background
فَاتَّخَذْتُمُوهُمْ سِخْرِيًّا حَتَّىٰ أَنْسَوْكُمْ ذِكْرِي وَكُنْتُمْ مِنْهُمْ تَضْحَكُونَ
و شما آنان [=مؤمنان‌] را به ريشخند گرفتيد، تا [با اين كار] ياد مرا از خاطرتان بردند و شما بر آنان مى‌خنديديد.
آیه 110 سوره الْمُؤْمِنُون

بیان آیات

این آیات عذاب آخرتى را که در خلال آیات قبل به مشرکین وعده داد به طور مفصل بیان مى کند و آغاز آن را از روز مرگ تا قیامت و از قیامت تا ابدیت معرفى مى کند، و این معنا را خاطر نشان مى سازد که زندگى دنیا که ایشان را مغرور کرده ، و از آخرت باز داشته ، بسیار ناچیز و اندک است ،(اگر بخواهند بفهمند) و در آخر این آیات که آخر سوره است سوره را با خطابى به رسول خدا(صلى الله علیه و آله) ختم مى کند، و در آن خطاب به وى دستور مى دهد که از او درخواست کند همان چیزى را که خودش از بندگان مؤ من خود و رستگاران در آخرت حکایت کرده بود، و آن این بود که گفتند:(رب اغفر و ارحم و انت خیر الراحمین - پروردگارا بیامرز و رحم کن که تو بهترین رحم کنندگان هستى) اتفاقا سوره را هم با مساءله رستگارى همین طائفه افتتاح کرده و فرموده بود که اینها وارث بهشتند.

وصف حال مشرکین در حال رویارو شدن با مرگ و تمناى بازگشت نمودن و عدم اجابت آن(قال ربّ ارجعون ...)

حتى اذا جاء احدهم الموت قال رب ارجعون

کلمه(حتى) متعلق به ما قبل است که به خداى تعالى نسبت ها مى دادند ، که منزه از آنها است ، یعنى ، همچنان اینگونه نسبت ها به او مى دهند، و به او شرک مى ورزند و با مال و فرزندان که به ایشان داده ایم مغرور مى شوند تا مرگشان برسد، و آیاتى که میان این غایت(حتى) و آن مغیا(شرک ورزیدن آنان) فاصله شده ، جمله هاى معترضه هستند.

(قال رب ارجعون) - ظاهرا خطاب در(برگردانید مرا) به ملائکه موکل بر مرگ است ، و کلمه رب استغاثه اى است که حرف ندایش(اى) حذف شده ، و این استغاثه جمله اى است معترضه که میان(قال)،و(ارجعون) فاصله شده و تقدیر آن گفت - در حالى که به پروردگار خود استغاثه مى کند- برگردانید مرا مى باشد.

بعضى از مفسرین گفته اند: خطاب(ارجعون) به همان(رب) است ، و اگر آن را جمع آورده و گفته :(برگردانید) از باب تعظیم است ، همچنان که همسر فرعون بنا به حکایت قرآن کریم به شوهر خود فرعون گفت :(قرة عین لى و لک لا تقتلوه - نور چشم من و تو باشد و او را نکشید).

بعضى دیگر گفته اند: این از باب جمع فعل است نه جمع فاعل ، به این معنا که مى رساند چند مرتبه مى گوید(پروردگارا ارجعنى ارجعنى ارجعنى) مرا برگردان برگردان ، برگردان ، همچنان که بعضى در معناى شعر زیر همین را گفته اند:

قفانبک من ذکرى حبیب و منزل

بسقط اللوى بین الدخول فحومل

(برخیزید، برخیزید تا گریه کنیم از یاد محبوب و منزل واقع در سقط اللوى بین دخول و حومل) که معناى قفا(که صیغه تثنیه و دو نفرى است)(قف ، قف) است .

ولى این دو وجه شاذ و در محاورات عرب نادر است ، هم جمع آوردن به منظور تعظیم و هم به منظور جمع فعل ، و نباید کلام فصیح خداى را بر چنین معانى حمل کرد.

لعلى اعمل صالحا فیما ترکت ، کلا انها کلمة هو قائلها

کلمه(لعل) براى امیدوارى است و در اینجا وقتى عذاب خداى را مى بینند که مشرف بر ایشان شده اظهار چنین امیدى مى کنند که اگر برگردند عمل صالح کنند، همچنان که در جاى دیگر قرآن وعده صریح به عمل صالح مى دهند و مى گویند:(فارجعنا نعمل صالحا) و در جاى دیگر همین معنا را با تعبیر تمنى ذکر کرده ، که مى گویند:(یا لیتنا نرد و لا نکذب بایات ربّنا).

(اعمل صالحا فیما ترکت) - یعنى(اعمل عملا صالحا) تا به جاى آورم عملى صالح

در آنچه که(از اموال) از خود به جاى گذاشته ام یعنى آن اموال را در راه خیر و احسان و هر راهى که مایه رضاى خدا است خرج کنم .

بعضى از مفسرین گفته اند: مراد از(ما ترکت) دنیا است که با مردن ترکش کردند و مراد از عمل صالح تنها انفاق مالى نیست ، بلکه همه عبادات مالى و غیر مالى از قبیل نماز، روزه ، حج ، و غیره است .

گفتار این مفسر بد نیست ولى احتمال اولى با ظاهر آیه بهتر وفق مى دهد.

(کلاّ انها کلمة هو قائلها) - یعنى هرگز، او به دنیا برنمى گردد، و این سخن(مرا برگردانید باشد که در آنچه به جاى نهاده ام عملى صالح کنم)، تنها سخنى است که او مى گوید: یعنى سخنى است بى اثر، و این کنایه است از اجابت نشدن آن .

(و من ورائهم برزخ الى یوم یبعثون ...)

معناى(برزخ) و مراد از:(و من ورائهم برزخ الى یوم یبعثون)

کلمه(برزخ) به معناى حائل در میان دو چیز است ، همچنان که در آیه(بینهما برزخ لا یبغیان) به این معنا آمده ، و مراد از اینکه فرمود: برزخ در ماوراى ایشان است ، این است که این برزخ در پیش روى ایشان قرار دارد، و محیط به ایشان است و اگر آینده ایشان را و راءى ایشان خوانده ، به این عنایت است که برزخ در طلب ایشان است ، همان طور که زمان آینده امام و پیش روى انسان است و در عین حال گفته مى شود:(وراءک یوم کذا) معنایش این است که چنین روزى به دنبال تو است و این تعبیر به این عنایت است که زمان طالب آدمى است ، یعنى منتظر است که آدمى از آن عبور کند، و اینهم که بعضى گفته اند: کلمه(وراء) به معناى احاطه است معنایش همین است ، همچنان که در آیه(و کان وراءهم ملک یاخذ کل سفینة غصبا هم معناى دنبال هست و هم معناى احاطه .

و مراد از(برزخ) عالم قبر است که عالم مثال باشد و مردم در آن عالم که بعد از مرگ است زندگى مى کنند تا قیامت برسد این آن معنایى است که سیاق آیه و آیاتى دیگر و روایات بسیار از طرق شیعه از رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) و ائمه اهل بیت(علیهم السلام) و نیز از طرق اهل سنت بر آن دلالت دارد و بحث پیرامون آن در جلد اول این کتاب گذشت .

بعضى گفته اند: مراد از آیه این است که بین ایشان وبین دنیا حاجز و حائلى است که نمى گذارد ایشان تا روز قیامت دیگر به دنیا باز گردند، بعد از قیامت هم که دیگر بر نگشتن معلوم است پس این جمله مى خواهد بر نگشتن به دنیا را تاءکید کند و به کلى ماءیوسشان نماید. ولى این حرف صحیح نیست ، چون از ظاهر سیاق بر مى آید که حائل و برزخ مذکور بین دنیا و روز قیامت که در آن مبعوث مى شود امتداد دارد نه بین ایشان و برگشت به دنیا، چون اگر مراد حائل میان ایشان و برگشت به دنیا بود قید(الى یوم یبعثون) لغو مى شد، البته نه از این جهت که مفهوم جمله(تا روز قیامت بر نمى گردند) این است که بعد از قیامت بر مى گردند و آن هم محال است ، بلکه از این جهت که اصل این تقیید لغو است و لو اینکه از خارج یا از آیات دیگر دانسته باشیم که بعد از قیامت بازگشت محال است .

علاوه بر این ، بین این سخن که گفتند:(پس ، این جمله مى خواهد بر نگشتن به دنیا را تاءکید کند، و به کلى ماءیوسشان نماید) و اینکه مى گویند بر نگشتن بعد از قیامت مفهوم از خارج است نظیر تناقض است ، بلکه بر گشت معنا به این مى شود که بخواهد بر نگشتن مطلق را که از کلمه(کلا) استفاده مى شود با بر نگشتن موقت محدود به حد(الى یوم یبعثون) تاءکید کند(دقت بفرمایید).

مقصود از اینکه در قیامت حسب و نسبى در بین نیست و کسى ازحال دیگرى نمى پرسد

فاذا نفخ فى الصور فلا انساب بینهم یؤ مئذ و لا یتساءلون

مراد از این نفخه ، نفخه دوم صور است که در آن همه مردگان زنده مى شوند، نه نفحه اول که زندگان در آن مى میرند، همچنان که بعضى پنداشته اند، چون نبودن انساب و پرسش و سنگینى میزان و سبکى آن و سایر جزئیات همه از آثار نفخه دوم است .

و در جمله(فلا انساب بینهم) آثار انساب را با نفى اصل آن نفى کرده ، نه اینکه واقعا در آن روز انساب نباشد،(زیرا انساب چیزى نیست که به کلى از بین برود)، بلکه مراد این است که در آن روز انساب خاصیتى ندارد، چون در دنیا که انساب محفوظ و معتبر است ، به خاطر حوایج دنیوى است . و زندگى اجتماعى دنیا است که ما را ناگزیر مى سازد تا خانواده و اجتماعى تاءسیس کنیم . و وقتى این کار را کردیم ، باز مجبور مى شویم عواطف طرفینى ، و تعاون و تعاضد و سایر اسباب را که مایه دوام حیات دنیوى است معتبر بشماریم آن که فرزند خانواده است به وظایفى ملتزم مى شود، و آن که پدر و یا مادر خانواده است به وظایفى دیگر

ملتزم مى گردد. ولى روز قیامت . ظرف پاداش عمل است ، دیگر نه فعلى هست ، نه التزام به فعلى . و در آن ظرف همه اسباب که یکى از آنها انساب است از کار مى افتد و دیگر انساب اثر و خاصیتى ندارد.

(و لا یتساءلون) - در این جمله روشن ترین آثار انساب را یادآور شده ، و آن احوال پرسى میان دو نفر است که با هم نسبت دارند، چون در دنیا به خاطر احتیاجى که در جلب منافع و رفع مضار به یکدیگر داشتند، وقتى به هم مى رسیدند احوال یکدیگر را مى پرسیدند، ولى امروز که روز قیامت است دیگر کسى احوال کسى را نمى پرسد.

خواهى گفت : این معنا با آیات دیگر که تسائل را اثبات مى کند منافات دارد، مانند: آیه(و اقبل بعضهم على بعض یتساءلون) در پاسخ مى گوییم : نه ، منافات ندارد، زیرا این آیه مربوط به تسائل اهل بهشت بعد از ورود به بهشت ، و تسائل اهل جهنم بعد از ورود به جهنم است ، و آیه مورد بحث مربوط به تسائل در پاى حساب و حکم است ، و تسائل اهل محشر را در آن هنگام نفى مى کند.

فمن ثقلت موازینه فاولئک هم المفلحون ... فى جهنم خالدون

کلمه(موازین) جمع میزان و یا جمع مؤ زون است ، و مؤ زون عبارت است از همان اعمالى که آن روز سنجیده مى شود و درباره معناى میزان و سنگینى و سبکى آن در تفسیر سوره اعراف کلامى گذراندیم .

تلفح وجوههم النار و هم فیها کالحون

در مجمع البیان گفته کلمه(لفح) و همچنین(نفح) به یک معنا است ، با این تفاوت که لفح تاءثیر بیشتر و کاریتر دارد، که عبارت است از مسمومیت جلدى که پوست صورت را خراب مى کند، ولى نفح به معناى باد شدیدى است که پوست صورت را اذیت کند و کلمه(کالح) از(کلوح) است که به معناى جمع شدن و خشکیدن لبها است ، به طورى که دیگر نتواند دندانها رابپوشاند.

و معناى آیه این است که لهیب و هرم آتش آنچنان به صورتهایشان مى خورد که لبهایشان را مى خشکاند، به طورى که دندانهایشان نمایان مى شود، مانند: سر گوسفندى که روى آتش گرفته باشند.

الم تکن آیاتى تتلى علیکم ...

یعنى به ایشان گفته مى شود: آیا آیات من براى شما خوانده نشد و آیا شما نبودید که آنها را تکذیب مى کردید؟.

توضیح اینکه اهل عذاب در مقام اعتراف و تقاضاى برگشت مى گویند:(ربّنا غلبتعلینا شقوتنا...)

قالوا ربّنا غلبت علینا شقوتنا وکنا قوما ضالین

کلمه(شقوت و شقاوت و شقاء) ضد سعادت است ، و سعادت هر چیزى خیرى است که مختص به او است و شقاوتش نداشتن آن خیر است و به عبارت دیگر: شقاوت به معناى شر مختص به هر چیزى است .

(غلبت علینا شقوتنا) - یعنى پروردگارا شقاوت ما بر ما غلبه کرد و اگر شقاوت را به خود نسبت دادند، اشاره است به اینکه خودشان نیز در غلبه شقاوتشان مؤ ثر و دخیل بوده اند و آن را به سوء اختیار خود براى خود انتخاب کردند، به دلیل اینکه دنبال این آیه گفتند: پروردگارا ما را از دوزخ در آور که اگر این دفعه همان خطاها را تکرار کنیم ستمکار خواهیم بود، چون در این جمله وعده حسنات مى دهند. و اگر سعادت و شقاوت اختیارى و اکتسابى نباشد، وعده معنا ندارد، چون اگر از جهنم به سوى دنیا باز گردند تازه همان حال اول را خواهند داشت .

ولى در عین اینکه خود را مقصر دانسته اند، در عین حال خود را مغلوب شقاوت هم دانسته اند، به این معنا که نفس خویش را چون صفحه اى بى رنگ دانسته اند که هم مى توانسته رنگ سعادت قبول کند و هم به رنگ شقاوت در آید، چیزى که هست شقاوت بر آنها غلبه کرده و محل را به زور اشغال نموده ، اما این شقاوت ، شقاوت خودشان بوده ،(شقوتنا) شقاوتى بوده که در صورت سوء اختیار و ارتکاب گناهان حتمى بوده است ، چون در اول خود را مانند صفحه اى بى رنگ و خالى از سعادت و شقاوت فرض کردند، پس اگر در عین حال شقاوت را شقاوت خود دانسته اند، این ارتباط به خاطر همان سوء اختیار و ارتکاب گناهان است .

و کوتاه سخن اینکه ، مى خواهیم بگوییم : در این جمله اعتراف کرده اند بر اینکه شقاوت جزء ذاتشان نبوده ، بلکه بدانها ملحق و عارض ‍ شده و وقتى هم عارض شده که حجت بر آنها تمام بوده ، چون این سخن را بعد از اعتراض خداى تعالى به میان آوردند، که پرسید:(آیا آیات من بر شما تلاوت نمى شد...)

اهل دوزخ بعد از جمله مذکور گفتند(و کنا قوما ضالین) و با این جمله اعتراف خود را تاءکید کردند. و این اعتراف مؤ کد را بدان جهت کردند که به این وسیله از عذاب خلاصى

یافته به دنیا بر گردند تا براى خود سعادت کسب کنند، چون در دنیا سابقه این کار را داشتند که اعتراف گناهکار و متمرد، به گناه و تمرد خود، توبه و پاک کننده او است و او را از آثار سوء گناه نجات مى دهد. خواهى پرسید که : مگر نمى دانند آخرت ، دارپاداش و جزاء است ، نه دار عمل و توبه چون اعتراف به گناه هم خود یکى از اعمال است ؟ مى گوییم : چرا، مى دانند ولى این اظهار ندامت از باب ظهور ملکات باطنى است ، همچنان که در آن روز ملکات دیگرى که در دنیا کسب کردند نیز از ایشان بروز مى کند، مثلا، وقتى حق برایشان ظاهر مى شود و با چشم خود مى بینند، شروع مى کنند به انکار کردن ، که ما چنین و چنان نکردیم ، و با این انکار خود، ملکه دروغگویى و انکار خود را بروز مى دهند و قرآن کریم چند جا از این موارد را حکایت نموده ، از آن جمله فرموده :(یوم یبعثهم اللّه جمیعا، فیحلفون له کما یحلفون لکم) و نیز فرموده :(ثم قیل لهم این ما کنتم تشرکون من دون اللّه ؟ قالوا ضلوا عنا، بل لم نکن ندعوا من قبل شیئا).

ربّنا اخرجنا منها فان عدنا فانا ظالمون

منظور از این درخواست ، به طورى که آیات دیگر بر آن دلالت مى کند، درخواست برگشتن به دنیا است ، و این در حقیقت از قبیل درخواست مسبب ، به زبان درخواست سبب است ، و مرادشان این است که به دنیا برگردند، و عمل صالح کنند، توبه هم که الان(در دوزخ) که این درخواست را مى کردند کرده اند، در نتیجه از جمله کسانى خواهند شد که هم توبه کرده و هم عمل صالح انجام داده اند.

قال اخسوا فیها و لا تکلّمون

راغب در مفردات مى گوید:(خساءت الکلب فخسئا) معنایش این است که سگ را از روى اهانت چخ کردم ، رفت و در گوشه اى نشست ، و عرب وقتى مى خواهد به سگ بگوید: چخ ، مى گوید:(اخسا) و بنا به گفته راغب ، در کلام استعاره کنایه اى به کار رفته ، و مراد از

این کلام زجر و چخ کردن اهل جهنم و قطع کلام ایشان است .

انه کان فریق من عبادى یقولون ربّنا آمنا فاغفرلنا و ارحمنا و انت خیر الرّاحمین

این(فریق) که در این آیه درباره آنان بحث فرموده مؤ منین در دنیا هستند که ایمانشان ، توبه و بازگشت به سوى خدا است ، همچنان که در کلام مجیدش آن را توبه خوانده و درخواستشان شمول رحمت را، - همان رحمتى که در آخرت مخصوص به مؤ منین است - در خواست توفیق براى سعادت است ، تا در نتیجه عملى کنند که داخل بهشت شوند و به همین جهت در این آیه که متوسل به خدا شده اند، اسم خیرالراحمین او را وسیله قرار دادند.

پس کلام مؤ منین در دنیا معنایش توبه و درخواست رستگارى و سعادت است ، و این عین همان چیزى است که اینان در این آیه خواسته اند، تنها فرقى که هست این است که موقف مختلف شده ، این حرف را باید در موقف دنیا مى زدند.

فاتّخذتموهم سخریا حتى انسوکم ذکرى و کنتم منهم تضحکون

همه ضمیرهاى خطاب به کفار و ضمیرهاى غیبت به مؤ منین بر مى گردد، و سیاق شاهد است بر اینکه مراد از(ذکرى) همان کلام مؤ منین است که در دنیا مى گفتند(ربّنا آمنا فاغفرلنا و ارحمنا...) که مضمون کلام خود کفار هم در آتش دوزخ همین است .

و اینکه فرمود:(حتى انسوکم ذکرى) معنایش این است که همین اشتغالتان به مسخره کردن مؤ منین ، و خندیدن به ایشان ، ذکر مرا از یادتان برده ، و اگر اینطور نفرمود، بلکه فرمود: مؤ منین ذکر مرا از یادتان بردند، خواست تا بفهماند مؤ منین در نظر آنان احترام و شاءنى نداشتند، مگر همین که مسخره شوند.

انى جزیتهم الیوم بما صبروا انهم هم الفائزون

مراد از(الیوم) روز جزا است ، و متعلق صبر چیزى است که از سیاق فهمیده مى شود و به خاطر اختصار نامش را نبرده و معنایش ‍ صبر در ذکر خدا است ، با اینکه شما ایشان را به خاطر همان ذکر مسخره مى کردید و اینکه فرمود:(انهم هم الفائزون) در مقام حصر است ، یعنى تنها ایشان رستگارند نه شما.

جواب رد خداوند به توبه و تقاضاى دوزخیان

و این آیات چهارگانه(قال اخسوا... هم الفائزون) در مقام ماءیوس کردن کفار است که به طور قطع از رستگارى خود ماءیوس شوند، به خاطر آن اعترافى که کردند، و دنبالش تقاضاى بازگشت به دنیا نمودند، و حاصل معناى آنها این است که به طور قطع ماءیوس باشید، از آنچه طلب مى کنید، و در طلب آن اعتراف به جرم نمودید، زیرا این طلب خود نوعى عمل است ، که آنهم ظرفش دنیا است ، همچنان که بندگان مؤ من من دنیا را وسیله رستگارى

خود کرده ، و عمل مى کردند، و شما ایشان را مسخره مى کردید، و به آنان مى خندیدید، تا آنجا که عمل را رها کرده ، و آن را با سخریه اهل عمل عوض کردید ، تا امروز رسید، که روز جزا است ، و دیگر عمل ممکن نیست ، در نتیجه آنان با رسیدن به پاداش عمل خود رستگار شدند، و شما تهى دست ماندید، و چون خود را تهى دست یافتید، در تلاش بر آمدید که براى خود کارى کنید و حال آنکه امروز روز کار و عمل نیست ، تنها روز جزا است .

قال کم لبثتم فى الارض عدد سنین

این از جمله پرسش هایى است که خدا در قیامت از مردم مى کند، که مدت درنگ شما در زمین چقدر بود؟ و این پرسش در چند جا از کلام مجیدش آمده و منظور از آن پرسش از مدت درنگ در قبور است ، همچنان که آیه(و یوم تقوم الساعة یقسم المجرمون ما لبثوا غیر ساعة) و آیه(کانهم یوم یرون ما یوعدون لم یلبثوا الا ساعة من نهار) و غیر از این دو از آیات دیگر بر آن دلالت دارد پس ‍ دیگر نباید به گفتار بعضى از مفسرین اعتنا کرد که گفته اند: مراد از درنگ درنگ در دنیا است ، و همچنین احتمال بعضى دیگر که گفته اند ممکن است مجموع مکث در دنیا و برزخ باشد.

قالوا لبثنا یوما او بعض یوم فسئل العادین

ظاهر سیاق این است که مراد از(روز) یک روز از روزهاى معمولى دنیا باشد. و اگر درنگ در برزخ را معادل بعضى از یک روز از روزهاى دنیا کردند، از این باب است که خواسته اند عمر آن را در مقایسه با زندگى ابدى قیامت که آن روز برایشان مشهود مى شود، اندک بشمارند. مؤ ید این معنا تعبیرى است که در جاى دیگر قرآن آمده که از عمر برزخ به ساعت و در بعضى جاها به شامى از یک روز، و یا به ظهرى از آن تعبیر کردند.

و اینکه گفتند:(فسئل العادین) معنایش این است که : ما خوب نمى توانیم بشماریم ، از کسانى بپرس که مى توانند بشمارند، که بعضى از مفسرین آنان را به ملائکه

تفسیر کرده اند، که شمارشگر ایامند، و بعید هم نیست که چنین باشد.

قال ان لبثتم الا قیلا لو انکم کنتم تعلمون

گوینده این جمله خداى سبحان است و در این جمله نظریه کفار که عمر برزخ را اندک شمردند تصدیق شده و زمینه براى جمله آخر آیه فراهم شده که مى فرماید: اى کاش مى دانستید.

و معناى آن این است که خداى تعالى فرمود: مطلب همین است که شما گفتید، مدت مکث شما در برزخ اندک بود، ولى اى کاش در دنیا هم این معنا را مى دانستید که مکث شما در قبور چقدر اندک است و پس از آن مکث اندک ، از قبرها بیرون مى شوید، و در نتیجه منکر بعث نمى شدید تا به چنین عذابى جاودانه دچار گردید و البته آرزو در کلام خداى تعالى و همچنین رجاء و امید راجع به مخاطب و یا راجع به مقام است نه راجع به خود خدا،(چون آرزو و امید در ذات بارى تعالى معنا ندارد).

بعضى از مفسرین کلمه(لو) را در آیه شریفه شرطیه و جمله را فعل شرط گرفته و جزاء آن را محذوف دانسته ، و آنگاه در تصحیح این فرضیه دست و پایى کرده که ذوق سلیم به هیچ وجه آن را نمى پسندد و اصولا شرطیه بودن کلمه مذکور، از سیاق آیه بعید است که بعدش براى خواننده روشن است ، و از آن بعیدتر این است که کلمه مذکور را(لو) وصلیه بگیریم ، چون(لو) وصلیه هیچ وقت بدون واو عطف استعمال نمى شود.

اشاره به برهانى براى مساءله بعث با بیان منزه بودن خداى ملک حق از انجام کاربیهوده و عبث .

افحسبتم انّما خلقناکم عبثا... رب العشر الکریم

بعد از آنکه احوال بعد از مرگ و سپس مکث در برزخ ، و در آخر مساءله قیامت را با حساب و جزایى که در آن است براى کفار بیان کرد، در این جمله ایشان را توبیخ مى کند که خیال مى کردند مبعوث نمى شوند، چون این پندار خود جراءتى است بر خداى تعالى ، و نسبت عبث به او دادن است ، و بعد از این توبیخ به برهان مساءله بعث اشاره نموده و مى فرماید:(افحسبتم ...)، و حاصل این برهان این است که وقتى مطلب از این قرار بود که گفتیم : هنگام مشاهده مرگ ، و بعد از آن مشاهده برزخ ، و در آخر مشاهده بعث و حساب و جزا دچار حسرت مى شوید، آیا باز هم خیال مى کنید که ما شما را بیهوده آفریدیم ، که زنده شوید و بمیرید و بس ، دیگر نه هدفى از خلقت شما داشته باشیم ، و نه اثرى از شما باقى بماند، و دیگر شما به ما بر نمى گردید؟!.

( فتعالى الله الملک الحق ، لا اله الا هو رب العرش الکریم) - این جمله اشاره است به همان برهان که گفتیم بعث را اثبات و نفى آن را انکار مى کند، و این برهان به صورت تنزیه خدا است از کار بیهوده ، چون در این تنزیه ،یخود را به چهار وصف ستوده : اول اینکه خدا فرمانرواى حقیقى عالم است دوم اینکه او حق است و باطل در او راه ندارد. سوم اینکه معبودى به غیر او نیست . چهارم اینکه مدبر عرش کریم است .

و چون فرمانرواى حقیقى است هر حکمى درباره هر چیزى براند چه ایجاد باشد و چه بر گرداندن ، چه مرگ باشد و چه حیات و رزق ، حکمش نافذ و امرش گذرا است .

و چون حق است آنچه از او صادر مى شود و هر حکمى که میراند حق محض است ، چون از حق محض غیر از حق محض سر نمى زند و باطل و عبث در او راه ندارد. و چون ممکن بود کسى تصور کند با این خدا، خدایى دیگر و داراى حکمى دیگر باشد، که حکم او را باطل سازد، لذا خدا را به اینکه جز او معبودى نیست وصف کرد، و معبود به این جهت مستحق عبادت است که داراى ربوبیت است ، و چون معبودى غیر از او نیست ، پس تنها رب عرش کریم هم او است ، - و تنها مصدر احکام این عالم او است - عرشى که مجتمع همه ازمه امور است ، و احکام و اوامر جارى در عالم همه از آنجا صادر مى شود.

پس خلاصه کلام این شد که خداوند آن کسى است که هر حکمى از او صادر مى شود، و هر چیزى که از ناحیه او هستى مى گیرد، و او جز به حق حکم نمى راند، و غیر از حق فعلى انجام نمى دهد. پس موجودات همه به سوى او برگشت مى کنند، و به بقاى او باقیند، و گرنه عبث و باطل مى بودند، و عبث و بطلان در صنع او نیست و دلیل اینکه خداى تعالى متصف به این چهار صفت است این است که او الله است ، یعنى ، موجود بالذات و ایجاد کننده ما سوى است .

و من یدع مع الله الها آخر لابرهان له به فانّما حسابه عند ربه انه لا یفلح الکافرون

مراد از(خواندن الهى غیر از خدا)، این است که با وجود خدا اله دیگرى بخوانند، نه اینکه هم خداى را بخوانند و هم الهى دیگر را، چون مشرکین یا اکثر ایشان اصلا خداى را نمى خوانند، بلکه تنها شرکایى را که ادعا مى کنند مى خوانند، ممکن هم هست مراد از دعا، اثبات خداى دیگر باشد، چون خواندن خدایى غیر از آفریدگار منفک از اثبات آن نیست .

قید(لا برهان له به) قیدى است توضیحى براى خدایان ادعایى که مى فهماند معبود

دیگرى که برهان بر معبودیتش باشد غیر از خدا نیست بلکه برعکس ، برهان بر نبود چنین معبودهایى قائم است هر چه مى خواهد باشد.

و جمله(فانما حسابه عند ربه) کلمه تهدید است که در ضمن حساب را منحصر در محضر الهى نموده مى فهماند که هیچ کس ‍ دیگرى در حساب او مداخله ندارد هر کیفر و پاداشى که حساب او آن را اقتضا کند همان را جارى مى سازد. و آن کیفر عبارت است از آتش دوزخ - که آیات سابق بر آن تصریح داشت - که به طور قطع بدان مى رسد، و برگشت این جمله به انکار و نفى هر شفیع ، و نومید ساختن از هر سبب نجاتى است ، که همین مضمون را جمله(انه لا یفلح الکافرون) تتمیم کرده .

و قل رب اغفر و ارحم و انت خیر الرّاحمین

این آیه خاتمه سوره است ، و در آن رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) را امر مى فرماید که شعار و گفتار مؤ منین را که در دنیا ورد زبان دارند، و خداى تعالى آن را برایش حکایت کرده به مردم خود برساند و نیز برساند که پاداش این گفتار رستگارى در روز قیامت است ، همچنان که در آیات 109 و 111 این سوره که فرموده :(انه کان فریق من عبادى یقولون ...) از آن پاداش خبر داده است .

و این بیان که سوره با آن ختم مى شود، همان بیانى است که سوره با آن آغاز شد و فرمود:(قد افلح المؤ منون) که بحث در معنایش ‍ گذشت .

بحث روایتى

در کافى به سند خود از ابى بصیر از امام صادق(علیه السلام) روایت کرده که فرمود: هر کس قیراطى از زکات نپرداخته باشد نه مؤ من است و نه مسلمان ، همان است که خداى تعالى درباره اش فرموده :(رب ارجعونى لعلى اعمل صالحا فیما ترکت).

مؤ لف : این معنا به طریقى دیگر از آن جناب ، و از رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) روایت شده ، و مقصود تطبیق آیه با مانع زکات است ، نه اینکه آیه در خصوص این مورد نازل شده باشد.

پاره اى از روایات مربوط به برزخ و احوال آن

در تفسیر قمى در ذیل جمله(و من ورائهم برزخ الى یوم یبعثون) فرموده : برزخ به

معناى امر بین دو امر و حد وسط آن دو است و در آیه به معناى ثواب و عقاب بین دنیا و آخرت است ، و امام صادق(علیه السلام) فرمود: به خدا سوگند من بر شما نمى ترسم مگر از برزخ ، چون وقتى کار دست ما بیفتد، ما به شما اولى خواهیم بود یعنى آنگاه که در قیامت اجازه شفاعت به ما بدهند غیر از شما را بر شما مقدم نمى داریم).

مؤ لف : ذیل این روایت را کلبى در کافى به سند خود از عمرو بن یزید، از آن جناب روایت کرده .

و نیز در همان کتاب مى گوید: على بن الحسین(علیه ماالسلام) فرمود: قبر یا باغى است از باغات بهشت ، و یا حفره و گودالى است ازگودال هاى آتش .

و در کافى به سند خود از ابى ولاد الحناط، از امام صادق(علیه السلام) روایت کرده که گفت : به آن جناب گفتم : فدایت شوم روایت مى کنند که ارواح مؤ منین در سنگدان مرغانى سبز، پیرامون عرش طیران مى کنند، فرمود: نه ، مؤ من نزد خدا گرامى تر از این است که او را در سنگدان مرغ جاى دهد، لیکن در بدنهایى مانند همین بدنها حلول مى کند.

و نیز در آن کتاب به سند خود از ابى بصیر روایت کرده که گفت : امام صادق(علیه السلام) فرمود: ارواح مؤ منین در باغى از بهشت قرار دارند، و از طعام آن مى خورند و از آب آن مى نوشند، و مى گویند: پروردگارا قیامت را براى ما به پا کن و آنچه به ما وعده داده اى منجر فرما، و آخر ما را به اولمان ملحق ساز.

و نیز در همان کتاب به سند خود از ابى بصیر از امام صادق(علیه السلام) روایت کرده که فرمود: ارواح نیز مانند اجسادند، در باغى از بهشت قرار گرفته و با یکدیگر آشنایى و گفتگو دارند، و چون روحى بر ارواح دیگر وارد شود، آن ارواح به یکدیگر مى گویند فعلا با او حرف نزنید، بگذارید تا خستگى درکند، چون ازهولى عظیم گذشته است ، سپس از او احوال دوستان و فامیل خود را مى پرسند که فلانى چطور بود؟ آن دیگرى چکار مى کرد؟ اگر در پاسخ بگوید: زنده بود امیدوار آمدنش مى شوند، و اگر بگوید: مرده مى فهمند که دوزخى شده ، و دیگر او را نمى بینند، با خود مى گویند: سقوط کرد، سقوط کرد.

مؤ لف : اخبار در مساءله برزخ و تفاصیل آنچه بر سر مؤ منین و غیر مؤ منین مى آید بسیار

زیاد و به حد تواتر است که ما قسمتى از آنها را در ابحاث متفرقه گذشته ایراد نمودیم .

در قیامت هر حسب و نسبى منقطع است جز حسب و نسبرسول اللّه(ص)

در مجمع البیان مى گوید: رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) فرمود: تمامى حسب و نسب ها در روز قیامت منقطع مى شود مگر حسب و نسبت من .

مؤ لف : به نظر مى رسد این روایت را از طرق عامه نقل کرده باشد، چون در کتب عامه آمده از آن جمله الدرالمنثور آن را از عده اى از صاحبان جوامع حدیث ، از مسور بن مخرمه از رسول خدا(صلى الله علیه و آله) روایت کرده و عبارتش چنین است : همه انساب در روز قیامت منقطع است مگر نسب من ، و سبب من و دامادى من . و از عده اى از اصحاب جوامع از عمر بن خطاب از رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) روایتى نقل کرده که عبارتش چنین است : هر سببى و نسبى در روز قیامت منقطع است مگر سبب و نسب من و از ابن عساکر از ابن عمر از آن جناب به این عبارت نقل کرده : هر نسبى و هر دامادى در روز قیامت منقطع است مگر نسب من و دامادى من .

و در مناقب در حدیث طاووس از امام زین العابدین(علیه السلام) روایت کرده که فرمود: خداوند بهشت را خلق کرده براى هر کسى که اطاعتش کند و احسان نماید، هر چند عبد حبشى باشد، و آتش را خلق کرده براى هر کس که نافرمانیش کند، هر چند قرشى زاده باشد، مگر نشنیدى کلام خداى را که مى فرماید(فاذا نفخ فى الصور فلا انساب بینهم یؤ مئذ و لا یتساءلون) به خدا سوگند فرداى قیامت هیچ چیز به دردت نمى خورد مگر عمل صالحى که خودت از پیش فرس تاده باشى .

مؤ لف : سیاق آیه شریفه هم سیاقى است که تخصیص نمى پذیرد و بعید نیست مقصود از روایات بالا این باشد که منسوب بودن به رسول خدا(صلى الله علیه و آله) این اثر را دارد که در دنیا آدمى را موفق به عمل صالح مى کند، عملى که در روز قیامت به درد آدمى بخورد.

روایتى دیگرى درباره بهشت و دوزخ و ساکنان آنها

و در تفسیر قمى در ذیل جمله(تلفح وجوههم النار) فرموده اند: یعنى آتش لهیب مى زند بر ایشان و آنان را مى سوزاند(و هم فیها کالحون) در حالى که رویها متغیر و دهنهایشان باز باشد.

و در توحید به سند خود از بى بصیر از امام صادق(علیه السلام) روایت کرده که در ذیل آیه(ربّنا غلبت علینا شقوتنا) فرمود: این شقاوت هم اثر اعمال خود آنان است .

و در علل به سند خود از مسعده بن زیاد روایت کرده که گفت : مردى به جعفر بن محمد(علیه السلام) گفت : یا ابا عبد اللّه آیا ما براى امرى عجیب خلق شدیم ؟ پرسید خدا خیرت دهد چطور؟ گفت : آخر ما براى فنا خلق شده ایم . فرمود: ساکت باش ، اى برادر زاده ، ما براى بقاء خلق شده ایم ، چگونه فانى مى شویم با اینکه بهشت و جهنم فنا ندارند، نه بهشت از بین مى رود، و نه آتش دوزخ فرو مى نشیند؟ نه ، و لیکن ما در مردن از خانه اى به خانه اى دیگر منتقل مى شویم .

و در تفسیر قمى در ذیل آیه(قال کم لبثتم ... فسئل العادین) روایت آمده که فرمودند: یعنى از ملائکه اى که ایام را علیه ما مى شمارند و ساعتهاى ما را مى نویسند و اعمال ما را از نیک و بد ضبط مى کنند، بپرس .

و در الدرالمنثور است که ابن ابى حاتم از ایفع بن عبدالکلاعى ، روایت کرده که گفت : رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) فرمود: خداوند وقتى اهل بهشت را وارد بهشت ، و اهل جهنم را داخل جهنم کرد. به اهل بهشت مى فرماید: چقدر در زمین زندگى کردید؟ مى گویند: روزى یا بعضى از یک روز مى فرماید: در این مدت کوتاه چه خوب تجارتى کردید، که رحمت و رضوان و بهشت مرا کسب نمودید، پس در آن جاودانه بمانید.

آنگاه به اهل دوزخ خطاب مى فرماید که : چقدر در دنیا زندگى کردید؟ مى گویند: روزى یا پاره اى از یک روز. مى فرماید: چه بد تجارتى کردید در یک روز یا کمتر از آن که در این مدت کوتاه آتش و غضب مرا کسب نمودید پس در آن جاودانه بمانید.

مؤ لف : انطباق مضمون این حدیث با آیه شریفه با آن سیاقى که دارد، و نیز با آن آیات دیگرى که نظیر این آیه است ، روشن نیست ، و ما با استمداد از شواهدى پیرامون مدلول آیه بحث کردیم .