background
وَأَقْسَمُوا بِاللَّهِ جَهْدَ أَيْمَانِهِمْ لَئِنْ أَمَرْتَهُمْ لَيَخْرُجُنَّ ۖ قُلْ لَا تُقْسِمُوا ۖ طَاعَةٌ مَعْرُوفَةٌ ۚ إِنَّ اللَّهَ خَبِيرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ
و با سوگندهاى سخت خود به خدا سوگند ياد كردند كه اگر به آنان فرمان دهى، بى شك [براى جهاد] بيرون خواهند آمد. بگو: «سوگند مخوريد. اطاعتى پسنديده [بهتر است‌] كه خدا به آنچه مى‌كنيد داناست.»
آیه 53 سوره النُّور

بیان آیات

ایمان به خدا و پیامبر(صلى اللّه علیه و آله) و اطاعت خدا ورسول(صلى اللّه علیه و آله) واجب و ملازم یکدیگرند

این آیات وجوب اطاعت خدا و رسولش(صلى اللّه علیه و آله) را بیان مى کند و مى فهماند که اطاعت رسول(صلى الله علیه و آله) از اطاعت خدا جدا نیست و بر هر مسلمان واجب است که به حکم و قضاى او تن در دهد، که روگردانى از حکم و قضاى او نفاق است ، و در آخر صالحان از مؤ منین را وعده جمیل و کفار را تهدید و بیم مى دهد.

و یقولون آمنا باللّه و بالرسول و اطعنا ثم یتولى فریق منهم من بعد ذلک ...

این آیه شریفه حال بعضى از منافقین را بیان مى کند که به ظاهر دم از ایمان و اطاعت زدند ولى دوباره به کفر اول خود برگشتند، و مى فرماید که ایمان به خدا عبارت است از اعتقاد قلبى بر یگانگى او و بر آن دینى که تشریع کرده ، و ایمان به رسول عبارت است از اعتقاد قلبى بر اینکه او فرستاده خدا است ، و امر او امر خدا و نهى او نهى خدا و حکم او حکم خدا است ، بدون اینکه خودش از پیش خود اختیارى داشته باشد ، و اطاعت خدا عبارت است از اینکه عمل را مطابق شرع او انجام دهند، و اطاعت رسول عبارت است از اینکه فرمانبر به امر او باشند، و به نهى او باز ایستند: و آنچه او حکم مى کند و هر قضایى که مى راند بپذیرند. پس ایمان به خدا و اطاعت او موردى جز دین و تدین به آن ندارد و ایمان به رسول و اطاعت او هم موردش همان خبرى است که او از دین مى دهد، یعنى ایمان به اینکه خبر او از ناحیه خدا است ، و اطاعت از امر و نهى او و تن دادن به حکم او در منازعات ، و خلاصه منقاد او در همه امور بودن .

و بنابراین میان دو ایمان و دو اطاعت تنها فرقى که هست از جهت سعه و ضیق مورد است ، و تفصیلى که در آیه آمده که مى فرماید:(آمنا باللّه و بالرسول) که حرف باء را تکرار کرده ، به همین سعه و ضیق اشاره دارد، توضیح اینکه نفرمود(آمنا باللّه و الرسول) تا تعدد دو ایمان و دو اطاعت را برساند، و در عین اینکه دوئیت میان این دو ایمان و دو اطاعت هست ، در عین حال هیچ یک از دیگرى جدا نیست ، همچنان که خدا در مذمت کسانى که این دو را از هم جدا مى خواهند فرموده :(ویریدون ان یفرقوا بین اللّه و رسله).

پس اینکه فرمود(و یقولون آمنا باللّه و بالرسول و اطعنا) معنایش این است که ما بر

دین خدا اعتقاد قلبى داریم و آن را شریعت خود قرار دادیم و نیز اعتقاد قلبى داریم بر اى نکه رسول جز به حق خبر نمى دهد، و جز به حق حکم نمى کند.

و اینکه فرمود:(ثم یتولى فریق منهم من بعد ذلک) معنایش این است که طایفه اى از این گروه که مى گفتند:(آمنا باللّه و بالرسول و اطعنا) بعد از گفتن این حرف از مقتضا و لوازم گفتار خویش برگشته ، و اعراض کردند.

و معناى اینکه فرمود:(و ما اولئک بالمؤ منین) این است که این گویندگان مؤ من نیستند، و مشارالیه به اشاره(اولئک - اینان) به شهادت سیاق عموم گویندگان است ، نه خصوص طایفه اى که اعراض کردند، چون سیاق کلام براى مذمت همه است .

و اذا دعوا الى اللّه و رسوله لیحکم بینهم اذا فریق منهم معرضون

.

بیان اینکه نفاق انگیزه اعراض پاره اى از مؤ منان ظاهرى از حکم و حکمیترسول اللّه(صلى اللّه علیه و آله) بوده است

سیاق آیه شهادت مى دهد بر اینکه آیات درباره بعضى از منافقین نازل شده که باب عضى دیگر مرافعه اى داشته اند و آن طرف پیشنهاد کرده که نزد رسول خدا(صلى الله علیه و آله) روند و هر چه او در میان آن دو حکم کرد قبول کنند، و منافق مزبور زیر بار نرفته ، و این آیات در این خصوص نازل شده .

با اینکه رسول خدا(صلى الله علیه و آله) در میان مردم به حکم خدا حکم مى کرد، همچنان که قرآن کریم در این باره فرموده :(انا انزلنا الیک الکتاب بالحق لتحکم بین النّاس بما اریک الله).

پس حکم ، یک نسبت به رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) دارد که نسبت مباشرت است ،و نسبتى هم به خداى سبحان دارد که جزء شریعت او است و او است که پیغمبر را براى حکم و قضاء منصوب نموده .

با این بیان روشن مى شود که مراد از دعوت به سوى خدا، براى اینکه در میان آنان حکم کند، عبارت است از دعوت به متابعت و پیروى آنچه شرع او در مورد نزاع اقتضاء دارد و مراد از دعوت به سوى رسول او تا در میان مردم حکم کند، عبارت است از دعوت به متابعت آنچه او به مباشرت حکم مى کند.

و نیز ظاهر امر این است که ضمیر در(لیحکم) به رسول بر مى گردد، و اگر ضمیر را مفرد آورد(تا حکم کند) و تثنیه نیاورد(تا او و خدا حکم کنند)، اشاره به این است که حکم

رسول حکم خدا است . این آیه نسبت به آیه سابقش از قبیل خاص نسبت به عام است ، چون در این آیه اعراض مخصوصى از ایشان را بازگو مى کند، و در آیه قبلى مطلق اعراض ایشان را بیان کرد.

و ان یکن لهم الحق یاتوا الیه مذعنین

(اذعان) به معناى انقیاد و اطاعت است و ظاهر سیاق آیه مخصوصا جمله(یاتوا الیه) این است که مراد از(حق) حکم پیغمبر است . زیرا حکم حقى است که از پیامبر جدا نمى شود و معنى آیه چنین مى شود. و اگر حق که همان حکم پیامبر است به نفع آنان(منافقین) باشد نه به ضررشان مى آیند به سوى این حکم در حالى که منقاد و مطیع مى باشند پس برگشت نمى کنند از او مگر وقتى که علیه آنان باشد. و لازمه این معنى این است که آنان تبعیت مى کنند هواى خود را و قصد ندارند که اطاعت حق کنند.

افى قلوبهم مرض ام ارتابوا ام یخافون ان یحیف اللّه علیهم و رسوله ...

کلمه(حیف) به معناى جور است .

و ظاهر سیاق آیات این است که مراد از مرض قلوب ضعف ایمان مى باشد، همچنان که در آیه(فلا تخضعن بالقول فیطمع الذى فى قلبه مرض) و آیه(لئن لم ینته المنافقون و الّذین فى قلوبهم مرض ، و المرجفون فى المدینه لنغرینک بهم) و آیاتى دیگر که به همین معنا است .

و اما اینکه مراد از مرض قلب نفاق باشد، همچنان که به همین معنا تفسیر شده باطل است ، به دلیل صدر آیه که مى فرماید:(و ما اولئک بالمؤ منین) و حکم به نفاقشان کرده ، دیگر معنا ندارد که از نفاق آنان سؤ ال کند، و سپس خودش جواب دهد که : نه ، بلکه ایشان از ستمکاران هستند.

(ام ارتابوا) - ظاهر اطلاق ،(ارتیاب)(و اینکه نفرموده در چه شک مى کنند)، این است که مراد از آن ، شک در دین باشد بعد از ایمان آوردن ، نه شک در صلاحیت داشتن رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) براى داورى و حکم ، و یا شک در عدالت او و امثال این امور، چون این گونه امور باید با نصب قرینه بیان شود، و اطلاق شک منصرف به آنها نمى شود.

(ام یخافون ان یحیف اللّه علیهم و رسوله) - یعنى اعراض کنند، به این بهانه که بترسند که خدا و رسولش به ایشان ظلم و جور کنند، به احتمال اینکه شریعت الهى که دنبال آن حکم رسول خدا(صلى الله علیه و آله) است بر اساس جور و حق کشى بنا شده ، و یا رسول خدا(صلى الله علیه و آله) در قضاء و داوریش رعایت حق را نکند.

جمله(بل اولئک هم الظالمون) اعراض از تردید سابق با همه شقوق سه گانه آن است ، و معنایش این است که : اگر براى داورى نزد رسول خدا نیامدند نه به خاطر شک بود و نه به خاطر جابرانه بودن احکام دین و نه ترس از خیانت رسول ، چون اگر علت یکى از اینها مى بود در صورتى هم که حق با آنها بود با اذعان پیش نمى آمدند و آیه شریفه مى فرماید اگر حق با آنها بود مى آمدند پس ‍ مى فهمیم که علت یکى از آن سه وجه مذکور نبوده بلکه همان ظلم و ستم پیشگى و لاابالى گرى آنان بوده ، و اگر سبب اعراضشان ترس از ظلم و جور خدا و رسول بود، که خدا از ظلم مبرا و رسولش هم از آن منزه است پس اعراضشان از اجابت دعوت به حکم خدا و رسول او جز این که گفتیم علتى ندارد.

و ظاهرا مراد از ظلم ، تعدى از حد ایمان است با اقرار زبانى به آن که قبلا هم فرموده بود(و ما اولئک بالمؤ منین) و یا مراد خصوص تعدى به حقوق غیر مالى است .

و اگر مراد مطلق ظلم باشد، اعراض از تردید با شقوق سه گانه سابق صحیح نبود، زیرا خود آن شقوق سه گانه از مطلق ظلم است ،(براى اینکه با داشتن شک و احتمال ، جابرانه بودن دین یا خیانت رسول اقرار بدین ظلم است) که آیه بعدى هم بر آن دلالت دارد.

پس از آنچه گذشت ، روشن شد که تردید در اسباب اعراض بین امور سه گانه به تقدیرى که نفاق نداشته باشند، تردیدى است ، حاصر، و اقسام سه گانه هم متغایر، چون حاصل معنا این مى شود که اینان منافق و غیر مؤ منند، براى اینکه اگر این طور نباشند اعراضشان یا از ضعف ایمان است ، و یا از زایل شدن آن به علت ارتیاب و شک است ، و یا از ترس بدون جهت است ، چون ترسیدن از مراجعه به حکم حاکم وقتى است که آدمى احتمال جور در حکم و انحراف از حق به باطل بدهد، و چنین احتمالى در حکم خدا و رسول او نیست .

مفسرین در کلماتشان بحث در پیرامون تردید و اضراب را طول داده اند، و به گمانم آنچه ما آوردیم کافى باشد، و اگر کسى نخواهد به این مقدار اکتفاء کند باید به تفاسیر مفصل مراجعه نماید.

انما کان قول المؤ منین اذا دعوا الى الله و رسوله لیحکم بینهم ان یقولوا سمعنا و اطعنا...

بر خلاف منافقان ، مؤ منان در برابر حکمیت و حکم خدا ورسول(صلى اللّه علیه و آله) تسلیم بوده مى گویند:(سمعنا و اطعنا...)

سیاق جمله(انّما کان قول المؤ منین) که کلمه(کان) در آن قید شده ، و نیز وصف ایمان در کلمه(مؤ منین) دلالت دارد بر اینکه گفتن(شنیدیم و اطاعت کردیم) در پاسخ به دعوت به سوى خدا و رسول او، مقتضاى ایمان به خدا و رسول است ،(چون کلمه(کان) و مؤ منین مى رساند که دارندگان صفت ایمان همواره چنین بوده اند)، آرى ، مقتضاى اعتقاد قلبى بر پیروى آنچه خدا و رسول بدان حکم مى کنند همین است که دعوت به حکم خدا و رسول را لبیک بگویند، نه اینکه آن را رد کنند.

بنابراین مراد از جمله(اذا دعوا الى اللّه و رسوله لیحکم بینهم) دعوت بعضى از مردم است که به منازع خود پیشنهاد کرده اند:(بیا تا خدا و رسول را بین خود حکم قرار دهیم)، به دلیل اینکه جمله با لفظ(اذا) آغاز شده ، و اگر این آیه درباره مورد خاصى نبود، بلکه مراد از آن دعوت عمومى خدا و رسول ، و یا به عبارت دیگر حکم خدا به وجوب رجوع هر دو نفر متخاصم به حکم او و حکم رسول او بود، قهرا حکمى ابدى بود، دیگر جا نداشت به زمان - اذا - مقید شود.

از اینجا روشن مى شود اینکه بعضى از مفسرین گفته اند: فاعل(دعوا) که حذف شده همان خدا و رسول است و معناى آیه این است که وقتى خدا و رسول ایشان را مى خوانند چنین و چنان مى گویند صحیح نیست ، بله ، بالاخره مرجع دعوت باز به دعوت خدا و رسول است ، ولى این حقیقت باعث نمى شود که ما کلمه(دعوا) را که صیغه مجهول است به دعا که صیغه معلوم است معنا کنیم .

و به هر حال آیه شریفه مى خواهد سخن مؤ منین را در هنگامى و یا در فرضى که دعوت مى شوند به پذیرفتن حکم خدا و رسول منحصر کند در یک کلام و آن این است که(سمعنا و اطعنا - چشم اطاعت مى کنیم) که معنایش سمع و طاعت دعوت الهى است ، حال چه اینکه دعوت کننده را یکى از دو متخاصم به دیگرى فرض کنیم ، و یا دعوت کننده را خدا و رسولش بدانیم ، و یا بگوییم مقصود سمعا و طاعة در برابر دعوت خدا یا یکى از دو متخاصم نیست ، بلکه مراد سمعا و طاعة در برابر حکم خدا و رسول است ، هر چند که احتمال اخیر بعید است .

حال که سخن مؤ منین در هنگام دعوت منحصر شد به(سمعنا و اطعنا) لازمه آن این است که مؤ منین در چنین هنگامى دعوت خدا را رد نکنند. پس اگر کسى رد کند معلوم مى شود مؤ من نیست ، چون رد حکم خدا خروج از طور و حد ایمان است ، همچنان که جمله(بل اولئک هم الظالمون) هم به بیانى که گذشت آن را افاده مى کند پس آیه شریفه در مقام

تعلیل اضراب در ذیل آیه قبلى است ، که مى فرمود:(بل اولئک هم الظالمون).

آیه مورد بحث با جمله(و اولئک هم المفلحون) خاتمه یافته که در آن رستگارى منحصر در مؤ منین شده نه اینکه مؤ منین منحصر در رستگارى شده باشند.

و من یطع اللّه و رسوله و یخش اللّه و یتقه فاولئک هم الفائزون

این که آیه شریفه در سیاق آیات قبلى وارد شده به انضمام آیه قبلش این معنا را مى رساند که در مقام تعلیل - و به منزله کبرایى کلى - براى آیه قبل است که چون حکم مى کرد به رستگارى هر کس که مؤ من باشد، و حکم خدا و رسول را با کلمه(سمعا) و(طاعة) پاسخ گوید، گویى گفته : کسى که مطیع خدا و رسول او است و مؤ من حقیقى هم هست ، و هم در باطن او ترس خدا، و هم در ظاهر او به شهادت تقوایش ترس از خدا مى باشد ، رستگار است و قاعده و کبراى کلى این است که به طور کلى هر کس خدا و رسول او را اطاعت کند و از خدا بترسد و تقوى پیشه کند، تنها این چنین کسان رستگارانند،(فوز و فلاح به یک معنا است).

این آیه شریفه هم شامل داعى به حکم خدا و رسول مى شود که خصم منازع خود را دعوت مى کند که :(بیا خدا و رسول را حکم خود قرار دهیم)، و هم شامل مدعو مى شود، در صورتى که دعوت داعى را بپذیرد، و به داورى خدا و رسول رضایت دهد، بنابراین در تعلیل آیه مورد بحث یک اضافه اى بر تعلیل آیه قبل هست ، چون به هر دو طرف یعنى هم به داعى و هم به مدعو وعده حسن مى دهد.

منافقان سوگندهاى شدید یاد مى کنند که از تو اطاعت مى کنند، بگو قسم مخورید...

و قسموا باللّه جهد ایمانهم لئن امرتهم لیخرجن قل لا تقسموا طاعة معروفة ...

کلمه(جهد) به معناى طاقت است و تقدیر آیه این است که :(اقسموا باللّه مبلغ جهد هم فى ایمانهم) یعنى سوگند خوردند به خدا نهایت قدرتى که در خوردن سوگند داشتند، و مراد این است که قسمهاى غلاظ و شدادى خوردند که دیگر سوگندى از آن غلیظتر نداشتند.

و ظاهرا مراد از جمله(لیخرجن) خروج به سوى جهاد باشد، چون در عده اى از آیات نیز به این معنا تصریح شده ، مانند آیه(و لو ارادوا الخروج لاعدوا له عده و لکن کره الله انبعائهم ، فثبطهم و قیل اقعدوا مع القاعدین ، لو خرجوا فیکم ما زادوکم الا خبالا).

در جمله(قل لا تقسموا) ایشان را از سوگند خوردن نهى مى کند و جمله(طاعة معروفة) خبرى است که مبتدایش حذف شده و آن ضمیرى است که به خروج بر مى گردد،(یعنى خروج اطاعت خداست ، احتیاج به سوگند ندارد) و این جمله در مقام تعلیل نهى از سوگند است ، و به همین جهت به فصل آمده(یعنى با واو عطف وصل به ما قبل نشده) و جمله(و اللّه خبیر بما تعملون) تتمه تعلیل است .

و معناى آیه این است که : سوگند خوردند با غلیظترین سوگندشان که هر آینه اگر ایشان را امر به خروج به سوى جهاد کنى خارج خواهند شد، به ایشان بگو قسم نخورید، براى اینکه خارج شدن به جهاد، طاعت خدا، و عملى پسندیده و جزو دین است ، و عملى است واجب که دیگر در واجب کردنش سوگند غلیظ لازم ندارد، اگر سوگند مى خورید که خدا و رسول را راضى کنید، خدا به آنچه مى کنید دانا است ، و فریب قسمهاى غلیظ شما را نمى خورد.

بعضى از مفسرین گفته اند: مراد از(خروج) بیرون شدن از خانه و اموال است ، در صورتى که رسول بدان حکم کند. و جمله(طاعة معروفة) مبتدایى است براى خبر حذف شده ، و تقدیر آن(طاعة معروفه للنبى خیر من اقسامکم - طاعت پیغمبر به نحو پسندیده بهتر است از سوگند خوردنتان)، مى باشد.

و معناى آیه این است که با غلیظترین سوگند به خدا قسم خوردند که اگر به ایشان امر کنى و علیه آنان در منازعاتشان حکم نمایى که از خانه و اموال خود بیرون شوند، حتما بیرون خواهند شد، به ایشان بگو: سوگند نخورید، براى اینکه پیغمبر را به خوبى اطاعت کردن بهتر از سوگند خوردن به خدا است و خدا دانا است به آنچه مى کنید.

ولى این حرف صحیح نیست ، زیرا هر چند که اتصال آیه را به ماقبل تاءکید مى کند و وجه قبلى این فایده را ندارد، ولى متاسفانه با تصریحى که قبلا مبنى بر رد دعوت به سوى حکم خدا و رسول و تن دادن به حکم بین آنان کرده بودند نمى سازد، چون با این اعراض صریح از حکم خدا و رسول او، دیگر معنا ندارد که براى رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) سوگند بخورند که اگر ما را امر کنى که از دیار و اموال خود بیرون شویم بیرون خواهیم شد، و این ناسازگارى خیلى واضح است .

مگر آنکه بگوییم آنان که سوگند خوردند غیر از کسانى بودند که دعوت خداى را رد

کردند و از حکم رسول خدا(صلى الله علیه و آله) اعراض نمودند که در این صورت اشکال متوجه حمل(لیخرجن) بر این معنا مى شود، چون دلیلى بر چنین حمل در دست نیست .

رسول را وظیفه اى و شما را وظیفه اى است ، نافرمانى شما به او زیانى نمى رساندو پیروى از او مایه هدایت خود شما است

قل اطیعوا اللّه و اطیعوا الرسول فان تولوا فانّما علیه ما حمل و علیکم ما حملتم ...

در این آیه امر فرموده به اطاعت خدا در آنچه نازل کرده و اطاعت رسول در آنچه از ناحیه پروردگارشان مى آورد، و اوامرى که در امر دین و دنیا به ایشان مى کند. و کلمه(قل) که در صدر سخن قرار گرفته اشاره است به اینکه اطاعت فرمان چه از خدا و چه از رسول همه اش اطاعت خدا است ، و همین اشاره با جمله(و اطیعوا الرسول) تاءکید شده ، و گرنه مى توانست از اول بفرماید(اطیعونى - مرا اطاعت کنید)، خواست بفهماند که طاعت رسول ، به این جهت که رسول است ، طاعت مرسل و فرستنده است و با همین حجت تمام مى شود.

و به همین جهت دنبال سخن ، چند جمله اضافه فرمود:

اول اینکه فرمود:(فان تولوا فانّما علیه ما حمل و علیکم ما حملتم) یعنى اگر از طاعت رسول اعراض کنید این اعراض شما ضررى به رسول نمى زند، چون رسول وظیفه خود را انجام داده ، و وظیفه او هیچ ربطى به شما ندارد، شما هم تکلیفى دارید که انجام و تخلف از آن هیچ ارتباط و سود و زیانى براى او ندارد، چون اطاعت همه اش از خدا است .

دوم اینکه فرمود:(و ان تطیعوه تهتدوا) یعنى هر چند او تکلیفى دارد، و شما تکلیفى دیگر ولى اگر او را اطاعت کنید هدایت مى یابید، براى اینکه آنچه او براى شما مى آورد، و هر امرى که مى کند از ناحیه خدا و به امر اوست ، و در حقیقت اطاعت براى خدا است ، و معلوم است که در اطاعت خدا هدایت است .

سوم اینکه فرمود:(و ما على الرسول الا البلاغ المبین)، و این به منزله تعلیل مطالب قبل است ، یعنى آنچه از تکالیف که به دوش ‍ رسول است عبارت است از تبلیغ و بس ، پس اگر شما پیام او را مخالفت کنید هیچ حرجى متوجه او نمى شود، و چون رسول مسؤ ولیتى جز تبلیغ ندارد، قهرا اطاعت خدا اطاعت فرستاده او است ، و اطاعت فرستنده او که همان خداى سبحان است مایه هدایت شما است .

وعده جمیل الهى به مؤ منینى که عمل صالح انجام مى دهند

(وعد الله الذین آمنوا منکم و عملوا الصالحات لیستخلفنهم فى الارض کما استخلف الّذین من قبلهم ...)

ظاهر اینکه آیه در اینجا قرار گرفته این است که در ذیل آیات سابق سوره نازل شده باشد، و چون سوره مدنى است ، و در مکه و قبل از هجرت نازل نشده ، این آیه نیز مدنى است ،

همچنان که سیاقش و مخصوصا سیاق ذیلش این احتمال را تایید مى کند.

درنتیجه این آیه وعده جمیل و زیبایى است براى مؤ منین که عمل صالح هم دارند، به آنان وعده مى دهد که به زودى جامعه صالحى مخصوص به خودشان برایشان درست مى کند و زمین را در اختیارشان مى گذارد و دینشان را در زمین متمکن مى سازد، و امنیت را جایگزین ترسى که داشتند مى کند، امنیتى که دیگر از منافقین و کید آنان ، و از کفار و جلوگیریهایشان بیمى نداشته باشند، خداى را آزادانه عبادت کنند، و چیزى را شریک او قرار ندهند.

پس در جمله(وعد الله الذین آمنوا منکم و عملوا الصالحات) کلمه(من) تبعیضى خواهد بود نه بیانى ، و خطاب در آن ، به عموم مسلمین است که در میان آنان ، هم منافق هست و هم مؤ من ، و مؤ منین ایشان نیز دو طایفه اند، یکى کسانى که عمل صالح مى کنند، و گروه دیگر آنان که عمل صالح ندارند، ولى وعده اى که در آن آمده مخصوص کسانى است که هم ایمان داشته باشند و هم اعمالشان صالح باشد و بس .

مراد از استخلاف مؤ منین صالح العمل در زمین و مقصود از مستخلفینقبل از ایشان در آیه :(وعد اللّه الذین آمنوا منکم و عملوا الصالحات ...)

و در جمله(لیستخلفنهم فى الارض کما استخلف الّذین من قبلهم) دو احتمال هست ، یکى اینکه مراد از استخلاف این باشد که خداى تعالى به ایشان خلافتى الهى نظیر خلافت آدم و داوود و سلیمان داده باشد، همچنان که درباره خلافت آدم فرمود:(انى جاعل فى الارض خلیفه) و درباره داوود فرموده :(انا جعلناک خلیفه فى الارض) و درباره سلیمان فرموده :(و ورث سلیمان داود) که اگر مراد از خلافت این باشد، قهرا خلفاى قبل از ایشان خلفاى خدا، یعنى انبیاى او و اولیایش خواهد بود، و لیکن به دلیلى که مى آید این احتمال بعید است .

احتمال دوم اینکه مراد از(خلافت) ارث دادن زمین به ایشان و مسلط کردن آنان بر زمین باشد، همچنان که در این معنا فرموده :(ان الارض لله یورئها من یشاء من عباده ، و العاقبه للمتقین) و نیز فرموده :(ان الارض یرئها عبادى الصالحون) که بنابراین احتمال ،

مراد از خلفاى قبل از ایشان مؤ منین از امتهاى گذشته خواهد بود، که خدا کفار و منافقین آن ها را هلاک کرد، و مؤ منین خالص ایشان را نجات داد، مانند قوم نوح و هود و صالح و شعیب ، همچنان که در آیه(و قال الّذین کفروا لرسلهم لنخرجنکم من ارضنا او لتعودن فى ملتنا فاوحى الیهم ربهم لنهلکن الظالمین ، و لنسکننکم الارض من بعدهم ذلک لمن خاف مقامى و خاف وعید) است و اینان کسانى هستند که خود را براى خدا خالص کردند و خدا نجاتشان داد، و در نتیجه جامعه صالحى تشکیل داده و در آن زندگى کردند، تا آنکه مهلتشان طول کشیده ، دلهایشان قساوت یافت .

اما قول کسى که گفته : مراد از مستخلفین قبل از ایشان ، بنى اسرائیل است که خدا بعد از هلاک کردن فرعون و لشگریانش سر زمین مصر و شام را به ایشان ارث داده ، و در آن مکنتشان داد، همچنان که درباره آنان فرمود:(و نرید ان نمن على الاذین استضعفوا فى الارض و نجعلهم ائمه و نجعلهم الوارثین و نمکن لهم فى الارض) حرف صحیحى نیست .

زیرا آیه مورد بحث از مردمى خبر مى دهد که بعد از ارث بردن زمین ، اجتماعى صالح تشکیل دادند و قوم بنى اسرائیل بعد از نجاتشان از فرعون و لشگرش ، هرگز از کفر و نفاق و فسق خالص نگشتند، و مصداق(الّذین آمنوا و عملوا الصالحات) نشدند، و به نص قرآن کریم در آیاتى بسیار هرگز و در هیچ دوره اى چنین روزى به خود ندیدند، و با اینکه اجتماع ایشان همواره از کفار و منافقین و صالحان و طالحان متشکل مى شده ، دیگر معنا ندارد که استخلاف ایشان را مثل بزند براى استخلاف(الّذین آمنوا و عملوا الصالحات).

و اگر مراد از تشبیه اصل استخلاف ایشان ، به استخلاف خلفاى قبل از ایشان - که فرضا بنى اسرائیل باشند چه خوب و چه بد - بوده باشد، در این صورت احتیاجى نبود که مجتمع اسرائیلى را پیش بکشد، و به آنان تشبیه کند و حال آنکه امتهاى موجود در زمان 211

ایشان ، همچنان که در آیه(اذ جعلکم خلفاء من بعد قوم نوح) و آیه(اذ جعلکم خلفاء من بعد عاد) بدون هیچ تشبیهى این امت را جانشینان امتهاى قبل دانست ، و حتى کفار از این امت را هم خلفاى اقوام پیشین خواند و فرمود:(و هو الذى جعلکم خلائف الارض) و نیز فرمود:(هو الذى جعلکم خلائف فى الارض فمن کفر فعلیه کفره).

حال اگر بگویى چرا جایز نباشد که تشبیه در آیه مورد بحث ، تشبیه به بنى اسرائیل باشد؟ آنگاه حق این مجتمع صالح را با جمله بعدى اش اداء نموده و بفرماید:(لیمکنن لهم دینهم ...)؟

در جواب مى گوییم : بله ، اشکالى ندارد، جز اینکه همان طور که گفتیم ، بنابراین دیگر وجهى ندارد که امت اسلام از میان همه امم تنها جانشین بنى اسرائیل باشند، و جانشینى این امت تنها به جانشینى بنى اسرائیل تشبیه گردد.

مراد از تمکین دین در(ولیمکنن لهم دینهم الذى ارتضى لهم) و بیان مفردات دیگرآیه

(و لیمکنن لهم دینهم الذى ارتضى لهم) تمکین هر چیزى بر قرار کردن آن است در مکان و این کنایه است از ثبات آن چیز، و زوال و اضطراب و تزلزل ناپذیرى آن ، به طورى که اگر اثرى داشته باشد هیچ مانعى جلوى تاءثیر آن را نگیرد و در آیه مورد بحث تمکین دین عبارت است از اینکه : آن را در جامعه مورد عمل قرار دهد، یعنى هیچ کفرى جلوگیرش نشود، و امرش را سبک نشمارند، اصول معارفش مورد اعتقاد همه باشد، درباره آن اختلاف و تخاصمى نباشد، و این حکم را خداى سبحان در چند جاى از کلامش کرده که اختلاف مختلفین در امر دین علت و منشاى جز طغیان ندارد، مانند این آیه(و ما اختلف فیه الا الاذین اوتوه من بعد ما جائتهم البینات بغیا بینهم).

و مراد از دین ایشان ، آن دینى که برایشان پسندیده ، دین اسلام است . و اگر دین را به ایشان اضافه کرد، از باب احترام بود و نیز از این جهت بود که دین مقتضاى فطرت خود آنان بود.

و جمله(و لیبدلنهم من بعد خوفهم امنا) مانند جمله(و لیمکنن لهم) عطف است بر جمله(لیستخلفنهم) و اصل معنا(لیبدّلنّ خوفهم امنا) بوده ، به طور ساده تر این که در واقع باید مى فرمود ترس ایشان را مبدل به امنیت کردیم ولى فرموده(ایشان را بعد از ترس ، مبدل به امنیت کردیم) و تبدیل را به خود آنان نسبت داد، حالا یا از باب مجاز عقلى است ، و یا آنکه مضاف را چون معلوم بوده حذف کرده ، زیرا جمله(من بعد خوفهم) مى فهماند که آن محذوف خوف ، و تقدیر(لیبدلن خوفهم) بوده ، و یا آنکه از این باب نبوده ، بلکه کلمه(امنا) به معناى آمنین بوده که در این صورت معنا این مى شود که : خدا ایشان را بعد از ترسشان مبدل کرد به ایمنان و به هر حال ، مراد از خوف آن ترسى است که مؤ منین صدر اسلام از کفار و منافقین داشتند.

و جمله(یعبدوننى لا یشرکون بى شیئا) را اگر بخواهیم با سیاق آیات بهتر وفق دهیم ، باید حال از ضمیر در جمله(لیبدلنهم) بگیریم ، که معنا چنین مى شود:(خدا ترس ایشان را مبدل به امنیت کرد، در حالى که ایشان مرا پرستش کنند، و چیزى شریک من ندانند).

و اگر در این آیه التفاتى از غیبت(یبدلنهم) به تکلم(مرا عبادت کنند) بکار برده و جمله(یعبدوننى) را با جمله(چیزى را شریک من ندانند) تاءکید کرده ، و کلمه(شیئا) را نکره آورده ، که خود دلالت مى کند بر نفى شریک به طور اطلاق ، همه این نکات حکم مى کند بر اینکه مراد از عبادت ، خداپرستى خالص است ، به طورى که هیچ شائبه اى از شرک - چه شرک جلى و چه شرک خفى - در آن راه نداشته باشد، و خلاصه معنا این مى شود که خدا مجتمع آنان را مجتمعى ایمن مى سازد، تا در آن جز خدا هیچ چیز دیگرى پرستش نشود، و هیچ ربى غیر از خدا قائل نباشند.

و کلمه(ذلک) در جمله(و من کفر بعد ذلک) به طورى که سیاق شهادت مى دهد اشاره است به موعود، بنابراین ، مناسب تر آن است که کلمه(کفر) را به معناى کفران ، و در مقابل شکر بدانیم ، و چنین معنا کنیم که : و(هر کس کفران کند و خدا را شکر نگوید، و بعد از تحقق این وعده عوض شکر با کفر و نفاق و سایر گناهان مهلکه ، کفران نعمت کند، چنین کسانى کاملا در فسقند) و فسق هم عبارت است از بیرون شدن از زى بندگى .

اختلاف شدید مفسرین پیرامون مورد نزول این آیه و مفاد آن

مفسرین در این آیه شریفه اختلافاتى شدید و زیادى دارند.

بعضى گفته اند: درباره اصحاب رسول خدا(صلى الله علیه و آله) نازل شده ، و خدا

وعده اى را که به ایشان داد منجز کرد، و زمین را در اختیار ایشان قرار داد، و دین ایشان را تمکین داد، و ترس ایشان را مبدل به امنیت کرد، آرى بعد از در گذشت رسول خدا(صلى الله علیه و آله) در ایام خلفاى راشدین ، اسلام را پیش برد، و عزت داد، و در نتیجه آن ترسى که مسلمین از کفار و منافقین داشتند، از میان برفت .

و مراد از استخلاف ایشان استخلاف خلفاى چهارگانه بعد از رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله)، و یا تنها خلفاى سه گانه اول است ، و اگر استخلاف را به همه نسبت داده ، با اینکه همه مسلمین خلیفه نبودند، و خلافت مختص به سه و یا چهار نفر بود، از قبیل نسبت دادن چیزى است که مخصوص به بعض است به همه ، مثل اینکه مى گویند: بنى فلان کشته شدند، با اینکه بعضى از آنان کشته شدند.

بعضى دیگر گفته اند که : این آیه شامل عموم امت محمد(صلى اللّه علیه و آله) مى شود، و مراد از استخلاف امت وى و تمکین دین ایشان و تبدیل خوفشان به امنیت این است که زمین را به ایشان ارث داد، آنچنانکه به امت هاى قبل از اسلام ارث داد.

و یا مراد استخلاف خلفاى بعد از رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله)، و تمکین اسلام و شکست دادن دشمنان دین مى باشد، که خداى تعالى بعد از رحلت آن جناب وعده خود را وفا کرد، و اسلام و مسلمین را یارى نموده ، شهرها و اقطار عالم براى آنان فتح شد.

بنابراین دو قول ، آیه شریفه از پى شگویى هاى قرآن خواهد بود، چون خبر از امورى داده که هنوز در عالم تحقق نیافته ، و حتى آن روز امیدش هم نمى رفت .

بعضى دیگر گفته اند: این آیه مربوط به مهدى موعود(علیه السلام) است ، که اخبار متواتر از ظهورش خبر داده ، و فرموده که : زمین را پر از عدل و داد مى کند همان طور که پر از ظلم و جور شده باشد، و مراد از(الذین آمنوا و عملوا الصالحات) رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) و ائمه اهل بیت او(علیهم السلام) است .

بیان حق مطلب در معنا و مفاد آیه و مورد نزول آن

ولى آنچه از سیاق آیه شریفه به نظر مى رسد صرف نظر از مسامحه هایى که چه بسا بعضى از مفسرین در تفسیر آیات قرآنى دارند، این است که بدون شک آیه شریفه درباره بعضى از افراد امت است نه همه امت و نه اشخاص معینى از امت ، و این افراد عبارتند از کسانى که مصداق(الّذین آمنوا و عملوا الصالحات) بوده باشند، و آیه نص در این معنا است ، و هیچ دلیلى نه در الفاظ آیه و نه از رسول خدا، و یا خود رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) و ائمه اهل بیت(علیهم السلام) مى باشد نیست ، و نیز هیچ دلیلى نیست بر اینکه مراد از(الّذین) عموم امت بوده ، و اگر وعده در آیه متوجه به طایفه مخصوصى از ایشان شده به خاطر صرف احترام از آنان یا عنایت بیشتر به آنان بوده باشد، زیرا همه این حرفها سخنانى خود ساخته و بى دلیل است .

و مراد از استخلاف آنان در زمین نظیر استخلاف نیاکان و امم گذشته این است که اجتماعى صالح از آنان تشکیل دهد، که زمین را ارث ببرند، آن طور که نیاکان و امم گذشته صاحبان قوت و شوکت ارث بردند، و این استخلاف قائم به مجتمع صالح ایشان است ، نه به افراد معینى از ایشان ، همچنان که در امتهاى قبل از ایشان قائم به مجتمع بود.

و اما اینکه مراد از آن ، خلافت الهى به معناى ولایت و سلطنت الهى ، نظیر سلطنت داوود و سلیمان و یوسف(علیه السلام) بوده باشد، بسیار بعید است ، چون از قرآن کریم بعید است که از انبیاء به عبارت(الذین من قبلهم) تعبیر فرماید، و این تعبیر به همین لفظ و یا به معناى آن در بیش از پنجاه مورد در قرآن کریم آمده ، و در هیچ جا مقصود از آن انبیاى گذشته نبوده ، با اینکه گفتگو درباره انبیاى گذشته در قرآن کریم بسیار آمده ، بله در بعضى موارد به عبارت(رسل من قبلک) یا(رسل من قبلى) یا نظیر اینها با اضافه کلمه قبل به ضمیر راجع به رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) آمده است .

و مراد از تمکین دین مرضى آنان در زمین - همان طور که گذشت - این است که دین پسندیده ایشان را پاى بر جا بدارد، به طورى که اختلافشان در اصول ، و سهل انگارى هایشان در اجراى احکام ، و عمل به فروع آن ، دین آنان را متزلزل نسازد، و همواره اجتماعشان از لکه نفاق پاک باشد.

و مراد از تبدیل خوفشان به امنیت این است که امنیت و سلام بر مجتمع آنان سایه بیفکند، به طورى که نه از دشمنان داخلى بر دین و دنیاى خود بترسند، و نه از دشمنان خارجى ، نه از دشمنى علنى ، و نه پنهانى .

و اینکه بعضى از مفسرین گفته اند: مراد(تنها ترس از دشمنان خارجى است ، همچنان که همه ترس مسلمانان صدر اول از کفار و مشرکین بود، که مى خواستند نور خدا را خاموش ساخته و دعوت حقه دین را باطل سازند) حرف صحیحى نیست ، و دلیلى بر گفتار خود ندارند، چون لفظ آیه مطلق است ، و هیچ قرینه اى که مدعاى آنان را اثبات کند در آن

نیست ، علاوه بر این آیه شریفه در مقام امتنان است ، و این چه منتى است که خدا بر جامعه اى بگذارد که دشمن خارجى را بر آنان مسلط نکرده ، در حالى که داخل آن جامعه را فساد احاطه کرده باشد، و از هر سو بلاهاى گوناگون آن جامعه را تهدید کند، نه امنیتى در جان خود داشته باشند، و نه در عرض و نه در مال ، تنها قدرت حاکمه بر آن اجتماع حریت داشته ، و طبقه ستمگر در رفاه و پیشرفت باشند؟.

و مرادش ازاینکه فرمود:(خداى را عبادت مى کنند و چیزى را شریک او نمى گیرند) همان معنایى است که لفظ به طور حقیقت بر آن دلالت کند، و آن عبارت است از اینکه اخلاص در عبادت عمومیت پیدا کند و بنیان هر کرامتى غیر از کرامت تقوى منهدم گردد.

توضیح اینکه وعده استخلاف در آیه ، جز با اجتماعى که با ظهور مهدى(ع) بر پامى شود با هیچ مجتمعى قابل انطباق نیست

آنچه از همه مطالب بر آمد این شد که خداى سبحان به کسانى که ایمان آورده و عمل صالح انجام مى دهند، وعده مى دهد که به زودى جامعه اى برایشان تکوین مى کند که جامعه به تمام معنا صالح باشد، و از لکه ننگ کفر و نفاق و فسق پاک باشد، زمین را ارث برد و در عقاید افراد آن و اعمالشان جز دین حق ، چیزى حاکم نباشد، ایمن زندگى کنند، ترسى از دشمن داخلى یا خارجى نداشته باشند، از کید نیرنگ بازان ، و ظلم ستمگران و زورگویى زورگویان آزاد باشند.

و این مجتمع طیب و طاهر با صفاتى که از فضیلت و قداست دارد هرگز تاکنون در دنیا منعقد نشده ، و دنیا از روزى که پیامبر(صلى الله علیه و آله) مبعوث به رسالت گشته تاکنون ، چنین جامعه اى به خود ندیده ، ناگزیر اگر مصداقى پیدا کند، در روزگار مهدى(علیه السلام) خواهد بود، چون اخبار متواترى که از رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) و ائمه اهل بیت(علیهم السلام) در خصوصیات آن جناب وارد شده از انعقاد چنین جامعه اى خبر مى دهد، البته این در صورتى است که روى سخن در آیه را متوجه مجتمع صالح بدانیم ، نه تنها حضرت مهدى(علیه السلام).

خواهید گفت : طبق این نظریه چه معنا دارد که روى سخن را در زمان نزول آیه به(الّذین آمنوا و عملوا الصالحات) کند در حالى که مهدى(علیه السلام) آن روز نبود،(نه خودش بود و نه یکى از اهل زمانش).

در پاسخ مى گوییم : این سؤ ال ناشى از این است که پرسش کننده میان خطابهاى فردى با خطابهاى اجتماعى خلط کرده ، چون خطاب دو جور ممکن است متوجه اشخاص شود، یکى اینکه اشخاصى را مورد خطابى قرار دهند، بدین جهت که خصوصیات خود آنان

مورد نظر است ، دیگر اینکه همان اشخاص را مورد خطاب قرار بدهند، اما نه از این جهت که شخص خود آنان مورد نظر باشد، بلکه از این جهت که جمعیتى هستند داراى صفاتى معین ، در صورت اول خطاب از مخاطبین به غیر مخاطبین متوجه نمى شود. و شامل آنها نمى گردد، نه وعده اش و نه وعیدش و نه هیچ چیز دیگرش ، و در قسم دوم اصلا اشخاص دخالتى ندارند، خطاب متوجه دارندگان صفات کذایى است ، که در این صورت به دیگران نیز متوجه مى شود.

در آیه شریفه خطاب از قبیل خطابهاى دوم است ، که بیانش گذشت و اغلب خطابهاى قرآنى که یا مؤ منین را مخاطب کرده ، و یا کفار را از این قبیل است ، و همچنین خطابهایى که متضمن بدگویى از اهل کتاب و مخصوصا یهود است ، از این قبیل است ، به مخاطبین بدگویى مى کند به اینکه نیاکان و اجداد چند پشت قبل ایشان چنین و چنان کردند، و همچنین خطابهاى متوجه به مشرکین که شما بودید که چنین و چنان کردید، به اینکه اسلاف آنان بودند، نه خود آنان ، پس معلوم مى شود که روى سخن با دارندگان فلان صفات زشت است .

و مخصوصا از این قبیل است وعده اى که به یهود داده و فرموده :(فاذا جاء وعد الاخرة لیسووا وجوهکم) که وعده داده شدگان تا زمان تحقق آن وعده و پیشگویى زنده نماندند، و در عین حال روى سخن با یهود عصر نزول است ، که شما چنین و چنان مى شوید. و نظیر آن وعده در گفتار ذى القرنین است ، که بنا به حکایت قرآن کریم گفت :(فاذا جاء وعد ربى جعله دکاء و کان وعد ربى حقا).

و نیز وعده اى که به مردم داده که قیامت قیام مى کند و بساط حیات دنیوى به وسیله نفخه صور بر چیده مى شود، چنانکه فرمود:(ثقلت فى السموات و الارض لا تاتیکم الا بغتة) که مؤ منین صالح را به عنوان اینکه مؤ من و صالحند وعده اى داده ، که اشخاص حاضر در زمان نزول آن را ندیدند و مردند، ولى همین که در آخرین روز از روزگار دنیا افرادى صالح و مؤ من شاهد نفخه صور مى شوند، مجوز این شده که این وعده را به همه صالحان مؤ من در همه اعصار، و مخصوصا افراد حاضر در زمان نزول بدهد.

پس حق مطلب این است که اگر واقعا بخواهیم حق معناى آیه را به آن بدهیم(و همه تعصبات را کنار بگذاریم) آیه شریفه جز با اجتماعى که به وسیله ظهور مهدى(علیه السلام) به زودى منعقد مى شود قابل انطباق با هیچ مجتمعى نیست .

و اما اگر پاى مسامحه و سهل انگارى در تفسیر مفردات و جملات آن راه دهیم ، آن وقت ممکن است بگوییم مراد از استخلاف(الّذین آمنوا و عملوا الصالحات) استخلاف همه امت است ،(نه همان طور که گفتیم دسته اى مخصوص)، آن وقت در جواب اینکه همه امت مصداق(الّذین آمنوا و عملوا الصالحات) نیستند، بگوییم این از باب تغلیب است ، که از آن باب به شمس و قمر مى گوییم : شمسین ،(دو آفتاب) یا قمرین(دو ماه) و یا پاسخى نظیر آن بدهیم .

و مراد از تمکین دینشان ، آن دین که برایشان پسندیده ، این بگیریم که آنان را در دنیا معروف به امت اسلام مى کند، و دین اسلام را دین ایشان مى داند، هر چند که هفتاد و سه فرقه شوند، و هر فرقه اى فرق دیگر را کافر بداند، و بعضى خون بعضى دیگر را مباح بشمارد، و عرض و مال او را حلال بداند.

و مراد از تبدیل خوف ایشان به امنیت ، و اینکه خدا را بپرستند و چیزى را شریک او نگیرند این باشد که خدا اسلام را عزت و شوکت دهد ، و بر معظم معموره زمین گسترده کند، در معظم معموره زمین آزادانه نماز و روزه و حج انجام شود، هر چند که از میان خود آنان امنیت رخت بر بسته باشد، و حق و حقیقت با سکنه آنها خدا حافظى کرده باشد.

که در این صورت موعود به این وعده امت ، و مراد از استخلاف ، ایشان عزت و شوکتى است که بعد از هجرت رسول خدا(صلى الله علیه و آله) و بعد از رحلت آن جناب نصیب مسلمین شد، ولى اگر معنا این باشد باز وجهى نیست که تنها شامل زمان خلفاى راشدین باشد، بلکه بعد از آنان را نیز تا زمان انحطاط خلافت اسلامى شامل مى شود.

خوب ، این وجهى است که مى توان براى آیه تصور کرد، و اما تطبیق آیه با دوره خلفاى راشدین و یا سه نفر اول و یا تنها دوره على(علیه السلام) هیچ وجهى ندارد.

و اقیموا الصلوة و آتوا الزکوة و اطیعوا الرسول لعلکم ترحمون

مناسبتى که مضمون این آیه با آیات سابق دارد، مى رساند که این آیه تتمه آیات سابق است .

بنابراین اینکه فرمود:(و اقیموا الصلوة و آتوا الزکوة) دستور به اطاعت او است ، در وظایف و عبادتهایى که براى بندگانش تشریع کرده ، و اگر از میان همه وظائف تنها نماز و

زکات را یادآورى کرد، براى این بود که این دو تکلیف در میان تکالیف راجع به خدا و خلق به منزله رکن است ، و جمله(و اطیعوا الرسول) انفاذ ولایت آن جناب است در قضاء و در حکومت .

و جمله(لعلکم ترحمون) تعلیل براى امر است به مصلحتى که در ماءمور به هست ، و معناى آن به طورى که از سیاق بر مى آید این است که خدا و رسول را اطاعت کنید، که در این دو اطاعت امید آن هست که رحمت الهى شامل شما شود، و خدا وعده خود را درباره شما انجاز کند، و یا انجاز آن را زودتر کند، چون بر طرف شدن نفاق از بین مسلمانان ، و عمومیت یافتن صلاح و اتفاق کلمه حق ، کلید انعقاد مجتمعى است صالح ، که هر قسم خیرات به سویش سرازیر مى شود.

لا تحسبن الّذین کفروا معجزین فى الارض و ماویهم النار و لبئس المصیر

این آیه تتمه آیات قبل است ، و در آن وعده استخلاف در زمین و تمکین دین و تبدیل خوف به امنیت را که در آیات سابق بود تاءکید مى کند.

پیامبر خود را خطاب مى کند به خطابى مؤ کد، که زنهار، خیال نکنى که کفار خداى را در زمین عاجز مى کنند، و با نیرو و شوکت خود جلو خداى را از انجاز وعده اش مى گیرند، و این بیان و حقیقت بشارتى است به رسول خدا(صلى الله علیه و آله)، به کرامتى که به امت وى کرده ، و اینکه دشمنانش شکست خورده و مغلوب خواهند شد، و چون بشارت به آن جناب بود، لذا او را مخاطب قرار داد، و این التفات را به کار برد.

و چون نهى مذکور(خیال مکن) در معناى این است که به زودى کفار به حکم اجبار دست از معارضه با دین و اهل دین بر مى دارند، لذا جمله(و ماءویهم النار...) را بر آن عطف کرد، و گویا فرموده است : ایشان در دنیا شکست خورده ، و در آخرت در آتش منزل مى کنند، که بد باز گشت گاهى است .

بحث روایتى

روایاتى در شاءن نزول آیات مربوط به منافقین

در مجمع البیان در ذیل آیه :(و یقولون آمنا بالله ...) گفته : بعضى گفته اند: این آیات در شاءن مردى از منافقین نازل شد که بین او و مردى یهودى مرافعه اى بود، یهودى پیشنهاد کرده بود که مرافعه را نزد رسول خدا(صلى الله علیه و آله) ببرند، ولى منافق حاضر نشد و پیشنهاد کرد که نزد کعب بن اشرف بروند.-----------روایاتى در شاءن نزول آیات مربوط به منافقین

در مجمع البیان در ذیل آیه :(و یقولون آمنا بالله ...) گفته : بعضى گفته اند: این آیات در شاءن مردى از منافقین نازل شد که بین او و مردى یهودى مرافعه اى بود، یهودى پیشنهاد کرده بود که مرافعه را نزد رسول خدا(صلى الله علیه و آله) ببرند، ولى منافق حاضر نشد و پیشنهاد کرد که نزد کعب بن اشرف بروند. بلخى حکایت کرده که میان على و عثمان در خصوص زمینى که عثمان از على خریدارى کرده بود نزاعى رخ داد، و علت آن این بود که در آن زمین سنگهایى بیرون آمد، عثمان آن را عیب زمین دانسته ، مى خواست به آن جهت معامله را فسخ کند، و على زیر بار نمى رفت ، و مى گفت : میان من و تو رسول خدا(صلى الله علیه و آله) حکم باشد حکم بن ابى العاص به عثمان گفت : اگر حکومت را به پسر عم او واگذارى به نفع او حکم مى کند، زنهار، تن به حکومت او ندهى ، به این مناسبت این آیات نازل شد. این حکایت و یا قریب به آن از امام ابى جعفر(علیه السلام) نیز روایت شده .

مؤ لف : و در تفسیر روح المعانى از ضحاک روایت شده که گفت : نزاع میان على و مغیره بن وائل بود، و داستان را قریب به همان حکایت بالا آورده .

و در مجمع البیان در ذیل آیه :(انّما کان قول المومنین ...)، از ابى جعفر(علیه السلام) روایت آورده که گفت : منظور در این آیه امیرالمؤ منین(علیه السلام) است .

و در الدرالمنثور در ذیل آیه(فان تولوا فانّما علیه ما حمل و علیکم ما حملتم ...) مى گوید: ابن جریر و ابن قانع و طبرانى ، از علقمه بن وائل حضرمى ، از سلمه بن یزید جهنى ، روایت کرده که گفت : من عرضه داشتم : یا رسول اللّه(صلى الله علیه و آله) بعد از تو تکلیف ما با امرایى که بر ما حکومت مى کنند چیست ؟ اگر چنانچه احکام خدا را به نفع خود و به ضرر ما تفسیر کنند، و در نتیجه حق ما را که خدا برایمان قرار داده از ما سلب نمایند مى توانیم با آنان قتال نموده ، دشمنشان بداریم ؟ رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) فرمود: آنان مسؤ ول وظایف خویش و شما مسؤ ول وظایف خویشید.

مؤ لف : و در معناى این روایت پاره اى روایات دیگر نقل شده ، لیکن ، هیچ شکى نباید کرد در اینکه اسلام با روح احیاى حق و اماته باطل که در آن هست هرگز اجازه نمى دهد که ستمکاران متجاهر به ظلم بر مردم مسلط شوند، و هرگز اجازه سکوت و تحمل ظلم را از یاغیان فاجر به مردمى که قدرت بر رفع ظلم را دارند نمى دهد.

در ابحاث اجتماعى امروز نیز روشن شده که استبداد والیان دیکتاتور، و افسار گسیختگى آنان در تحکم و زورگوییشان بزرگترین خطر و پلیدترین آثار را در اجتماع دارد، که

یکى از آنها پدید آمدن فتنه ها و آشوب ها و جنگها است ، در هنگامى که مردم در مقام بر مى آیند که ستمکاران را به عدالت و حق وا دارند.

روایاتى درباره شاءن نزول و مفاد آیه :(وعد اللّه الذین آمنوا منکم و عملواالصالحات لیستخلقنکم فى الارض ...)

و در مجمع البیان در ذیل آیه(وعد الله الذین آمنوا منکم ...) گفته است : مفسرین در اینکه(الّذین آمنوا منکم) چه کسانیند، اختلاف کرده اند، و از اهل بیت روایت شده که منظور مهدى از آل محمد(صلى الله علیه و آله) است .

و نیز گفته است : عیاشى به سند خود از على بن الحسین(علیه السلام) روایت کرده که وقتى این آیه را تلاوت کرد، فرمود: به خدا سوگند ایشان شیعیان ما اهل بیتند، که خدا این وعده خود را در حق ایشان به وسیله مردى از ما انجاز مى کند، و او مهدى این امت است ، و او کسى است که رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) درباره اش فرمود:(اگر از دنیا نماند مگر یک روز خدا آن روز را آنقدر طولانى مى کند تا مردى از عترتم قیام کند، که نامش نام من است ، زمین را پر از عدل و داد کند، آن چنان که پر از ظلم و جور شده باشد) و نظیر این روایت از ابى جعفر و ابى عبداللّه(علیه السلام) نقل شده .

مؤ لف : از ائمه اهل بیت در این باره اخبارى روایت شده ، د