background
رِجَالٌ لَا تُلْهِيهِمْ تِجَارَةٌ وَلَا بَيْعٌ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ وَإِقَامِ الصَّلَاةِ وَإِيتَاءِ الزَّكَاةِ ۙ يَخَافُونَ يَوْمًا تَتَقَلَّبُ فِيهِ الْقُلُوبُ وَالْأَبْصَارُ
مردانى كه نه تجارت و نه داد و ستدى، آنان را از ياد خدا و برپا داشتن نماز و دادن زكات، به خود مشغول نمى‌دارد، و از روزى كه دلها و ديده‌ها در آن زيرورو مى‌شود مى‌هراسند.
آیه 37 سوره النُّور

بیان آیات

معنا و مفادى که آیات :(الله نور السموات و الارض ...) متضمن آن است .

این آیات متضمن مقایسه مؤ منین به حقیقت ایمان با کفار است ، مؤ منین را به داشتن این امتیازات معرفى مى کند که به وسیله اعمال صالح هدایت یافته ، و به نورى از ناحیه پروردگارشان راه یافته اند که ثمره اش معرفت خداى سبحان ، و سلوک و راهیابى به بهترین پاداش ، و نیز به فضل خداى تعالى است ، در روزى که پرده از روى دلها و دیده هایشان کنار مى رود.

به خلاف کفار که اعمالشان ایشان را جز به سرایى بدون حقیقت راه نمى نماید، و در ظلماتى چند طبقه و بعضى روى بعض قرار دارند، و خدا براى آنان نورى قرار نداده ، نور دیگرى هم نیست که با آن روشن شوند.

این حقیقت را به این بیان ارائه داده که خداى تعالى داراى نورى است عمومى ، که با آن آسمان و زمین نورانى شده ، و در نتیجه به وسیله آن نور، در عالم وجود، حقایقى ظهور نموده که ظاهر نبود. و باید هم این چنین باشد، چون ظهور هر چیز اگر به وسیله چیز دیگرى باشد باید آن وسیله خودش به خودى خود ظاهر باشد، تا دیگران را ظهور دهد، و تنها چیزى که در عالم به ذات خود ظاهر و براى غیر خود مظهر باشد همان نور است .

پس خداى تعالى نورى است که آسمانها و زمین با اشراق او بر آنها ظهور یافته اند، همچنان که انوار حسى نیز این طورند، یعنى خود آنها ظاهرند و با تابیدن به اجسام ظلمانى و

کدر، آنها را روشن مى کنند، با این تفاوت که ظهور اشیاء به نور الهى عین وجود یافتن آنها است ، ولى ظهور اجسام کثیف به وسیله انوار حسى غیر از اصل وجود آنها است .

در این میان نور خاصى هست که تنها مؤ منین با آن روشن مى شوند، و به وسیله آن به سوى اعمال صالح راه مى یابند و آن نور معرفت است که دلها و دیده هاى مؤ منین در روزى که دلها و دیده ها زیر و رو مى شود، به آن روشن مى گردد، و در نتیجه به سوى سعادت جاودانه خود هدایت مى شوند، و آنچه در دنیا برایشان غیب بود در آن روز برایشان عیان مى شود.

خداى تعالى این نور را به چراغى مثل زده که در شیشه اى قرار داشته باشد و با روغن زیتونى در غایت صفا بسوزد و چون شیشه چراغ نیز صاف است ، مانند کوکب درى بدرخشد، و صفاى این با صفاى آن ، نور على نور تشکیل دهد، و این چراغ در خانه هاى عبادت آویخته باشد، خانه هایى که در آنها مردانى مؤ من ، خداى را تسبیح کنند، مردانى که تجارت و بیع ایشان را از یاد پروردگارشان و از عبادت خدا باز نمى دارد.

این مثال ، صفت نور معرفتى است که خداى تعالى مؤ منین را با آن گرامى داشته ، نورى که دنبالش سعادت همیشگى است ، و کفار را از آن محروم کرده ، و ایشان را در ظلماتى قرار داده که هیچ نمى بینند. پس کسى که مشغول با پروردگار خویش باشد و از متاع حیات دنیا اعراض کند به نورى از ناحیه خدا اختصاص مى یابد،و خدا هر چه بخواهد مى کند، ملک از آن او است ، و باز گشت به سوى او است ، و هر حکمى بخواهد مى راند، قطره باران و تگرگ را از یک ابر مى بارد، و شب و روز را جابجا مى کند، گروهى از حیوانات را طورى قرار داده که با شکم راه بروند، و گروهى دیگر با دو پا و گروه سوم با چهار پا، با اینکه همه آنها را از آب آفریده .

این آیات چنان نیست که به کلى با آیات قبلى اجنبى باشد، بلکه وجه اتصالى با آنها دارد، چون آیات قبل که احکام و شرایع را بیان مى کرد بدینجا خاتمه یافت که(و لقد انزلنا الیکم آیات مبینات و مثلا من الّذین خلوا من قبلکم و موعظة للمتّقین) که در آن گفتگو از بیان شد، و معلوم است که بیان به معناى اظهار حقایق معارف ، و در نتیجه تنویرى است الهى .

علاوه بر این در آیه مذکور کلمه(آیات) آمده بود، و آیات همان قرآن است که خداى تعالى در چند جا آن را نور خوانده ، مانند آیه(و انزلنا الیکم نورا مبینا).

اللّه نور السموات و الارض ...

کلمه(مشکاة) به طورى که راغب و دیگران گفته اند طاقچه و شکاف بدون منفذ و روزنه اى است که در دیوار خانه مى سازند، تا اثاث خانه و از آن جمله چراغ را در آن بگذارند، و این غیر از فانوس است ،(چون فانوس جا چراغى منقول و متحرک را مى گویند).

و کلمه(کوکب) درى به معناى ستاره پر نور است که در آسمان چند عدد انگشت شمار از آنها دیده مى شود، و کلمه(ایقاد) به معناى روشن کردن چراغ یا آتش است ، و کلمه(زیت) به معناى روغنى است که از زیتون مى گیرند.

معناى(نور) و توضیح مراد از اینکه فرمود:(خدا نور آسمانها و زمین است).

و کلمه(نور) معنایى معروف دارد، و آن عبارت است از چیزى که اجسام کثیف و تیره را براى دیدن ما روشن مى کند و هر چیزى به وسیله آن ظاهر و هویدا مى گردد، ولى خود نور براى ما به نفس ذاتش مکشوف و هویدا است ، چیز دیگرى آن را ظاهر نمى کند. پس نور عبارت است از چیزى که ظاهر بالذات و مظهر غیر است ، مظهر اجسام قابل دیدن مى ب اشد.

این اولین معنایى است که کلمه نور را براى آن وضع کردند و بعدا به نحو استعاره یا حقیقت ثانوى به طور کلى در هر چیزى که محسوسات را مکشوف مى سازد استعمال نمودند، در نتیجه خود حواس ظاهر ما را نیز نور یا داراى نور که محسوسات به آن ظاهر مى گردد خواندند، مانند حس سامعه و شامه و ذائقه و لامسه و سپس از این هم عمومى ترش کرده شامل غیر محسوسش هم نمودند، در نتیجه عقل را نورى خواندند که معقولات را ظاهر مى کند، و همه این اطلاقات با تحلیلى در معناى نور است ، که گفت یم معنایش ‍ عبارت است از ظاهر بنفسه و مظهر غیر.

و چون وجود و هستى هر چیزى باعث ظهور آن چیز براى دیگران است ، مصداق تام نور مى باشد، و از سوى دیگر چون موجودات امکانى ، وجودشان به ایجاد خداى تعالى است ، پس خداى تعالى کامل ترین مصداق نور مى باشد، او است که ظاهر بالذات و مظهر ما سواى خویش است ، و هر موجودى به وسیله او ظهور مى یابد و موجود مى شود.

پس خداى سبحان نورى است که به وسیله او آسمانها و زمین ظهور یافته اند، این است مراد جمله(اللّه نور السموات و الارض)، چون نور را اضافه کرده به آسمانها و زمین ، و آنگاه آن را حمل کرده بر اسم جلاله(اللّه) و فرموده نور آسمان و زمین الله است ، ناچار منظور آن کسى هم که آیه را معنا کرده به(اللّه منور السموات و الارض - خدا نورانى کننده آسمانها و

زمین است) همین است ، و منظور عمده اش این بوده که کسى خیال نکند که خدا عبارت از نور عاریتى قائم به آسمانها و زمین است ، و یا به عبارت دیگر از وجودى که بر آنها حمل مى شود و گفته مى شود: آسمان وجود دارد، زمین وجود دارد، این سخن بسیار باطل است و خدا بزرگ تر از اینها است .

خداوند براى همه موجودات(معلوم) است و همه او را مى شناسند.

از اینجا استفاده مى شود که خداى تعالى براى هیچ موجودى مجهول نیست ، چون ظهور تمامى اشیاء براى خود و یا براى غیر، ناشى از اظهار خدا است ، اگر خدا چیزى را اظهار نمى کرد وهستى نمى بخشید ظهورى نمى یافت . پس قبل از هر چیز ظاهر بالذات خدا است . و به این حقیقت اشاره کرده و بعد از دو آیه فرموده :(الم تر ان اللّه یسبح له من فى السموات و الارض و الطیر صافات کل قد علم صلاتة و تسبیحه) مگر نمى بینى که براى خدا تسبیح مى کند هر کس که در آسمانها و زمین است ، و مرغ در حالى که بدون بال زدن پرواز مى کند، و هر یک از آنها نماز و تسبیح خود را مى داند، براى اینکه این آیه براى تمامى موجودات تسبیح اثبات مى کند، و لازمه آن این است که تمامى موجودات خدا را بشناسند، چون تسبیح و صلات از کسى صحیح است که بداند چه کسى را تسبیح مى کند، و براى چه کسى عبادت مى کند، پس این آیه نظیر آیه(و ان من شى ء الا یسبح بحمده و لکن لا تفقهون تسبیحهم) مى باشد که به زودى بحث آن خواهد آمد - ان شاء الله تعالى .

پس تا اینجا این معنا به دست آمد که مراد از نور در جمله(خدا نور آسمانها و زمین است) نور خداست ، که از آن ، نور عام عالمى نشات مى گیرد، نورى که هر چیزى به وسیله آن روشن مى شود، و با وجود هر چیزى مساوى است ، و عبارت اخراى آن است و این همان رحمت عام الهى است .

مقصود از نور خدا همان نور ایمان و معرفت است که به مؤ منین اختصاص دارد.

مثل نوره - این آیه شریفه ، نور خدا را توصیف مى کند، و اگر کلمه(نور) را اضافه به ضمیر خدا کرده ، و فرموده(نور او) - با در نظر گرفتن اینکه اضافه مذکور، لامیه است و معنایش(نورى که مال اوست) مى باشد - خود دلیل بر این است که مراد وصف آن نور که خود خداست نیست ، بلکه مراد و صف آن نورى است که خدا آن را افاضه مى کند، البته باز مراد از آن ، نور عامى که افاضه اش کرده ، و به وسیله آن هر چیزى ظهور یافته و عبارت است از وجودى که هرچیزى به آن وصف مى گردد نیست به دلیل اینکه بعد از تتمیم مثل فوق ،

فرموده :(خدا هر که را بخواهد به سوى نور خود هدایت مى کند) و اگر مقصود(وجود) بود که همه موجودات به آن رسیده اند، دیگر به موجود خاصى اختص اص نداشت ، بلکه مراد از آن نور، نورى است خاص که خداى تعالى آن را تنها به مؤ منین اختصاص ‍ داده و آن به طورى که از کلام استفاده مى شود حقیقت ایمان است .

همچنان که در سایر موارد قرآن کریم مى بینیم خداى سبحان این نور خاص را به خود نسبت داده ، مثلا فرموده :(یریدون لیطفوا نور اللّه بافواههم و اللّه متم نوره) و نیز فرموده :(او من کان میتا فاحییناه و جعلنا له نورا یمشى به فى النّاس کمن مثله فى الظلمات لیس ‍ بخارج منها) و نیز فرموده :(یوتکم کفلین من رحمتة و یجعل لکم نورا تمشون) به و نیز فرموده :(افمن شرح اللّه صدره للاسلام فهو على نور من ربه) و این نور همان نور ایمان و معرفت است که گفتیم خداوند به مؤ منین اختصاص داده تا در راه به سوى پروردگارشان از آن استفاده کنند.

و مراد از آن قرآن نیست ، همچنان که بعضى پنداشته اند براى اینکه آیه ، در مقام توصیف عموم مؤ منین است که قبل از نزول قرآن چه وضعى داشتند و بعد از آن چه وضعى به خود گرفتند، علاوه بر این در چند جاى قرآن صریحا این نور را وصف مؤ منین خوانده از آن جمله فرموده :(لهم اجرهم و نورهم) و نیز فرموده(یقولون ربّنا اتمم لنا نورنا) و معنا ندارد که قرآن وصف مؤ منین باشد، و اگر به اعتبار معارفى که قرآن براى آنان کشف مى کند در نظر گرفته شود، بازبه همان معنایى که ما گفتیم بر مى گردد.

تمثیل نور خدا به نور چراغ(مثل نوره کمشکوة ...). براى بیان تابش نور ایمان ومعرفت در قلوب مؤ منین .

(کمشکوه فیها مصباح المصباح فى زجاجة) - آنچه تشبیه به مشکات شده ، به مشکات و همه خصوصیاتى که در آیه براى آن آمده تشبیه شده ، نه تنها به کلمه مشکات ، یعنى(فیها مصباح المصباح فى زجاجة ...) همه در این تشبیه دخالت دارند، چون اگر تنها به مشکات تشبیه شده باشد معنا فاسد مى شود، و این در تمثیلات قرآن نظایر زیادى دارد.

(الزجاجة کانها کوکب درى) - تشبیه(زجاجة) به(کوکب درى) به خاطر شدت و بسیارى لمعان نور مصباح و تابش آن است ، معمولا وقتى شیشه را روى چراغ بگذارند بهتر مى سوزد، و دیگر با وزش باد نوسان و اضطراب پیدا نمى کند و در نتیجه مانند کوکب درى مى درخشد و درخشش آن ثابت است .

(یوقد من شحرة مبارکة زیتونة ، لا شرقیة و لا غربیة یکاد زیتها یضى ء، و لو لم تمسسه نار) - این آیه خبر بعد از خبر است براى مصباح ، یعنى مصباح مى سوزد در حالى که اشتعال خود را از درخت مبارک زیتونى گرفته که نه غربى است و نه شرقى ، یعنى اشتعالش از روغن است که از درخت زیتون گرفته مى شود.و مقصود از اینکه فرمود آن درخت نه شرقى است و نه غربى این است که نه در جانب مشرق روییده و نه در جانب مغرب ، تا در نتیجه سایه آن در جانب مخالف بیفتد ، و میوه اش به خوبى نرسد و روغنش ‍ صاف و زلال نشود، بلکه در وسط قرار دارد و میوه اش به خوبى مى رسد و روغنش زلال مى شود.

دلیل بر این معنا، جمله(یکاد زیتها یضى ء، و لو لم تمسسه نار) است ، چون ظاهر سیاق این است که مراد از آن ، صفا و زلالى روغن و کمال استعداد آن براى اشتعال است و این صفاى روغن از درختى حاصل مى شود که داراى آن دو صفت نه شرقى و نه غربى باشد. و اما گفتار بعضى از مفسرین که گفته اند: مراد از جمله(لا شرقیه و لا غربیة) این است که درخت مذکور درخت دنیایى نیست تا در مشرق و یا در مغرب بروید بلکه درخت بهشتى است و همچنین گفتار بعضى دیگر که گفته اند: مراد این است که این درخت از درختان مشرق معمور و مغرب معمور دنیا نیست ، بلکه از درختان شام است در میان مشرق و مغرب قرار دارد که زیت آن بهترین زیت است ، قابل قبول نیست ، چون از سیاق فهمیده نمى شود.

(نور على نور) - این جمله خبر است براى مبتداى حذف شده و آن مبتدا ضمیرى

است که به نور زجاجة بر مى گردد، و نور زجاجة از سیاق فهمیده مى شودو معنایش این است که نور زجاجة مذکور نورى است عظیم بالاى نور عظیمى دیگر، یعنى نورى در کمال تلمع و درخشش .

مراد از جمله(نور على نور) در آیه شریفه

و مراد(از بودن نور بالاى نور) به طورى که بعضى گفته اند: دو چندان بودن و شدت آن است نه تعددش . پس مراد این نیست که نور معین یا غیر معینى است بالاى نورى دیگر نظیر آن ، و نیز مراد این نیست که آن نور مجمع دو نور است ، بلکه مراد این است که آن نورى است متضاعف و دو چندان ، بدون اینکه هر یک از دیگرى متمایز باشد، و این گونه تعبیرات در کلام شایع است .

و این معنا خالى از جودت و زیبایى نیست و هر چند که مراد از آن را تعدد نور بدانیم باز خالى از لطف و دقت نمى باشد، چون همانطور که نور صادر از مصباح نسبتى به مصباح دارد، هم چنین نسبتى هم به شیشه لوله دارد که باعث درخشش آن شده ، چیزى که هست نسبتش به مصباح بالاصاله و بالحقیقه است ، و نسبتش به زجاجة به مجاز و استعاره و در عین اینکه نور با تعدد و تغایر دو نسبت ، متعدد مى شود، در عین حال به حسب حقیقت یک نور بیش نیست و زجاجة خودش نور ندارد. پس زجاجة از نظر تعدد نسبت ، نورى دارد غیر از نور چراغ ، ولى نور او قائم به نور چراغ است و از آن استمداد جسته است .

و این اعتبار بعینه در نور خداى تعالى که ممثل له این مثال است جریان دارد، چون نور ایمان و معرفت در دلهاى مؤ منین نورى است عاریتى و مقتبس از نور خدا و قائم به آن و مستمد از آن است .

پس تا اینجا این مطلب به دست آمد که(ممثل له) عبارت است از نور خدا که به دلهاى مؤ منین تابیده و(مثل) عبارت است از نور تابیده از لوله شیشه چراغ ، چراغى که از روغنى پاک و زلال مى سوزد، و در شیشه قرار دارد، زیرا نور چراغ که از زجاجة(لوله شیشه اى) به بیرون مى تابد تابش آن بهتر و قویتر مى باشد، چون آن شیشه و مشکات نور را جمع آورى نموده و به کسانى که طالب نورند منعکس مى کند.

پس آوردن قید مشکات براى این است که بر اجتماع نور در شکم آن ، و انعکاسش به جو خانه دلالت کند، و قید روغن آن هم از درخت زیتونى نه شرقى و نه غربى براى این است که بر صفا و زلالى روغن ، و جودت آن ، و در نتیجه صفاى نور آن به خاطر خوش ‍ سوزیش

دلالت کند، چون دنبالش مى فرماید، روغنى است که تو گویى بدون کبریت هم مى خواهد مشتعل شود،(اینقدر شدت احتراق دارد).

و وصف(نور على نور) براى دلالت بر دو برابرى نور، و یا به آن احتمال دیگر بر استمداد نور زجاج از نور مصباح است .

مؤ منینى که داراى ایمان کامل هستند از نور خدا بهره مى گیرند.

(یهدى اللّه لنوره من یشاء) - این جمله اول مطلب است ، و اختصاص به مؤ منین را به نور ایمان و معرفت و محرومیت کفار را از آن ، تعلیل مى کند و از سیاق چنین معلوم مى شود که مراد از(من یشاء - هر که را بخواهد) همان مردمى هستند که در آیه(رجال لا تلهیهم تجاره و لا بیع عن ذکر الله ...) یادشان کرده است ، و خلاصه مؤ منینى هستند که داراى کمال ایمان باشند.

و معناى آیه این است که خداى تعالى به سوى نور خود هدایت مى کند کسانى را که داراى کمال ایمان باشند، نه کسانى را که متصف به کفر باشند، - که به زودى درباره ایشان سخن مى گوید - و این به خاطر صرف مشیت او است .

و معناى آیه این نیست که خدا به مشیت خود بعضى افراد را به سوى نورش هدایت مى کند و بعضى را هدایت نمى کند، تا در تعمیم آن محتاج شویم به اینکه بگوییم وقتى هدایت بعضى مورد مشیت و خواست او قرار مى گیرد که محل مستعد براى قبول هدایت باشد، یعنى حسن سریره و عمل داشته باشد، و این محل تنها دلهاى اهل ایمان است ، نه اهل کفر،(دقت بفرمایید).

دلیل بر اینکه معناى آیه همان است که ما گفتیم نه معنى دیگرى ، جمله(و لله ملک السموات و الارض ...) است به بیانى که -ان شاء اللّه - خواهد آمد.

(و یضرب الله الا مثال للناس و اللّه بکل شى ء علیم) - این جمله اشاره است به اینکه در باطن مثلى که زده شد اسرارى از علم نهفته است ، اگر به عنوان مثل آورده شد براى این بود که از آسان ترین طرق ، آن حقایق و دقایق را رسانده باشد، تا عالم و عامى هر دو آن را بفهمند، و هر یک نصیب خود را از آن بگیرد، همچنان که فرموده :(و تلک الامثال نضربها للناس و ما یعقلها الا العالمون).

فى بیوت اذن الله ان ترفع و یذکر فیها اسمه

مراد از(رفع بیوت) رفع قدر و منزلت و تعظیم آنهاست و چون عظمت و علو خاص خداى تعالى است و احدى شریک او نیست ، مگر آنکه باز منتسب به او باشد که به مقدار انتسابش به او، از آن بهره مند مى شود، پس اذن خدا به اینکه این بیوت رفیع المقام باشند به خاطر این است که این بیوت منتسب به خود اویند.

از اینجا معلوم مى گردد که علت رفعت این خانه ها همان(یذکر فیها اسمه) است ، یعنى همین است که در آن بیوت نام خدا برده مى شود. و چون از سیاق بر مى آید که این ذکر نام خدا استمرارى است ، و یا حداقل آماده آن هست ، لذا برگشت معنا به این مى شود که : اهل این خانه ها همواره نام خدا را مى برند، و در نتیجه قدر و منزلت آن خانه ها بزرگ و رفیع مى شود.

و کلمه(فى بیوت) متعلق به جمله(کمشکاه) در آیه قبلى است و یا متعلق به کلمه(یهدى الله ...) است ، و برگشت هر دو به یکى است . از مصادیق یقینى این بیوت مساجد است که آماده هستند تا ذکر خدا در آنها گفته شود، و صرفا براى این کار ساخته شده اند، همچنان که فرموده :(و مساجد یذکر فیها اسم اللّه کثیرا).

وصف حال کسانى که هیچ گاه از یاد خداوند باز نمى مانند

یسبح له فیها بالغدو و الاصال رجال ...

(تسبیح خدا) به معناى تنزیه او از هر چیزى است که(لایق) به ساحت قدس او نیست . و کلمه(غدو) جمع غداه به معناى صبح است . و کلمه(آصال) جمع اصیل به معناى عصر است . و کلمه(الهاء) به معناى بازداشتن کسى است از راهى که مى خواست برود یا کار مهمى که مى خواست انجام دهد. و کلمه(تجاره) به طورى که راغب گفته به معناى تصرف در راس المال و سرمایه است به منظور فایده ، مى گوید: در کلام عرب هیچ لغتى نیست که در آن جیم بعد از تاء آمده باشد مگر این لغت .

و کلمه(بیع) باز به طورى که او مى گوید به معناى دادن کالا و گرفتن بهاى آن است ، و کلمه(قلب) به طورى که وى گفته به معناى برگرداندن چیزى از این رو به آن رو است ، و چون به باب تفعیل برود مبالغه در این عمل را مى رساند، پس تقلیب یعنى بسیار زیرورو کردن یک چیزى ، و تقلب هم قبول همان تقلیب است پس(تقلب قلوب و ابصار)

عبارت است از برگشتن دلها و دیده ها از وجهه ادراکى که باید داشته باشند به وجهه اى دیگر. جمله مورد بحث ، صفت بیوت و یا جمله اى است استینافیه و نو، که جمله(یذکر فیها اسمه) را بیان مى کند، که چگونه نام خدا را مى برند. و در صبح و شام بودن تسبیح اشاره و کنایه است از استمرار ایشان در این کار، نه اینکه این تسبیح را تنها در این دو هنگام مى گویند و در غیر این دو وقت اصلا تسبیح نمى گویند، و اگر تنها نام تسبیح را برد و از تحمید اسمى نبرد، براى اینکه خدا با جمیع صفاتش براى همه روشن است و هیچ پرده و حجابى ندارد، چون نور است و نور چیزى است که ظاهر به ذات و مظهر غیر است ، پس خلوص در معرفت تنها محتاج به این است که آدمى نقائص را از او نفى نموده و او را منزه از آنها بداند، یعنى تسبیح او گوید، همین که تسبیح کامل شد دیگر معرفت تمام مى شود و چون معرفت خدا تمام شد، آن وقت حمد و ثنا در جاى خود واقع مى گیرد.

اشاره به اینکه تسبیح خدا مقدمه حصول معرفت ، و حمد خدا بعد ازحصول معرفت اوست جلّ و علا.

و کوتاه سخن اینکه جاى توصیف به صفات کمال که همان حمد است بعد از حصول معرفت مى باشد همچنان که فرموده :(سبحان اللّه عما یصفون الا عباد الله المخلصین) که خداى را از توصیف خلق منزه نموده ، مگر توصیف آنهایى که خدا ایشان را خالص براى خود کرده است . و معناى حمد در تفسیر سوره حمد گذشت .

و به بیانى دیگر: حمد خداى تعالى عبارت است از ثناى او به صفات کمال ، و این مساوق و هم زمان است با حصول معرفت ، ولى تسبیح که تنزیه خدا است از آنچه لایق او نیست مقدمه براى حصول معرفت است ، و آیه شریفه در مقام بیان خصالى از مؤ منین است که خاصیت آنها هدایت مؤ منین به سوى نور خدا است ، به همین جهت در این مقام تنها به ذکر تسبیح قناعت کرده که جنبه مقدمه براى آن دارد،(دقت بفرمایید).

رجال(لا تلهیهم تجاره ولا بیع) - کلمه(تجاره) وقتى در مقابل کلمه(بیع) استعمال شود، از نظر عرف استمرار درکسب از آن فهمیده مى شود، ولى از بیع ، فروختن براى یکبار فهمیده مى شود. پس فرق بین این دو کلمه فرق بین یک دفعه و استمرار است . بنابراین معناى نفى بیع ب عد از نفى تجارت با اینکه با نفى تجارت بیع هم نفى مى شود این است که اهل این خانه ها نه تنها تجارت استمرارى از خدا بى خبرشان نمى کند، بلکه تک تک معاملات هم ایشان را بى خبر نمى کند. وجه این که در(رجال لا تلهیهم تجارة و لا بیع) الهاء تجارت و بیع هر دو نفى شدهاست .

بعضى از مفسرین گفته اند: وجه اینکه بعد از نفى(الهاء تجاره)،(الهاء بیع) را هم نفى کرده ، این است که سود و ربح معامله در بیع ، نقدى و چشم گیر است ، ولى در تجارت دو هوا و مشکوک است ، بنابراین اگر تجارت از خدا بى خبرشان نکند، لازمه اش این نیست که بیع هم از خدا بى خبرشان نکند، چون ربح بیع نقدى است و در بى خبر کردن انسان از خدا مؤ ثرتر است ، لذا بعد از آنکه فرمود تجارت ایشان را از خدا بى خبر نمى کند، فرمود بیع هم از خدا بى خبرشان نمى کند، و به همین جهت کلمه(لا) را تکرار کرد، تا نفى را بهتر یادآورى نماید و مطلب را تاءکید کند، و این وجه وجه خوبى است .

(عن ذکر اللّه و اقام الصلوه و ایتاء الزکوة) - کلمه(اقام) همان اقامه است که تاى آن به منظور تخفیف حذف شده . و مراد از اقامه نماز و ایتاء زکات ، آوردن همه اعمال صالح است که خداى تعالى بندگان را بدانها ماءمور کرده که در زندگى دنیایشان انجام دهند. اقامه نماز وظایف عبودیت بنده را براى خداى سبحان ممثل مى کند، و ایتاء زکات وظایف او را نسبت به خلق ممثل مى سازد، چون نماز و زکات هر یک در باب خود رکنى هستند.

وجه مقابله بین ذکر خدا و اقامه نماز در آیه شریفه

و اینکه بین ذکر خدا و بین اقامه نماز و دادن زکات مقابله انداخته با در نظر گرفتن اینکه این دو - و مخصوصا نماز - از مصادیق ذکر خدایند این معنا را مى رساند که مراد از ذکر اللّه ذکر قلبى است ، که مقابل فراموشى و غفلت از یاد خدا است ، و خلاصه مراد از آن ذکر علمى و مراد از نماز و زکات ذکر عملى است .

پس مقابله مذکور این معنا را مى رساند که مراد از جمله(عن ذکر اللّه و اقام الصلاة و ایتاء الزکاة) این است که اهل این خانه ها از یاد مستمرى خدا در دلهایشان و ذکر موقت به اعمالشان از نماز و زکات منصرف نشده و به هیچ چیز دیگرى نمى پردازند، اینجا است که خواننده درک مى کند که تقابل بین تجارت و بیع و بین ذکر خدا و اقامه نماز و دادن زکات چقدر زیبا است ، چون این تقابل این معنا را مى رساند که اهل این خانه را ملهى مستمر و موقت از یاد مستمر و موقت باز نمى دارد،(دقت فرمایید).

(یخافون یوما تتقلب فیه القلوب و الابصار) - منظور از این روز، روز قیامت است . و مراد از(قلوب) و(ابصار) دلها و دیدگان عموم مردم - اعم از مؤ من و کافر - است ، براى اینکه این دو کلمه در آیه شریفه به صیغه جمع ، و با الف و لام آمده که افاده عموم مى کند.

مقصود از اینکه درباره قیامت فرمود:(تتقلب فیه القلوب و الابصار)

و اما علت تقلب قلوب و ابصار، از آیاتى که در وصف روز قیامت آمده بر مى آید که

این تقلب به خاطر ظهور حقیقت و کنار رفتن پرده ها از روى حقایق است ، مانند آیه(فکشفنا عنک غطائک فبصرک الیوم حدید) و آیه(و بدالهم من اللّه ما لم یکونوا یحتسبون) و آیاتى دیگر.

در نتیجه این تقلب دلها و دیدگان در آن روز از مشاهده و رویت دنیایى که خاصیتش غفلت از خدا و حق و حقیقت است به سوى سنخ دیگرى از مشاهده و رویت متصرف مى شود، و آن عبارت است از رویت به نور ایمان و معرفت که مؤ من آن روز با نور پروردگارش بینا مى گردد، در نتیجه چشمش به کرامت هاى خدا مى افتد، بر خلاف کفار که آن روز از جهت این نور کورند. و جز آنچه مایه بدبختى ایشان است نمى بینند، همچنان که درباره آن روز فرموده :(و اشرقت الارض بنور ربها) و نیز فرموده :(یوم ترى المؤ منین و المؤ منات یسعى نورهم بین ایدیهم و بایمانهم) و نیز فرموده :(و من کان فى هذه اعمى فهو فى الاخرة اعمى) و همچنین فرموده :(وجوه یومئذ ناضره الى ربها ناظره) و نیز فرموده :(کلا انهم عن ربهم یومئذ لمحجوبون).

از آنچه گذشت چند نکته روشن گردید:

اول ، علت اینکه در میان همه اوصاف قیامت ، صفت تقلب قلوب و ابصار را ذکر فرمود این است که منظور آیه بیان آن وسیله اى است که باید با آن ، به سوى هدایت خدا به نورش که همان نور ایمان و معرفت و نور مخصوص به روز قیامت و بینایى در آن روز است توسل جست ، و معلوم است که در چنین مقامى از میان صفات قیامت مناسب تر همان تقلب قلوب و ابصار مى باشد.

دوم اینکه : مراد از قلوب و ابصار جانها و بصیرتها است .

سوم اینکه : توصیف روز قیامت به دو صفت(تقلب قلوب) و(تقلب ابصار) به منظور

بیان علت خوف است ، زیرا اهل این خانه از این نظر از روز قیامت مى ترسند که در آن روز دلها و دیده ها زیر و رو مى گردد و از این تقلب بیم دارند، چون یکى از دو طرف محروم شدن از نور خدا و از نظر به کرامت او است ، که خود شقاوت دائمى و عذاب جاودانى است . پس اهل این خانه در حقیقت از خودشان مى ترسند.

لیجزیهم الله احسن ما عم لوا و یزیدهم من فضله و اللّه یرزق من یشاء بغیر حساب

توضیح فراز اولآیه پاداش مؤ منان(لیجزیهم الله احسن ما عملوا).

ظاهرا لام در جمله(لیجزیهم) لام غایت باشد، و آنچه در خلال کلام ذکر کرده اعمال صالح و اجر جمیل بر هر عمل صالح است ، اعمال صالحى که قرآن کریم آنها را توصیه کرده ، و بنابراین معنى جمله(لیجزیهم احسن ما عملوا) این است که خداى تعالى به ایشان در مقابل هر عمل صالحى که در هر باب کرده اند پاداش بهترین عمل در آن باب را مى دهد، و برگشت این حرف به این مى شود که خدا عمل ایشان را پاک مى کند، تا بهترین عمل شود و بهترین پاداش را داشته باشد، به عبارتى دیگر در اعمال صالح ایشان خرده گیرى نمى کند، تا باعث نقص عمل و انحطاط ارزش آن شود، در نتیجه عمل حسن ایشان احسن مى شود.

مؤ ید این معنا جمله ذیل آیه است که مى فرماید:(و اللّه یرزق من یشاء بغیر حساب) براى اینکه ظاهر این جمله این است که خداى تعالى در حساب حسنات ایشان سخت گیرى و دقت نمى کند، و از جهات نقصى که ممکن است داشته باشد صرف نظر مى نماید، و حسن را ملحق به احسن مى کند.

توضیح فراز دوم آن(و یزیدهم من فضله).

کلمه فضل در جمله(و یزیدهم من فضله) به معناى عطاء است ، و این خود نص در این است که خداى تعالى از فضل خودش ‍ آنقدر مى دهد که در برابر اعمال صالح قرار نمى گیرد، بلکه بیشتر از آن است ، از این آیه روشن تر آیه دیگرى است که در جاى دیگر آمده و مى فرماید:(لهم ما یشاون فیها و لدینا مزید) چون ظاهر آن این است که آن بیشترى امرى است ماوراى خواسته آنان ، و مافوق آنچه که ایشان هوس آن کنند.

این نکته را هم بگوییم که در قرآن کریم در موارد متعددى اجر صالحان را منوط به خواسته خود آنان کرده ، از آن جمله مثلا مى فرماید:(اولئک هم المتقون ، لهم ما یشاون عند ربهم ذلک جزاء المحسنین) و نیز فرموده :(ام جنة الخلد التى وعد المتقون کانت لهم جزاء

و مصیرا، لهم فیها ما یشاون خالدین) و نیز فرموده :(لهم فیها ما یشاون کذلک یجزى الله المتقین).

پس این پاداش زیادى غیر از پاداش اعمال است و از آن عالى تر و عظیم تر است ، چون چیزى نیست که خواسته انسان به آن تعلق گیرد و یا با سعى و کوشش به دستش آورد، و این عجیب ترین وعده اى است که خدا به مؤ منین داده ، و ایشان را به آن بشارت مى دهد ، پس شما خواننده عزیز هم در آن دقت بیشترى بکنید.

توضیح فراز سوم آیه پاداش مؤ منان(و الله یرزق ...).

(و اللّه یرزق من یشاء بغیر حساب) - این جمله استینافى یعنى ابتدایى و اول کلام مى باشد، و برگشت آن به تعلیل دو جمله قبل است به مشیت خدا، نظیر جمله(یهدى اللّه لنوره من یشاء) که در سابق بیانش گذشت .

و حاصلش این است که ایشان اعمال صالحى انجام دادند و اجرى که دارند برابر عملشان است ، همچنان که ظاهر آیه و توفى کل نفس ‍ ما عملت و آیات دیگرى نظیر آن همین است و لیکن خداى تعالى در برابر هر عملى از اعمال حسنه شان که کرده اند پاداش بهترین عملى که در آن باب هست به ایشان مى دهد، بدون اینکه در حسابشان مداقه اى بکند، و این موهبت فضلى است از ناحیه خدا(بدون اینکه بنده مستحق آن باشد) تازه از این بالاتر هم مى دهد، و آن چیزى است که آنقدر اعلى و ارفع است که درک و شعور بشرى از تصور آن عاجز است ، اصلا تصورش را هم نمى تواند بکند، و در نتیجه آن را نمى خواهد، و این نیز موهبتى و رزقى است حساب نشده .

و رزق از ناحیه خدا صرف موهبت است ، بدون اینکه بنده مرزوق ، چیزى از آن را مالک باشد، و یا مستحق و طلبکار از خدا باشد، این خدا است که مى تواند به هر کس هر چه بخواهد از آن رزق ارزانى بدارد.

چیزى که هست خدا خودش وعده داده ، و بر انجاز وعده اش سوگند هم خورده و فرموده :(فورب السّماء و الارض انه لحق) و با این وعده مؤ کد ایشان را مالک استحقاق اصل زرق کرده ، یعنى همان مقدارى که پاداش اعمالشان باشد و اما بیشتر از آن را تملیک ایشان

نکرده ، لذا مى تواند و اختیار دارد که آن زاید را به هر کس بخواهد اختصاص دهد، بنابراین هیچ علتى جز مشیت او براى آن نیست ، و این بحث تتمه اى دارد که به زودى در بحث مستقلى بدان مى رسیم - ان شاء الله .

و الذین کفروا اعمالهم کسراب بقیعه یحسبه الظمان ماء...

کلمه(سراب) به معناى لمعان و برقى است که در بیابانها از دوربه شکل لمعان آب به نظر مى رسد، ولى حقیقتى ندارد، یعنى آب نیست . و کلمه(قیع و قاع) به معناى سر زمین هاى مسطح است ، و مفرد آنها قیعه و قاعه است ، مانند کلمات تینه و تمره ، که مفرد تین و تمرند. و کلمه(ظلمان) به معناى عطشان است .

تشبیه اعمال غیر مؤ منین به سرابى که تشنه آن را آب مى پندارد و نکاتى که اینتشبیه افاده مى کند.

بعد از آنکه خداى سبحان نام مؤ منین را برد و ایشان را توصیف کرد به اینکه در خانه هایى معظم ذکر خدا مى کنند و تجارت و بیع ، ایشان را از یاد خدا غافل نمى سازد، و خدا که نور آسمانها و زمین است ایشان را به این خاطر، به نور خود هدایت مى کند و به نور معرفت خود گرامى مى دارد اینک در این آیه نقطه مقابل مؤ منین یعنى کفار را یادآورى کرده ، اعمالشان را یکبار به سراب تشبیه مى کند که هیچ حقیقتى نداشته و غایت و هدفى که بدان منتهى شود ندارد، و بار دیگر توصیف مى کند به اینکه همچون ظلمت هاى روى هم افتاده است ، به طورى که هیچ راه براى نور در آنها نیست ، به کلى جلو نور را مى گیرد، آیه مورد بحث در بردارنده وصف اول و آیه بعدى اش متضمن وصف دوم است .

پس اینکه فرمود

و الّذین کفروا اعمالهم کسراب بقیعة یحسبه الظمان ماء حتى اذا جاءه لم یجده شیئا)

اعمال ایشان را تشبیه کرده به سرابى در زمین هموار که انسان آن را آب مى پندارد، ولى حقیقتى ندارد، و آثارى که بر آب مترتب است بر آن مترتب نیست ، رفع عطش نمى کند، و آثار دیگر آب را ندارد، اعمال ایشان هم از قربانیها که پیشکش بتها مى کنند، و اذکار و اورادى که مى خوانند، و عبادتى که در برابر بتها مى کنند، حقیقت ندارد، و آثار عبادت بر آن مترتب نیست .

و اگر فرمود: تشنه آن را آب مى پندارد با اینکه سراب از دور به نظر هر کسى آب مى آید چه تشنه و چه سیراب ، براى این بود که هدف در این آیه بیان رفتن به سوى سراب است ، و جز اشخاص تشنه کسى به دنبال سراب نمى رود، او است که از شدت تشنگى به این امید به راه مى افتد که شاید در آنجا آبى که رفع عطشش کند به دست آورد، و همچنان مى رود ولى آبى نمى بیند.

و اگر نفرمود(همچنان مى رود تا به آن برسد) بلکه فرمود: تا نزد آن سراب بیاید،

براى اشاره به این نکته است که گویا در آن جا کسى انتظار آمدن او را مى کشد، و مى خواهد که بیاید، و او خداى سبحان است ، و به همین جهت در ردیف آن فرمود:(و وجد اللّه عنده ، فوفیه حسابه) - خدا را نزد آن سراب مى یابد، خدا هم حسابش را تمام و کامل مى دهد.

و نتیجه این تعبیر این شده که این کفار هدفشان از اعمالشان این است که به آن غایتى برسند که فطرت و جبلتشان ایشان را به سوى آن روانه مى کند، آرى هر انسانى هر عملى که مى کند به حکم فطرت و جبلت هدفش سعادت است ، ولى ایشان را اعمالشان به چنین هدفى نمى رساند. و آن آلهه هم که اینان با پرستش آنها پاداش نیکى مى جویند حقیقت ندارند، بلکه آن اله که اعمال ایشان به او منتهى مى شود،و او به اعمال ایشان احاطه داشته و جزا مى دهد خداى سبحان است ، و بس ، و حساب اعمالشان را به ایشان مى دهد. و اینکه در آیه فرمود:(فوفیه) توفیه حساب کنایه از جزاى مطابق عمل است ، جزایى که عمل آن را ایجاب مى کند، و رساندن آن به صاحب عمل به آن مقدار که مستحق آن است .

بنابراین در آیه شریفه اعمال تشبیه شده به سراب ، و صاحبان اعمال تشبیه شده اند به تشنه اى که نزد خود، آب گوارا دارد، ولى از آن روى گردانیده دنبال آب مى گردد، هر چه مولایش به او مى گوید: آب حقیقى که اثر آب دارد این است ، بخور تا عطشت رفع شود، و او را نصیحت مى کند قبول نمى کند و در عوض در پى سراب مى رود و نیز رسیدن مرگ و رفتن به لقاء خدا تشبیه شده به رسیدن به سراب ، در حالى که مولایش را هم آنجا مى یابد، همان مولا که او را نصیحت مى کرد، و به نوشیدن آب گوارا دعوت مى نمود.

پس مردمان کفر پیشه از یاد پروردگارشان غافل شدند، و اعمال صالح را که رهنماى به سوى نور او است ، و ثمره آن سعادت ایشان است ، از یاد بردند و پنداشتند که سعادتشان در نزد غیر خدا، و آلهه اى است که به غیر خدا مى خوانند، و در سایه اعمالى است که خیال مى کردند ایشان را به بت ها تقرب مى بخشد، و به همین وسیله سعادتمند مى گردند، و به خاطر همین پندار غلط سرگرم آن اعمال سرابى شدند، و نهایت قدرت خود را در انجام آن گونه اعمال به کار زده ، عمر خود را به پایان رساندند، تا اجلهایشان فرا رسید، و مشرف به خانه آخرت شدند، آن وقت که چشم گشودند هیچ اثرى از اعمال خود که امید آن آثار را در سر مى پروراندند ندیدند، و کمترین خبرى از الوهیت آلهه پندارى خود نیافتند، و خدا حسابشان را کف دستشان نهاد، و خدا سریع الحساب است .

تشبیهى دیگر: اعمال کفار چون ظلمات متراکم و مضاعفى است که دست خود را در آننتوانند دید.

(و الله سریع الحساب) - این به خاطر این است که احاطه علم او به قلیل و کثیر، حقیر و خطیر، دقیق و جلیل ، متقدم و متاءخر به طور مساوى است .

این را هم باید از نظر خواننده دور نداریم که آیه شریفه هر چند ظاهرش بیان حال کفار از اهل هر ملت و مخصوصا مشرکین از و ثنى ها است ، و لیکن بیانى که دارد در دیگران هم که منکر صانع هستند جریان دارد، براى اینکه انسان هر کس که با شد براى زندگى خود هدف و سعادتى قائل است . و هیچ تردیدى ندارد که رسیدن به هدف ش به وسیله سعى و عملش صورت مى گیرد، اگر معتقد به وجود صانعى براى عالم باشد ، و او را به وجهى از وجوه مؤ ثر در سعادت خود بداند، قهرا براى تحصیل رضاى او و رستگارى خویش و رسیدن به آن سعادتى که صانع برایش تقدیر نموده ، متوسل به اعمال صالح مى گردد.

و اما اگر قائل به وجود صانع نباشد و غیر او را مؤ ثر در عالم بداند، ناگزیر عمل خود را براى چیزى انجام مى دهد که او را مؤ ثر مى داند. که یاد هراست یا طبیعت و یا ماده ، تا آن را متوجه سعادت دنیوى خود کند، دنیایى که به اعتقاد او دیگر ماورایى ندارد.

پس این دسته مؤ ثر در سعادت حیات دنیاى خویش را غیر خدا مى دانند(در حالى که غیر از او مؤ ثرى نیست) و معتقدند که مساعى دنیایى ایشان را به سعادتشان مى رساند، در حالى که آن سعادت جز سرابى نیست ، و هیچ حقیقت ندارد، و ایشان همچنان سعى مى کنند و عمل انجام مى دهند تا آنچه از اعمال برایشان مقدر شده تمام شود، یعنى اجلشان فرا رسد، آن وقت است که هیچ یک از اعمال خویش را نمى یابند و بر عکس به عیان مى یابند که آنچه از اعمال خود امید مى داش تند جز تصورى خیالى یا رویایى پریشان نبود. آن وقت است که خدا حسابشان را مى دهد، و خدا سریع الحساب است .

او کظلمات فى بحر لجى یغشیه موج من فوقه موج من فوقه سحاب ...

در این آیه اعمال کفار را تشبیه دیگرى کرده تا معلوم شود که آن اعمال ، حجابهایى متراکم و ظلمتهایى است بر روى دلهایشان که نمى گذارد نور معرفت به دلها رخنه کند. و این مساءله که کفار در ظلمتها قرار دارند در قرآن کریم مکرر آمده ، مانند آیه(و الّذین کفروا اولیاوهم الطاغوت یخرجونهم من النور الى الظلمات) و آیه(کمن مثله فى الظلمات لیس بخارج منها) و آیه(کلاّ بل ران على قلوبهم ما کانوا یکسبون کلاّ انهم عن ربهم یومئذ لمحجوبون).

جمله :(او کظلمات فى بحر لجى) عطف است بر کلمه(سراب) که در آیه قبلى بود، و کلمه(بحرلجى) به معناى دریاى پر موجى است که امواجش همواره در آمد و شد است و لجى منسوت به لجه دریا است که همان تردد امواج آن است . و معناى جمله این است که اعمال کفار چون ظلمتهایى است که در دریاى مواج قرار داشته باشد.

(یغشیه موج من فوقه موج من فوقه سحاب) - این جمله نیز صفت آن دریا است ، و بدان منظور است که ظلمت دریاى مفروض را بیان مى کند، و بیانش این است که بالاى آن ظلمت موجى و بالاى آن موج ، موج دیگرى و بالاى آن ابرى تیره قرار دارد، که همه آنها دست به دست هم داده و نمى گذارند آن تیره روز از نور آفتاب و ماه و ستارگان استفاده کند.

(ظلمات بعضها فوق بعض) - مراد از(ظلمات) ظلمت هاى روى هم قرار گرفته است ، نه چند ظلمت از هم جدا. و براى تاءکید همین مطلب فرموده :(اذا اخرج یده لم تکدیریها) آنقدر ظلمت ها روى هم متراکم است که اگر فرضا دست خود را از ظلمت اولى در آورد آن را نمى بیند. و وجه این تاءکید این است که هیچ چیزى به انسان نزدیک تر از دست خود انسان نیست ، و او اگر بتواند چیزى را ببیند دست خود را بهتر از سایر اعضایش مى تواند ببیند، چون هر عضو دیگرى را بخواهد ببیند باید خم شود، ولى دست را تا برابر چشم بلند مى کند، مى بیند، با این حال اگر کسى در ظلمتى قرار داشته باشد که حتى دست خود را نبیند، معلوم مى شود که آن ظلمت منتها درجه ظلمت است .

پس این کفار که به سوى خدا راه مى پیمایند و بازگشتشان به سوى او است ، از نظر عمل مانند کسى هستند که سوار بر دریاى مواج شده باشد، که بالاى سرش موجى و بالاى آن موج دیگرى و بالاى آن ابرى تیره باشد، چنین کسى در ظلمت هایى متراکم قرار دارد که دیگر ما فوقى براى آن ظلمت نیست ، و به هیچ وجه نورى ندارد که از آن روشن شده ، راه به سوى ساحل نجات پیدا کند.

(و من لم یجعل اللّه له نورا فما له من نور) - در این جمله نور را از ایشان اینگونه نفى کرده که چطور مى توانند نور داشته باشند؟ و حال آنکه دهنده نور، خدا است که نور هر چیزى است ، و اگر او براى چیزى نور قرار ندهد نور نخواهد داشت ، چون غیر از خدا نور دهنده دیگرى نیست .

استدلال بر اینکه خدا نور آسمانها و زمین است در آیه :(الم تر ان الله یسبح له منفى السموات و الارض ...).

الم تر ان اللّه یسبح له من فى السموات و الارض و الطیر صافات ...

بعد از آنکه خداى سبحان خود را نورى خواند که آسمان و زمین از آن نور مى گیرند و

اینکه او مؤ منین را به نور زایدى اختصاص مى دهد، و کفار از این نور بهره اى ندارند، اینک در این آیه و چهار آیه بعد شروع کرده به استدلال و احتجاج براین مدعا.

اما دلیل نور آسمان و زمین بودن خدا این است که آنچه در آسمانها و زمین است وجود خود را از پیش خود نیاورده ، و از کس ‍ دیگرى هم که در داخل آن دو است نگرفته اند، چون آنچه در داخل آسمانها و زمین است در فاقه و احتیاج مثل خود مى باشد، پس ‍ وجود آنچه در آسمانها و زمین است از خدایى است که همه احتیاجات به درگاه او منتهى مى شود.

بنابراین وجود آنچه در آن دو است همانطور که خود را نشان مى دهد نشان دهنده موجد خویش نیز هست .

پس وجود وى نورى است که هر چیز به وسیله آن نور مى گیرد، و در عین حال دلالت بر منور خویش هم دارد، پس در این عالم نورى هست که همه چیز از او نور مى گیرد، پس هر چیزى که در این عالم است دلالت مى کند بر اینکه در ماورایش چیزى است که منزه از ظلمت است ، آن ظلمتى که خود آن چیز داشت ، و منزه از حاجت و فاقه اى است که در خود آن هست و منزه از نقص است که از خود منفک شدنى نیست .

این زبان حال و مقال تمامى موجودات عالم است و همان تسبیحى است که خداى تعالى به آسمان و زمین و آنچه در آن است نسبت مى دهد، و لازمه آن نفى استقلال از تمامى موجودات غیر از خدا، و نفى هر اله و مدبر و ربى غیر از خدا است .

و به همین معنا اشاره مى کند که مى فرماید:(الم تر ان الله یسبح له من فى السموات و الارض و الطیر صافات کل قد علم صلاته و تسبیحه)، و با آن احتجاج مى کند بر اینکه خدا نور آسمانها و زمین است ، چون نور - همان طور که مکرر گفته شد - چیزى است که هر شیئى محتاج و گیرنده نورى را روشن مى کند، و سپ س با ظهور خود دلالت مى کند بر مظهرش ، و خداى تعالى هم اشیاء را با ایجاد خود وجود و ظهور مى دهد و سپس بر ظهور وجود خود دلالت مى کند.

نکات و لطائفى در استدلال این آیه وجود دارد 1 اختصاص تسبیح خدا به عقلا و مرغانهوا.

آیه شریفه بیان خود را با اشاره به لطایفى تکمیل مى کند:

اول اینکه : عقلاى آسمانها و زمین و مرغان صف زن در فضا را که همه داراى روحند نام برده ، با اینکه تسبیح خدا اختصاص به آنان نداشت ، و به حکم(و ان من شى ء الا یسبح بحمده) عموم موجودات تسبیح گوى خدایند.

و بعید نیست که این اختصاص به ذکر، از باب انتخاب عجائب خلقت باشد، چون ظهور موجود عاقل که لفظ(من) بر آن دلالت دارد، از عجایب خلقت است ، آنچنان که عقل

هر خردمندى را به دهشت مى اندازد، همچنان که صفیف مرغان صافات در جو، از عجایب کارهاى حیوانات داراى شعور است .

و از بعضى از مفسرین بر مى آید که مراد از جمله(من فى السموات ...) همه موجودات است - چه داراى عقل و چه بى عقل - و اگر به لفظ عقلا آورده به این مناسبت بوده که اصولا تسبیح از شؤ ون و وظایف دارندگان عقل است و یا براى این خاطر بوده که بر قوت آن دلالت ، اشاره کرده باشد، از باب تشبیه زبان حال به زبان قال .

ولى این نظر با اس ناد علم به غیر ذوى العقول نمى سازد، چون در همین آیه به صاحبان تسبیح و نماز نسبت علم داده و فرموده : همه به تسبیح نماز خود علم دارند.

از علم قطعى به رؤ یت(الم تر) تعبیر شده است .

دوم اینکه : کلام را با جمله(الم تر) آغاز کرد، و این دلالت دارد بر ظهور تسبیح موجودات و وضوح دلالت موجودات عالم بر منزه بودن خدا، دلالت روشنى که هیچ خردمندى در آن تردید نمى کند، چون بسیار مى شود که علم قطعى را به رویت تعبیر مى کنند، همچنان که در قرآن فرموده :(الم تر ان اللّه خلق السموات و الارض) که معنایش آیا نمى دانى است و خطاب در آن به عموم صاحبان عقل است ، هر چند از نظر لفظ مخصوص رسول خدا(صلى الله علیه و آله) است .

ممکن هم هست خطاب ، خاص به آن جناب باشد و خداوند تسبیح موجودات در آسمانها و زمین و مرغان صف زن را به آن جناب نشان داده باشد، چون خدا ملکوت آسمانها و زمین را به او نشان داده ، و چنین کرامتى از کسى که بنا به روایات معتبره تسبیح سنگریزه را در کف خود به مردم نشان مى دهد، هیچ بعدى ندارد.

وجه تعلیم به حیوانات در آیه شریفه .

سوم اینکه : آیه شریفه علم را به تمامى نامبردگان یعنى همه کسانى که در آسمان ها و زمینند و مرغان صف زن عمومیت داده براى حیوانات هم علم قائل شده است ، و در تفسیر آیه(و ان من شى ء الا یسبح بحمده و لکن لا تفقهون تسبیحهم) بحثى در این باره گذشت و تتمه گفتار در این بحث در تفسیر سوره حم سجده به زودى خواهد آمد ان شاء الله .

و اینکه بعضى گفته اند که : ضمیر در جمله(قد علم) به خدا بر مى گردد نه به نامبرده گان در آیه صحیح نیست ، زیرا سیاق و مخصوصا جمله بعد از آن که