background
قَالُوا سُبْحَانَكَ مَا كَانَ يَنْبَغِي لَنَا أَنْ نَتَّخِذَ مِنْ دُونِكَ مِنْ أَوْلِيَاءَ وَلَٰكِنْ مَتَّعْتَهُمْ وَآبَاءَهُمْ حَتَّىٰ نَسُوا الذِّكْرَ وَكَانُوا قَوْمًا بُورًا
مى‌گويند: «منزهى تو، ما را نسزد كه جز تو دوستى براى خود بگيريم، ولى تو آنان و پدرانشان را برخوردار كردى تا [آنجا كه‌] ياد [تو] را فراموش كردند و گروهى هلاك‌شده، بودند.»
آیه 18 سوره الْفُرْقَان

بیان آیات

این آیات طعنه هایى را که مشرکین به رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) و درباره قرآن کریم زده اند حکایت نموده ، جواب مى دهد.

حکایت طعنه ها و افترائاتى که کفار عرب در باره قرآن کریم بهرسول الله(صلى اللّه علیه و آله) زدند

قال الّذین کفروا ان هذا الا افک افتریه و اعانه علیه قوم آخرون ...

در این آیه با اینکه مى توانست بفرماید:(و قالوا) چون قبلا در آیه(و اتخذوا من دونه آلهه) ذکر کفار به میان آمده بود، فرمود:(قال الّذین کفروا) و این براى اشاره به این معنا بود که بفهماند گویندگان این حرفها کفار عربند نه مطلق مشرکین .

و مشارالیه به اشاره(هذا) قرآن کریم است ، و اگر به اشاره اکتفاء نموده ، نام و یا اوصاف آن را ذکر نکردند، منظورشان اهانت و پایین آوردن قدر و منزلت قرآن بوده .

کلمه(افک) به معناى کلامى است که از وجهه اصلى اش منحرف شده باشد، و مراد کفار از افک بودن قرآن ، این است که رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) آن را از پیش خود درست کرده ، و آن را به خدا نسبت داده .

و سیاق آیات خالى از اشاره به این معنا نیست که مراد از(قوم آخرون) بعضى از اهل کتاب است ، در روایات هم آمده که قوم آخرین عبارت بودند از(عداس) مولاى حویطب بن عبد العزى ، و(یسار) مولاى علاء بن حضرمى ، و(جبر) مولاى عامر، که هر سه از اهل کتاب بودند و تورات مى خواندند، بعد از آنکه مسلمان شدند، رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) با ایشان پیمان بست ، در نتیجه کفار این حرفها را زدند، که این چند نفر هم او را در این افتراء کمک کردند.

(فقد جاء و ظلما و زورا) - در مجمع البیان گفته : کلمه(جاء) و کلمه(اتى) چه بسا مى شود که معناى(فعل - کرد) را مى دهد، و به همین جهت مانند(فعل) متعدى استعمال

مى شوند، در نتیجه معناى آیه این مى شود که کفار ظلم کردند، و دروغ گفتند.

بعضى دیگر گفته اند: کلمه(ظلما) به وسیله(جاء) منصوب نشده ، بلکه به خاطر حذف حرف جر بوده ، و تقدیر کلام(فقد جاءوا بظلم) بوده . بعضى دیگر گفته اند: کلمه مذکور حال است ، و تقدیر کلام :(فقد جاءوا ظالمین) - آمدند در حالى که از ستمکاران بودند بوده . ولى این حرف بسیار سخیف و بى پایه است .

و نیز در مجمع البیان است که : اگر گفته شود که چرا در پاسخشان به همین کلام کوتاه اکتفا کرده ؟ در جواب مى گوییم : چون در سابق با کفار تحدى کرده بود، که اگر درباره قرآن شک دارید نظیرش را بیاورید، و چون از آوردن نظیر آن عاجز شدند، لذا در اینجا به همین مقدار اکتفاء فرمود، چون فقط مى خواست متنبهشان کند به عجز و ناتوانیشان .

ولى گویا جواب از این سخن کفار،(ان هذا الا افک افتریه) و از اینکه گفتند:(اساطیر الاولین اکتتبها) جمله(قل انزله الذى یعلم السر...) است ، که به زودى این معنا را روشن مى کنیم ، و جمله اى که صاحب مجمع آن را جواب پنداشته ، یعنى جمله(فقد جاءوا ظلما و زورا) جواب نیست ، بلکه صرفا رد کلام کفار است ، که در معناى رد کلام خصم است باسند، و سندش همان آیات تحدى است .

و کوتاه سخن اینکه : معناى آیه چنین است : کسانى که از عرب کفر ورزیدند گفتند این قرآن ، نیست مگر کلامى منحرف از وجهه اى که باید داشته باشد، چون کلام خود محمد است که به خدا نسبتش داده ، و در این افتراء جمعى از اهل کتاب نیز او را کمک کرده اند، و این اعراب کافر با این سخن خود ظلم و دروغى مرتکب شدند.

و قالوا اساطیر الاولین اکتتبها فهى تملى علیه بکرة و اصیلا

کلمه(اساطیر) جمع(اسطوره) است ، که به معناى خبر نوشته شده است ، ولى بیشتر در اخبار خرافى استعمال مى شود. و کلمه(اکتتاب) به معناى کتابت و نوشتن است ، و اگر نوشتن را به آن جناب نسبت داده اند، با اینکه مى دانستند آن حضرت نوشتن را نمى داند، از باب مجاز، و یا از این باب است که به درخواست او دیگران نوشته باشند، همچنان که امیر مى گوید من به فلانى چنین و چنان نوشتم ، با اینکه منشى او به دستور او نوشته است ، به شهادت اینکه دنبالش گفتند:(فهى تملى علیه بکرة و اصیلا - پس این قرآن

صبح و شام بر او املاء مى شود)، چون اگر خودش نویسنده آن بود، دیگر املاء معنا نداشت . بعضى دیگر از مفسرین گفته اند:اصلا کلمه(اکتتاب) به معناى استکتاب است ، یعنى اینکه از کسى بخواهد برایش بنویسد.

کلمه(املاء) به معناى القاى کلام است به مخاطب به عین لفظ، تا آن را حفظ و از بر کند، و یا براى نویسنده ، تا آن را بنویسد، و مراد از املاء در آیه شریفه معناى اول است ، چون از سیاق(اکتتبها فهى تملى علیه) این معنا بهتر استفاده مى شود، زیرا که اکتتاب با یکبار نوشتن حاصل مى شود، ولى ظاهر املاء القاى تدریجى و مستمر است ، پس به نظر کفار قرآن مجموعه نوشته اى بوده نزد آن حضرت ، که دیگران پشت سر هم برایش مى خوانده اند، و او حفظ مى شده و براى مردم مى خوانده .

دو کلمه(بکره و اصیل) به معناى صبح و شام است ، و این کنایه از وقتى است بعد از وقتى دیگر، و خلاصه پشت سر هم است .

بعضى از مفسرین گفته اند: مراد اول روز و قبل از بیرون شدن مردم از خانه ها، و آخر روز بعد از برگشت مردم به خانه ها است ، و این کنایه است از اینکه این املاء مخفیانه و دور از نظر مردم صورت مى گرفته .

این آیه به منزله تفسیرى است براى آیه قبل ، گویا کفار کلام سابق خود را که گفتند قرآن افک و افتراء به خدا است و قومى او را کمک مى کنند توضیح مى دهند، که آن قوم اساطیر قدیمى را برایش مى نویسند و سپس به قدرى املاء مى کنند تا حفظ شود، آن گاه به عنوان کلام خدا براى مردمش مى خواند.

پس آیه شریفه تمامیش کلام کفار است ، نه اینکه به قول بعضى از مفسرین : جمله(اکتتبها فهى تملى علیه) تا آخر آن به عنوان پرسش انکارى خدا از اساطیر الاولین باشد و قبل از آن از کفار، چون این معنا با سیاق درست در نمى آید.

تقریر و تبیین جوابى که خداى تعالى به کفار داده(قل انزله الذى یعلم السرّ...)

قل انزله الذى یعلم السر فى السموات و الارض انه کان غفورا رحیما

در این آیه به رسول گرامى خود دستور مى دهد گفتار و تکذیب آنان را و طعنه اى را که به قرآن زدند رد کند و اثبات کند که قرآن افتراء به خدا، و اساطیر الاولین نیست ، و جمعى آن را بر وى املاء نکرده اند.

و اگر فرمود:(آن را خدایى نازل کرده که اسرار در آسمانها و زمین را مى داند)

معنایش این است که خدا امور خفیه و بواطن امور آسمانها و زمین را مى داند، تا بدین وسیله اعلام کند که این کتابى که او نازل کرد مشتمل بر اسرارى است که از عقول بشر پنهان است ، و در این بیان تعریض و تهدیدى است به اینکه در مقابل جنایت هایشان که یکى نسبت افتراء و خرافات به قرآن دادن است ، مجازات دارند.

و اینکه فرمود:(انه کان غفورا رحیما) تعلیل این معنا است که چرا فورا عقوبتشان نمى کند، و در مقابل جنایت و تکذیب حق و جراءت بر خداى سبحان هنوز مهلتشان مى دهد؟ مى فرماید: چون خدا آمرزنده و رحیم است .

و معناى آیه این است که بگو قرآن آن طور که شما مى گویید افک مفترى نیست ، و از اساطیر اولین هم نیست ، بلکه کتابى است نازل شده از ناحیه خداى سبحان ، که آن را متضمن اسرارى نهانى کرده ، که عقول شما به کنه آن پى نمى برد، و نوع درک شما به اوج رفیع آن نمى رسد، و به همین جهت اینکه مى گویید افک است و اساطیر، و چنین جسورانه آن را تکذیب مى کنید، جنایت عظیمى مرتکب مى شوید، که به خاطر آن مستحق عقوبت مى شوید، چیزى که هست فعلا خدا مهلتتان داده و عقوبتتان را تاءخیر انداخته ، چون او داراى صفت مغفرت و رحمت است ، و همین خود اقتضاء مى کند که عقوبت بدکاران را تاءخیر بیندازد، این خلاصه معنایى است که مفسرین درباره آیه کرده اند.

ولى متاءسفانه سیاق ، مساعد با این معنا نیست ، چون حاصل این معنایى که کردند این شد که آیه شریفه رد ادعاى مشرکین بر افک و مفترى بودن و از اساطیر بودن قرآن است ، به این بیان که نه ، قرآن نازل از ناحیه خدا، و مشتمل بر اسرارى نهانى است ، که کفار نمى توانند بر آن واقف شوند، و این در حقیقت رد ادعاى خصم است به یک ادعاى دیگر، که یا مثل آن است و یا نامفه وم تر از آن .

علاوه بر این تعلیل به جمله(انه کان غفورا رحیما) در جایى به کار مى رود که بخواهند علت برداشتن اصل عذاب را بیان کنند نه تاخیر آن را، و مناسب براى تعلیل تاءخیر اسماء دیگر خدا از قبیل حلیم ، و علیم است نه غفور و رحیم .

پس موافق تر به مقام مباحثه و مخاصمه و دفاع ، به وسیله روشن کردن حق ، و تعلیل به مغفرت و رحمت این است که جمله(انه کان غفورا رحیما) تعلیل باشد براى اینکه چرا کتاب را نازل کرد، اتفاقا قبلا هم تصریح فرموده بود که(انزله على عبده لیکون للعالمین نذیرا) آن را نازل کرد تا براى همه عالمیان نذیر باشد، و نذیر بودن براى عالمیان همان نبوت است ، و در چنین مقامى توصیف خود به اینکه سر آسمانها و زمین را مى داند، براى اشاره به

این نکته است که سر خود کفار را هم مى داند، و مى داند که سر ایشان استدعاى شمول مغفرت و رحمت الهى به ایشان را دارد، و هر چند به زبان چنین تقاضایى ندارد، چون کافرند، ولى فطرت آنان طالب سعادت ، و حسن عاقبت است ، که حقیقتش همان سعادت انسانیت مى باشد، و سعادت انسانیت با شمول مغفرت و رحمت دست مى دهد، هر چند که بسیارى از کفار آن را از غیر مغفرت و رحمت مى طلبند، و در تمتع از حیات مادى و زینت هاى ناپایدار آن جستجو مى کنند، بنابراین ، معنایى که ما براى آیه کردیم ، آیه شریفه حجتى است برهانى بر حقیقت دعوت رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله)، که قرآن مشتمل بر آن است ، و بر بطلان ادعاى کفار که آن را افک و از اساطیر اولین خواندند.

و بیان حجت مذکور این است که : خداى سبحان سر نهفته در آسمانها و زمین را مى داند، در نتیجه اسرارى را هم که در جبلت و فطرت شما نهفته است مى داند، و خبر دارد که شما فطرتا دوستدار سعادت و طالب حسن عاقبتید، و حقیقت آن سعادت همانا رستگارى در دنیا و آخرت است ، و چون خداى سبحان غفور و رحیم است ، لازمه این دوصفتش این است که آنچه را که شما به زبان فطرت ، و سرخود مى طلبید اجابت کند، و شما را به راه رسیدن به خواسته تان هدایت فرماید، و در نتیجه شما را به سعادتتان نائل سازد.

و این کتاب همان راه را براى شما بیان مى کند، پس افک مفترى بر خدا نیست ، و از قبیل اساطیر اولین نیز نیست ، بلکه کتابى است متضمن آنچه شما به فطرت خود مى خواهید، و در سر خود استدعایش مى کنید، ناگزیر اگر داعى این کتاب(رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) را اجابت کنید، مغفرت و رحمت شامل حالتان مى شود، و اگر سر پیچى نمایید از آن محروم مى مانید.

پس این قرآن کتابى است نازل از طرف خدا، چون اگر آن طور که خود این کتاب مى گوید نباشد، یعنى نازل از طرف خدا نباشد، و به سوى حقیقت سعادت رهنمون نباشد، و به سوى حق محض دعوت نکند، به طور مسلم باید بیاناتش مختلف شود، گاهى شما را به چیزى بخواند که خیرتان در آن است ، یعنى شما را به سوى مغفرت و رحمت خدا بخواند، و زمانى شما را به سوى شر و ضررتان دعوت کند، یعنى به چیزى بخواند که خشم خداى را بر مى انگیزد، و شما را مستوجب عقوبت مى کند.

طعنه کفار به پیامبر(صلى اللّه علیه و آله) به اینکه او همچون سایرین غذا مىخورد و...

و قالوا ما لهذا الرسول یاکل الطعام و یمشى فى الاسواق لولا انزل الیه ملک فیکون معه نذیرا او یلقى الیه کنز او تکون له جنة یاکل منها

این آیه حکایت طعنه اى است که به رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) مى زدند، بعد از

آیه قبل که طعن به قرآن را از ایشان حکایت مى کرد، و مى فرمود:(و قال الّذین کفروا ان هذا الا افک افتریه ...)

واگر از رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) تعبیر به(هذا الرسول) کردند، با اینکه رسول بودنش را قبول نداشتند، از باب تمسخر و ریشخند است .

و جمله(ما لهذا الرسول یاکل الطعام و یمشى فى الاسواق) - این چه رسولى است که غذا مى خورد و در بازارها راه مى رود؟ استفهام از تعجب است ، و وجه آن این است که وثنى مذهبان اتصال به غیب را براى بشر ممکن نمى دانستند، چون وجود او مادى ، و فرو رفته در ظلمتهاى ماده ، و ملوث به قذارتهاى آن است ، و به همین جهت بود که در توجه به سوى(لاهوت) متوسل به ملائکه مى شدند، و آنها را عبادت مى کردند تا ملائکه نزد خدا شفاعتشان کنند و به خدا نزدیکشان سازند، پس از نظر بت پرستان ملائکه مقربین نزد خدایند و متصل به غیب هستند، آنهایند که مى توانند از طرف غیب رسالتى - البته اگر رسالتى باشد - بگیرند، ولى چنین چیزى براى بشر ممکن نیست .

پس از همین جا معلوم مى شود که مرادشان از این استفهام این بوده که رسالت با غذا خوردن و راه رفتن در بین مردم و کاسبى کردن براى معاش نمى سازد، چون رسالت اتصالى است غیبى ، و اتصال به غیب با علاقه مندى و ارتباط با مادیات جمع نمى شود، و جز براى ملائکه دست نمى دهد ، لذا قرآن در جاى دیگرى از آنان حکایت کرده که گفتند:(اگر خدا براستى رسالتى داشت ، ملائکه را نازل مى کرد) و یا عباراتى دیگر نظیر آن .

پس این نیز معلوم شد که جمله(لولا انزل الیه ملک فیکون معه نذیرا) در حقیقت تنزلى است از مشرکین در پیشنهاد خود، و معنایش این است که چگونه این مدعى رسالت ممکن است رسول باشد با اینکه غذا مى خورد، و در بازار آمد و شد دارد و حال آنکه رسول جز ملائکه منزه از اینگونه خصال مادى نمى تواند باشد؟ حال از این اشکال چشم مى پوشیم ، و تنزل مى کنیم و رسالتش را تسلیم مى شویم ، و مى گوییم ممکن است بشر هم رسول شود، ولى حداقل که یک فرشته باید همراهش بیاید تا او نذیر باشد، و انذار او و تبلیغ رسالت از غیب به وسیله ملک انجام شود.

و همچنین جمله(او یلقى الیه کنز) باز تنزل از جمله قبل است ، و معنایش این است که گیرم رسول از جنس بشر هم مى شود، و گیرم که احتیاج به رسولى از ملک هم نداشته

باشد، و لیکن حداقل باید گنجى از آسمان برایش بیفتد که دیگر در حوائج مادى اش احتیاج به تلاش در بازارها نداشته باشد، اینکه از نزول ملک و معاونتش در تبلیغ رسالت آسانتر است .

و همچنین جمله(او تکون له جنة یاکل منها) باز تنزل از پیشنهاد قبلى است ، و معنایش این است که بر فرض هم لازم نباشد که گنج از آسمان برایش بیفتد، لااقل باید باغى داشته باشد که از(حاصل) آن بخورد، و محتاج کسب معاش نشود، این که از نزول گنج آسان تر است .

و قال الظالمون ان تتبعون الا رجلا مسحورا

مراد از(ظالمین) به طورى که گفته اند - همین پیشنهاد کنندگان سابق الذکر است ، و اگر با اینکه ممکن بود و بلکه جا داشت بفرماید(و قالوا) به جاى ضمیر نامبردگان ، اسم ظاهر آورد، بدین منظور بود که به صفت آنان(ظلم) اشاره نموده بفهماند که در این اقتراحها که کردند ظلم و جراءت بر خدا و رسول را به نهایت رساندند.

و اینکه گفتند:(متابعت نمى کنید مگر مردى مسحور را)، روى سخنشان به مؤ منین است ، و منظورشان سرزنش و دلسرد کردن آنان از راه حق است ، و مقصودشان از مردى مسحور رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) است ، مى خواستند بگویند بعضى از ساحران او را جادو کرده اند، در نتیجه به خیالش رسیده که رسولى است ، و فرشته وحى بر او نازل مى شود، و کتاب بر او نازل مى کند.

انظر کیف ضربوا لک الامثال فضلوا فلا یستطیعون سبیلا

کلمه(امثال) به معناى اشباه است ، و چه بسا بعضى گفته اند که مثل در اینجا به معناى وصف است ، همچنان که در آیه(مثل الجنة التى وعد المتقون فیها انهار من ماء غیر آسن) چنین است .

آنوقت معناى آیه چنین مى شود: نگاه کن ببین چگونه تو را وصف مى کنند، در مورد تو گمراه شدند، به گمراهیى که دیگر امیدى به هدایت یافتنشان به سوى حق نمانده ، مثل اینکه مى گویند: او طعام مى خورد، و در کوچه و بازار راه مى رود، و به همین جهت صلاحیت رسالت ندارد، چون رسول باید فردى غیبى باشد و ارتباطى با عالم ماده نداشته باشد و لااقل به

اسباب عادى و معمولى ، مانند تحصیل معاش محتاج نباشد، و نیز مثل اینکه مى گویند او مردى سحر شده است .

(فضلوا فلا یستطیعون سبیلا) - یعنى متفرع بر این مثلها که برایت زدند، این است که به گمراهى سختى گمراه شدند، به طورى که دیگر با آن گمراهى نمى توانند به سوى راه حق بر گردند، و امید نیست که با آن ، دیگر هدایت یابند، آرى ، کسى که راه را گم کرد، در صورتى امید آن هست که دوباره به راه برگردد که انحراف ش اندک باشد، اما اگر به کلى نقطه مقابل راه را پیش گرفت ، هر قدر بیشتر برود از راه دورتر مى شود، کسى هم که کتاب خداى را اساطیر، و رسول او را مسحور بخواند، و همواره به لجاج و استهزاء به حق ادامه دهد، دیگر با چنین وضعى چگونه امید هدایتش مى رود.

جواب خداى تعالى به این احتجاج و انکار کفار

تبارک الذى ان شاء جعل لک خیرا من ذلک جنات تجرى من تحتها الانهار و یجعل لک قصورا

اشاره به(من ذلک) به پیشنهاد آخرى و یا به همه پیشنهادهایى که از گنج و از باغ کردند مى باشد کلمه(قصور) جمع قصر است ، که به معناى خانه اى است داراى پى ریزى محکم و بنایى بلند، و اگر کلمه مذکور را نکره آورد، براى دلالت به تعظیم و تفخیم بود.

و این آیه به منزله جوابى است از طعنى که به رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) زدند، و از توقعاتى که کردند، که یا باید فرشته اى بر او نازل شود، یا گنجى و یا باغى داشته باشد. نکته اى که در این آیه است التفاتى است که در آن به کار رفته ، چون جا داشت بفرماید:(تبارک الذى ان شاء جعل لى کذا و کذا - بزرگ است خدایى که اگر مى خواست برایم چنین و چنان قرار مى داد) و این طور نفرمود، بلکه فرمود:(بزرگ است خدایى که اگر مى خواست برایت چنین و چنان قرار مى داد...)

و با این التفات اشاره کرد به اینکه کفار آن قابلیت را ندارند که روى سخن متوجه ایشان شود، چون خودشان به فساد و بطلان پیشنهادهایشان واقفند، و به همین جهت رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) هم جز این را نفرمود که بشرى است مثل خود ایشان ، با این تفاوت که به وى وحى مى شود، دیگر ادعاء نکرد که داراى قدرتى غیبى و سلطنتى الهى بر هر کارى است که بخواهد بکند، و یا از او بخواهند بکند، همچنان که در سوره اسرى نیز به همین مقدار اکتفاء نموده فرمود:(سبحان ربى هل کنت الا بشرا رسولا).

پس خداى سبحان روى سخن به ایشان نکرد، و پاسخشان نداد، تنها به رسول خود فرمود:

(پروردگارش که او را رسول گرفت و فرقان بر او نازل کرد تا نذیرى براى عالمیان باشد قادر است فوق آنچه آنها از وى توقع مى کردند بیاورد، و آن این است که اگر بخواهد خدا بهتر از آن قصرها بهشت هایى قرار مى دهد که از دامنه اش نهرها جارى بوده و قصرهایى که هیچ وصف کننده اى نتواند وصف آنها را بگوید دارا باشد، و این بهتر است از باغى که از میوه آن بخورد، یا گنجى که در حوائجش مصرف سازد).

و به همین مقدار جواب آنان داده شده ، اما نازل شدن ملک را تا او را در انذار و تبلیغ کمک کند جواب نداد، چون بطلانش روشن بود، و در چند جاى کلام مجیدش پاسخهاى مختلفى از آن داده بود، در سوره انعام آیه 8 فرموده بود:(و لو جعلناه ملکا لجعلناه رجلا، و للبسنا علیهم ما یلبسون) و در سوره اسرى آیه 95 فرموده :(قل لو کان فى الارض ملائکه یمشون مطمئنین لنزلنا علیهم من السّماء ملکا رسولا) و در سوره حجر آیه 8 فرموده :(ما ننزل الملائکة الا بالحق ، و ما کانوا اذا منظرین) که بیان حجت هر یک از این آیات در تفسیر خود آنها گذشت .

مراد از جنات و قصور در آیه شریفه

و از همین جا روشن مى شود که مراد از جعل جنات و قصور براى رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله)، بهشت و قصرهاى دنیایى است ، چون در مقام مخاصمه و جوابگویى به خصم جز این معنا ندارد پس آنچه از مقام و سیاق به دست آمد این است که کفار توقعاتى چنین و چنان از آن جناب مى کردند، و منظورشان تعجیز و به تنگ آوردن آن حضرت بود، و در آیه شریفه پاسخ داده ، - البته به خود رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) - که پروردگار تو قادر بر بزرگتر از اینها است ، چون اگر بخواهد بهتر از اینها برایت قرار مى دهد، بهشتهایى که نهرها از دامنه اش روان باشد... - و از این گفت و گو به خوبى بر مى آید که مقصود باغهایى دنیایى است ، و گرنه این پاسخ قانع کننده نمى بود، و مخاصمه پایان نمى پذیرفت .

با این بیان روشن مى شود اینکه بعضى گفته اند: مراد: جنات آخرت ، و قصور آن جا است ، صحیح نیست . و از آن فاسدتر گفته بعضى دیگر است که مراد از بهشت ها که نهرها در آن روان باشد بهشت دنیا، و مراد از قصور، قصرهاى آخرت است ، و چه بسا گفته خود را تاءیید کرده اند به اینکه در خصوص جنات به صیغه ماضى تعبیر کرد، که مناسب با دنیا است ، و فرمود:(ان شاء جعل) و در خصوص ‍ قصور به صیغه مضارع تعبیر کرد که مناسب با آخرت است ، و فرمود:(و یجعل) غافل از این که فعل واقع در موقع شرط منسلخ از زمان است ، ماضیش معناى گذشته ، و مضارعش معناى آینده را نمى دهد، و این اختلاف در تعبیر تنها به منظور تفنن ، و تجدید صورت کلام است(و خدا داناتر است).

مبداء و منشاء تکذیب رسول الله(صلى اللّه علیه و آله و سلم) انکار قیامت است

بل کذبوا بالساعة و اعتدنا لمن کذب بالساعة سعیرا

در این جمله از طعن آنان بر رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله)، و اعتراضشان بر آن جناب به غذا خوردن و راه رفتن در کوچه و بازار اعراض شده و فرموده اینها بهانه است ، حقیقت امر غیر از این کلامى است که به ظاهر مى گویند، بلکه علت انکارشان بر نبوت تو و طعنشان بر تو، این است که اینان قیامت را قبول ندارند، و معاد را منکرند، و معلوم است که براى کسانى که اعتقادى به معاد ندارند، نبوت معنایى ندارد، و براى کسانى که قائل به حساب و جزا نیستند دین و شریعت مفهومى ندارد.

پس اشاره به سبب اصلى بهانه ها بعد از نقل آنها و پاسخ آنها در اینجا نظیر همین جریانات است در سوره اسراء، که بعد از ذکر بهانه ها و جواب از آنها سبب اصلى را بیان نموده ، مى فرماید:(قل سبحان ربى هل کنت الا بشرا رسولا و ما منع النّاس ان یومنوا اذ جاءهم الهدى الا ان قالوا ابعث اللّه بشرا رسولا).

جمعى از مفسرین گفته اند: جمله(بل کذبوا بالساعة) حکایت یکى دیگر از اباطیل آنها است ،(نه بیان علت اصلى)، همچنان که جمله(و اتخذوا من دونه آلهه) حکایت یکى از اباطیل دیگر آنها مربوط به مساءله توحید است ، و جمله(و قال الّذین کفروا ان هذا الا افک) و هم چنین جمله(و قالوا ما لهذا الرسول یاکل ...) یکى مربوط به مساءله کتاب و دیگرى مربوط به مساءله رسالت است .

آنگاه وقتى به اضراب در آیه یعنى کلمه(بل) رسیده اند، در اینکه نکته این اضراب چیست ؟ دسته دسته شده اند، بعضى از ایشان گفته اند: نکته اش این است که بفهماند مساءله بعث و معاد قابل تردید نیست . بعضى دیگرشان گفته اند: این است که بفهماند انکار کفار نسبت به مساءله معاد عظیم تر است ، گویا خواسته است بفرماید اگر اینان این بهانه ها را مى گیرند، و به این بهانه ها زیر بار رسالت و کتاب تو نمى روند، عجب نیست ، بلکه خطایى از این بزرگتر دارند، و آن این است که منکر معادند).

و لیکن حق مطلب این است که سیاق با این تفسیر سازگار نیست ، براى اینکه سیاق در مقام تعرض طعنه هاى کفار به رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) و پاسخ از آن بود، و معنى ندارد که هنوز پاسخ تمام نشده متعرض مساءله تکذیب معاد آنان شود، چون تتمه جواب در آخرین آیه از آیات مورد بحث و آیات بعد از آن است ، که مى فرماید:(و ماارسلنا قبلک من المرسلین الا انهم لیاکلون الطعام و یمشون فى الاسواق ...)

و در جمله(و اعتدنا) با اینکه جا داشت ضمیر کفار را بیاورد و بفرماید:(و اعتدنا لهم سعیرا) به جاى ضمیر، صله(من) و موصول(کذب بالساعه) را آورد، تا دلالت کند بر اینکه این عذاب سعیر اختصاص به کفار مورد بحث ندارد، بلکه کیفر هر کسى است که معاد را انکار کند، چه این کفار و چه غیر ایشان ، و نیز دلالت کند بر اینکه مسبب مهیا کردن جهنم تکذیب ایشان به قیامت است .

و اگر کلمه(ساعت) را دوباره آورد، با اینکه ممکن بود ضمیر آن را بیاورد براى این بود که صریح تر و پوست کنده تر سخن گفته باشد، که مناسب با مقام تهدید هم همین است . و کلمه(سعیر) به معناى آتشى است شعله دار و پر شعله .

اذا راتهم من مکان بعید سمعوا لها تغیظا و زفیرا

در مفردات مى گوید: کلمه(غیظ به معناى خشم شدید است ، تا آنجا که مى گوید: و تغ ‌یظا به معناى اظهار) غیظ است ، که گاهى با سر و صدا هم تواءم است ، همچنان که در قرآن فرموده :(سمعوا لها تغیظا و زفیرا) و نیز درباره کلمه(زفیر) گفته : به معناى تردد و آمد و شد نفس است ، که با فرو رفتن آن دنده هاى سینه بالا مى آید و با بر آمدنش فرو مى نشیند).

و این آیه حال آتش دوزخ را نسبت به آنان وقتى که در روز جزا با آن مواجه مى شوند چنین تمثل مى کند، که همانند شیر در هنگام دیدن شکار خود فریاد مخصوص خود را در مى آورد.

و اذا القوا منهامکانا ضیقا مقرنین دعوا هنالک ثبورا

کلمه(مکانا) به خاطر حذف حرف جر(فى) منصوب شده . و کلمه(ثبور) به معناى ویل و هلاکت است .

کلمه(مقرنین) جمع مقرن ، اسم مفعول تقرین است ، که به معناى بسته شدن با غل و زنجیر است . بعضى دیگر گفته اند:(به معناى این است که قرین شیطانها شوند) ولى این معنا از لفظ آیه بر نمى آید و معناى آیه این است که وقتى در روز جزا کت بسته در جایى تنگ از آتش بیفتند آنجا صدایشان به واویلا بلند مى شود، اما واویلایى که نتوان وصفش کرد.

لا تدعوا الیوم ثبورا واحدا و ادعوا ثبورا کثیرا

استغاثه کردن با(ویل و ثبور)، خود نوعى حیله براى نجات از شداید است ، و چون روز قیامت روز جزاست و بس(نه روز عمل و اعمال حیله)، لذا هیچ چاره اى در آن روز بیچارگى و شدت را رفع نمى کند، یکى از چاره ها و حیله ها هم که صدا کردن به ویل و ثبور است به هیچ وجه مؤ ثر نمى افتد، و لذا در این آیه مى فرماید یکبار واویلا نگویید، بلکه بسیار بگویید، کنایه از اینکه هر چه بگویید چه کم و چه زیاد در بى نتیجه بودن یکسان است .

بنابراین آیه مورد بحث همان معنایى را مى رساند که آیه(اصلوها فاصبروا اولا تصبروا سواء علیکم) و همچنین آیه(سواء علینا اجزعنا ام صبرنا ما لنا من محیص) در مقام افاده آن مى باشد بعضى از مفسرین گفته اند: مراد این است که عذاب شما طولانى و ابدى است ، و با یک واویلا گفتن تمام نمى شود، بلکه واویلا گفتن کار همیشگى شما خواهد بود. ولى این وجه از لفظ آیه بعید است .

مقایسه بین احوال دوزخیان و بهشتیان

قل اذلک خیر ام جنة الخلد التى وعد المتقون ... مسئولا

(ذلک) اشاره به سعیر و آن اوصافى است که برایش ذکر فرموده بود در این آیه رسول

گرامى خود را دستور مى دهد که از ایشان بپرسد، کدام یک از آتش و بهشت جاودان بهتر است ، و این سؤ ال ، سوالى است از امرى بدیهى ، که هیچ عاقلى در پاسخ از آن توقف نمى کند، و اینگونه سوالات در مناظره و مخاصمه دایر است ، که یک طرف دعوى طرف دیگر را در میان دو امر، یکى بدیهى البطلان ، و دیگرى بدیهى الصحه ، مردد نموده و تکلیف مى کند که یکى از این دو را باید اختیار کنى ، اگر طرف بدیهى الصحه را اختیار کند، به چیزى اعتراف کرده که منکر آن بوده ، و اگر طرف بدیهى البطلان را اختیار کند رسوا مى شود.

و در جمله(ام جنة الخلد) اضافه جنت به خلد که به معناى جاودان است براى این است که دلالت کند بر اینکه بهشت مزبور فى نفسه و به خودى خود جاودانه و فنا ناپذیر است ، همچنان که کلمه(خالدین) در آیه بعدى ، براى این آمده که دلالت کند بر اینکه اهل این بهشت در آن جاودانند، و فنا به ایشان راه ندارد.

و جمله(وعد المتقون) در تقدیر(وعدها المتقون) است ، چون کلمه(وعد) همیشه دو مفعول مى گیرد،(مى گوییم فلانى وعده کمک به فلانى داد، که یک مفعول آن کمک است و دیگرى به فلانى) و در آیه مورد بحث کلمه(متقون) مفعول ثانى است ، که به جاى فاعل نشسته است .

جمله(کانت لهم جزاء و مصیرا) معنایش این است که این بهشت پاداش تقواى ایشان و بازگشتگاهى است که به خاطر اینکه متقى بودند بدان منتقل مى شوند، همچنان که در جاى دیگر فرمود:(ان المتقین فى جنات و عیون ... و ما هم منها بمخرجین) و این خود از قضاهایى است که خدا روز اول - که آدم را آفرید و به ملائکه و ابلیس دستور داد تا بر او سجده کنند - رانده و پاداش متقین قرارش داده بود. همچنان که تفصیلش در سوره حجر گذشت .

(لهم فیهاما یشاون خالدین) - یعنى متقین در بهشت از ناحیه خدا و تملیک او مالک و دارنده چنین چیزى هستند، که هر چه را بخواهند دارا شوند، و البته معلوم است که خواست ایشان جز به چیزى که دوست دارند تعلق نمى گیرد. به خلاف اهل آتش که به حکم آیه(و حیل بینهم و بین ما یشتهون) میان آنان و آنچه دوست بدارند حائل و مانعى افکنده دراند.

البته این نکته را نباید از نظر دور داشت که متقین در آن روز و در بهشت دوست

نمى دارند و نمى خواهند، مگر چیزى را که واقعا دوست داشتنى باشد، و آن چیزى که واقعا باید آن را دوست داشت همان چیزى است که خدا براى آنان دوست بدارد، و آن عبارت است از همان خیر و سعادتى که مستحق آن شده اند، و با آن به کمال مى رسند، و نه خود و نه دیگران از آن متضرر نمى گردند،(دقت فرمایید).

طرح یک اشکال و پاسخ به آن در ارتباط با مشیت مطلقاهل بهشت

این را گفتیم تا روشن گردد که هر چند به حکم آیه مورد بحث اهل بهشت داراى مشیت مطلقند، هر چه بخواهند به ایشان داده مى شود، و لیکن در عین حال نمى خواهند مگر چیزى را که مایه رضا و خوشنودى پروردگارشان باشد.

و با این بیان اشکالى که به طور کلى به آیات ناطقه به اطلاق مشیت شده - مانند آیه مورد بحث - جواب داده مى شود، و آن اشکال این است که ممکن است اهل بهشت معصیت و عمل زشت و کار لغو را دوست بدارند، و یا کارى و چیزى را دوست بدارند که باعث آزار سایرین باشد، و یا بخواهند افراد مخلد در آتش را نجات دهند، و یا بخواهند به مقامات انبیاء و مخلصین از اولیاء و هر کس که ما فوق ایشان است برسند.

و جوابش این شد که چگونه چنین اطلاقى از اینگونه آیات به دست مى آید با اینکه خود خداى تعالى در خطاب به متقین فرموده :(یا ایتها النفس المطمئنة ارجعى الى ربک راضیة مرضیة فادخلى فى عبادى و ادخلى جنتى). زیرا به حکم این آیه اهل بهشت به چیزى راضى و علاقمند مى شوند که خدا نیز بدان راضى باشد، آرى ، آنان نمى خواهند مگر آنچه را که مایه خوشنودى خداست ، پس هیچ وقت اشتهاى معصیت و کار زشت و شنیع ، و کار لغو نمى کنند،(لا یسمعون فیها لغوا و لا کذابا) و نیز هرگز از چیزى که مایه ناراحتى دیگران است خوششان نمى آید، و نیز هرگز نمى خواهند که عذاب از اهل جهنم(که خدا عذاب آنان را خواسته) برداشته شود، و هرگز آرزو نمى کنند که مقام بالاتر از خود را داشته باشند، چون آنچه که خود دارند خدا برایشان پسندیده ، و آنان بدان راضیند، و آنچه خدا دوست مى دارد دوست مى دارند.

(کان على ربک وعدامسئولا) - یعنى این وعده اى که به متقین داده شد، وعده اى است بر عهده پروردگارت ، و بر حضرتش ‍ عزوجل واجب است که به وعده خود وفا کند، و اگر خدا وفاى به این وعده را بر خود واجب کرده ، به خاطر همان قضایى است که گفتیم از روز

ازل رانده بود، و در امثال آیه(و ان للمتقین لحسن مآب جنات عدن ... هذا ما توعدون لیوم الحساب) از آن خبر داد.

و اگر وعده خود را باوصف(مسئولا - درخواست شده) توصیف کرد، به این جهت بود که متقین از پروردگار خود با زبان حال و استعداد، آن را خواسته بودند، و یا با زبان قال و دعاهاى خود از درگاه پروردگارشان مسالت نموده بودند، و یا بدین جهت بود که ملائکه این درخواست را براى متقین کرده اند، همچنان که قرآن کریم درخواست ملائکه را چنین حکایت مى کند:(ربّنا و ادخلهم جنات عدن) و یا آنکه جهت آن ، همه این درخواستها بوده .

مرحوم طبرسى در آیه مورد بحث گفته : جمله(کانت لهم جزاء و مصیرا) حال از ضمیر جنت است ، که در جمله(وعد المتقون) در تقدیر است ، و جمله(لهم فیها ما یشاءؤ ن) حال از متقون است . و تجزیه اى که وى کرده ، از تجزیه سایر مفسرین بهتر است ، که گفته اند هر دو جمله استینافى و ابتدایى ، و در مقام تعلیل و به منزله جواب از سؤ ال مقدر است .

و یوم یحشرهم و ما یعبدون من دون الله ...

ضمیرهاى جمع چهارگانه همه به کفار برمى گردد و مراد از(آنچه مى پرستند) ملائکه و معبودهاى بشرى و بتها است ، اگر چنانچه کلمه(ما) را اعم از غیر ذوى العقول و ذوى العقول بدانیم ، و اگر مختص غیر ذوى العقول بدانیم تنها شامل بتها مى شود.

و مشارالیه به اشاره(هولاء) در جمله(عبادى هولاء) کفارند، و معناى آیه روشن است .

پاسخ معبودهاى کفار به سؤ ال خداى سبحان در قیامت از آنها..آیا شما این بندگان مراگمراه کردید؟

قالوا سبحانک ما کان ینبغى لنا ان نتخذ من دونک من اولیاء... قوما بورا

پاسخ معبودهاى کفار از سؤ ال خداى تعالى است ، که فرمود:(ءانتم اضللتم عبادى هولاء - آیا شما این بندگان مرا گمراه کردید)؟، و پاسخ خود را با تسبیح خدا آغاز کردند، و این از ادب عبودیت است که هر جا گفتگو از شرک و یا هر جا که به وجهى بویى از شرک مى آید خدا از آن تنزیه شود.

و معناى اینکه گفتند:(براى ما سزاوار نبود که غیر از تو اولیایى بگیریم) این است

که این کار صحیح و عقلایى نبود، که پرستش را از توبه غیر تو تعدى دهیم ، و غیر از تو اولیایى بگیریم ، چیزى که هست این مشرکین خودشان نام خدایى بر سر ما نهاده ، و پرستیدند.

معناى جمله(کانوا قوما بورا) که در جواب آلهه به خداى سبحان آمده

کلمه(بور) در جمله(و لکن متعتهم و آباءهم حتى نسوا الذکر و کانوا قوما بورا) جمع بائر به معنى هالک است . بعضى گفته اند بائر به معناى فاسد است .

بعد از آنکه معبودها که مورد سؤ ال از علت ضلالت مشرکین قرار گرفته بودند، این نسبت را از خود دفع کردند، در جمله مورد بحث شروع کردند به اسناد آن به خود کفار، البته با بیان سببى که باعث اضلال آنها شد، و آن عبارت است از اینکه اصولا مشرکین مردمى فاسد و هالک بودند، و تو اى خدا ایشان و پدرانشان را از امتعه دنیا و نعمتهاى آن برخوردار کردى ، و این امتحان و ابتلاء به درازا کشید، در نتیجه سرگرم به همان تمتعات شده یاد تو را که فرستادگانت همه دم از آن مى زدند فراموش کردند، و نتیجه اش این شد که از توحید به شرک گراییدند.

پس علت نسیان و عدولشان از توحید به شرک عبارت بود از اشتغال زاید از حد به اسباب دنیوى ، به طورى که دیگر به غیر از تمتع از لذایذ مادى مجالى براى یاد خدا برایشان نماند، و این استغراق در بهره گیرى از زندگى مادى هم سبب شد که یک سره دل به دنیا دهند و در شهوات فرو بروند، و این نیز باعث شد که ازها لکان شده یک سره تباه گردند.

رد استناد بعضى از مفسرین به این جمله(کانوا قوما بورا) براى اثبات جبر، وشقاوت ذاتى کفار

پس با این بیان روشن شد که جمله(و کانوا قوما بورا) تتمه جواب است ، و اینکه بعضى از مفسرین آن را جمله معترضه دانسته اند، که مضمون ما قبل را تقریر و روشن مى کند، و آن وقت از آن استفاده کرده اند که سبب اصلى ضلالت آنان این بوده که ذاتا مردمى شقى بوده اند، و شقاوتشان به قضاى حتمى خدا بوده ، و در علم ازلى او گذشته بوده ، پس در حقیقت گمراه کننده حقیقى آنان خود خداى تعالى بوده ، و اگر به خود مشرکین نسبت داده از باب رعایت ادب بوده است . حرف صحیحى نیست ، زیرا:

اولا این تفسیر معناى آیه را به کلى فاسد مى کند، چون در این صورت هیچ جهتى براى استدراک(و لکن متعتهم و آباءهم حتى نسوا الذکر) باقى نمى ماند، و به منزله یک سخنى زاید مى شود، که احتیاجى به آن نبوده باشد،(چون اگر بخواهد بفرماید: خودت مشرکین را گمراه کردى دیگر احتیاجى به ذکر جمله فوق نبود، زیرا اگر متاع دنیا هم به آنان نمى داد گمراه مى شدند).

و ثانیا نسبت بوار و شقاوت ، به ذوات اشیاء دادن منافى با حقیقتى است که همه عقلا به حکم فطرتشان بر آن اتفاق دارند، و آن این است که تعلیم و تربیت مؤ ثرند و حس و تجربه هم مؤ ید این حکم فطرتند، و این نسبت ، هم با جبر مناقض و ناسازگار است و هم با اختیار.

اما ناسازگارى اش با(قول به اختیار) که روشن است ،(زیرا کسى که ذاتش شقى خلق شده شقاوت اختیارى اش نیست)، واما ناسازگارى اش با قول به جبر، براى اینکه جبرى مذهب علت تامه را تنها خدا مى داند، و این قسم علیت را از هر چیز دیگرى نفى مى کند و در این تفسیر ذوات مشرکین نیز علت تامه شقاوت معرفى شده ، و نیز این نسبت مناقض است با این مطلب که ذوات و ماهیات موجودات اقتضاء هر چیزى را دارد، چون در این نسبت اقتضاء سعادت از ذوات مشرکین نفى شده .

و ثالثا در این تفسیر در معناى قضاء از جهت متعلق آن خلط شده ، زیرا حتمى بودن قضاء باعث نمى شود که عملى که متعلق به آن است از اختیار خارج شده و اجبارى شود، چون فعلى که قضاء بر آن رانده شده ، قضاء به آن فعل با حدودش رانده شده ، و حدود آن این است که به اختیار از فاعل سر بزند، و خلاصه قضاى رانده شده که فعل مذکور با حفظ اختیار از فاعل صادر شود، پس همان طور که قضاء صدور آن را تاءکید، و حتمى مى کند اختیاریتش را نیز حتمى مى کند، نه اینکه وصف اختیاریت را از آن سلب نماید.

و رابعا اینکه گفتند:(مضل حقیقى خدا است و اگر معبودها آن را به خود کفار نسبت دادند، براى رعایت ادب بوده ، و نیز اینکه در جاى دیگر تصریح کرده اند به اینکه : معاصى و اعمال قبیح و شنیع و فجایع شرم آور مردم همه منسوب به خدا است ، و اگر به مردم نسبت مى دهیم به خاطر رعایت ادب است) سخنى است متناقض ، براى اینکه ادب همان طور که بحث مفصل آن در جلد ششم این کتاب گذشت عبارت است از اینکه عملى که انجام مى شود به صورت و هیاتى زیبا که سزاوار باشد انجام شود، و به عبارت دیگر ادب عبارت است از ظرافت فعل ، و اگر بنا به گفته این مفسرین حق صریح در فعل زشت این باشد که فعل خدا است ، و غیر از خدا کسى(حتى فاعلش) در آن شرکت ندارد، در این صورت نسبت دادنش(به قول نامبردگان به منظور ادب) به غیر خداى سبحان نسبتى است باطل و غیر حق ، و افتراء و مخالف با واقع ، و در این صورت از نامبردگان مى پرسیم این چه ادب جمیلى است که حق صریح را باطل نموده ، باطلى را احیاء کنیم ؟ و این چه ظرافت و چه لطفى است که مرتکب دروغ و افتراء شده کارى را به غیر کننده اش نسبت دهیم ؟.

با اینکه خداى سبحان بزرگتر از آن است که ما با نسبتى باطل ، او را تعظیم کنیم ، و یا با سرپوش نهادن بر اعمالش ، و یا با دروغ و افتراء رعایت احترامش نموده ، بعضى از کارهایش را به غیر او نسبت دهیم ، و با اینکه جمیل جز کار جمیل نمى کند این چه ادبى است که پاره اى از کارهایش را از او نفى نموده و بگوییم او نکرده ، بلکه کفار کرده اند؟.

فقد کذبوکم بما تقولون فما تستطیعون صرفا و لا نصرا...

کلامى است از خداى تعالى که به مشرکین -بعد از بیزارى معبودین از ایشان(مشرکین) - القاء مى شود، چون کلام معبودین در جمله(و کانوا قوما بورا) خاتمه یافت .

و معناى آن این است که معبودهایتان شما رادر آنچه به آنها نسبت مى دادید که آلهه اى هستند غیر از خدا، و از پرستندگان خود رفع درد و بلا نموده ، و آنان را یارى مى کنند تکذیب کردند، و بعد از آنکه شما را تکذیب نموده ، الوهیت و ولایت را از خود نفى کردند، دیگر شما اى بت پرستان چه مى توانید بکنید و چگونه مى توانید عذاب را از خود دور سازید؟ چون نه عبادت کردنتان معبودها را، بدردتان مى خورد، و نه به وسیله آنها مى توانید خود را یارى کنید.

و اگر بین بلاگردانى و یارى تردید انداخت ، گویا به این منظور بوده که هم تاءثیر مستقل را از آنها نفى کند، و هم غیر مستقل را، چون صرف ، استقلال را مى رساند، و نصرت ، عدم آن را.

البته غیر از(عاصم) سایر قراء از طریق(حفص) آیه را(یستطیعون) با یاء قراءت کرده اند، و این قراءت خوبى است ، و با مقتضاى سیاق سازگارتر است ، و بنابراین معنایش این مى شود که معبودهاى شما، شما را در آنچه مى گفتید - که اینها خدایانند و درد و بلا از شما دور مى کنند، و یا حداقل شما را یارى مى کنند - تکذیب کردند، و نتیجه این تکذیب این شد که این معبودین نه مى توانند بلاگردان شما باشند، و نه حداقل یاریتان کنند.

و اینکه فرموده :(و من یظلم منکم نذقه عذابا کبیرا) مراد از(ظلم)، مطلق ظلم و معصیت است ، هر چند که مورد آیات سابق خصوص ظلم به معناى شرک است ، پس جمله(من یظلم منکم ...) از قبیل وضع قانون عمومى در جاى حکم خاص است ، چون اگر منظور از آن ، حکم خصوصى بود، حق کلام این بود که بفرماید:(و نذیقکم بما ظلمتم عذابا کبیرا) براى اینکه همه آنان به ظلم شرک ، ظالم بودند.

و نکته آن ، اشاره به این است که حکم الهى نافذ و جارى است و هیچ کس نیست که مانع آن باشد یا آن را تاءخیر بیندازد، گویا فرموده : و چون معبود هایتان شما را تکذیب کنند،

و نتوانند بلاگردان و یا یار شما باشند، پس حکم عمومى الهى(و من یظلم منکم نذقه عذابا کبیرا) با نفوذ و جریانى که دارد کسى نمى تواند جلوگیر و تاءخیر اندازنده آن شود، پس شما به طور قطع چشنده عذاب خواهید بود.

پاسخ دوم به اشکال مشرکین

و ما ارسلنا قبلک من المرسلین الا انهم لیاءکلون الطعام و یمشون فى الاسواق ...

در این آیه خداى تعالى از آن سؤ الى که مشرکین در چند آیه قبل کرده بودند، که : این چه رسولى است که غذا مى خورد و در بازارها راه مى رود؟ پاسخ مى دهد، و در واقع این پاسخ دوم آنان است پاسخ اول را آیه(تبارک الذى ان شاء جعل لک خیرا من ذلک ...) و ملحقات آن یعنى جمله(بل کذبوا بالساعة ...) متضمن بود، و این جواب دوم است که حاصلش این مى شود که این رسول ، اولین رسولى نیست که خدا به سوى خلق فرستاده ، بلکه قبل از وى عده بسیارى از مرسلین را فرستاده که همه عادت بشرى و جارى در بین مردم را داشتند، یعنى طعام مى خوردند، و در بازارها راه مى رفتند، و باغى هم بر ایشان خلق نشده بود تا از آن بخورند، و گنجى هم از آسمان بر ایشان نیفتاده ، و فرشته اى همراهشان نبود، این رسول هم مثل آن همه رسولان ، پس چیز نو ظهورى نیاورده تا شما از او توقعاتى داشته باشید، که از سایرین ندارید.

پس آیه شریفه در معناى آیه(قل ما کنت بدعا من الرسل و ما ادرى ما یفعل بى و لا بکم ان اتبع الا ما یوحى الى) و قریب المعنا با آیه(قل انّما انا بشر مثلکم یوحى الى) مى باشد حال اگر کسى بگوید: این جواب در حقیقت پاسخى است از اعتراضى که به خصوص رسول خدا کردند، و اگر قرآن آن را متوجه تمام رسولان کرد، کفار نیز مى توانند اعتراض خود را متوجه رسالت همه رسولان کنند، و رسالت همه را انکار نمایند، همچنان که امتهاى گذشته همین کار را کردند و قرآن کریم اعتراضشان را حکایت نموده ، و فرموده است :(فقالوا ابشر یهدوننا) و نیز فرموده :(قالوا ان انتم الا بشر مثلنا) و نیز فرموده(ما هذا الا بشر مثلکم ، یاءکل مما تاءکلون منه و یشرب مما تشربون)، پس این جواب قانع کننده نیست .

در پاسخ مى گوییم : جواب مطابق اعتراض است ، زیرا آنها بدون اشکال درباره خصوص رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) اعتراض ‍ کردند، که این چه رسولى است که طعام مى خورد و راه مى رود؟ و اما اینکه گفتید اگر جواب را تعمیم مى داد آنها نیز اعتراضشان را تعمیم مى دادند جمله(بل کذبوا بالساعة) و آیه اى که قبل از آن است یعنى(قل انزله الذى یعلم السر) به بیانى که گذشت این اشکال را دفع مى کند، چون مى فرماید منشاء این اعتراض چیز دیگرى است نه منطوق خود کلام .

و از جمله حرفهاى عجیبى که در این آیه زده شده این است که از بعضى از مفسرین حکایت شده که گفته است آیه شریفه تسلیت براى رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) است ، و گویا فرموده : رسولان قبل از تو نیز حال تو را داشتند، پس در بین آنان اسوه حسنه اى دارى ، و اما اینکه جواب از گفتار مسخره آمیز کفار باشد، سیاق و نظم آیه با آن مساعد نیست ، چون جواب سخن آنها در جمله(انظر کیف ضربوا لک الامثال) داده شد، و این خود اشتباهى است از این مفسر

جمله(و جعلنا بعضکم لبعض فتنة اتصبرون) متمم جواب سابق ، و به منزله تعلیل است ، براى اینکه رسولان در خواص بشرى مثل سایر مردمند، بدون اینکه زندگى و یا دعوتشان خاصیت آسمانى پیدا کند، که هر کس آن را ببیند قطع و یقین کند به اینکه از طرف خدا حامل رسالت شده است ، مانند نازل شدن فرشته بر آنان ، یا القاى گنج بر ایشان ، یا آفریدن باغى بر ایشان .

پس گویا فرموده است ، علت اینکه انبیاء در زندگیشان مانند سایر مردم هستند این است که ما بعضى از مردم را امتحان براى بعضى دیگر کردیم ، از آن جمله رسولان مایه امتحان مردمند و به وسیله ایشان اهل شک از اهل ایمان ، و پیروان هوى که صبر بر تلخى حق ندارند از طالبان حق و خویشتنداران در طاعت خدا و جویندگان راه او متمایز مى شوند.

دو نکته

ا