background
اللَّهُ لَا إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ الْحَيُّ الْقَيُّومُ
خداست كه هيچ معبودِ [بحقى‌] جز او نيست و زنده [پاينده‌] است.
آیه 2 سوره آلِ عِمْرَان

اشاره به آهنگ کلى سوره مبارکه آل عمران و زمان و موقعیت نزول آن

بیان آیات

سوره آل عمران ، این مقصود را دنبال مى کند که مؤ منین را به توحید کلمه بخواند، تشویقشان کند تا هر چه زودتر یک پارچه شوند، و خود را براى مقابله با دشمنان یعنى یهود و نصارا و مشرکین آماده سازند، باید در مقابل ناملایماتى که مى بینند صبر کنند، زیرا موقعیتى بس خطرناک دارند، چون دشمنان مشغول جمع آورى نیرو هستند و در خاموش کردن نور خدا با دست و دهان خود یکدل و یک جهت شده اند.

این احتمال خیلى به ذهن نزدیک مى رسد که سوره آل عمران همه اش یکباره نازل شده باشد، براى اینکه آیاتش که دویست آیه است ظهورى روشن در بهم پیوستگى و انسجام دارد، و از اول تا به آخر متناسب با هم است ، و پیداست که همه اغراض آنها بهم مربوط است .

و به همین جهت این احتمال از هر احتمالى دیگر بنظر قوى تر مى آید، که بگوئیم این سوره وقتى به رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم) نازل شده که تا حدودى دعوتش جا افتاده بود براى اینکه در بین آیاتش ، هم سخنى از جنگ احد، و واقعه مباهله و نفرین کردن با نصاراى نجران ، و یادى از کار یهود دیده مى شود و هم تحریکى نسبت به مشرکین است . و نیز مسلمانان را به صبر مى خواند، و دستور مى دهد تا یکدیگر را به صبر سفارش کنند، و دست به دست یکدیگر داده وحدتى تشکیل دهند.

و همه اینها موید این معنا است که سوره مورد بحث ، در روزگارى نازل شده که مسلمانان ، مبتلا به دفاع از حوزه دین بودند، دفاعى که براى آن ، همه قوا و ارکان خود را بسیج کرده بودند.

از یک طرف در اثر فتنه جوئیهاى یهود و نصارا در داخل جمعیت خود، با درگیریها و فتنه و آشوبها روبرو بودند، فتنه هائى که تشکل آنان را سست مى کرد، باید براى خاموش کردن آشوبهاى آنان قسمت عمده اى از وقت خود را صرف احتجاج و بگو مگوى با آنان کنند، و از سوى دیگر با مشرکین درگیر بودند، و باید با آنها بجنگند، و همیشه در حال آماده باش بوده و لحظه اى امنیت نداشته باشند، چون در آن ایام اسلام در حال انتشار بوده و آوزاه اش همه جا را پر کرده بود، و مردم دنیا چه یهودش و چه مسیحیش و چه مشرکش ‍ همه علیه اسلام قیام کرده بودند. از پشت سر این سه طایفه دو امپراطورى بزرگ آنروز دنیا یعنى روم و ایران و غیره نیز چنگ و دندان نشان مى دادند.

خداى سبحان در این سوره از حقایق و معارفى که بشر را به سوى آنها هدایت فرموده آن مقدارى را که باعث دلگرمى مؤ منین است یادآور مى شود تا مؤ منین ، هم دلخوش شوند و هم آلودگى شبهات و وساوس شیطانى و تسویلات اهل کتاب از دلهاشان زایل شود، و هم برایشان روشن گردد که خداى تعالى هرگز از تدبیر ملک خود غافل نبوده ، و خلق او را عاجز نکرده اند، و اگر دین خود را تشریع نموده و جمعى از بندگانش را بسوى آن دین هدایت نموده ، همه بر طبق طریقه و عادت جاریه و سنت دائمى خود بوده ، و آن سنت عبارت است از سنت علل و اسباب پس مؤ من و کافر هم طبق همین سنت علل و اسباب زندگى مى کنند، یک روز دنیا به کام کافر و روزى دیگر به کام مؤ من است چون دنیا میدان امتحان است ، و امروز روز عمل و فردا روز جزا است .

اللّه لا اله الا هو الحى القیوم

بحث پیرامون این آیه ، در تفسیر آیه الکرسى گذشت ، و حاصل بحث در آنجا این شد که این آیه مى خواهد بفهماند که قیام خداى تعالى به ایجاد و تدبیر عالم قیامى اتم است . پس نظام موجودات از هر جهت تحت قیمومت خداى تعالى است ، هم نظامى که در اعیان آنها است ، و هم نظامى که در آثار آنها برقرار است آنهم نه تنها قیمومت در تاءثیر، نظیر قیمومتى که اسباب طبیعى فاقد شعور در مسببات دارند، بلکه قیمومتى با حیات که مستلزم علم و قدرت است .

پس علم الهى نافذ در همه زوایاى عالم است ، و هیچ چیز از عالم براى خدا پنهان نیست . قدرت او هم بر همه عالم مسلط است ، در هیچ گوشه عالم چیزى واقع نمى شود مگر آنچه او وقوعش را خواسته ، و اذن داده باشد.

و به همین جهت دنبال این جمله بعد از دو آیه فرموده :(ان اللّه لا یخفى علیه شى ء فى الارض و لا فى السماء، هو الذى یصورکم فى الارحام کیف یشاء...).

و با در نظر گرفتن اینکه شش آیه اول سوره ، جنبه دورنما براى این سوره دارد، و آنچه در این سوره به تفصیل آمده در این شش آیه به اجمال آمده - و با در نظر گرفتن غرض سوره که قبلا گفتیم - مى فهمیم که : آیه مورد بحث ، مطالب شش آیه بلکه سراسر سوره را با بیانى کلى آغاز مى کند، بیانى که غرض سوره ، از همان استنتاج مى شود، همچنانکه از دو آیه اخیر یعنى آیه :(ان اللّه لا یخفى علیه ...) و آیه(هوالذى یصورکم ...) استنتاج مى شود.

بنابراین از این شش آیه ، آن قسمتى که دورنماى سوره است دو آیه وسط است که مى فرماید:(نزل علیک الکتاب - تا جمله - عزیز ذو انتقام).

و بنابراین برگشت معناى آیه به این مى شود که فرموده باشد بر مؤ منین واجب است متذکر شوند به اینکه آن خدایى که به وى ایمان آورده اند، خدایى است واحد در الوهیت . و قائم برخلقت و تدبیر عالم ، آن هم قیامى با حیات ، پس او هرگز در ملکش مغلوب نمى شود، و چیزى بدون مشیت و اذن او واقع نمى شود.

مؤ منین وقتى متذکر این معانى بشوند آن وقت یقین مى کنند که هم او این کتاب را که هادى به سوى حق و فارق و ممیز میان حق و باطل است نازل کرده ، و نیز مى فهمند که خداى تعالى در فرستادن این کتاب و هدایت خلق به سوى حق و جدا سازى حق از باطل همان روشى را جارى ساخته که در عالم اسباب و ظرف اختیار جارى ساخته است .

پس هرکس به اختیار خود ایمان آورد به پاداش عمل خود مى رسد، و هرکس هم کفر بورزد او نیز به کیفر رفتار خود خواهد رسید، براى اینکه خداى سبحان ، عزیز و داراى انتقام است .

اما عزیز است : براى اینکه او خدایى است که هیچ معبودى و حاکمى جز او نیست ، تا در این جهات حکمى براند، و خدا را در حکمش مقهور خود سازد.

و اما اینکه داراى انتقام است : براى اینکه ، اولا امور بندگان بر او پوشیده نیست ، و ثانیا هیچ مخلوقى نمى تواند در عمل خود و کفرش ‍ از تحت اراده و مشیت او خارج شود.

(تنزیل) بر تدریج نزولدلالت دارد

نزل علیک الکتاب بالحق مصدقا لما بین یدیه

در سابق گفتیم : کلمه(تنزیل) بر تدریج دلالت دارد، همچنان که کلمه(انزال) بر نزول یکپارچه دلالت مى کند.

ممکن است شما به گفته ما خرده گرفته و بگویید: همه جا کلمه(تنزیل) به معناى نزول تدریجى نیست ، به شهادت اینکه در آیه :(لو لا نزل علیه القرآن جمله واحده) مى بینیم که مشرکین صریحا اعتراض مى کنند که چرا قرآن یکپارچه بر آنجناب نازل نشده ، پس تنزیل در این آیه به معناى نزول دفعى است ، نه تدریجى . و در آیه :(ان ینزل علینا مائده) که حواریین عیسى(علیه السلام) از آنجناب تقاضا مى کنند تا مائده اى از آسمان برایشان فرستاده شود نیز به این معنا است ، چون معلوم است نزول مائده دفعى بوده نه تدریجى ، و در آیه شریفه(لو لا نزل علیه آیه) که کلمه(تنزیل) در نزول دفعى یک آیه استعمال شده از این جهت بوده که یک آیه اگر نازل شود دفعتا مى شود نه به تدریج ، و اگر در آیه(قل ان اللّه قادر على ان ینزل آیه) کلمه(تنزیل) ظهور در نزول دفعى دارد نه تدریجى ، باز به خاطر این است که پاسخ از سؤ ال جمله قبلى است که مى گفتند:(لو لا نزل علیه آیه).

و به همین جهت بعضى از مفسرین گفته اند: بهتر آنست که بگوئیم معناى(نزل علیک الکتاب) انزال بعد از انزال و به عبارت دیگر انزال دفعى است تا این اشکال وارد نشود.

لیکن ما در پاسخ مى گوییم : اینکه گفتیم تنزیل به معناى نزول تدریجى است ، لازمه اش این نیست که بین نزول یک آیه و آیه دیگر زمان قابل توجهى فاصله شده باشد.

توضیح اینکه : هر مرکبى را از چند جزء ترکیب یافته در نظر بگیریم ، وجودش یک نسبت به مجموع و کل اجزا دارد، و یک نسبت به وجود تک تک اجزاى خود، اگر نسبتى را که به کل اجزا دارد در نظر بگیریم موجود واحدى خواهد بود، موجودى که نه تدریج مى پذیرد و نه تقسیم ، و اگر نسبتى را که وجود آن با وجود تک تک اجزایش دارد در نظر بگیریم البته یک چیز، چند چیز خواهد بود، و تدریج هم مى پذیرد، همچنان که مى بینیم قرآن کریم فرود آمدن باران را هم به(انزال) تعبیر کرده و هم به(تنزیل)، چنانکه فرموده :(انزل من السماء ماء)، و هم فرموده :(و هو الذى ینزل الغیث).

در تعبیر اول نسبت وجود باران با سراسر اجزاى آن در نظر گرفته شده و در نتیجه یک امر اعتبار شده ، و در تعبیر دوم نسبت وجود باران با اجزاى آن که یکى پس از دیگرى فرود مى آید در نظر گرفته شده ، و قهرا یک امر تدریجى اعتبار شده است .

پس منظور از نازل شدن(تدریجى) قرآن ، این نیست که بین نزول یک جزء و جزء دیگر، زمانى طولانى فاصله شده باشد و آیاتى که به عنوان نقض و اشکال ذکر شد، گفتار ما را نقض نمى کند، براى اینکه منظور از نزول قرآن(جملة واحدة) در آیه 32 سوره فرقان این است که خوب بود اجزاى قرآن بدون وقفه ، و پشت سرهم نازل شود، چنان که آیات یک واقعه ، پشت سر هم نازل مى شده ، بدون اینکه فاصله زیادى میان آنها افتاده باشد و این نوع نزول هم نزول تدریجى است .

پس آیه نامبرده گفتار ما را نقض نمى کند و همچنین سایر آیاتى که به عنوان نقض ذکر کردند، هیچیک نقض نیست(داستان مائده نیز ناقض نیست ، براى اینکه نزول آن هم به تدریج است ، اول باید سفره را انداخت بعد نان و سپس خورش را در آن نهاد(مترجم)) و با این بیان ، جواب از بقیه آیاتى که ذکر شده بود روشن مى شود.

و اما اینکه بعضى براى دفع نقض نامبرده گفته اند که : بهتر آنست بگوییم معناى(نزل علیک الکتاب) انزال بعد از انزال و به عبارت دیگر انزال دفعى است علاوه بر اینکه صرف استحسانى است که به هیچ وجه نباید در استعمال لغت ها راه یابد، نقض هاى نامبرده را جواب نمى گوید، براى اینکه انزال بعد از انزال نیز تنزیل است ، یعنى نزول تدریجى است ، و باید از آن به تنزیل تعبیر کرد پس این سؤ ال باقى است که چرا فرمود:(لو لا نزل علیه القرآن جملة واحده) و یا فرمود:(ان ینزل علینا مائدة) و یا(لو لا نزل علیه ...).

وجه این که قرآن کریم درباره وحى ، تعبیرانزال و تنزیل(فرود آمدن) را بکار برده است

و امااین سؤ ال که اصلا چرا قرآن کریم وحى را به تنزیل و انزال که لازمه معنایش فرود آمدن از مکانى والا و یا مقامى والا است تعبیر فرموده ؟ جوابش این است که وقتى مقام خداى تعالى بلندترین مقام باشد و آیات قرآنى و یا اوامر و نواهى از آن مقام بسوى بندگان صادر مى شود قهرا مقام بندگان مقامى پایین تر خواهد بود، که دستورات الهى در آن مقام مستقر مى شود و خداى تعالى مقام خود را بلند و درجات خود را رفیع خوانده ، فرموده :(انه على حکیم).

و نیز قرآن کریم را نازل از ناحیه خود خوانده و فرموده :(و لما جاءهم کتاب من عند اللّه مصدق لما معهم).

پس به این دو اعتبار، یعنى بلندى مقام خدا، و پستى مقام عبودیت ، صحیح است که آمدن قرآن از آن مقام به این مقام را نزول خواند.

و به عبارت دیگر، استقرار وحى در قلب شریف رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) را نازل شدن وحى از خدا به آن حضرت دانست . چون خداى تعالى در آیه :(انه على حکیم) مقام خود را مقامى والا و بلند خوانده ، البته در آیه :(و لما جاءهم کتاب من عند اللّه مصدق لما معهم) استقرار وحى در قلب رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) را به آمدن کتاب هم تعبیر کرده است .

و اما اینکه در آیه مورد بحث فرمود:(بالحق) مفسرین در معناى آن گفته اند: بطور کلى حق و صدق عبارت است از خبر مطابق با واقع ، با این تفاوت که چنین خبرى را از آن جهت که در مقابلش واقعیتى خارجى و ثابت ، وجود دارد حق گویند، و از این جهت که خود خبر مطابق با آن واقعیت خارجى است صدق مى نامند.

بنابراین اطلاق کلمه(حق) که به معناى اعیان خارجى و امور واقعى است بر خداى تعالى و گفتن اینکه(خدا حق است) و نیز اطلاقش بر حقایق خارجیه و گفتن اینکه(موجودات خارجى حق هستند) از این بابت است که خبر دادن از خدا و از حقایق خارجیه خبرى است مطابق با واقع ، و به هر حال مراد از(حق) در آیه شریفه ، امر ثابت است ، امرى است که بطلان نمى پذیرد.

و ظاهرا حرف(با) در کلمه(بالحق) مصاحبت را مى رساند، و آیه چنین معنا مى دهد که : خداى تعالى کتاب را بر تو نازل کرد نازل کردنى همراه با حق ، به طورى که حق از آن جدا نخواهد بود، و همراه بودنش با حق باعث مى شود که نه بعدها بطلان عارضش ‍ بشود، و نه در حین نزول آمیخته با بطلان باشد. پس این کتاب از اینکه روزى بطلان بر او چیره گردد ایمن است ، پس در جمله(نزل علیک الکتاب بالحق) استعاره به کنایه بکار رفته البته مفسرین در معناى حرف(با) وجوهى دیگر ذکر کرده اند که خالى از اشکال نیست .

و اما اینکه فرمود:(مصدقا) تصدیق از ماده صدق است ، وقتى گفته مى شود من گفتار فلانى را تصدیق کردم ، معنایش این است که با آن معامله صدق نمودم و اعتراف دارم که او راست مى گوید، و همچنین وقتى گفته مى شود: فلان گفتار را تصدیق دارم معنایش این است که به راستى و درستى آن اعتراف کردم .

و مراد از جمله :(لما بین یدیه) کتب آسمانى حاضر در عصر نزول قرآن یعنى تورات و انجیل است ، چنانکه در سوره مائده آیه 48 صریحا بیان کرده که مراد از این جمله ، تورات و انجیل است که در هر دو هدایت است .

و این آیه شریفه خالى از دلالت بر این معنا نیست که تورات و انجیلى که آن روز در دست یهود و نصارا بوده ، همه اش تحریف شده نبوده بلکه پاره اى از مطالب آن همان تورات و انجیل واقعى بوده ، که بر موسى و عیسى(علیهماالسلام) نازل شده ، اما همه آنها آیاتى که از طرف خدا نازل شده باشد نبوده ، بلکه دستخوش سقط و تحریف شده است .

و این نیز مسلم است که تورات و انجیل زمان رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) همین تورات و انجیل چهارگانه(مرقس ، یوحنا، متى و لوقا) زمان ما بوده است .

پس قرآن کریم این تورات و اناجیل را فى الجمله نه صد در صد قبول دارد، و نیز به وقوع تحریف ، و دست خوردگى آن شهادت داده مى فرماید:(و لقد اخذ اللّه میثاق بنى اسرائیل - تا آنجا که مى فرماید: و جعلنا قلوبهم قاسیه یحرفون الکلم عن مواضعه ، و نسوا حظا مما ذکروا به - تا آنجا که مى فرماید و من الذین قالوا انا نصارى ، اخذنا میثاقهم ، فنسوا حظا مما ذکروا به ...) که ترجمه اش در همین سوره مى آید و در سه جا از این آیه از وقوع تحریف و سقط در تورات و انجیل خبر داده است .

معناى کلمه(تورات) و(انجیل)

و انزل التوریة و الانجیل من قبل هدى للناس

کلمه تورات لغتى است که در زبان عبرانى به معناى شریعت در زبان عربى است ، و کلمه(انجیل) به قول بعضى ، یونانى و بقول بعضى دیگر در اصل فارسى بوده ، و به معناى بشارت است و ما ان شاء اللّه در سوره مائده آن جا که مى فرماید:(انا انزلنا التورایه فیها هدى و نور...) بحث مفصلى در باره این دو کتاب خواهیم کرد.

قرآن کریم اصرار دارد که همیشه از کتاب عیسى به لفظ انجیل تعبیر کند نه اناجیل ، و نیز اصرار دارد آن یک انجیل را نازل از ناحیه خدا بداند، و با در نظر گرفتن اینکه انجیل ها متعدد هستند، و از آنها آنچه قبل از قرآن و در عصر نزول آن در دست مردم موجود بوده چهار عدد بوده 1 - لوقا 2 - مرقس ، 3 - متى ، 4 - یوحنا.

معلوم مى شود از اینها آن انجیلى که از ناحیه خداى تعالى نازل شده یکى بوده باقى انجیل ها کتاب آسمانى نبوده ، یعنى همه انجیل هاى موجود دست خورده و تحریف شده اند، و بهر حال ذکر تورات و انجیل در آیه مورد بحث یعنى در اول سوره ، خالى از نوعى تعریض و کنایه به یهود و نصارا نیست ، تعریض و طعنه به اعمالى که کردند، و به سخنانى که در مورد تولد عیسى و نبوت و به آسمان رفتنش زدند.

معناى(فرقان) و موارد استعمال آن در قرآن مجید

و انزل الفرقان

کلمه فرقان بطورى که در صحاح آمده به معناى چیزى است . که میان حق و باطل جدائى بیندازد، ولى دلالت ماده این کلمه اعم است یعنى دلالت بر صرف جدا سازى دارد، چه جدا سازى حق از باطل و چه جدا سازى نخود از کشمش مثلا، و یا هر جدا سازى دیگر، همچنان که مى بینیم در قرآن کریم در مورد جدا سازى مردم استعمال شده آنجا که فرموده :(یوم الفرقان یوم التقى الجمعان).

و نیز فرموده :(یجعل لکم فرقانا).

چیزى که هست مطلوب از این جدا سازى در درگاه خداى تعالى حتما امرى است که به هدایت برگشت کند، و درباره آن باشد، و جدا سازى مربوط به این مساءله حتما همان جدا سازى بین حق و باطل خواهد بود حق و باطل در عقاید و در معارف ، و نیز تعیین اینکه بنده خدا چه وظایفى دارد، و چه چیزهایى جزء وظایف او نیست .

در نتیجه معناى جمله مورد بحث ، با مطلق معارف الهیه منطبق مى شود، چه معارف اصلى و چه فرعى ، چه آنهایى که در کتابش بیان شده و چه آنهایى که به زبان انبیایش جارى گشته ، و لذا مى بینیم در آیه :(و لقد آتینا موسى و هرون الفرقان) همه آنچه را که بر موسى و هارون نازل کرده فرقان نامیده است .

و نیز در آیه :(و اذ آتینا موسى الکتاب و الفرقان) غیر از کتاب تورات سایر دستورات نازله بر موسى(علیه السلام) را نیز فرقان خوانده است .

و در آیه :(تبارک الذى نزل الفرقان على عبده لیکون للعالمین نذیرا) فرموده : بلند مرتبه است آن خدایى که فرقان را بر بنده اش نازل کرد تا براى همه عالمیان نذیر باشد.

و این فرقان از نظر معنا، با میزان منطبق است ، چون در آیه :(لقد ارسلنا رسلنا بالبینات و انزلنا معهم الکتاب و المیزان لیقوم الناس ‍ بالقسط) بجاى کتاب و فرقان کتاب و میزان را ذکر کرده است .

و نیز این آیه در معناى آیه :(کان الناس امة واحده فبعث اللّه النبیین مبشرین و منذرین و انزل معهم الکتاب بال حق لیحکم بین الناس ‍ فیما اختلفوا فیه) است .

پس میزان مثل فرقان عبارت است از دینى که میان مردم بحق و عدالت حکم مى کند، در عین حال معارف و وظایف بندگى را هم در برداشته است(و خدا داناتر است).

ولى بعضى از مفسرین گفته اند: مراد از فرقان ، تنها قرآن است . بعضى دیگر گفته اند: فرقان هر دلیلى است که میان حق و باطل جدایى مى اندازد.

بعضى دیگر گفته اند: مراد، حجت قاطعى است که رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) علیه کسانى اقامه مى کرد که با آن حضرت بر سر عیسى(علیه السلام) احتجاج و مشاجره مى کردند، لیکن بهترین وجه همان است که ما ذکر کردیم .

ان الذین کفروا بایات اللّه ،... ذوانتقام

کلمه(انتقام) بطوریکه گفته اند به معناى مجازات بدکاران بر طبق بدکارى آنان است ، و لازمه این معنا آن نیست که حتما غرض داغ دل گرفتن هم در بین باشد، چون داغ دل گرفتن از لوازم انتقامهاى معمول در بین ما است ، نه از لوازم معناى لغوى این کلمه ، چون بدى بدکاران در میان ما انسان ها باعث منقصت و ضررى براى ما مى شود و ما با مجازات بدکار، مى خواهیم قلب خود را التیام دهیم ، و اگر نمى توانیم ضررى را که بدکار متوجه ما کرده جبران کنیم ، لااقل داغ دلى از وى بگیریم .

و اما خداى عزوجل ساحتش عزیزتر و مقدس تر از آن است که از اعمال بندگان بد کارش متضرر شود، و یا العیاذ باللّه نقصى بر او وارد آید، لیکن وعده داده - و وعده او حق است - که بزودى در میان بندگانش به حق قضاوت کند، و اعمال آنان را جزا دهد، اگر خیر است خیر و اگر شر است شر، چنانک ه فرمود:(و اللّه یقضى بالحق).

و نیز فرمود:(لیجزى الذین اساوا بما عملوا و یجزى الذین احسنوا بالحسنى) و چگونه چنین نباشد،

با اینکه عزیز على الاطلاق است ، ساحت او منیع تر از آن است که حرمتش هتک شود. دیگران هم گفته اند، که کلمه عزیز در اصل به معناى امتناع است .

ان الذین کفروا بایات اللّه لهم عذاب شدید....

این آیه از آن جهت که مطلق است یعنى معین نکرده است که مقصود از عذاب شدید چیست ، آیا عذاب دنیا است یا آخرت ، ممکن است شامل عذاب دنیوى هم بشود. و این خود یکى از حقایق قرآنى است که چه بسا مفسرین از آن غافل مانده ، و آنطور که باید پیرامون آن بحث نکرده اند، و این بى توجهى ، علتى جز این نداشته که ما چیزى را عذاب نمى شماریم ، مگر وقتى که جسم ما را به درد آورد، و متاءلم سازد و یا نقص و یا فسادى در نعمت هاى مادى ما پدید آورد. مثلا مال ما را از بین ببرد، و یا یکى از عزیزان ما را بمیراند، یا بدن ما را مریض کند، با اینکه آنچه قرآن در تعلیمات خود از عذاب اراده کرده غیر این است .

گفتارى در اینکه : کلمه عذاب در اصطلاح قرآن به چه معنا است

شادى و غم ، رنج و راحت دائر مدار طرز فکر آدمى است

حال ببینیم از آیات قرآنى ، درباره عذاب ، چه معنایى را استفاده مى کنیم ؟ قرآن کریم زندگانى کسانى را که پروردگار خود را فراموش ‍ کرده اند هر قدر هم زندگى بسیار وسیعى داشته باشند زندگانى بسیار تنگ و سختى مى داند و مى فرماید:(و من اعرض عن ذکرى فان له معیشة ضنکا).

و باز قرآن کریم مال و اولاد را که در نظر ما نعمت گوارا مى آید، عذاب خوانده ، مى فرماید:(و لا تعجبک اموالهم و اولادهم ، انما یرید اللّه ان یعذبهم بها، فى الدنیا و تزهق انفسهم و هم کافرون).

و حقیقت امر همانطور که بیان اجمالى آن در تفسیر آیه :(و قلنا یا آدم اسکن انت و زوجک الجنة) گذشت ، این است که مسرت و اندوه و شادى و غم و رغبت و نفرت و رنج و راحت آدمى دایر مدار طرز فکر آدمى در مساءله سعادت و شقاوت است .

این اولا، و در ثانى سعادت و شقاوت و آن عناوین دیگرى که همان معنا را مى رساند، به اختلاف موردش مختلف مى شود، سعادت و شقاوت روح ، امرى است و سعادت و شقاوت جسم ، امرى دیگر، و همچنین سعادت و شقاوت انسان ، امرى است و سعادت و شقاوت حیوان امرى دیگر، و به همین مقیاس .

سعادت و شقاوت روحى و جسمى ، و اینکه افراد بى خدا در هرحال پریشانروز هستند

و انسان دنیاپرست و مادى که هنوز متخلق به اخلاق خدایى نشده و با ادب الهى بار نیامده تنها و تنها کامیابى هاى مادى را سعادت مى داند، و کمترین اعتنایى به سعادت روح و کامیابى هاى معنوى ندارد.

قهرا چنین کسى هرچه زور دارد در این مصرف مى کند که مال بیشتر و فرزندان(دغلکارتر) و جاه و مقام منیع تر و سلطه و قدرت بیشترى به دست آورد و در آغاز، راه به دست آوردن خالص و بى دردسر آنها را، آرزو مى کند، و این خیال را در سر مى پروراند که این امور، تنعم و لذت خالص است . مادام که به دست نیاورده اینطور خیال مى کند و از نداشتن آن حسرت مى خورد، ولى وقتى بدست مى آورد مى بیند: نه ، آنطور هم که خیال مى کرده نیست ، اگر یک لذت در آن هست هزار الم و ناراحتى هم همراه دارد، براى اینکه آن طور که مى پنداشت کامل به تمام معنا نیست بلکه نواقصى دارد، و رفع همان نواقص ، گرفتاریها دارد، و اسبابى مى خواهد، در اینجا بشدت ، دل به آن اسباب مى بندد، ولى وقتى به سراغ اسباب مى رود متوجه مى شود که آنها هم هیچکاره هستند،در نتیجه یک حسرت دیگر هم از این بابت بر دلش مى نشیند. آرى او مسبب الاسباب را نیافته و به وى دل نبسته تا همواره و در هر حال دلى آرام ، و در برابر هر مصیبتى تسلیتى در داخل جان خود داشته باشد، لذا در برخورد با هر سببى حسرتى دیگر بر دلش مى نشیند.

پس افراد مادى و بى خبر از خداى لایزال ، در حسرت بسر مى برند، تا چیزى را ندارند از نداشتن آن حسرت مى خورند، و وقتى به آن دست مى یابند باز متاسف گشته و از آن اعراض نموده چیزى بهتر از آن را مى جویند، تا بلکه با به دست آوردن آن عطش درونى خود را تسکین دهند، حال افراد مادى ، در دو حال(دارایى و ندارى) چنین است .

سعادت و شقاوت از دیدگاه اسلام

و اما قرآن کریم انسان را موجودى مرکب از روحى جاودانى ، و بدنى مادى و متغیر مى داند، انسان از نظر قرآن همواره با چنین وصفى قرار دارد،تا بسوى پروردگار خود برگردد، در آن موقع است که خلود و جاودانگى آدمى شروع مى شود و دیگر دچار زوال(و دگرگونگى) نمى گردد.

پس ، از نعمتهاى دنیا بعضى مانند علم ، تنها مایه سعادت روح آدمى است ، و بعضى مانند مال و فرزندى که او را از یاد خدا باز ندارد، مایه سعادت روح و جسم او خواهد بود، آنهم چه سعادت بزرگى .

و همچنین بعضى از حوادث که مایه محرومیت و نقص جسم آدمى است ، ولى براى روح جاودانه او سعادت است ، مانند شهادت در راه خدا، و انفاق مال و سایر امکانات در این راه ، که این نیز از سعادت آدمى است ، همچون تحمل نوشیدن دواى تلخ است که دقایقى آدمى را ناراحت مى کند ولى مدت طولانى مزاجش را سالم مى سازد.

و اما آنچه که خوش آیند جسم و مضر به روح آدمى است ، مایه شقاوت آدمى و عذاب او است ، و قرآن کریم اینگونه اعمال را که تنها لذت جسمانى دارد، متاعى قلیل خوانده ، که نباید به آن اعتنا کرد. و در این باره فرموده است :(لا یغرنک تقلب الذین کفروا فى البلاد، متاع قلیل ثم ماویهم جهنم و بئس المهاد).

و همچنین هر چیزى که مضر به روح و جسم ، هر دو است ، قرآن آنرا نیز عذاب خوانده همچنان که خود مادیین هم آنرا عذاب مى شمارند.

اما قرآن آنرا از جهتى ، و مادیین از نظرى دیگر عذاب مى دانند. قرآن آنرا از این نظر عذاب مى داند که مایه ناراحتى روح است ، و مادیین از این نظر عذاب مى دانند که مایه بدبختى و ناراحتى بدن است ، نظیر انواع عذابهایى که بر امتهاى گذشته نازل شده .

و قرآن در این باره مى فرماید:(الم تر کیف فعل ربک بعاد؟ ارم ذات العماد، التى لم یخلق مثلها فى البلاد، و ثمود الذین جابوا الصخر بالواد، و فرعون ذى الاوتاد، الذین طغوا فى البلاد، فاکثروا فیها الفساد، فصب علیهم ربک سوط عذاب ، ان ربک لبا لمرصاد).

سعادت و شقاوت موجودات با شعور، بستگى به شعور و اراده آنها دارد چون ما یک امرى را که در نظر دیگران لذیذ است ولى ما لذت آنرا احساس نمى کنیم ، سعادت خود نمى دانیم ، همچنانکه امرى را که براى دیگران الم انگیز است ولى ما از آن احساس الم و ناراحتى نمى کنیم ، شقاوت نمى شماریم .

از همینجا روشن مى شود، روشى که قرآن در مساءله سعادت و شقاوت طى کرده غیر از آن روشى است که مادیین پیش گرفته اند، و انسان فرو رفته در مادیات هم اگر بخواهد زندگیش گوارا شود باید از مکتبى پیروى کند که سعادت حقیقى را سعادت بداند، و شقاوت حقیقى را شقاوت بداند، چون قرآن آنچه واقعا سعادت است سعادت مى داند، و آنچه براستى شقاوت است شقاوت مى خواند.

قرآن به پیروان خود تلقین مى کند که دل ، به غیر خدا نبندند، و به آنان این باور را مى دهد که تنها مالکى که مالک حقیقى هر چیز است خدا است ، هیچ چیزى جز بوسیله خدا روى پاى خود نمى ایستد،(چنین کسى اگر دوا مى خورد دواى خدا را مى خورد، و اگر غذا مى خورد غذاى او را مى خورد، براى دوا و غذا و هیچ چیز استقلال در تاءثیر قائل نیست(مترجم) و نیز چنین کسى هیچ هدفى را جز براى او دنبال نمى کند.

و چنین انسانى در دنیا چیزى بجز سعادت براى خود نمى بیند، آنچه مى بیند یا سعادت روح و جسم او هر دو است ، و یا تنها سعادت روح او است ، و غیر این دو چیز را عذاب و دردسر مى داند، بخلاف انسان دل بسته به مادیات و هواى نفس که چنین فردى چه بسا خیال کند آن اموال و ثروتى که براى خود جمع آورى کرده مایه خیر و سعادت او است ، ولى به زودى بر خبط و گمراهى خود واقف مى شود، و همان سعادت خیالى تبدیل به شقاوت یقینى مى شود چنانکه خداوند فرموده :(فذرهم یخوضوا و یلعبوا حتى یلاقوا یومهم الذى یوعدون).

و نیز فرموده :(لقد کنت فى غفله من هذا فکشفنا عنک غطاءک فبصرک الیوم حدید).

و نیز فرموده : فاعرض عن من تولى عن ذکرنا، و لم یرد الا الحیوة الدنیا، ذلک مبلغهم من العلم).

علاوه بر اینکه در هیچ جاى دنیا و نزد هیچ یک از دنیاپرستان مادى ، نعمتى که لذت خالص باشد وجود ندارد، بلکه اگر از نعمتى لذتى مى برند همان لذت توام با غم واندوه است ،

غم و اندوهى که خوشى آنان را تیره و تار مى سازد.

از اینجا روشن مى شود که درک و طرز فکرى که در انسانهاى موحد و مخصوصا در اهل قرآن است غیر درک و طرز فکرى است که دیگران دارند، با اینکه هر دو طایفه از یک نوع هستند، یعنى هر دو انسانند، البته بین دو نقطه نهایى این دو طرز تفکر مراتب بسیارى هست ، که صاحبان آن اهل ایمان هستند اما طایفه دیگر بخاطر نرسیدن به کمال تربیت و تعلیم الهى ، کم و زیاد و یا زیادتر گرفتار انحراف فکرى مى شوند.

این بود آنچه ما مى توانستیم از کلام خداى تعالى درباره مساءله عذاب استفاده کنیم ، لیکن در عین اینکه گفتیم کلمه عذاب در اصطلاح قرآن به معناى عذاب روحى تنها و یا روحى و جسمى است ، چنان هم نیست که از استعمال این کلمه در مورد ناملایمات جسمانى فقط، امتناع بورزد، و آنرا عذاب نداند، بلکه این کلمه را در آن مورد نیز بکار برده ، از آن جمله ، از ایوب حکایت کرده که گفت :(انى مسنى الشیطان بنصب و عذاب).

و نیز فرموده :(و اذ انجیناکم من آل فرعون یسومونکم سوء العذاب ...) که عذابهاى فرعون به بنى اسرائیل را از طرف خدا امتحان و از طرف فرعون و فى نفسه عذاب خوانده و نفرموده آنچه از ناحیه فرعون به شما بنى اسرائیل رسید عذاب خدا بود

ان اللّه لا یخفى علیه شى ء فى الارض و لا فى السماء

در آیه قبلى ، عذاب کفار و منکرین آیات خدا را، این چنین تعلیل کرد:(زیرا خدا عزیز و داراى انتقام است) و لیکن چون این تعلیل احتیاج به ضمیمه اى داشت که به وسیله آن مطلب تمام شود زیرا ممکن است کسى عزیز و داراى انتقام باشد لیکن کفر بعضى از کفاربرایش پنهان مانده باشد، و در اثر بى خبرى از آن ، کفار نامبرده را عذاب نکند به همین جهت و براى اینکه بفهماند هیچ چیزى بر خدا پوشیده نیست ، جمله مورد بحث را اضافه کرد، و فهماند که به همان جهت که عزیز است چیزى بر او پوشیده نیست ، نه از محسوسات و نه از معنویات غایب از حس .

ممکن هم هست مراد از جمله :(شى ء فى الارض و لا فى السماء) اعمال بدنى و قلبى باشد، بهمان توجیهى که در آیه شریفه :(للّه ما فى السموات و الارض و ان تبدوا ما فى انفسکم او تخفوه یحاسبکم به اللّه گذشت .

کیفر کافران ، از حکم قضاوقدر و مشیت الهى خارج نیست

هو الذى یصورکم فى الارحام کیف یشاء

کلمه(تصویر) به معناى انداختن عکس چیزى یا کسى است ، ولى کلمه(صورت) اعم از آنست و شامل تمامى چیزهاى سایه دار و بى سایه مى شود.

و کلمه(ارحام) جمع رحم است ، و رحم زنان همانجایى است که نطفه و جنین در آنجا قرار مى گیرد.

این آیه شریفه در معناى بالا بردن مطلب دو آیه قبل است ، چون آن دو آیه مى گفتند: خدا کسانى را که به آیاتش کفر بورزند عذاب مى کند، براى اینکه عزیز و منتقم است ، و براى اینکه به اسرار و علتها آگاه است ، پس او در کارش به هیچ وجه شکست نمى خورد.

در این آیه مى فرماید: بلکه مطلب از این هم مهمتر است ، و آن کس که به آیات خدا کفر مى ورزد، خوارتر و پست تر از آنست که با استقلال خودش و بدون اینکه خداى سبحان هیچ دخالتى داشته باشد بتواند به آیات خدا کفر بورزد، و در این کار به قدرت خود متکى باشد بدون اینکه خدا در این باره اذنى داده باشد تا در نتیجه او بر خدا غالب آمده باشد، و نظام عالم را که زیباترین نظام است بر هم بزند، و نیز بتواند اراده خود را بر اراده خدا تحمیل کند، بلکه اگر هم به آیات خدا کفر مى ورزد، باز به خاطر این است که خدا به او چنین اذنى داده است یعنى خداى سبحان امورى را تنظیم کرده و آن امور تنظیم شده که همان عالم دنیا است ، طورى تنظیم شده که نتیجه اش پدید آمدن موجوداتى داراى اختیار و به نام انسان باشد، تا زمینه آزمایش و امتحان ، فراهم گردد، و هرکس بخواهد به اختیار خود ایمان آورد، و هرکس خواست به اختیار خودش کفر بورزد، پس هر دو طایفه هر چه بخواهند وقتى مى خواهند که خداى رب العالمین هم خواسته باشد.

بنابراین هیچ کفرى و ایمانى و هیچ سرنوشت دیگرى نیست مگر آنکه با تقدیر الهى است ، و خلاصه حساب و کتابى دارد، و این خداى تعالى است که اشیا را طورى ردیف کرده که هر چیزى بتواند به هدفى که با اعمالش آن را دنبال مى کند برسد، نخست آن هدف را به صورت خاص خودش یا به صورتى که راه رسیدن به آن برایش فراهم شده تصور بکند، و سپس با تلاش پى گیرش به آن هدف برسد.

پس خداى سبحان یگانه کسى است که همواره غالب بر امر خود، و قاهر در اراده خود، و مسلط بر خلق خویش است .

انسانهاى گمراه خیال مى کنند که هر چه مى کنند تنها به اراده خود مى کنند، و هر تصرفى را که در هر چیز مى کنند تنها بخواست خود مى کنند، و این خودشان هستند که با اعمال خویش نظام متصل و به هم پیوسته خلقت را بر هم مى زنند، و به گمان خود از قضا و قدر الهى پیشى مى گیرند، غافل از اینکه خود این نیز، قدر الهى است .

مراد از جمله :(یصورکم فى الارحام کیف یشاء) هم همین است ، یعنى مى خواهد بفرماید: خداى سبحان اجزاى وجود شما را در آغاز خلقت به نحوى قرار داده که در آخر هر مسیرى شما را به آنچه مى خواهید برساند، و خواستن شما به مقدار اذن او دخالت دارد، نه اینکه علت حتمى رسیدن به هدف باشد.

و اگر فقط تقدیر جارى در انسان را ذکر کرد،(نه تقدیر عمومى که در سراسر عالم جارى است) براى این بوده که آن تقدیر عمومى را فقط بر مورد انسان تطبیق دهد، و نیز براى این بود تا همانطور که در سابق نیز اشاره کردیم کنایه و تعریضى بر مسیحیان باشد، که گفتند مسیح ، خدا است ، خواست تا درآخر آیات مورد بحث ، حق مطلب در مورد مسیح را بیان کند، چون نصارا نمى توانند این معنا را انکار کنند که مسیح هم مانند سایر انسانها در رحم مادر خود تکون یافته ، و قبول دارند که آن حضرت خودش ، خود را خلق نکرده .

در اوایل آیات مورد بحث در جمله :(نزل علیک) خطاب را متوجه شخص رسول خدا(صلى اللّه علیه وآله) کرد، و در آخر این آیه در جمله(یصورکم) خطاب را متوجه عموم مردم نمود، و این عمومیت دادن به کلام آنهم بعد از خصوص بودن آن براى این است که دلالت کند بر اینکه ایمان مؤ منین هم مانند کفر کافران از حکم قضا و قدر الهى خارج نیست ، تا دلهاى مؤ منان از شنیدن این مطلب خرسند گشته ، از اینکه مشمول رحمت خدا و موهبت الهیه او قرار گرفته و موفق به ایمان شده اند خوشحال گردند، و از شنیدن مساءله قدر و مساءله انتقام گیرى خدا از کفار دلهایشان از این اندوه که چرا کفار کفر مى ورزند، تسلى پیدا کند، و بفهمند که همین کفر کفار هم چوب خدا است .

لا اله الا هو العزیز الحکیم

در این جمله به همان مطلبى برگشت شده که گفتار در این آیات با آن مطلب آغاز شده بود، و آن مساءله توحید بود و این جمله جنبه خلاصه گیرى از آن مطلب است ، تا آنرا تاکید کرده باشد. چون مسایل ذکر شده در این آیات ، یعنى : هدایت خلق بعد از ایجاد آنها، و مساءله انزال کتاب و فرقان ، و مساءله متقن بودن تدبیر الهى در عذاب کردن کفار، امورى است که بناچار باید مستند به اله و معبودى باشد تا آن امور را تدبیر کند، و از آنجا که هیچ معبودى به جز خداى تعالى وجود ندارد، پس تنها اوست که مردم را به سوى حق هدایت مى کند، و بناچار همواست که کتاب و فرقان نازل مى کند،

و همواست که کفار را با بلاهاى آسمانى و زمینى خود عذاب مى نماید، و آن خدا اگر هدایت مى کند، و یا کتاب مى فرستد، و یا گروهى را عذاب مى کند، از روى حکمت و عزتش مى باشد.

بحث روایتى

روایتى متضمن محاجه و مباحثه رسول خدا(ص) با سران نصاراى نجران

در مجمع البیان ، از کلبى و محمد بن اسحاق و ربیع بن انس روایت کرده که گفته اند: اوایل این سوره تا حدود هشتاد و چند آیه در مورد هیات اعزامى از نجران نازل شده ، که شصت نفر سواره بودند، و نزد رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) آمدند، در حالى که چهارده نفرشان از اشراف ، و در بین آن چهارده نفر سه نفر پیشوا وجود داشت .

یکى به نام(عاقب) که امیر آن قوم و طرف مشورتشان بود، وى کسى بود که بدون رایش هیچ کارى انجام نمى دادند. و نامش عبد المسیح بود.

دومى مردى ثروتمند بنام(ایهم) سید و بزرگ قوم بود، که با پول او این سفر را کرده بودند.

سومى مردى بنام(حارثه بن علقمه) کشیش و عالم دینى آنان و امام و مدرس مدارس آنان بود، و در میان قوم نجران شرافت و احترام خاصى داشت ، کتب دینى را او به ایشان درس مى داد، و پادشاهان روم ، او را به ریاست دینى برگزیده و پاس حرمتش ‍ مى داشتند، و به احترام او کلیساها بنا نهاده بودند، چون مردى فاضل و مجتهد در دین بود.

این هیات با داشتن چنین مردانى در مدینه به رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) وارد شده ، و داخل مسجد آنجناب گشتند در حالى که آن حضرت نماز عصر را خوانده بود، هیات اعزامى همه ، لباس رسمى کشیش ها در تن داشتند، جبه هایى قیمتى و رداهایى زیبا.

بعضى از صحابه رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) همین که این هیات را دیدند گفتند: ما تاکنون مردانى به این وقار ندیده بودیم ، اتفاقا وقتى وارد مسجد شدند هنگ ام نمازشان بود، طبق مراسم خود ناقوسى نواخته و برخاستند و در مسجد رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) به نماز ایستادند.

صحابه عرض کردند: یا رسول اللّه اینها دارند در مسجد تو نماز مى خوانند!!.

حضرت فرمود: رهاشان کنید و کارى به کارشان نداشته باشید، آنان نمازشان را به طرف مشرق خواندند، پس از آن(ایهم) و(عاقب)با رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) صحبت کردند. حضرت به ایشان فرمود:(باید که اسلام آورید).

عرض کردند ما که قبل از تو اسلام آورده ایم .

فرمود: شما دروغ مى گویید، و تسلیم دین خدا نیستید، براى اینکه شما براى خدا فرزند قائل هستید، و صلیب را مى پرستید، و گوشت خوک مى خورید.

گفتند پس اگر مسیح پسر خدا نیست پدرش کیست ؟ و آنگاه همگى با آن حضرت بگو مگو راه انداختند.

رسول خدا به(ایهم) و(عاقب) فرمود: مگر شما نمى دانید که هیچ فرزندى نیست مگر اینکه به پدرش شبیه است ، و مگر این عقیده شما نیست ؟.

عرض کردند: چرا همینطور است . فرمود: مگر شما معتقد نیستید که پروردگار ما زنده است و مرگ ندارد، و نیز مگر معتقد نیستید که عیسى موجودى فانى است و دستخوش مرگ مى شود؟.

گفتند چرا همینطور است .

فرمود: مگر شما معتقد نیستید که پروردگار ما قیم بر هر چیز است ، و هر موجودى را او حفظ مى کند، و روزى مى دهد؟ گفتند: بله همینطور است ، فرمود: آیا عیسى هیچ یک از این صفات را دارد، آیا او هم قیم موجودات است ، و حى لا یموت است ، و حافظ و رازق عالم است ؟.

گفتند: نه فرمود: پس او نمى تواند معبود باشد. و آیا شما معتقد نیستید که هیچ چیزى در آسمانها و زمین بر خدا پوشیده نیست ؟.

گفتند: چرا همینطور معتقدیم .

فرمود: حال بگویید ببینیم عیسى هم همین علم را دارد، یا آن مقدارى را از علم دارد که خدا به او داده گفتند: نه ، عیسى چنان علمى ندارد.

فرمود: بله عیسى نمى تواند چنان علمى را داشته باشد، چون مخلوق است ، یک روزى اصلا وجود نداشت ، و روزى دیگرى خدا او را در رحم مادرش آنطور که خودش مى خواست صورتگرى کرد، او غذا مى خورد و آب مى نوشید و فضولات بدن از او دفع مى شد، و خداى سبحان اینطور نیست .

گفتند: بله همینطور است ، فرمود: آیا شما معتقد نیستید که عیسى روزگارى در شکم مادر بود،

و مادرش او را مانند سایر مادران حمل مى کرد، و پس از مدتى وضع حمل نمود، همانطور که سایر زنان فرزند خود را مى زایند و فرزند خود را شیر و غذا داد، همانطور که هر مادرى فرزند خود را غذا مى دهد، و بعد از آنکه از شیر گرفته شد خودش غذا مى خورد، و آب مى نوشید و فضولاتش دفع مى شد؟.

گفتند: بله همینطور بود، فرمود: پس چگونه چنین انسانى ، چنان موجودى مى شود که شما معتقد هستید؟ مسیحیان از جواب عاجز ماندند: و خداى عزوجل آیات سوره آل عمران از اول تا هشتاد و چند آیه را در این باره نازل کرد.

مؤ لف : این معنا را سیوطى در الدرالمنثور از ابى اسحاق ، و ابن جریر و ابن منذر، از محمد بن جعفر بن زبیر، و از ابن اسحاق از محمد بن سهل بن ابى امامه نقل کرده و اما اصل قصه را ما بزودى نقل خواهیم کرد، لیکن نازل شدن آیات اول سوره آل عمران درباره این قصه گویا اجتهادى از صحابه بوده ، و ما قبلا هم گفتیم که از سبک آیات سوره پیدا است که یکباره نازل شده .

از رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) روایت شده که فرمود: شقى آنکسى است که در شکم مادرش شقى شده باشد، و سعید کسى است که در شکم مادرش سعید شده باشد.

روایتى درباره خلقت جنین و سرنوشت او...

و در کافى از امام باقر(علیه السلام) روایت کرده که گفت : خداى تعالى هر وقت اراده کند نطفه اى را که قبلا در صلب آدم بوده و از او پیمان گرفته ، بیافریند، و آنچه در ازل در صلب آدم براى آن نطفه نوشته است به مرحله ظهور برساند، مرد را تحریک مى کند تا به جماع بپردازد و به رحم زن وحى مى کند که خود را براى فرو رفتن نطفه در درونت باز کن ، تا قضا و قدر نافذ من در تو تحقق یابد، رحم دهانه خود را باز مى کند، و نطفه به رحم مى رسد، و چهل روز در رحم تردد مى کند، و مى چرخد تا به صورت(علقه) در آید، چهل روز هم به این صورت مى ماند، بعد(مضغه) مى شود، و پس از چهل روز گوشتى مى شود که لابلاى آن رگهایى چون تورى بافته شده پیدا مى شود، آنگاه خداى تعالى دو فرشته که کارشان خلقت است و در رحم زنان هر چه را خدا بخواهد خلق مى کنند، مى فرستد، تا از راه دهان زن وارد شکم او شوند، و خود را به رحم زن که روح قدیم انتقال یافته از پشت پدران و رحم زنان در آنجا است برسانند، و روح حیات و بقا را به اذن خدا در آن گوشت بدمند، و برایش سوراخ گوش و چشم و نیز دست و پا و جوارح و اعضاى بیرونى و درونى یک انسان را درست کنند.

آنگاه خداى عزوجل به آن دو فرشته وحى مى فرستد و دستور مى دهد که قضا و قدرى که من براى این کودک معین کرده ام و امرى که در باره اش صادر نموده ام بنویسید، و در عین حال جا براى بدا یعنى تغییر آن قضا و قدرها و امرها برایم بگذارید.

مى پرسند: پروردگارا ما نمى دانیم چه قضا و قدرى براى او معین کرده اى ، خودت بفرما تا ما بنویسیم ؟.

خداى تعالى مى فرماید: سر خود را بلند کنید و به سر مادرش نگاه کنید، چون نگاه مى کنند لوحى مى بینند که به پیشانى مادر کودک آویزان است ، و در آن چیزهایى نوشته شده ، از آن جمله صورت و زینت و اجل و میثاق و سعادت یا شقاوت کودک و تمامى خصوصیات او است . یکى از آن دو فرشته آن لوح را مى خواند، و دیگرى براى کودک مى نویسد. و در هر یک از آن خصوصیات ، بدا را براى خدا شرط مى کند، یعنى جاى تغییر و تبدیل را براى خدا مى گذارد. آنگاه نوشته خود را مهر نموده و بین دو چشم کودک جاى مى دهند، و سپس در شکم مادر او را سر پا نگه داشته بعد رها مى کنند.

بسیار مى شود که کودک مى لغزد و پشت و رو مى شود، و این تنها در مورد افراد طغیان گر و یا سرکش است .

و چون هنگام ولادت کودک مى رسد چه در مورد کودک تام الخلقه و چه کودکى که خلقتش تمام نیست به رحم وحى مى کند که دهانه خود را باز کن تا مخلوق من بزمین بیفتد، و مقدرات من در مورد او تحقق یابد، که اینک هنگام بیرون شدنش رسیده ، پس رحم دهانه خود را باز مى کند، و در آن هنگام کودک زیر و رو شده پاهایش بالا و سرش پایین شکم مادر قرار مى گیرد، تا هم مادر آسانتر بزاید، و هر فرزند آسانتر پا به دنیا بگذارد.

آنگاه خداى عزوجل فرشته اى را که نامش زاجر است مى فرستد تا کودک را زجرى دهد، و از آن زجر به اضطراب و فزع در آید و اگر باز هم به دنیا نیامد بار دیگر او را زجر مى دهد تا به فزع و اضطراب در آمده از شکم مادر به زمین بیفتد، در حالى که از آن زجر مشغول گریه باشد.

توضیح روایت

مؤ لف : اینکه امام فرمود:(وقتى خدا بخواهد نطفه را خلق کند) منظورش این است : وقتى که خدا بخواهد نطفه را انسانى تام الخلقه کند.

و اینکه فرمود:(آن انسانى که در ازل از او میثاق گرفته شده) اشاره است به مطلبى که بیانش به زودى مى آید، و خلاصه اش این است که انسان قبل از اینکه در این خلقت و به دنیا آمدن حالات و صفاتى پیدا کند، هم خودش و هم حالاتش قبل از دنیا در عالم رحم وجود داشته و احوال دنیائیش مطابق حالاتى است که در آن عالم داشته ، و آن عالم همان عالمى است که در لسان اخبار بعالم(ذر) و عالم(میثاق) تعبیر شده است .

آنچه که در عالم میثاق سپرده به ناچار در این عالم دنیوى محقق مى شود، و همچنین آنچه در این عالم موجود شده چیزى است که در عالم میثاق داده ، بدون این که کمترین تغییر و تبدیلى پیش بیاید، پس آنچه در عالم(ذر) تقدیر شده ، قضائى است حتمى و بهمین جهت امام(علیه السلام) در آغاز کلام میان این گونه انسانها و انسانهایى که مشمول بدا مى شوند تردید انداخت درباره دسته اول فرمود خلقتشان تمام مى شود. درباره دسته دوم فرمود خلقتشان تمام نشده سقط مى شوند، معلوم مى شود دسته اول دستخوش بدا نمى شوند، و(جمله آنرا در رحم قرار مى دهد) عطف است بر جمله :(نطفه را خلق کند).

و اینکه فرمود،(تا از راه دهان زن وارد شکم او شوند) بعید نیست که کلام امام نباشد، بلکه گفتارى باشد که راوى از پیش خود به روایت اضافه کرده ، موید این احتمال این است که اگر کلام امام بود باید فرموده باشد(یقتحمان فى بطن المراه من فمها) نه اینکه دوباره کلمه(مراءة) را تکرا