بیان آیات
بیان آیات مربوط به داستان افک
این آیات به داستان افک اشاره مى کند، که اهل سنت آن را مربوط به عایشه ام المؤ منین دانسته اند، ولى شیعه آن را درباره ماریه قبطیه مادر ابراهیم معتقد است ، همان ماریه که(مقوقس) پادشاه مصر او را به عنوان هدیه براى رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) فرستاد، و هر دو حدیث - چه آن حدیثى که از سنى ها است و چه آن حدیثى که از شیعه ها رسیده - خالى از اشکال نیست ، که هم خودش و هم اشکالش در بحث روایتى خواهد آمد - ان شاء اللّه تعالى .
پس بهتر این است که به بحث پیرامون متن آیات پرداخته و به کلى فعلا از روایات صرف نظر کنیم ، ولى در عین حال این نکته را باید مسلم بدانیم که افک مورد بحث مربوط به یکى از خانواده هاى رسول خدا(صلى الله علیه و آله) بوده ، حال یا همسرش و یا کنیز ام ولدش که شاید همین نکته هم به طور اشاره از جمله(و تحسبونه هینا و هو عند اللّه عظیم)
استفاده شود و همچنین از آیات این داستان که مى رساند مطلب در میان مسلمانان شهرت یافت ، و سر و صدا به راه انداخت و اشارات دیگرى که در آیات هست این معنا فهمیده مى شود.
و از آیات بر مى آید که به بعضى از خانواده رسول خدا(صلى الله علیه و آله) نسبت فحشاء دادند و نسبت دهندگان چند نفر بوده و داستان را در میان مردم منتشر کرده و دست به دست گردانده اند، و نیز به دست مى آید که بعضى از منافقین یا بیماردلان در اشاعه این داستان کمک کرده اند، چون به طور کلى اشاعه فحشاء در میان مؤ منین را دوست مى داشتند، و لذا خدا این آیات را نازل کرده ، و از رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) دفاع فرمود.
ان الّذین جاءوا بالافک عصبة منکم ...
کلمه(افک) - به طورى که راغب گفته - به معناى مطلق دروغ است ، و معنایش در اصل ، هر چیزى است که از وجهه اصلى اش منحرف شود، وجهه اى که باید داراى آن باشد، مانند اعتقاد منحرف از حق به سوى باطل و عمل منحرف از صحت و پسندیدگى به سوى قباحت و زشتى ، و کلام بر گشته از صدق به سوى کذب و در کلام خداى تعالى در همه این معانى و موارد استعمال شده .
و نیز راغب مى گوید: کلمه(عصبه) به معناى جماعت دست به دست هم داده و متعصب است . و بعضى دیگر گفته اند: در عدد ده تا چهل استعمال مى شود.
خطاب در آیه شریفه و آیات بعدى اش به مؤ منین است ، آن مؤ منینى که ظاهر ایمان را دارند، چه اینکه واقعا هم ایمان داشته اند، یا منافق بوده اند و در دل مرض داشته اند، و اما قول بعضى از مفسرین که گفته اند مخاطب به چهار خطاب اول ، و یا تنها مخاطب به خطاب دوم و سوم و چهارم رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) و آن زن و مرد متهم است صحیح نیست ، زیرا مستلزم تفکیک میان خطابهایى است که در ده آیه اول از آیات مورد بحث قرار دارند، چون بیشتر خطابهاى مذکور که بیست و چند خطاب است متوجه عموم مؤ منین است ، و با این حال بدون شک معنا ندارد چهار و یا سه خطاب اول آن ، متوجه افراد معینى باشد.
بدتر از این حرف سخن بعضى دیگر است که گفته اند: خطابهاى چهارگانه و یا
سه گانه اى که گفته شد، به مؤ منینى است که از این پیش آمد متاءثر شده بودند، چون علاوه بر اینکه همان اشکال تفکیک در سیاق لازم مى آید، گزاف گویى نیز هست ،(چون نه وجهى برایش متصور است و نه دلیلى بر آن هست).
و معناى آیه این است که کسانى که این دروغ را تراشیدند - لام در کلمه(الافک) لام عهد است - جماعت معدودى از شما هستند، که با هم تبانى و ارتباط دارند. و این تعبیر خود اشاره است به اینکه در این تهمت توطئه اى در کار بوده ، مبنى بر اینکه این دروغ را بتراشند، و آن را اشاعه هم بدهند، تا قداست و نزاهت رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) را لکه دار ساخته ، و او را در میان مردم رسوا سازند.
پس معلوم شد که جمله مذکور فایده اى را افاده مى کند و آن طور که بعضى پنداشته و گفته اند از باب تسلیت رسول خدا(صلى الله علیه و آله)، و یا تسلیت آن جناب و مؤ منین متاءثر از این پیشامد نیست ، چون سیاق با تسلیت سازگار نیست .
شناخته و رسوا شدن عناصر فاسد، براى مجتمع صالح و اسلامى خیر است(لاتحسبوه شرّا لکم ...)
(لا تحسبوه شرا لکم بل هو خیر لکم) - مقتضاى اینکه گفتیم خطاب متوجه عموم مؤ منین است ، و مراد از آن نفى شریت و اثبات خیریت این پیشامد است ، این است که یکى از سعادتهاى مجتمع صالح این است که اهل ضلالت و فساد در آن مجتمع شناخته شوند، تا جامعه نسبت به وضع آنها بصیرت پیدا کند،و براى اصلاح این اعضاى فاسده دست به اقدام زند، مخصوصا در مجتمع دینى که سر و کارش با وحى آسمانى است ، و در هر پیشامدى وحیى بر آنان نازل مى شود، و ایشان را موعظه و تذکر مى دهد که چگونه از این پیشامد استفاده کنند، و دیگر نسبت به امور خود سهل انگارى و غفلت روا ندارند، بلکه در امر دین خود و هر مهم دیگر زندگیشان احتیاط کنند.
دلیل بر این معنا، جمله(لکل امرى منهم ما اکتسب من الاثم) است ، چون اثم عبارت است از آثار سوئى که بعد از گناه براى آدمى باقى مى ماند، پس ظاهر جمله این است که آنهایى که این تهمت را زده بودند به آثار سوء عملشان شناخته مى شوند، و از دیگران متمایز مى گردند و در نتیجه به جاى اینکه رسول خدا(صلى الله علیه و آله) را رسوا کنند خود مفتضح مى شوند.
و اما قول مفسرى که گفته : مراد از(خیر بودن این پیشامد براى متهمین)، این است که خدا به خاطر این تهمت اجرشان مى دهد، همچنان که مرتکبین آن را رسوا مى کند، در
صورتى درست است که خطاب در آیه متوجه خصوص متهمین باشد، و خواننده محترم در نظر دارد که گفتیم چنین نیست .
و الذى تولى کبره منهم له عذاب عظیم
مفسرین کلمه(کبره) را به معناى معظم تهمت معنا کرده اند، و ضمیر آن را به تهمت بر گردانده و گفته اند: معنایش این است : کسى که معظم این افک و مسؤ ولیت بیشتر آن را گردن گرفته باشد و از میان تهمت زنندگان از همه بیشتر آن را در میان مردم اشاعه داده باشد عذابى عظیم خواهد داشت .
توبیخ کسانى که وقتى اتهام دروغ(افک) را شنیدند آن را رد و تکذیب نکردند وبدون تحقیق و علم آن را شایع ساختند.
لو لا اذ سمعتموه ظنّ المؤ منون و المؤ منات بانفسهم خیرا و قالوا هذا افک مبین
این آیه توبیخ کسانى است که وقتى داستان افک را شنیدند آن را رد ننمودند، و متهمین را اجل از چنین اتهامى ندانسته و نگفتند که این صرفا افترایى است آشکار.
جمله(ظنّ المؤ منون و المؤ منات بانفسهم) از باب به کار بردن اسم ظاهر در جاى ضمیر است ، و اصل آن(و لو لا ظننتم بانفسکم) بوده و اگر اینطور نفرمود و آن طور فرمود براى این بود که بر علت حکم دلالت کند و بفهماند که صفت ایمان طبعا مؤ من را از فحشاء و منکرات عملى و زبانى رادع و مانع است پس کسى که متصف به ایمان است باید به افراد دیگرى که چون او متصف به ایمان هستند ظن خیر داشته باشد، و درباره آنان بدون علم سخنى نگوید، زیرا همه اهل ایمان هم چون شخص واحدى هستند که متصف به ایمان و لوازم و آثار آن است .
بنابراین ، معناى آیه چنین مى شود که چرا وقتى افک را شنیدید به جاى اینکه نسبت به مؤ منین متهم ، حسن ظن داشته باشید، به تراشنده افک ، حسن ظن پیدا کردید و بدون علم درباره اهل ایمان سخنى گفتید؟.
و اینکه فرمود:(قالوا هذا افک مبین) معنایش این است که شما مؤ منین و مؤ منات که شنونده افک بودید نگفتید که این مطلب افک و دروغى است آشکار، با اینکه بر حسب قاعده دینى خبرى که مخبر آن علمى بدان ندارد، و ادعائى که مدعى آن شاهدى بر آن ندارد، محکوم به کذب است ، چه اینکه در واقع هم دروغ باشد، یا آنکه در واقع راست باشد، دلیل بر این معنایى که ما کردیم جمله(فاذلم یاتوا بالشهداء فاولئک عند اللّه هم الکاذبون) است ، که
مى فرماید: وقتى مدعى ، شاهد نیاورد، نزد خدا - شرعا - محکوم است به دروغگویى .
لو لا جاءوا علیه باربعة شهداء فاذلم یاتوا بالشهداء فاولئک عنداللّه هم الکاذبون
یعنى اگر در آنچه مى گویند و نسبت مى دهند راستگو باشند، باید بر گفته خود شاهد بیاورند و شهود چهارگانه را که گفتیم شهود در زنا هستند حاضر سازند، پس وقتى شاهد نیاورند شرعا محکومند به کذب ، براى اینکه ادعاى بدون شاهد کذب است و افک .
و لو لا فضل اللّه علیکم و رحمته فى الدنیا و الاخرة لمسکم فى ما افضتم فیه عذاب عظیم
(افاضه) در حدیث به معناى سر و صدا راه انداختن و تعقیب کردن یک داستان است و اینکه فرمود:(اگر فضل خدا نبود...) عطف است بر جمله(لولا اذ سمعتموه ...) و در جمله مورد بحث بار دیگر به مؤ منین حمله شده است و اگر فضل و رحمت خدا را مقید به دنیا و آخرت کرده براى این بوده که دلالت کند بر اینکه عذابى که در ذیل آیه مى آید عذاب دنیا و آخرت(هر دو) است .
و معناى آیه این است که اگر فضل و رحمت خدا در دنیا و آخرت متوجه شما نمى شد، به خاطر این خوض و تعقیبى که درباره داستان افک کردید، عذاب عظیمى در دنیا و آخرت به شما مى رسید.
اذ تلقونه بالسنتکم و تقولون بافواهکم ما لبس لکم به علم ...
ظرف(اذ) مت علق به جمله(افضتم) است . و تلقى قول ، به معناى گرفتن و پذیرفتن سخنى است که به انسان القاء مى کنند و اگر تلقى را مقید به السنه کرد، براى این بود که دلالت کند بر اینکه داستان افک صرف انتقال سخنى از زبانى به زبانى دیگر است ، بدون این که درباره آن سخن ، تدبر و تحقیقى به عمل آورند.
و بنابراین ، اینکه فرمود:(و تقولون بافواهکم ما لیس لکم به علم) از قبیل عطف تفسیرى است که همان تلقى را تف سیر مى کند. و باز اگر گفتن را مقید به دهانها کرد براى اشاره به این بود که قول عبارت است از گفتن بدون تحقیق و تبین قلبى ، که جز دهانها ظرف و موطنى ندارد واز فکر و اندیشه و تحقیق سر چشمه نگرفته است .
و معناى آیه این است که شما بدون اینکه درباره آنچه شنیده اید تحقیقى کنید، و علمى به دست آورید، آن را پذیرفتید و در آن خوض کرده دهان به دهان گردانیدید و منتشر ساختید. و اینکه فرمود:(و تحسبونه هینا و هو عند اللّه عظیم) معنایش این است که شما این
رفتار خود را کارى ساده پنداشتید و حال آنکه نزد خدا کار بس عظیمى است ، چون بهتان و افتراء است علاوه بر این بهتان به پیغمبر خدا(صلى الله علیه و آله) است ، چون شیوع افک درباره آن جناب در میان مردم باعث مى شود که آن حضرت در جامعه رسوا گشته و امر دعوت دینى اش تباه شود.
و لو لا اذ سمعتموه قلتم ما یکون لنا ان نتکلم بهذا، سبحانک هذا بهتان عظیم)
این آیه عطف است بر آیه(لو لا اذ سمعتموه ...) و در آن براى با رسوم به مؤ منین حمله شده ، و ایشان را توبیخ مى فرماید که چرا چنین نگفتید؟ و کلمه(سبحانک) در این میان ، کلمه اى است معترضه ، و این از ادب قرآن کریم است که هر جا مى خواهد کسى را منزه از عیب معرفى کند، براى رعایت ادب نخست خدا را منزه مى کند.
کلمه(بهتان) به معناى افتراء است ، و اگر آن را بهتان نامیده اند، چون شخص مورد افتراء را مبهوت مى کند که یا للعجب من کى چنین حرفى را زده و یا چنین کارى را کرده ام ؟ و اگر آن را بهتانى عظیم خوانده ، بدین جهت بوده که تهمت مربوط به ناموس ، آن هم ناموس متعلق به رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) بوده . و بهتان بودنش بدین سبب بوده که اخبارى بدون علم و ادعایى بدون شاهد بوده ، آن شاهدى که شرحش در ذیل جمله(فاذلم یاتوا بالشهداء فاولئک عند اللّه هم الکاذبون) گذشت . و معناى آیه روشن است .
یعظکم الله ان تعود و المثله ابدا... و اللّه علیم حکیم
این دو آیه اندرز مى دهد که تا ابد چنین عملى را تکرار نکنند. و معناى دو آیه روشن است .
ان الّذین یحبون ان تشیع الفاحشه فى الّذین آمنوا...
اگر این آیه با آیات راجع به افک نازل شده باشد و متصل به آنها باشد و مربوط به نسبت زنا به مردم دادن و شاهد نیاوردن باشد، قهرا مضمونش تهدید تهمت زنندگان است ، چون افک از مصادیق فاحشه است ، و اشاعه آن در میان مؤ منین به خاطر این بوده که دوست مى داشتند عمل زشت و هر فاحشه اى در بین مؤ منین شیوع یابد.
پس مقصود از(فاحشه) مطلق فحشاء است ، چون زنا و قذف و امثال آن ، و دوست داشتن اینکه فحشاء و قذف در میان مؤ منین شیوع پیدا کند، خود مستوجب عذاب الیم در دنیا و آخرت براى دوست دارنده است .
و بنابراین ، دیگر علت ندارد که ما عذاب در دنیا را حمل بر حد کنیم ، چون دوست داشتن شیوع گناه در میان مؤ منین حد نمى آورد، بله اگر لام در(الفاحشه) را براى عهد بدانیم ، و مراد از فاحشه را هم قذف تنها بگیریم ، و حب شیوع را کنایه از قصد شیوع و خوض و
دهن به دهن گرداندن قذف بدانیم ، در آن صورت ممکن است عذاب را حمل بر حد کرد. ولى سیاق با آن نمى سازد.
علاوه بر این قذف به مجرد ارتکاب حد مى آورد، و جهت ندارد که ما آن را مقید به قصد شیوع کنیم ، و نکته اى هم که موجب این کار باشد در بین نیست .
(و اللّه یعلم و انتم لا تعلمون) - این جمله تاءکید و بزرگ داشت عملى است که موجب سخط و عذاب خدا است ، هر چند مردم از بزرگى آن بى خبر باشند.
و لو لا فضل اللّه علیکم و رحمته
این جمله تکرار همان امتنانى است که قبلا هم یادآور شده بود، و معنایش روشن است .
یا ایها الّذین آمنوا لا تتبعوا خطوات الشیطان و من یتبع خطوات الشیطان فانه یامر بالفحشاء و المنکر
تفسیر این آیه در ذیل آیه 208 از سوره بقره در جلد دوم این کتاب گذشت .
اگر فضل و رحمت خدا بر شما نبود هیچ یک از شما هرگز پاک و تزکیه نمى شد
و لو لا فضل الله علیکم و رحمته ما زکى منکم من احد ابدا...
در این آیه باز هم به یاد آورى امتنان به فضل و رحمت بازگشت شده و این اهتمام خود مؤ ید این احتمال است که افک مورد بحث در آیه مربوط به رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) بوده ، و اهتمام به خاطر احترامى است که آن جناب نزد خداى سبحان داشته است .
در این آیه که براى با رسوم امتنان به فضل و رحمت یادآورى مى شود، جواب لولا را آورده ، و فرموده اگر فضل و رحمت خدا به شما نبود هیچ یک از شما ابدا تزکیه و پاک نمى شد و این معنایى است که عقل هم بر آن دلالت دارد، چون افاضه کننده خیر و سعادت تنها خداى سبحان است ، و تعلیم قرآنى نیز آن را افاده مى کند، همچنان که در جاى دیگر فرموده :(بیدک الخیر - خیر تنها به دست تو است) و نیز فرموده :(ما اصابک من حسنة فمن الله - آنچه خیر به تو مى رسد از خدا است).
و اینکه فرموده :(و لکن اللّه یزکى من یشاء و اللّه سمیع علیم) اعراض از مطالب قبلى است ، و حاصلش این است که خداى تعالى هر که را بخواهد تزکیه مى کند. پس امر منوط به مشیت او است ، و مشیت او تنها به تزکیه کسى تعلق مى گیرد که استعداد آن را داشته ، و به زبان استعداد آن را درخواست کند، که جمله(و اللّه سمیع علیم) اشاره به همین درخواست به
زبان استعداد است ، یعنى ، خدا شنواى خواسته کسى است که تزکیه را به زبان استعداد درخواست کند، و دانا به حال کسى است که استعداد تزکیه را دارد.
و لا یاتل اولوا الفضل منکم و السعة ان یوتوا اولى القربى و المساکین والمهاجرین فى سبیل الله ...
کلمه(ایتلاء) به معناى تقصیر و ترک و سوگند است ، و هر سه معنا با هم تناسب دارند، و معناى آیه این است که صاحبان فضل و سعه یعنى توانگران از شما نباید در دادن اموال خود به خویشاوندان و مساکین و مهاجرین در راه خدا کوتاهى کنند. و یا معنایش این است که توانگران چنین کارى را ترک نکنند و یا این است که توانگران هیچ وقت سوگند نخورند که دیگر به نامبردگان چیزى نمى دهیم ،(و لیعفوا عنهم و لیصفحوا - اگر هم از نامبردگان عمل ناملایمى دیدند صرف نظر کنند، و ببخشایند). آنگاه توانگران را تحریک نموده و مى فرماید:(الا تحبون ان یغفر اللّه لکم و اللّه غفور رحیم - مگر دوست نمى دارید که خدا هم بر شما ببخشاید؟ و خدا آمرزنده و مهربان است). در این آیه بنا به فرضى که با آیات افک نازل شده و متصل به آنها باشد، دلالت بر این معنا است که یکى از مؤ منین تصمیم گرفته بوده که احسان همیشه خود را از کسانى که مرتکب افک شده اند قطع کند، و خداى تعالى او را از این عمل نهى کرده ، و سفارش اکید فرموده که همچنان احسان خود را ادامه دهد، که باز هم بیانى در این باره خواهد آمد.
کسانى که زنان مؤ منه محصنه را متهم به زنا مى کنند در دنیا و آخرت لعنت شده وعذابى عظیم دارند.
ان الّذین یرمون المحصنات الغافلات المؤ منات لعنوا فى الدنیا و الاخرة و لهم عذاب عظیم
اینکه از مؤ منات سه صفت را بر شمرده ، به منظور دلالت بر عظمت معصیت بوده ، چون صفت شوهر داشتن و عفت و غفلت و ایمان هر یک سبب تامى هستند براى اینکه نسبت زنا را ظلم ، و نسبت دهنده را ظالم و متهم بى گناه را مظلوم جلوه دهند، تا چه رسد به اینکه همه آن صفات با هم جمع باشند، یعنى زن متهم به زنا، هم شوهردار باشد، هم عفیف ، هم با ایمان ، و هم غافل از چنین نسبت که در این صورت نسبت زنا به او دادن ظلمى بزرگتر، و گناهى عظیم تر خواهد بود، و کیفرش لعنت در دنیا و آخرت ، و عذاب عظیم خواهد بود، ولى این آیه شریفه هر چند که در جمله آیات افک نازل شده باشد مضمونش عام است ، و تنها مربوط به خصوص داستان افک به خانواده رسالت نیست ، هر چند که سبب نزولش آن داستان باشد.
یوم تشهد علیهم السنتهم و ایدیهم و ارجلهم بما کانوا یعملون
.
ظرف(یوم) متعلق است به عذاب عظیم در آیه قبل .
و مراد از جمله(ما کانوا یعملون) به مقتضاى اطلاقى که دارد مطلق اعمال زشت است ، - همچنان که دیگران هم گفته اند - نه خصوص نسبت هاى زشت و ناروا تا شهادت زبان و دست و پا شهادت به عمل رمى و نسبت ناروا باشد پس مقصود از شهادت ، شهادت اعضاى بدن بر گناهان و همه معاصى است ، البته هر عضوى به آن گناهى شهادت مى دهد که مناسب با خود او است ، پس گناه اگر از سنخ گفتار باشد، مانند قذف(نسبت زنا دادن)، دروغ ، غیبت و امثال آن روز قیامت زبانها به آن شهادت مى دهند، و هر چه از قبیل افعال باشد، همچون سرقت و راه رفتن براى سخن چینى و سعایت و امثال آن ، بقیه اعضاء بدان گواهى مى دهند و چون بیشتر گناهان به وسیله دست و پا انجام مى شود از این رو آن دو را نام برده .
و در حقیقت شاهد بر هر عملى خود آن عضوى است که عمل از او سرزده همچنان که آیه(شهد علیهم سمعهم و ابصارهم و جلودهم بما کانوا یعملون) و آیه(ان السمع و البصر و الفواد کل اولئک کان عنه مسئولا) و آیه(الیوم نختم على افواههم و تکلمنا ایدیهم و تشهد ارجلهم بما کانوا یکسبون) نیز به این معنا اشاره دارند، و به زودى بحث جداگانه اى درباره شهادت اعضاء در روز قیامت در تفسیر سوره حم سجده ان شاء اللّه تعالى خواهد آمد.
یومئذ یوفیهم اللّه دینهم الحق ، و یعلمون ان اللّه هو الحق المبین
مراد از(دین) جزاء است ، همچنان که در جمله(مالک یوم الدین) نیز به همین معنا است ، و کلمه(یوفیه) به معناى اداء و پرداختن چیزى است به تمام و کمال . و معناى این آیه است که در روز قیامت خداوند پاداش و کیفر حق آنان را به تمام و کمال مى دهد، و آن وقت مى فهمند که خدا حق مبین است .
این از نظر اتصال آیه به ما قبل ، و وقوعش در سیاق آیات قبلى بود، و اگر نه از نظر اینکه خودش آیه اى است مستقل ، ممکن است بگوییم : مراد از(دین)، آن معنایى است که مرادف با کلمه(ملت و کیش) است ، یعنى سنت زندگى که در این صورت آیه شریفه در
مقام بیان معنایى عالى خواهد بود، و آن این است که روز قیامت حقایق براى بشر ظهور پیدا مى کند، و این معنا با جمله(و یعلمون ان اللّه هو الحق المبین) سازگارتر است .
معناى اینکه در آخرت مى دانند که خدا حق مبین است
این آیه از غرر و آیات برجسته قرآنى است ، که معرفت خداى را تفسیر مى کند، چون جمله(و یعلمون ان اللّه هو الحق المبین) خبر مى دهد که حق به هیچ وجه از وجوه و به هیچ تقدیرى از تقادیر، سترت و خفاء ندارد و بدیهى ترین بدیهیات است که جهل به آن تعلق نمى گیرد، ولى بسیار مى شود که یک امر بدیهى مورد غفلت قرار مى گیرد، پس علم به خداى تعالى معنایش دانستن امرى مجهول نیست ، بلکه معنایش ارتفاع غفلت از درک او است ، که بسا از این ارتفاع غفلت به علم و معرفت تعبیر مى شود، و مى گویند فلانى معرفت به خدا دارد و خداشناس است که معناى واقعى اش این است که فلانى از خدا غافل نیست ، و همین معنایى است که روز قیامت براى همه دست مى دهد، و مى فهمند که خدا حق مبین و آشکار است ،(چون در قیامت دیگر عواملى براى غفلت نیست).
و به مثل این معنا، آیه(لقد کنت فى غفلة من هذا فکشفنا عنک غطاءک فبصرک الیوم) حدید اشاره مى فرماید.
الخبیثات للخبیثین و الخبیثون للخبیثات و الطیّبات للطیبین و الطیبون للطیّبات ...
اینکه در ذیل این آیه فرموده :(اولئک مبرژون مما یقولون) دلیل است بر اینکه مراد از(خبیثات و خبیثین) و(طیبات و طیبین)،مردان و زنان متصف به خباثت و طهارتند. بنابراین ، آیه متمم آیات افک و متصل به آنها و در سیاق مشارک با آنها است . و این آیه عام است ، و از جهت الفاظ هیچ مخصصى ندارد.
پس مراد از طیب و طهارتى که باعث مى شود از آنچه مردم درباره ایشان مى گویند مبراء باشند، به طورى که از آیات سابق فهمیده مى شود همان معنایى است که اتصاف به ایمان و احصان مقتضى آن است . پس مؤ منین و مؤ منات با احصان ، طیبین و طیباتند، و هر یک مختص به دیگرى است ، و ایشان به حکم ایمان و احصان شرعا از نسبت هاى ناروایى که شاهدى بر آن اقامه نشود مبرا هستند، و از جهت ایمانى که دارند محکوم به مغفرتند، همچنان که فرموده :(و آمنوا به یغفر لکم من ذنوبکم) و نیز به همان جهت رزق کریمى
خواهند داشت . و آن رزق کریم همان حیات طیب در دنیا و آخرت ، و اجر نیکوى آخرت است ، که در آیه(من عمل صالحا من ذکر او انثى و هو مؤ من فلنحیینه حیوة طیبة و لنجزینهم اجرهم باحسن ما کانوا یعملون) بدان نوید داده است .
و مراد از خبیث در خبیثین وخبیثات که غیر از مؤ منین هستند این است که حالتى پلید دارند، و به خاطر کفر وضعى ناخوشایند به خود مى گیرند. و اگر زنان خبیث را به مردان خبیث ، و مردان خبیث را به زنان خبیث اختصاص داده ، به خاطر هم جنسى و هم سنخى است ، و در نتیجه اینگونه افراد از تلبس به فحشاء مبراء نیستند، - البته صرف این اختصاص ، حکم به تلبس و اتصاف نیست -.
پس از آنچه گذشت چند نکته روشن گردید:
اول اینکه : آیه شریفه از نظر لفظ عام است و مؤ منین را براى همیشه به پاکى توصیف مى کند، هر چند که سبب نزولش موردى خاص باشد.
دوم اینکه : دلالت دارد بر اینکه مؤ منین شرعا محکوم به براءتند از آنچه که به ایشان نسبت بدهند و اقامه بینه نکنند.
سوم اینکه : دلالت دارد بر اینکه مؤ منین همه محکوم به مغفرت و رزق کریمند. و همه اینها البته حکم ظاهرى است ، ظاهر حال مؤ منین چنین ، و ظاهر حال کفار بر خلاف این است ، چون مؤ منین نزد خدا محترمند.
بحث روایتى
روایتى مفصل از(الدر المنثور) دربارهنزول آیات مربوط افک درباره عائشه
در الدرالمنثور است که عبدالرزاق ، احمد، بخارى ، عبد بن حمید، مسلم ، ابن جریر، ابن منذر، ابن ابى حاتم ، ابن مردویه و بیهقى(در کتاب شعب) همگى از عایشه روایت کرده اند که گفت : رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) همواره وقتى مى خواست به سفرى برود در میان همسرانش قرعه مى انداخت ، و قرعه به نام هر کس بیرون مى شد او را با خود به سفر مى برد.
در سفرى در میان ما قرعه انداخت ، قرعه به نام من در آمد. و من با رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) به سفر رفتم ، و سفر سفر جنگ بود. و این در هنگامى بود که دستور حجاب نازل شده
بود، و مرا به همین جهت همواره در هودجى سوار مى کردند، و در همان هودج نیز منزل مى کردم . همچنان مى رفتیم تا رسول خدا(صلى الله علیه و آله) از جنگ فارغ شد و برگشت . همین که نزدیکیهاى مدینه رسیدیم ، شبى منادى نداى کوچ داد که سوار شوید. من برخاستم و از لشگرگاه گذشتم ، تا قضاى حاجت کنم . بعد از قضاى حاجت به محل رحل خود برگشتم . پس ناگاه متوجه شدم که گلوبندم که از مهره هاى یمانى بود پاره شده و افتاده ، به دنبال آن مى گشتم و جستجوى گلوبند باعث شد که درنگ کنم و ماءمورین هودج من هودجم را بلند کرده بالاى شتر من گذاشتند، به خیال اینکه من در هودجم ،(خواهى گفت چطور بودن و نبودن یک زن در هودج را نمى فهمیدند؟ جواب این است که در آن ایام زن ها خیلى کم گوشت و سبک بودند، چون غذایشان قوت لایموت بود)، لذا ماءمورین از سبکى هودج تعجب نکردند، علاوه بر این من زنى نورس بودم به هر حال شتر را هى کردند و رفتند. و من در این میان گلوبندم را پیدا کردم اما من وقتى گلوبندم را یافتم که کاروان رفته بود. من خود را به محل کاروان ، و آن محلى که خودم منزل کرده بودم رسانیده قدرى ایستادم ، شاید به جستجوى من برگردند، ولى همین طور که نشسته بودم خوابم برد.
از سوى دیگر صفوان بن معطل سلمى ذکرانى که ماءمور بود از عقب لشکر حرکت کند هنگام صبح بدانجا که من خوابیده بودم رسید و از دور شبح انسانى دید، نزدیک آمد و مرا شناخت ، چون قبل از دستور حجاب مرا دیده بود وقتى مرا شناخت استرجاع گفت و من به صداى او که مى گفت :(انا لله و انا الیه راجعون) بیدار شدم ، و صورت خود را پوشاندم ، به خدا سوگند که غیر از همین استرجاع دیگر حتى یک کلمه با من حرف نزد، و من نیز از او جز همان استرجاع را نشنیدم . پس شتر خود را خوابانید و من سوار شدم . سپس به راه افتاد تا به لشگرگاه رسیدیم ، و آن منزلى بود کنار نحر ظهیره و این قضیه باعث شد که عده اى درباره من سخنانى بگویند و هلاک شوند.
و آن کسى که این تهمت را درست کرد عبداللّه بن ابى بن سلول بود. پس به مدینه آمدیم و من از روزى که وارد شدیم تا مدت یک ماه مریض شدم مردم دنبال حرف تهمت زنندگان را گرفته بودند، و سر و صدا به راه افتاده بود، در حالى که من از جریان به کلى بى خبر بودم . تنها چیزى که مرا در آن ایام به شک مى انداخت این بود که من هیچ وقت به مثل آن ایامى که مریض بودم از رسول خدا(صلى الله علیه و آله) لطف ندیدم . همواره بر من وارد مى شد و سلام مى کرد، و مى پرسید چطورى ؟ و این مایه تعجب و شک من مى شد. ولى به شرى که پیش آمده بود پى نمى بردم ، تا بعد از آنکه نقاهت یافته از خانه بیرون آمدم ، در
حالى که ام مسطح هم جهت رفع حاجت با من بیرون آمده بود تا به مناصع برود. و مناصع محل رفع حاجت بود، که زنان جز در شبها از این شب تا شب دیگر بدانجا نمى رفتند و این قبل از رسم شدن مستراح در خانه ها بود، تا آن روز به رسم عرب قدیم براى قضاى حاجت به گودالها مى رفتیم و از اینکه در خانه مستراح بسازیم ناراحت و متاذى بودیم .
پس من و ام مسطح از در خانه بیرون شده لباس خود را بلند کردیم که بنشینیم ، ام مسطح پایش به جامه اش گیر کرد و افتاد، و گفت : هلاک باد مسطح ، من گفتم : این چه حرف بدى بود که زدى ، به مردى که در جنگ بدر شرکت کرده بد مى گویى ؟ گفت : اى خانم !مگر نشنیده اى که چه حرفهایى مى زند؟ گفتم : نه ، مگر چه مى گوید؟ آنگاه شروع کرد داستان اهل افک را نقل کردن که از شنیدن آن مرضم بدتر شد.
و همین که به خانه برگشتم رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) به دیدنم آمد و بر من سلام کرد و پرسید چطورى ؟ گفتم : اجازه مى دهى به سراغ پدر و مادرم بروم ؟ - مى گوید: من از این اجازه خواستن این منظور را داشتم که از پدر و مادرم داستان افک را بشنوم ، - آنگاه مى گوید: رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) به من اجازه داد. پس به خانه پدر و مادرم رفتم ، و به مادرم گفتم : اى مادر مردم چه مى گویند؟ گفت : دخترم ناراحت مباش کمتر زنى زیبا پیدا مى شود که نزد شوهرش محبوب باشد و با داشتن چند هوو حرفى دنبالش نزنند، گفتم : سبحان اللّه مردم این طور مى گویند؟ پس گریه مرا گرفت و آن شب تا صبح گریستم و نتوانستم از اشکم خوددارى کنم و خواب به چشمم نیامد، تا صبح شد و من هنوز مى گریستم .
رسول خدا(صلى الله علیه و آله) على بن ابیطالب و اسامه بن زید را خواست و با ایشان درباره جدایى از همسرش گفتگو و مشورت کرد، اسامه چون از براءت خانواده او آگاهى داشت ، و چون نسبت به خانواده او خیرخواه بود گفت : یا رسول اللّه همسرت را داشته باش که ما جز خیر سابقه اى از ایشان نداریم ، و اما على بن ابیطالب گفت : یا رسول اللّه(صلى الله علیه و آله) خدا که تو را در مضیقه نگذاشته و قحطى زن هم نیست علاوه بر این از کنیز او اگر بپرسى تو را تصدیق مى کند پس رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) دستور داد بریرة بیاید، چون آمد حضرت پرسید: اى بریره آیا چیزى که مایه شک و شبهه ات باشد از عایشه دیده اى ؟ گفت : نه به آن خدایى که تو را به حق مبعوث کرده من از او هیچ سابقه سویى ندارم ، جز اینکه او جوان است ، و خوابش سنگین ، بارها شده که براى خانه خمیر مى کند و همان جا خوابش مى برد، تا آنکه حیوانات اهلى مى آیند و خمیر را مى خورند.
پس رسول خدا(صلى الله علیه و آله) بر خاسته درباره عبداللّه بن ابى استعذار نمود، و در منبر فرمود: اى گروه مسلمانان ! کیست که اگر من مردى را که شرش به اهل بیت من رسیده کیفر کنم عذر مرا بفهمد و مرا ملامت نکند؟ چون به خدا سوگند من جز خیر هیچ سابقه اى از همسرم ندارم و این تهمت را درباره مردى زده اید که جز خیر سابقه اى از او نیز ندارم ، او هیچ وقت بدون من وارد خانه من نمى شد.
پس سعد بن معاذ انصارى برخاست و عرض کرد: من راحتت مى کنم ، اگر از اوس باشد گردنش را مى زنم ، و اگر از برادران مایعنى بنى خزرج باشد هر امرى بفرمایى اطاعت مى کنم ، سعد بن عباده که رئیس خزرج بود و قبلا مردى صالح بود آن روز دچار حمیت و تعصب شده ، از جا برخاست و به سعد گفت : به خدا سوگند دروغ گفتى ، و تو او را نمى کشى ، و نمى توانى بکشى ، پس از وى اسید بن حضیر پسر عموى سعد برخاست و به سعد بن عباده گفت : تو دروغ مى گویى ، چون مردى منافق هستى ، و از منافقین دفاع مى کنى ، پس دو قبیله اوس و خزرج از جاى برخاسته به هیجان آمدند، و تصمیم گرفتند که با هم بجنگند در همه این احوال رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) بر فراز منبر ایستاده بود، و مردم را مرتب آرام مى کرد، تا همه ساکت شدند و آن جناب هم سکوت کرد.
من آن روز مرتب گریه مى کردم و اشکم بند نمى آمد، و چشمم به خواب نرفت ، پدر و مادرم نزدم آمدند، و دیدند که دو شب و یک روز است که کارم گریه شده ، ترسیدند که از گریه جگرم شکافته شود. هنگامى که آن دو نشسته بودند و من همچنین گریه مى کردم ، زنى از انصار اجازه خواست و وارد شد و او هم با گریه مرا کمک کرد، در این بین ناگهان رسول خدا(صلى الله علیه و آله) وارد شد و نشست و تا آن روز هرگز آن جناب نزد من نمى نشست ، و به من همان حرفهایى را زد که قبلا مى زد.
این را هم بگویم که یک ماه بود وحى بر آن جناب نازل نشده و درباره گرفتارى من از غیب دستورى نرسیده بود پس رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) وقتى مى نشست تشهد خواند، و سپس فرمود: اما بعد، اى عایشه به من چنین و چنان رسیده ، اگر تو از این تهمت ها مبرى باشى که خدا در براءت تو آیه قرآنى مى فرستد، و اگر گنهکار باشى باید استغفار کنى و به خدا توبه ببرى ، که بنده خدا وقتى به گناه خود اعتراف کند، و آنگاه توبه نماید، خدا توبه اش را مى پذیرد بعد از آنکه سخنان رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) تمام شد ناگهان اشکم خشک
شد، و دیگر قطره اى اشک نیامد، من به پدرم گفتم پاسخ رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) را بده گفت : به خدا سوگند نمى دانم چه بگویم به مادرم گفتم : جواب رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) را بده گفت :به خدا سوگند نمى فهمم چه بگویم .
و خودم در حالى که دخترى نورس بودم و قرآن زیاد نمى دانستم ، گفتم : من به خدا سوگند مى دانستم که شما این جریان را شنیده اید، و در دلهایتان جاى گرفته ، و آن را پذیرفته اید، لذا اگر بگویم من برى و بى گناهم ، و خدا مى داند که برى از چنین تهمتى هستم ، تصدیقم نمى کنید، و اگر اعتراف کنم ، به کارى اعتراف کرده ام که به خدا سوگند نکرده ام ، ولى شما تصدیقم نمى کنید. و به خدا سوگند مثالى براى خودم و شما سراغ ندارم الا کلام پدر یوسف(علیه السلام) که گفت :(فصبر جمیل و الله المستعان على ما تصفون) آنگاه روى گردانیده در بسترم خوابیدم ، در حالى که از خود خاطر جمع بودم ، و مى دانستم که خدا مرا تبرئه مى کند، ولى احتمال نمى دادم که درباره من وحیى بفرستد، که تا قیامت بخوانند، چون خود را حقیرتر از آن مى دانستم که خدا درباره ام آیه اى از قرآن بفرستد که تلاوت شود، بلکه امیدوار بودم رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) رویایى ببیند، و به این وسیله تبرئه شوم . سپس مى گوید: به خدا سوگند رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) تصمیم به برخاستن نگرفته بود، واحدى از حضار هم از جاى خود برنخاسته بودند که وحى بر او نازل شد، و همان حالت بیهوشى که همواره در هنگام وحى به او دست مى داد دست داد و از شدت امر عرقى مانند دانه هاى مروارید از او سرازیر شد، با اینکه آن روز روز سردى بود. همین که حالت وحى تمام شد به خود آمد، در حالى که مى خندید و اولین کلمه اى که گفت این بود که : اى عایشه بشارت باد تو را که خداوند تو را تبرئه کرد. مادرم گفت : برخیز و بنشین . گفتم به خدا بر نمى خیزم و جز خدا کسى را سپاس نمى گویم ، آنگاه آیه(ان الّذین جاءوا بالافک عصبة منکم) و ده آیه بعد از آن را نازل فرمود.
و بعد از آنکه خداوند این آیات را در براءتم نازل فرمود، ابوبکر که همواره به مسطح بن اثاثه به خاطر فقر و خویشاوندیش کمک مى کرد، گفت : به خدا سوگند دیگر من به مسطح هیچ کمکى نمى کنم ، زیرا درباره دخترم عایشه چنین بلوایى به راه انداخت ، خداى تعالى در رد او این آیه را فرستاد:(و لا یاتل اولوا الفضل منکم والسعة ان یوتوا اولى القربى و المساکین ... رحیم) پس ابوبکر گفت : به خدا سوگند من دوست دارم که خدا مرا بیامرزد، پس رفتار خود را درباره مسطح دوباره از سر گرفت ، و به او انفاق کرد و گفت : به خدا تا ابد از انفاق به او دریغ نمى کنم .
عایشه مى گوید: رسول خدا(صلى الله علیه و آله) از زینت دختر جحش از وضع من پرسید، و فرمود: اى زینت تو چه مى دانى و چه دیده اى ؟ گفت یا رسول اللّه(صلى اللّه علیه و آله) چشم و گوشم از این جریان بى خبر است ، و من جز خیر از او چیزى ندیده ام ، با اینکه زینب از میان همسران رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) تنها کسى بود که با من تکبر مى کرد و خداوند او را با ورع و تقوى عصمت داد، و خواهرش حمنه که چنین تقوایى نداشت ، و با او ستیز مى کرد، جزو اصحاب افک شد، و هلاک گشت .
موارد اشکال در این روایت و روایات دیگرى که از طرق عامه در این بارهنازل شده است .
مؤ لف : این روایت به طرقى دیگر نیز از عایشه ، از عمر، ابن عباس ، ابو هریره ، ابو الیسر انصارى ، ام رومان مادر عایشه ، و دیگران نقل شده ، و با این روایت مقدارى اختلاف دارد. و در آن آمده که منظور از(الّذین جاءوا بالافک) عبد اللّه بن ابى بن سلول ، و مسطح بن اثاثه(که از اصحاب بدر و از سابقین اولین از مهاجرین است)، و حسان بن ثابت و حمنه خواهر زینب همسر رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) بودند.
و نیز در آن آمده که رسول خدا(صلى الله علیه و آله) بعد از نزول آیات افک ، ایشان را خواست ، و بر آنان حد جارى ساخت ، چیزى که هست عبد اللّه بن ابى را دو بار حد زد، براى اینکه کسى که همسر رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) را نسبت زنا بدهد دو حد دارد. و در این روایت که با هم قریب المضمون مى باشند در جریان قصه از چند جهت اشکال است :
جهت اول اینکه : از خلال این روایات برمى آید که رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) درباره عایشه سوء ظن پیدا کرده بود، مثلا یک جاى روایات آمده که حال آن جناب نسبت به عایشه در ایام مرضش تغییر یافته بود، تا آیات تبرئه نازل شد، جاى دیگر آمده که عایشه گفت : بحمد اللّه نه به حمد تو، و در بعضى از روایات آمده که رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) به پدرش دستور داد برو و به عایشه بشارت بده ، ابوبکر وقتى بشارت را داد گفت بحمد اللّه نه به حمد صاحبت که تو را فرستاده ، و مقصودش رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) بوده ، و در جاى دیگر روایات آمده که وقتى رسول خدا(صلى الله علیه و آله) او را نصیحت مى کرد که اگر واقعا این کار را کرده اى توبه کن ، زنى جلو در خانه نشسته بود، عایشه گفت از این زن خجالت نمى کشى که برود و شنیده هاى خود را بازگو کند؟ و معلوم است که این جور حرف زدن با رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله)، - که منظور در همه آنها اهانت و اعتراض است -
وقتى از عایشه سر مى زند که رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) را در امر خود دچار سوء ظن ببیند، علاوه بر این در روایت عمر تصریح شده که گ فت : در قلب رسول خدا(صلى الله علیه و آله) از آنچه مى گفتند سوء ظنى پیدا شده بود.
و کوتاه سخن اینکه دلالت عموم روایات بر سوء ظن رسول خدا(صلى الله علیه و آله) نسبت به عایشه جاى هیچ حرفى نیست ، و حال آنکه رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) اجل از این سوء ظن است و چطور نباشد؟ با اینکه خداى تعالى سایر مردم را از این سوء ظن توبیخ نموده و فرمود:(چرا وقتى مؤ منین و مؤ منات این را شنیدند حسن ظن به یکدیگر از خود نشان ندادند، و نگفتند که این افترایى است آشکار)؟، و وقتى حسن ظن به مؤ منین از لوازم ایمان باشد، رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) سزاوا رتر به آن است ، و سزاوارتر از اجتناب از سوء ظن است که خود یکى از گناهان مى باشد و مقام نبوت و عصمت الهى او با چنین گناهى نمى سازد.
از این هم که بگذریم اصولا اگر بنا باشد گناهانى چون زنا در خانواده پیغمبر نیز راه پیدا کند، مایه تنفر دلها از او شده و دعوت او لغو مى گردد، و بر خدا لازم است که خاندان او را از چنین گناهانى حفظ فرماید، و این حجت و دلیل عقلى عفت زنان آن جناب را به حسب واقع ثابت مى کند، نه عفت ظاهرى را فقط، و با اینکه عقل همه ما این معنا را درک مى کند، چطور رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) آن را درک نکرده و نسبت به همسر خود دچار تردید مى شود .
جهت دوم اینکه : آنچه از روایات بر مى آید این است که داستان افک از روزى که سازندگان آن آن را به راه انداختند، تا روزى که به همین جرم تازیانه خوردند، بیش از یک ماه طول کشیده ، و با اینکه حکم قذف در اسلام معلوم بوده ، که هر کس شخصى را قذف کند و
شاهد نیاورد باید تازیانه بخورد، و شخص متهم تبرئه شود، با این حال چرا رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) بیش از یک ماه حکم خدا را در حق قذف کنندگان جارى نکرد و منتظر وحى ماند تا دستورى در امر عایشه برسد و در نتیجه این مسامحه ، قضیه دهان به دهان بگردد و مسافران از اینجا به آنجا بکشانند و کار به جایى برسد که دیگر وصله بر ندارد؟ مگر آیه شریفه غیر آن حکم ظاهرى چیز زایدى آورد؟ وحیى هم که آمد همان را بیان کرد که آیه قذف بیان کرده بود که مقذوف به حکم ظاهرى شرعى براءت دارد.
و اگر بگویى که آیات مربوط به افک چیز زایدى بیان کرد، و آن طهارت واقعى عایشه ، و براءت نفس الامرى او است ، و آیه قذف این را نمى رسانید، و شاید انتظار رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) براى همین بوده که آیه اى نازل شود، و بى گناهى عایشه را به حسب واقع بیان کند.
در جواب مى گوییم هیچ یک از آیات شانزده گانه افک دلالتى بر براءت واقعى ندارد، تنها حجت عقلیه اى که گذشت که باید خانواده هاى انبیاء از لوث فحشاء پاک باشند آن را افاده مى کند.
و اما آیات ده گانه اول ، که در آن شائبه اختصاصى هست ، روشن ترین آنها در دلالت بر براءت عایشه آیه(لولا جاءوا علیه باربعة شهداء، فاذلم یاتوا بالشهداء فاولئک عند اللّه هم الکاذبون) است ، که در آن استدلال شده بر دروغگویى اصحاب افک ، به اینکه شاهد نیاورده اند، و معلوم است که شاهد نیاوردن دلیل بر براءت ظاهرى ، یعنى حکم شرعى به براءت است ، نه براءت واقعى ، چون پر واضح است که بین شاهد نیاوردن و براءت واقعى حتى ذره اى هم ملازمه نیست .
و اما آیات شش گانه اخیر که حکم به براءت طیبین و طیبات مى کند، حکم عامى است که در لفظ آن مخصصى نیامده و در نتیجه شامل عموم طیبین و طیبات مى شود و براءتى که اثبات مى کند در بین عموم آنان مشترک است ، و این نیز واضح است که براءت عموم مقذوفین(البته در قذفى که اقامه شهود نشده باشد) با حکم ظاهرى شرعى مناسب است نه با براءت واقعى .
پس حق مطلب این است که هیچ گریزى از این اشکال نیست ، مگر اینکه کسى بگوید: آیه قذف قبل از داستان افک نازل نشده بوده ، بلکه بعد از آن نازل شده ، و علت توقف رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) هم این بوده که حکم این پیش آمد و نظایر آن در اسلام نازل نشده بوده ، و رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) منتظر حکم آسمانى آن بوده .
و از جمله روشن ترین ادله بر نادرستى این روایت این است که رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) در مسجد از مردم درباره شخص قاذف استعذار کرد(یعنى فرمود: شر او را از من دور کنید به طورى که ملامتى متوجه من نشود) و سعد بن معاذ آن پاسخ را داد، و سعد بن عباده با او مجادله کرد، و سر انجام در میان اوس و خزرج اختلاف افتاد.
و در روایت عمر آمده که بعد از ذکر اختلاف مزبور، این گفت : یاللاؤ س وآن گفت : یا للخزرج ، پس این دو قبیله دست به سنگ و کفش زده به تلاطم در آمدند، تا آخر حدیث ، و اگر آیه قذف قبلا نازل شده بود، و حکم حد قاذف معلوم گشته بود، سعد بن معاذ پاسخ نمى داد که من او را مى کشم ، بلکه او و همه مردم پاسخ مى دادند که یا رسول اللّه(صلى اللّه علیه و آله) حکم قذف را در باره اش جارى کن ، قدرت هم که دارى ، دیگر منتظر چه هستى ؟.
اشکال سومى که به این روایات وارد است این است که این روایات تصریح مى کنند به اینکه قاذفین ، عبداللّه بن ابى و مسطح و حسان و حمنه بودند، آن وقت مى گویند: که رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) عبداللّه بن ابى را دو بار حد زد، ولى مسطح و حسان و حمنه را یک بار، آنگاه تعلیل مى آورند که قذف همه جا یک حد دارد، ولى در خاندان رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) دو حد و این خود تناقضى است صریح ، چون همه نامبردگان مرتکب قذف شده بودند و فرقى در این جهت نداشتند.
بله در روایات آمده که عبداللّه بن ابى تولى کبره یعنى تقصیر عمده زیر سر او بوده ، و لیکن هیچ یک از امت اسلام نگفته که صرف این معنا باعث این مى شود که دو حد بر او جارى شود، و عذاب عظیم را در آیه(الذى تولّى کبره منهم له عذاب عظیم) تفسیر به دو حد نکرده اند.
روایاتى از طرق شیعه که بنابر آنها داستان افک درباه ماریه قبطیه ، و تهمت زنندهعائشه بوده .
و در تفسیر قمى در ذیل آیه(ان الّذین جاءوا بالافک عصبه منکم ...) گفته که : عامه روایت کرده اند که این آیات درباره عایشه نازل شد، که در جنگ بنى المصطلق از قبیله خزاعه نسبت ناروا به او دادند، ولى شیعه روایت کرده اند که درباره ماریه قبطیه نازل شده ، که عایشه نسبت ناروا به او داد.
بعد مى گوید: محمد بن جعفر براى ما حدیث کرد که محمد بن عیسى ، از حسن بن على بن فضال ، برایمان حدیث کرد، که عبداللّه بن بکیر از زراره برایمان نقل کرد که گفت : از امام ابى جعفر(علیه السلام) شنیدم که مى فرمود: وقتى ابراهیم فرزند رسول خدا(صلى الله علیه و آله) از دنیا رفت ، آن جناب سخت غمگین شد، عایشه گفت : چه خبر شده ؟ چرا اینقدر
بر مرگ این کودک مى گریى ؟ او که فرزند تو نبود، بلکه فرزند جریح بود، پس رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) على(علیه السلام) را فرستاد تا جریح را به قتل برساند، على(علیه السلام) با شمشیر حرکت کرد، و جریح مردى قبطى بود که در باغى زندگى مى کرد، على(علیه السلام) در باغ را کوبید، جریح پشت در آمد که آن را باز کند، همین که على را غضبناک دید، به داخل باغ گریخت ، و در را باز نکرد، على(علیه السلام) از دیوار پرید و وارد باغ شد و او را دنبال کرد، وقتى دید نزدیک است خونش ریخته شود، به بالاى درختى رفت ، على(علیه السلام) هم به دنبالش بالا رفت ، او خود را از درخت پرت کرد، و در نتیجه عورتش نمایان شد، و على(علیه السلام) دید که او اصلا هیچیک از آلت تناسلى مردان و زنان را ندارد، پس نزد رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) برگشت و عرضه داشت یا رسول اللّه(صلى اللّه علیه و آله) هر وقت به من فرمانى مى دهى که من مانند سیخ داغ در داخل کرک باشم و یا آنکه با احتیاط اقدام کنم ؟ حضرت فرمود: نه البته باید که با احتیاط باشى ، عرضه داشت به آن خدایى که تو را به حق مبعوث فرموده جریح نه از مردان را دارد، و نه