background
وَهُوَ الَّذِي أَرْسَلَ الرِّيَاحَ بُشْرًا بَيْنَ يَدَيْ رَحْمَتِهِ ۚ وَأَنْزَلْنَا مِنَ السَّمَاءِ مَاءً طَهُورًا
و اوست آن كس كه بادها را نويدى پيشاپيش رحمت خويش [=باران‌] فرستاد و از آسمان، آبى پاك فرود آورديم،
آیه 48 سوره الْفُرْقَان

بیان آیات

این آیات پاره اى از صفات کفار نامبرده را که به کتاب و رسالت طعنه مى زدند و منکر توحید و معاد بودند بر مى شمارد، البته آن صفاتى که با سنخ اعتراضات و بى اندیشه سخن گفتن آنها تناسب دارد، مانند استهزاء به رسول و پیروى از هواى نفس و پرستش چیرهایى که سود و زیانى برایشان نداشت و نیز استکبارشان از سجده براى خداى سبحان .

بیان استهزاء کفار و پاسخ خداوند به اینعمل آنها

و اذا راوک ان یتخذونک الا هزوا اهذا الذى بعث اللّه رسولا)

ضمیر جمعى که در این جمله است به(الّذین کفروا) که قبلا ذکر شد بر مى گردد، و کلمه(هزو) به معناى استهزاء و سخریه است ، بنابراین مصدرى است به معناى مفعول ، و معناى آن این است که چون کفار تو را مى بینند جز مسخره شده ات تلقى نمى کنند.

و جمله(اهذا الذى بعث اللّه رسولا) بیان استهزاى ایشان است ، یعنى این طور استهزاء

مى کنند و چنین و چنان مى گویند.

ان کاد لیضلنا عن آلهتنا لولا ان صبرنا علیها...

کلمه(ان) مخففه از مثقله است ، و کلمه(اضلال) در اینجا بویى از معناى صرف را هم دارد،(صرف این است که خداى تعالى توجه و قلب کسى را از درک چیزى منصرف سازد)، و به همین جهت کلمه مذکور با حرفى متعدى شده که کلمه(صرف) با آن متعدى مى شود و آن عبارت است از حرف عن .

در این آیه جواب(لولا) حذف شده چون مطالب گذشته بر آن دلالت مى کرد، و معناى جمله این است که : نزدیک است این شخص ما را از خدایانمان منصرف کند در حالى که مردى گمراه کننده است اگر ما بر آلهه خود، یعنى بر پرستش آنها، خویشتن دارى نمى کردیم ما را از آنها برمى گردانید.

(و سوف یعلمون حین یرون العذاب من اضل سبیلا) - این جمله تهدیدى است از خداى تعالى به ایشان و تنبیهى است که متوجهشان مى کند به اینکه از عذابى که رو به ایشان مى آید در غفلتند. و نیز نمى دانند که به زودى به ضلالت و گیجى خود یقین پیدا خواهند کرد.

مراد از معبود گرفتن هواى نفس و توضیحى درباره جمله :(اتخذ الهه هویه)

ارایت من اتخذ الهه هویه افانت تکون علیه وکیلا

کلمه(هوى) به معناى میل نفس به سوى شهوت است ، بدون اینکه آن شهوات را با عقل خود تعدیل کرده باشد، و مراد از معبود گرفتن هواى نفس اطاعت و پیروى کردن آن است ، بدون اینکه خدا را رعایت کند و خداى تعالى در کلام خود مکرر پیروى هوى را مذمت کرده و اطاعت از هر چیزى را عبادت آن چیز خوانده و فرموده :(الم اعهد الیکم یا بنى آدم ان لا تعبدوا الشیطان انه لکم عدو مبین و ان اعبدونى).

و جمله(افانت تکون علیه وکیلا) استفهامى است انکارى و معنایش این است که تو وکیل و سرپرست او و قائم به امور او نیستى تا به دلخواه خود به سوى راه رشد هدایتش کنى ، پس تو چنین قدرتى ندارى که با اینکه خدا گمراهش کرده و اسباب هدایتش را از او قطع نموده ، تو هدایتش کنى ، و در همین معنا فرموده :(انک لا تهدى من احببت). و نیز فرموده :(و ما انت بمسمع من فى القبور) و این آیه به منزله اجمالى است براى تفصیلى که در

آیه(افرایت من اتخذ الهه هویه و اضله اللّه على علم و ختم على سمعه و قلبه و جعل على بصره غشاوة فمن یهدیه من بعد اللّه) آمده است .

از آنچه که در معناى آیه گذشت روشن شد که جمله(اتخذ الهه هویه) نظمى طبیعى دارد و آن این است که جمله(اتخذ) فعلى است متعدى به دو مفعول که الهه مفعول اول و هویه مفعول دوم آن است و همین نظم با سیاق سازگارى دارد، چون گفتگو در سیاق آیات ، پیرامون شرک مشرکین و عدولشان از پرستش خدا به پرستش بتها و اعراضشان از اطاعت حق ، یعنى اطاعت خدا و رو آوردنشان به اطاعت هوى ، منشاء اصلى شرک بود و این طائفه قبول داشتند که اله و معبودى مطاع دارند و درست هم فهمیده بودند، چیزى که هست معتقد بودند آن اله مطاع ، همان هواى نفس خودشان است ، لذا همان را مطاع خود گرفته به جاى اینکه حق را اطاعت کنند آن را اطاعت کردند و هوى را در جاى حق نشاندند، نه اینکه مطاع را در جاى غیر مطاع نشانده باشند، دقت فرمائید.

با همین بیان روشن مى شود اینکه جمعى از مفسرین گفته اند:(کلمه(هویه) مفعول اول و کلمه(الهه) مفعول دوم فعل(اتخذ) است و چون تعجب همه ناشى از خدا شدن هواست لذا هوى را مقدم ذکر کرده) صحیح نیست . و همچنین کلام بعضى دیگر که گفته اند این تقدم و تاءخر به منظور افاده حصر بوده ، زیرا همانطور که گفتیم اصلا تقدیم و تاءخیرى در نظم آیه نیست ، تا این محمل ها را برایش درست کنیم ، مفسرین نامبرده به خاطر هم ین اشتباه مباحثى طولانى براى توجیه تقدیم و تاءخیر آورده اند که ما از ایراد آن چشم پوشیدیم ، چون همین مقدار که ما در تفسیر آیه آوردیم کافى است - ان شاء اللّه تعالى .

نفى سمع و عقل از کفار و تشبیه آنان به چهار پایانبل هم اضل سبیلا

ام تحسب ان اکثرهم یسمعون او یعقلون ان هم الا کالانعام بل هم اضل سبیلا

کلمه(ام) به اصطلاح اهل فن ، منقطعه است و(حسبان) به معناى ظن و پندار است و ضمیرهاى جمع به اعتبار معنا همه به موصولى بر مى گردند که در آیه قبلى بود و تردید میان گوش و عقل از این نظر است که وسیله آدمى به سوى سعادت یکى از این دو طریق است ، یا اینکه خودش تعقل کند و حق را تشخیص داده پیرویش نماید، یا از کسى که

مى تواند تعقل کند و خیرخواه هم هست بشنود و پیروى کند، در نتیجه پس طریق به سوى رشد یا سمع است و یا عقل ، و دلیل این راه یا عقل است یا نقل . پس آیه شریفه در معناى آیه(و قالوا لو کنا نسمع او نعقل ما کنا فى اصحاب السعیر) است .

و معنایش این است که : بلکه آیا گمان مى کنى که اکثر ایشان استعداد شنیدن حق را دارند تا آن را پیروى کنند و یا استعداد تعقل درباره حق را دارند تا آن را پیروى کنند و به دنبال این گمان امیدوار هدایت یافتن آنها شدى که این قدر در دعوتشان اصرار مى ورزى ؟.(ان هم الا کالانعام) - این جمله بیان جمله قبلى است ، چون جمله قبلى در معناى این بود که اکثرشان ، نه مى شنوند و نه مى فهمند، و این جمله مى فهماند که صرف نشنیدن و تعقل نکردن نیست ، بلکه اینان عینا چون چارپایانند که از سخن جز لفظ و صدایى نمى شنوند و معنى را درک نمى کنند.

(بل هم اضل سبیلا) - یعنى اینها از چارپایان هم گمراه ترند براى اینکه چارپایان هرگز به ضرر خود اقدام نمى کنند ولى اینها ضرر خود را بر نفع خود ترجیح مى دهند، علاوه بر این ، چارپایان اگر راه را گم کنند، مجهز به اسبابى نیستند که به سوى راه حق هدایتشان کند و اگر گمراه شدند تقصیرى ندارند به خلاف این انسانها که مجهز به اسباب هدایت هستند و در عین حال باز گمراهند.

بعضى از مفسرین به این آیه استدلال کرده اند بر اینکه : چارپایان علم و اطلاعى از پروردگار خود ندارند. ولى این استدلال غلط است و این آیه اصل علم را نه از حیوانات نفى مى کند و نه از کفار، بلکه از کفار پى روى از حق را به خاطر اینکه عقل فطرى انسانیشان به وسیله پیروى هوى تیره و محجوب شده نفى مى کند و ایشان را به چارپایان تشبیه مى کند که مجهز به این فطرت و این نحوه ادراک نیستند.

و اما جوابى که بعضى داده اند به اینکه این حرف را از ظاهر آیه نمى توان در آورد نیز پاسخى است که نمى توان با استدلال ، اثباتش ‍ کرد.

تشبیه و تنظیر جهل و ضلالت مردم و هدایت آنان به وسیله انبیاء، به کشیدن سایهو...

الم ترالى ربک کیف مد الظل و لو شاء لجعله ساکنا ثم جعلنا الشمس علیه دلیلا ثم قبضناه الینا قبضا یسیرا

این دو آیه و آیات بعد از اینها - تا نه آیه - نظیر تنظیر و تشبیهى است براى مضمون دو آیه

قبل ، بلکه چهارآیه قبل که مى فرمود: خداى سبحان رسول را به منظور هدایت مردم به سوى راه رشد و نجاتشان از ضلالت فرستاد، تا بعضى از آنان که خدا مى خواهد هدایت یابند و بعضى دیگر که هواى نفس خود را معبود خود گرفته اند کارشان به جایى برسد که نه بشنوند، و نه بفهمند، پس بعد از آنکه خدا این طایفه را گمراه کرد کسى نمى تواند هدایتشان کند.

و آیات مورد بحث ، تا نه آیه ، مى فرماید: این داستان چیز نو ظهورى از ناحیه خداى سبحان نیست ، زیرا در عجائب صنع او و آیات بیناتش نظائر زیادى دارد، پس کسى سر از کار او در نمى آورد و او بر صراط مستقیم است(شیوه اش در همه عالم یکسان است)، مثلا سایه را گسترده تر و آنگاه آفتاب را دلیل آن قرار داده تا آن را نسخ کند و از بین ببرد و نیز شب را پوشش ، و خواب را براى آرامش ، و روز را براى حرکت قرار داده و نیز بادها را مژده آور باران کرده ، زمین مرده را زنده ، چارپایان و انسانها را سیراب ساخته است .

پس ، مثل مؤ من و کافر، که آن یکى راه مى یابد و این یکى گمراه مى شود - با اینکه هر دو بندگان خدایند و در یک کره خاکى زندگى مى کنند - مثل دو تا آب است که یکى شیرین و گوارا و دیگرى شور و تلخ است و خدا هر دو را پهلوى هم قرار داده ، ولى بین آن دو فاصله و برزخى قرار داده است و نیز، مثل همان آبى است که خدا بشر را از آن آفریده و آنگاه خانمانها و فامیلها از آن پدید آورده و از همین راه زن دادن و زن خواستن ، موالید را مختلف کرده و پروردگار تو قدیر است .

این معنا، آن چیزى است که دقت در مضامین آیات و خصوصیات نظم آنها، آن را به دست مى دهد و با همین معنا وجه اتصال آنها به آیات قبلى نیز روشن مى شود. اما اینکه بعضى گفته اند که : آیات در مقام بیان پاره اى از ادله توحید، بعد از بیان جهالت معرضین از توحید و گمراهى ایشان است ، درست نیست ، چون با سیاق سازگارى ندارد و به زودى این معنا را روشن خواهیم کرد.

پس اینکه فرمود:(الم ترالى ربک کیف مد الظل و لو شاء لجعله ساکنا) - همان طور که گذشت - تنظیر و تشبیهى است براى اینکه چرا جهل و ضلالت دامنگیر مردم مى شود و چگونه خداى تعالى آن را به وسیله فرستادن رسولان و دعوت حقه ایشان بر مى دارد و لازمه این معنا این است که مراد از(مد الظل) امتداد سایه اى است که بعد از ظهر گسترده مى شود و به تدریج از طرف مغرب به سوى مشرق رو به زیادى مى گذارد تا آنجا که آفتاب به کرانه افق

رسیده غروب کند که در آن هنگام امتداد به آخر مى رسد و شب مى شود و این سایه در همه احوالش در حرکت است و اگر خدا مى خواست آن را ساکن مى کرد.

و اینکه فرمود:(ثم جعلنا الشمس علیه دلیلا) منظور این است که دلالت آفتاب با نور خود بر این دلالت مى کند که در این میان سایه اى هست و نیز با گسترده شدن نورش ، دلیل بر این است که سایه نیز به تدریج گسترده مى شود، زیرا اگر آفتاب نبود کسى متوجه نمى شد که در این میان سایه اى وجود دارد، آرى علت عمومى تشخیص معانى مختلف براى انسان این است که احوال عارضه بر آن معانى مختلف مى شود، حالتى پدید مى آید و حالتى دیگر مى رود و چون حالت دومى آمد آن وقت به وجود حالت اولى پى مى برد و چون حالتى پدید مى آید حالت قبلى که تاکنون مورد توجه نبوده به خوبى درک مى شود و اما اگر چیزى را فرض کنیم که همیشه ثابت و به یک حالت باشد به هیچ وجه راهى براى تنبه به آن نیست .

و معناى اینکه فرمود:(ثم قبضناه الینا قبضا یسیرا) این است که ما با تاباندن خورشید و بالا آوردن آن ، به تدریج آن سایه را از بین مى بریم و جهت اینکه از بین بردن را ، قبض نامیده ، آن هم قبض به سوى خودش و آن قبض را هم به قبض آسان توصیف کرد خواست تا بر کمال قدرت الهى خود دلالت کند و بفهماند که هیچ عملى براى خدا دشوار نیست و اینکه فقدان موجودات بعد از وجودشان انهدام و بطلان نیست ، بلکه هر چه که به نظر ما از بین مى رود در واقع به سوى خدا باز مى گردد.

معناى(مد الظل) از نظر دیگر مفسرین

و آنچه درباره تفسیر(مد الظل) گفتیم - یعنى امتداد سایه بعد از رسیدن آفتاب به موقع ظهر - هر چند معنایى بود که مفسرین آن را نگفته اند، لیکن سیاق - همانطور که بدان اشاره رفت - با غیر آن سازگار نیست .

مثلا بعضى از مفسرین گفته اند: مراد از سایه کشیده شده ،ما بین طلوع فجر تا طلوع آفتاب است . و بعضى دیگر گفته اند: مراد، ما بین غروب آفتاب و طلوع آن است . و بعضى دیگر گفته اند: سایه اى است که بعد از طلوع آفتاب براى هر جرم کثیف و کدرى ، مانند کوه و بناء و درخت در طرف مقابل آفتاب پدید مى آید. بعضى دیگر گفته اند: مراد از آن سایه اى است که بعد از خلقت آسمان مانند قبه و گستردن زمین در زیر آسمان از آسمان به روى زمین افتاد - این قول از همه اقوال سخیف تر و بى پایه تر است .

در این آیه التفاتى است از سیاق تکلم با غیر(ما) - که در آیات سابق بود - به سیاق غیبت و نکته اش این است که مراد از این آیه و آیات بعد از آن ، بیان این جهت است که امر هدایت به دست خدا است و رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) هیچ اختیارى در این باب ندارد و خدا هم اراده نکرده آنان را هدایت کند و رسالت و دعوت حقه انبیاء، در مقابل ضلالتى که چون سایه بر اهل ضلال گسترده شده و برداشتن ضلال از هرکس که بخواهد، از شاخه هاى سنت عمومى الهى است در گستردن رحمت بر خلق ، همان طور که آفتاب را بر زمین مى گستراند، و سایه گسترده در آن را بر مى دارد.

و معلوم است که خطابى که متضمن بیان این حقیقت است ، چیزى نیست که اختصاص به رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) داشته باشد، مخصوصا با اینکه قبلا از آن جناب قدرت بر هدایت را سلب کرده بود، پس آن جناب نباید مخاطب قرار گیرد، اما کفار، آنها هم که هواى خود را اله خود گرفته اند و گوش و عقل خود را از کف داده اند، نباید مخاطب شوند، ناگزیر باید سیاق از خطاب و تکلم ، به غیبت التفات یابد.

و در جمله(ثم جعلنا الشمس علیه دلیلا ثم قبضناه الینا) رجوعى دوباره است از سیاق غیبت به همان تکلم سابق ، و این برگشتن ، علاوه بر آن نکته که گفته شد، اظهار عظمت و کبریایى او نیز هست .

و گفتار در جمله(و هو الذى جعل لکم اللیل ...) و جمله(و هو الذى ارسل الریاح ...) و جمله(و هو الذى مرج البحرین ...) و جمله(و هو الذى خلق من الماء بشرا...) همان گفتارى است که در ذیل جمله(الم تر الى ربک ...) گذشت ، و همچنین گفتار در جمله(و انزلنا من السّماء ماء...) و جمله(و لقد صرفناه بینهم) و جمله(و لو شئنا لبعثنا) همان گفتارى است که در ذیل جمله(ثم جعلنا الشمس) گذشت .

و هو الذى جعل لکم اللیل لباسا و النوم سباتا و جعل النهار نشورا

(لباس بودن شب) از این باب است که ظلمت آن مانند لباس و پرده ، آدمى را مى پوشاند و به طورى که راغب گفته :(سبات) بودن خواب به معناى این است که در هنگام خواب آدمى از هر کارى منقطع مى شود، و معناى(نشور) قرار دادن روز، این است که حرکت و طلب رزق را در روز قرار داده است .

و این معانى ، یعنى پوشیدن خداى تعالى آدمیان را با لباس شب ، و قطع ایشان از عمل

و جنب و جوش و سپس منتشر کردنشان در روز براى سعى و عمل ، حالش حال همان گستردن سایه و دلیل قرار دادن آفتاب بر وجود سایه و گرفتن سایه به وسیله آفتاب به سوى خود مى باشد.

اشاره به نعمت باد و آب باران

و هو الذى ارسل الریاح بشرا بین یدى رحمته و انزلنا من السّماء ماء طهورا

کلمه(بشر) - به ضمه باء و سکون شین - مخفف(بشر) - به دو ضمه - است که جمع(بشور) به معناى مبشر است و معناى آیه این است که : خداى تعالى کسى است که بادها را مى فرستد تا قبل از آمدن رحمتش(باران)، بشارت آن را بیاورد.

و مقصود از(سماء) در جمله(و از سماء آبى طهور نازل کردیم) جهت بالا است که همان جو بالاى زمین است ، و(ماء طهور) به معناى نهایت درجه پاکى است که هم خودش طاهر است و هم طاهر کننده غیر خودش مى باشد، چرک ها و کثافات را مى برد و رفع حدث مى کند، بنابراین ، کلمه طهور به طورى که دیگران هم گفته اند صیغه مبالغه است .

لنحیى به بلده میتا و نسقیه مما خلقنا انعاما و اناسى کثیرا

کلمه(بلده) معروف است ، ولى بعضى گفته اند: مراد از آن مطلق مکان است ، همچنانکه در آیه(و البلد الطیب یخرج نباته باذن ربه) همین معنا منظور است و به همین جهت وقتى براى کلمه(بلد) صفت مى آورد، مذکر(میت) مى آورد، نه مونث(میته)، و این به اعتبار معناى منظور از کلمه مى باشد که مکان است ، زیرا اگر معناى مکان منظور نبود بلکه معناى شهر منظور بود باید صفتش را مونث مى آورد و مى فرمود:(بلده میته).

و مکان میت ، آن سر زمینى است که گیاه نرویاند، و احیاى آن به همین است که با فرستادن باران ، سبز و خرمش کند، و کلمه(اناسى) جمع انسان است ، و معناى آیه روشن است .

حال شامل شدن مرگ بر زمین و احتیاج چارپایان و انسانها به آب و نازل کردن آب پاک کننده از آسمان و زنده کردن زمین مرده را با آن و سیراب کردن چارپایان و انسانهاى بسیار، حال همان گستردن سایه است و سپس قرار دادن آفتاب را دلیل بر آن و سپس از بین بردنش به وسیله آفتاب ، که بیانش گذشت .

و لقد صرفناه بینهم لیذکروا فابى اکثر النّاس الا کفورا

از ظاهر اتصال آیه به ما قبل برمى آید که ضمیر در(صرفناه) به کلمه(ماء) بر

مى گردد. بنابراین ، معناى تصریف آب در میان مردم این است که یک بار از قومى گرفته به قومى دیگر بدهد و بار دیگر از همان قوم نیز گرفته به اولى بدهد، در نتیجه یکسره باران را بر یک قوم نباراند و با با راندن دائمى هلاکشان نکند و نیز آن را از قومى دیگر به کلى قطع نکند و در نتیجه از تشنگى هلاک نسازد، بلکه آن را در میان اقوام بگرداند، تا هر قومى نصیب خود را از آن به مقدارى که مصلحت است بگیرند و از آن بهره مند شوند.

بعضى از مفسرین گفته اند: مراد از تصریف آب ، گرداندن و بردن آن از اینجا به آنجا است .

جمله(لیذکروا فابى اکثر النّاس الا کفورا) تعلیل و بیان دلیل تصریف است ، و معنایش این است که سوگند مى خورم که ما آب را در میان مردم جابجا نکردیم مگر براى اینکه متذکر شوند و شکر بجاى آرند. ولى بیشتر مردم از اداى شکر نعمتهاى ما خوددارى کردند.

و لو شئنا لبعثنا فى کل قریه نذیرا

یعنى اگر مى خواستیم به هر قریه اى رسول و نذیرى بفرستیم که هر یک ، مردم قریه خود را انذار نموده ، رسالت ما را ابلاغ کند مى فرستادیم لیکن این کار را نکردیم و به خاطر مقام ارجمند و منزلت عظیمى که تو نزد ما دارى تو را به سوى تمامى قریه هاى عالم ، نذیر و رسول فرستادیم - مفسرین این جمله را این طور تفسیر کرده اند. و آیه بعدى هم خالى از تایید آن نیست ، علاوه بر این ، با آن وجهى که ما براى اتصال آیات آوردیم نیز مناسب تر است .

ممکن هم هست مراد این باشد که ما قادریم بر اینکه در هر قریه اى رسولى مبعوث کنیم و اگر این کار را نکردیم و تنها تو را اختیار نمودیم به خاطر مصلحتى بود.

فلا تطع الکافرین و جاهدهم به جهادا کبیرا

مقصود از اینکه فرمود با قرآن با دشمنان جهاد کن(جاهدهم به جهادا کبیرا)

این جمله متفرع است بر معناى آیه قبلى و ضمیر(به) به شهادت سیاق آیات ، به قرآن بر مى گردد و کلمه(مجاهده) و نیز(جهاد) به معناى جد و جهد و به کار بردن نهایت نیرو در دفع دشمن است . و چون گفتیم ضمیر به قرآن بر مى گردد معنا این مى شود که : با قرآن با دشمنان جهاد کن ، یعنى قرآن را بر آنان بخوان و معارف و حقایق آن را بر ایشان بیان کن و حجت را بر ایشان تمام نما.

پس حاصل معنا و مضمون آیه این شد که : وقتى مثل رسالت الهى در بر طرف کردن

حجاب جهل و غفلت از دلهاى مردم به وسیله اظهار حق و اتمام حجت مثل آفتاب بود در دلالت بر سایه گسترده و برداشتن آن سایه به امر خدا، و نیز مثل روز بود نسبت به شب و تعطیلى کار در آن و نیز، مثل باران بود نسبت به زمین مرده و چارپایان و انسانهاى تشنه ، ناچار، حالا که تو حامل این رسالت شده اى ، و به سوى همه اهل قریه ها مبعوث گشته اى ، دیگر جا ندارد که از کافران اطاعت کنى ، چون اطاعت ایشان تباه گر این ناموس عمومى است که براى هدایت قرار داده ایم پس باید که در تبلیغ رسالت خود و اتمام حجت بر مردم به وسیله قرآن که مشتمل بر دعوت حقه است نهایت کوشش و جهد خود را مبذول دارى و جهاد کنى با آنان جهادى بس ‍ بزرگ .

تشبیه انقسام مردم به مؤ من و کافر، به آب دو دریا(یکى گوارا و دیگرى ناگوار) وبه خلقت زن و مرد از نطفه

و هو الذى مرج البحرین هذا عذب فرات و هذا ملح اجاج و جعل بینهما برزخا و حجرا محجورا

کلمه(مرج) به معناى مخلوط کردن است و(امر مریج) هم که در قرآن آمده به معناى امرى مختلط است و کلمه(عذب) اگر درباره آب به کار رود، به معناى آب خوش طعم است و کلمه(فرات) نیز در مورد آب به معناى آبى است که بسیار خوش ‍ طعم باشد، کلمه(ملح) به معناى آبى است که طعمش بر گشته باشد و اجاج آبى است که شوریش زیاد باشد و کلمه(برزخ) به آن حدى گویند که میان دو چیز فاصله شده ب اشد و کلمه(حجر) محجور به معناى حرام محرم است ، یعنى آنچنان میان این دو آب حاجز و مانع قرار داده ایم که مخلوط شدن آن دو با هم ، حرام محرم شده ، یعنى به هیچ وجه مخلوط نمى شود.

و اینکه فرمود:(و جعل بینهما) خود قرینه است بر اینکه مراد از مخلوط کردن دو دریا، روانه کردن آب دو دریا است با هم ، نه مخلوط کردن آن دو، که اجزاى آنها را در هم و برهم کند.

و این کلام عطف است بر همان چیزى که آیه

(و هو الذى ارسل الریاح ...) عطف بر آن شده و در این جمله مساءله رسالت از این جهت که میان مؤ من و کافر را جدایى مى اندازد، با اینکه هر دو در یک زمین زندگى مى کنند و در عین حال با هم مخلوط و یکى نمى شوند، تشبیه شده به آب دو دریا، که در عین اینکه در یک جا قرار دارند، به هم در نمى آمیزند،(که توضیحش در اول آیات نه گانه گذشت).

و هو الذى خلق من الماء بشرا فجعله نسبا و صهرا و کان ربک قدیرا

و کلمه(صهر) به طورى که از خلیل نقل کرده اند به معناى(ختن) یعنى

خویشاوندان از ناحیه زن است پس مراد از(نسب) به طورى که دیگران هم گفته اند: محرمیت از ناحیه مرد است و مراد از صهر محرمیت از ناحیه زن ، و مؤ ید این معنا مقابله اى است که میان نسب و صهر بر قرار شده است .

بعضى از مفسرین گفته اند: در هر یک از این دو کلمه مضافى در تقدیر است . و تقدیر آن دو(ذانسب و ذا صهر - داراى نسبت و صهر) مى باشد. و مراد از آب ، نطفه است و چه بسا احتمال داده شده که مراد از آن ، مطلق آبى باشد که خدا اشیاى زنده را از آن خلق مى کند، همچنان که خودش فرمود: 0(و جعلنا من الماء کل شى ء حى).

معناى آیه این است که : خداى سبحان آن کسى است که از نطفه - که خود یک آب است - بشرى را خلق فرموده و او را داراى نسب و صهر، یعنى زن و مرد قرار داده است . و این نیز، تشبیه دیگرى است که همان مفاد آیه قبلى را افاده مى کند، یعنى مى فهماند که خداى سبحان کثرت را در عین وحدت ، حفظ، و تفرق را در عین اتحاد، محفوظ نگه داشته است ، و همچنین اختلاف نفوس و آراء را از نظر ایمان و کفر - با اینکه مردم از جهت فکر و نظر و ایمان و کفر مختلفند - با اتحاد مجتمع بشرى به وسیله فرستادن پیامبرانى به منظور کشف حجاب ضلالت ، حفظ نموده است که اگر ارسال رسل نمى بود ضلالت و گمراهى ، همه مجتمع بشرى را فرا مى گرفت .

(و کان ربک قدیرا) - در اینجا کلمه(رب) به ضمیر خطاب ربک - پروردگارت اضافه شده ، و نکته آن همان است که در جمله(الم تر الى ربک) گذشت .

و یعبدون من دون اللّه ما لا ینفعهم و لا یضرهم و کان الکافر على ربه ظهیرا

این آیه عطف است بر جمله(و اذا راوک ان یتخذونک الا هزوا) و کلمه(ظهیر) - به طورى که گفته اند - به معناى مظاهر است و مظاهر به معناى پشتیبان و معاون است .

و معناى آیه این است که : این کفار مشرک ، خدا را گذاشته چیزى مى پرستند که نه سودى به حالشان دارد و نه در عوض پرستش ، خیرى و نه در صورت ترک پرستش ، ضررى به ایشان مى رساند و کافران همواره در دشمنى با پروردگارشان معاونین شیطان بوده اند.

و اینکه فرمود: بتها نفع و ضررى ندارند، منظور نفع و ضرر ظاهرى است پس با ضرر بت پرستى منافات ندارد.

قدرت نداشتن بتها بر نفع و ضرر رساندن به پرستندگان ، مطلبى است و ضرر داشتن بت پرستى که همان بد بختى دائمى و عذاب همیشگى است ، مطلبى دیگر.

و ما ارسلناک الامبشرا و نذیرا

یعنى ما در رسالت تو غیر از تبشیر و انذار تکلیفى به گردنت نگذاشته ایم پس اگر اینان معاند پروردگار خویشند و با دشمن او، یعنى با شیطان همکارى مى کنند، تو تقصیرى ندارى و ایشان خداى را خسته و ناتوان نمى کنند و جز به خود مکر و دشمنى نمى کنند. این آن معنایى است که از سیاق استفاده مى شود.

پس بنا بر این ، جمله(و ما ارسلناک الا مبشرا و نذیرا)، فصلى است از کلام ، نظیر جمله(افانت تکون علیهم وکیلا) در فصل سابق .

و از همینجا خوب روشن مى شود اینکه بعضى از مفسرین آیه را تسلیت براى رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) گرفته و گفته اند: مراد این است که ما تو را تنها مبشر مؤ منین و منذر کافرین فرستادیم ، پس دیگر درباره ایمان نیاوردن کفار غم مخور صحیح نیست .

(قل ما اسئلکم علیه من اجر الا من شاء ان یتخذ الى ربه سبیلا)

ضمیر در علیه به قرآن بر مى گردد، بدین جهت که تلاوت آن از ناحیه رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) براى کفار، همان تبلیغ رسالت است ، همچنان که فرمود:(ان هذه تذکرة فمن شاء اتخذا الى ربه سبیلا) و نیز فرمود:(قل ما اسئلکم علیه من اجر و ما انا من المتکلفین ان هو الا ذکر للعالمین).

مقصود از استثنا(الا من شاء ان یتخذ الى زبه سبیلا) در آیه :(قل ما اسئلکم علیه من اجر الا من شاء...)

جمله(الا من شاء ان یت خذ الى ربه سبیلا) استثنایى است منقطع(یعنى بدون مستثنامنه)، ولى در معنا، استثناى متصل است ، چون در معناى این است که فرموده باشد:(الا ان یتخذ الى ربه سبیلا من شاء ذلک) نظیر آیه(یوم لا ینفع مال و لا بنون الا من اتى اللّه

بقلب سلیم) که در معنا(الا ان یاتى اللّه بقلب سلیم من اتاه به) مى باشد.

بنابراین ، در آیه مورد بحث و آیه سوره شعراء که شاهد آوردیم فاعل(من اتخذ السبیل - آن کس که راهى مى گیرد) در جاى فعل خود(اتخاذ سبیل) به کار رفته تا بفهماند شکرانه این کار از ناحیه خد، خود این شخص است ، پس در این جمله اتخاذ سبیل به سوى خداى سبحان و پذیرفتن دعوت رسول ، خودش پاداش و شکرانه خودش معرفى شده و در این تعبیر به منتهى درجه بى نیازى آن جناب از اجر مالى و یا مقام ایشان اشاره شده و مى فهماند که آن جناب از ایشان غیر از پذیرفتن دعوتش و پیروى از حق ، چیز دیگرى نمى خواهد، نه مال ، و نه جاه و مقام ، و نه هیچ پاداش دیگر، پس از این جهت راحت و خوشحال باشند و آن جناب را در خیرخواهى هایش متهم نکنند.

و اگر اتخاذ سبیل را معلق به مشیت خود آنان کرد و فرمود:(اگر کسى بخواهد راهى به سوى پروردگارش اتخاذ کند) براى این است که بفهماند از ناحیه آن جناب کمال حریت و آزادى را دارند و آن حضرت کسى را اجبار و یا حتى اکراه نمى کند، چون او از طرف پروردگارش بیش از تبشیر و انذار وظیفه اى ندارد، وکیل و مسؤ ول آنان نیست ، بلکه امر آنان با خود خداى تعالى است ، هر حکمى را بخواهد درباره آنان مى کند.

پس بعد از آنکه در آیه(قل ما اسئلکم علیه من اجر الا من شاء ان یتخذ الى ربه سبیلا)، براى آن جناب مسجل و قطعى کرد که به جز رسالت به تبشیر و انذار، وظیفه اى ندارد، آن جناب را دستور مى دهد که به مردم برساند که در دعوتش هیچ هدف و منظورى ندارد، جز همین که دعوتش را بپذیرند و به درگاه پروردگار خود راهى باز کنند، بدون اینکه اجر بیشترى منظور داشته باشد - حال آن اجر هر چه باشد - و نیز ابلاغ کند که ایشان در کار خود مختارند و هیچ اجبار و اکراهى در کارشان نیست ، پس ایشانند و دعوت ، اگر خواستند ایمان بیاورند و اگر خواستند کفر بورزند، خود مى دانند.

این است آنچه که به آن جناب مربوط مى شود، یعنى رساندن رسالت و بس ، بدون هیچ طمع و تحمیل و اکراه و یا انتقامى از مخالفین . و اما زاید بر تبلیغ رسالت هر چه باشد راجع به خدا مى شود و رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) باید آن را به خدا ارجاع داده بر او توکل کند، همچنان که در آیه بعدى بدان اشاره نموده و مى فرماید:(و توکل على الحى الذى

لا یموت).

نظر مفسرین درباره استثناء مذکور

بیشتر مفسرین گفته اند:(استثناء در آیه ، منقطع است و معنایش(لکن من یشاء ان یتخذ الى ربه سبیلا) مى باشد، یعنى بگو من مزد نمى خواهم و لیکن اگر کسى بخواهد در راه خدا به فقیرى صدقه دهد بدهد). ولى این تفسیر صحیح نیست ، چون نه در لفظ آیه دلیلى بر آن وجود دارد و نه در سیاق آن .

بعضى از مفسرین گفته اند:(استثناء متصل است ، ولى مضافى در کلام حذف شده و تقدیر کلام :(الا فعل من شاء ان یتخذ الى ربه سبیلا) است ، یعنى من مزدى در برابر رسالتم نمى خواهم ، مگر عمل کسى که بخواهد به وسیله ایمان و اطاعت به آنچه من بدان دعوت مى کنم راهى به سوى پروردگار خود باز کند). ولى این نیز صحیح نیست ، براى اینکه بنابراین تفسیر، معنا همان مى شود که ما گفتیم(البته) با این تفاوت که در این تفسیر تقدیرى به کار گرفته شده و تقدیر هم که بر خلاف اصل است ، و گرنه ، ما هم گفتیم که : این آیه مى خواهد خیال مردم را از جهت بدهکارى مزد راحت نموده به کلى طمع ایشان را قطع کند و مزد رسالت را منحصر در پذیرفتن دعوت سازد.

بعضى دیگر گفته اند: این استثناء، متصل است ولى مضافى در تقدیر است و تقدیر آیه :( لا اسئلکم علیه من اجر الا اجر من شاء...) است ، یعنى من مزدى نمى خواهم مگر مزدى که در اثر ایمان آوردن کسى عایدم مى شود، چون(الدال على الخیر کفاعله)، ولى اگر این حرف صحیح باشد مقتضایش این است که بفرماید:(الا من اتخذ الى ربه سبیلا) و دیگر احتیاج به کلمه(شاء) نداشت چون اجرى که عاید رسول خدا(صلى الله علیه و آله) مى شود از ایمان و عمل مردم مى شود، نه از مشیت و خواستن آنان .

و توکل على الحى الذى لا یموت و سبح بحمده و کفى به بذنوب عباده خبیرا

بعد از آنکه این معنا را مسجل و قطعى کرد که رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) هیچ مسؤ ولیتى در امر مردم ندارد، و هیچ وظیفه اى جز تبلیغ رسالت به عهده او نیست و باید به آنها برساند که در دعوتش هیچ مزدى هم منظور ندارد و مردم در کار خود در کمال اختیارند، اگر خواستند ایمان بیاورند و اگر خواستند کفر بورزند. اینک در این جمله آن بیان را تتمیم

نموده دستورش مى دهد که خداى را در کار ایشان وکیل بگیرد، پس خداى تعالى بر مردم و بر هر چیزى وکیل ، وبه گناهان بندگان خبیر است .

تنها وکیل و متصرف در امور بندگان خدا است که داراى حیات و ملک و علم مطلق است

پس اینکه فرمود:(و توکل على الحى الذى لا یموت) معنایش این مى شود که خداى را در کار مردم وکیل بگیر، تا به هر چه بخواهد درباره آنان حکم کند و هر چه خواست با آنان انجام دهد. چون او وکیل بر مردم و بر همه موجودات است و اگر نفرمود:(و توکل على اللّه) بلکه فرمود:(على الحى الذى لا یموت) براى این بود که خواست به علت حکم هم اشاره کرده باشد، و بفهماند خدایى که حى است و هرگز نمى میرد از او چیزى فوت نمى شود. پس تنها او است که مى تواند وکیل باشد.

و معناى اینکه فرمود:(و سبح بحمده) این است که خداى را از عجز و جهل و از هر چیزى که لایق ساحت قدس او نیست منزه بدار، در حالى که این تنزیهت مقارن با ثناى جمیل او نیز باشد، و اگر کفار را مهلت داد و با نعمت هاى خود استدراج کرد، بدان که از عجز و زبونى نیست و نیز از جهل به گناهان آنان نبوده ، و اگر ایشان را به جرم گناهانشان گرفت به ملاک حکمتى بوده که اقتضاء مى کرده و نیز به خاطر استحقاق ایشان بوده است ، پس هم سزاوار تسبیح است و هم حمد.

سیاق(و کفى به بذنوب عباده خبیرا) دلالت مى کند بر توحید خدا در فعل و صفاتش ، یعنى تنها او وکیل و متصرف در امور بندگان خویش است و تنها او است که به گناهان بندگان ، خبیر است و تنها او است که درباره آنان حکم مى کند، بدون اینکه احتیاجى به کسى داشته باشد که او را در عمل یا حکمش یارى دهد.

از اینجا به خوبى روشن مى گردد که آیه بعدى هم که مى فرماید:(الذى خلق السموات و الارض) متمم جمله(و توکل على الحى الذى لا یموت ...) است ، چون این آیه نیز، مشتمل بر توحید خدا در ملک خویش و تصرفش در آن است ، همچنان که جمله(و کفى به ...) مشتمل است بر علم و اطلاع او و معلوم است که با حیات و ملک و علم روى هم معناى وکالت تمام مى شود که به زودى توضحیش خواهد آمد - ان شاء الله .

الذى خلق السموات و الارض و ما بینهما فى سته ایام ثم استوى على العرش الرحمن فسئل به خبیرا

ظاهر سیاق مى رساند که موصول(الذى) صفت باشد براى جمله(الحى الذى لا یموت) در آیه قبل و با همین صفت ، بیان در جمله(و توکل على الحى الذى لا یموت) تمام مى شود، چون وکالت همانطور که متوقف بر حیات وکیل است ، بر علم او نیز متوقف است ،

که جمله(و کفى به بذنوب عباده خبیرا) آن را افاده مى کرد و نیز متوقف بر سلطنت در حکم و تصرف نیز هست که این آیه متضمن آن است ، چون در این آیه داستان خلقت آسمان ها و زمین و تسلط بر عرش را بیان مى کند.

و ما درباره صدر آیه ، در چند جا از سوره هاى گذشته بحث کردیم و دیگر در این جا درباره آن بحث نمى کنیم .

معناى جمله(الرحمن فسئل به خبیرا) و اقوال مختلف مفسرین در این باره

و اما جمله(الرحمن فسئل به خبیرا)، آنچه از سیاق و نظم کلام بر مى آید این است که کلمه(الرحمن) خبر باشد براى مبتدایى که حذف شده ، و تقدیر کلام(هو الرحمن) مى باشد و جمله(فسئل) متفرع بر آن است ، چون(فاء)، تفریع و نتیجه گیرى را مى رساند. و حرف(باء) در کلمه(به) براى متعدى کردن فعل لازم است . و اگر نفرمود:(فسئله) و حرف باء را آورد، براى این است که معناى اعتناء را در سؤ ال بگنجاند و بفهماند که با کمال عنایت از او بپرس ، و کلمه(خبیرا) حال از ضمیر است .

و معناى جمله این است که : او رحمان است ، همان رحمانى که مسلط بر اریکه ملک است و همان کسى که خلق و امر عالم قائم به رحمت و افاضه او است ، تمامى موجودات از ناحیه او آغاز نموده به سوى او بر مى گردند، پس حقیقت حال را از چنین کسى بپرس ‍ که او خبیر است .

پس اینکه فرمود:(فسئل به خبیرا) کنایه است از اینکه اگر از او بپرسى او حقیقت امر را آن چنان برایت شرح مى دهد که به هیچ وجه بطلان و ابطال در آن راه نداشته باشد، همچنان که در عرف نیز گفته مى شود: از من بپرس که مو به مو جوابت دهم . یا مى گویند:(على الخبیر سقطت) یعنى تو در این سؤ ال که از من کردى به اهلش برخوردى .

مفسرین در معناى جمله(الرحمن فسئل به خبیرا) اقوالى دیگر دارند، از آن جمله ، بعضى گفته اند: کلمه رحمان در اینجا مرفوع است و به منظور مدح ، از وصفیت قطع شده به همین جهت دیگر اعراب موصوف را ندارد. بعضى دیگر گفته اند: مبتداء و جمله(فسئل) به خبر آن است . بعضى دیگر گفته اند: خبر است و کلمه(الذى) که در صدر آیه است مبتداى آن است . بعضى دیگر گفته اند: بدل است از ضمیرى که در جمله(استوى) مستتر است .

و نیز جمله(فسئل) به را بعضى گفته اند: خبر براى رحمان است - که نقل آن گذشت - و حرف(فاء) در اول آن تفریع نیست بلکه فاء فصیحیه است(و فاى فصیحه به اصطلاح اهل ادب فائى است که به منظور توضیح دادن مطلب آورده مى شود مانند فاء در جمله(و لربک فاصبر)). بعضى دیگر گفته اند: جمله مذکور جمله اى است مستقل و متفرع بر ما قبل خود و فاى آن براى رساندن همین فرعیت است و اگر حرف باء را آورده به منظور اتصال بوده یا به معناى(عن - از) مى باشد و ضمیر(هاء) به خداى تعالى بر مى گردد.

و ممکن هم هست به مساءله خلق و استواء که قبلا گفتگویش بوده برگردد. و همچنین درباره کلمه(خبیرا) بعضى گفته اند: حال از ضمیر است و آن ضمیر به خداى تعالى برمى گردد، و معناى جمله این است که از خداى تعالى بپرس ، در حالى که او خبیر است . بعضى دیگر گفته اند: مفعول براى جمله(فسئل) است و باء به معناى(عن - از) مى باشد و معناى جمله این است که : بپرس از رحمان و یا بپرس از مساءله خلق و استواء، از کسى که او به این مسائل خبیر باشد، البته مراد از(آن کس) باز همان خداى سبحان است . بعضى دیگر گفته اند: مراد از خبیر، جبرئیل و یا محمد(صلى اللّه علیه و آله) است . و بعضى دیگر گفته اند: همه کسانى است که کتب آسمانى قدیم را خوانده باشند و به اوصاف خدا و افعالش و کیفیت خلق و ایجاد آگاهى داشته باشند.بعضى دیگر گفته اند: مقصود از خبیر، مطلق همه کسانى است که به این حقایق وقوف و اطلاع داشته باشند.

و همه این وجوه مختلف یا بیشترشان ، در ناسازگارى با سیاق آیات مورد بحث و آنچه از آن بر مى آید مشترکند، به همین جهت دیگر جاى ایستادن و بر سر صحت و سقم آنها گفتگو کردن نیست .

حکایت استکبار مشرکین از سجده براى خداوند و فزونى نفرتشان از آن

و اذا قیل لهم اسجدوا للرحمن قالوا و ما الرحمن انسجد لما تاءمرنا و زادهم نفورا

این جمله فصل دیگرى از رفتار سوء آنان با فرستاده خدا و دعوت حقه وى است . در

این جمله ، استکبارشان از سجود براى خدا و نفرتشان از آن را حکایت مى کند و این آیه شریفه اتصال خاصى با آیه قبلى دارد، چون در آن ، سخن از رحمان به میان آمده و در آیه قبل نیز، در وصف رحمان سخن مى رفت و چه بسا که به همین جهت الف و لام در(للرحمن) الف و لام عهد باشد.

پس ، ضمیر(هم) در جمله(و اذا قیل لهم) به کفار بر مى گردد، و آن کسى که به کفار گفته بود براى رحمان سجده کنید رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) بوده ، چون در جمله بعد، از قول کفار حکایت کرده که گفتند: آیا به کسى که تو دستور مى دهى سجده کنیم ؟ و از شدت استکبارى که داشتند اسم خدا را نبرده اند.

و در جمله(قالوا و ما الرحمن) سؤ الى از کفار حکایت شده که هویت و حقیقت رحمان چیست ، و اگر نپرسیدند رحمان کیست(بلکه گفتند رحمان چیست) براى این بوده که مبالغه در تجاهل نسبت به خدا را افاده کند و بفهماند اصلا ما نمى دانیم رحمان چیست ، همچنان که فرعون نیز در پاسخ موسى که وى را به سوى رب العالمین دعوت مى کرد گفت :(و ما رب العالمین)، و نیز ابراهیم به همین منظور از قوم خود مى پرسد:(ما هذه التماثیل التى انتم لها عاکفون).

که در اینگونه سوالات ، مقصود سائل این است که بفهماند از شى ء مورد سؤ ال ، بیش از یک اسم چیزى نمى داند، همچنان که هود به قومش فرمود:(اتجادلوننى فى اسماء سمیتموها انتم و آباوکم).

در جمله(انسجد لما تاءمرنا) باز کلمه(ما) را تکرار کردند و این براى این است که بفهمانند بر استکبار خود پافشارى دارند و اگر گفتند: آیا سجده کنیم به چیزى که تو به ما دستور مى دهى ؟ منظورشان ریشخند و استهزاء به رسول خدا(صلى الله علیه و آله) بوده ، و خواسته اند بگویند مگر تو کیستى که ما دستوراتت را اطاعت کنیم ؟

!جمله(و زادهم نفورا) عطف است بر جواب(اذا) و معنایش این است که : وقتى به ایشان گفته مى شود سجده کنید، استکبار مى ورزند، و نفرتشان بیشتر مى شود.و بنابراین ، فاعل در(زادهم) ضمیرى است که به کلمه قول بر مى گردد، البته قولى که از مفهوم کلام

سابق استفاده مى شود.

بعضى از مفسرین در تفسیر این آیه روایت کرده اند که : رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) و اصحابش در نماز سجده مى کردند و مشرکین به عنوان استهزاء از ایشان دور مى شدند، ولى این تفسیر صحیح و استوار نیست ، زیرا صرف وقوع یک واقعه باعث نمى شود که با الفاظ یک آیه که خود لفظ چنان دلالتى ندارد دلالتى دهد. و در خود آیه هم هیچ تعرضى به این واقعه نشده است .

تبارک الذى جعل فى السّماء بروجا و جعل فیها سراجا و قمرا منیرا

ظاهرا مراد از(بروج) منازل آفتاب و ماه در آسمان است ، و یا مراد ستارگانى است که در آن منازل قرار دارند، همچنان که در آیه(و لقد جعلنا فى السّماء بروجا و زیناها للناظرین و حفظناها من کل شیطان رجیم) نیز بروج به معناى ستارگان واقع در آن منازل آمده ، تا مساءله حفظ و رجم را بیان کند.

و مراد از(سراج)، آفتاب است ، به دلیل اینکه در سوره نوح آفتاب را سراج خوانده مى فرماید:(و جعل القمر فیهن نورا و جعل الشمس سراجا).

بیان استغنا و تعزز خداوند در مقابل استکبار مشرکین

مفسرین در اینکه آیه مورد بحث در چه مقامى است گفته اند: آیه شریفه در این صدد است که از راه وحدتى که در تدبیر عجیب آسمان و زمین مشاهده مى شود بر وحدت مدبر احتجاج کند و نتیجه بگیرد که پس باید عبادتها همه متوجه به سوى او شود و از غیر او منصرف گردد.

لیکن این توجیه با تدبر در دو آیه مورد بحث و سیاقى که قبل از آن دو بود و به طور کلى با سیاق آیات مورد بحث نمى سازد، براى اینکه مضمون آیه قبلى - یعنى استکبار مشرکین بر خداى رحمان و سجده نکردن بر او و استهزایشان به رسول او - هیچ ارتباطى با احتجاج بر وحدت ربوبیت ندارد تا در آیه مورد بحث تعقیب شود، مناسب با بیان آیه قبلى این است که در دنبالش از عزت و بى نیازى خدا صحبت کند و بفرماید که مشرکین با این اعراض و استهزایشان نه خداى را عاجز مى کنند و نه خود از ملک و سلطنت او بیرون مى شوند.

دقت در آیه مورد بحث هم همین را مى رساند، چون سیاقش سیاق تعزز و استغناء است ، و مى فهماند که استهزاى مشرکین به رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) خداى را

عاجز نمى کند، بلکه خدا ایشان را از نزدیکى به درگاه و صعود به اوج جوار خود و درک معارف الهى اش که روشنگر راه بندگانش ‍ است محروم نموده . آرى معارف الهى ، هم آدمى را به درگاه خدا نزدیک مى کند و هم راه زندگى بندگان را روشن مى سازد، چون آن معارف به نور هدایت ، که همان نور رسالت است نورانى شده است .

تنظیر روشنگرى عالم روحانى و معنوى انسانها باارسال رسل ، به روشنگرى عالم طبیعت با شمس و قمر

بنا بر این ، باید گفت : آیه شریفه در مقام ثناى خداى تعالى بر خویش است و مى خواهد بزرگى او را به خاطر اینکه برجهایى محفوظ و تیرهایى شهاب درست کرده و آفتاب را روشنگر و ماه را منیر ساخته تا عالم محسوس را روشن کنند افاده کند و با این بیان ، به مساءله رسالت رسولان اشاره مى کند، چون این مساءله نظیر همان روشنگرى آفتاب و ماه نسبت به عالم جسمانى انسانها است ، چیزى که هست رسولان خدا، عالم روحانى انسانها را روشن مى کنند. آرى ، اگر آفتاب پیش پاى آنان را روشن مى سازد رسولان خدا دیده بصیرت بندگان خدا را روشن مى کنند همچنان که دنبال این آیات حال انسانها و دفع اولیاى شیاطین و جلوگیرى آنها از صعود به سوى خدا را بیان مى کند و مى فرماید: براى دفع آنان برجهایى قرار داده که از آنجا شیطانها را تیر باران مى کنند.

این آن معنایى است که از سیاق آیات - چه آیات مورد بحث و چه آیات قبل - استفاده مى شود، و همانطور که در ذیل جمله(الم تر الى ربک کیف مد الظل) بدان اشاره کردیم همه بر این سیاقند. پس ، معنایى که ما براى آیه کردیم از باب تاءویل و صرف آیات از ظاهرى که دارند نیست .

و هو الذى جعل اللیل و النهار خلفة لمن اراد ان یذکر او اراد شکورا

کلمه(خلفه) به معناى هر چیزى است که در جاى چیزى دیگر نشسته باشد و به عکس ، و گویا مانند کلمه(جلسة) - که نوعى نشستن را مى رساند - نوعى از جانشینى را افاده مى کند و در اینجا به عنوان صفت آورده شده ، پس معناى خلفه بودن شب و روز این است که هر یک از آن دو جاى دیگرى را مى گیرد، شب جاى روز را و روز جاى شب را، و اگر این خلفه بودن شب و روز را مقید کرد به اینکه خدا آن دو را براى تنها کسانى خلفه کرد که بخواهند متذکر شوند و یا بخواهند شکرش را به جاى آرند براى این است که شب و روز تنها براى کسانى خلفه است که به سوى خدا توجه کنند و شکر او را به جاى آرند.

و از مقابله اى که بین تذکر و شکر هست به دست مى آید که مراد از تذکر، رجوع و به یاد آوردن آن حقایقى است که در فطرت انسان نهفته است و آن عبارت است از ادله اى که همه دلالت بر توحید خداوندى و نیز بر صفات و اسماى او مى کند که لایق مقام ربوبى است ، و نتیجه این یادآورى هم ، ایمان به خداست . و نیزبه دست مى آید که منظور از(شکور) آن عمل و قولى است که ثناى بر خدا را برساند، ثناى بر آن نعمت هاى جمیلى که ارزانى داشته و این عمل و قول ، قهرا بر عبادت و اعمال صالح او منطبق مى شود.(چون عمل و قولى که حمد و ثناى خدا باشد جز عبادت و اعمال صالح نمى تواند چیز دیگرى باشد).

بنا بر این ، آیه شریفه در مقام اعتزاز و یا امتنان است ، امتنان به این منت که شب و روز را طورى قرار داده که هر یک پشت سر دیگرى درآید تا اگر کسى در یکى از این دو زمان ایمان به خدا از او فوت شد در زمان بعدى آن را تدارک کند و اگر کسى در یکى از این دو موفق به عبادت خدا و هر عمل صالح دیگر نشد در زمان بعدى آن را تلافى نماید.

این آن معنایى است که آیه شریفه آن را افاده مى کند و در عین حال ارتباط و اتصالش به آیه قبل نیز محفوظ است ، چون در آیه قبل یعنى آیه(و جعل فیها سراجا و قمرا منیرا) فرمود: خدا با شهاب ثاقبش نمى گذارد شیطانهاى متکبر به ساحت قربش نزدیک شوند و در این آیه مى فرماید: در عین حال بندگانش را از تقرب به درگاهش مانع نمى شود، و از اینکه به نور او استضائه کنند جلوگیرى نمى کند و به همین جهت