background
وَيَدْرَأُ عَنْهَا الْعَذَابَ أَنْ تَشْهَدَ أَرْبَعَ شَهَادَاتٍ بِاللَّهِ ۙ إِنَّهُ لَمِنَ الْكَاذِبِينَ
و از [زن،] كيفر ساقط مى‌شود، در صورتى كه چهار بار به خدا سوگند ياد كند كه [شوهر] او جداً از دروغگويان است.
آیه 8 سوره النُّور

بیان آیات

غرض این سوره همان است که سوره با آن افتتاح شده و آن بیان پاره اى از احکام تشریع شده ، و سپس پاره اى از معارف الهى مناسب با آن احکام است ، معارفى که مایه تذکر مؤ منین مى شود.

معنا و مورد استعمال کلمه(سورة) و مقصود از اینکه فرمود:(سورة انزلناها وفرضناها)

سوره

انزلناها و فرضناها و انزلنا فیها آیات بینات لعلّکم تذکّرون

.

کلمه(سوره) به معناى پاره اى از کلمات و جمله بندى هایى است که همه براى ایفاى یک غرض ریخته شده باشد، و به همین جهت در این آیه شریفه یک بار مجموع آیات سوره به اعتبار معنایى که دارند یک سوره نامیده شده ، و فرموده :(این سوره را نازل کردیم) و

بار دیگر ظرف براى بعضى آیاتش اعتبار شده ، از باب ظرفیت مجموع براى بعض و فرموده :(در آن آیاتى روشن نازل کردیم).

و این کلمه از کلماتى است که قرآن کریم آن را وضع کرده و هر دسته از آیاتش را یک سوره نامیده ، و استعمال آن در کلام خداى تعالى مکرر آمده ، و مثل اینکه وجه این نامگذارى معناى لغوى آن است ، که همان دیوار دور شهر باشد که بر شهر احاطه مى کند، چون سوره قرآن نیز حصارى است که چند آیه و یا یک غرض معینى را که در مقام ایفاى آن است در بر گرفته است .

راغب مى گوید کلمه(فرض) به معناى بریدن چیز محکم و تاءثیر در آن مى باشد، مانند، فرض آهن و... سپس گفته : فرض ، همان معناى ایجاب را مى دهد، با این تفاوت که واجب کردن چیزى را به اعتبار وقوع و ثباتش ایجاب مى گویند، و به اعتبار بریده شدن ، و یک طرفى شدن تکلیف در آن ، فرض مى گویند، همچنان که خداى تعالى فرموده : سوره(انزلناها و فرضناها)، یعنى سوره اى که ما عمل به آن را بر تو واجب کردیم .

و نیز مى گوید: این کلمه هر جا که در جمله(فرض اللّه علیه - خدا بر او فرض کرد) واقع شده باشد، معناى ایجابى را مى دهد که خداى تعالى مکلف را بدان وارد و تکلیف کرده ، و هر جا در جمله(فرض اللّه له) واقع شده باشد، معناى توسعه و رخصت را مى دهد، مانند:(ما کان على النبى من حرج فیما فرض اللّه له) - در آنچه خدا نصیب کرده براى پیغمبر حرجى بر او نیست .

پس اینکه فرمود: سوره(انزلناها و فرضناها)، معنایش این است که این سوره را ما نازل کردیم ، و عمل به آن احکامى که در آن است واجب نمودیم ، پس اگر آن حکم ایجابى باشد، عمل به آن این است که آن را بیاورند، و اگر تحریمى باشد عمل به آن این است که ترک کنند و از آن اجتناب نمایند.

و اینکه فرمود:(و انزلنا فیها آیات بینات لعلّکم تذکرون) مراد از آن - به شهادت سیاق - آیه نور، و آیات بعد از آن است که حقیقت ایمان و کفر و توحید و شرک را ممثل مى سازد، و این معارف الهى را تذکر مى دهد.

بیان حد زناى زانى و زانیه

الزانیة و الزانى فاجلدوا کل واحد منهما مائة جلدة ... المؤ منین

کلمه(زنا) به معناى جماع بدون عقد یا بدون شبه عقد یا بدون خرید کنیز است ، و کلمه

(جلد) به معناى زدن تازیانه است و کلمه(راءفت) به معناى دلسوزى و تحریک شدن عواطف است ، بعضى از لغویین گفته اند: به معناى رحمت آمیخته با دلسوزى است و کلمه(طائفه) در اصل به معناى جماعت است وقتى که کوچ مى کنند، بعضى گفته اند: این کلمه بر دو نفر و حتى بر یک نفر هم اطلاق مى شود. الزانیة و الزانى ... جلدة) - مراد مرد و زنى است که این عمل شنیع از آن دو سر زده ، که باید به هر یک از آن دو صد تازیانه بزنند، و صد تازیانه حد زنا است به نص این آیه شریفه ، چیزى که هست در چند صورت تخصیص خورده ، اول اینکه زناکاران محصن باشند، یعنى مرد زناکار داراى همسر باشد، و زن زناکار هم شوهر داشته باشد، یا یکى از این دو محصن باشد که در این صورت هر کس که محصن است باید سنگسار شود، دوم اینکه برده نباشند که اگر برده باشند حد زناى آنان نصف حد زناى آزاد مى باشد.

بعضى از مفسرین گفته اند: اگر زن زناکار را جلوتر از مرد زناکار ذکر کرده ، براى این بوده که این عمل از زنان شنیع تر و زشت تر است و نیز براى این بوده که شهوت در زنان قویتر و بیشتر است .

و خطاب در آیه متوجه به عموم مسلمین است ، در نتیجه زدن تازیانه کار کسى است که متولى امور مسلمانان است ، که یا پیغمبر است و یا امام ، و یا نایب امام .

(و لا تاخذکم بهما رافة فى دین الله ...) - این نهى که از رافت شده از قبیل نهى از مسبب است به نهى از سبب ، چون رقت کردن به حال کسى که مستحق عذاب است باعث مى شود که در عذاب کردن او تساهل شود، و در نتیجه نسبت به او تخفیف دهند، و یا به کلى اجراى حدود را تعطیل کنند، و به همین جهت کلام را مقید کرد به قید(فى دین اللّه) تا جمله چنین معنا دهد که در حالتى که این سهل انگارى در دین خدا و شریعت او شده است .

بعضى از مفسرین گفته اند: مراد از(دین اللّه) همان حکم خدا است ، همچنان که در آیه(ما کان لیاخذ اخاه فى دین الملک) بدین معنا است ، یعنى رافت ، شما را در اجراى حکم خدا و اقامه حد او نگیرد.

(ان کنتم تؤ منون باللّه و الیوم الاخر) - یعنى اگر شما چنین و چنان هستید در اجراى حکم خدا دچار رافت نشوید و این خود تاءکید در نهى است .

(و لیشهد عذابهما طائفة من المؤ منین) - یعنى و باید جماعتى از مؤ منین ناظر و شاهد این اجراى حد باشند، تا آنان نیز عبرت گیرند و نزدیک عمل فحشاء نشوند.

الزانى لا ینکح الا زانیة او مشرکة ، و الزانیة لا ینکحها الا زان او مشرک ، و حرم ذلک على المؤ منین

.

ظاهر آیه و مخصوصا با در نظر گرفتن سیاق ذیل آن ، که مرتبط با صدر آن است ، چنین مى رساند که : آیه شریفه در مقام بیان حکمى تشریعى تحریمى است ، هر چند که از ظاهر صدر آن بر مى آید که از مساءله اى خبر مى دهد، چون مراد از این خبر تاءکید در نهى است ، چون امر و نهى وقتى به صورت خبر بیان شود. امر و نهى موکد مى شود، و این گونه تعبیرها زیاد است ،(مثلا مى گوییم فلانى این کار را مى کند، و یا دیگر از این کارها نمى کند، یعنى به هیچ وجه نباید کند).

معناى اینکه فرمود:(زانى جز با زانیه یا مشرکه نکاح نمى کند، و با زانیه جززانى یا مشرک ازدواج نمى کند...)

و حاصل معناى آیه با کمک روایات وارده از طرق اهل بیت(علیهم السلام) این است که : زناکار وقتى زناى او شهرت پیدا کرد، و حد بر او جارى شد، ولى خبرى از توبه کردنش نشد، دیگر حرام است که با زن پاک و مسلمان ازدواج کند، باید یا با زن زناکار ازدواج کند و یا با زن مشرک ، و همچنین زن زناکار اگر زنایش شهرت یافت ، و حد هم بر او جارى شد ولى توبه اش آشکار نگشت ، دیگر حرام مى شود بر او ازدواج با مرد مسلمان و پاک ، باید با مردى مشرک ، یا زناکار ازدواج کند.

پس این آیه ، آیه اى است محکم و باقى بر احکام خود که نسخ نشده و احتیاج به تاءویل هم ندارد، و اگر در روایات حکم را مقید کرده اند به صورت اقامه حد و ظهور توبه ، ممکن است این قید را از سیاق آیه نیز استفاده کرد، براى اینکه حکم به تحریم نکاح ، در آیه شریفه بعد از امر به اقامه حد است ، و همین بعد واقع شدن ظهور در این دارد که مراد از زانى و زانیه ، زانى و زانیه حد خورده است و همچنین اطلاق زانى و زانیه ظهور در کسانى دارد که هنوز به این عمل شنیع خود ادامه مى دهند، و شمول این اطلاق به کسانى که توبه نصوح کرده اند، از داءب و ادب قرآن کریم بعید است .

وجوهى که درباره این آیه گفته شده است

مفسرین در معناى آیه مشاجراتى طولانى و اقوالى مختلف دارند.

یکى اینکه گفتار در آیه به منظور اخبار از مقدار لیاقت مرتکبین این عمل زشت

است ، و مى خواهد بفرماید: افراد پلید همان پلیدى ها را دوست مى دارند، و لیاقت بیش از آن را ندارند آدم زناکار به خاطر خباثت و پلیدى ذاتش جز به زنى مثل خود میل نمى کند، او از زنى خوشش مى آید که چون خودش زناکار و پلید، و یا بدتر از خودش زنى مشرک و بى دین باشد و همچنین زن زناکار جز به مردى مثل خود متعفن و پلید، و یا بدتر از خودش مشرک و بى دین تمایل ندارد. پس آیه شریفه در مقام بیان اعم اغلب است ، همچنان که در آیه دیگر از همین سوره فرموده :(الخبیثات للخبیثین و الخبیثون للخبیثات).

یکى دیگر اینکه مراد از آیه شریفه تقبیح اینگونه افراد است ، و معنایش این است که لایق به حال مرد زناکار این است که جز زن زناکار و یا بدتر از او را نگیرد و لایق به حال زن زناکار هم این است که جز به مرد زناکار و یا بدتر از او یعنى مشرک ، شوهر نکند و مراد از(نکاح) عقد نکاح و ازدواج مشروع است و جمله(و حرم ذلک على المؤ منین) عطف است بر اول آیه ، و مراد این است که زنا بر مؤ منین حرام شده ،(نه ازدواج با زناکار).

ولى این دو وجه از این رو صحیح نیستند که با سیاق آیه و مخصوصا با اتصال صدر و ذیل آن به یکدیگر که قبلا بدان اشاره رفت سازگار نیستند.

وجه سوم اینکه اصلا این آیه شریفه نسخ شده ، و ناسخ آن آیه(وانکحوا الایامى منکم و الصالحین من عبادکم و امائکم است).

جواب این وجه هم این است که نسبت میان آیه مورد بحث و این آیه نسبت عموم و خصوص مطلق است ، یعنى این آیه عام است و آیه مورد بحث آن را تخصیص زده ،فرموده : اینکه در آنجا به طور عموم گفتیم(دختران خود و صالحان از برده و کنیزان خود را همسر دهید) مخصوص است به غیر زناکاران مصر در زنا و در اینگونه موارد که عامى بعد از خاص وارد مى شود آن را نسخ نمى کند.

بله اگر هم بگوییم نسخ شده مناسب تر آن است که بگوییم ناسخ آن ، آیه 221 سوره بقره است ، که مى فرماید:(و لا تنکحوا المشرکات حتى یؤ من و لامه مؤ منة خیر من مشرکة و لو

اعجبتکم و لا تنکحوا المشرکین حتى یؤ منوا و لعبد مؤ من خیر من مشرک و لو اعجبکم اولئک یدعون الى النار و اللّه یدعوا الى الجنة و المغفرة باذنه).

به این بیان که کسى ادعا کند که این آیه نیز هر چند عامى است بعد از خاص ، و لیکن لسان آن لسانى است که تخصیص نمى پذیرد و وقتى آیه خاص آن را تخصیص نزد، قهرا آیه عام ، ناسخ خاص مى شود، بعضى از مفسرین هم ادعا کرده اند که نکاح کافر با زن مسلمان تا سال ششم از هجرت جایز بوده ، بعد از آن در آیه 221 سوره بقره تحریم آن نازل شده ، پس شاید آیه مورد بحث که مربوط به زانى و زانیه است و ازدواج زن زناکار مسلمان را با مشرک جایز دانسته قبل از نزول تحریم بوده ، و آیه تحریم بعد از آن نازل شده(در نتیجه آیه 221 سوره بقره ازدواج زناکار با مشرک را نسخ کرده) البته درباره این آیه اقوال دیگرى نیز هست که چون فسادش روشن بود متعرض نقل آنها نشدیم .

تشریع حد قذف

و الّذین یرمون المحصنات ثم لم یاتوا باربعة شهداء فاجلدوهم ثمانین جلدة ...

معناى(رمى)(انداختن) معروف است ولى به عنوان استعاره در نسبت دادن امرى ناپسند به انسان نیز استعمال مى شود، مانند نسبت زنا و دزدى دادن ، که آن را(قذف) هم مى گویند.

و از سیاق آیه بر مى آید که مراد از رمى نسبت زنا دادن به زن محصنه و عفیفه است و مراد از آوردن چهار شاهد که ناظر و گواه زنا بوده اند، اقامه این شهود است براى اثبات نسبتى که داده و در این آیه خداى تعالى دستور داده در صورتى که نسبت دهنده چهار شاهد نیاورد او را تازیانه بزنند و از آن به بعد شهادت او را نپذیرند و در ضمن حکم به فسق او نیز کرده است و معناى آیه این است که کسانى که به زنان عفیف نسبت زنا مى دهند و چهار شاهد بر صدق ادعاى خود نمى آورند،باید هشتاد تازیانه به ایشان بزنید و چون ایشان فاسق شده اند، دیگر تا ابد شهادتى از آنان قبول نکنید.

و این آیه به طورى که ملاحظه مى فرمایید از نظر نسبت دهنده مطلق است ، یعنى هم

شامل مرد مى شود و هم زن ، هم حر و هم برده ، روایات اهل بیت(علیهم السلام) هم همین طور تفسیر کرده .

الا الدین تابوا من بعد ذلک و اصلحوا فان اللّه غفور رحیم

این استثناء هر چند راجع به جمله اخیر یعنى حکم به فسق نامبردگان است . و لیکن از آنجایى که به شهادت سیاق براى جمله و(هرگز شهادتى از ایشان نپذیرید) جنبه تعلیل را دارد، لازمه اش ارتفاع حکم به ارتفاع فسق است ، که حکم ابدى نپذیرفتن شهادت هم برداشته شود، در نتیجه لازمه رفع دو حکم این مى شود که استثناء به حسب معنا به هر دو جمله مربوط باشد، و معنا چنین باشد که هرگز از آنان شهادت نپذیرید، چون فاسقند، مگر آنان که توبه نموده و عمل خود را اصلاح کنند، چرا که خداوند آمرزنده و مهربان است ، و چون چنین است گناهشان را مى آمرزد، و به ایشان رحم مى کند، یعنى حکم به فسق و نپذیرفتن ابدى شهادت آنان را بر مى دارد.

بعضى از مفسرین گفته اند که استثناء مزبور تنها و تنها راجع به جمله اخیر است ، در نتیجه اگر قذف کننده بعد از اقامه حد توبه کند و اصلاح نماید، گناهش آمرزیده مى شود، ولى باز هم شهادتش تا ابد پذیرفته نیست ، ولى بنا به گفته کسى که استثناء را راجع به هر دو جمله مى داند نتیجه اش این مى شود که هم گناهش آمرزیده مى شود و هم شهادتش پذیرفته مى گردد.

و ظاهر امر چنین است که این اختلاف مفسرین از یک مساءله اصولى که در علم اصول عنوان شده است منشاء مى گیرد، و آن این است که آیا استثنایى که بعد از چند جمله واقع مى شود به همه آنها بر مى گردد و یا تنها به جمله آخرى ؟ و حق مطلب این است که استثناء فى نفسه صلاحیت براى هر دو را دارد، و تعین یکى از آن دو وجه ، محتاج قرینه است ، تا ببینى از قرائنى که در کلام است چه استفاده شود و در آیه مورد بحث آنچه از سیاق بر مى آید این است که استثناء به جمله اخیر بر مى گردد، ولى چون افاده تعلیل مى کند - همانطور که گفتیم - به ملازمه ، جمله قبلى را هم به معناى خود مقید مى کند.

و الّذین یرمون ازواجهم و لم یکن لهم شهداء الا انفسهم ... من الکاذبین

شهادتشان را تاءیید کند(فشهادة احدهم اربع شهادات باللّه) چنین کسانى شهادتشان که یک شهادت از چهار شاهد است ، چهار بار خواهد بود و شهادتش را متعلق به خدا کند که راست مى گوید.

بیان حکم(لعان)

معناى مجموع این دو آیه چنین است که : کسانى که به همسران خود نسبت زنا مى دهند، و چهار شاهد ندارند - و طبع قضیه هم همین است ، چون تا برود و چهار نفر را صدا بزند که بیایند و زناى همسر او را ببینند تا شهادت دهند غرض فوت مى شود و زناکار اثر جرم را از بین مى برد - پس شهادت چنین کسانى که باید آن را اقامه کنند چهار بار شهادت دادن خود آنان است که پشت سر هم بگویند: خدا را گواه مى گیرم که در این نسبتى که مى دهم صادقم و بار پنجم بعد از اداى همین شهادت اضافه کند که لعنت خدا بر من باد اگر از دروغگویان باشم .

و یدرو عنها العذاب ان تشهد... ان کان من الصادقین

کلمه(درء) به معناى دفع است و مراد از(عذاب) همان حد زنا است ، و معناى آیه این است که اگر زن همان پنج شهادتى را که مرد داد علیه او اداء کند، حد زنا از وى بر داشته مى شود و شهادتهاى چهارگانه زن این است که بگوید: خدا را شاهد مى گیرم که این مرد از دروغگویان است ، و در نوبت پنجم اضافه کند که(لعنت خدا بر من باد اگر این مرد از راستگویان باشد). و به این سوگند دو طرفى در فقه اسلام لعان مى گویند، که مانند طلاق مایه انفصال زن و شوهر است .

و لو لا فضل اللّه علیکم و رحمتة و ان اللّه تواب حکیم

جواب کلمه لولا در این آیه حذف شده و قیودى که در فعل شرط اخذ شده آن جواب را مى فهماند، چون معناى آیه این است که اگر فضل خدا و رحمتش نبود و اگر توبه و حکمتش نمى بود، هر آینه بر سرتان مى آمد آنچه که فضل و رحمت و حکمت و توبه خدا از شما دور کرد. پس به طورى که قیود ماخوذ در شرط مى فهماند، تقدیر آیه چنین است(لولا ما انعم الله علیکم من نعمة الّذین و توبة لمذنبیکم و تشریعه الشرایع لنظم امور حیاتکم ، لزمتکم الشقوة ، و اهلکتکم المعصیة و الخطیئة و اختل نظام حیاتکم بالجهالة) یعنى اگر نعمت دین و توبه بر گنهکارانتان و تشریع شرایع براى نظم امور زندگیتان را خدا بر شما ارزانى نمى داشت ، هرگز از شقاوت رهایى نداشتید، و همیشه به معصیت و خطا دچار بودید، و به خاطر جهالت ، نظام امورتان مختل مى گشت ،(خدا داناتر است).

بحث روایتى

چند روایت در باره آیه حد زنا و آیه :(الزانى لا ینکح الا زانیة او مشرکة ...) وشاءن نزول آن .

در کافى به سند خود از محمد بن سالم از ابى جعفر(علیه السلام) روایت کرده که در ضمن حدیثى فرمود: سوره نور بعد از سوره نساء نازل شده ، و شاهد صدق این سخن این است که خداى تعالى در سوره نساء فرمود:(و آن دسته از زنان شما که عمل زنا مرتکب مى شوند علیه آنان استشهاد کنید به چهار نفر از خودتان ، که اگر شهادت دادند ایشان را در خانه ها زندانى کنید تا بمیرند، و یا خداى تعالى راه نجاتى بر ایشان قرار دهد) و در سوره نور به عنوان جعل و قرار داد راه نجات فرموده :(سورة انزلناها و فرضناها و انزلنا فیها آیات بیّنات لعلکم تذکّرون الزانیة و الزانى فاجلدوا کل واحد منهما مائة جلده و لا تاخذکم بهما رافة فى دین الله ان کنتم تؤ منون باللّه و الیوم الاخر و لیشهد عذابهما طائفة من المؤ منین).

و در تفسیر قمى و در روایت ابى الجارود از ابى جعفر(علیه السلام) در ذیل جمله(و لیشهد عذابهما) فرموده اند: یعنى ببینند تازیانه زدن به ایشان را(طائفة من المؤ منین) و مردم را براى این دیدن دعوت و جمع کنند.

و در تهذیب به سند خود از غیاث بن ابراهیم از جعفر از پدرش از امیرالمؤ منین روایت کرده که در ذیل جمله(و لا تاخذکم بهما رافة فى دین اللّه) فرمود: مقصود از دین الله اقامه حدود خدا است و در ذیل جمله(و لیشهد عذابهما طائفة من المؤ منین) فرمود: طائفه ، یک نفر را هم شامل مى شود.

و در کافى به سند خود از محمد بن سالم از امام ابى جعفر(علیه السلام) روایت کرده که در ضمن حدیثى فرمود آیه(الزانى لا ینکح الا زانیة او مشرکة ...) در مدینه نازل شد، و در این آیه خداى تعالى زناکار از زن و مرد را مؤ من ننامید، و هیچ اهل علمى شک ندارد که رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) فرمود: زناکار در حالى که زنا مى کند مؤ من نیست ، و دزد هم در حالى که دزدى مى کند مؤ من نیست ، چون این گونه افراد وقتى به چنین عملى دست مى زنند ایمان از وجودشان کنده مى شود، آنطور که پیراهن از تن کنده مى شود.

و در همان کتاب به سند خود از زراره روایت کرده که گفت : از امام صادق(علیه السلام) از معناى آیه(الزّانى لا ینکح الا زانیة او مشرکة) سؤ ال کردم ، فرمود: اینها زنان و مردانى معروف به زنا بودند که به این عمل شهرت داشتند، و مردم به این عنوان آنها را مى شناختند، مردم امروز هم مانند مردم عصر پیامبر(صلى اللّه علیه و آله) مى باشند پس هر کس که حد زنا بر او جارى شد و یا متهم به زنا شد سزاوار نیست مردم با او ازدواج کنند تا او را به توبه بشناسند و توبه اش شهرت پیدا کند.

مؤ لف : مثل این روایت را کافى به سند خود از ابى الصباح نیز نقل کرده . و به سند خود از محمد بن سالم از ابى جعفر(علیه السلام) به این عبارت آورده : ایشان مردان و زنانى بودند که در عهد رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) مشهور به زنا بودند. پس خداى تعالى مردم را از این مردان و زنان نهى فرمود، و مردم امروز هم به مانند مردم آن روز مى باشند پس کسى که معروف به زنا شده و یا حد بر او جارى شده باشد، باید از ازدواج با او خوددارى کنند تا وقتى که توبه اش شناخته و معروف شود.

و در همان کتاب به سند خود از حکم بن حکیم از امام صادق(علیه السلام) روایت کرده که فرمود : این تنها مربوط به زنا کارهاى علنى است ، و اما اگر کسى احیانا زنایى کند و توبه نماید، هر جا بخواهد مى تواند ازدواج کند.

و در الدرالمنثور است که احمد و عبد بن حمید و نسایى و حاکم(وى حدیث را صحیح دانسته) و ابن جریر و ابن منذر و ابن ابى حاتم و ابن مردویه و بیهقى در سنن خود، و ابو داوود در ناسخش از عبدالله بن عمر روایت کرده اند که گفت : زنى بود که او را ام مهزول مى نامیدند، و به مردى زنا مى داد، به شرطى که خرجى او را بدهد، پس یکى از اصحاب رسول خدا(صلى الله علیه و آله) خواست او را تزویج کند خداى تعالى این آیه را فرستاد:(زن زناکار را نمى گیرد مگر مرد زناکار یا مشرک).

مؤ لف : قریب به این معنا از عده اى از نویسندگان جوامع از مجاهد نقل شده .

باز در همان کتاب است که ابن ابى حاتم از مقاتل روایت کرده که گفت : وقتى مهاجرین مکه به مدینه آمدند به جز چند نفر انگشت شمار همه در شدت تنگى بودند، در شهر

مدینه هم گرانى و قحطى بود، و نیز در بازار مدینه فاحشه هاى علنى و رسمى بود از اهل کتاب ، و اما از انصار یکى امیه دختر کنیز عبداللّه بن ابى بود، و یکى دیگر نسیکه دختر امیه بود، که از مردى از انصار بود، و از این کنیز زادگان انصار عده اى بودند که زنا مى دادند، و هر یک به در خانه خود بیرقى افراشته بود تا مردان بفهمند اینجا خانه یکى از آن زنان است ، و این زنان از همه اهل مدینه زندگى بهترى داشتند، و بیش از همه به دیگران کمک مى کردند.

پس جمعى از مهاجرین براى نجات از قحطى و گرسنگى با اشاره بعضى تصمیم گرفتند با این زنان ازدواج کنند، تا به این وسیله معاششان تاءمین شود. یکى گفت خوب است قبلا از رسول خدا(صلى الله علیه و آله) دستور بگیریم ، پس نزد رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) شده گفتند: یا رسول الله گرسنگى بر ما شدت کرده ، و چیزى که سد جوع ما کند پیدا نمى کنیم ، و در بازار فاحشه هایى از اهل کتاب و کنیز زادگانى از ایشان و از انصار هستند که با زنا کسب معاش مى کنند، آیا صلاح هست ما با آنان ازدواج کنیم و از زیادى آنچه به دست مى آورند استفاده کنیم البته هر گاه زندگى خودمان راه افتاد، و بى نیاز از ایشان شدیم ، رهایشان مى کنیم ؟ در این هنگام خدا این آیه را فرستاد:(الزّانى لا ینکح ...) - و بر مؤ منین حرام کرد ازدواج با زناکاران را که علنى زنا مى دادند.

مؤ لف : این دو روایت سبب نزول آیه(الزّانیة لا ینکحها الا زان او مشرک) را بیان کرده ، نه شان نزول جمله(الزانى لا ینکح الا زانیة او مشرکة) را.

روایاتى درباره آیات راجع به قذف و لعان و شاءننزول آنها

و در مجمع البیان در ذیل آیه(الا الّذین تابوا) گفته : مفسرین در این استثناء اختلاف کرده اند که به کجا بر مى گردد و در آن دو قول گفته اند: یکى اینکه تنها به فسق بر مى گردد، و نه به جمله(و لا تقبلوا لهم شهادة ابدا) تا آنجا که مى گوید: دوم اینکه به هر دو جمله بر مى گردد، پس اگر قذف کننده اى توبه کند شهادتش قبول مى شود، چه حد خورده باشد و چه نخورده باشد(نقل از ابن عباس) تا آنجا که مى گوید: این نظریه قول امام باقر و امام صادق(علیه السلام) نیز هست .

و در الدرالمنثور است که عبدالرزاق و عبد بن حمید و ابن منذر از سعید بن مسیب روایت کرده که گفت : سه نفر علیه مغیره بن شعبه شهادت به زنا دادند، و زیاد که چهارمى بود از دادن شهادت خوددارى کرد، در نتیجه آن سه نفر به دستور عمر حد خوردند، و عمر به

ایشان گفت : توبه کنید تا شهادتتان پذیرفته شود دو نفر توبه کردند و ابوبکرة توبه نکرد، و هیچ وقت هم شهادتش پذیرفته نشد، و این ابوبکرة برادر مادرى زیاد بود، و چون زیاد کرد آنچه را که کرد(و خود را پسر ابوسفیان و مادرش را زناکار معرفى نمود) ابوبکرة سوگند خورد که تا هر چند که زنده است با او حرف نزند و حرف نزد تا مرد.

و در تهذیب به سند خود از حلبى از امام صادق(علیه السلام) روایت کرده که فرمود: اگر برده به حر نسبت زنا دهد هشتاد تازیانه مى خورد، و آنگاه فرمود: این از حقوق النّاس است .

روایتى در شاءن نزول آیه لعان

و در تفسیر قمى در ذیل جمله(و الّذین یرمون ازواجهم ... ان کان من الصادقین) روایت کرده که این آیه درباره لعان نازل شده ، و سبب نزولش این بوده که وقتى رسول خدا(صلى الله علیه و آله) از جنگ تبوک برگشت عویمر بن ساعدة عجلانى که از انصار است نزدش آمد، و گفت : یا رسول اللّه همسر من به شریک بن سمحاء زنا داده ، و از او حامله شده ، رسول خدا(صلى الله علیه و آله) از او روى بگردانید، عویمر مجددا سخن خود را تکرار کرد، و رسول خدا(صلى الله علیه و آله) روى گردانید، تا چهار مرتبه این کار تکرار شد.

پس رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) به خانه اش رفت و آیه لعان بر او نازل شد. پس براى نماز عصر بیرون شد و بعد از نماز به عویمر فرمود: برو همسرت را بیاور که خدا آیه قرآنى درباره شما زن و شوهر نازل کرده . پس مرد نزد زن آمد و گفت رسول خدا(صلى الله علیه و آله) تو را مى خواهد، زن که زن آبرومندى بود با جمعى از قوم خود آمد، همینکه داخل مسجد شد رسول خدا به عویمر فرمود: بروید نزدیک منبر و آنجا ملاعنه کنید !عویمر پرسید چگونه ملاعنه کنیم ؟ فرمود پیش بیا و بگو: خدا را شاهد مى گیرم که من در آنچه به این زن نسبت داده ام از راستگویانم ، عویمر جلو منبر آمد و یکبار صیغه لعان را جارى کرد، حضرت فرمود: اعاده کن دوباره خواند، تا چهار بار، فرمود: در نوبت پنجم بگو که لعنت خدا بر من باد اگر از دروغگویان باشم : آنگاه حضرت فرمود(مواظب باش که لعنت ، دعاى مستجابى است ، اگر دروغ بگویى تو را خواهد گرفت).

آنگاه باو فرمود: برو کنار و به همسرش فرمود: مثل او شهادت بده ، و گرنه حد خدا را بر تو جارى مى کنم ، زن به صورت افراد فامیلش ‍ نگریست و گف ت : من این رویها را در این

شبانگاه سیاه نمى کنم ، پس نزدیک منبر آمد و گفت خدا را شاهد مى گیرم که عویمر در این نسبت که به من بسته از دروغگویان است ، حضرت فرمود: اعاده کن ، تا چهار نوبت اعاده کرد سپس فرمود: حالا خودت را لعنت کن اگر او از راستگویان باشد، زن در نوبت پنجم گفت غضب خدا بر من باد اگر چنانچه عویمر در نسبتى که به من داده از راستگویان باشد، حضرت فرمود: واى بر تو! این نفرین مستجاب است ! اگر دروغگو باشى تو را مى گیرد.

پس رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) به شوهرش فرمود: برو که دیگر تا ابد این زن بر تو حلال نیست ، گفت پس آن مالى که من به او داده ام چه مى شود؟ حضرت فرمودند. اگر تو در این نسبت که به او دادى دروغگو باشى که آن مال از خود این زن نیز از تو دورتر شده است ، و اگر راست گفته باشى آن مال مهریه این زن ، و عوض کامى است که از او گرفته اى ، و رحم او را براى خود حلال کرده اى ،(تا آخر حدیث).

و در مجمع البیان در روایت عکرمه از ابن عباس آمده که گفت : سعد بن عباده وقتى آیه قذف را شنید از تعجب گفت :(به به)، اگر به خانه درآیم و ببینم که مردى میان رانهاى فلانى است هیچ سر و صدایى نکنم ، تا بروم چهار بیگانه دیگر را بیاورم ، جریان را نشان آنان بدهم ؟ اگر چنین چیزى پیش بیاید به خدا سوگند که تا من بروم چهار نفر را بیاورم ، آن مرد کارش را تمام کرده ، مى رود، در نتیجه اگر از دهانم بیرون کنم هشتاد تازیانه به پشتم فرود خواهد آمد.

رسول خدا(صلى الله علیه و آله) به مردم مدینه که سعد بزرگ ایشان بود فرمود: اى گروه انصار نمى شنوید که سعد چه مى گوید؟ گفتند: یا رسول اللّه(صلى اللّه علیه و آله) بزرگ ما را ملامت مکن ، چون او مردى بسیار غیرتمند است ، و به همین جهت جز با دختران باکره ازدواج نکرده ، و هیچگاه زنى را طلاق نگفته ، تا مبادا کسى از ما جراءت کند و مطلقه او را بگیرد، خود سعد بن عباده گفت : یا رسول اللّه پدر و مادرم فداى تو باد، به خدا سوگند من این حکم را جز حکم خدا نمى دانم ، و لیکن به خاطر همان اشکالى که به ذهنم آمد و عرض کردم از این حکم تعجب کردم ، حضرت فرمود خدا غیر از این را نخواسته ، سعد گفت صدق اللّه و رسوله ، به گفته خدا و رسول ایمان دارم .

پس چیزى نگذشت که پسر عمویى داشت به نام هلال بن امیه از باغ آمد در حالى که دید مردى با زنش جمع شده ، پس صبح نزد رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) رفت و گفت :

دیروز عصر به خانه آمدم و دیدم که مردى با او است ، و با دو چشم خود دیدم و با دو گوش خود شنیدم ، رسول خدا(صلى الله علیه و آله) خیلى ناراحت شد، به طورى که کراهت از رخساره اش مشاهده گشت ، هلال گفت مثل اینکه مى بینم ناراحت شدید، به خدا قسم که من راست مى گویم ، و امیدوارم که خدا فرجى فراهم کند، رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) تصمیم گرفت او را بزند.

راوى مى گوید: پس انصار جمع شدند، گفتند: ما به همان حرفى که دیروز سعد مى گفت : مبتلا شدیم ، آیا راضى شویم که هلال تازیانه بخورد، و براى ابد شهادتش مردود گردد؟ پس وحى نازل شد. همین که شنیدند وحى نازل شده سکوت کردند، آن وحى عبارت بود از آیه(و الّذین یرمون ازواجهم ...)

پس رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) فرمود: اى هلال بشارت باد تو را که خداوند فرج قرار داد، همان فرجى که آرزویش مى کردى ، پس فرمود، بفرستید تا همسر او بیاید، پس رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) میان این زن و شوهر ملاعنه کرد بعد از آن که لعان تمام شد رسول خدا(صلى الله علیه و آله) میان آن دو تفرقه افکند، و حکم کرد که فرزند از آن زن باشد، در حالى که پدر معینى نداشته باشد، ولى مردم هم فرزند او را به بدى نسبت ندهند.

آنگاه فرمود:( اگر چنین و چنان بیاورد براى شوهرش آورده ، و اگر چنین و چنان بیاورد براى کسى آورده که درباره اش این حرفها زدند).

احتمال دارد به صورت استفهام فرموده باشد یعنى حکم خدا چنین است آیا به رسم جاهلیت عمل کنیم که قیافه شناس بگوید اگر چنین و چنان است از شوهر اوست و گرنه از دیگران ؟.

مؤ لف : این روایت را در الدرالمنثور از عده اى از ارباب جوامع از ابن عباس روایت کرده است .-----------چند روایت در باره آیه حد زنا و آیه :(الزانى لا ینکح الا زانیة او مشرکة ...) وشاءن نزول آن .

در کافى به سند خود از محمد بن سالم از ابى جعفر(علیه السلام) روایت کرده که در ضمن حدیثى فرمود: سوره نور بعد از سوره نساء نازل شده ، و شاهد صدق این سخن این است که خداى تعالى در سوره نساء فرمود:(و آن دسته از زنان شما که عمل زنا مرتکب مى شوند علیه آنان استشهاد کنید به چهار نفر از خودتان ، که اگر شهادت دادند ایشان را در خانه ها زندانى کنید تا بمیرند، و یا خداى تعالى راه نجاتى بر ایشان قرار دهد) و در سوره نور به عنوان جعل و قرار داد راه نجات فرموده :(سورة انزلناها و فرضناها و انزلنا فیها آیات بیّنات لعلکم تذکّرون الزانیة و الزانى فاجلدوا کل واحد منهما مائة جلده و لا تاخذکم بهما رافة فى دین الله ان کنتم تؤ منون باللّه و الیوم الاخر و لیشهد عذابهما طائفة من المؤ منین).

و در تفسیر قمى و در روایت ابى الجارود از ابى جعفر(علیه السلام) در ذیل جمله(و لیشهد عذابهما) فرموده اند: یعنى ببینند تازیانه زدن به ایشان را(طائفة من المؤ منین) و مردم را براى این دیدن دعوت و جمع کنند.

و در تهذیب به سند خود از غیاث بن ابراهیم از جعفر از پدرش از امیرالمؤ منین روایت کرده که در ذیل جمله(و لا تاخذکم بهما رافة فى دین اللّه) فرمود: مقصود از دین الله اقامه حدود خدا است و در ذیل جمله(و لیشهد عذابهما طائفة من المؤ منین) فرمود: طائفه ، یک نفر را هم شامل مى شود.

و در کافى به سند خود از محمد بن سالم از امام ابى جعفر(علیه السلام) روایت کرده که در ضمن حدیثى فرمود آیه(الزانى لا ینکح الا زانیة او مشرکة ...) در مدینه نازل شد، و در این آیه خداى تعالى زناکار از زن و مرد را مؤ من ننامید، و هیچ اهل علمى شک ندارد که رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) فرمود: زناکار در حالى که زنا مى کند مؤ من نیست ، و دزد هم در حالى که دزدى مى کند مؤ من نیست ، چون این گونه افراد وقتى به چنین عملى دست مى زنند ایمان از وجودشان کنده مى شود، آنطور که پیراهن از تن کنده مى شود.

و در همان کتاب به سند خود از زراره روایت کرده که گفت : از امام صادق(علیه السلام) از معناى آیه(الزّانى لا ینکح الا زانیة او مشرکة) سؤ ال کردم ، فرمود: اینها زنان و مردانى معروف به زنا بودند که به این عمل شهرت داشتند، و مردم به این عنوان آنها را مى شناختند، مردم امروز هم مانند مردم عصر پیامبر(صلى اللّه علیه و آله) مى باشند پس هر کس که حد زنا بر او جارى شد و یا متهم به زنا شد سزاوار نیست مردم با او ازدواج کنند تا او را به توبه بشناسند و توبه اش شهرت پیدا کند.

مؤ لف : مثل این روایت را کافى به سند خود از ابى الصباح نیز نقل کرده . و به سند خود از محمد بن سالم از ابى جعفر(علیه السلام) به این عبارت آورده : ایشان مردان و زنانى بودند که در عهد رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) مشهور به زنا بودند. پس خداى تعالى مردم را از این مردان و زنان نهى فرمود، و مردم امروز هم به مانند مردم آن روز مى باشند پس کسى که معروف به زنا شده و یا حد بر او جارى شده باشد، باید از ازدواج با او خوددارى کنند تا وقتى که توبه اش شناخته و معروف شود.

و در همان کتاب به سند خود از حکم بن حکیم از امام صادق(علیه السلام) روایت کرده که فرمود : این تنها مربوط به زنا کارهاى علنى است ، و اما اگر کسى احیانا زنایى کند و توبه نماید، هر جا بخواهد مى تواند ازدواج کند.

و در الدرالمنثور است که احمد و عبد بن حمید و نسایى و حاکم(وى حدیث را صحیح دانسته) و ابن جریر و ابن منذر و ابن ابى حاتم و ابن مردویه و بیهقى در سنن خود، و ابو داوود در ناسخش از عبدالله بن عمر روایت کرده اند که گفت : زنى بود که او را ام مهزول مى نامیدند، و به مردى زنا مى داد، به شرطى که خرجى او را بدهد، پس یکى از اصحاب رسول خدا(صلى الله علیه و آله) خواست او را تزویج کند خداى تعالى این آیه را فرستاد:(زن زناکار را نمى گیرد مگر مرد زناکار یا مشرک).

مؤ لف : قریب به این معنا از عده اى از نویسندگان جوامع از مجاهد نقل شده .

باز در همان کتاب است که ابن ابى حاتم از مقاتل روایت کرده که گفت : وقتى مهاجرین مکه به مدینه آمدند به جز چند نفر انگشت شمار همه در شدت تنگى بودند، در شهر

مدینه هم گرانى و قحطى بود، و نیز در بازار مدینه فاحشه هاى علنى و رسمى بود از اهل کتاب ، و اما از انصار یکى امیه دختر کنیز عبداللّه بن ابى بود، و یکى دیگر نسیکه دختر امیه بود، که از مردى از انصار بود، و از این کنیز زادگان انصار عده اى بودند که زنا مى دادند، و هر یک به در خانه خود بیرقى افراشته بود تا مردان بفهمند اینجا خانه یکى از آن زنان است ، و این زنان از همه اهل مدینه زندگى بهترى داشتند، و بیش از همه به دیگران کمک مى کردند.

پس جمعى از مهاجرین براى نجات از قحطى و گرسنگى با اشاره بعضى تصمیم گرفتند با این زنان ازدواج کنند، تا به این وسیله معاششان تاءمین شود. یکى گفت خوب است قبلا از رسول خدا(صلى الله علیه و آله) دستور بگیریم ، پس نزد رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) شده گفتند: یا رسول الله گرسنگى بر ما شدت کرده ، و چیزى که سد جوع ما کند پیدا نمى کنیم ، و در بازار فاحشه هایى از اهل کتاب و کنیز زادگانى از ایشان و از انصار هستند که با زنا کسب معاش مى کنند، آیا صلاح هست ما با آنان ازدواج کنیم و از زیادى آنچه به دست مى آورند استفاده کنیم البته هر گاه زندگى خودمان راه افتاد، و بى نیاز از ایشان شدیم ، رهایشان مى کنیم ؟ در این هنگام خدا این آیه را فرستاد:(الزّانى لا ینکح ...) - و بر مؤ منین حرام کرد ازدواج با زناکاران را که علنى زنا مى دادند.

مؤ لف : این دو روایت سبب نزول آیه(الزّانیة لا ینکحها الا زان او مشرک) را بیان کرده ، نه شان نزول جمله(الزانى لا ینکح الا زانیة او مشرکة) را.

روایاتى درباره آیات راجع به قذف و لعان و شاءننزول آنها

و در مجمع البیان در ذیل آیه(الا الّذین تابوا) گفته : مفسرین در این استثناء اختلاف کرده اند که به کجا بر مى گردد و در آن دو قول گفته اند: یکى اینکه تنها به فسق بر مى گردد، و نه به جمله(و لا تقبلوا لهم شهادة ابدا) تا آنجا که مى گوید: دوم اینکه به هر دو جمله بر مى گردد، پس اگر قذف کننده اى توبه کند شهادتش قبول مى شود، چه حد خورده باشد و چه نخورده باشد(نقل از ابن عباس) تا آنجا که مى گوید: این نظریه قول امام باقر و امام صادق(علیه السلام) نیز هست .

و در الدرالمنثور است که عبدالرزاق و عبد بن حمید و ابن منذر از سعید بن مسیب روایت کرده که گفت : سه نفر علیه مغیره بن شعبه شهادت به زنا دادند، و زیاد که چهارمى بود از دادن شهادت خوددارى کرد، در نتیجه آن سه نفر به دستور عمر حد خوردند، و عمر به

ایشان گفت : توبه کنید تا شهادتتان پذیرفته شود دو نفر توبه کردند و ابوبکرة توبه نکرد، و هیچ وقت هم شهادتش پذیرفته نشد، و این ابوبکرة برادر مادرى زیاد بود، و چون زیاد کرد آنچه را که کرد(و خود را پسر ابوسفیان و مادرش را زناکار معرفى نمود) ابوبکرة سوگند خورد که تا هر چند که زنده است با او حرف نزند و حرف نزد تا مرد.

و در تهذیب به سند خود از حلبى از امام صادق(علیه السلام) روایت کرده که فرمود: اگر برده به حر نسبت زنا دهد هشتاد تازیانه مى خورد، و آنگاه فرمود: این از حقوق النّاس است .

روایتى در شاءن نزول آیه لعان

و در تفسیر قمى در ذیل جمله(و الّذین یرمون ازواجهم ... ان کان من الصادقین) روایت کرده که این آیه درباره لعان نازل شده ، و سبب نزولش این بوده که وقتى رسول خدا(صلى الله علیه و آله) از جنگ تبوک برگشت عویمر بن ساعدة عجلانى که از انصار است نزدش آمد، و گفت : یا رسول اللّه همسر من به شریک بن سمحاء زنا داده ، و از او حامله شده ، رسول خدا(صلى الله علیه و آله) از او روى بگردانید، عویمر مجددا سخن خود را تکرار کرد، و رسول خدا(صلى الله علیه و آله) روى گردانید، تا چهار مرتبه این کار تکرار شد.

پس رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) به خانه اش رفت و آیه لعان بر او نازل شد. پس براى نماز عصر بیرون شد و بعد از نماز به عویمر فرمود: برو همسرت را بیاور که خدا آیه قرآنى درباره شما زن و شوهر نازل کرده . پس مرد نزد زن آمد و گفت رسول خدا(صلى الله علیه و آله) تو را مى خواهد، زن که زن آبرومندى بود با جمعى از قوم خود آمد، همینکه داخل مسجد شد رسول خدا به عویمر فرمود: بروید نزدیک منبر و آنجا ملاعنه کنید !عویمر پرسید چگونه ملاعنه کنیم ؟ فرمود پیش بیا و بگو: خدا را شاهد مى گیرم که من در آنچه به این زن نسبت داده ام از راستگویانم ، عویمر جلو منبر آمد و یکبار صیغه لعان را جارى کرد، حضرت فرمود: اعاده کن دوباره خواند، تا چهار بار، فرمود: در نوبت پنجم بگو که لعنت خدا بر من باد اگر از دروغگویان باشم : آنگاه حضرت فرمود(مواظب باش که لعنت ، دعاى مستجابى است ، اگر دروغ بگویى تو را خواهد گرفت).

آنگاه باو فرمود: برو کنار و به همسرش فرمود: مثل او شهادت بده ، و گرنه حد خدا را بر تو جارى مى کنم ، زن به صورت افراد فامیلش ‍ نگریست و گف ت : من این رویها را در این

شبانگاه سیاه نمى کنم ، پس نزدیک منبر آمد و گفت خدا را شاهد مى گیرم که عویمر در این نسبت که به من بسته از دروغگویان است ، حضرت فرمود: اعاده کن ، تا چهار نوبت اعاده کرد سپس فرمود: حالا خودت را لعنت کن اگر او از راستگویان باشد، زن در نوبت پنجم گفت غضب خدا بر من باد اگر چنانچه عویمر در نسبتى که به من داده از راستگویان باشد، حضرت فرمود: واى بر تو! این نفرین مستجاب است ! اگر دروغگو باشى تو را مى گیرد.

پس رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) به شوهرش فرمود: برو که دیگر تا ابد این زن بر تو حلال نیست ، گفت پس آن مالى که من به او داده ام چه مى شود؟ حضرت فرمودند. اگر تو در این نسبت که به او دادى دروغگو باشى که آن مال از خود این زن نیز از تو دورتر شده است ، و اگر راست گفته باشى آن مال مهریه این زن ، و عوض کامى است که از او گرفته اى ، و رحم او را براى خود حلال کرده اى ،(تا آخر حدیث).

و در مجمع البیان در روایت عکرمه از ابن عباس آمده که گفت : سعد بن عباده وقتى آیه قذف را شنید از تعجب گفت :(به به)، اگر به خانه درآیم و ببینم که مردى میان رانهاى فلانى است هیچ سر و صدایى نکنم ، تا بروم چهار بیگانه دیگر را بیاورم ، جریان را نشان آنان بدهم ؟ اگر چنین چیزى پیش بیاید به خدا سوگند که تا من بروم چهار نفر را بیاورم ، آن مرد کارش را تمام کرده ، مى رود، در نتیجه اگر از دهانم بیرون کنم هشتاد تازیانه به پشتم فرود خواهد آمد.

رسول خدا(صلى الله علیه و آله) به مردم مدینه که سعد بزرگ ایشان بود فرمود: اى گروه انصار نمى شنوید که سعد چه مى گوید؟ گفتند: یا رسول اللّه(صلى اللّه علیه و آله) بزرگ ما را ملامت مکن ، چون او مردى بسیار غیرتمند است ، و به همین جهت جز با دختران باکره ازدواج نکرده ، و هیچگاه زنى را طلاق نگفته ، تا مبادا کسى از ما جراءت کند و مطلقه او را بگیرد، خود سعد بن عباده گفت : یا رسول اللّه پدر و مادرم فداى تو باد، به خدا سوگند من این حکم را جز حکم خدا نمى دانم ، و لیکن به خاطر همان اشکالى که به ذهنم آمد و عرض کردم از این حکم تعجب کردم ، حضرت فرمود خدا غیر از این را نخواسته ، سعد گفت صدق اللّه و رسوله ، به گفته خدا و رسول ایمان دارم .

پس چیزى نگذشت که پسر عمویى داشت به نام هلال بن امیه از باغ آمد در حالى که دید مردى با زنش جمع شده ، پس صبح نزد رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) رفت و گفت :

دیروز عصر به خانه آمدم و دیدم که مردى با او است ، و با دو چشم خود دیدم و با دو گوش خود شنیدم ، رسول خدا(صلى الله علیه و آله) خیلى ناراحت شد، به طورى که کراهت از رخساره اش مشاهده گشت ، هلال گفت مثل اینکه مى بینم ناراحت شدید، به خدا قسم که من راست مى گویم ، و امیدوارم که خدا فرجى فراهم کند، رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) تصمیم گرفت او را بزند.

راوى مى گوید: پس انصار جمع شدند، گفتند: ما به همان حرفى که دیروز سعد مى گفت : مبتلا شدیم ، آیا راضى شویم که هلال تازیانه بخورد، و براى ابد شهادتش مردود گردد؟ پس وحى نازل شد. همین که شنیدند وحى نازل شده سکوت کردند، آن وحى عبارت بود از آیه(و الّذین یرمون ازواجهم ...)

پس رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) فرمود: اى هلال بشارت باد تو را که خداوند فرج قرار داد، همان فرجى که آرزویش مى کردى ، پس فرمود، بفرستید تا همسر او بیاید، پس رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) میان این زن و شوهر ملاعنه کرد بعد از آن که لعان تمام شد رسول خدا(صلى الله علیه و آله) میان آن دو تفرقه افکند، و حکم کرد که فرزند از آن زن باشد، در حالى که پدر معینى نداشته باشد، ولى مردم هم فرزند او را به بدى نسبت ندهند.

آنگاه فرمود:( اگر چنین و چنان بیاورد براى شوهرش آورده ، و اگر چنین و چنان بیاورد براى کسى آورده که درباره اش این حرفها زدند).

احتمال دارد به صورت استفهام فرموده باشد یعنى حکم خدا چنین است آیا به رسم جاهلیت عمل کنیم که قیافه شناس بگوید اگر چنین و چنان است از شوهر اوست و گرنه از دیگران ؟.

مؤ لف : این روایت را در الدرالمنثور از عده اى از ارباب جوامع از ابن عباس روایت کرده است .