background
الَّذِي لَهُ مُلْكُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَلَمْ يَتَّخِذْ وَلَدًا وَلَمْ يَكُنْ لَهُ شَرِيكٌ فِي الْمُلْكِ وَخَلَقَ كُلَّ شَيْءٍ فَقَدَّرَهُ تَقْدِيرًا
همان كس كه فرمانروايى آسمانها و زمين از آنِ اوست، و فرزندى اختيار نكرده و براى او شريكى در فرمانروايى نبوده است، و هر چيزى را آفريده و بدان گونه كه درخور آن بوده اندازه‌گيرى كرده است.
آیه 2 سوره الْفُرْقَان

بیان آیات

غرض این سوره بیان این حقیقت است که دعوت رسول خدا(صلى الله علیه وآله)

دعوتى است حق ، و ناشى از رسالتى از جانب خداى تعالى ، و کتابى نازل شده از ناحیه او، و نیز در این سوره چند نوبت پشت سر هم ایرادهایى که کفار بر نبوت آن جناب از ناحیه خدا، و بر نازل بودن کتابش از جانب خدا کرده اند، دفع شده ، و در این دفع عنایتى بالغ به کار رفته .و چون بیان این غرض مستلزم احتجاج بر مساءله توحید و نفى شریک ، و بیان پاره اى از اوصاف قیامت ، و صفات پسندیده اى از مؤ منى نبود، لذا به این مسائل نیز پرداخته ، ولى همه این بیانات را با لحن انذار و تخویف ایفاء نمود، نه تبشیر و تشویق .

این را هم باید گفت که این سوره به شهادت سیاق عمومى آیات آن در مکه نازل شده ، جز اینکه چه بسا بعضى از مفسرین سه آیه آن را استثناء کرده ، گفته اند که : در مدینه نازل شده است ، و آن سه آیه عبارت است از آیه(و الّذین یدعون مع اللّه الها آخر... غفورا رحیما.

و شاید وجه در آن این باشد که در این سه آیه مساءله حرمت زنا مطرح شده ، ولى شما خواننده عزیز به خاطر دارید که در تفسیر آیه خمر از سوره مائده آنجا که اخبار را نقل کردیم ، گفتیم که : حرمت زنا و شراب از اول ظهور دعوت اسلامى معروف بوده ، که یکى از احکام این دین است .

و عجیب از بعضى از مفسرین است که گفته اند: همه سوره مدنى است ، مگر سه آیه از آن که اولش :(تبارک الذى) و آخرش کلمه(نشورا) است .

توضیح آیه :(تبارک الذى نزل الفرقان على عبده لیکون للعالمین نذیرا)

تبارک الذى نزل الفرقان على عبده لیکون للعالمین نذیرا

کلمه(تبارک) از ماده(برکه) - به دو فتحه - است که به معناى ثبوت خیر در هر چیز است .

مانند ثبوت آب در برکه(آب انبار)، و این معنا از واژه(برک البعیر) گرفته شده ، که به معناى آن است که شتر سینه به زمین بگذارد و بخوابد، کلمه تبارک هم از همان ریشه اشتقاق یافته ، و معنایش ثبوت خیر است در هر چیزى که مى گوییم مبارک است ، چیزى که هست صیغه تبارک علاوه بر افاده معناى مزبور، - به طورى که گفته اند - مبالغه در آن را نیز مى رساند. و این صیغه تقریبا مى توان گفت از کلماتى است که جز در مواردى نادر بر غیر خدا اطلاق نمى شود.

کلمه(فرقان) به معناى فرق است ، و اگر قرآن کریم را فرقان نامید از آن جهت بوده

که آیاتش بین حق و باطل جدایى مى اندازد، و یا از این جهت بوده که آیاتش جدا جدا نازل شده . مؤ ید معناى اول این است که این کلمه در قرآن کریم بر تورات هم اطلاق شده ، با اینکه تورات یکباره نازل شد.

راغب در مفردات گفته : کلمه(فرقان) از کلمه(فرق) بلیغ ‌تر است ، براى اینکه فرقان تنها در فرق نهادن بین حق و باطل استعمال مى شود، مانند قنعان ، که تنها در مردى استعمال مى شود که دیگران به حکم او قناعت مى کنند، و این کلمه اسم است نه مصدر، به خلاف فرق که هم مصدر است ، و هم در فرق بین حق و باطل و غیر آن استعمال مى شود. کلمه(عالمین) جمع عالم است که معنایش خلق است ، در صحاح اللغه گفته : عالم به معناى خلق است ، و جمع آن عوالم مى آید، و عالمون به معناى اصناف خلق است . و این لفظ هر چند شامل همه خلق از جماد و نبات و حیوان و انسان و جن و ملک مى شود، و لیکن در خصوص آیه مورد بحث به خاطر سیاقى که دارد یعنى انذار را غایت و نتیجه تنزیل قرآن قرار داده ، مراد از آن خصوص مکلفین از خلق است ، که ثقلان یعنى جن و انس است ، البته ما تنها از مکلفین این دو صنف را مى شناسیم .

با این بیان روشن شد اینکه بعضى از مفسرین گفته اند: آیه شریفه دلالت مى کند بر عموم رسالت رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله)، و اینکه آن جناب مبعوث بر تمامى ما سوى اللّه است ، صحیح نیست ، چون این مفسر غفلت کرده از اینکه چرا از رسالت تعبیر به انذار فرموده ، و نظیر آیه مورد بحث در دلالت بر عمومیت آیه :(و اصطفاک على نساء العالمین) و آیه(و فضلناهم على العالمین) مى باشد.

کلمه(نذیر) - به طورى که گفته اند - به معناى منذر،(بیم رسان) است ، و انذار با تخویف قریب المعنا است .

پس اینکه فرمود:(تبارک الذى نزل الفرقان على عبده) معنایش این است که خیر بسیار در کسى که فرقان را بر عبد خود محمد(صلى اللّه علیه و آله) نازل کرد ثابت شد، و

ثبوت خیر کثیر در خدا، با اینکه آن خیر عاید خلقش مى شود، کنایه است از جوشش و فوران خیر از او بر خلق او، به خاطر اینکه کتابى بر بنده اش نازل کرده که فارق میان حق و باطل ، و نجات دهنده عالمیان از ضلالت ، و سوق دهنده به سوى هدایت است .

و اگر در آیه شریفه نزول قرآن را از ناحیه خدا، و رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) را فرستاده او، و نذیر براى عالمیان خوانده ، و نیز قرآن را فرقان و جدا کننده حق از باطل نامیده ، و رسول را بنده خداوند، بر عالمیان معرفى کرده ، اشعار دارد بر اینکه مملوک خدا است ، و هیچ اختیارى از خود ندارد، همه به منظور زمینه چینى براى مطالبى است که بعدا از مشرکین حکایت مى کند، که به قرآن طعنه زدند که این افتراء بر خدا است . و محمد(صلى اللّه علیه و آله) آن را از پیش خود تراشیده ، و قومى دیگر نیز او را کمک کرده اند، و اینکه پیغمبر طعام مى خورد، و در بازارها راه مى رود، و طعنه هاى دیگرى که زدند، و پاسخى که از طعنه هاى ایشان داده .

پس حاصل کلام این شد که قرآن کتابى است که با حجت هاى باهره خود بین حق و باطل جدایى مى اندازد، پس خودش جز حق نمى تواند باشد، چون باطل ممکن نیست میان حق و باطل فارق باشد، و اگر خود را به صورت حق جلوه مى دهد، براى فریب دادن مردم است .

و آن کسى که این کتاب را آورده عبدى است مطیع خدا که عالمیان را با آن انذار نموده ، و به سوى حق دعوت مى کند پس او نیز جز بر حق نمى باشد، و اگر بر باطل بود به سوى حق دعوت نمى کرد، بلکه از حق گمراه مى ساخت ، علاوه بر این خداى سبحان در کلام معجز خود به صدق رسالت او شهادت داده ، و کتاب او را نازل از ناحیه خود خوانده .

از اینجا معلوم مى شود اینکه بعضى از مفسرین گفته اند: مراد از فرقان مطلق - کتابه اى آسمانى و نازل بر انبیاء است ، و مراد از عبد او، عموم انبیاء است ، صحیح نیست و دورى اش از ظاهر لفظ آیه بر کسى پوشیده نمى باشد. لام در جمله(لیکون للعالمین نذیرا) لام تعلیل است ، و مى رساند که هدف از تنزیل فرقان بر عبدش این است که بیم دهنده جمیع عالم از انس و جن باشد، چون کلمه جمع در صورتى که الف و لام بر سرش در آمده باشد استغراق و کلیت را مى رساند. و همین تعبیر یعنى آوردن صیغه جمع با الف و لام خالى از اشاره به این معنا نیست که براى همه عالم یک اله و

معبود است ، نه آنطور که وثنى مذهبان معتقدند که هر قومى براى خود الهى غیر از اله دیگران دارد.

و اگر در آیه مورد بحث تنها به ذکر انذار اکتفاء کرد، و نامى از تبشیر نبرد، براى این بود که کلام در این سوره در سیاق انذار و تخویف بود.

اثبات ملک مطلق براى خداوند(له ملک السموات و الارض)

(الذى له ملک السموات و الارض ...)

کلمه(ملک) - به کسره میم ، و ضم آن ، هر دو - به معناى این است که چیزى قائم به وجود چیز دیگر باشد، به طورى که هر طور که بخواهد در آن تصرف کند، چه اینکه اصل رقبه اش قائم به وجود مالک باشد، مانند رقبه مال که قائم به مالک است که مى تواند هر نوع تصرفى در آن بکند، و یا اینکه در تحت فرمان او قرار گیرد، و او با امر و نهى و حکم راندن بر وى مسلط باشد، مانند تسلطى که یک سلطان بر رعیت خود، و آنچه در دست ایشان است دارد، که قسم دوم را ملک - به ضمه میم - تعبیر مى کنند.

پس ملک - به کسره میم - عمومى تر است از ملک - به ضمه میم - همچنان که راغب نیز گفته ملک - به فتحه میم و کسره لام - به معناى متصرف به امر و نهى است در مردم ، و این کلمه تنها به کسى اطلاق مى شود که سیاست و اداره امور آدمیان را به عهده دارد ، و بدین جهت گفته مى شود: فلانى ملک مردم است ، ولى گفته نمى شود ملک این اشیاء است ، تا آنجا که مى گوید: پس ملک - به ضمه میم - به معناى ضبط شى ء مورد تصرف است ، به وسیله حکم ، و ملک - به کسره میم - نظیر جنس براى مطلق ملک است ، پس هر ملک - به ضمه میم - ملک به کسره میم - هست ، ولى هر ملک - به کسره میم ملک - به ضمه میم - نیست . و چه بسا مى شود که ملک - به کسره - مختص به مالکیت رقبه ، و ملک - به ضمه میم - مختص به غیر آن مى شود.

پس اینکه فرمود:(الذى له ملک السموات و الارض) - با در نظر داشتن اینکه لام اختصاص را مى رساند - این معنا را افاده مى کند که آسمانها و زمین مملوک خدایند، و به هیچ وجهى از وجوه از خود استقلال نداشته ، و از خدا و تصرفات او با حکمش بى نیاز نیستند، و حکم در آن و اداره و گرداندن آسیاى آن مختص به خداى تعالى است ، پس تنها خدا ملیک و متصرف به حکم در آن است ، آنهم متصرف على الاطلاق .

استنتاج فرزند و شریک نداشتن و انحصار خلقت ، تقدیر و تدبیر در اوعزوجل

و با این بیان ، ترتب جمله(و لم یتخذ ولدا) بر ما قبل ، روشن مى شود، چون داشتن

ملک على الاطلاق حاجتى باقى نمى گذارد براى اتخاذ فرزند، چون اتخاذ فرزند براى یکى از دو حاجت است ، یا براى این است که فرزند به قسمتى از امورش برسد،چون خودش به تنهایى نمى تواند امور خود را اداره کند، و خداى سبحان که مالک هرچیزى است و تواناى بر هر کارى است که بخواهد انجام دهد چنین فرضى درباره اش نمى شود، و یا براى این است که هستى اش محدود، و بقایش ‍ تا زمانى معین است ، و هر چه را مالک است تا مدتى معین مالک است ، لذا فرزند مى گیرد تا بعد از خود جانشینش شود، و بعد از خودش به امورش قیام نماید، و خداى سبحان که مالک هر چیز است و هستى اش سرمدى و ابدى است ، و فنا در او راه ندارد، به هیچ وجه حاجتى به اتخاذ فرزند ندارد. این بیان ، هم رد بر مشرکین است و هم رد بر نصارى .

و همچنین جمله بعدى که مى فرماید:(و لم یکن له شریک فى الملک) چون احتیاج به شریک در جایى که ملک شامل همه امور نباشد تصور مى شود، و ملک خدا عام و شامل تمامى موجودات عالم با همه جهات آنها است ، و هیچ چیز از تحت ملکیت او بیرون نیست ،این جمله نیز رد بر مشرکین است .

و جمله(و خلق کل شى ء فقدره تقدیرا) بیان رجوع تدبیر عامه امور به سوى خداى تعالى به تنهایى است ، هم خلقت آنها، و هم تقدیر آنها. پس او رب العالمین است ، و هیچ ربى سواى او نیست .

توضیح اینکه خلقت ، تقدیر و تدبیر منحصرا از آن خداوند است

توضیح اینکه : خلقت از آنجا که همواره با وساطت اسبابى مقدم و اسباب دیگرى مقارن صورت مى گیرد، ناگزیر خلقت مستلزم این است که وجودهاى اشیاء هر یک به دیگران مرتبط باشد، و وجود هر چیز و آثار وجودى اش به اندازه و مقدارى باشد که علل و عوامل متقدم و مقارن آن را تقدیر مى کند، پس حوادث جارى در عالم ، طبق این نظام مشهود مختلط است به خلقت ، و تابع است علل و عواملى را که یا قبل از آن حادثه دست در کار بوده ، و یا مقارن حدوث آن ، و چون هیچ خالقى به غیر از خداى سبحان نیست ، پس ‍ براى هیچ امرى مدبرى هم غیر از او نیست ، پس هیچ ربى که مالک اشیاء و مدبر امور آنها باشد به غیر از خداى سبحان وجود ندارد.

پس همین که ملک آسمان ها و زمین از خدا باشد، و او حاکم و متصرف على الاطلاق در آنها باشد، خود مستلزم آن است که خلقت قائم به او باشد، چون اگر قائم به غیر او باشد ملک هم از آن غیر خواهد بود. قیام خلقت به او مستلزم این است که تقدیر هم قائم به او باشد، چون تقدیر، فرع بر خلقت است ، و قیام تقدیر به وجود او، مستلزم این است که

تدبیر هم قائم به او باشد، پس ملک و تدبیر فقط از آن او است ، پس او به تنهایى رب است و لا غیر.

و مالکیت خداى تعالى بر آسمانها و زمین هر چند مستلزم آن است که خلقت و تقدیر را مستند به او بدانیم ، و لیکن از آنجایى که وثنى مذهبان با تسلیم نسبت به عموم ملکیت او معتقدند که مالکیت و ربوبیت او براى همه عالم منافات ندارد با اینکه آلهه نیز مالک و رب باشند، و خود خدا به آنها واگذار کرده باشد. پس هر الهى ملیک در ظرف الوهیت خویش ، و رب براى مربوبین خویش است ، و خداى سبحان ملک الملوک و رب الارباب و اله الالهه است .

لذا در آیه شریفه به جمله(الذى له ملک السموات و الارض) براى اثبات اختصاص ربوبیت به خداى تعالى اکتفاء نکرد، بلکه لازم دانست که جمله(و خلق کل شى ء فقدره تقدیرا) را اضافه کند.

پس گویا کسى گفته است : بر فرض هم که ملک خدا نسب ت به آسمانها و زمین او را از اتخاذ فرزند و شریک بى نیاز کند و دیگر فرزند و شریک ملکیت او را نسبت به بعضى از موجودات سلب نکند، لیکن چرا جایز نباشد که بعضى از مخلوقات خود را شریک خود کند، و پاره اى از امور را تفویض به آنها نماید؟ و در عین حال خود بر ملکیت خویش و حتى نسبت به آنچه واگذار کرده باقى باشد؟.

این همان اعتقادى است که مشرکین داشتند، که در تلبیه حج مى گفتند:(لبیک لا شریک لک الا شریکا هو لک تملکه و ما ملک).

و در پاسخش فرموده که : خلقت و تقدیر از خداى سبحان است ، چون تقدیر ملازم با خلقت است ، و چون این دو با هم جمع شدند، ملازم آنها تدبیر است ، پس تدبیر هر چیزى از خداى سبحان است . پس با ملک او هیچ ملکى و با ربوبیت او هیچ ربوبیتى نیست .

پس معلوم شد که جمله(الذى له ملک السموات و الارض و لم یتخذ ولدا و لم یکن له شریک فى الملک) در مقام بیان توحید، و یکتایى ربوبیت ، و نفى فرزند و شریک است ، چیزى که هست این معانى را از طریق اثبات ملک مطلق اثبات مى کند، و نیز معلوم شد که جمله(و خلق کل شى ء فقدره تقدیرا) تقریر و بیان معناى عموم ملک است ، مى فرماید ملکى است متقوم به خلق ، و تقدیرش ‍ چنین است : تقومى که باعث مى شود خداى تعالى متصدى هر حکم و تدبیرى باشد بدون اینکه چیزى از آن را به احدى از خلق خود تفویض کند.

و مفسرین در تفسیر این آیه و آیه قبلى اش حرفهایى دارند، که چون فایده اى در نقل

آنها ندیدیم از نقلش صرف نظر کردیم .

نکوهش مشرکین که آلهه اى گرفتند که خالق چیزى نبوده و خود مخلوقند و مالک نفع وضرر، و موت و حیات و نشورى نیستند

و اتخذوا من دونه آلهه لا یخلقون شیئا و هم یخلقون ...

بعد از آنکه خود را به این صفت که خالق و مقدر هر چیز است ، و ملک آسمانها و زمین از او است ، ستوده و نتیجه گرفت که پس باید او به تنهایى اله معبود باشد در این جمله به گمراهى مشرکین اشاره کرده ، که بتهایى مى پرستند که نه خالق چیزى هستند، چون خودشان آن بتها را درست کرده اند، و نه مالک چیزى براى خود و براى غیرند.

ضمیر در(و اتخذوا) به طورى که از سیاق بر مى آید به مشرکین بر مى گردد، هر چند که این کلمه قبلا ذکر نشده بود، و اینگونه تعبیرها تحقیر و اهانت را مى رساند.

و مراد از آلهه در جمله(من دونه آلهه لا یخلقون شیئا و هم یخلقون) همان بتهایى است که به دست خود درست مى کردند، اگر از چوب بود مى تراشیدند و اگر چیز دیگرى بود طورى دیگر درست مى کردند. و اگر اول آنها را آلهه خواند با اینکه بعدا فرمود:(نه تنها چیزى خلق نمى کنند بلکه خودشان مخلوقند) براى اشاره به این معنا بود که از الوهیت جز اسم ندارند، آن اسم را هم مردم روى آنها گذاشته اند، بدون اینکه از حقیقت الوهیت چیزى دارا باشند، همچنان که فرمود(ان هى الا اسماء سمیتموها انتم و آباءکم)

کلمه(شیئا) در جمله(لا یخلقون شیئا) از آنجایى که نکره است و در جمله منفى قرار گرفته ، مبالغه در توبیخ آنان را مى رساند، که از خداى سبحان که آفریدگار هر چیزى است اعراض نموده ، به بتهایى چسبیده اند که نه تنها چیزى خلق نمى کنند، بلکه از این نیز پست ترند، براى اینکه بته ا، تراشیده و مصنوع پرستندگان و مخلوق اوهام ایشانند، و نظیر این کلام در جمله(ضرا و لا نفعا) و جمله(موتا و لا حیوة و لا نشورا) جریان دارد.

(و لا یملکون لانفسهم ضرا و لا نفعا) - در این جمله مالکیت از بتها نفى شده ، و مالک نبودن آنها بدیهى است ، و نفى این امر بدیهى به خاطر این است که بت پرستان آنها را مى پرستند، تا ضررها را از ایشان دور نموده ، منافع را برایشان جلب کنند، و چون بتها مالک نفع و ضرر حتى براى خود نیستند، ناگزیر عبادتشان جز ضلالت و گیجى چیزى نیست .

با این بیان روشن مى شود که واقع شدن جمله(لانفسهم) در سیاق ، توبیخ بیشترى را مى رساند، و کلام را در معنایش ترقى مى دهد، چون معنایش این مى شود: این بتها مالک

ضرر و نفع خود نیستند تا آن را دفع و این را جلب کنند، آن وقت چگونه مالک نفع و ضرر غیر هستند، و اگر در آیه ضرر را از نفع جلوتر آورد، براى این بود که دفع ضرر مهم تر از جلب نفع است .

(و لا یملکون موتا و لا حیوة و لا نشورا) - یعنى مالک مرگ نیستند، تا آن را از پرستندگان خود و یا از هر ک س که بخواهند، دور کنند و نیز مالک حیاتى نیستند تا از هر کس بخواهند آن را بگیرند، و یا به هر کس که بخواهند بدهند، و نیز مالک نشور هم نیستند تا مردم را به دلخواه خود مبعوث و زنده کرده و در مقابل کرده هایشان آنان را جزا بدهند، واله ، آن کسى است که مالک این امور باشد.

بحث روایتى(دو روایت درباره مقصود از تسمیه قرآن به(فرقان))

در کافى به سند خود از ابن سنان ، از شخصى که نامش را برده روایت کرده که گفت : از امام صادق(علیه السلام) معناى قرآن و فرقان را پرسیدم که آیا دو چیزند یا یک چیز؟ فرمود:(به یک اعتبار دو چیزند، و به اعتبارى دیگر یک چیز)، قرآن مجموع آیات است ، و فرقان تنها آن آیات محکمى است که مربوط به دستور العمل ها است .

و در اختصاص مفید در حدیث عبداللّه بن سلام که حاکى از گفتگوى او با رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) است آمده(که مى گوید به حضرت) عرضه داشتم : آیا خداوند کتابى بر تو نازل کرده ؟ فرمود: بله . گفتم : آن کتاب کدام است ، فرمود فرقان است . پرسیدم : چرا پروردگارت آن را فرقان نامید؟ فرمود: براى اینکه آیات و سوره هاى این کتاب جداى از هم است ، مانند تورات ، و مانند انجیل و زبور در الواح و صحف نازل نشد، به خلاف آنها که در الواح و اوراق و یک مرتبه نازل شدند، گفتم : درست فرمودى یا محمد.

مؤ لف : هر یک از دو روایت ناظر به یکى از دو معناى فرقان است که گذشت .