background
آمَنَ الرَّسُولُ بِمَا أُنْزِلَ إِلَيْهِ مِنْ رَبِّهِ وَالْمُؤْمِنُونَ ۚ كُلٌّ آمَنَ بِاللَّهِ وَمَلَائِكَتِهِ وَكُتُبِهِ وَرُسُلِهِ لَا نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِنْ رُسُلِهِ ۚ وَقَالُوا سَمِعْنَا وَأَطَعْنَا ۖ غُفْرَانَكَ رَبَّنَا وَإِلَيْكَ الْمَصِيرُ
پيامبر [خدا] بدانچه از جانب پروردگارش بر او نازل شده است ايمان آورده است، و مؤمنان همگى به خدا و فرشتگان و كتابها و فرستادگانش ايمان آورده‌اند [و گفتند:] «ميان هيچ يك از فرستادگانش فرق نمى‌گذاريم» و گفتند: «شنيديم و گردن نهاديم، پروردگارا، آمرزش تو را [خواستاريم‌] و فرجام به سوى تو است.»
آیه 285 سوره الْبَقَرَة

بیان آیات

توضیح معنایى که این دو آیه در صدد بیان آن هستند

گفتار در این دو آیه خلاصه مطالبى است که غرضى را بطور مفصل بیان مى کرد، در سابق هم گفته بودیم که غرض این سوره بیان این معنا است که حق عبادت خداى تعالى این است که عبد، به تمامى آنچه او به زبان پیامبرانش بر بندگانش نازل کرده ایمان آورد، بدون اینکه میان پیامبران او فرقى بگذارند و این غرض ، همان غرضى است که آیه اولى تا کلمه(من رسله) ایفا نموده ، و در سوره قصص هم مخالف این دستور را از بنى اسرائیل حکایت مى کند که با اینکه انواعى ازنعمت ها از قبیل کتاب و نبوت و ملک و غیر آن را به ایشان داده بود، آنان این نعمت ها را با عصیان و تمرد و شکستن میثاقها و کفر، تلافى کردند، و این همان معنائى است که ذیل آیه اول و همه آیه دوم به آن اشاره نموده ، مى فرماید: باید بندگان براى اجتناب از آنها به خدا پناه ببرند، بنابراین ، آخر آیه به اولش و خاتمه اش به آغازش برمى گردد.

از اینجا خصوصیت مقام بیان در این دو آیه روشن مى ش ود، توضیح اینکه خداى سبحان سوره را با صفتى شروع کرد که واجب است هر فرد با تقوائى متصف به آن صفت بوده باشد، و آن صفت عبارت است از اینکه بر بنده خدا واجب است از عهده حق پروردگار برآید.

مى فرماید: بندگان با تقواى او، به غیب ایمان دارند و نماز را بپا مى دارند، و از آنچه خدا روزیشان کرده انفاق مى کنند، و به آنچه بر پیامبر اسلام و سایر رسولان نازل کرده ، ایمان مى آورند، و به آخرت یقین دارند. و به دنبال چنین صفتى است که خدا آنان را مورد انعام قرار داده و هدایت قرآن را روزیشان کرد، و دنبال این مطلب به شرح حال کفار و منافقین پرداخت ، و سپس بطور مفصل ، وضع اهل کتاب و مخصوصا یهود را بیان کرد، و فرمود که خداى تعالى با هدایت کردن آنان بر ایشان منت نهاد، و با انواعى از نعمت ها گرامى شان داشت ، و مورد عنایات عظیمى قرار داد، ولى در مقام تلافى ، جز با طغیان و عصیان نسبت به خدا و کفران نعمت ها و انکار او و رسولانش و دشمنى با فرشتگانش و تفرقه انداختن میان رسولان و کتب او بر نیامده ، و عکس العملى نشان ندادند، خداى تعالى هم همانگونه با آنان مقابله کرد، که با تکالیفى دشوار و احکامى سخت ، از به جان هم افتادن ، و یکدیگر را کشتن و به صورت میمون و خوک مسخ شدن ، و با صاعقه و عذاب آسمانى معذب نمودن ، محکومشان نمود.

سپس در خاتمه سوره ، به همین مطالب برگشته ، بعد از بیان وصف رسول و مؤ منین به او مى فرماید: اینها بر خلاف آنان هستند، اینان هدایت و ارشاد خدا راتلقى به قبول و اطاعت کرده ، به خدا و ملائکه و کتب و رسولان او ایمان آوردند، بدون اینکه میان هیچ یک از پیامبران فرق بگذارند، و با این طرز رفتار، موقف خود را که همانا موقف بندگى است که ذلت عبودیت و عزت ربوبیت بر آن احاطه دارد، حفظ کردند، چون مؤ منین در عین اینکه به تمام معنا دعوت حق را اجابت کرده اند، به این مطلب اعتراف دارند که از ایفاى حق بندگى و اجابت دعوت خدا عاجزند، چون اساس و پایه هستیشان بر ضعف و جهل است .

و به همین جهت گاهى از تحفظ نسبت به وظائف و مراقبت از آن کوتاهى مى کنند، یا فراموش مى کنند، یا دچار خطا مى شوند، و یا در انجام واجبات الهى کوتاهى نموده ، نفسشان با ارتکاب گناهان به ایشان خیانت مى کند، و ایشان را به ورطه غضب و مؤ اخذه خدا نزدیک مى سازد، همانطور که اهل کتاب را قبل از ایشان به آن نزدیک ساخت ، از این جهت به ساحت مقدس خدا و به عزت و رحمت او پناه مى برند از اینکه ایشان را در صورت خطا و نسیان مؤ اخذه فرماید، و در خواست مى کنند به خاطر خطا و نسیان ما را به تکالیف دشوار مکلف مفرما، و به عذاب هائى که طاقتش را نداریم معذب مدار، و ما را عفو کن ، و بیامرز، و بر قوم کفار پیروز کن .

این آیات در مقام نسخ آیه قبل نیستند

پس این است آن معنائى که آیات مورد بحث در صدد بیان آن هستند، و بطوریکه ملاحظه مى فرمائید، همین معنا موافق با غرضى است که آن را دنبال کرده ، نه آن معنائى که مفسرین براى آیه کرده و گفته اند، مضمون این دو آیه وابسته و مربوط به مضمون آیه قبل است ، مى خواهد آیه قبل را که مشتمل بود بر تکلیف طاقت فرسا و ما لا یطاق ، نسخ کند، آیه اولى یعنى(آمن الرسول ...) حکایت گفتار مردمى است که به ما لا یطاق مکلف شده اند، و آیه دومى ناسخ آن تکلیف است .

آرى گفتار ما با روایاتى هم که در شاءن نزول سوره وارد شده ، مناسب تراست ، چون در شاءن نزول گفته اند: این سوره در مدینه نازل شد، زیرا هجرت رسولخدا(صلى الله علیه و آله و سلم) به مدینه و مستقر شدنش در آن شهر مقارن است با استقبال کامل مؤ منین آن شهر، که انصار دین الهى بودند، و با جان و مال خود به نصرت رسولخدا(صلى الله علیه و آله و سلم) قیام کردند، و نیز مقارن بود با از خود گذشتگى هاى اهل مکه ، که به خاطر خدا دست از زن و فرزند و مال و وطن خود شستند، و به رسولخدا(صلى الله علیه و آله و سلم) پیوستند، چنین موقعیتى ایجاب مى کرد که خداى تعالى از دو طائفه تشکر و ستایش کند،

که دعوت او و پیامبرش را اجابت کردند،(دقت فرمائید) البته آخر آیه هم که مى فرماید:(انت مولانا فانصرنا على القوم الکافرین)، تا اندازه اى بر این معنا دلالت دارد، چون اشاره مى کند که درخواست آنان در اوائل شکل گیرى اسلام بوده است .

و در آیه شریفه نکاتى عجیب از اجمال و تفسیر و اختصارگوئى بجا، و اطاله به مورد، و رعایت ادب عبودیت ، و بیاناتى جامع در آنچه مایه سعادت و کمال است ، بکار رفته .

آمن الرسول بما انزل الیه من ربه ، و المؤ منون

این قسمت از آیه ، ایمان پیامبر و مؤ منین را تصدیق مى کند، و اگر پیامبر را جداى از مؤ منین ذکر کرد، و فرمود: رسول به آنچه از ناحیه پروردگارش نازل شده ایمان دارد، و آنگاه مؤ منین را به آن جناب ملحق کرد، براى این بود که رعایت احترام آن جناب را فرموده باشد، و این عادت قرآن است ، که هر جا مناسبتى پیش بیاید از آن جناب احترامى به عمل مى آورد، و او را جداى از دیگران ذکر نموده ، سپس دیگران را به او ملحق مى سازد، مانند مورد زیر که مى فرماید:(فانزل اللّه سکینته على رسوله و على المؤ منین)(یوم لا یخزى اللّه النبى ، و الذین آمنوا).

کل آمن باللّه و ملائکته و کتبه و رسله

این جمله تفصیل آن اجمالى است که جمله قبل بر آن دلالت مى کرد، چون جمله قبل اجمالا مى گفت که : رسول و مؤ منین به آنچه نازل شده ایمان آوردند، ولى شرح نمى داد که آنچه نازل شده به چه چیز دعوت مى کند جمله مورد بحث شرح مى دهد که کتاب نازل بر رسولخدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم) مردم را به سوى ایمان و تصدیق همه کتب آسمانى و همه رسولان و ملائکه خدا که بندگان محترم او هستند دعوت مى کند، هر کس به آنچه بر پیامبر اسلام نازل شده ایمان داشته باشد، در حقیقت به صحت همه مطالب نامبرده ایمان دارد0

لا نفرق بین احد من رسله

این جمله حکایت گفتار مؤ منین است ، بدون اینکه بفرماید(مؤ منین گفتند:...) و ما در تفسیر آیه شریفه :(و اذ یرفع ابراهیم القواعد من البیت و اسمعیل : ربنا تقبل منا انک انت السمیع العلیم)

یکى از زیباترین سبک هاى قرآنى(نقلقول بدون آوردن کلمه گفت یا گفتند)

نکته عمومى این طرز حکایت را بیان کرده و گفتیم : این طرز بیان از زیباترین سبکهاى قرآنى است ، و اما نکته اى که مخصوص آیه مورد بحث است ،(علاوه بر اینکه بیانگر حالت و گفتار مؤ منین است) این است که از خصوص حال مؤ منین گرفته شده ، حالى که در ایمانشان به آنچه خدا نازل کرده ، داشته اند، بنابراین جمله مورد بحث زبان حال ایشان است نه زبان قال ، و به فرض اینکه گفته باشند، هر کسى در دل خود آن را گفته است .

و سبک زیبائى که در این آیه بکار رفته این است که یک گفتار را که از مؤ منین حکایت کرده ، نیمى از آن یک شکل است ، و نیم دیگرش شکل دیگرى دارد، و آن جمله :(لا نفرق بین احد منهم) و جمله(و قالوا سمعنا و اطعنا...) است ، که اولى را بدون(قالوا - گفتند) آورده ، و دومى را با آن ، با اینکه هر دو گفتار مؤ منین در پاسخ دعوت پیامبر است .

حال باید دید وجه آن چیست ؟ وجهش همان است که در گذشته نیز گفتیم ، جمله اولى که کلمه گفتند ندارد زبان حال ایشان و جمله بعدى که آن کلمه را دارد زبان قال و گفتار ایشان است .

قبلا خداى تعالى از حال یک یک آنان بطور جداگانه خبر داده و فرموده بود(کل آمن باللّه) ولى در جمله مورد بحث از آن سیاق ، به سیاق جمع برگشته فرمود:(لا نفرق بین احد) تا آخر دو آیه ، و این ، براى آن است که در اهل کتاب امور نامبرده ، بطور دسته جمعى واقع مى شد، یهود میان موسى و عیسى و محمد، و نصارا میان موسى و عیسى و محمد فرق مى گذاشتند، و به همین جهت دسته دسته شدند، و ادیان جداگانه اى درست کردند، با اینکه خدا همگى آنان را به یک امت و یک دین که ، دین فطرت است خلق کرده بود.

و همچنین درخواست مؤ اخذه نکردن و حمل و تحمیل ننمودن را به جماعت آنان نسبت داد، و نیز در آخر آیه در خواست نصرت دادن به ایشان علیه کفار را به همه نسبت داد، نه تک تک افراد، بر خلاف ایمان که چون در حقیقت قائم به تک تک افراد است به افراد منسوب نمود.

و قالوا سمعنا و اطعنا غفرانک ربنا و الیک المصیر

جمله(سمعنا و اطعنا) انشا است ، نه اخبار، نمى خواهند خبر دهند که ما شنیدیم و اطاعت کردیم ، بلکه مى خواهند به تعبیر فارسى بگویند(بچشم ، اطاعت) و این تعبیر کنایه است از اینکه دعوت تو را اجابت کردیم ، هم با ایمان قلبى ، و هم با عمل بدنى ، چون کلمه(سمع) در لغت کنایه گرفته مى شود از قبول و اذعان به قلب و کلمه اطاعت استعمال مى شود در رام بودن در عمل ،

پس با مجموع دو کلمه(سمع و طاعت) امر ایمان تمام و کامل مى گردد و جمله(سمعنا و اطعنا) از ناحیه بنده ، انجام دادن همه وظائفى است که در برابر مقام ربوبیت و دعوت خدا دارد، و این وظائف و تکالیف همه آن حقى است که خدا براى خود به عهده بندگان گذشته ، که در کلمه(عبادت) خلاصه مى شود، همچنانکه فرمود:(و ما خلقت الجن و الانس الا لیعبدون ما ارید منهم من رزق ، و ما ارید ان یطعمون).

حق خدا بر بندگان و حق بندگان بر خداى سبحان

و نیز فرمود: الم اعهد الیکم یا بنى آدم ان لا تعبدوا الشیطان ، انه لکم عدو مبین ، و ان اعبدونى).

و خداى تعالى در برابر این حقى که براى خود قرار داده حقى هم براى بنده اش بر خود واجب ساخته ، و آن آمرزش است ، که هیچ بنده اى در سعادت خود از آن بى نیاز نیست ، از انبیا و رسولان بگیر تا پائین تر، و لذا به ایشان وعده داده که در صورتى که اطاعتش کنند، و بندگیش نمایند، ایشان را بیامرزد، همچنانکه در اولین حکمى که براى آدم و فرزندانش تشریع کرد، فرمود:(قلنا اهبطوا منها جمیعا، فاما یاتینکم منى هدى فمن تبع هداى فلا خوف علیهم و لا هم یحزنون) و این نیست مگر همان آمرزش .

و چون مؤ منین با گفتن(سمعنا و اطعنا) بطور مطلق و بدون هیچ قیدى اعلان اطاعت داده ، در نتیجه حق مقام ربوبیت را ادا کردند، لذا به دنبال آن ، حقى را که خداوند متعال براى آنان بر خود واجب کرده بود، مسئلت نموده و گفتند:(غفرانک ربنا و الیک المصیر) کلمه مغفرت و غفران به معناى پوشاندن است ، و برگشت مغفرت خداى تعالى به دفع عذاب است ، که خود پوشاندن نواقص بنده در مرحله بندگى است ، نواقصى که در قیامت که بنده به سوى پروردگارش بر مى گردد فاش و هویدا مى شود.

لا یکلف اللّه نفسا الا وسعها، لها ما کسبت و علیها ما اکتسبت

کلمه(وسع) به معناى توانائى و تمکن است ، و اصل در آن وسعت مکانى بوده ، و بعدها قدرت آدمى چیزى نظیر ظرف تصور شده ، که افعال اختیارى آدمى از آن صادر مى شود، در نتیجه کارهائى که از آدمى سر مى زند در حدود قدرت و ظرفیت او است ، حال یا کم است و یا زیاد، و آنچه از آدمى سر نمى زند ظرفیتش را نداشته ، درنتیجه این استعمال ، معناى وسعت به طاقت منطبق شده ، و در آخر طاقت را وسع نامیده ، گفتند:(وسع آدمى) یعنى طاقت و ظرفیت قدرت او.

تکلیف نکردن به آنچه که در قدر و اختیار انسان نیست سنت خداوند در بین بندگان است

خواننده عزیز توجه فرمود که تمام حق خدا بر بنده این است که سمع و طاعت داشته باشد، و معلوم است که انسان تنها در پاسخ فرمانى مى گوید:(طاعة) که اعضاى جوارحش بتواند آن فرمان را انجام دهد، چون اطاعت به معناى مطاوعه است ، یعنى تاءثر پذیرى قوا و اعضاى آدمى در اثر فرمان کسى که به او امر مى کند و اما چیزى که مطاوعه بردار نیست ، مثل اینکه مثلا به کسى امر کنند که با چشم خود بشنود، و با گوش خود ببیند، و یادر آن واحد در چند مکان دور از هم حاضر شود، و یا براى بار دوم از پشت پدر عبور کرده ، در رحم مادر قرار گیرد، و دوباره از مادر متولد شود، چنین چیزى نه قابل اطاعت است ، و نه آمر حکیم تکلیفى مولوى درباره آن صادر مى کند، پس اجابت نمودن فرمان خدا با سمع و طاعت ، تحقق نمى پذیرد، مگر در چهارچوب قدرت و اختیار انسان و این افعال مقدور و اختیارى است که انسان به وسیله آن براى خود نفع و یا ضرر کسب مى کند، پس کسب ، خود بهترین دلیل است بر اینکه آنچه آدمى کسب کرده و متصف به آن شده ، وسع و طاقت آنرا داشته است .

پس از آنچه گفتیم این معنابه خوبى روشن شد که جمله(لا یکلف اللّه ...) کلامى است مطابق با سنتى که خداوند دربین بندگانش جارى ساخته ، و زبان همان سنت است ، و آن سنت این است که از مراحل ایمان آن مقدار را بر هر یک از بندگان خود تکلیف کرده که در خور فهم او باشد، و از اطاعت آن مقدارى را تکلیف کرده که در خور نیرو و توانائى بنده باشد، و نزد عقلا و صاحبان شعور نیز همین سنت و روش معمول و متداول است ، و نیز روشن گردید که معناى جمله نامبرده درست با کلامى که در آیه قبل از رسول و مؤ منین حکایت کرد که گفتند:(سمعنا و اطعنا) منطبق است ، نه چیزى از آن کم دارد و نه زیاد.

و نیز معلوم شد که مضمون جمله نامبرده یعنى(لا یکلف اللّه نفسا...) هم به آیه قبل از خود ارتباط دارد و هم به آیه بعد از خود.

اما نسبت به ما قبلش ، براى اینکه این جمله مى فهماند خداى تعالى بندگان خود را به بیش از امکاناتشان در سمع و طاعت تکلیف نمى کند پس سمع و طاعتى که در آیه قبل ى بود همان وسع در این آیه است .

خطا و نسیان از اخیار آدمى خارج است ولى مقدمات خطا و نسیان اختیارى است

و اما نسبت به جمله هاى بعدى براى اینکه جملات بعدى این معنا را مى رساند که درخواست رسولخدا(صلى الله علیه و آله و سلم) و مؤ منین که خدا بر خطا و نسیان آنها را مؤ اخذه نکند، و چیزى را که طاقتش ‍ را ندارند بر آنان تحمیل نفرماید، هر چند درخواست بخشش از امورى بیرون از توان انسان است ، لیکن از باب تکلیف به امورى نیست که در وسع آدمى نباشد، چون قبلا هم گفتیم منظور عذابهائى است که ممکن است در برابر تمرد و نافرمانى بر آنان تحمیل کند، خواهید گفت خطا و نسیان ، تمرد نیست ، چون از اختیار آدمى خارج است ، در پاسخ مى گوئیم درست است ، و لیکن مقدمات خطا و نسیان اختیارى است ، و ممکن است با جلوگیرى از مقدمات آن و یا تحفظ از آن از پیش آمد آن جلوگیرى نمود، پس خطا و نسیان به این ملاحظه امرى اختیارى است ، مخصوصا در مواردى که ابتلاى آدمى به آنها به خاطر سوء اختیار خود آدمى باشد.

این مطلب عینا در مورد(اصر) هم مى آید، چون(اصر) یعنى اینکه خداوند مردمى را که از تکالیف آسان او تمرد و سرپیچى کرده اند به عنوان کیفر تکالیفى دشوار بر ایشان وضع کند. و این کار بر خلاف حکمت نیست تا انجام آن از خداوند قبیح باشد، زیرا مقدمات آن را خود انسان ها، با اختیار خود انجام داده اند. پس در نسبت دادن آن به خدا هیچ محذورى ندارد.

ربنا لا تواخذنا ان نسینا او اخطانا

بعد از آنکه در مقام اجابت دعوت خداى تعالى بطور مطلق و بدون هیچ قیدى گفتند:(سمعنا و اطعنا) و سپس از یک سو متوجه ضعف و فتور و سستى خود شدند، و از سوى دیگر متوجه سرنوشت اقوام و امتهائى شدند که قبل از ایشان مى زیستند، ناچار از خداى تعالى خواستند تا به ایشان رحم کند، و با ایشان آن معامله را نکند که با امتهاى گذشته کرد، یعنى آن مؤ اخذه ها و حمل و تحمیل ها را نفرماید، چون مؤ منین با تعلیم الهى این معنا را آموخته بودند که هیچ حول و قوتى جز به کمک خدا وجود ندارد، و هیچ چیز جز رحمت او آدمى را از خطا و نسیان و تمرد حفظ نمى کند.

بااین بیان پاسخ از سؤ الى که ممکن است بشود روشن مى گردد، و آن این است که رسولخدا(صلى الله علیه و آله و سلم) با اینکه معصوم است ، چطور درخواست مصونیت از خطا و نسیان مى کند؟ جوابش این شد که اگر آن جناب معصوم است ، به عصمت او معصوم است ، نه از ناحیه خودش ، پس صحیح است که از خدا مصونیتى درخواست کند، که از ناحیه خود ضمانتى نسبت به آن ندارد، و خود را د ر این درخواست هم آواز مؤ منین سازد.

ربنا و لا تحمل علینا اصرا کما حملته على الذین من قبلنا

کلمه(اصر) بطوریکه گفته اند به معناى ثقل و سنگینى است ، بعضى هم گفته اند: به معناى آن است که چیزى را به قهر و غلبه حبس کنى ، و برگشت آن نیز به همان معناى اول است ، چون حبس شدن نیز نوعى سنگینى است ، و بر موجود حبس شده گران است .

و مراد از(الذین من قبلنا) اهل کتاب و مخصوصا یهود است ، چون در این سوره به بسیارى از داستانهاى ایشان اشاره شده است ، و مخصوصا در سوره اعراف آیه 157(اصر) و(اغلال) را به ایشان نسبت داده ، مى فرماید:(و یضع عنهم اصرهم ، و الاغلال التى کانت علیهم)

ربنا و لا تحملنا مالا طاقه لنا به)

مراد از(مالا طاقه لنابه)، تکلیف هاى ابتدائى طاقت فرسا نیست ، چون توجه نمودى که خداى تعالى هرگز چنین تکالیفى به بندگان خود نمى کند، چون هم عقل آن را تجویز نمى کند، و هم کلام خود خداى تعالى ، که در مقام حکایت گفتار مؤ منین فرموده :(سمعنا و اطعنا)، بر خلاف آن دلالت دارد، بلکه مراد از آن جزا و کیفر بدى هائى است که ممکن است به ایشان برسد، حال یا به صورت تکالیف دشوار(نظیر آنچه در بنى اسرائیل واقع شد) باشد، و یا به صورت عذاب هائى که ممکن است نازل شود، و یا به صورت مسخ شدن و امثال آن باشد.

واعف عنا و اغفرلنا و ارحمنا

کلمه(عفو) به معناى محو اثر است ، و کلمه(مغفرت) به معناى پوشاندن است و کلمه رحمت معنایش معروف است ، این معناى کلى این کلمات بود، و اما به حسب مصداق و با در نظر داشتن معناى لغوى آنها باید بگوئیم : این سه جمله و ترتیب آنها به این صورت از قبیل پرداختن تدریجى از فرع به اصل است ، و به عبارتى دیگر منتقل شدن از چیزى که فائده اش خصوصى است به سوى چیزى که فائده اش ‍ عمومى تر است و بنابراین عفو خدا عبارت است از محو و از بین بردن اثر گناه ، که همان عقابى است که براى هر گناهى معین فرموده ، و مغفرت عبارت است از پوشاندن و محو اثرى که گناه در نفس به جاى گذاشته ، و رحمت عبارت است از عطیه اى الهى که گناه و اثر حاصل آن ، نفس را مى پوشاند.

و عطف این سه جمله ، یعنى و(اعف عنا) و(اغفرلنا) و(و ارحمنا) بر جمله(ربنا لا تواخذنا ان نسینا او اخطانا)، با در نظر گرفتن سیاق و نظمى که در همه آنها است ، اشعار دارد بر اینکه مراد از عفو و مغفرت و رحمت ، امورى است مربوط به گناهان بندگان از جهت خطا و نسیان و امثال آن ،

و از این معنا روشن مى شود که مراد از این مغفرت که در اینجا در خواست شده ، غیر مغفرت در جمله :(غفرانک ربنا) است ، مغفرت در آنجا مغفرت مطلقه در مقابل اجابت مطلقه است ، که بیانش گذشت ، ولى این مغفرت ، مغفرت خاصه است ، در مقابل گناه ناشى از فراموشى و خطا، پس سؤ ال مغفرت در آیه شریفه تکرار نشده است .

در این چهار دعا، لفظ(رب) چهار بار تکرار شده ، تا از راه اشاره به صفت عبودیت خود، صفت رحمت خداى تعالى را برانگیزاند، چون نام ربوبیت بردن ، صفت عبودیت و مذلت بندگى را بیاد مى آورد.

دعوت عمومى به سوى دین توحید و جهاد در راه اعلاى آن ، اولین وظیفه مومنین بعد از ایمانو اظهار عبودیت حق است

انت مولینا فانصرنا على القوم الکافرین

این جمله جمله اى است جدید و دعائى است مستقل و کلمه مولى به معناى ناصر و یارى کننده است ، و لیکن نه هر ناصر بلکه ناصرى که تمامى امور منصور به عهده او است چون کلمه مولى از ماده ولایت است که به معناى عهده دارى و تصدى امر است ، و از آنجا که خدا ولى مؤ منین است پس مولایشان نیز هست ، و آنان را در آنچه که محتاج به یارى وى باشند یارى مى کند همچنانکه فرمود:(و اللّه ولى المؤ منین) و نیز فرموده :(ذلک بان اللّه مولى الذین ، آمنوا و ان الکافرین لا مولى لهم) یعنى این به آن جهت است که خدا مولاى کسانى است که ایمان آورده اند، و کسانى که کفر ورزند مولا و یاورى ندارند.

و از این دعاى مؤ منین بر مى آید که بعد از گفتن(سمعنا و اطعنا) و پذیرفتن اصل دین ، هیچ همى به جز اقامه دین و نشر آن ، و جهاد در راه اعلاى آن و بلند کردن آوازه کلمه حق ، و به دست آوردن اتفاق کلمه همه امتها بر مساله دین ، ندارند، همچنانکه همین معنا از آیه زیر استفاده مى شود که مى فرماید:(قل هذه سبیلى ادعو الى اللّه على بصیرة ، انا و من اتبعنى ، و سبحان اللّه ، و ما انا من المشرکین).

پس دعوت به سوى توحید، راه دین است ، راهى که البته جهاد و قتال و امر به معروف و نهى از منکر و سایر اقسام دعوت و انذار، همه از مصادیق آن هستند، براى اینکه هدف از همه اینها یکى است ،

و آن ریشه کن ساختن ماده اختلاف در میان نوع بشر است ، و آیه زیر به اهمیت آن در نظر شارع دین اشاره نموده ، مى فرماید:(شرع لکم من الدین ما وصى به نوحا، و الّذى اوحینا الیک ، و ما وصینا به ابراهیم و موسى و عیسى ، ان اقیموا الدین ، و لا تتفرقوا فیه).

پس اینکه در آیه مورد بحث گفتند:(تو مولاى مائى ، پس ما را یارى کن) دلالت مى کند بر اینکه بعد از گفتن(سمعنا و اطعنا) و پذیرفتن دین ، اولین وظیفه اى که به ذهنشان رسیده همین بوده که با دعوتى عمومى دین خدا را در میان نوع بشر گسترش دهند،(و خدا داناتر است)

در اینجا جلد چهارم ترجمه تفسیر المیزان پایان مى یابد، خدا را بر این نعمت سپاس مى گزارم ، و از درگاه مقدسش مسئلت دارم ، برکتى در این مشروع قرار دهد، تا در آشنائى مسلمانان فارسى زبان به اسرار قرآن کریم ، و عمل به دستورات آن داراى اثر بیشترى شود.

(آمین یا رب العالمین)