بیان آیات
منظور از محکم بودن بعضى آیات قرآن و متشابه بودن بعضى دیگر
هو الذى انزل علیک الکتاب
خداى تعالى در این آیه فرستادن کتاب بر خاتم الانبیا(صلى اللّه علیه و آله) را انزال خوانده ، نه تنزیل و با در نظر داشتن اینکه بارها گفته ایم : انزال به معناى فرو فرستادن یکپارچه است ، و تنزیل فرو فرستادن تدریجى ، مى گوییم : علت این تعبیر این بوده که مقصود، بیان پاره اى از اوصاف و خواص مجموع کتاب نازل است نه اوصاف اجزاى آن ، و یکى از اوصاف مجموع کتاب این است که این کتاب مشتمل است بر آیات محکم و آیات متشابه ، که برگشت قسمت دوم(متشابهات) به قسمت اول(محکمات) است ، و به وسیله آنها، آیات متشابه شرح و تبیین مى شود، پس کتاب از این نظر چیز واحدى تصور شده ، نه چیزى که داراى اجزایى متعدد و بسیار است ، و در چنین مقامى مناسب آن است که از فرو فرستادن آن با انزال تعبیر شود نه تنزیل .
منه آیات محکمات هن ام الکتاب و اخر متشابهات
ماده(حا - کاف - میم) ماده اى است که در همه مشتقاتش این معنا خوابیده که مثلا فلان چیز که محکم است ، بدین جهت محکم است که فساد در آن رخنه نمى کند، و چیزى آنرا پاره پاره نساخته و کار آن را مختل نمى سازد، و همچنین احکام ، و تحکیم ، و حکم - به معناى داورى - و نیز حکمت ، - به معناى معرفت تام و علم جازم و نافع - و همچنین حکمت بضم حا - به معناى افسار اسب - که در همه این مشتقات معنایى از نفوذ ناپذیرى و محکم بودن ساختمان ، خوابیده ، بعضى از دانشمندان گفته اند که : ماده مورد بحث ، دلالت دارد بر دو چیز: نفوذناپذیرى و منعى که توام با اصلاح باشد.
و در آیه مورد بحث ، من ظور از احکام محکمات ، صراحت و اتقان این آیات است ، و مى خواهد بفرماید آیات محکم مانند آیات متشابه هیچ تشابهى در آنها نیست ، و خواننده بدون تردید و اشتباه به معنایش پى مى برد، نه اینکه(العیاذ باللّه( معنایش این باشد که بعضى از آیات قرآن معنادار است ، و بعضى دیگر سست و بى معنا است چون خداى عزوجل در سوره هود آیه اول تمامى آیات قرآن را محکم و متقن خوانده ، و فرموده :<span class="px-1 py-0.5 rounded">(کتاب احکمت آیاته ثم فصلت من لدن حکیم خبیر).
چیزى که هست از آنجائى که دنبال جمله احکمت(آیاته) فرموده :(ثم فصلت)، مى فهمیم که مراد از احکام ، حالى است از حالات تمامى آیات کتاب ، مى خواهد بفرماید قرآن کریم قبل از نزول ، امرى واحد بوده ، و هنوز دستخوش تجزى و تبعض نشده بود، در آن موقع آیاتش متعدد نبود(و وقتى قرار شد نازل شود یعنى در خور فهم بشر گردد داراى آیات و اجزا شد(مترجم)، پس کلمه احکام در آیه سوره هود وصف تمامى کتاب است ، و در آیه مورد بحث وصف بعضى از آیات نسبت به بعضى دیگر است چون معناى بعضى از آیات قرآن روشن است ، و تشابهى در آنها نیست و بعضى دیگر اینطور نیست .
به عبارت ساده تر، از آنجایى که در آیه مورد بحث ، آیات قرآن را به دو قسمت محکم و مت شابه تقسیم کرده مى فهمیم منظور از احکام در این آیه ، غیر از احکام در آیه سوره هود است ، و همچنین منظور از تشابه در آیه مورد بحث غیر از آن تشابهى است که درسوره زمر تمامى قرآن را متصف به آن دانسته ، و فرموده :(کتابا متشابها مثانى).
معناى اینکه آیات محکمه(ام الکتاب) هستند
حال ببینیم معناى(ام الکتاب) چیست ؟ و چرا آیات محکم را(ام الکتاب) خوانده ؟ کلمه(ام) به حسب اصل لغت به معناى مرجعى است که چیزى و یا چیزهایى بدان رجوع مى کنند، و آیات محکم را نیز از همین جهت(ام الکتاب) خوانده که مرجع آیات متشابه است ، پس معلوم مى شود بعضى از آیات قرآن ، یعنى متشابهات آن ، به بعضى دیگر، یعنى آیات محکم ، رجوع دارند، و از همینجا روشن مى شود که اضافه کلمه(ام) بر کلمه(الکتاب)، اضافه لامیه ، نظیر اضافه(ام) بر کلمه(الاطفال مادر کودکان) نیست ، بلکه به معناى(من از) است ، نظیر اضافه در(نساء القوم) و(قدماء الفقهاء) و امثال آن است .
و بنابراین قرآن کریم مشتمل بر آیاتى است که مادر و مرجع آیات دیگر است ، و اگر کلمه(ام) را مفرد آورده ، با اینکه آیات محکم متعدد است و جا داشت کلمه نامبرده را به صیغه جمع یعنى(امهات) بیاورد، و بفرماید:(هن امهات الکتاب)، براى این بود که بفرماید: آیات محکم در بین خود هیچ اختلافى ندارند بطورى که گوئى یکى هستند.
آیات مشابه نیز، پس از آنکه با آیات محکمه تبیین شدند، محکمه مى شوند
نکته دیگر این که : در آیه شریفه ، کلمه(محکمات) در مقابل(اخر متشابهات) قرار گرفته ، پس معلوم مى شود، همان طور که گفتیم آیات قرآن دو قسمند، آن دسته که محکم است متشابه نیست ، و آنکه متشابه است محکم نیست و تشابه به معناى توافق چند چیز مختلف و اتحاد آنها در پاره اى از اوصاف و کیفیات است ، و از سوى دیگر قرآن را چنین توصیف کرده که کتابى متشابه و مثانى است ، بطورى که پوست بدن مردم خدا ترس ، از شنیدن آن جمع مى شود، و فرموده :
(کتابا متشابها مثانى تقشعر منه جلود الذین یخشون ربهم ...) ومنظور از این تشابه غیر از آن تشابه است ، منظور از این آنست که آیات این کتاب(چه محکمش و چه متشابهش) از این نظر که یک اسلوب بى نظیر دارند، و همه آنها در بیان حقایق و حکمت ها و هدایت به سوى حق صریح و اسلوبى متقن دارند، متشابه و نظیر هم هستند، و منظور از تشابه در آیه مورد بحث ،(بدلیل این که ، در مقابل محکم قرار گرفته ، و نیز به قرینه این که ، فرموده بیماردلان تنها آیات متشابه را گرفته ، جار و جنجال بپا مى کنند، و مى خواهند آنها را به دلخواه خود تاءویل نمایند(مترجم)) این است که آیات متشابه طورى است که مقصود از آن براى فهم شنونده روشن نیست ، و چنان نیست که شنونده به مجرد شنیدن آن ، مراد از آنرا درک کند، بلکه در این که منظور، فلان معنا است یا آن معناى دیگر تردید مى کند، و تردیدش بر طرف نمى شود تا آن که به آیات محکم رجوع نموده و به کمک آنها معناى آیات متشابه را مشخص کند، و در نتیجه همان آیات متشابه نیز محکم شود، پس آیات محکم به خودى خود محکم است ، و آیات متشابه به وسیله آیات محکم ، محکم مى شود.
مثلا آیه شریفه :(الرحمن على العرش استوى) آیه متشابه است ، چون معلوم نیست منظور از برقرار شدن خدا بر عرش چیست ؟ شنونده در اولین لحظه که آنرا مى شنود در معنایش تردید مى کند، ولى وقتى مراجعه به آیه :(لیس کمثله شى ء) مى کند مى فهمد که قرار گرفتن خدا مانند قرار گرفتن سایر موجودات نیست و منظور از کلمه(استوا برقرار شدن) تسلط بر ملک و احاطه بر خلق است ، نه روى تخت نشستن ، و بر مکانى تکیه دادن ، که کار موجودات جسمانى است ، و چنین چیزى از خداى سبحان محال است .
و باز نظیر آیه شریفه :(الى ربها ناظرة) که وقتى شنونده آن را مى شنود، بلافاصله به ذهنش خطور مى کند که خدا هم ، مانند اجسام دیدنى است ، و وقتى به آیه :(لا تدرکه الابصار و هو یدرک الابصار) مراجعه مى کند آن وقت مى فهمد که منظور از(نظر کردن) تماشا کردن با چشم مادى نیست .
و همچنین وقتى آیه نسخ شده را با آیه ناسخ مقایسه مى کند آنوقت مى فهمد که عمر اولى در اصل کوتاه بوده ، و حکمش محدود به حدى از زمان بوده و بعد از آن زمان ، که همان زمان نزول آیه ناسخ باشد، حکمش از اعتبار مى افتد، و همچنین مثالهائى نظیر این سه مثل .
پس این بود آن معنایى که از دو کلمه(محکم) و(متشابه) به ذهن مى رسد، و فهم ساده ، آنرا از مجموع آیه مورد بحث مى فهمد، چون اگر فرض کنیم که حتى تمامى آیات قرآنى متشابه است ، آیه مورد بحث ، بطور قطع آیه ایست محکم که حتى ساده ترین فهم ها هم آنرا مى فهمد.
و اگر فرض کنیم که این آیه از آیات متشابه است آنوقت تمامى آیات قرآن متشابه مى شود، دیگر جا ندارد که آیات را به دو قسم ، محکم و متشابه تقسیم کند، و بفرماید:(هن ام الکتاب و اخر متشابهات) و دیگر جمله :(هن ام الکتاب) دردى را دوا نخواهد کرد، براى این که فرض کردیم خودش هم متشابه است .
و نیز، دیگر آیه شریفه :(کتاب فصلت آیاته قرآنا عربیا لقوم یعلمون بشیرا و نذیرا) معناى صحیحى نخواهد داشت .
و نیز احتجاج خداى عزوجل در آیه شریفه :(افلا یتدبرون القرآن و لو کان من عند غیر اللّه لوجدوا فیه اختلافا کثیرا)، علیه آنهایى که در آیات قرآن تدبر نمى کنند احتجاجى صحیح نمى بود.
و همچنین آیات دیگر که قرآن را(هدایت)،(نور)،(تبیان)،(بیان)،(مبین)،(ذکر) و امثال آن توصیف کرده ، معناى صحیحى نخواهد داشت .
(محاکمات) آیات متضمن اصول مسلمه قرآنى است و(متشابهات) آیات متضمن فروعاست
علاوه بر اینکه هرکس آیات قرآن را از اول تا آخر مورد دقت قرار دهد، هیچ شکى نمى کند در اینکه حتى یک آیه از آن ، بدون مدلول و معنا(بطورى که خواننده هیچ معنایى از آن نفهمد) وجود ندارد، بلکه تمامى آیات آن ، ناطق به مدلول خود هست ، حال یا مانند آیات محکم ناطق به یک مدلول و معنا است ، بطورى که هیچ عارف به کلامى در آن شک نمى کند و یا مانند آیات متشابه که بین چند معنا مشتبه است و باصراحت مى دانیم که یکى از آن معانى مراد است .
چیزى که هست این است که خواننده در اینکه کدامیک از آن معانى مقصود است شک و تردید مى کند، و مى دانیم آن معناى واحدى که مقصود خداى تعالى است ، لابد بیگانه از اصول مسلمه در قرآن ، از قبیل :
(وجود صانع) و(یگانگى او)،(بعثت انبیا)(تشریع احکام)،(معاد) و... نیست ، بلکه موافق با آن اصول است ، و آن اصول هم همان معنا را نتیجه مى دهد، و در فرض مساءله ، مرجع ما همان اصول است ، که باید به وسیله آن ها آن معناى حق را از میان سایر معانى معین کنیم .
پس قرآن خودش مفسر خویش است و بعضى از آیاتش اصل و مرجع براى بعضى دیگر است .
و آنگاه اگر اهل نظر بعد از توجه به این مطالب به آیه مورد بحث که مى فرماید:(منه آیات محکمات هن ام الکتاب و اخر متشابهات) برخورد کند، دیگر هیچ شکى نمى کند در اینکه مراد از کلمه(محکمات) آیاتى است که متضمن اصول مسلمه اى از قرآن است و مراد از کلمه(متشابهات) آیاتى است که معانى آنها به وسیله آیات دسته قبل روشن مى گردد.
ثابت نبودن و احیانا متغیر بودن احکام اجتماعى و فروعى ، موجب تشبه مى گردد
خواهى گفت : کسى در رجوع فروع به اصول ، حرفى ندارد، البته همه مى دانیم وقتى اصول متفرقه اى در قرآن هست ، و در مقابل فروعى هم در قرآن متفرق است ، این فروع باید به آن اصول برگردد، لیکن این باعث نمى شود که فروع(متشابه) نامیده شود، و شما باید توضیح دهید که چرا قرآن آنها را متشابه خوانده است ؟.
در پاسخ مى گوئیم به یکى از دو جهت ، چون معارفى که قرآن کریم بر بشر عرضه کرده دو قسم است .
بعضى از آنها درباره ماوراى طبیعت است که خارج از حس مادى است ، و فهم مردم عادى وقتى به آنها برمى خورد دچار اشتباه مى شود، و نمى تواند معنائى غیر مادى براى آنها تصور کند، مثل آیه :(ان ربک لبالمرصاد) و(آیه و جاء ربک) که در برخورد با آنها به خاطر انسى که فهم او با مادیات دارد، از کمین کردن خدا و آمدنش همان معنایى را درک مى کند که از آمدن و کمین کردن یک جاندار مى فهمد، ولى وقتى به آیاتى که درباره اصول معارف اسلام است ، مراجعه مى کند از این اشتباه در مى آید.
و این جریان در تمامى معارف و ابحاث غیر مادى و غایب از حس هست و اختصاصى به معارف قرآن ندارد.
معارف سایر کتب آسمانى ، البته آن معارف عالیه اى که دستخوش تحریف نشده ، و همچنین مباحث الهى که در فلسفه عنوان مى شود همینطور است ، و قرآن کریم به همین جریان اشاره نموده مى فرماید:(انزل من السماء ماء فسالت اودیه بقدرها).
و نیز مى فرماید:(انا جعلناه قرآنا عربیا لعلکم تعقلون ، وانه فى ام الکتاب لدینا لعلى حکیم).
قسم دوم ، آیاتى است مربوط به قوانین اجتماعى و احکام فرعى ، و چون مصالح اجتماعى که احکام دینى بر اساس آن تشریع مى شود وضع ثابتى ندارد، و احیانا متغیر مى شود، و از سوى دیگر قرآن هم به تدریج نازل شده قهرا آیات مربوط به قوانین اجتماعى و احکام فرعى دستخوش تشابه و ناسازگارى مى شوند، وقتى به آیات محکم رجوع شد آن آیات ، این آیات را تفسیر نموده ، تشابه را از بین مى برد، آیات محکم تشابه آیات متشابه را، و آیات ناسخ تشابه آیات منسوخ را از بین مى برد.
فاما الذین فى قلوبهم زیغ فیتبعون ما تشابه منه ابتغاء الفتنة و ابتغاء تاءویله
کلمه(زیغ) به معناى انحراف از استقامت(راست بودن) است ، که لازمه اش اضطراب قلب و پریشانى خاطر است . به قرینه اینکه در مقابلش رسوخ در علم قرار گرفته ، که درباره اثرش مى فرماید: دارندگان آن اضطراب ندارند و با اطمینان خاطر مى گویند همه آیات قرآن ، چه محکم و چه متشابه آن ، از طرف پروردگار ما است ، و اما آنهائى که زیغ و انحراف قلب دارند، مضطرب هستند، و دنبال آیات متشابه را مى گیرند، تا از پیش خود آن را تاءویل نموده فساد راه بیندازند و کسانى که دچار چنین زیغ و انحرافى نیستند همواره از خدا مى خواهند: که خدایا قلب ما را بعد از هدایت منحرف مساز.(ربنا لا تزغ قلوبنا بعد اذ هدیتنا).
از اینجا روشن مى شود که مراد از پیروى از آیات متشابه ، پیروى عملى است ، نه پیروى ایمانى ، و پیروى عملى از متشابه هم وقتى مذموم است که بدون رجوع به محکم باشد چون پیروى آن بعد از رجوع به محکم ، دیگر پیروى متشابه نیست بلکه پیروى محکم و عملى صحیح است نه مذموم .
و منظور از(ابتغاء الفتنه) این است که متشابه را دنبال کنند، و بخواهند به این وسیله مردم را گمراه کنند، چون کلمه :(فتنه) با کلمه(اضلال) معنایى نزدیک بهم دارند.
خداى تعالى نتیجه خطرناکترى براى این عمل شیطانى ذکر کرده ، و آن دست یابى به تاءویل قرآن ، و به اصطلاح امروز فلسفه احکام حلال و حرام است مى خواهند از این راه ، خود را از پیروى محکمات دین بى نیاز نموده و در آخر دین خدا را از اصل منسوخ و متروک کنند.
بررسى معناى(تاءویل) در آیات قرآنى و اقوالى که در این باره گفته شده است
کلمه(تاءویل) از ماده(اول) است و این ماده به معناى رجوع است ، که وقتى به باب تفعیل مى رود معناى برگرداندن را مى دهد، پس تاءویل متشابه به معناى برگرداندن آن به یک مرجع و ماخذ است ، و تاءویل قرآن به معناى ماخذى است که معارف قرآن از آنجا گرفته مى شود.
خداى تعالى کلمه(تاءویل) را در چند مورد در کلام مجیدش آورده ، از آن جمله فرموده :(و لقد جئناهم بکتاب فصلناه على علم ، هدى و رحمه لقوم یومنون ، هل ینظرون الا تاءویله یوم یاتى تاءویله یقول الذین نسوه من قبل قد جاءت رسل ربنا بالحق) یعنى در آنچه خبر مى دادند و مى گفتند: مولاى حقیقى ما خدا است ، بر حق بودند، و آنچه بغیر خدا مى پرستیدیم باطل بود، و نیز اعتراف خواهند کرد که نبوت ، حق بود و دین خدا حق بود، و مساءله بعثت از قبور حق بود.
و خلاصه کلام این است که در آن روز حقیقت همه آن معارفى که انبیا آورده اند ظاهر مى شود.
از این بیان فساد این گفتار روشن مى شود که بعضى گفته اند:(تاءویل در آیه مورد بحث به معناى حقایق خارجیه است که خبر صحیح با آن مطابق باشد، مانند امورى که در روز قیامت رخ مى دهد، که اخبار انبیا و رسل و کتب آسمانى مطابق با آنها و آنها مطابق(به فتح با) با اینها است).
وجه فسادش این است که اگر معناى تاءویل این باشد، تنها آیاتى تاءویل خواهد داشت که درباره صفات خدا و بعضى از افعال او و پاره اى از حوادث قیامت باشد، و اما آیات مربوط به احکام و تشریع ، اینها از آنجا که همه از باب انشا یعنى امر و نهى است ، دیگر مطابق و غیر مطابق ندارد، تا مطابقتش با حوادث قیامت تاءویل خوانده شود.
و همچنین است آیات ارشادى که بشر را به فضایل اخلاقى امر، و از رذایل اخلاقى نهى مى کند، چون تاءویل این گونه آیات و فلسفه احکامش همراه خودش هست ، و نیز آیاتى که قصص انبیا و امتهاى گذشته را شرح مى دهند که تاءویل آنها به این معنائى که براى تاءویل گفته اند، در سابق گذشته و دیگر در قیامت تاءویل ندارد، علاوه بر این که در آیه شریفه ، کلمه(تاءویل) را اضافه به همه کتاب کرده ، نه به یک قسم خاصى از آیاتش
و نظیر آیه مورد بحث ، آیه شریفه(و ما کان هذا القرآن ان یفترى ... ام یقولون افتراه ... بل کذبوا بما لم یحیطوا بعلمه و لما یاتهم تاءویله کذلک کذب الذین من قبلهم فانظر کیف کان عاقبه الظالمین). است ، بطورى که ملاحظه مى فرمایید تمامى قرآن را داراى تاءویل مى داند، چون مى فرماید:(با اینکه هنوز تاءویل قرآن نیامده).
و به همین جهت است که بعضى از مفسرین گفته اند: تاءویل عبارت است از امر عینى خارجى که گفتار تاءویل دار بر آن امر خارجى اتکا دارد، و معلوم است که این امر خارجى در هر موردى معناى خاص به خود را دارد مثلا تاءویل در مورد اخبار عبارت است از همان چیزى که از آن خبر داده شده ، و حادثه اى که در خارج واقع شده ، مانند قصص انبیا و امتهاى گذشته ، و یا واقع مى شود، مانند آیاتى که از صفات خدا و اسماى او و عده هایش و همه حوادثى که در قیامت رخ مى دهد.
و تاءویل در مورد انشاء(یعنى امر و نهى و امثال آن) عبارت است از مصلحتى که آمر را واداشته تا براى به دست آوردن آن مصلحت ، امر کند، و مفسده اى که براى جلوگیرى از آن ، نهى نماید، مثلا تاءویل در آیه :(و اوفوا الکیل اذا کلتم و زنوا بالقسطاس المستقیم ذلک خیر و احسن تاویلا) همین است که با برقرارى وزن عادلانه در هر کالاى کشیدنى و پیمان کردنى ، امر اجتماع بشرى ، استقامت یابد.
این بود آن معنائى که این گروه از مفسرین براى
تاءویل همه قرآن کردند، و لیکن این معنا با ظاهر آیه سازگار نیست ، چون اولا، ظاهر آن این است که تاءویل امرى است خارجى و اثرى است عینى که مترتب مى شود بر عمل خارجى مسلمانان که همان ایفاى کیل و اقامه وزن باشد، نه امر تشریعى ، که جمله(و اوفوا الکیل اذا کلتم و زنوا)... متضمن آن است .
پس تاءویل امرى است خارجى که مرجع و مال امر خارجى دیگر است ، نه مرجع و مال کلام خدا، بنابراین توصیف آیات کتاب خدا به این که این کلام تاءویل دارد، چون حکایت مى کند از معانى خارجى ، توصیف آیات نیست ، بلکه توصیف متعلق آیات است ، در انشائیات قرآن که عمل مسلمین باشد و در اخباریاتش که معانى خارجیه است .
و ثانیا، گو این که تاءویل مرجعى است که صاحب تاءویل به آن بازگشت دارد اما بازگشت دراینجا به معناى خاصى است ، و هر بازگشتى تاءویل نیست ، مثلا کارمند یک اداره درامور ادارى به رئیس مراجعه مى کند ولى این مراجعه را تاءویل نمى گویند.
پس تاءویل مراجعه خاصى است ، نه مطلق مراجعه ، به دلیل این که در آیات زیر در مورد مراجعه خاص استعمال شده ، خضر به موسى(علیهماالسلام) مى فرماید:(سانبئک بتاءویل ما لم تستطع علیه صبرا).
و نیز مى فرماید:(ذلک تاءویل ما لم تسطع علیه صبرا) و آنچه خضر به موسى خبر داد صورت و عنوان کارهایى بود که در مورد کشتى و دیوار و پسر بچه انجام داد، موسى(علیه السلام) از آن صورتها و عناوین بى خبر بود، و به جاى آن صورتها و عناوینى دیگر تصور کرده بود، عناوینى که با عقلش وفق نمى داد، و وادارش مى کرد با بى طاقتى هر چه بیشتر اعتراض کند، که قرآن کریم اعتراض هایش را به ترتیب در سوره کهف آیه 71 و آیه 77 و آیه 74 حکایت کرده است .
صورتى که موسى(علیه السلام) از سوراخ کردن کشتى تصور کرده بود این بود که خضر مى خواهد اهل کشتى را غرق کند، پرسید:(اخرقتها لتغرق اهلها لقد جئت شیئا امرا).
و صورتى که از چیدن دیوار تصور کرده بود این بود که مى خواهد مزدى بگیرد، و به اصطلاح سور و ساتى فراهم کند، و وقتى دید مزد نگرفت پرسید:(لو شئت لتخذت علیه اجرا).
و صورتى که از کشتن آن پسر بچه تصور کرده بود این بود که وى مردى آدم کش است ، و از این عمل لذت مى برد، لذا پرسید:(اقتلت نفسا زکیه بغیر نفس ؟ لقد جئت شیئا نکرا).
و تاءویلى که خضر براى کارهاى خود ذکر کرد این بود که گفت :(اما السفینه فکانت لمساکین یعملون فى البحر فاردت ان اعیبها و کان وراءهم ملک یاخذ کل سفینه غصبا، و اما الغلام فکان ابواه مؤ منین فخشینا ان یرهقهما طغیانا و کفرا، فاردنا ان یبدلهما ربهما خیرا منه زکوه و اقرب رحما، و اما الجدار فکان لغلامین یتیمین فى المدینه و کان تحته کنز لهما، و کان ابوهما صالحا فاراد ربک ان یبلغا اشدهما و یستخرجا کنزهما رحمة من ربک).
و منظورش از تاءویل در این آیات همانطور که ملاحظه مى کنید برگشت هر کارى به صورت و عنوان واقعى خویش است همانطور که زدن کودک به تادیب بر مى گردد، و زدن رگ و خون گرفتن به غرض معالجه بر مى گردد.
ولى در جمله :(زید آمد) نمى توان گفت که تاءویل آن آمدن زید در خارج است .
قریب به همین معنا، تاءویلهایى است که در چند جاى داستان یوسف آمده .
یکجا فرموده :(اذ قال یوسف لابیه یا ابت انى رایت احد عشر کوکبا، و الشمس و القمر رایتهم لى ساجدین) و در جاى دیگر فرموده :(و رفع ابویه على العرش و خروا له سجدا و قال یا ابت هذا تاءویل رویاى من قبل ، قد جعلها ربى حقا).
در آغاز داستان از یوسف(علیه السلام) حکایت مى کند که به پدر بزر گوارش گفت :(پدر جان در خواب یازده ستاره و خورشید و ماه را مى بینم که دارند برایم سجده مى کنند) و در آخر داستان حکایت مى کند که :(پدر و مادرش را بر تخت سلطنت جاى داد، پدر و مادر و برادران در برابرش سجده کردند، آنوقت به پدرش گفت : پدر جان این بود تاءویل آن خوابى که من قبلا دیده بودم ، پروردگارم آن رویا را صادق و محقق ساخت).
که در این مورد سجده کردن والدین و برادران یوسف براى او تاءویل رویایش خوانده شده ، و این رجوع از قبیل رجوع مثال به ممثل است .
در جاى دیگر درباره رویاى پادشاه مصر و تعبیر یوسف(علیه السلام) مى فرماید:
(و قال الملک انى ارى سبع بقرات سمان یاکلهن سبع عجاف و سبع سنبلات خضر و اخر یابسات یا ایها الملا افتونى فى رویاى ان کنتم للرویا تعبرون ، قالوا اضغاث احلام و ما نحن بتاءویل الاحلام بعالمین ، و قال الذى نجا منهما و ادکر بعد امه انا انبئکم بتاءویله ، فارسلون ، یوسف ایها الصدیق افتنا فى سبع بقرات سمان یاکلهن سبع عجاف ، و سبع سنبلات خضر و اخر یابسات لعلى ارجع الى الناس لعلهم یعلمون ، قال تزرعون سبع سنین دابا فما حصدتم فذروه فى سنبله الا قلیلا مما تاکلون ...).
و در جاى دیگر همین داستان را در نقل رویاى آن دو زندانى مى فرماید:
(و دخل معه السجن فتیان ، قال احدهما انى ارینى اعصر خمرا، و قال الاخر انى ارینى احمل فوق راسى خبزا، تاکل الطیر منه ، نبئنا بتاءویل ه انا نریک من المحسنین ... یا صاحبى السجن اما احدکما فیسقى ربه خمرا، و اما الاخر فیصلب فتاکل الطیر من راسه ، قضى الامر الذى فیه تستفتیان).
و در جاى دیگر خطاب به یوسف مى فرماید:(و یعلمک من تاءویل الاحادیث).
و نیز مى فرماید:(و لنعلمه من تاءویل الاحادیث).
باز در جاى دیگر از یوسف نقل فرموده که در مناجاتش با خداى تعالى گفت :(و علمتنى من تاءویل الاحادیث).
پس ملاحظه کردید که در تمامى این موارد از داستان یوسف کلمه(تاءویل) در حوادثى استعمال شده که سرانجام رویا به آن حوادث منجر مى شود، و آنچه صاحب رویا در خواب مى بیند صورت و مثالى از آن حوادث است ، پس نسبتى که میان آن حوادث و میان رویاها هست همان نسبتى است که میان صورت و معنا است ، صورتى که ، معنا به آن صورت جلوه مى کند.
و به عبارت دیگر نسبتى است که میان حقیقت مجسم شده با مثال آن حقیقت است همچنان که در آیاتى که از داستان موسى و خضر(علیه الس لام) نقل کردیم جریان از این قرار بود و در آیه شریفه :(و اوفوا الکیل اذا کلتم ... و احسن تاویلا) نیز از همین باب است .
از دقت در آیات قیامت به دست مى آید که در آن آیات نیز جریان بدین منوال است ، و لفظ تاءویل در آن آیات هم همین معنارا مى دهد، مثلا در آیه :(بل کذبوا بما لم یحیطوابعلمه و لما یاتهم تاءویله ...)
و نیز در آیه :(هل ینظرون الا تاءویله یوم یاتى تاءویله ...) منظور از آمدن تاءویل مجسم شدن حقایق است ، چون امثال آیه :(لقد کنت فى غفله من هذا فکشفنا عنک غطائک فبصرک الیوم حدید) کاملا دلالت مى کند بر اینکه مشاهده وقوع آنچه انبیا و کتب آسمانى از وقوعش در قیامت خبر مى دادند از سنخ مشاهده با چشم سر و خلاصه مشاهده حسى و دنیایى نیست ، همچنان که اصل وقوع قیامت و جزئیات نظام آن عالم از سنخ وقوع حوادث دنیایى و نظامى که ما در دنیا با آن آشنا هستیم نیست ، هم وقوعش طورى دیگر است ، و هم نظام حاکم در آن نظامى دیگر، و ان شاء اللّه بزودى بیان بیشترى در این باره خواهد آمد.
پس رجوع و برگشت خبرهاى کتاب به حوادثى که در قیامت ظهور مى کند از قبیل رجوع خبرهاى معمولى به حوادث آینده دنیائى نیست ، رجوع در آنجا هم غیر رجوع در اینجاست . پس از آنچه گذشت سه نکته روشن گردید:
سه نکته که از توضیحات درباره معناى(تاءویل) به دست آمده است
اول اینکه : تاءویل داشتن آیه اى از آیات که معناى آن برگشت کند به آن تاءویل ، غیر از این است که آیه اى متشابه باشد و به آیه محکمى برگشت داده شود.
دوم اینکه : تاءویل اختصاص به آیات متشابه ندارد بلکه تمامى آیات قرآن تاءویل دارد، پس همانطور که آیات متشابه تاءویل دارد، آیات محکم نیز تاءویل دارد.
سوم اینکه : تاءویل از مفاهیمى که معنا و مدلول لفظى دارند نیست ، بلکه از امور خارجى و عینى است ، و اگر گفته مى شود که آیات قرآن تاءویل دارد در حقیقت وصف تاءویل ، صفت خود آیات نیست ، بلکه صفت متعلق آنها است ، که اعمال انسانها و یا چیز دیگر است .
و اما اینکه گاهى کلمه(تاءویل) در معناى(مخالف ظاهر لفظ) استعمال مى شود، یک استعمال نوظهور است ، که بعد از نزول قرآن پیدا شده ، و هیچ دلیلى نداریم بر این که منظور قرآن مجید هم از(تاءویل) این باشد، و وقتى مى فرماید(وابتغاء تاءویله) بگوییم منظورش از تاءویل معناى مخالف ظاهر کلمه است ، همچنان که هیچ دلیلى نداریم بر این که آن معناى دیگرى که براى تاءویل کرده اند درست باشد، بلکه بیشتر آن معانى که به زودى آنها را نقل مى کنیم معناهایى بدون دلیل است .
علم به تاءویل کتاب مختص به خداى تعالى است
و ما یعلم تاءویله الا اللّه
از ظاهر کلام برمى آید که ضمیر(تاءویله تاءویلش) تنها به متشابه برمى گردد، براى اینکه نزدیک ترین مرجع است ، و هیشه ضمیر به نزدیک ترین مرجع برمى گردد(وقتى مى گوییم زید به منزل ما آمد و به دنبالش عمرو هم آمد و گفت ... معنایش این است که عمرو گفت ، چون عمرو به ضمیرى که در کلمه گفت خوابیده نزدیک تر است(مترجم)).
همچنان که ظاهر کلمه(تاءویل) در جمله(ابتغاء تاءویله) نیز همین است ، قبلا توجه فرمودید که صرف برگشتن ضمیر ب ه کلمه(متشابه) مستلزم این نیست که تاءویل هم تنها از آن متشابه باشد، و آیات محکمات تاءویل نداشته باشند، ممکن هم هست که ضمیر(تاءویله) را بکلمه(کتاب) برگردانیم ، همچنان که ضمیر در جمله :(ما تشابه منه) به همه کتاب برمى گردد.
جمله مورد بحث ، افاده حصر مى کند، چون مى فرماید: تاءویل کتاب را به جز خدا کسى نمى داند، و ظاهر این حصر این است که علم به تاءویل تنها نزد خدا است .
و اما جمله :(و الراسخون فى العلم) عطف به آن نیست ، تا معنا چنین شود:(تاءویلش را نمى داند مگر خدا و راسخون در علم)، بلکه جمله اى از نو و در حقیقت فراز دوم جمله :(فاما الذین فى قلوبهم زیغ) است ، و معناى دو جمله این است که مردم نسبت به کتاب خدا دو گروه هستند، گروهى از آنها که بیمار دلند آیات متشابه آن را دنبال مى کنند، و بعضى دیگر وقتى به آیات متشابه برمى خورند مى گویند: ما به همه قرآن ایمان داریم ، چون همه اش از ناحیه پروردگار ما آمده ، و اینگونه اختلاف کردن مردم به خاطر اختلاف دلهاى ایشان است .
دسته اول دلهاشان مبتلا به انحراف است ، و دسته دوم ، علم در دلهاشان رسوخ کرده .
علاوه بر اینکه اگر واو مذکور عاطفه باشد، و مراد این باشد که تنها خدا و راسخین در علم تاءویل کتاب را مى دانند در این صورت یکى از راسخین در علم رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) محسوب مى شود چون آن حضرت افضل همه این طایفه است ، و چگونه ممکن است قرآن کریم بر قلب مبارکش نازل بشود، و او آیات متشابهش را نفهمد، و بگوید(چه بفهمم و چه نفهمم به همه ایمان دارم ، چون همه اش از ناحیه خدا است).
و از سوى دیگر یکى از عادت هاى قرآن این است که وقتى مى خواهد امت اسلام و یا جماعتى را که رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) هم در بین آنها است توصیف کند، نخست به صورت خاص ، آن حضرت را ذکر کرده و سپس سایر افرادرا جداگانه بیان مى کند تا رعایت شرافت و عظمت او را کرده باشد، و بعد از ذکرآن جناب آنگاه نام امت و یا آن جماعت را مى برد مانند این آیه که مى فرماید:(آمن الرسول بما انزل الیه من ربه و المومنون) و آیه :(ثم انزل اللّه سکینته على رسوله و على المؤ منین) و آیه :(لکن الرسول و الذین آمنوا معه و آیه : و هذا النبى و الذین آمنوا معه).
و آیات دیگر از این قبیل هست که قبل از ذکر نام امت ، نام آن جناب را ذکر مى کند. و با این حال اگر مراد از جمله :(و الراسخون فى العلم) این باشد که راسخون در علم به تاءویل قرآن دانا هستند - و با در نظر گرفتن اینکه رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) بطور قطع یکى از آنان است - جا داشت همانطور که گفتیم بفرماید:(و ما یعلم تاءویله الا اللّه و رسوله و الراسخون فى العلم) چون گفتیم عادت قرآن بر این است که هر جا بخواهد مطلبى مشترک میان امت و رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) را ذکر کند نام رسول خدا(صلى اللّه علیه وآله) را جداگانه ذکر مى کند و اینجا ذکر نکرده ، اگر چه ممکن است کسى در پاسخ ما بگوید: از آنجا که صدر آیه که مى فرماید:(هو الذى انزل علیک الکتاب ...) دلالت داشت بر اینکه آن جناب عالم به کتاب هست ، دیگر حاجت نبوده دوباره نام آن حضرت را به خصوص ذکر کند.
پس تا اینجا معلوم شد که رسول خدا(صلى اللّه علیه وآله) جزء راسخین در علم - که بعضى آیات را مى فهمند و بعضى را نمى فهمند - نیست ، در نتیجه ظاهر آیه این مى شود که علم به تاءویل منحصرا از آن خداى تعالى است ، و این انحصار منافات با استثناى آنجناب ندارد، همچنان که آیاتى از قرآن علم غیب را منحصر در خداى تعالى مى کند، و در عین حال در آیه :(عالم الغیب فلا یظهر على غیبه احدا الا من ارتضى من رسول) بعضى از رسولان را استثنا مى نماید.
در این آیه نیز منافات ندارد که بفرماید راسخین در علم مى گویند:(چه آیه اى را بفهمیم و چه نفهمیم به همه قرآن ایمان داریم .)
و در آیات دیگر بفرماید: همین راسخین در علم که چنین سخنى دارند به تاءویل قرآن دانا هستند، براى اینکه آیه مورد بحث شاءنى از شؤ ون راسخین در علم را بیان مى کند، و آن این است که همین دانایان به تاءویل با اینکه عالم به حقیقت قرآن و تاءویل آیاتش هستند، مع ذلک اگر احیانا در جایى دچار شبهه شدند توقف مى کنند، زیرا بر خلاف آنهایى که در دل انحراف دارند، اینان در مقابل خداى تعالى تسلیم هستند.
موضع(راسخون در علم) در برابر آیات متشابه ، ایمان به آنها و توقف در مقامعمل است
و الراسخون فى العلم یقولون آمنا به کل من عند ربنا
کلمه(رسوخ) به معناى ثبوت و استحکام است ، و این که راسخین در علم را، مقابل آنهایى قرار داده که در دل انحراف و کژى دارند، و نیز این که راسخین در علم را چنین معرفى کرده که مى گویند(همه قرآن ازناحیه پروردگارمان است)، دلالت مى کند بر تمامیت تعریف آنان ، و مى فهماند که راسخین در علم آنچنان علمى به خدا و آیاتش دارند که آمیخته با ذره اى شک و شبهه نیست در نتیجه علمى که به محکمات دارند هرگز دستخوش تزلزل نمى شود، و به آن محکمات ایمان دارند، و عمل هم مى کنند، و چون به آیه اى از آیات متشابه بر میخورند، آن تشابه نیز اضطراب و تزلزلى در علم راسخشان پدید نمى آورد، بلکه به آن نیز ایمان دارند، و در عمل کردن به آن توقف و احتیاط مى کنند.
و در این که فرمود:(مى گویند همه اش از ناحیه پروردگارمان است)، هم دلیل ، ذکر شده و هم نتیجه ، چون از ناحیه خدا بودن محکم و متشابه باعث مى شود که به هر دو قسمت ایمان داشته باششد، و روشن بودن آیات محکم باعث مى شود که به آن عمل هم بکنند، و روشن نبودن متشابه باعث مى شود که تنها در مرحله عمل توقف کنند، نه این که آن را رد کنند، چون ایمان دارند که آن نیز از ناحیه خدا است ، چیزى که هست جایز نیست به آن عمل کنند براى اینکه عمل به آن مخالفت با آیات محکم است ، و این عینا همان ارجاع متشابه به محکم است .
پس جمله :(کل من عند ربنا) به منزله دلیل براى هر دو معنا است ، هم براى ایمان آوردن به تمام قرآن ، و هم براى عمل کردن به محکم و توقف نمودن در متشابه ، و به عبارت دیگر، هم دلیل است براى ایمان و عمل در محکم ، و هم دلیل است بر ایمان داشتن به تنهایى نسبت به متشابه و ارجاع آن به محکم .
و ما یذکر الا اولوا الالباب .
منظور از تذکر این است که انسان به دلیل چیزى پى ببرد، تا هر جا آن دلیل را دید آن چیز را نتیجه بگیرد، و چون جمله :(کل من عند ربنا) همانطور که گفتیم استدلالى بود از راسخین در علم و انتقالى بود به آن چیزى که عملشان بر آن دلالت مى کرد، لذا خداى تعالى آن را تذکر نامید، و ایشان را به این تذکر بستود.
کلمه(الباب) جمع لب(بضمه لام و تشدید باء) است ، و لب به معناى عقل صاف و خالص از شوائب است .
و خداى تعالى در مواردى در کلام مجیدش ، صاحبان چنین عقلى را ستوده ، و فرموده :(و الذین اجتنبوا الطاغوت ان یعبدوها و انابوا الى اللّه لهم البشرى فبشر عباد، الذین یستمعون القول فیتبعون احسنه ، اولئک الذین هدیهم اللّه و اولئک هم اولوا الالباب).
و نیز فرموده :(ان فى خلق السموات و الارض و اختلاف اللیل و النهار لایات لاولى الالباب ، الذین یذکرون اللّه قیاما و قعودا و على جنوبهم). که در آیه اول ایشان را به اجتناب از پرستش طاغوت ، و برگشت بسوى خدا و شنیدن هر سخن ، و عمل کردن به بهترین آن ، ستوده و مى فرماید اینان هستند که خدا هدایت شان کرده ، و آنها صاحبان عقل هستند.
و در آیه دوم فرمود: در خلقت آسمانها و زمین و اختلاف شب و روز براى صاحبان لب نشانه هائى است ، همان کسانى که خدا را ایستاده و نشسته و به پهلو یاد مى کنند، و این یاد کردن در هر حال ، و لوازم آن که همان تذلل و خشوع باشد، همان انابه اى است که موجب تذکر آنان به آیات خدا و انتقالشان به معارف حقه است ، همچنان که مى بینیم یکجا فرمود:(و ما یتذکر الا من ینیب).
و جاى دیگر مى فرماید:(و ما یذکر الا اولوا الالباب).
پس معلوم مى شود اولوا الالباب همان کسانى هستند که انابه دارند.
دعاى راسخون در علم :(ربنّا لا تزغ قلوبنا...)
ربنا لا تزغ قلوبنا بعد اذ هدیتنا و هب لنا من لدنک رحمة انک انت الوهاب .
این درخواست یکى از آثار رسوخ و ثبات آنان در علم است ، که چون خدا را آنطور که باید شناختند یقین کردند که از ناحیه خود مالک هیچ چیز نیستند، و مالکیت ، منحصر در خداى عزوجل است ، و چون چنین ایمانى دارند در هر حال این ترس را دارند که خدا دلهایشان را بعد از رسوخ علم منحرف سازد، لذا به پروردگار خود پناه مى برند و درخواست مى کنند که پروردگارا دلهاى ما را بعد از آنکه هدایتمان کردى منحرف مساز، و از ناحیه خود رحمتى به ما ببخشاى ، تا نعمت رسوخ در علم براى ما باقى بماند، و ما را در سیر بر صراط مستقیم هدایت ، کمک کند، و در سلوک در مراتب قرب ، یارمان باشد.
ممکن است بپرسید چرا بعد از این درخواست(پروردگارا دلهاى ما را منحرف مساز)، درخواست رحمت کردند؟ جوابش این است که منحرف نکردن دلها مستلزم آن نیست که رسوخ در علم را همیشه داشته باشند، زیرا ممکن است دلهایشان را منحرف نکند، ولى علم را از دلهایشان بگیرد، و در نتیجه افرادى باشند پا در هوا، نه علمى داشته باشند تا سعادت یابند، و نه انحرافى تا که داراى شقاوت گردند، بلکه در حال جهل وهمواره بمانند، در حالى که احتیاج ضرورى و مبرم به علم داشته باشند،(مانند بیشتر ملل مستضعف دنیاى امروز که در اثر نفوذ استعمار در فرهنگ و اقتصادشان نمى توانند قد علم نموده ، به استقلال فرهنگى حوائج خود را برطرف سازند(مترجم)).
علاوه بر این که احتیاج این طایفه تنها بقاى رسوخ و نفوذ در علم نیست ، بلکه آنان در طریقى قدم برمى دارند که به انواعى از رحمت نیازمندند، انواعى که جز خدا کسى نه ، از آنها اطلاع دارد و نه مى تواند بشمارد، خود آنان هم آنطور که باید اطلاع ندارند، و لیکن بطور اجمال مى دانند که بقایشان در این حالت ، یعنى حالت رسوخ در علم شرایط بیشمارى دارد، که حصول آنها به دست خداى تعالى است و دلیل بر این گفتار ما دنباله کلام خود آنان است ، که مى گویند:(ربنا انک جامع الناس لیوم لاریب فیه ...) چون در گفتار قبلیشان یعنى همین آیه مورد بحث نخست به خدا پناه بردند از این که انحراف و زیغ وارد در دلهایشان شود، و در نتیجه رسوخ در علم رااز دلهایشان برباید.
سپس در جمله(وهب لنا من لدنک رحمه انک انت الوهاب)، درخواست ریزش رحمت او را مى کردند تا حیات قلوبشان ادامه یابد، و اگر کلمه(رحمت) را نکرده و بدون الف و لام آوردند، و آنگاه آن را به وصف(من لدنک) توصیف نمودند، براى این بود که گفتیم : خود آنان هم بطور مفصل اطلاعى از آن شرایط ندارند، و نمى دانند که آن رحمت چه طور باید باشد، تنها این را مى دانند که اگر رحمتى از پروردگارشان شامل حالشان نشود، و اگر آن رحمت از ناحیه خداى عزوجل نباشد، هیچ یک از حوائجشان برآورده نگشته ، و هیچ امرى از ایشان به سامان نمى رسد.
و اگر در پناه بردن ، تنها به خدا پناه بردند، و در درخواست رحمت هم تنها رحمت اورا درخواست کردند، براى این بود که چنین افرادى ایمان دارند به این که تمامى ملک صرفا از آن خدا است ، و اسباب ظاهرى هیچ چیزشان از خودشان نیست .
ربنا انک جامع الناس لیوم لا ریب فیه ، ان اللّه لا یخلف المیعاد
این سخن از راسخین در علم به منزله تعلیلى است که علت سؤ ال رحمت خود را بیان مى کنند، چون علم دارند به اینکه اقامه نظام خلقت و دعوتهاى دینى و تلاش انسان در مسیر وجودش همه مقدمه است براى جمع شدن در روز قیامت ، روزى که هیچ چیزى به جز رحمت خدا به درد نمى خورد، و جز رحمت او یاورى نیست .
چنانکه خداى سبحان فرموده :(ان یوم الفصل میقاتهم اجمعین ، یوم لا یغنى مولى عن مولى شیئا، و لا هم ینصرون ، الا من رحم اللّه).
و به همین جهت بود که راسخین در علم ، رحمت پروردگار خود را درخواست نموده ، تعیین و تشخیص نوع آن را به خود خدا واگذار کردند، تا رحمتى را شامل حال آنان کند که برایشان سودمند باشد.