بیان آیات
غرض این آیات : مقایسه قوم خاتم الانبیاء(صلى اللّه علیه و آله وسلم) با قومموسى و هارون ، ابراهیم و نوح و...
در این آیات به داستانهایى از اقوام انبیاى گذشته شروع کرده تا روشن شود که قوم خاتم الانبیاء(صلى الله علیه و آله) نیز همان راهى را مى روند که قوم موسى و هارون و ابراهیم و نوح و هود و صالح و لوط و شعیب رفته بودند و به زودى راه اینان نیز به همان سرنوشتى منتهى مى شود که آن اقوام دیگر بدان مبتلا شدند، یعنى بیشترشان ایمان نمى آورند و خدا ایشان را به عقوبت دنیایى و آخرتى مى گیرد.
دلیل بر اینکه آیات در مقام به دست دادن چنین نتیجه اى است این است که در آخر هر داستانى مى فرماید:(و ما کان اکثرهم مؤ منین و ان ربک لهو العزیز الرحیم)، همچنان که در داستان خاتم الانبیاء(صلى الله علیه و آله) بعد از ختم کلام و حکایت اعراض قومش در آغاز سوره فرمود:(و ما کان ...)، پس معلوم مى شود که آیات در مقام تطبیق داستانى بر داستان دیگر است .
و همه براى این است که خاطر رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) تسلیت یافته ، حوصله اش از تکذیب قومش سر نرود و بداند که تکذیب قوم او امرى نو ظهور و تازه نیست بلکه همه اقوام انبیاى گذشته نیز همین رفتار را داشتند و از قوم خود انتظارى جز آنچه امتهاى گذشته در مقابل انبیاى خود داشتند نداشته باشد. و در ضمن ، قوم آن جناب را هم تهدید
مى کند به سرنوشتى که امتهاى گذشته به خاطر تکذیب پیغمبرشان دچار شدند. مؤ ید این معنا این است که در آغاز نقل داستان ابراهیم(علیه السلام) فرمود:(و اتل علیهم نبا ابراهیم - داستان ابراهیم را بر ایشان بخوان).
یعنى بیاد آر زمانى را که پروردگارت موسى را ندا در داد و او را به رسالت به سوى فرعون مبعوث فرمود، تا بنى اسرائیل را از چنگ وى برهاند(به تفصیلى که در سوره طه و غیر آن گذشت).
جمله(ان ائت القوم الظالمین) نوعى تفسیر است براى ندا و مى رساند که آن ندا چه بوده و اگر نخست فرمود:(اینکه نزد قوم ستمکار بروى) و سپس آن قوم را به قوم فرعون تفسیر کرد، براى این بود که به حکمت این ماءموریت که شرک ایشان و ظلمى بود که نسبت به بنى اسرائیل روا مى داشتند - که تفصیلش در سوره طه از آیه(اذهبا الى فرعون انه طغى ... فاتیاه فقولا انا رسولا ربک فارسل معنا بنى اسرائیل و لا تعذبهم) آمده - اشاره کند.
و جمله(الا یتقون - چرا به تقوى نمى گرایند) - به صیغه غیبت - توبیخى است غیابى که خداى تعالى از ایشان کرده و چون این توبیخ در روز انعقاد رسالت موسى واقع شده ، این معنا را مى دهد که اى موسى به ایشان بگو: پروردگار من شمارا توبیخ مى کند به اینکه راه تقوى را ترک کرده اید، و مى فرماید:(الا یتقون).
قال رب انى اخاف ان یکذبون و یضیق صدرى و لا ینطلق لسانى فارسل الى هرون
اشاره به معناى(خوف) و فرق آن با(خشیت)
در مجمع البیان گفته : کلمه(خوف) به معناى آن حالت ناراحتى و اضطراب درونى است که در هنگام توقع و احتمال ضرر به آدمى دست مى دهد و نقیض آن حالت ،(امن) است که به معناى آرامش و سکون نفس است نسبت به اینکه نفعش خالص و آمیخته با ضرر نیست و ضرر آن را تهدید نمى کند و بیشتر موارد اطلاق خوف در مورد احساس شر است ، مواردى که آدمى را وادار مى کند به اینکه برخیزد و براى جلوگیرى از آن شر، ابتکارى کند، هر چند که در دل اضطرابى پیدا نشود، به خلاف(خشیت) که آن مخصوص مواردى است
که نفس آدمى از احساس شر، دچار اضطراب و تشویش گردد و به همین جهت است که خداى تعالى خشیت از غیر خود را از انبیایش نفى کرده و فرموده است :(لا یخشون احدا الا اللّه) و لیکن نفرمود که : از غیر خدا خوف ندارند، و چه بسا خوف را اثبات هم کرده باشد، چون فرموده :(و اما تخافن من قوم خیانه).
(انى اخاف ان یکذبون) - یعنى من مى ترسم قوم فرعون نسبت دروغ به من بدهند.
(و یضیق صدرى و لا ینطلق لسانى) - دو فعل(یضیق و ینطلق) هر دو مرفوعند، چون معطوفند به اخاف در نتیجه عذرى که موسى آورد سه چیز بوده ، اول ترس از اینکه تکذیبش کنند، دوم اینکه حوصله اش سر آید و تاب مقاومت نداشته باشد، سوم اینکه بیانش از اداى دعوت خود قاصر باشد.
ولى در قرائت یعقوب و غیر او دو فعل یضیق و ینطلق به نصب قرائت شده ، تا عطف بر(یکذبون) باشد و این قرائت با طبع معنا سازگارتر است بنابراین ، عذر موسى(علیه السلام) تنها همان عذر اولى است ، یعنى ترس از تکذیب ، و دو تاى دیگر نتیجه عذر اولى است .به عبارت روشن تر، عذر تنها تکذیب مردم است ، که به سر آمدن حوصله و کندى زبان مى آورد و این معنا، علاوه بر سازگارى اش با طبع قضیه ، با آیات دیگر این داستان - که در سوره هاى دیگر خواهیم خواند - سازگارتر است ، چون در آنها یک عذر آمده که همان ترس از تکذیب است .
بیان اینکه جمله :(فارسل الى هارون اخى) حاکى ازتعلل و شانه خالى کردن از مسئولیت نیست
(فارسل الى هرون) - یعنى ملک وحى خود را نزد هارون هم بفرست تا او یاور من در تبلیغ رسالت باشد، و این تعبیر، تعبیرى است شایع ، وقتى کسى دچار بلایى شده باشد، و یا امرى بر او مشکل شده باشد، اطرافیان به وى مى گویند بفرست نزد فلانى ، یعنى از او کمک بطلب و او را یاور خود بگیر.
پس جمله مورد بحث جمله اى است متفرع بر جمله(من مى ترسم) و در حقیقت جمله(من مى ترسم) و فروعاتى که بر آن متفرع شده از قبیل دلتنگى و گیر کردن زبان ، مقدمه بوده براى همین که در جمله مورد بحث رسالت را براى هارون درخواست کند، تا در کار رسالتش شریک و یاور باشد. آرى منظور از این مقدمه این بوده که رسالت و ماءموریتش با تصدیق هارون و یارى او بهتر و سریعتر انجام شود، نه اینکه خواسته باشد از زیر بار سنگین رسالت شانه خالى کند.
در تفسیر روح المعانى گفته : یکى از ادله اى که بر این معنا دلالت مى کند این است که : جمله(فارسل)، بین سه جمله اول و جمله چهارم یعنى(و لهم على ذنب) قرار گرفته چون این قرار داشتن اعلام مى کند که با جمله چهارم ارتباطى دارد و اگر سخنان موسى از باب تعلل و شانه خالى کردن بود، مى بایستى جمله :(فارسل) آخر همه جملات در آید، نه ما قبل آخر
و این دلیلى که روح المعانى آورده دلیل خوبى است ، ولى از آن روشنتر آیه(قال رب انى قتلت منهم نفسا فاخاف ان یقتلون و اخى هرون هو افصح منى لسانا فارسله معى ردءا یصدقنى انى اخاف ان یکذبون) مى باشد که به صراحت مى فهماند: منظور موسى(علیه السلام) از این سخنان تعلل نبوده ، بلکه مى خواسته کار دعوتش صحیح تر و راهش به هدف نزدیک تر شود.
و لهم على ذنب فاخاف ان یقتلون
معناى(ذنب) و مراد از اینکه موسى علیه السّلام فرمود:(و لهم على ذنب)
راغب در مفردات مى گوید: کلمه(ذنب) در اصل به معناى گرفتن دنباله چیزى است ، مثلا گفته مى شود:(ذنبته)، یعنى رسیدم به دم آن و آن را گرفتم . ولى در هر عملى که دنباله وخیمى دارد نیز استعمال مى شود، به این اعتبار که عمل مذکور نیز دم و دنباله اى دارد.
و در آیه شریفه اشاره است به داستان قتل موسى و اگر فرمود: براى ایشان گناهى است به گردن من ، براى این است که موسى خود را گناهکار نمى دانست ، بلکه به اعتقاد فرعونیان گناهکار بود و یا آنکه اصلا ذنب در اینجا معناى گناه ندارد، بلکه به همان معناى
لغوى خود استعمال شده ، یعنى من کارى کرده ام که از نظر آنها عاقبت وخیمى دارد، و دلیلى هم نداریم که ذنب در اینجا به معناى نافرمانى خدا باشد، و بحث مفصل این داستان - ان شاء اللّه - در سوره قصص خواهد آمد.
دلگرمى مى دادند خداوند به موسى و هارون : ما با شمائیم !
قال کلا فاذهبا بایاتنا انا معکم مستمعون
کلمه(کلا)(مانند حاشا) ردع و رد سخنى را مى رساند و در اینجا متعلق است به سخنان قبلى موسى - یعنى اظهار ترس از کشته شدن - پس این کلمه به موسى تامین مى دهد و او را دلگرم مى کند، که مطمئن باشد دست فرعونیان به او نمى رسد، و اما درخواست اینکه هارون را نیز رسول خود کند، و با او بفرستد در آیه چیزى که جواب از آن باشد نیامده ، تنها فرموده : پس دو نفرى آیات مرا نزد وى ببرید، و همین دلالت مى کند بر اینکه در خواستش پذیرفته شده است .
و جمله(فاذهبا بایاتنا) متفرع بر همان ردع است ،(نه ، چنین نیست پس آیات ما را ببرید)، و این تفریع ، کلام را چنین معنا مى دهد که : آیات ما را نزد فرعون ببرید و نترسید، آنگاه این معنا را تعلیل کرده به اینکه(انا معکم مستمعون - ما با شما هستیم و مى شنویم) و مراد از ضمیر جمع(کم - شما) با اینکه مورد خطاب دو نفر بودند، موسى و هارون و قوم فرعون است ، که آن دو نزدشان مى روند.
و اینکه بعضى از مفسرین گفته اند: مراد از ضمیر جمع ، تنها موسى و هارون است ، چون کمترین عدد جمع دو نفر است ، صحیح نیست ، زیرا علاوه بر اینکه اصل دعوایش در خصوص مورد بحث باطل است با ضمیرهاى تثنیه اى که قبلا گذشت و در آیات بعد نیز مى آید سازگار نیست و این اشکال را دیگران نیز به مفسر مذکور کرده اند.
کلمه(استماع) به معناى گوش دادن به کلام و گفتار است و این تعبیر کنایه از این است که خداى تعالى در گفتگوى آن دو با قوم فرعون حاضر است و کمال عنایت را به آنچه میان آنان جریان مى یابد دارد، همچنان که در آیات این داستان در سوره طه فرموده :(لا تخافا اننى معکما اسمع و ارى).
و حاصل معنا این است که : نه ، چنین نیست و نمى توانند تو را بکشند، پس بروید نزد آنان ، و آیات ما را ببرید و نترسید، که ما نزد شما حاضریم و آنچه پیش مى آید مى بینیم و به آن کمال عنایت را داریم .
گفتگوى موسى علیه السّلام با فرعون
فاتیا فرعون فقولا انا رسول رب العالمین ان ارسل معنا بنى اسرائیل
این جمله بیان دستورى است که در آیه قبل بود و فرمود:(فاذهبا بایاتنا).
و جمله(فقولا انا رسول رب العالمین - پس بگویید که ما فرستاده رب العالمینیم) تفریع بر رفتن نزد فرعون است و اگر کلمه(رسول) را مفرد آورد، با اینکه دو نفر بودند، یا به این اعتبار است که هر یک از آن دو رسول بودند، و یا به این اعتبار که رسالتشان یکى بوده و آن این بوده که(ان ارسل ... - بنى اسرائیل را با ما بفرستى) و یا به این اعتبار که کلمه رسول در اصل مصدر بوده و مصدر در مفرد و جمع یکسان مى آید و تقدیر کلام این است که :(ما دو نفر صاحب رسول رب العالمینیم) یعنى صاحب رسالت او هستیم . و این احتمال آخرى را دیگران نیز آورده اند.
و جمله(ان ارسل معنا بنى اسرائیل) تفسیر رسالتى است که از سیاق استفاده مى شود، و مقصود از این رسالت(که بنى اسرائیل را با ما بفرستى) این است که دست از آنان بردارى و آزادشان کنى ، ولى چون مقصود اصلى این بوده که بنى اسرائیل را از مصر به سرزمین مقدس منتقل کنند، سرزمینى که خداى تعالى وعده اش را به ایشان داده بود به همانجایى که موطن اصلى پدرانشان ابراهیم و اسحاق و یعقوب(علیهماالسلام) بود، به همین جهت نگفتند:(بنى اسرائیل را آزاد کن)، بلکه گفتند:(با ما بفرست) یعنى با ما به سر زمین فلسطین بفرست .
قال الم نربک فینا ولیدا و لبثت فینا من عمرک سنین
این جمله استفهام انکارى است و توبیخ و سرزنش را مى رساند و کلمه(نربک) صیغه مع الغیر از مضارع تربیت است و کلمه(ولید) به معناى کودک است .
وقتى که فرعون متوجه سخنان موسى و هارون مى شود و سخنان آن دو را مى شنود، موسى را مى شناسد و لذا خطاب را متوجه او به تنهایى مى کند و مى گوید:(آیا تو نبودى که ما، در کودکى تو را تربیت کردیم) و مقصودش از این سخن اعتراض بر موسى بود از جهت دعایى که موسى کرد، خلاصه : منظورش این است که تو خیال کرده اى ما تو را نمى شناسیم ؟ مگر تو همان نبودى که ما، در آغوش خود بزرگت کردیم در حالى که کودک بودى و سالها از عمرت را در میان ما به سربردى ؟ ما اسم و رسم تو را مى شناسیم و هیچ خاطره اى از تو و احوال تو را فراموش نکرده ایم ، آن وقت چطور شد که ناگهان رسول شدى ، تو کجا و رسالت کجا؟ با اینکه اصل و فرعت را مى شناسیم .
(و فعلت فعلتک التى فعلت و انت من الکافرین
کلمه(فعله) - به فتح فاء صیغه مره از فعل است و یکبار را مى رساند مثل اینکه مى گوییم(ضربته ضربة) یعنى او را زدم یک بار زدن ، و علت اینکه فعله را توصیف کرد به جمله(التى فعلت - آن یک عملت که انجام دادى) این بود که بفهماند آن یک عملت جرم بسیار بزرگ و رسوا بود
و نظیر این تعبیر در آیه(فغشیهم من الیم ما غشیهم) است و منظور فرعون ، از آن یک عملى که موسى(علیه السلام) کرد همان داستان کشتن مرد قبطى بود.
مفاد جمله :(و انت من الکافرین) که در خطاب فرعون به موسى علیه السّلام آمدهاست
و اینکه گفت :(و انت من الکافرین - و تو از کافران بودى)، از ظاهر سیاق - به طورى که بعدا به آن اشاره خواهیم کرد - بر مى آید که مراد فرعون از کفر موسى ، کفران نعمت است و اینکه تو نمک پرورده ما بودى و مع ذلک آن مرد قبطى ما را کشتى ، و در سرزمین ما فساد انگیختى با اینکه سالها از نعمت ما برخوردار بودى و ما تو را مانند سایر موالید بنى اسرائیل نکشتیم و در عوض در خانه خود تربیت کردیم ، از این همه بالاتر(البته به زعم فرعون) تو مانند سایر بنى اسرائیل برده ما بودى ، چون بنى اسرائیل همه بندگان ما هستند و من به آنان نعمت مى دهم ، آن وقت تو که یکى از همین بردگان هستى مردى از قوم و فامیل مرا کشتى و از رسم عبودیت و شکر نعمت من سرباز زدى ؟!
پس ، خلاصه اعتراض فرعون در این دو آیه این است که تو همان کسى هستى که ما در کودکى و خردسالى ات تو را تربیت کردیم و سالهایى چند از عمرت را نزد ما به سر بردى و با کشتن مردى از دودمان من کفران نعمت من کردى با اینکه تو عبدى از عبید من ، یعنى از بنى اسرائیل بودى آن وقت با این سوابق سوئى که دارى ، ادعاى رسالت هم مى کنى تو را چه به رسالت ؟ اگر تو را نمى شناختیم باز مطلبى بود، ما که تو را و نمک نشناسى ها و فسادت را مى دانیم و کاملا تو را مى شناسیم .
با این بیان روشن مى شود اینکه بعضى از مفسرین کلمه کفر را در مقابل ایمان گرفته و گفته اند: معناى آیه این است که تو به الوهیت من کافر بودى و یا این است که تو به همان خدایى که ادعاى رسالتش را مى کنى ، کافرى و به آن خدا هم ایمان ندارى براى اینکه تو سالها نزد ما بودى و با ما معاشرت داشتى و در کیش ما و ملت ما بودى معناى درستى نیست .
و همچنین آن مفسر دیگر که گفته :(این جمله تنها مى خواهد بگوید تو کفران نعمت
مرا کردى) تفسیر خوبى نکرده است ، براى اینکه آیه شریفه مى فرماید(تو از کافرانى) و از ظاهر آن بر مى آید که مراد فرعون ، کفران نعمتى است که به عموم بنى اسرائیل داشته و نیز آن نعمت ها که به خصوص موسى ارزانى داشته است ، نه تنها نعمتهاى خاصه به موسى .
پاسخ موسى علیه السّلام به سه اشکال و اعتراض فرعون بر آن حضرت
قال فعلتها اذا و انا من الضالین ففررت منکم لما خفتکم فوهب لى ربى حکما و جعلنى من المرسلین و تلک نعمه تمنها على ان عبدت بنى اسرائیل
ضمیر در(فعلتها) به کلمه(فعلة) - که در آیه قبلى بود - برمى گردد و ظاهرا کلمه(اذا) مقطوع از جواب و جزاء است ، و - بطورى که گفته اند - معناى(حینئذ - در این هنگام) را مى رساند و کلمه(عبدت) از تعبید است و تعبید و اعباد به معناى بنده گرفتن است .
و این آیات سه گانه جوابى است که موسى(علیه السلام) از اعتراض فرعون داده و از تطبیق این جواب با اعتراضى که فرعون کرد بر مى آید که موسى(علیه السلام) اعتراض فرعون را تجزیه و تحلیل کرده و از آن سه تا اشکال فهمیده و در نتیجه به هر سه پاسخ گفته است :
اول اینکه ، فرعون از رسالت وى استبعاد کرده ، که چنین چیزى ممکن نیست ، مگر ممکن است کسى که ما سوابق او را کاملا مى شناسیم و مى دانیم که مردى است چنین و چنان ، رسول خدا شود؟ که جمله :(الم نربک فینا ولیدا و لبثت فینا من عمرک سنین) متضمن آن است .
دوم اینکه ، عمل او را زشت دانسته ، و او را مفسد و مجرم خوانده ، که جمله :(فعلت فعلتک التى فعلت) متضمن آن است .
سوم اینکه ، بر او منت نهاده که تو یکى از بردگان مایى ، که جمله(و انت من الکافرین) اشاره به آن است .
و طبع کلام اقتضاء مى کرده که نخست از اشکال دوم پاسخ گوید سپس از اعتراض اولش و در آخر از اعتراض سومش و موسى(علیه السلام) همینطور پاسخ داد.
پس ، جمله(فعلتها اذا و انا من الضالین) جواب از اعتراض دوم او است که موسى(علیه السلام) را مجرم دانست و جرمش را بزرگ جلوه داد و به خاطر اینکه - به اصطلاح - احساسات علیه او تحریک نشود نامى از کشتن نبرد تا قبطیان حاضر در جلسه متاءثر نشوند.
مقصود از ضلالت در سخن موسى علیه السّلام :(قال فعلتها اذا و اءنا من الضالین ...)
دقت در متن جواب و مقابله آن با اعتراض فرعون ، این معنا را مى رساند که جمله :(ففررت منکم لما خفتکم فوهب لى ربى حکما) تتمه جواب از قتل باشد، تا حکم(نبوت)
در مقابل ضلال قرار گرفته باشد و در این صورت به خوبى روشن مى شود که مراد از ضلال ، جهل در مقابل حکم است ، زیرا حکم به معناى اصابه نظر و درک حقیقت هر امرى و متقن بودن نظریه در تطبیق عمل با نظریه است .
در نتیجه معناى حکم ، قضاوت به حق در خوبى و یا بدى یک عمل ، و تطبیق عمل با آن قضاوت است و این قضاوت به حق همان است که به انبیاء داده مى شود، همچنان که قرآن کریم درباره آنان فرمود:(و ما ارسلنا من رسول الا لیطاع باذن الله).
بنا بر این ، مراد موسى(علیه السلام) این است که اگر آن روز آن عمل را کردم ، در حالى کردم که به خاطر جهل گمراه بودم و مصلحت کار را نمى دانستم و نمى دانستم در این عمل ، حق چیست تا پیروى کنم .
و خلاصه : حکم خدا را نمى دانستم ، یک نفر از بنى اسرائیل مرا به یارى خود خواند و من او را یارى کردم و هرگز احتمال نمى دادم که این یارى او به کشته شدن مرد قبطى مى انجامد و عاقبت وخیمى به بار مى آورد و مرا ناگزیر مى کند که از مصر بیرون شده به مدین بگریزم و سالها از وطن دور شوم .
رد گفتار مفسرین در معناى ضلالت در آیه شریفه
از اینجا روشن مى شود اینکه بعضى گفته اند: مراد از ضلالت ، جهل است ، البته جهل به این معنا که آدمى بدون پروا اقدام به عملى کند و درباره عواقب آن نیندیشد همچنان که در شعر شاعر آمده :
الا لا یجهلن احد علینا
فنجهل فوق جهل الجاهلینا
و همچنین اینکه بعضى دیگر گفته اند: مراد از ضلالت ، محبت است همچنان که کلام فرزندان یعقوب که به پدرشان گفتند:(تا لله انک لفى ضلالک القدیم) به معناى محبت تفسیر شده ، یعنى تو همچنان بر محبت یوسف باقى هستى و در آیه مورد بحث معناى کلام موسى(علیه السلام) این است که آن روز که من آن قبطى را کشتم ، از این جهت بود که من از دوستداران خدا بودم ، و دوستى با خدا، اجازه نداد که در عاقبت عمل خود بیندیشم ،
معناى صحیحى نیست .
اما وجه اول صحیح نیست براى اینکه در این وجه موسى(علیه السلام) اعتراف به جرم و نافرمانى خدا کرده و حال آنکه آیات سوره قصص تصریح دارد بر اینکه خداى تعالى قبل از واقعه قتل مزبور هم به او حکم و علم داده بود و داشتن حکم و علم با ضلالت به این معنا نمى سازد.
و اما وجه دوم صحیح نیست چون علاوه بر اینکه با سیاق نمى سازد از ادب قرآن به دور است که محبت خداى را ضلالت بخواند.
و اما قول آن مفسر دیگر که گفته :(مراد از ضلالت ، جهل به معناى عدم تعمد است و معنایش این است که من این کار را عمدا نکردم) صحیح نیست ، چون مى دانیم که موسى(علیه السلام) این کار را عمدا کرد چیزى که هست منظورش تاءدیب او بود ولى به قتلش منجر شد.
همچنین گفتار مفسر دیگرى که گفته : مراد از ضلالت ، جهل به شرایع است ، همچنانکه در آیه(و وجدک ضالا فهدى) به این معنا است . و نیز قول آن مفسر دیگر که گفته : مراد از ضلالت فراموشى است ، همچنان که در آیه(ان تضل احدیهما فتذکر احدیهما الاخرى) به این معنا است و معناى آیه مورد بحث این است که : من هنگامى او را کشتم که حرمت آدم کشى را فراموش کرده بودم و یا فراموش کرده بودم که اینطور زدن عادتا به قتل او مى انجامد.
همه این اقوال وجوهى هستند که ممکن است بازگشت یک یک آنها به همان وجهى باشد که ما بیان داشتیم .
جمله(ففررت منکم لما خفتکم فوهب لى ربى حکما) متفرع است بر داستان قتل ، و علت ترس موسى و فرار کردن وى همان است که خداى تعالى در سوره قصص ذکر کرده و فرموده است :(و جاء رجل من اقصى المدینه یسعى قال یا موسى ان الملا یاتمرون بک لیقتلوک فاخرج انى لک من الناصحین فخرج منها خائفا یترقب).
مراد از حکمى که بعد از گریختن موسى علیه السّلام از مصر به او داده شده(فوهبلى ربى حکما)
و اما مراد از(حکم) - آنطور که ما استظهار کردیم - اصابه نظر، و رسیدن به حقیقت
هر امر و اتقان راءى در عمل به آن نظریه است و اگر بگویى آیه شریفه صریح است در اینکه موهبت حکم ، بعد از داستان قتل به موسى(علیه السلام) داده شد ولى مفاد آیات سوره قصص این است که این موهبت قبل از داستان قتل به موسى(علیه السلام) داده شده چون فرموده :(و لما بلغ اشده و استوى آتیناه حکما و علما و کذلک نجزى المحسنین و دخل المدینة) و بعد از آن داستان قتل و فرار کردن را ذکر مى کند بنابر این میان این دو آیه چگونه مى توان جمع نمود و رفع تناقض کرد؟
در جواب مى گوییم : کلمه حکم ، هم در آیه مورد بحث و هم در آیه سوره قصص بطور نکره آمده و این خود اشعار دارد بر اینکه این دو حکم با هم فرق دارند و درباره خصوص تورات که متضمن حکم بوده فرموده :(و عندهم التوریة فیها حکم اللّه) و ما مى دانیم که تورات بعد از غرق شدن فرعون و نجات دادن بنى اسرائیل نازل شده .
پس مى توان گفت که به موسى(علیه السلام) در چند نوبت مراتبى از حکم داده شده بود که بعضى از مراتب آن ما فوق بعضى دیگر بوده ، حکمى قبل از کشتن قبطى و حکمى دیگر بعد از فرار و قبل از مراجعتش به مصر، و حکمى دیگر بعد از غرق شدن فرعون و در هر بار، مرتبه اى از حکم را به او داده بودند تا آنکه با نزول تورات حکمت را برایش تمام کردند.
و این را اگر بخواهیم تشبیه کنیم ، نظیر فطرتى است که خداوند در چند مرحله به آدمى ارزانى مى دارد، یک مرحله ضعیف آن ، همان سلامت فطرتى است که در حال کودکى به آدمى مى دهد و مرحله بالاتر آن را در حال بزرگى که آدمى به خانه عقل مى نشیند ارزانى مى کند که نامش را اعتدال در تعقل ، وجودت در تدبیر مى گذاریم و مرحله قوى تر آن را بعد از ممارست در اکتساب فضائل مى دهد، زیرا مرحله دوم ، آدمى را وادار به کسب فضائل مى کند و چون این کسب فضائل تکرار شد حالتى در آدمى پدید مى آید به نام ملکه تقوى و این سه حالت در حقیقت یک چیز و یک سنخ است ، که به تدریج و در حالى بعد از حال دیگر نمو مى کند.
از آنچه گذشت معلوم شد اینکه بعضى از مفسرین حکم را به نبوت تفسیر کرده اند صحیح نیست ، چون از لفظ آیه و نیز از مقام آن دلیلى بر گفته خود ندارند.
علاوه بر این خداى تعالى در چند جا از کلام خود حکم و نبوت را با هم ذکر کرده و فهمانده که اینها با هم فرق دارند، از آن جمله فرموده :(ان یوتیه اللّه الکتاب و الحکم و النبوة) و نیز فرموده :(اولئک الّذین آتیناهم الکتاب و الحکم و النبوة) و نیز فرموده :(و لقد آتینا بنى اسرائیل الکتاب و الحکم و النبوة و آیاتى دیگر).
توضیح مفاد(وجعلنى من المرسلین) که جواب اعتراضاول فرعون در استبعاد رسالت موسى علیه السّلام است
جمله(و جعلنى من المرسلین) پاسخ از اعتراض اول فرعون است ، که از رسالت موسى(علیه السلام) تعجب و استبعاد مى کرد، چون او و درباریانش وى را مى شناختند، و ناظر احوال او در ایامى که تربیتش مى کردند بودند و حاصل جواب این است که : استبعاد ایشان از رسالت وى مربوط به سو ابقى است که از حال وى داشتند و این استبعاد وقتى بجاست که رسالت ، امرى اکتسابى باشد و به دست آمدنش با حصول مقدمات اختیارى اش ممکن و قابل حدس باشد، تا فرعون تعجب کند که چطور ممکن است تو پیامبر شوى ؟ لذا در پاسخش گفت خدا او را رسول کرده ، و مساءله رسالت اکتسابى نیست بلکه موهبتى است خدایى ، همچنان که حکم نیز چنین است و خدا او را بدون هیچ اکتسابى رسالت و حکم داده ، این آن معنایى است که از سیاق بر مى آید.
و اما اینکه بعضى از مفسرین گفته اند: جمله(الم نربک فینا ولیدا...) از باب استبعاد نبوده ، بلکه خواسته است بر موسى(علیه السلام) منت بگذارد هر چند که آیه شریفه فى نفسها با این احتمال هم مى سازد ولى سیاق مجموع جواب ، مساعد با آن نیست و حمل آیه بر این احتمال سیاق را در هم مى ریزد، چون در این صورت حتما باید جمله(و تلک نعمة تمنها على ...) را جواب از منت مذکور گرفت و حال آنکه این جواب نمى تواند جواب آن باشد.(چون در خود جمله منت یادآور شده مى فرماید تو بر من منت مى نهى که بنى اسرائیل را برده خود کرده اى) و نیز باید جمله(فعلتها اذا...) را جواب از اعتراض به قتل گرفت آن وقت جمله(و جعلنى من المرسلین) زاید مى شود و احتیاجى بدان نیست . دقت فرمایید.
توضیح مفاد(و تلک نعمة تمنها على ...) که پاسخ اعتراض دیگر فرعون است
جمله(و تلک نعمة تمنها على ان عبدت بنى اسرائیل) جواب از منتى است که فرعون بر او نهاده ازدر سرزنش او را برده خود خواند، برده اى که کفران نعمت مولاى خود
کرده ، و بیان جواب این است که : این چیزى که تو آن را نعمتى از خود بر من مى خوانى و مرا به کفران آن سرزنش مى کنى این نعمت نبود، بلکه تسلط جابرانه اى بود که نسبت به من و به همه بنى اسرائیل داشتى و برده گرفتن مردم به ظلم و زور کجایش نعمت است ؟! پس ، جمله مورد بحث جمله اى است استفهامى که معناى انکار را مى رساند و جمله(ان عبدت بنى اسرائیل) بیان مطلبى است که کلمه(تلک) به آن اشاره مى کند و حاصلش این است که این مطلبى که تو با جمله(و انت من الکافرین) بدان اشاره کردى و منتى بر من نهادى ، نعمتى که من آن را کفران کردم و سپاس ولى نعمت خود و ولى نعمت همه بنى اسرائیل را نگاه نداشتم ، صحیح نیست ، زیرا ولى نعمت بودن تو مستند به ظلم بود و تو با ظلم و زور، خود را ولى نعمت ما کردى و ولایتى هم که با ظلم و زور درست شده باشد ظلم است و حاشا بر اینکه ولى نعمت مظلومان و زیر دستان خود باشد و گرنه باید برده گیرى هم نعمت باشد و حال آنکه نیست ، پس در حقیقت در جمله(ان عبدت بنى اسرائیل) سبب ، در جاى مسبب به کار رفته(و به جاى اینکه فرموده باشد تو بر من منت مى گذارى که ولى نعمتم بودى ، فرموده تو بر من منت مى گذارى که ما بنى اسرائیل را برده خود کرده اى ؟).
بیان گفتار مفسرین درباره جمله(الم نربک) و اشکالات و توجهات مترتب برگفتارشان
مفسرین ، گفتار فرعون ، یعنى جمله(الم نربک) را به دو اعتراض تجزیه و تحلیل کرده اند -که قبلا هم بدان اشاره شد - یکى تعریض بر اینکه او را در کودکى تربیت کرده ، و دیگر اینکه او به جاى شکرگزارى ، کفران نعمت کرده ، و در زمین فساد انگیخته و مردى قبطى را کشته است .
آن وقت از دو جهت به اشکال بر خورده اند، یکى - همانطور که گفتیم - اینکه جمله(و جعلنى من المرسلین) زیادى مى شود که در سیاق جواب هیچ مورد حاجت قرار نمى گیرد، دوم اینکه جمله(و تلک نعمه تمنها على ان عبدت بنى اسرائیل) از ناحیه موسى(علیه السلام) جواب منت فرعون نمى شود چون فرعون در منت خود سخنى از بنى اسرائیل به میان نیاورده بود، او منت نهاده بود که من تو را در کودکى ات در آغوش خود بزرگ کرده ام ، آن وقت پاسخ موسى(علیه السلام) چه ربطى به این منت دارد.
آنگاه در مقام توجیه کلام خود وجوهى ذکر کرده اند.
اول اینکه : موسى(علیه السلام) منت فرعون را اقرار داشته لذا در پاسخ از آن حرفى نزده ، بلکه تنها این جهت را انکار کرده که برده نگرفتن او برایش نعمتى باشد، و همزه انکار در تقدیر است ، گویى که فرموده :(او تلک نعمة تمنها على ان عبدت بنى اسرائیل و لم تعبدنى - آیا این نعمت است که بر من منت مى گذارى که بنى اسرائیل را برده خود کردى و مرا
نکردى ؟).
و این وجه صحیح نیست ، زیرا تقدیر باید دلیلى داشته باشد و در لفظ آیه هیچ دلیلى حتى اشاره اى به این تقدیر وجود ندارد.
دوم اینکه : موسى(علیه السلام) خواسته با این جواب خود بطور کلى نعمت فرعون بر خود را انکار کند، به خاطر اینکه خاندان او یعنى بنى اسرائیل را برده گرفته ، گویا خواسته است بفرماید: درست است که مرا در آغوش خود پروریدى ، ولى جنایت برده گیرى بنى اسرائیل آن قدر بزرگ است که این خوبیهایت را پامال کرد. پس ، جمله(ان عبدت ...)، در حقیقت در مقام تعلیل انکار موسى(علیه السلام) است .
و این وجه هر چند از وجه قبلى به ذهن نزدیکتر است ، لیکن باز معناى جواب تمام نیست ، براى اینکه عمل زشت کسى عمل نیکش را زشت نمى کند، برده گرفتنش از بنى اسرائیل چه ربطى به تربیت موسى(علیه السلام) در دامان خود دارد.
سوم اینکه : معناى آیه این است که این نعمتى که تو بر من مى نهى ، که مرا در آغوش خود بزرگ کرده اى ، منشاء و سببش چه بود - اگر کشتن فرزندان بنى اسرائیل در بین نبود تو اصلا مرا نمى شناختى - منشاء آشنا شدنت با من این بود که پسران بنى اسرائیل را مى کشتى ، و مادر من مضطرب شد که مبادا مرا هم بکشى ، ناگزیر مرا در صندوقى نهاده به آب نهر سپرد و تو مرا از روى آب گرفتى و بزرگ کردى و چون خدمتى که به من کردى ناشى از آن ظلم و برده گیرى ات از بنى اسرائیل بود، لذا نمى توان نعمتش نامید.