background
لَقَدْ أَضَلَّنِي عَنِ الذِّكْرِ بَعْدَ إِذْ جَاءَنِي ۗ وَكَانَ الشَّيْطَانُ لِلْإِنْسَانِ خَذُولًا
او [بود كه‌] مرا به گمراهى كشانيد پس از آنكه قرآن به من رسيده بود.» و شيطان همواره فروگذارنده انسان است.
آیه 29 سوره الْفُرْقَان

بیان آیات

این آیات اعتراض دیگرى را از مشرکین بر رسالت رسول حکایت نموده که خواسته اند با آن اعتراض ، رسالت وى را رد کنند، و حاصل اعتراضشان این است که اگر ممکن باشد که از جنس بشر بدان جهت که بشر است شخصى رسول شود، و ملائکه بر او وحى خداى سبحان بیاورد، و رسول خدا را ببیند، و با او از راه وحى سخن بگوید، باید سایر افراد بشر نیز بدان جهت که بشرند داراى این خصایص بگردند، پس اگر آنچه او ادعاء مى کند حق باشد باید ما، و یا بعضى از ما نیز مانند او باشیم ، آنچه را او مدعى دیدنش است ببینیم ، و آنچه او درک مى کند ما نیز درک بکنیم .

البته این اعتراض را از امتهاى سابق آموخته بودند، چون بنا به حکایت قرآن مبتکر آن اقوام خیلى قدیمى بودند، که گفتند:(ان انتم الا بشر مثلنا) که تقریبش مکرر گذشته .

و این اعتراض و اعتراض قبلیشان که با جمله(ما لهذا الرسول یاکل الطعام) شروع مى شد، در حقیقت به منزله یک حجت است ، که خصم را به التزام یکى از دو محذور ناچار مى کند، و حاصل بیانش اینکه رسالتى که این رسول آن را ادعاء مى کند، اگر موهبتى آسمانى ، و اتصالى غیبى است که هیچ بشرى بدان جهت که بشر است نمى تواند به آن نایل آید، پس حتما باید ملکى از همان عالم غیب نازل شود، تا با رسول بشرى به کار انذار بپردازد، یا گنجى یا باغى براى او قرار دهد که از آن امرار معاش کند.

و اگر چنانچه امر غیبى نیست ، بلکه از خصایص بشر است ، پس باید هر کس متصف به بشریت هست به این خصیصه برسد، و ما تاکنون در خود چنین چیزى سراغ نداریم ، پس چرا ملائکه بر ما نازل نمى شود، و یا چرا پروردگارمان را نمى بینیم .

خداى سبحان از شق اول پاسخ داد که بیانش گذشت ، و از شق دوم چنین پاسخ داده که به زودى ملائکه را خواهند دید، ولى نه در این نشاه بلکه در نشاه اى دیگر، و این جواب در معناى آیه(ما ننزل الملائکه الا بالحق و ما کانوا اذا منظرین) که بیانش به زودى مى آید، مى باشد و در این آیات اشاره به ما بعد از مرگ و به روز قیامت است .

احتجاج دیگر کفار در رد رسالت رسول الله(صلى اللّه علیه و آله وسلم): چراملائکه بر او نازل نشده ، پروردگارمان را نمى بینیم

و قال الّذین لا یرجون لقاء نا لولا انزل علینا الملائکة او نرى ربّنا لقد استکبروا فى انفسهم و عتوا عتوّا کبیرا

در مجمع البیان گفته کلمه(رجاء) به معناى انتظار خیرى است که احتمال وقوعش در دل زیاد باشد، و به همین معنا است طمع و امل ، و کلمه(لقاء) به معناى رفتن به سوى چیزى است به طورى که بین تو و او حائلى نباشد، و کلمه(عتو) به معناى گراییدن به سوى زشت ترین ظلم است .

و مراد از(لقاء) در آیه مورد بحث ، برگشتن به سوى خدا در روز قیامت است ، و اگر آن را لقاء نامیده ، بدین جهت است که آن روز مردم به سوى خدا بروز مى کنند. به طورى که حایلى از جهل و یا غفلت در بین نماند، چون در روز قیامت عظمت الهى همه حجابها را پاره مى کند، همچنان که فرمود:(و یعلمون ان اللّه هو الحق المبین - آن روز دیگر علم پیدا مى کنند که خدا حقى است مبین).

پس مراد از اینکه فرمود:(کسانى که امیدوار لقاء خدا نیستند) انکار و قبول نداشتن معاد است ، و اگر آن را تکذیب قیامت و یا ساعت و یا امثال آن نخواند، همچنان که در آیات قبل خواند، براى اینکه گفتگو از مشاهده ملائکه و رویت پروردگار تعالى و مقدس ‍ بود، پس در همین تعبیر اشاره است به اینکه آنچه گفتند، و در خواست نازل کردن ملائکه ، و یا رویت پروردگار کردند، از این جهت بود که اینها از لقاى خدا ماءیوسند، و مى پندارند که چنین چیزى محال است ، و بعد از آنکه فرمود هم ملائکه ممکن است نازل شود و هم خداى تعالى ملاقات

شود ناگزیر ملزم به چیزى شدند که به زعم خویش محال مى دانند.

پس اینکه فرمود:(لو لا انزل علینا الملائکة او ترى ربّنا) حکایت اعتراض کفار است بر رسالت رسول خدا، که آن را به صورت تحضیض آوردند، و همچنان که در جاى دیگر به همین صورت اعتراض کرده و گفتند:(لو ما تاتینا بالملائکة ان کنت من الصادقین).

و بیان حجت آنان همان طور که قبلا نیز اشاره کردیم این است که اگر رسالت - که عبارت است از نازل شدن ملائکه به وحى ، و یا تکلم خدا با بشر به مشافهه ، - چیزى است که نیل به آن براى بشر امکان دارد، و ما هم که مانند این شخص مدعى رسالت بشر هستیم ، پس چرا ملائکه بر ما نازل نمى شود، و پروردگارمان را نمى بینیم ؟.

مؤ ید بیانى که ما آوردیم این است که نزول ملائکه و دیدن رب را مطلق آورده و نفرموده چرا ملائکه بر ما نازل نگردیدند، یا پروردگارمان را ندیدیم تا تو را تصدیق کنند، با اینکه آنها در اعتراض سابق خود نزول ملک را ذکر کرده بودند تا اینکه آن ملک همراه پیامبر نذیر باشد و در همراهیش تصدیقى براى پیامبر باشد.

و تعبیر از خداى تعالى به کلمه(رب) نوعى تمسخر ایشان را مى فهماند، چون مشرکین خداى تعالى را رب خود نمى دانستند، بلکه به عقیده آنان ارباب که پرستش مى شوند، ملائکه و روحانیات از کواکب ، و امثال آن است ، و خداى سبحان رب الارباب است ، پس در حقیقت به رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) گفته اند: تو معتقدى که خدا رب تو است ، و به تو علاقمند است ، و به همین جهت تو را از میان همه افراد بشر به تکلم با خود اختصاص داده ، و خدا پروردگار ما نیز هست پس چرا با ما حرف نمى زند؟ و چرا خود را به ما نشان نمى دهد.

علاوه بر این ، مشرکین اگر از پرستش ارباب اصنام یعنى ملائکه و روحانیات کواکب و امثال آن عدول نموده ، و به جاى آنها خود اصنام و مجسمه ها را پرستیدند، براى این بوده که بتها و مجسمه ها محسوسند، و از مشاهده پرستنده در هنگام پرستش و قربانى کردن غایب نیستند. - و معناى این جمله که فرموده :(لقد استکبروا فى انفسهم و عتو عتوا کبیرا) این است که سوگند مى خورم هر آینه بدون حق خواستار کبر براى خود شدند، و طغیانى عظیم کردند.

یوم یرون الملائکة لا بشرى یومئذ للمجرمین و یقولون حجرا محجورا

معناى جمله(حجرات محجورا) و مراد مشرکین از بکار بردن آن در قیامت

در مفردات مى گوید: کلمه(حجر) به معناى هر چیزى است که با تحریم ممنوع شده

باشد، هم چنان که در قرآن فرموده :(قالوا هذه انعام و حرث حجر - گفتند اینها چهارپایان و زراعتى حرامند) و نیز فرموده :(و یقولون حجرا محجورا) و کلمه(حجرا محجورا) اصطلاحى بود از مشرکین که هنگام دیدن کسى که از او ترسى داشتند به زبان مى آوردند، و قرآن کریم در این آیه مى فرماید کفار وقتى ملائکه را ببینند آن وقت هم این کلمه را مى گویند، و خیال مى کنند گفتن آن فایده اى برایشان دارد.

و از خلیل نقل شده که گفته در جاهلیت وقتى شخصى کسى را که از او مى ترسید مى دید اگر در ماههاى حرام بود، براى اینکه او را نکشد مى گفت :(حجرا محجورا) یعنى بر تو حرام است که متعرض من شوى ، چون ماه ، ماه حرام است آن شخص هم متعرضش نمى شد و از ابى عبیده نقل شده که گفته است این یک افسونى بود براى عرب ، که هر وقت از کسى مى ترسید، چون در حرم و یا شهر حرام به او بر مى خورد، این کلمه را مى گفت ، و این در وقتى بود که خونى در میان آنان بود.

پس کلمه(یوم) در جمله(یوم یرون الملائکة لا بشرى یومئذ للمجرمین) به طورى که گفته شده ، ظرف است براى جمله(لا بشرى) و کلمه(یومئذ) تاءکید آن است و مراد از جمله(لا بشرى) نفى جنس ، و مراد از(مجرمین) هر کسى است که متصف به جرم باشد، چیزى که هست در مورد آیه ، مقصود جرم شرک است ، و مجرمین همان کسانى هستند که امید لقاى خدا را ندارند، که قبلا ذکرشان به میان آمده بود، و معناى آیه این است : روزى که این مجرمین امیدوار به لقاى خدا نیستند ملائکه را ببینند، در آن موقع هیچگونه بشارتى - به طور نفى جنس - براى عموم مجرمین که اینان طایفه اى از آنانند نخواهد بود.

و آن روز از ترس ،(حجرا محجورا) مى گویند، و فاعل(یقولون) همان مشرکینند یعنى مشرکین آن روز به ملائکه اى که قصد عذاب ایشان را دارند(حجرا محجورا) مى گویند، و مقصودشان این است که ما را پناه دهید. بعضى از مفسرین گفته اند ضمیر جمع(مى گویند) به ملائکه بر مى گردد، و معنایش این است که ملائکه به مشرکین مى گویند:(حراما محرما علیکم سماع البشرى)، یعنى حرام و محرم است بر شما شنیدن بشارت و یا

داخل شدن به بهشت ، یا پناه بردن از عذاب به چیزى پس امروز براى شما هیچ پناهى نیست . ولى معناى اول به سیاق آیات نزدیکتر است .

کفار ملائکه را مى بینند ولى به هنگام مرگ و در روزى که بشارتى برایشان نیست ومى گویند(حجرا محجورا)

این آیه در موضع جواب از گفتار مشرکین است که گفتند:(چرا ملائکه به ما نازل نمى شود)؟ و اما از این اعتراضشان که(چرا پروردگار را نمى بینیم) جواب نداد، براى اینکه دیدنى که آنها منظورشان بوده ، دیدن به چشم سر بوده که مستلزم جسمانیت و تجسم است ، و خدا منزه از آن است ، و اما آنان از رویت به چشم یقین که همان رویت قلبى است ، چیزى سرشان نمى شد، و بر فرض هم که سرشان مى شد منظورشان از(او نرى ربّن)ا آن قسم رویت نبود.

و اما توضیح جواب از مساءله انزال ملائکه و رویت آنان ، این است که اصل دیدن ملائکه را مسلم گرفته ، که روزى هست که کفار ملائکه را ببینند ولى درباره آن هیچ حرفى نزده ، و به جاى آن از حال و وضع کفار در روز دیدن ملائکه خبر داده ، تا به این معنا اشاره کرده باشد که در خواست دیدن ملائکه به نفعشان تمام نمى شود، چون ملائکه را نخواهند دید مگر در روزى که با عذاب آتش روبرو شده باشند، و این وقتى است که نشاه دنیوى مبدل به نشاه اخروى شود، همچنان که در جاى دیگر نیز به این حقیقت اشاره نموده و فرموده :(ما ننزل الملائکه الا بالحق و ما کانوا اذا منظرین).

پس کفار در حقیقت در این درخواست خود استعجال در عذاب کرده اند، در حالى که خود خیال مى کنند که با این درخواست خود، خدا و رسول او را عاجز و ناتوان مى کنند. و اما اینکه این روزى که آیه(یوم یرون الملائکة) بدان اشاره دارد چه روزى است ؟ مفسرین گفته اند: روز قیامت است ، و لیکن آنچه از سیاق به کمک سایر آیات راجع به اوصاف روز مرگ ، و بعد از مرگ بر مى آید، این است که مراد روز مرگ است .

مثلا یکى از آیات راجع به مرگ آیه(و لو ترى اذ الظالمون فى غمرات الموت و الملائکة باسطوا ایدیهم اخرجوا انفسکم الیوم تجزون عذاب الهون) مى باشد و یکى دیگر آیه(ان الّذین توفیهم الملائکة ظالمى انفسهم قالوا فیم کنتم قالوا کنا مستضعفین فى الارض ،

قالوا الم تکن ارض اللّه واسعة فتها جروا فیها) و آیاتى دیگر.

و همین مشاهدات دم مرگ است که قرآن آن را برزخ خوانده ، چون در آیات قرآنى دلالت قطعى هست بر اینکه بعد از مرگ و قبل از قیامت ملائکه را مى بینند و با آنان گفتگو مى کنند.

و از سوى دیگر در مقام مخاصمه در پاسخ کسى که دیدن ملائکه را انکار مى کند طبعا باید اولین روزى که ملائکه را مى بیند به رخش ‍ کشید، و آن روز مرگ است ، که کفار با دیدن ملائکه بدحال مى شوند، نه اینکه در چنین مقامى دیدن روز قیامت را یاد آور شود با اینکه بارها ملائکه را دیده اند و(حجرا محجورا) را گفته اند.

پس ظاهر امر این است که این آیه و دو آیه بعدش نظر به حال برزخ دارد، و رویت کفار ملائکه را در آن روز خاطرنشان مى سازد، و همچنین احباط اعمال ایشان و حال اهل بهشت را در عالم برزخ خاطر نشان مى سازد.

در آن روز به اعمال کافران مى پردازیم ... فجعلناه هباء منثورا

و قدمنا الى ما عملوا من عمل فجعلناه هباء منثورا

راغب در مفردات مى گوید:(عمل)، عبارت از هر فعلى است که از جاندارى با قصد انجام شود، پس(عمل) اخص از(فعل) است ، چون فعل به کارهایى هم که از حیوانات بدون قصد سر مى زند، اطلاق مى شود، و حتى گاهى در جمادات نیز اطلاق مى شود، ولى کلمه(عمل) کمتر در اینگونه موارد اطلاق مى گردد، و عمل در حیوانات به کار نمى رود، مگر در گاو که به گاوهاى کارى مى گویند(بقر العوامل).

و نیز درباره کلمه(هباء) مى گوید: به معناى خاک بسیار نرم و غبارى است که در هوا پراکنده مى شود، و جز در هنگام تابش نور خورشید از پنجره دیده نمى شود، و کلمه(نثر) به معناى پاشیدن است .

و معناى آیه این است که ما به یک یک اعمالى که کرده اند مى پردازیم ، - و عمل چیزى است که در نشاه بعد از مرگ مایه معیشت آدمى است ، - پس آن را طورى از هم مى پاشیم ، که چون غبار نابود شود، و دیگر از آن بهره مند نشوند.

و این طرز سخن بر اساس تمثیل است ، مى خواهد قهر الهى را بر جمیع اعمال کفارکه به منظور سعادت حیات انجام داده اند برساند، و بفهماند که چگونه مى تواند آنها را باطل سازد، به طورى که اثرى در سعادت زندگى ابدى ایشان نداشته باشد، خداى تعالى را تشبیه به سلطان قاهرى مى کند که وقتى بر دشمن غلبه مى کند تار و پود زندگى اش را به باد مى دهد، اثاث خانه و زندگى اش را مى سوزاند، به طورى که اثرى از آن باقى نماند.

و میان این آیه که دلالت مى کند بر حبط اعمال کفار در آن روز، با آیاتى که مى فهماند اعمال کفار به خاطر کفر و جرمهایشان در دنیا حبط مى شود، منافات نیست ، براى اینکه معناى حبط کردن بعد از مرگ این است که بعد از مرگ حبط را درک مى کنند، بعد از آنکه در دنیا از درکشان مخفى بود، و ما بحث مفصل در معناى حبط را در جلد دوم این کتاب گذراندیم ، بدانجا مراجعه شود.

اصحاب الجنة یومئذ خیر مستقرا و احسن مقیلا

مراد از(اصحاب جنت) پرهیزکاران است ، قبلا هم فرموده بود:(قل اذلک خیر ام جنة الخلد التى وعد المتقون) و این خود دلیل بر همین است که مراد از اصحاب جنت همان متقین هستند. و کلمه(مستقر) و(مقیل) دو اسم مکان از(استقرار) و(قیلوله) هستند، اما استقرار که روشن است ، و اما قیلوله - به طورى که گفته اند - به معناى استراحت در نصف روز است ، چه اینکه همراه با خواب باشد و چه نباشد، و باید هم همینطور باشد، چون در بهشت خواب نیست .

معناى(خیر) در آیه :(اصحاب الجنة یومئذ خیر مستقرا واحسن مقیلا)

و دو کلمه(خیر) و(احسن) - به طورى که گفته اند - از معناى تفضیل(بهترى) منسلخ شده اند، همچنان که کلمه(اهون) در جمله(و هو اهون علیه) معناى(آسان تر) نمى دهد، و نیز کلمه(خیر) در جمله(ما عند اللّه خیر من اللهو) معناى بهتر نمى دهد، چون لهو خوب نیست تا گفته شود آنچه نزد خدا است بهتر از لهو است .

و بعید نیست گفته شود که صیغه(افعل) و هر چه بدان معنا است ، مانند صیغه(خیر - بهتر) بنابر آنچه ما ترجیح دادیم که صفت مشبهه هستند، که با ماده خود دلالت بر تفضیل دارند نه با هیات خود، در مثل اینگونه موارد منسلخ از معناى تفضیل نیستند باز تفضیل را مى رسانند چیزى که هست درک طرف و طرز فکر او در اینگونه موارد رعایت شده ، چون

کفار بعد از آنکه شرک و جرم را اختیار کردند، لابد آن را بهتر از ایمان و عمل صالح دانستند و لازمه آن آتش در آخرت است پس ‍ براى آن دو خیریت و حسن اثبات کردند، در نتیجه در مقابلشان گفته مى شود: بهشت و آنچه در آن است بهتر و نیکوتر از کفر و جرم است ، پس بر ایشان لازم است که بهشت را بر آتش برگزینند و خلاصه به ایشان گفته مى شود به فرض هم که طرز فکر شما صحیح باشد، و در کفر و جرم خریتى باشد باز باید از آن دو دست بردارید، زیرا ایمان و عمل صالح بهتر از آن دو است ، پس على اى حال در اشتباهید، بعضى دیگر گفته اند تفضیل(بهترى) در این گونه موارد از باب تهکم(مسخره و استهزاء) است .

توضیح این تعبیر از وقوع قیامت که فرمود:(یوم تشقق السماء بالغمام ...)

و یوم تشقق السّماء بالغمام ونزل الملائکة تنزیلا

ظاهرا ظرف(یوم) به خاطر فعلى تقدیرى منصوب شده باشد، و معنا این باشد که به یاد آر روزى را که چنین و چنان مى شود، چون کفار روز قیامت نیز ملائکه را مى بینند، و مراد از این روز، روز قیامت است ، به دلیل اینکه فرموده(الملک یومئذ الحق للرحمن) بعضى از مفسرین در متعلق ظرف مذکور وجوه دیگرى ذکر کرده اند که فایده اى در نقل آنها ندیدیم .

کلمه(تشقق) در اصل(تتشقق) و از باب تفعل ، از ماده(شق) بوده ، که به معناى قطع است و تشقق به معناى باز شدن است ، و غمام نام ابر است ، و اگر ابر را(غمام) خوانده اند، براى این است که آفتاب را مى پوشاند، زیرا غمام از ماده غم که به معناى پرده است ، مى باشد. و حرف(باء) در کلمه(بالغمام) یا براى ملابست است ، و آیه را چنین معنا مى دهد که :(آسمان باز مى شود در حالى که متلبس به ابر است یعنى آسمانى ابرى است) و یا به معناى(عن) است ، و آیه را چنین معنا مى دهد که آسمان از ابر باز مى شود، یعنى از طرف ابر پاره مى شود و یا با خود ابر.

و هر چه باشد ظاهر آیه این است که روز قیامت آسمان شکافته مى شود، و ابرهایى هم که روى آن را پوشانده نیز باز مى شود، و ملائکه که ساکنان آسمانند نازل مى شوند، و کفار ایشان را مى بینند، پس آیه قریب المعنا با آیه(و انشقت السّماء فهى یومئذ واهیة و الملک على ارجائها) مى شود.

و بعید نیست که این طرز سخن کنایه باشد از پاره شدن پرده هاى جهلى ، و بروز عالم آسمان - یعنى عالم غیب -،و بروز سکان آن ، که همان ملائکه هستند، و نازل شدن ملائکه به

زمین ، که محل زندگى بشر است .

بعضى از مفسرین گفته اند: مراد این است که آسمان را ابرها پاره مى کنند، همچنان که در آیه(هل ینظرون الا ان یاتیهم اللّه فى ظلل من الغمام و الملائکة و قضى الامر و الى اللّه ترجع الامور) بدان اشاره دارد که گفتگویش در تفسیر خود آن گذشت .

و اگر از واقعه قیامت تعبیر به تشقق کرد، نه به تفتح و امثال آن ، براى این بود که دلها را بیشتر بترساند، و همچنین تنوین در کلمه(تنزیلا) باز براى رساندن عظمت آن روز است .

بیان جمله :(الملک یومئذ الحق للرحمن) و وجه اینکه فرمود:(قیامت بر کفار روزىبس دشوار است)

الملک یومئذ الحق للرحمن و کان یوما على الکافرین عسیرا

یعنى ملک مطلق آن روز حقى است ثابت براى رحمان ، چون آن روز دیگر تمامى اسباب از کار افتاده ، و روابطى که بین آنها و مسببات بود گسیخته مى گردد، و در چند جا از این کتاب مکرر گذشت که : مراد از اینکه آن روز ملک براى رحمان مى شود، این است که آن روز براى همه ظاهر مى شود که ملک وحکم تنها از آن خدا بوده و بس ، و هیچ یک از اسباب بر خلاف آنچه مردم مى پنداشتند استقلالى از خود نداشتند.

و وجه اینکه فرمود: و قیامت بر کفار روزى بس دشوار است این است که کفار تا در دنیا بودند به خاطر رکون و اعتمادى که به اسباب ظاهرى داشتند، و به خاطر غورى که در زندگى زمینى خود کرده بودند، با اینکه زندگى آن چون نخ پوسیده اى نابود شدنى بود، و به خاطر اینکه از سبب حقیقى که مالک حقیقى است ، و نیز از زندگى دائمى ، و جاودانى خود منقطع شدند، پس ناگزیر در آن روز چشم باز مى کنند، در حالى که ملاذ و پناهى براى خود نمى یابند.

و بنابراین کلمه(ملک) مبتدا و کلمه(حق) خبر آن خواهد بود و اگر حق را معرفه آورده ، براى این بود که انحصار را بفهماند و کلمه(یومئذ) ظرف است براى ثبوت خبر براى مبتداء، و فایده تقیید این است که حقیقت امر در آن روز ظاهر مى شود، و گرنه حقیقت ملک همیشه براى خدا است ، چه در دنیا و چه در آخرت ، فرق آخرت با دنیا این است که در قیامت ملک صورى از اشیاء بر طرف مى شود، ولى در غیر قیامت این ملکیت صورى محفوظ است .

ولى بعضى از مفسرین گفته اند: ملک در اینجا به معناى مالکیت است ، و کلمه

(یومئذ) متعلق به همان است ، و کلمه(حق) خبر ملک است . بعضى دیگر گفته اند: کلمه(یومئذ) متعلق به خبرى است که صفت حق است ، و حذف شده . بعضى دیگر گفته اند: مراد از(یومئذ) یوم اللّه است بعضى دیگرگفته اند:(یومئذ) خبر براى ملک است ، و کلمه حق صفت براى مبتداء است . و چون این اقوال سخنانى بى پایه بود از تعقیب آنها صرف نظر شد.

آه و حسرت ظالم(منحرف از هدایت) در روز قیامت :(یا لیتنى اتخذت معالرسول سبیلا، یا ویلتى یا لیتنى لم اتخذ فلانا خلیلا)

و یوم یعض الظالم على یدیه یقول یا لیتنى اتخذت مع الرسول سبیلا

راغب در مفردات گفته کلمه :(عض) به معناى دندان گرفتن است ، همچنان که خداى تعالى فرموده :(عضوا علیکم الانامل - سر انگشتان خود به دندان بگزید) و نیز فرموده :(و یوم یعض الظالم - روزى که ستمگر دستان خود را با دندان مى گزد) و این عبارت است از ندامت ، چون عادت مردم همین است که در هنگام ندامت چنین مى کنند و به همین جهت در چنین مواقعى آرزو مى کند اى کاش فلان کار که در اثر فوتش به چنین روزى دچار شدم از من فوت نمى شد، همچنان که قرآن حکایت کرده که مى گویند(یا لیتنى لم اتخذ فلانا خلیلا - اى کاش فلانى را دوست خود نمى گرفتم).

و ظاهرا مراد از(ظالم) جنس ستمگر باشد، و آن عبارت است از هرکسى که به هدایت رسول به راه راست نرود، و نیز مراد از رسول هم جنس رسول است ، هر چند که از نظر مورد مراد از(ظالم) ستمگران این امت است ، و مراد از(رسول) رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) است .

و معناى آیه این است که : به یاد آر روزى را که ستمگر آن چنان پشیمان مى شود که از فرط و شدت ندامتش مى گوید: اى کاش راهى با رسول باز مى کردم و در نتیجه راه باریکى به سوى هدایت به دست مى آوردم .

یاویلتى لیتنى لم اتخذ فلانا خلیلا

این جمله تتمه آرزوى ستمگر نادم است و کلمه(فلان) کنایه از نام شخصى مذکر، و کلمه(فلانه) کنایه است از نام شخصى مونث راغب مى گوید: کلمه :(فلان) و(فلانه) کنایه است از انسان ، و الفلان و الفلانه ، با - الف و لام - کنایه است از حیوانات .

فلانا) یعنى اى کاش فلانى را - که دوست خود گرفتم و با مشورت او کار کردم و سخنانش را شنیدم و تقلیدش کردم ، - دوست نمى گرفتم .

بعضى از مفسرین گفته اند کلمه(فلان) در آیه ، کنایه از شیطان است ، و گویا مفسر نامبرده نظرش به آیه بعدى است که مى فرماید: شیطان آن روز آدمى را تنها مى گذارد، ولى این حرف با سیاق آیه سازگارى ندارد.

و از لطایف تعبیرات قرآن یکى تعبیر در آیه قبلى(یا لیتنى اتخذت ...) است ، و دیگرى در آیه مورد بحث(یا ویلتى لیتنى لم اتخذ...) است ، چون در این تعبیر در ندا و استغاثه ، تدرجى لطیف به کار رفته ، در آیه اول منادى حذف شده ، اشاره به اینکه او نجات دهنده اى مى خواهد که او را نجات دهد، هر که باشد، و آوردن کلمه(ویل) در این آیه مى فهماند که براى او روشن شده که دیگر کسى نیست او را از عذاب نجات دهد، و جز هلاکت و فنا دادرسى ندارد، و به همین جهت ندایش را با ویل اداء مى کند.

لقد اضلنى عن الذکر بعد اذ جاء نى و کان الشیطان للانسان خذولا

این آیه تمناى سابق را تعلیل مى کند، و مراد از ذکر مطلق احکام و دستوراتى است که رسولان آورده اند، و یا خصوص کتب آسمانى است که از نظر مورد منطبق مى شود با قرآن کریم .

جمله(و کان الشیطان للانسان خذولا) جزو کلام کفار نیست ، بلکه کلام خداى تعالى است البته ممکن هم هست جزو کلام کفار باشد، که از شدت تحسر و تاءسف آن را بگویند.

کلمه(خذلان) - به ضم خاء - به این معنا است که : کسى که امید یارى اش را داشتیم ، ما را یارى نکند، وخذلان شیطان این است که در دنیا به انسان وعده مى دهد که اگر به اسباب ظاهرى تمسک کنى و پروردگارت را فراموش نمایى تو را از هر مکروهى نجات مى دهم ، و در نجاتت یاریت مى کنم ، ولى همین که اسباب از کار افتاد، و قهر الهى همه را از اثر انداخت ، - که در روز مرگ جزئى و در روز قیامت کلى است - آن روز دست از یارى انسان برداشته ، آدمى را تسلیم سرنوشت شوم خود مى کند، همچنان که قرآن فرموده :(کمثل الشیطان اذ قال للانسان اکفر، فلما کفر قال انى برى منک) و نیز در ضمن حکایت سخنان

روز قیامت شیطان ، فرموده :(ما انا بمصرخکم و ما انتم بمصرخى ، انى کفرت بما اشرکتمون من قبل).

در این سه آیه اشعار بلکه دلالت است که سبب عمده در ضلالت اهل ضلال ، سرپرستى هواپرستان ، و اولیاى شیطان است ، آنچه هم که خود ما به چشم مى بینیم مؤ ید آن است .

گلایه پیامبر(صلى اللّه علیه و آله) در روز قیامت از عاصیان امت خود به خداوند

و قال الرسول یا رب ان قومى اتخذوا هذا القرآن مهجورا

در این آیه مراد از(رسول) خصوص رسول خدا(صلى الله علیه و آله) است ، به قرینه اینکه از قرآن نام برده ، و اگر از آن جناب تعبیر به رسول کرده براى این بوده که رسالتش را مسجل سازد، و دماغ آن کفار را که در رسالت و کتاب او طعن مى زدند، به خاک بمالد، و کلمه هجر - به فتحه هاء و سکون جیم - به معناى ترک است .

از ظاهر سیاق بر مى آید که جمله(و قال الرسول) عطف باشد بر جمله(یعض الظالم) و این سخن از جمله سخنانى است که رسول در روز قیامت به پروردگار خود، بر سبیل گلایه و شکایت مى گوید بنابراین تعبیر به فعل ماضى(با اینکه باید مضارع به کار مى رفت چون قیامت هنوز نیامده) به عنایت این است که بفهماند وقوع قیامت به قدرى حتمى است که گویى واقع شده ، و مراد از قوم آن جناب عموم عرب بلکه عموم امت او است ، البته به اعتبار عاصیان امت . و اما اینکه جمله اى استینافى و یا عطف بر جمله(و قال الّذین لا یرجون لقاءنا) باشد و آیات ما بین آن دو جمله هاى معترضه باشد، از سیاق بعید است . و بنابراین قول ، لفظ(قال) به همان معناى ظاهرى به کار رفته ، و مراد از(قوم) آن عده از مردمند که بر رسالت و کتاب او طعنه مى زدند.

و کذلک جعلنا لکل نبى عدوا من المجرمین و کفى بربک هادیا و نصیرا

یعنى همان طور که این مجرمین را دشمن تو کردیم ، براى هر پیغمبرى دشمنى از قومش قرار دادیم ، یعنى این از سنت جارى در میان انبیاء و امتها است ، پس تو خیلى ناراحت نباش ، و دشمنى هاى اینان بر تو گران نیاید. پس این آیه در مقام تسلیت رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) است .

و معناى قرار دادن دشمن از مجرمین این است که خداوند گناهکاران را به جرم

گناهشان ، بر دلهایشان مهر مى زند، در نتیجه دشمن حق مى شوند و داعى به سوى حق را دشمن مى دارند، پس دشمنیشان با رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) به طور مجاز به خدا نسبت داده مى شود.

و اینکه فرمود:(و کفى بربک هادیا و نصیرا) معنایش - به طورى که از سیاق بر مى آید این است که امر دشمنى و عناد آنان ، تو را به هول و هراس نیندازد، و از ایشان در کار اهتداى مردم و نفوذ دینت در مردم و بین مردم نترس که پروردگارت برایت بس است ، که هر کس از مردم استحقاق هدایت دارد، و استعداد آن را دارد، هدایت کند، و لو اینکه اینان کافر شوند، و طغیان کنند.

پس اهتداى مردم منوط و وابسته به اهتداى این کفار نیست ، و خدایت براى نصرت تو، و دین تو بس است که بدان مبعوثت کرده یارى مى کند، هر چند که اینان از آن دورى کنند، و تو را و دینت را یارى نمایند، پس این جمله به منظور استغناء از کفار بیان شده .

پس معلوم شد که صدر آیه براى تسلى رسول خدا(صلى الله علیه و آله)، و ذیل آن به منظور استغناء از مجرمین قومش ابراز شده است ، و در جمله(و کفى بربک) که اولا صفت ربوبیت از میان صفات خداوندى اخذ شده ، و در ثانى آن را اضافه به کاف خطاب نموده و نفرموده :(و کفى باللّه) به منظور تایید آن جناب بوده است .

بحث روایتى

روایاتى در باره حبط اعمال و در ذیل آیات گذشته مربوط بهاهل جنت و نار)

در تفسیر برهان از کتاب(الجنة و النار) به سند خود از جابر بن یزید جعفى از امام باقر(علیه السلام) روایت کرده که در ضمن حدیثى که در آن مساله قبض روح کفار را ذکر مى کند، فرموده است : پس وقتى جان به گلوگاه مى رسد، ملائکه به پشت و روى او مى کوبند، و گفته مى شود:(در آرید جانهاى خود را، امروز به خاطر سخنانى که درباره خدا مى گفتید، و به ناحق ، نسبت ها مى دادید، و به خاطر اینکه از آیات او استکبار مى ورزیدید به عذاب خوارى گرفتار و کیفر مى شوید) و این همان است که آیه شریفه(یوم یرون الملائکة لا بشرى یومئذ للمجرمین و یقولون حجرا محجورا) متعرض آن است ، پس ملائکه مى گویند بهشت بر شما حرام و محرم است .

و در الدرالمنثور است که عبدالرزاق ، فاریابى ، ابن منذر و ابن ابى حاتم ، از على بن ابیطالب روایت کرده اند که گفت : کلمه(هباء) به معناى باد غبارى است که بالا مى شود و مى رود و اثرى از آن باقى نمى ماند، خدا هم با اعمال کفار این طور معامله مى کند.

باز در همان کتاب است که سمویه در کتاب فوائدش ، از سالم مولاى ابى حذیفه روایت کرده که گفت : رسول خدا(صلى الله علیه و آله) فرمود: در روز قیامت مردمى را مى آورند که با آنان حسناتى است مانند کوههاى تهامه ، تا مى رسند خداى تعالى اعمالشان را چون غبار پراکنده مى کند، و خودشان را به آتش مى اندازد.

سالم مى گوید: عرضه داشتم یا رسول اللّه پدر و مادرم فدایت ، براى ما این قوم را معرفى کن ، فرمود: قومى هستند که نماز مى خوانند و روزه مى گیرند و مقدارى از سنت شب را نیز اتیان مى کنند، و لیکن وقتى به چیزى از حرام بر مى خورند، به سویش مى پرند، خداى تعالى هم اعمالشان را هیچ و پوچ مى کند.

و در کافى به سند خود از سلیمان بن خالد روایت کرده که گفت : از امام صادق(علیه السلام) از آیه(و قد منا الى ما عملوا من عمل فجعلناه هباء منثورا) پرسیدم ، فرمود: به خدا سوگند اعمالشان از سفیدى پارچه چلوار سفیدتر است ، و لیکن وقتى حرامى به ایشان پیشنهاد مى شود دل از آن نمى کنند.

مؤ لف : و این معنا در همان کتاب و غیر آن از آن جناب و از پدرش(علیه السلام) به چند طریق روایت شده .

و در کافى نیز به سند خود از عبد لاعلى و به اسناد دیگر از سوید بن غفله روایت کرده که گفت امیر المؤ منین(علیه السلام) در حدیثى فرمود: مومن را در قبرش مى گذارند، آنگاه قبرش را دو ملک گشاد مى کنند، تا آنجا که چشمش کار کند آن را گشاد مى کنند آنگاه درى از بهشت به رویش باز نموده ، به او مى گویند بخواب با چشم روشن ، همچون خواب جوان نورس ، چون خداى تعالى مى فرماید:(اصحاب الجنة یومئذ خیر مستقرا و احسن مقیلا).

مؤ لف : این روایت - به طورى که ملاحظه مى فرمایید - آیه شریفه را جزو آیات برزخ

قرار داده ، و با جمله(به او مى گویند بخواب ...) به نکته تعبیر آیه به مقیل اشاره مى کند(توجه داشته باش).

و در الدرالمنثور است که ابو نعیم از طریق کلبى از ابى صالح از ابن عباس روایت کرده که گفت : عقبه بن ابى معیط، از هیچ سفرى نمى آمد مگر آنکه طعامى مى ساخت و همه اهل مکه را دعوت مى کرد، و بسیار با رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) مى نشست ، و از گفتگوى او خوشش مى آمد، ولى در آخر بدبختى گریبانگیرش شد.

پس روزى از سفرى بیاید، و طعامى درست کرد، و رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) را به طعام خود دعوت کرد، حضرت فرمود: هرگز طعام تو را نخواهم خورد مگر وقتى که شهادت دهى معبودى جز خدا نیست و من رسول خدایم ، عقبه گفت : برادر زاده بخور، فرمود نمى خورم مگر وقتى به این معنا شهادت دهى ، پس شهادت داد، و حضرت از طعامش خورد. وقتى این خبر به گوش ابى بن خلف رسید نزد او شد و گفت اى عقبه تو هم از دین در آمدى ؟ !و ابى از دوستان عقبه بود. گفت : نه ، در نیامدم ، ولى این مرد بر من وارد شد، و از غذا خوردن امتناع کرد، مگر وقتى که شهادت دهم ، من شرم کردم که غذا نخورده از خانه ام بیرون شود، شهادت دادم ، ابى گفت من از تو خوشنود نمى شوم مگر آنکه بروى آب دهان به روى او بیندازى ، عقبه همین کار را کرد، رسول خدا(صلى الله علیه و آله) فرمود تو را خارج مکه نبینم که به قتلت مى رسانم ، در جنگ بدر عقبه اسیر شد، و به طور صبر کشته گشت ، ولى تا آن روز هیچ کس را با شکنجه نکشته بودند.

مؤ لف : در روایات بسیارى در ذیل :(یقول یا لیتنى اتخذت مع الرسول سبیلا) آمده که سبیل ، على(علیه السلام) است ، ولى اینگونه روایات مربوط به بطن قرآن و یا از قبیل تطبیق آیه با مصداق است نه تفسیر.