background
الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ فِرَاشًا وَالسَّمَاءَ بِنَاءً وَأَنْزَلَ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَأَخْرَجَ بِهِ مِنَ الثَّمَرَاتِ رِزْقًا لَكُمْ ۖ فَلَا تَجْعَلُوا لِلَّهِ أَنْدَادًا وَأَنْتُمْ تَعْلَمُونَ
همان [خدايى‌] كه زمين را براى شما فرشى [گسترده‌]، و آسمان را بنايى [افراشته‌] قرار داد؛ و از آسمان آبى فرود آورد؛ و بدان از ميوه‌ها رزقى براى شما بيرون آورد؛ پس براى خدا همتايانى قرار ندهيد، در حالى كه خود مى‌دانيد.
آیه 22 سوره الْبَقَرَة

بیان

(یا ایها الناس اعبدوا ربکم الذى خلقکم) الخ ، بعد از آنکه خداى سبحان حال فرقه هاى سه گانه ، یعنى متقین ، و کفار، و منافقین را بیان نموده فرمود: متقین بر هدایتى از پروردگار خویشند، و قرآن مایه هدایت آنان است ، و با آنان کار دارد، و کفار، مهر بر دلشان زده شده ، و بر گوش و چشمشان پرده است ، و منافقین خود بیمار دلند، و خدا هم بعنوان مجازات ، بیمارى دلهاشان را بیشتر مى کند، بطوریکه کر و لال و کور شوند،(و این بیانات در طول نوزده آیه آمده).

اینک در آیه مورد بحث این نتیجه را گرفته ، که مردم را بسوى بندگى خود دعوت کند، تا به متقین ملحق شوند، و دنبال کفار و منافقین را نگیرند، و این مطالب را در طول پنج آیه مورد بحث آورده ، و این سیاق مى رساند که جمله(لعلکم تتقون)، متعلق بجمله(اعبدوا ربکم) است ، نه بجمله(خلقکم)، هر چند که بآنهم برگردد صحیح است .

(فلا تجعلوا لله اندادا و انتم تعلمون) الخ ، کلمه(انداد) جمع(ند) بر وزن مثل ، و نیز بمعناى آنست ، و اینکه جمله :(و انتم تعلمون) را مقید بقید خاصى نکرد، و نیز آنرا بصورت جمله حالیه از جمله :(فلا تجعلوا) آورد، شدت تاءکید در نهى را مى رساند، و مى فهماند: که آدمى علمش بهر مقدار هم که باشد، جائز نیست براى خدا مثل و مانندى قائل شود، در حالیکه خداى سبحان او را و نیاکان او را آفریده ، و نظام کون را طورى قرار داده که رزق و بقاء او را تاءمین کند.

(فاتوا بسورة من مثله) امر در( فاتوا، پس بیاورید)، امر تعجیزى است ، تا بهمه بفهماند: که قرآن معجزه است ، و هیچ بشرى نمى تواند نظیرش را بیاورد، و اینکه این کتاب از ناحیه خدا نازل شده ، و در آن هیچ شکى نیست ، معجزه است که تا زمین و زمان باقى است ، آن نیز باعجاز خود باقى است ، و این تعجیز، در خصوص آوردن نظیرى براى قرآن ، در قرآن کریم مکرر آمده ، مانند آیه :(قل لئن اجتمعت الانس و الجن على ان یاتوا بمثل هذا القرآن ، لا یاتون بمثله ، و لو کان بعضهم لبعض ظهیرا)،(بگو اگر انس و جن دست بدست هم دهند، که مثل این قرآن بیاورند، نمى توانند بیاورند، هر چند که مدد کار یکدیگر شوند) و نیز مانند آیه :(ام یقولون افتریه ؟ قل فاتوا بعشر سور مثله مفتریات ، و ادعوا من استطعتم من دون اللّه ، ان کنتم صادقین)(و یا آنکه میگویند: این قرآن افترائى است که بخدا بسته ، بگو اگر راست میگوئید، غیر از خدا هر کس را که میخواهید دعوت کنید، و بکمک بطلبید، و شما هم ده سوره مثل آن بخدا افتراء ببندید).

و بنابراین ضمیر در کلمه(مثله)، به کلمه(ما)، در جمله(مما نزلنا) برمى گردد، و در نتیجه آیه شریفه تعجیزى است از طرف قرآن ، و بى سابقه بودن اسلوب و طرز بیان آن .

ممکن هم هست ضمیر نامبرده به کلمه(عبد)، در جمله(عبدنا) برگردد، که در این صورت آیه شریفه تعجیز بخود قرآن نیست ، بلکه بقرآن است از حیث اینکه مردى بى سواد و درس نخوانده آنرا آورده ، کسى آنرا آورده که تعلیمى ندیده و این معارف عالى و گرانبها و بیانات بدیع و بى سابقه و متقن را از احدى از مردم نگرفته ، در نتیجه آیه شریفه در سیاق آیه :(قل لو شاء اللّه ما تلوته علیکم ، و لا ادریکم به ، فقد لبثت فیکم عمرا من قبله افلا تعقلون ؟)(بگو: اگر خدا مى خواست نه من آنرا بر شما مى خواندم ، و نه خدا شما را از آن آگاه مى ساخت ، خود شما شاهدید که مدتها از عمرم قبل از این قرآن در بین شما زیستم ، در حالى که خبرى از آنم نبود، باز هم تعقل نمى کنید؟) و در بعضى روایات هر دو احتمال نامبرده بعنوان تفسیر آیه مورد بحث آمده .

این نکته را هم باید دانست که این آیه و نظائر آن دلالت دارد بر اینکه قرآن کریم همه اش معجزه است ، حتى کوچکترین سوره اش ، مانند سوره کوثر، و سوره عصر، و اینکه بعضى احتمال داده ، و یا شاید بدهند، که ضمیر در(مثله) بخصوص سوره مورد بحث ، و در آیه سوره یونس بخصوص سوره یونس برگردد، احتمالى است که فهم ماءنوس با اسلوبهاى کلام آنرا نمى پذیرد، براى اینکه کسى که بقرآن تهمت مى زند: که ساخته و پرداخته رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم است ، و آنجناب آنرا بخدا افتراء بسته ، بهمه قرآن نظر دارد، نه تنها بیک سوره و دو سوره .

با این حال معنا ندارد در پاسخ آنان بفرماید: اگر شک دارید، یک سوره مانند سوره بقره و یا یونس بیاورید، چون برگشت معنا بنظیر این حرف میشود، که بگوئیم : اگر در خدائى بودن سوره کوثر یا اخلاص مثلا شک دارید، همه دست بدست هم دهید، و یک سوره مانند بقره و یا یونس بیاورید، و این طرز سخن را هر کس بشنود زشت و ناپسند مى داند.

اعجاز و ماهیت آن

قرآن کریم در آیه مورد بحث ، و آیاتى که نقل کردیم ، ادعاء کرده است : بر اینکه آیت و معجزه است ، و استدلال کرده باینکه اگر قبول ندارید، مانند یک سوره از آنرا بیاورید، و این دعوى قرآن بحسب حقیقت بدو دعوى منحل میشود، یکى اینکه بطور کلى معجره و خارق عادت وجود دارد، و دوم اینکه قرآن یکى از مصادیق آن معجزات است ، و معلوم است که اگر دعوى دوم ثابت شود، قهرا دعوى اولى هم ثابت شده ، و بهمین جهت قرآن کریم هم در مقام اثبات دعوى اولى برنیامد، و تنها اکتفاء کرد با ثبات دعوى دوم ، و اینکه خودش معجزه است و بر دعوى خود استدلال کرد به مسئله تحدى ، و تعجیز، و وقتى بشر نتوانست نظیر آنرا بیاورد هر دو نتیجه را گرفت .

چیزى که هست این بحث و سئوال باقى مى ماند، که معجزه چگونه صورت مى گیرد، با اینکه اسمش با خودش است ، که مشتمل بر عملى است که عادت جارى در طبیعت ، یعنى استناد مسببات باسباب معهود و مشخص آنرا نمى پذیرد، چون فکر میکند، قانون علت و معلول استثناء پذیر نیست ، نه هیچ سببى از مسببش جدا میشود، و نه هیچ مسببى بدون سبب پدید مى آید، و نه در قانون علیت امکان تخلف و اختلافى هست ، پس چطور مى شود که مثلا عصاى موسى بدون علت که توالد و تناسل باشد، اژدها گردد؟ و مرده چندین سال قبل با دم مسیحائى مسیح زنده شود؟!

قرآن کریم این شبهه را زایل کرده ، و حقیقت امر را از هر دو جهت بیان مى کند، یعنى هم بیان مى کند: اصل اعجاز ثابت است ، و قرآن خود یکى از معجزات است ، و براى اثبات اصل اعجاز دلیلى است کافى ، براى اینکه احدى نمى تواند نظیرش را بیاورد.

و هم بیان مى کند که حقیقت اعجاز چیست ، و چطور میشود که در طبیعت امرى رخ دهد، که عادت طبیعت را خرق کرده ، و کلیت آنرا نقض کند؟.

اعجاز قرآن

در اینکه قرآن کریم براى اثبات معجزه بودنش بشر را تحدى کرده هیچ حرفى و مخالفى نیست ، و این تحدى ، هم در آیات مکى آمده ، و هم آیات مدنى ، که همه آنها دلالت دارد بر اینکه قرآن آیتى است معجزه ، و خارق ، حتى آیه قبلى هم که مى فرمود:(و ان کنتم فى ریب مما نزلنا على عبدنا فاتوا بسوره من مثله) الخ ، استدلالى است بر معجزه بودن قرآن ، بوسیله تحدى ، و آوردن سوره اى نظیر سوره بقره ، و بدست شخصى بى سواد مانند رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم ، نه اینکه مستقیما و بلاواسطه استدلال بر نبوت رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم باشد، بدلیل اینکه اگر استدلال بر نبوت آن جناب باشد، نه بر معجزه بودن قرآن ، باید در اولش مى فرمود:(و ان کنتم فى ریب من رساله عبدنا)،(اگر در رسالت بنده ما شک دارید)، ولى اینطور نفرمود، بلکه فرمود: اگر در آنچه ما بر عبدمان نازل کرده ایم شک دارید، یک سوره مثل این سوره را بوسیله مردى درس نخوانده بیاورید، پس در نتیجه تمامى تحدى هائیکه در قرآن واقع شده ،استدلالى را میمانند که بر معجزه بودن قرآن و نازل بودن آن از طرف خدا شده اند، و آیات مشتمله بر این تحدیها از نظر عموم و خصوص مختلفند، بعضى ها درباره یک سوره تحدى کرده اند، نظیر آیه سوره بقره ، و بعضى برده سوره ، و بعضى بر عموم قرآن و بعضى بر خصوص بلاغت آن ، و بعضى بر همه جهات آن . یکى از آیاتیکه بر عموم قرآن تحدى کرده ، آیه :(قل لئن اجتمعت الانس و الجن على ان یاتوا بمثل هذا القرآن ، لا یاتون بمثله و لو کان بعضهم لبعض ظهیرا) است که ترجمه اش گذشت ، و این آیه در مکه نازل شده ، و عمومیت تحدى آن جاى شک براى هیچ عاقلى نیست .

اعجاز قرآن فقط از نظر اسلوب کلام یا جهتى دیگر از جهات ، به تنهائى نیست

پس اگر تحدیهاى قرآن تنها در خصوص بلاغت و عظمت اسلوب آن بود، دیگر نباید از عرب تجاوز میکرد، و تنها باید عرب را تحدى کند، که اهل زبان قرآنند، آنهم نه کردهاى عرب ، که زبان شکسته اى دارند، بلکه عربهاى خالص جاهلیت و آنها که هم جاهلیت و هم اسلام را درک کرده اند، آن هم قبل از آنکه زبانشان با زبان دیگر اختلاط پیدا کرده ، و فاسد شده باشد، و حال آنکه مى بینیم سخنى از عرب آن هم با این قید و شرطها بمیان نیاورده ، و در عوض روى سخن بجن و انس کرده است ، پس معلوم میشود معجزه بودنش تنها از نظر اسلوب کلام نیست .

و همچنین غیر بلاغت و جزالت اسلوب ، هیچ جهت دیگر قرآن به تنهائى مورد نظر نیست ، و نمیخواهد بفهماند تنها در فلان صفت معجزه است مثلا در اینکه مشتمل بر معارفى است حقیقى ، و اخلاق . فاضله ، و قوانین صالحه ، و اخبار غیبى ، و معارف دیگریکه هنوز بشر نقاب از چهره آن بر نداشته ، معجزه است ، چون هر یک از جهات را یک طائفه از جن و انس مى فهمند، نه همه آنها پس اینکه بطور مطلق تحدى کرد،(یعنى فرمود: اگر شک دارید مثلش را بیاورید)، و نفرمود کتابى فصیح مثل آن بیاورید، و یا کتابى مشتمل بر چنین معارف بیاورید، مى فهماند که قرآن از هر جهتى که ممکن است مورد برترى قرار گیرد برتر است ، نه یک جهت و دو جهت .

بنابراین قرآن کریم هم معجزیست در بلاغت ، براى بلیغ ‌ترین بلغاء و هم آیتى است فصیح ، براى فصیح ترین فصحاء و هم خارق العاده ایست براى حکماء در حکمتش ، و هم سرشارترین گنجینه علمى است معجزه آسا، براى علماء و هم اجتماعى ترین قانونى است معجزآسا، براى قانون گذاران ، و سیاستى است بدیع ، و بى سابقه براى سیاستمداران و حکومتى است معجزه ، براى حکام ، و خلاصه معجزه ایست براى همه عالمیان ، در حقایقى که راهى براى کشف آن ندارند، مانند امور غیبى ، و اختلاف در حکم ، و علم و بیان .

عمومیت اعجاز قرآن براى تمامى افراد انس و جن

از اینجا روشن میشود که قرآن کریم دعوى اعجاز، از هر جهت براى خود مى کند، آنهم اعجاز براى تمامى افراد جن و انس ، چه عوام و چه خواص ، چه عالم و چه جاهل ، چه مرد و چه زن ، چه فاضل متبحر و چه مفضول ، چه و چه و چه ، البته بشرطى که اینقدر شعور داشته باشد که حرف سرش شود.

براى اینکه هر انسانى این فطرت را دارد که فضیلت را تشخیص دهد، و کم و زیاد آنرا بفهمد پس هر انسانى میتواند در فضیلت هائى که در خودش و یا در غیر خودش سراغ دارد، فکر کند، و آنگاه آنرا در هر حدیکه درک مى کند، با فضیلتى که قرآن مشتمل بر آنست مقایسه کند، آنگاه بحق و انصاف داورى نماید، و فکر کند، و انصاف دهد، آیا نیروى بشرى میتواند معارفى الهى ، و آن هم مستدل از خود بسازد؟ بطوریکه با معارف قرآن هم سنگ باشد؟ و واقعا و حقیقتا معادل و برابر قرآن باشد؟ و آیا یک انسان این معنا در قدرتش ‍ هست که اخلاقى براى سعادت بشر پیشنهاد کند، که همه اش بر اساس حقایق باشد؟ و در صفا و فضیلت درست آنطور باشد که قرآن پیشنهاد کرده ؟! و آیا براى یک انسان این امکان هست ، که احکام و قوانینى فقهى تشریع کند، که دامنه اش آنقدر وسیع باشد، که تمامى افعال بشر را شامل بشود؟ و در عین حال تناقضى هم در آن پدید نیاید؟ و نیز در عین حال روح توحید و تقوى و طهارت مانند بند تسبیح در تمامى آن احکام و نتائج آنها، و اصل و فرع آنها دویده باشد؟

و آیا عقل هیچ انسانیکه حداقل شعور را داشته باشد، ممکن میداند که چنین آمارگیرى دقیق از افعال و حرکات و سکنات انسان ها، و سپس جعل قوانینى براى هر حرکت و سکون آنان ، بطوریکه از اول تا باخر قوانینش یک تناقض دیده نشود از کسى سر بزند که مدرسه نرفته باشد، و در شهرى که مردمش باسواد و تحصیل کرده باشند، نشو و نما نکرده باشد، بلکه در محیطى ظهور کرده باشد، که بهره شان از انسانیت و فضائل و کمالات بى شمار آن ، این باشد که از راه غارتگرى ، و جنگ لقمه نانى بکف آورده ، و براى اینکه بسد جوعشان کافى باشد، دخترانرا زنده بگور کنند، و فرزندان خود را بکشند، و به پدران خود فخر نموده ، مادران را همسر خود سازند، و بفسق و فجور افتخار نموده ، علم را مذمت ، و جهل را حمایت کنند، و در عین پلنگ دماغى و حمیت دروغین خود، تو سرى خور هر رهگذر باشند، روزى یمنى ها استعمارشان کنند، روز دیگر زیر یوغ حبشه در آیند، روزى برده دسته جمعى روم شوند، روز دیگر فرمانبر بى قید و شرط فارس شوند؟ آیا از چنین محیطى ممکن است چنین قانون گذارى برخیزد؟

مزایایى که قرآن مشتمل بر آن است فوق طاعت بشرى است

و آیا هیچ عاقلى بخود جرئت میدهد که کتابى بیاورد، و ادعاء کند که این کتاب هدایت تمامى عالمیان ، از بى سواد و دانشمند و از زن و مرد و از معاصرین من و آیندگان ، تا آخر روزگار است ، و آنگاه در آن اخبارى غیبى از گذشته و آینده ، و از امتهاى گذشته و آینده ، نه یکى ، و نه دو تا، آنهم در بابهاى مختلف ، و داستانهاى گوناگون قرار داده باشد، که هیچیک از این معارف با دیگرى مخالفت نداشته ، و از راستى و درستى هم بى بهره نباشد، هر قسمتش قسمت هاى دیگر را تصدیق کند؟!

و آیا یک انسان که خود یکى از اجزاء عالم ماده و طبیعت است ، و مانند تمامى موجودات عالم محکوم به تحول و تکامل است ، میتواند در تمامى شئون عالم بشرى دخل و تصرف نموده ، قوانین ، و علوم ، و معارف ، و احکام ، و مواعظ، و امثال ، و داستانهائى در خصوص کوچکترین و بزرگترین شئون بشرى بدنیا عرضه کند، که با تحول و تکامل بشر متحول نشود، و از بشر عقب نماند؟ و حال و وضع خود آن قوانین هم از جهت کمال و نقص مختلف نشود، با اینکه آنچه عرضه کرده ، بتدریج عرضه کرده باشد و در آن پاره اى معارف باشد که در آغاز عرضه شده ، در آخر دوباره تکرار شده باشد، و در طول مدت ، تکاملى نکرده تغیرى نیافته باشد، و نیز در آن فروعى متفرع بر اصولى باشد؟ با اینکه همه میدانیم که هیچ انسانى از نظر کمال و نقص عملش بیک حال باقى نمى ماند، در جوانى یک جور فکر مى کند، چهل ساله که شد جور دیگر، پیر که شد جورى دیگر.

پس انسان عاقل و کسى که بتواند این معانى راتعقل کند، شکى برایش باقى نمى ماند، که این مزایاى کلى ، و غیر آن ، که قرآنمشتمل بر آنست ، فوق طاقت بشرى ، و بیرون از حیطهوسائل طبیعى و مادى است ، و بفرض هم که نتواند این معانى را درک کند، انسان بودن خودرا که فراموش نکرده ، و وجدان خود را که گم ننموده ، وجدان فطرى هر انسانى باومیگوید: در هر مسئله اى که نیروى فکریت از درکش عاجز ماند، و آنطور که باید نتوانستصحت و سقم و درستى و نادرستى آنرا بفهمد، و ماخذ ودلیل هیچیک را نیافت ، باید

طرح یک سؤ ال درباره تحدّى قرآن و پاسخ به آن

در اینجا ممکن است خواننده عزیز بپرسد که اینکه شما اصرار دارید عمومیت اعجاز قرآن را ثابت کنید، چه فائده اى بر این عمومیت مترتب میشود، و تحدى عموم مردم چه فائده اى دارد؟ باید خواص بفهمند که قرآن معجزه است ، زیرا عوام در مقابل هر دعوتى سریع الانفعال و زودباورند، و هر معامله اى که با ایشان بکنند، مى پذیرند، مگر همین مردم نبودند که در برابر دعوت امثال حسینعلى بهاء، و قادیانى ، و مسیلمه کذاب ، خاضع شده ، و آنها را پذیرفتند؟! با اینکه آنچه آنها آورده بودند به هذیان بیشتر شباهت داشت ، تا سخن آدمى ؟

در پاسخ میگوئیم : اولا تنها راه آوردن معجزه براى عموم بشر، و براى ابد این است که آن معجزه از سنخ علم و معرفت باشد، چون غیر از علم و معرفت هر چیز دیگریکه تصور شود، که سر و کارش با سایر قواى دراکه انسان باشد، ممکن نیست عمومیت داشته ، دیدنیش را همه و براى همیشه ببینند، شنیدنیش را همه بشر، و براى همیشه بشنوند عصاى موسایش براى همه جهانیان ، و براى ابد معجزه باشد، و نغمه داودیش نیز عمومى و ابدى باشد، چون عصاى موسى ، و نغمه داود، و هر معجزه دیگریکه غیر از علم و معرفت باشد، قهرا موجودى طبیعى ، و حادثى حسى خواهد بود، که خواه نا خواه محکوم قوانین ماده ، و محدود به یک زمان ، و یک مکان معینى میباشد، و ممکن نیست غیر این باشد، و بفرض محال یا نزدیک به محال ، اگر آنرا براى تمامى افراد روى زمین دیدنى بدانیم ، بارى باید همه سکنه روى زمین براى دیدن آن در یک محل جمع شوند، و بفرضى هم که بگوئیم براى همه و در همه جا دیدنى باشد، بارى براى اهل یک عصر دیدنى خواهد، بود نه براى ابد.

بخلاف علم و معرفت ، که میتواند براى همه ، و براى ابد معجزه باشد، این اولا، و ثانیا وقتى از مقوله علم و معرفت شد، جواب اشکال شما روشن میشود، چون بحکم ضرورت فهم مردم مختلف است ، و قوى و ضعیف دارد، همچنانکه کمالات نیز مختلف است ، و راه فطرى و غریزى انسان براى درک کمالات که روزمره در زندگیش آنرا طى مى کند، این است که هر چه را خودش درک کرد، و فهمید، که فهمیده ، و هر جا کمیت فهمش از درک چیزى عاجز ماند، بکسانى مراجعه مى کند، که قدرت درک آنرا دارند، و آنرا درک کرده اند، و آنگاه حقیقت مطلب را از ایشان مى پرسند، در مسئله اعجاز قرآن نیز فطرت غریزى بشر حکم باین مى کند، که صاحبان فهم قوى ، و صاحب نظران از بشر، در پى کشف آن برآیند، و معجزه بودن آنرا درک کنند، و صاحبان فهم ضعیف بایشان مراجعه نموده ، حقیقت حال را سئوال کنند، پس تحدى و تعجیز قرآن عمومى است ، و معجزه بودنش براى فرد فرد بشر، و براى تمامى اعصار میباشد.

تحدى قرآن به علم

قرآن کریم بعلم و معرفت تحدى کرده ، یعنى فرموده : اگر در آسمانى بودن آن شک دارید، همه دست بدست هم دهید، و کتابى درست کنید که از نظر علم و معرفت مانند قرآن باشد، یکجا فرموده :(و نزلنا علیک الکتاب تبیانا لکل شى ء)،(ما کتاب را که بیان همه چیزها است بر تو نازل کردیم) و جائى دیگر فرموده :(لا رطب و لا یابس الا فى کتاب مبین)،(هیچ تر و خشکى نیست مگر آنکه در کتابى بیانگر، ضبط است)، و از این قبیل آیاتى دیگر.

آرى هر کس در متن تعلیمات عالیه اسلام سیر کند، و آنچه از کلیات که قرآن کریم بیان کرده و آنچه از جزئیات که همین قرآن در آیه :،(و ما آتیکم الرسول فخذوه ، و ما نهیکم عنه فانتهوا)،(رسول شما را بهر چه امر کرد انجام دهید، و از هر چه نهى کرد اجتناب کنید) و آیه :(لتحکم بین الناس بما اریک اللّه)(تا در میان مردم بانچه خدا نشانت داده حکم کنى) و آیاتى دیگر به پیامبر اسلام حوالت داده ، و آن جناب بیان کرده ، مورد دقت قرار دهد، خواهد دید که اسلام از معارف الهى فلسفى ، و اخلاق فاضله ، و قوانین دینى و فرعى ، از عبادتها، و معاملات ، و سیاسات اجتماعى و هر چیز دیگرى که انسانها در مرحله عمل بدان نیازمندند، نه تنها متعرض ‍ کلیات و مهمات مسائل است ، بلکه جزئى ترین مسائل را نیز متعرض است ، و عجیب این است که تمام معارفش بر اساس فطرت ، و اصل توحید بنا شده ، بطوریکه تفاصیل و جزئیات احکامش ، بعد از تحلیل ، به توحید بر مى گردد، و اصل توحیدش بعد از تجزیه بهمان تفاصیل بازگشت مى کند.

معارف قرآن کریم باقى و ابدى است و قانون تحول و تکامل آنرا کهنه نمى سازد

قرآن کریم خودش بقاء همه معارفش را تضمین کرده ، و آنرا نه تنها صالح براى تمامى نسلهاى بشر دانسته ، و در آیه :(و انه لکتاب عزیز، لا یاتیه الباطل من بین یدیه و لا من خلفه ، تنزیل من حکیم حمید)،(نه از گذشته و نه در آینده ، باطل در این کتاب راه نمى یابد، چون کتابى است عزیز، و نازل شده از ناحیه خداى حکیم حمید) و آیه :(انا نحن نزلنا الذکر، و انا له لحافظون)،(ما ذکر را نازل کردیم ، و خود ما آنرا حفظ مى کنیم) فرموده : که این کتاب با مرور ایام و کرور لیالى کهنه نمیشود، کتابى است که تا آخرین روز روزگار، ناسخى ، هیچ حکمى ازاحکام آنرا نسخ نمى کند و قانون تحول و تکامل آنرا کهنه نمى سازد.

خواهى گفت علماى علم الاجتماع ، و جامعه شناسان ، و قانون دانان عصر حاضر، این معنا برایشان مسلم شده : که قوانین اجتماعى باید با تحول اجتماع و تکامل آن تحول بپذیرد، و پا بپاى اجتماع رو بکمال بگذارد، و معنا ندارد که زمان بسوى جلو پیش برود، و تمدن روز بروز پیشرفت بکند، و در عین حال قوانین اجتماعى قرنها قبل ، براى امروز، و قرنها بعد باقى بماند.

جواب این شبهه را در تفسیر آیه :(کان الناس امة واحده) الخ خواهیم داد انشاءاللّه .

و خلاصه کلام و جامع آن این است که : قرآن اساس قوانین را بر توحید فطرى ، و اخلاق فاضله غریزى بنا کرده ، ادعاء مى کند که تشریع(تقنین قوانین) باید بر روى بذر تکوین ، و نوامیس هستى جوانه زده و رشد کند، و از آن نوامیس منشاء گیرد، ولى دانشمندان و قانون گذاران ، اساس قوانین خود را، و نظریات علمى خویش را بر تحول اجتماع بنا نموده ، معنویات را بکلى نادیده مى گیرند، نه بمعارف توحید کار دارند، و نه به فضائل اخلاق ، و بهمین جهت سخنان ایشان همه بر سیر تکامل اجتماعى مادى ، و فاقد روح ف ضیلت دور مى زند، و چیزیکه هیچ مورد عنایت آنان نیست ، کلمه عالیه خداست .

تحدى بکسى که قرآن بر وى نازل شده

قرآن کریم بشر را بشخص رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم ، که آورنده آنست ، تحدى کرده و فرموده : آوردن شخصى امى و درس نخوانده و مربى ندیده کتابى را که هم الفاظش معجزه است و هم معانیش ، امرى طبیعى نیست ، و جز بمعجزه صورت نمى گیرد:((قل لو شاء اللّه ما تلوته علیکم ، و لا ادریکم به ، فقد لبثت فیکم عمرا من قبله ، افلا تعقلون ؟) بگو اگر خدا میخواست این قرآن را بر شما تلاوت نکنم ، نمى کردم ، و نه خدا شما از آن آگاه مى خواست ، شما میدانید که قبل از این ، سالها در میان شما بودم ، آیا باز هم تعقل نمى کنید؟ آرى رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم سالها بعنوان مردى عادى در بین مردم زندگى کرد، در حالیکه نه براى خود فضیلتى و فرقى با مردم قائل بود، و نه سخنى از علم بمیان آورده بود، حتى احدى از معاصرینش یک بیت شعر و یا نثر هم از او نشنید، و در مدت چهل سال که دو ثلث عمر او میشود،(و معمولا هر کسى که در صدد کسب جاه و مقام باشد، عرصه تاخت و تازش ، و بحبوحه فعالیتش ، از جوانى تا چهل سالگى است مترجم) با این حال آن جناب در این مدت نه مقامى کسب کرد، و نه یکى از عناوین اعتبارى که ملاک برترى و تقدم است بدست آورد، آنگاه در راءس چهل سالگى ناگهان طلوع کرد، و کتابى آورد، که فحول و عقلاى قومش از آوردن چون آن عاجز ماندند، و زبان بلغاء و فصحاء و شعراى سخن دانشان به لکنت افتاد، و لال شد، و بعد از آنکه کتابش در اقطار زمین منتشر گشت ، احدى جرئت نکرد که در مقام معارضه با آن بر آید، نه عاقلى این فکر خام را در سر پرورید، و نه فاضلى دانا چنین هوسى کرد، نه

سخنان بى اساس دشمنان اسلام در اینکه پیامبر معارف و علوم را از دیگران آموخته است

نهایت چیزیکه دشمنانش درباره اش احتمال دادند، این بود: که گفته اند: وى سفرى براى تجارت بشام کرده ، ممکن است در آنجا داستانهاى کتابش را از رهبانان آن سرزمین گرفته باشد، در حالیکه سفرهاى آنجناب بشام عبارت بود از یک سفر که با عمویش ‍ ابوطالب کرد، در حالیکه هنوز به سن بلوغ نرسیده بود، و سفرى دیگر با میسره غلام خدیجه علیه السلام کرد، که در آنروزها بیست و پنج ساله بود،(نه چهل ساله)، علاوه بر اینکه جمعى که با او بودند شب و روز ملازمش بودند.

و بفرض محال ، اگر در آن سفر از کسى چیزى آموخته باشد، چه ربطى باین معارف و علوم بى پایان قرآن دارد؟ و این همه حکمت و حقایق در آنروز کجا بود؟ و این فصاحت و بلاغت را که تمامى بلغاى دنیا در برابرش سر فرود آورده ، و سپر انداختند، و زبان فصحاء در برابرش لال و الکن شده ، از چه کسى آموخته ؟.

و یا گفته اند: که وى در مکه گاهى بسر وقت آهنگرى رومى مى رفته ، که شمشیر میساخت .

و قرآن کریم در پاسخ این تهمتشان فرمود:((و لقد نعلم انهم یقولون : انما یعلمه بشر، لسان الذى یلحدون الیه اعجمى ، و هذا لسان عربى مبین ،) ما دانستیم که آنان میگویند بشرى این قرآن را بوى درس میدهد،(فکر نکردند آخر) زبان آنکسى که قرآن را بوى نسبت میدهند غیر عربى است ، و این قرآن بزبان عربى آشکار است).

و یا گفته اند: که پاره اى از معلوماتش را از سلمان فارسى گرفته ، که یکى از علماى فرس ، و داناى بمذاهب و ادیان بوده است ، با اینکه سلمان فارسى در مدینه مسلمان شد، و وقتى بزیارت آنجناب نائل گشت ، که بیشتر قرآن نازل شده بود چون بیشتر قرآن در مکه نازل شد، و در این قسمت از قرآن تمامى آن معارف کلى اسلام ، و داستانها که در آیات مدنى هست ، نیز وجود دارد، بلکه آنچه در آیات مکى هست ، بیشتر از آنمقدارى است که در آیات مدنى وجود دارد، پس سلمان که یکى از صحابه آنجناب است ، چه چیز بمعلومات او افزوده ؟.

علاوه بر اینکه خودشان میگویند سلمان داناى بمذاهب بوده ، یعنى به تورات و انجیل ، و آن تورات و انجیل ، امروز هم در دسترس ‍ مردم هست ، بردارند و بخوانند و با آنچه در قرآن هست مقایسه کنند، خواهند دید که تاریخ قرآن غیر تاریخ آن کتابها، و داستانهایش ‍ غیر آن داستانها است ، در تورات و انجیل لغزشها و خطاهائى بانبیاء نسبت داده ، که فطرت هر انسان معمولى متنفر از آن است ، که چنین نسبتى را حتى به یک کشیش ، و حتى به یک مرد صالح متعارف بدهد، واحدى اینگونه جسارتها را به یکى از عقلاى قوم خود نمیکند.

و اما قرآن کریم ساحت انبیاء را مقدس دانسته ، و آنان را از چنان لغزشها برى میداند، و نیز در تورات و انجیل مطالب پیش پا افتاده اى است ، که نه از حقیقتى پرده بر میدارد، و نه فضیلتى اخلاقى به بشر مى آموزد، و اما قرآن کریم از آن مطالب آنچه براى مردم در معارف و اخلاقشان بدرد میخورد آورده ، و بقیه را که قسمت عمده این دو کتابست رها کرده .

تحدى قرآن کریم به خبرهائیکه از غیب داده

قرآن کریم در آیات بسیارى با خبرهاى غیبى خود تحدى کرده ، یعنى به بشر اعلام نموده : که اگر در آسمانى بودن این کتاب تردید دارید، کتابى نظیر آن مشتمل بر اخبار غیبى بیاورید.

و این آیات بعضى درباره داستانهاى انبیاء گذشته ، و امتهاى ایشان است ، مانند آیه :(تلک من انباء الغیب ، نوحیها الیک ، ما کنت تعلمها انت و لا قومک من قبل هذا)، این داستان از خبرهاى غیب است ، که ما بتو وحى مى کنیم ، و تو خودت و قومت هیچیک از آن اطلاع نداشتید)، و آیه :(ذلک من انباء الغیب نوحیه الیک ، و ما کنت لدیهم اذا جمعوا امرهم و هم یمکرون)، این سرگذشت یوسف از خبرهاى غیبى است ، که ما بتو وحى مى کنیم ، تو خودت در آن جریان نبودى ، و ندیدى که چگونه حرف هاى خود را یکى کردند، تا با یوسف نیرنگ کنند) و آیه :(ذلک من انباء الغیب ، نوحیه الیک ، و ما کنت لدیهم اذ یلقون اقلامهم ، ایهم یکفل مریم ؟ و ما کنت لدیهم ، اذ یختصمون)، این از خبرهاى غیبى است ، که ما بتو وحى مى کنیم . و گر نه تو آنروز نزد ایشان نبودى ، که داشتند قرعه هاى خود مى انداختند، که کدامشان سرپرست مریم شود، و نیز نبودى که چگونه بر سر این کار با هم مخاصمه مى کردند) و آیه :(ذلک عیسى بن مریم قول الحق الذى فیه یمترون)، اینست عیسى بن مریم آن قول حقیکه در او شک مى کنند)، و آیاتى دیگر.

و یک قسمت دیگر درباره حوادث آینده است ، مانند آیه :(غلبت الروم فى ادنى الارض ، و هم من بعد غلبهم سیغلبون فى بضع سنین)، سپاه روم در سرزمین پائین تر شکست خوردند، ولى هم ایشان بعد از شکستشان بزودى و در چند سال بعد غلبه خواهند کرد)، و آیه :(ان الذى فرض علیک القرآن ، لرادک الى معاد)، آن خدائیکه قرآن را نصیب تو کرد، بزودى تو را بدانجا که از آنجا گریختى ، یعنى بشهر مکه بر مى گرداند)، و آیه(لتدخلن المسجد الحرام ، انشاءاللّه آمنین ، محلقین روسکم ، و مقصرین لا تخافون)، بزودى داخل مسجد الحرام میشوید، انشاءاللّه ، در حالیکه سرها تراشیده باشید، و تقصیر کرده باشید، و در حالیکه هیچ ترسى نداشته باشید)، و آیه :(سیقول المخلفون ، اذا انطلقتم الى مغانم لتاخذوها،: ذرونا نتبعکم)، بزودى آنها که از شرکت در جهاد تخلف کردند، وقتى براى گرفتن غنیمت روانه میشوید، التماس خواهند کرد: که اجازه دهید ما هم بیائیم) و آیه :(و اللّه یعصمک من الناس)، و خدا تو را از شر مردم حفظ مى کند)، و آیه -(انا نحن نزلنا الذکر و انا له لحافظون) بدرستیکه ما خودمان ذکر را نازل کرده ایم ، و خودمان نیز بطور مسلم آنرا حفظ خواهیم کرد)، و آیات بسیارى دیگر که مؤ منین را وعده ها داده ، و همانطور که وعده داد تحقق یافت ، و مشرکین مکه و کفار را تهدیدها کرد، و همانطور که تهدید کرده بود، واقع شد.

نمونه هاى دیگرى از آیات قرآنى که درباره امور غیبى است

و از این باب است آیات دیگریکه درباره امور غیبى است ، نظیر آیه :(و حرام على قریه اهلکناها، انهم لا یرجعون ، حتى اذا فتحت یاجوج و ماجوج ، و هم من کل حدب ینسلون ، و اقترب الوعد الحق ، فاذا هى شاخصه ابصار الذین کفروا، یا ویلنا قد کنا فى غفله من هذا، بل کنا ظالمین)، ممکن نیست مردم آن شهریکه ما نابودشان کردیم ، و مقدر نمودیم که دیگر باز نگردند، اینکه باز گردند، مگر وقتى که راه یاجوج و ماجوج باز شود، در حالیکه از هر پشته اى سرازیر شوند، و وعده حق نزدیک شود، که در آن هنگام دیده آنانکه کافر شدند از شدت تحیر باز میماند، و میگویند: واى بر ما که از این آت یه خود در غفلت بودیم ، بلکه حقیقت مطلب آنست که ستمگر بودیم)، و آیه(وعد اللّه الذین آمنوا منکم ، و عملوا الصالحات ، لیستخلفنهم فى الارض)، خدا کسانى از شما را که ایمان آوردند، و عمل صالح کردند، وعده داد: که بزودى ایشانرا جانش ین در زمین کند)، و آیه(قل : هو القادر على ان یبعث علیکم عذابا من فوقکم)، بگو خدا قادر است بر اینکه عذابى از بالاى سر بر شما مسلط کند).

اخبار از حقایق علمى که در زمان نزول قرآن در هیچ جاى دنیا اثرى از آن وجود نداشته است

باز از این باب است آیه :(و ارسلنا الریاح لواقح)، ما بادها را فرستادیم تا گیاهان نر و ماده را تلقیح کنند)،، و آیه(و انبتنا فیها من کل شى ء موزون) و رویاندیم در زمین از هر گیاهى موزون که هر یک وزن مخصوص دارد) و آیه :(و الجبال اوتادا)، آیا ما کوهها را استخوان بندى زمین نکردیم)، که اینگونه آیات از حقایقى خبر داده که در روزهاى نزول قرآن در هیچ جاى دنیا اثرى از آن حقایق علمى وجود نداشته ، و بعد از چهارده قرن ، و بعد از بحث هاى علمى طولانى بشر موفق بکشف آنها شده است .

باز از این باب است(البته این مطلب از مختصات این تفسیر است که همانطور که در مقدمه کتاب گفتیم ، معناى یک آیه را از آیات دیگر قرآن استفاده نموده ، براى فهم یک آیه سایر آیات را استنطاق مى کند، و از بعضى براى بعضى دیگر شاهد مى گیرد) آیه شریفه :(یا ایها الذین آمنوا من یرتد منکم عن دینه ، فسوف یاتى اللّه بقوم یحبهم و یحبونه)، اى کسانیکه ایمان آورده اید! هر کس از شما از دین خود بر گردد، ضررى بدین خدا نمى زند، چون بزودى خداوند مردمانى خواهد آورد، که دوستشان دارد، و ایشان او را دوست میدارند)، و آیه شریفه(و لکل امه رسول ، فاذا جاء رسولهم ، قضى بینهم بالقسط)، براى هر امتى رسولى است ، همینکه رسولشان آمد، در میان آن امت بعدالت حکم میشود)، تا آخر چند آیه و آیه شریفه(فاقم وجهک للدین حنیفا، فطره اللّه التى فطر الناس ‍ علیها)،روى دل بسوى دین حنیف کن ، که فطره خدائى است ، آن فطرتى که خدا بشر را بدان فطرت آفریده)، و آیاتى دیگر که از حوادث عظیم آینده اسلام و یا آینده دنیا خبر میدهد، که همه آن حوادث بعد از نزول آن آیات واقع شده ، و بزودى انشاءاللّه مقدارى از آنها را در بحث از سوره اسراء ایراد مى کنیم .

تحدى قرآن باینکه اختلافى در آن نیست

قرآن کریم باین معنا تحدى کرده ، که در سراپاى آن اختلافى در معارف وجود ندارد، و فرموده :(افلا یتدبرون القرآن ؟ و لو کان من عند غیر اللّه ، لوجدوا فیه اختلافا کثیرا)، چرا در قرآن تدبر نمى کنند؟ که اگر از ناحیه غیر خدا بود، اختلافهاى زیادى در آن مى یافتند)، و این تحدى درست و بجا است ، براى اینکه این معنا بدیهى است ، که حیات دنیا، حیات مادى و قانون حاکم در آن قانون تحول و تکامل است ، هیچ موجودى از موجودات ، و هیچ جزئى از اجزاء این عالم نیست ، مگر آنکه وجودش تدریجى است ، که از نقطه ضعف شروع میشود، و بسوى قوه و شدت مى رود، از نقص شروع شده ، بسوى کمال مى رود، تا هم در ذاتش ، و هم در توابع ذاتش ، و لوا حق آن ، یعنى افعالش ، و آثارش تکامل نموده ، بنقطه نهایت کمال خود برسد.

یکى از اجزاء این عالم انسان است ، که لایزال در تحول و تکامل است ، هم در وجودش ، و هم در افعالش ، و هم در آثارش ، به پیش ‍ مى رود، یکى از آثار انسانیت ، آن آثاریست که با فکر و ادراک او صورت مى گیرد، پس احدى از ما انسانها نیست ، مگر آنکه خودش را چنین در مى یابد، که امروزش از دیروزش کامل تر است ، و نیز لایزال در لحظه دوم ، به لغزش هاى خود در لحظه اول بر میخورد، لغزشهائى در افعالش ، در اقوالش ، این معنا چیزى نیست که انسانى با شعور آنرا انکار کند، و در نفس خود آنرا نیابد.

و این کتاب آسمانى که رسولخدا صلى الله علیه و آله و سلم آنرا آورده ، بتدریج نازل شده ، و پاره پاره و در مدت بیست و سه سال بمردم قرائت میشد، در حالیکه در این مدت حالات مختلفى ، و شرائط متفاوتى پدید آمد، پاره اى از آن در مکه ، و پاره اى در مدینه ، پاره اى در شب ، و پاره اى در روز، پاره اى در سفر، و پاره اى در حضر، قسمتى در حال سلم ، و قسمتى در حال جنگ ، طائفه اى در روز عسرت و شکست ، و طائفه اى در حال غلبه و پیشرفت ، عده اى از آیاتش در حال امنیت و آرامش ، و عده اى دیگر در حال ترس و وحشت نازل شده .

آنهم نه اینکه براى یک منظور نازل شده باشد، بلکه هم براى القاء معارف الهیه ، و هم تعلیم اخلاق فاضله ، و هم تقنین قوانین ، و احکام دینى ، آنهم در همه حوائج زندگى نازل شده است ، و با این حال در چنین کتابى کوچکترین اختلاف در نظم متشابهش دیده نمیشود، همچنانکه خودش در این باره فرموده :(کتابا متشابها مثانى)، کتابى که با تکرار مطالب در آن نظم متشابهش محفوظ است .

این از نظر اسلوب و نظم کلام ، اما از نظر معارف و اصولى که در معارف بیان کرده ، نیز اختلافى در آن وجود ندارد، طورى نیست که یکى از معارفش با یکى دیگر آن متناقض و منافى باشد، آیه آن آیه دیگرش را تفسیر مى کند، و بعضى از آن بعض دیگر را بیان مى کند، و جمله اى از آن مصدق جمله اى دیگر است ، همچنانکه امیر المؤ منین على علیه السلام فرمود:(بعضى از قرآن ناطق به مفاد بعض دیگر و پاره اى از آن شاهد پاره اى دیگر است)، و اگر از ناحیه غیر خدا بود، هم نظم الفاظش از نظر حسن و بهاء مختلف میشد، و هم جمله اش از نظر فصاحت و بلاغت متفاوت مى گشت ، و هم معنا و معارفش از نظر صحت و فساد، و اتقان و متانت متغایر میشد.

اشکال بر ادعاى عدم اختلاف در قرآن و پاسخ آن 105

در اینجا ممکن است شما خواننده عزیز بگوئى : اینها همه که گفتید، صرف ادعا بود، و متکى بدلیلى قانع کننده نبود، علاوه بر اینکه بر خلاف دعوى شما اشکالهاى زیادى بر قرآن کرده اند، و چه بسیار کتابهائى در متناقضات قرآن تاءلیف شده و در آن کتابها متناقضاتى درباره الفاظ قرآن ارائه داده اند، که برگشت همه آنها باین است که قرآن از جهت بلاغت قاصر است ، و نیز تناقضاتى معنوى نشان داده اند، که برگشت آنها باین است که قرآن در آراء و نظریات و تعلیماتش بخطاء رفته ، و از طرف مسلمانان پاسخ ‌هائى باین اشکالات داده اند، که در حقیقت برگشتش به تاءویلاتى است که اگر بخواهیم سخن قرآنرا بان معانى معنا کنیم ، سخنى خواهد شد بیرون از اسلوب کلام ، و فاقد استقامت ، سخنى که فطرت سالم آنرا نمى پسندد.

در پاسخ میگوئیم : اشکالها و تناقضاتى که بدان اشاره گردید، در کتب تفسیر و غیر آن با جوابهایش آمده ، و یکى از آن کتابها همین کتابست ، و بهمین جهت باید بپذیرید، که اشکال شما به ادعاى بدون دلیل شبیه تر است ، تا بیان ما.

چون در هیچیک از این کتابها که گفتیم اشکالى بدون جواب نخواهى یافت ، چیزیکه هست معاندین ، اشکالها را در یک کتاب جمع آورى نموده ، و در آوردن جوابهایش کوتاهى کرده اند، و یا درست نقل نکرده اند، براى اینکه معاند و دشمن بوده اند، و در مثل معروف میگویند: اگر بنا باشد چشم محبت متهم باشد، چشم کینه و دشمنى متهم تر است .

رفع شبهه درباره نسخ که در قرآن صورت گرفته

خواهى گفت بسیار خوب ، خود شما درباره نسخى که در قرآن صورت گرفته ، چه میگوئى ؟ با اینکه خود قرآن کریم در آیه(ما ننسخ من آیه او ننسها نات بخیرمنها)، هیچ آیه اى را نسخ کنیم یا آنرا از یادها ببریم آیه اى بهتر از آن مى آوریم)، و همچنین در آیه :(و اذا بدلنا آیه مکان آیه ، و اللّه اعلم بما ینزل)، و چون آیتى را در جاى آیتى دیگر عوض مى کنیم ، بارى خدا داناتر است بآنچه نازل مى کند)، اعتراف کرده : باینکه در آن نسخ و تبدیل واقع شده ، و بفرضیکه ما آنرا تناقض گوئى ندانیم ، حداقل اختلاف در نظریه هست .