه گواهانى بگیرد،(تا فردا دیگران نگویند نمى توانستیم ایمان آوریم).

این نکته را هم باید بگوییم که اگر در سوره مورد بحث این مساءله را عنوان کرد براى این بود که دلهاى مؤ منین خرسند شود چون در روزهایى که این سوره نازل مى شد، مسلمانان

سخت در عسرت به سر مى برند، از داخل گرفتار نفاق منافقین و جهل جاهلان بودند(جاهلان بیمار دلى که همواره طبل وارونه مى زدند، و امر را بر آنان تباه مى ساختند، و در اطاعت خدا و رسولش کوتاهى مى کردند) و از خارج از یک سو گرفتار دشوارى دعوت دینى بودند، و از دیگر سو کفار عرب هر روز از یک طرف علیه این دعوت توطئه مى کردند، و از یک سو اهل کتاب و مخصوصا یهودیان دست از دشمنى بر نمى داشتند، و از سوى دیگر کفار روم و عجم با قدرت و لشگر خود چنگ و دندان نشان مى دادند، و همه این کفار و حتى مسلمانانى که راه کفار را مى رفتند، امر بر ایشان مشتبه شده بود، چون به دنیا و زخارف آن رکون و اعتماد کردند، و مقدمه را به جاى غایت و هدف گرفتند با اینکه هدف در بعد از دنیا و در ماوراى طبیعت است .

بخث در این سوره از طبیعت امتها است

پس این سوره همانطور که ملاحظه مى فرمائید از طبیعت امتها، بحث مى کند لیکن نه در چارچوب طبایع ، بلکه به نحوى وسیع ، که شامل همه جهات خلقت و تکوین خلق ، و همه توابع و لواحق خلقت آنان در مسیر حیاتشان بشود، مثلا شامل خصلتها و اعمالى که باعث سعادت و یا مایه شقاوت آنان است نیز بگردد.

با این بیان وسیع و کلى روشن شد که تمام انسانها در تحت قیمومت او قرار دارند و او در قدرتش مقهور نمى شود، و در امر خود از هیچ عاملى شکست نمى خورد، نه در دنیا و نه در آخرت . اما در دنیا براى اینکه هر عاملى که عملى را مى کند به اذن او است ، و براى امتحان است ، و اما در آخرت که آخرت هم دار جزا است ، اگر عمل خیر باشد جزا خیر و اگر شر باشد جزا هم شر است .

و همچنین آیات مورد بحث که از جمله :(ان الذین کفروا لن تغنى عنهم اموالهم و لا اولادهم) آغاز مى شود تا نه آیه بعد، در مقام بیان این نکته است که کفار هر چند آیات خدا را تکذیب کردند،و نعمتى را که خدا به آنان انعام کرده بود تا به وسیله آن به رضوان و جنت خدا برسند کفران نمودند، و بر همان نعمتها اعتماد نموده و خود را از پروردگار خود بى نیاز دانستند و نیز مقام پروردگارشان را فراموش نمودند، و لیکن نمى توانند با این عمل خود، خداى را عاجز سازند و بر او غلبه کنند، بزودى خدا ایشان را به همان اعمالشان دچار کرده و بندگان مؤ من خود را علیه آنان تقویت و تاءیید نموده به دست مؤ منین نابودشان مى کند، و نیز به زودى در جهنم محشورشان مى سازد، که بدترین بستر است .

این کفار در رکون و اعتماد به چیزى که جز متاعى براى حیات دنیا نیست سخت اشتباه کردند. زیرا از سرانجام نیکى که نزد خدا است غفلت ورزیدند.

پس آیات مورد بحث هم مانند همه سوره از طبیعت سخن مى گوید لیکن طبیعت

کفار، آنهم به نحوى وسیع که شامل اعمال صالح و ناصالح نیز بشود.

از این هم که بگذریم خصوص آیه اى که مفسر نامبرده براى اثبات نظریه خود به آن استشهاد کرده ، خواسته است بگوید:(آیه :(کذلک زینا لکل امه عملهم) دلالت دارد بر اینکه حقایق مستند به خدا است . و تنها زینت اعمال است که مستند به شیطان مى شود) نه تنها دلالتى بر گفته او ندارد، بلکه از قرائنى که همراه آیه است برمى آید که خلاف آنرا افاده مى کند،(براى اینکه مى فرماید عمل امتها را(چه بد باشد و چه خوب) در نظرشان زینت دادیم).

اینک به همه آیه توجه فرمائید:(و لا تسبوا الذین یدعون من دون اللّه ، فیسبوا اللّه عدوا بغیر علم ، کذلک زینا لکل امة عملهم ، ثم الى ربهم مرجعهم فینبئهم بما کانوا یعملون). که به وضوح دلالت دارد بر اینکه منظور از اعمال ، اعمال زشت امتها است .

فساد گفته مفسرى دیگر

و نیز از بیان ما فساد گفتار آن مفسر دیگر روشن مى شود که گفته است زینت دادن دو جور است ، یکى پسندیده و دیگرى ناپسند، اعمال هم دو جورند، یکى نیک و دیگرى زشت ، و از مساءله تزیین تنها تزیین اعمال نیک ، کار خدا است ، و بقیه کار شیطان است .

براى اینکه هر چند این حرف به وجهى درست است ، و لیکن به طور کلى صحیح نیست ، وجه صحیحش در خصوص نسبت مستقیم است ، که از آن به کلمه(بالفعل) و امثال آن تعبیر مى کنیم ، و مى گوئیم خداى تعالى به طور مستقیم و بالفعل تنها عمل جمیل و پسندیده مى کند، و به آن امر مى نماید، و هرگز امر به زشتى و فحشا نمى کند، و اما به طور غیر مستقیم و بواسطه که از آن به کلمه(اذن) و امثال آن تعبیر مى کنیم ، تمامى کارها(چه خوب و چه بد) مستند به او است ، چون اگر نباشد ربوبیت و خالقیت و مالکیت او نسبت به کل جهان تمام نمى شود و نیز نمى شود على الاطلاق او را بى شریک دانست ،(براى اینکه بنابراین فرض ، تنها در کارهاى نیک ، بى شریک است ، نه به طور مطلق)، در حالى که قرآن کریم پر است از آیاتى که همه چیز را به خدا نسبت داده ، از آن جمله مى فرماید:(یضل من یشاء) یعنى به دست خود او و به کیفر نافرمانى هایش).

و نیز مى فرماید:(ازاغ اللّه قلوبهم) یعنى وقتى عمل راواژگونه کردند، خداوند هم دلهایشان را واژگونه مى کند).

و نیز مى فرماید:(اللّه یستهزء بهم ، و یمدهم فى طغیانهم).

و نیز مى فرماید:(امرنا مترفیها ففسقوا). و آیاتى دیگر از این قبیل .

منشاء اشتباه این مفسران ، غفلت از وجود ارتباط بین تمام اجزاى این عالم مى باشد.

و این مفسرین اشتباهشان تنها از این جا ناشى شده که در مساءله روابط اشیا و آثار و افعال آنها آنطور که باید بحث نکرده اند، در نتیجه خیال کرده اند هر یک از امور که در این عالم پدید مى آید امرى مستقل الوجود از دیگران است ، و ذاتش هیچ ارتباطى به موجودات پیرامونش ، و یا به مجموع موجودات عالم ندارد، نه به آن دسته که قبل از او بودند، و نه به آنها که بعد از او خواهند آمد.

نتیجه این اشتباه این شده که هر حادثه را که در حقیقت نتیجه اسباب و علل ، و مقتضاى اثرى است که خداى تعالى به آنها داده ، تنها به علت و فاعل ما فوق او نسبت دهند، و بگویند فلان عمل کار فلان علت ، و آن دیگر کار آن علت است ، و هیچ ارتباطى بین این اعمال نیست ، و هیچ رابطه اى بین اثر این علت با سایر علل نیست و سایر علل هیچ نقش و سهمى در پدید آمدن و بقاى آن ندارند. و خلاصه هر حادثه اى پدید آمده ، سبب خودش مى باشد، اگر ستارگانى در گردشند، و دریاهائى در موجند، و کشتى هائى بر آبها در حرکتند، و اگر زمینى هست که موجوداتى را بر دوش خود گرفته ، و اگر گیاهانى مى رویند، و حیواناتى مى جنبند، و انسانهائى زندگى مى کنند، و تلاش مى کنند نه رابطه اى روحى و معنوى بین آنها هست ، و نه وحدتى جسمى از ماده و قوه در بین آنها وجود دارد.

و معلوم است چنین پندارى مستلزم یک پندار دیگر است ، و آن این است ، که نظیر همین بى ارتباطى و جدائى را بین عناوین اعمال و صور افعال یعنى صورت خوب و بد خیال کنند، و چنین پندارند که خوب و بد و شقاوت و سعادت ، و هدایت ، و ضلالت ، و اطاعت و معصیت ، و احسان و اضرار، و عدل و ظلم ، و امثال این عناوین هیچ ارتباطى بهم ندارند، و تحقق و وجودشان به هم پیوسته نیست .

و غفلت کرده اند از اینکه این عالم ، با همه اعیان موجودات و انواع مخلوقات که در آن است ، تمامى اجزایش به هم مرتبط است ، جزئى از همین عالم است که مبدل به جزئى دیگر

مى شود، روزى انسان است و روزى دیگر گیاه ، و روزى دیگر خاک بى جان است ، روزى در حال جمع است ، و روزى در حال تفریق ، روزى زنده است و روزى دیگر مرده ، آن روز که زنده است زندگى او عینا مرگ موجوداتى دیگر است ، روزى نو است و روزى کهنه اما آنروز که نو است تازگى او عینا فساد اجزائى کهنه و قدیم است .

همچنین حوادثى که پدید مى آید مانند حلقه هاى زنجیر به هم پیوسته است ، هر فرضى که درباره یک حادثه بکنى در اوضاع حوادث مقارن آن اثر مى گذارد، و حتى در قدیم ترین حوادث مفروض جهان مؤ ثر است ، عینا مانند یک سلسله زنجیرى که اگر یک حلقه آنرا به طرف خود بکشى تمام حلقه ها را به طرف خود کشیده اى ، در حالى که هزاران حلقه است ، و تو یکى را کشیده اى ، پس کمترین تغییر و دگرگونى که در یک ذره از ذرات این عالم فرض کنى ، باعث مى شود سراسر عالم وضعى دیگر به خود بگیرد، هر چند که ما آنرا نبینیم و احساس نکنیم .

پس صرف نداشتن علم دلیل بر نبودن نیست ، این قاعده اى است که از قدیم الایام زیر بناى بحث هاى علمى بوده ، و امروز هم علوم طبیعى و ریاضى آنرا به طور کامل روشن ساخته است .

قرآن کریم قرنها قبل از اینکه ما نخست کتب فلسفه و طبیعى و ریاضى دیگران را بخوانیم ، و سپس خودمان مستقلا در آنها بحث کنیم آنرا با بهترین بیان خاطرنشان ساخته ، مى فرماید نظام جارى در سراسر عالم بهم پیوسته و متصل است ، بین نظام جارى در آسمانها و نظام جارى در زمین ارتباط هست ، و هر یک به سود دیگرى جریان دارد، و همه در تحقق دادن به غرض خلقت دست در د