background
وَلَوْ رَحِمْنَاهُمْ وَكَشَفْنَا مَا بِهِمْ مِنْ ضُرٍّ لَلَجُّوا فِي طُغْيَانِهِمْ يَعْمَهُونَ
و اگر ايشان را ببخشاييم، و آنچه از صدمه بر آنان [وارد آمده‌] است برطرف كنيم، در طغيان خود كوردلانه اصرار مى‌ورزند.
آیه 75 سوره الْمُؤْمِنُون

بیان آیات

تاءخیر در عذاب کافران و بهره مند ساختن آنان بهمال و فرزندان براى املاء و استدراج آنان است نه براى خیرخواهى .

این آیات متصل به جمله اى است که در آخر آیات قبل بود، و مى فرمود:(فذرهم فى غمریهم حتى حین) و وجه اتصال این است که بعد از آنکه در دنباله داستان انبیاء فرمود(دین خدا یکى بود و مردم آن را پاره پاره نموده و هر جمعیتى به داشتن یک قسمت از آن خوشحال شدند) و آنگاه ایشان را تهدید به عذاب معینى کرد که پس از رسیدن آن مدت معین هیچ گریزى از آن نیست ، و اخطار فرمود که در همان غمرات جهل خود، به هر طور که مى خواهند خود را آماده عذاب بکنند، که به زودى آنان را از همه اطراف فرا خواهد گرفت . اینک در این آیات ایشان را به اشتباهى که داشته اند متنبه نموده و مى فرماید: اگر ما در مال و اولاد به ایشان توسعه دادیم ، خیال نکنند که خواسته ایم خیر ایشان را زودتر به ایشان برسانیم ، چون اگر خیر بود، توانگران و مترفین ایشان را به عذاب خود دچار نمى کردیم ، بلکه این عمل ما، براى بیشتر عذاب کردن ایشان است . بلکه مسارعت در خیرات آن اعمال صالحى است که خداوند به مؤ منین توفیق انجام آن را داده است و نیز ثمرات آن است که همان اجر جزیل و ثواب عظیم در دنیا و آخرت است در نتى جه مؤ منین در اعمال صالح سرعت مى گیرند و خدا هم در فراهم نمودن اسباب براى آنان سرعت مى گیرد. پس عذاب ما، این فرو رفتگان در جهل را خواهد گرفت و حجت بر ایشان تمام شده و دیگر عذرى که به آن عذر خواهى کنند ندارند، نه مى توانند عذر بیاورند که ما کلام حق را نفهمیدیم ، و نه مى توانند بگویند دعوت پیغمبر، نو ظهور و بى سابقه بود، و نه مى توانند عذر

بیاورند که رسول را نشناختیم ، و یا رسول مجنون بود، و کلماتش مختل و پریشان بود، و نه ممکن است بگویند که رسول از ما خرجى مى خواست ، هیچ یک از این عذرها را ندارند، تنها دردشان این بود که اهل عناد و لجاج بودند و به حق ایمان نمى آوردند، تا عذاب حتمى ایشان را بگیرد.

ایحسبون انّما نمدهم به من مال و بنین نسارع لهم فى الخیرات بل لا یشعرون

کلمه(نمدهم) - به ضمه نون - از(امداد) است . امداد و(مد) به یک معنا است و آن این است که : نقص چیزى را تکمیل و تتمیم کنى و آن را از اینکه پاره و یا نابود شود حفظ نمایى . راغب در مفردات گفته : بیشتر موارد استعمال کلمه(امداد) در چیرهاى دوست داشتنى و مد در مکروهات است پس جمله(نمدهم) از امداد است که بر خلاف استعمال مشهور، در مکروه به کار رفته و مسارعت در خیرات افاضه خیرات است به سرعت ، به خاطر احترامى که براى خود خیال کرده اند، پس خیرات به خیال ایشان مال و فرزند است که به سرعت بدان رسیده اند. و معناى آیه این است :آیا اینان گمان مى کنند که اگر در مدت مهلت ، مال و فرزندان به ایشان دادیم ، از این جهت بوده که دوستشان داشته ایم و یا نزد ما احترام داشتند لذا خواسته ایم خیرشان را زودتر به ایشان برسانیم ؟. نه ، بلکه نمى فهمند، یعنى مطلب به عکس است ، ولى آنان حقیقت امر را درک نمى کنند، زیرا حقیقت امر این است که ما ایشان را املاء و استدراج کرده ایم ، یعنى اگر از مال و فرزند بیشتر به ایشان مى دهیم ، مى خواهیم در طغیان بیشترى فرو روند. و این همان مضمونى است که خداى تعالى در سوره اعراف آورده و مى فرماید:(سنستدرجهم من حیث لا یعلمون ، و املى لهم ان کیدى متین).

ان الّذین هم من خشیه ربهم مشفقون ... و هم لها سابقون

خداى تعالى در این آیات پنجگانه با کمک آیات گذشته این معنا را بیان مى کند که : این کفار که پنداشته اند مال و اولاد خیر ایشان است و خیراتى است که ما زودتر به ایشان

ترجمه المیزا ن ج : 15 ص : 54

رسانده ایم به خطا رفته اند، و مال و اولاد خیرات نیست بلکه استدراج و املاء است . خیراتى که در آن سرعت مى شود آن است که مؤ منین به خدا و رسول و روز جزا دارند، و آن اعمال صالح ایشان است .

شرح صفات مؤ منین

آنگاه خداى سبحان صفات مؤ منین را شرح داده و مى فرماید: آنهایى هستند که از خشیت پروردگارشان مشفقند. و اشفاق به گفته راغب به معناى عنایت آمیخته با ترس است ، چون شخص مشفق هم مشفق علیه خود را دوست مى دارد و هم بیمناک خطرى است که برایش پیش مى آید و در قرآن کریم هم آمده است که :(و هم من الساعه مشفقون - ایشان از قیامت مشفقند). راغب اضافه مى کند که : این ماده اگر با حرف من متعدى شود(همچنانکه در آیه قبلى این طور بود) معناى خوف در آن بیشتر و ظاهرتر مى شود، و چون با حرف فى متعدى شود معناى عنایت در آن ظاهرتر مى گردد، از قرآن کریم براى هر دو مثال آورده ، یکى آیه( انا کنا قبل فى اهلنا) مشفقین است که اشفاق در آن با فى متعدى شده ، و آیه دیگر : مشفقون منها است که با حرف من متعدى شده است .

این آیه مؤ منین را توصیف مى فرماید به اینکه خداى سبحان را رب خود گرفته اند. ربى که مالک و مدبر امر ایشان است و لازمه اش ‍ آن است که نجات و هلاکتشان دائر مدار رضا و سخط او باشد، در نتى جه مؤ منین ، هم از او خشیت دارند و هم دوستش مى دارند، چون نجات و سعادتشان به دست او است ، و نجات و سعادت خود را مى خواهند. و همین معنا ایشان را واداشته که به آیات او ایمان آورده ، او را پرستش کنند. از مطالب گذشته که در معناى آیه گفته شد این معنا به دست آمد که : جمع میان خشیت و اشفاق تکرار نیست .

آن گاه فرموده :(و الّذین هم بایات ربهم یؤ منون) که منظور از آیات ، هر چیزى است که بشر را به سوى خداى تعالى رهنمون شود که یکى از آنها رسولان خدایند که حامل رسالت اویند. یکى دیگر کتاب و شریعت ایشان است که نبوتشان را تایید مى کند. و مؤ منین کسانى هستند که به اینها ایمان مى آورند، چون از خدا خشیت دارند، و همان خشیت وادارشان مى کند که در مقام تحصیل رضاى او برآیند، و دعوت او را بپذیرند، و امر او را اطاعت بکنند، همان او امرى که از طریق وحى و رسالت به ایشان مى رسد.

آنگاه فرموده :(و الّذین هم بربهم لا یشرکون) و ایمان به آیات خدا هم در ایشان اثرى دارد و آن این است که وادارشان مى کند شرکاء را از او نفى کنند و کسى را جز او نپرستند،

چون ایمان به آیات او ایمان به شریعت او است ، شریعتى که عبادت او را تشریع مى کند، و نیز ایمان به ادله اى است که توحید در ذات و در ربوبیت و الوهیت او را اثبات مى نماید.

علاوه بر این تمامى انبیاء و رسولان از جانب او آمده اند و فرستادن پیامبران براى این است که مردم را به سوى حق هدایت کنند - حقى که سعادت ایشان در آن است - و همین ارسال رسولان از شؤ ون ربوبیت است . و اگر خدا شریکى مى داشت و غیر او ربى دیگر مى بود، ربوبیت او هم اقتضاء مى کرد رسولانى بفرستد، و این نکته از لطائف کلمات مولى امیر المؤ منین(علیه السلام) است که مى فرماید:(لو کان لربک شریک لاتتک رسله - اگر براى پروردگار تو شریکى مى بود، پیغمبران او هم براى تو مى آمدند).

آنگاه فرموده :(و الّذین یوتون ما آتوا و قلوبهم وجله انهم الى ربهم راجعون) کلمه(وجل) به معناى ترس است ، و جمله(یوتون ما آتوا) به معناى(یعطون ما اعطوا) است ، یعنى آنچه خدا به آنان داده در راه او مى دهند.

بعضى گفته اند مراد از ایتاء ما آتوا این است که تمامى اعمال صالح را انجام مى دهند، و جمله(و قلوبهم وجله) حال از فاعل در(یوتون) است .

و معناى این آیه این است که : مؤ منین کسانى هستند که آنچه مى دهند - و یا بنا به آن تفسیر دیگر آنچه از اعمال صالح بجا مى آورند - در حالى انجام مى دهند و به جا مى آورند که دلهایشان ترسناک از این است که به زودى به سوى پروردگارشان بازگشت خواهند کرد، یعنى باعث انفاق کردنشان و یا آوردن اعمال صالح همان یاد مرگ ، و بازگشت حتمى به سوى پروردگارشان است و آنچه مى کنند از ترس است .

در این آیه شریفه دلالت است بر اینکه مؤ منین علاوه بر ایمان به خدا و به آیات او ایمان به روز جزا نیز دارند، پس تا اینجا صفات مؤ منین متعین شد. و خلاصه اش این شد که تنها: به خدا ایمان دارند و براى او شریک نمى گیرند و به رسولان او و به روز جزا هم ایمان دارند، و به همین جهت عمل صالح انجام مى دهند.

آنگاه فرموده :(اولئک یسارعون فى الخیرات و هم لها سابقون)، ظاهرا لام در(لها) به معناى(الى) باشد و لها که جار و مجرور است متعلق به(سابقون)، و معنایش چنین باشد، مؤ منینى که وصفشان را کردیم در خیرات و اعمال صالح سرعت نموده ، و به سوى آن

سبقت مى جویند، یعنى از دیگران پیشى مى گیرند، چون همه مومنند و لازمه آن همین است که از یکدیگر پیشى گیرند.

(خیرات) در جمله :(اولئک یسارعون فى الخیرات ...)اعمال صالحه ناشى از اعتقاد حق است .

پس روشن شد که از نظر این آیات خیرات عبارت است از اعمال صالح ، اما نه هر عمل صالح ، بلکه عمل صالحى که از اعتقاد حق منشاء گرفته باشد. خیرات اینها است که مى بینیم مؤ منین بر سر آن از یکدیگر سبقت مى گیرند، نه آنچه نزد کفار از مال و اولاد است ، و ایشان آنرا خیرات پنداشته اند، و خیال کرده اند به خاطر احترامى که نزد خدا دارند خدا در دادن خیرات به ایشان سرعت کرده .

در تفسیر کبیر گفته : در جمله(اولئک یسارعون فى الخیرات) دو وجه است : اول اینکه مراد این باشد که اینان در اطاعتها رغبت شدید دارند، و به همین جهت براى انجام آن سبقت و مبادرت مى جویند تا فوت نشود و اجرش از چنگشان نرود.

دوم اینکه مراد این باشد که مؤ منین در پاداش هاى دنیوى سرعت به خرج مى دهند یعنى خداوند به سرعت پاداش دنیایى ایشان را مى دهد، همچنانکه در آیه دیگر آمده(فاتاهم اللّه ثواب الدنیا و حسن ثواب الاخرة) و نیز آمده :(و آتیناه اجره فى الدنیا، و انه فى الاخرة لمن الصالحین).

و اگر سرعت را به خود مؤ منین نسبت داده نه به خدا، جهتش این است که وقتى خدا به پاداش ایشان سرعت کند، قهرا ایشان هم در رسیدن به آن سرعت کرده اند و این معنایى که ما کردیم با آیه شریفه بهتر انطباق دارد، براى اینکه در این آیه آنچه از کفار نفى شده براى مؤ منین اثبات گردیده است .

مؤ لف : آنچه از کفار در آیه قبلى نفى شده بود، سرعت خدا در خیرات کفار بود، و مى فرمود: خدا اگر به کفار مال و اولاد داده در خیراتشان سرعت نکرده ، آن چه در این آیه اثبات مى شود سرعت کردن مؤ منین است در خیرات و این توجیهى که کرده توجیه این اشکال است که چرا سرعت را به مؤ منین نسبت داده ؟ و حاصلش این شد که وقتى خدا در پاداش مؤ منین سرعت کرده باشد قهرا مؤ منین هم در رسیدن به آن سرعت کرده اند.

ولى این اشکال را چه مى کند که چرا مسارعت مؤ منین در خیرات به جاى مسارعت

خداى تعالى به کار رفته ؟ بعضى دیگر از مفسرین در توجیه آن گفته اند: این تبدیل اسلوب براى اشاره به کمال استحقاق مؤ من ین براى رسیدن خیرات در برابر اعمال نیکشان بوده . ولى این هم چنگى به دل نمى زند.

و ظاهرا این تبدیل اسلوب در آیه مورد بحث نباشد، بلکه در آیه قبل باشد، که فرمود:(نسارع لهم فى الخیرات) چون این کفارند که خیال مى کنند که اگر خدا مال و فرزندانشان را زیاد کرده به خاطر احترامى است که نزد خدا دارند، و اگر با این حال مسارعت را به خدا نسبت داده و اسلوب را تبدیل نموده ، به خاطر این است که بفهماند آنچه دارند به قدرت خود ندارند، بلکه خدا به ایشان داده ، و آنگاه خیرات بودن آن را به استفهام انکارى نفى و مقابل آن را براى مؤ منین اثبات فرموده .

و حاصل کلام در این نفى و اثبات این شد که : مال و فرزندان ، خیرات نیستند تا به سوى آنها سرعت شود، و شتابى که کفار در تحصیل آن دارند شتاب در خیرات نیست ، بلکه اعمال صالح و آثار حسنه آن ، خیرات است که مؤ منین به سوى آن شتاب دارند.

بیان اینکه در دین خدا تکلیف حرجى نه در اعتقاد و نه درعمل وجود ندارد(لا یکلف الله نفسا الا وسعها)

و لا نکلف نفسا الا وسعها و لدینا کتاب ینطق بالحق و هم لا یظلمون

آنچه از سیاق برمى آید این است که آیه شریفه مى خواهد مردم را به سوى آن صفاتى که براى مؤ منین ذکر فرموده ترغیب و تشویق نماید و در ضمن شبهه و توهمى را که ممکن است به ذهن کسى بیاید دفع فرماید، توهمى که مردم را از رسیدن به کرامت آن صفات باز مى دارد و آن این است که رسیدن به آن مقام امرى دشوار است ، و ما طاقت تحمل دشواریهاى آن را نداریم ، و این توهم را به دو وجه دفع فرموده :

اول اینکه دارا شدن آن صفات آن طور که شهوت پرستان وانمود مى کنند دشوار نیست ، بلکه امرى است آسان ، و در خور طاقت نفوس . و دوم اینکه هر چه باشد چه دشوار و چه آسان پاداش دارد، و خدا عمل صالح بندگان را ضایع ، و اجر جزیلشان را فراموش ‍ نمى کند.

پس اینکه فرموده :(و لا نکلف نفسا الا وسعها) تکلیف حرجى و خارج از وسع نفوس را نفى مى کند و حاصلش این است که این تکلیف یا در اعتقادات است که خداى تعالى حجت هاى روشن و و اضحى قرار داده که هم آدمى را به سوى ایمان و لوازم آن که معارفى حقیقى است دلالت مى کند، و هم انسان را مجهز به قوا و غرائزى کرده که مى تواند آن حقایق را درک کند و آنها را تصدیق نماید، و آن عبارت است از عقل ، آنگاه از آنجایى که .

عقول مردم در قوت ادراک و ضعف آن مختلف است ، رعایت آن را نیز کرده ، از هر عقلى به مقدار توانایى درکش و طاقت تحملش ‍ تکلیف خواسته و عامه مردم را به آنچه که از خواص مى خواهد تکلیف نمى کند، و از خواص هم - که نیکان و ابرار خلقند - آنچه را که از مقربین مى خواهد طلب نمى کند، و آن طور که مخلصین را سوق مى دهد، مستضعفین را نمى دهد. این در اعتقاد.

و اما در عمل ، انسان را به اعمالى دعوت کرده که خیر او در زندگى اجتماعى و فردى اش و سعادت دنیا و آخرتش را تاءمین مى کند، چون قابل انکار نیست که سعادت بشر با هر عملى چه نیک و چه بد تاءمین نمى شود، همچنان که در هر موجودى غیر انسانى نیز چنین است ، و خداى تعالى بشر را به نیرویى که بتواند آن عمل را بجا بیاورد مجهز فرموده ، پس عملى که وضعش چنین است هرگز حرج و طاقت فرسا نیست .

پس در دین خدا به هیچ عمل و اعتقاد طاقت فرسا تکلیف نشده ، یعنى هیچ حکمى حرجى ناشى از مصلحتى حرجى تشریع نشده ، و همین خود منتى است که خداى سبحان بر بندگان خود نهاده ، و در آیه مورد بحث با تذکر دادن آن دلهاى بشر را به سوى اوصاف مؤ منین تشویق نموده است .

آیه شریفه(و لا نکلف نفسا الا وسعها) دلالت بر این معنا و بیش از این مى کند چون علاوه بر اینکه تشریع احکام حرجى - از قبیل رهبانیت ، و قربانى کردن اولاد - را نفى کرده ، تکلیفى را هم که در اصل حرجى نیست ولى در خصوص موردى حرجى شده - مانند ایستاده نماز خواندن براى مریض - را نیز نفى کرده ، با اینکه امتنان خدا با نفى قسم اولى به تنهایى تمام بود.

دلیل بر اینکه این گونه تکالیف را هم نفى کرده این است که نفى تکلیف متعلق به نفس شده ، و نفس هم نکره در سیاق نفى است ، و افاده عموم مى کند، در نتیجه هر نفسى در هر حادثه اى که فرض شود مکلف نیست ، مگر به قدر وسعش ، و به هیچ تکلیف حرجى مکلف نیست ، نه تکلیفى که در اصل حرجى با شد، و نه تکلیفى که در مورد خاصى حرجى شده . این معنا نیز روشن شد که آیه شریفه مراتب مختلف اعتقاد را که در اثر اختلاف درجه عقول مختلف مى شود همه را امضاء کرده و در این مرحله نیز حرج را به هر دو قسمش رفع نموده .

فایده وجود نامه اعمال و جواب به شبهه اى که فخر رازى در این باره ذکر کرده است.

(و لدینا کتاب ینطق با لحق و هم لا یظلمون) - در این جمله مؤ منین را دلخوش مى کند به اینکه عملشان ضایع نمى شود و اجرشان هدر نمى رود، و منظور از گویایى کتاب این است

که آنچه را که در آن ثابت است بى پرده و فاش بیان مى کند. آرى ، به آنچه از اعمال صالح که در آن کتاب نوشته شده گویا نیست مگر به حق ، چون این کتاب از زیاده و نقصان و تحریف محفوظ است . حساب قیامت هم بر اساس آنچه در کتاب است رسیدگى مى شود، و جمله(ینطق) اشاره به همین است . پاداش هم بر اساس نتایجى است که از محاسبه به دست مى آید، و جمله(و هم لا یظلمون) اشاره به همین است . پس مؤ منین از اینکه ظلم شوند ایمنند، و اجرشان به هیچ وجه فراموش نمى شود، و از دادنش دریغ نمى کنند، و یا کمتر از آنچه هست نمى دهند، و یا عوض و بدل نمى شود، همچنان که از خطر اینکه اعمالشان حفظ نشود، و یا بعد از حفظ فراموش شود، و یا به وجهى از وجوه تغییر کند ایمنند.

فخر رازى در تفسیر کبیر گفته : اگر کسى بگوید: فایده این کتاب چیست ؟ اگر عرضه بر کسى شود که دروغ را بر خدا محال مى داند که حاجت به کتاب ندارد، هر چه خدا بگوید قبول مى کند چه کتابى در میان باشد و چه نباشد، و اگر بر کسى عرضه شود

که دروغ گفتن را از خدا ممکن و جایز مى داند، چنین کسى آنچه را که خدا بگوید تکذیب مى کند، چه در کتابى نوشته شده باشد و چه نشده باشد، چون براى دروغگو همان طور که دروغ گفتن ممکن است همچنین دروغ نوشتن هم جایز است ، پس به هر دو تقدیر نوشتن اعمال فایده اى ندارد. در جواب مى گوییم : خدا هر چه بخواهد مى کند، ولى آنچه ممکن است گفته شود: این است که شاید در این کار مصلحتى براى ملائکه باشد.

مؤ لف : پاسخى که فخر رازى داده مبتنى بر مسلکى است که در فعل خداى تعالى دارد، چون او معتقد است که افعال خدا از روى غرض و مصلحت نیست و عمل خرافى را از خداى تعالى جایز مى داند.

و این اشکال تنها در مساءله نوشتن اعمال نیست ، بلکه در تمامى شؤ ون قیامت که خداى تعالى از آن خبر داده وارد است مانند: حشر، جمع ، اشهاد شهود، نشر کتب و دیوانها، صراط، میزان و حساب .

و جواب صحیح از همه اینها این است که : خداى تعالى آنچه را که ما در قیامت با آن روبرو مى شویم براى ما ممثل کرده ، و به صورت یک صحنه دادگاهى و دادخواهى ، و دادرسى ، مجسم نموده است ، و معلوم است که در یک صحنه دادگاه از آن جهت که دادگاه است پاى احتجاج و دفاع و شاهد و پرونده و برگه هاى جرم و روبرو کردن دو طرف

متخاصم به میان مى آید، و بدون اینها صحنه پایان نمى پذیرد.

بله اگر از این معنا چشم پوشى کنیم ، براى ظاهر شدن اعمال آدمى در روز رجوعش به خداى سبحان تنها اذن او کافى است ، و به هیچ یک از مطالب مذکور حاجت نیست - دقت فرمایید.

اعمال بد مانع از انجام اعمال صالحه است .

بل قلوبهم فى غمرة من هذا و لهم اعمال من دون ذلک هم لها عاملون

مناسب با سیاق آیات این است که کلمه(هذا) اشاره به اوصافى باشد که خداى سبحان در آیات قبل براى مؤ منین آورد که یکى از آنها مسارعت در خیرات بود. ولى ممکن هم هست بگوییم اشاره به قرآن کریم است ، و این احتمال را جمله بعدى اش :(قد کانت آیاتى تتلى علیکم) تاءیید مى کند.

کلمه(غمره) به معناى غفلت شدید و یا جهل شدیدى است که صاحبش را فرا گرفته باشد، و جمله(و لهم اعمال من دون ذلک) بیان حال کفار است که در عمل و اوصاف نقطه مقابل مؤ منین هستند، و معنایش به طور کنایه این است که : کفار شاغلى دارند که ایشان را از خیرات و اعمال صالح باز داشته نمى گذارد موفق به آن شوند، و آن شاغل عبارت است از اعمال زشت خبیث .

و حاصل معناى آن این است که : کفار نسبت به این اوصافى که براى مؤ منین برشمردیم در غفلت شدید - و یا در جهل شدید - هستند و در مقابل ، اعمال زشت و خبیثى دارند که همواره مرتکب مى شوند و آن اعمال شاغل و مانع ایشان است از اینکه عمل خیر کنند.

حتى اذا اخذنا مترفیهم بالعذاب اذا هم یجئرون

کلمه(جوار) - به ضمه جیم - به معناى آواز وحوش از قبیل آهو و امثال آن است ، آوازى که در هنگام فزع در مى آورند، و این تعبیر در آیه شریفه کنایه است از اینکه مترفین وقتى گرفتار عذاب مى شوند صدا به استغاثه و تضرع بلند مى کنند بعضى از مفسرین گفته اند مراد از آن ، شیون و جزع است ، ولى آیات بعدى معناى اول را تایید مى کند.

و اگر مترفین را متعلق عذاب دانسته ، از این جهت است که روى سخن در آیات قبل آنجا که مى فرمود:(ایحسبون انما نمدهم به من مال و بنین) با روساى قوم بود که در لذتهاى مادى افراط مى کردند، و دیگران تابع ایشان بودند.

لا تجئروا الیوم انکم منا لا تنصرون

در این جمله از سیاق غیبت به سیاق خطاب عدول نموده تا در توبیخ و سرکوبى ایشان تشدید کرده باشد، و براى همیشه از نجات و هر آرزوى دیگر نومیدشان کند، چون اگر سیاق را به خطاب عدول نمى داد، معنایش این بود که با واسطه از بیچارگى و نومیدى آنان خبر داده باشد و براى قطع امید، خبر بى واسطه مؤ ثرتر از با واسطه است . و علاوه بر این در سیاق خطاب خود آن کسى که امید یاریش مى رود خبر از بى یاورى آنها مى دهد، و این باز مؤ ثرتر است .

قد کانت آیاتى تتلى علیکم ... تهجرون

کلمه(نکوص) به معناى برگشتن به عقب است ، و کلمه(سامر) از(سمر) به معناى گفتگو کردن در شب است . بعضى گفته اند:(سامر) مانند(حاضر) هم بر فرد اطلاق مى شود و هم بر جمع البته در آیه مورد بحث(سمرا) به ضم سین و تشدید میم هم قرائت شده که در آن صورت ، جمع سامر است ، و این قرائت بهتر است ،و نیز(سمارا) به ضم سین و تشدید میم قرائت شده و کلمه(هجر) به معناى هذیان است .

و اینکه مى بینیم آیه شریفه مورد بحث ، به طور فصل آمده(یعنى و او عاطفه بر سر آن نیامده) بدین جهت است که در مقام تعلیل است و معناى آیه این است که شما از ناحیه ما یارى نمى شوید، براى اینکه آیات من بر شما قرائت شد و شما از آن روى گردان بودید و به اعقاب خود برمى گشتید، و از در استکبار عارتان مى شد که به آن گوش دهید و در باره آن شبها هذیان مى گفتید. بعضى از مفسرین گفته اند: ضمیر به به بیت و یا به حرم بر مى گردد، ولى نظریه شان خوب نیست .

افلم یدبروا القول ام جاءهم ما لم یات آباءهم الاولین

در این آیه شروع مى کند به قطع عذر ایشان ، عذرى که براى اعراض خود از قرآن مى آوردند، قرآنى که براى هدایت ایشان نازل شد، و ایشان دعوت حقه را که آورنده آن رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) بود اجابت نکردند.

پس اینکه فرمود:(افلم یدبروا القول) استفهامى است که انکار را مى رساند، و الف و لام در(القول) الف و لام عهد است ، و مراد از(قول) قرآن تلاوت شده بر آنان است .

و این فقره از کلام متفرع بر ما قبل است که مى فرمود:(ایشان در غفلتند و شاغلى دارند که از آن بازشان مى دارد). و معناى کلام این مى شود: آیا حق را نفهمیدند و در حالى که

بازدارنده داشتند در کتاب تدبر نکردند تا بفهمند که حق است و در نتیجه ایمان بیاورند؟.

و اینکه فرمود:(ام جاءهم ما لم یات آباءهم الاولین) کلمه(ام) در این آیه و آیه بعدى منقطعه و در معناى اضراب است ، معنایش ‍ این است که : نه ، بلکه اینطور نیست . آیا اگر چیزى براى اى شان نازل شود که در زمان پدران ایشان نازل نشده بود به صرف این جهت باید آن را انکار کنند و از آن احتراز جویند؟.

و نو ظهور بودن چیزى هر چند مستلزم باطل بودن آن چیز نیست ، و چنین قاعده کلى در بین نداریم ، که هر چیز بى سابقه اى باطل و غیر حق باشد، لیکن رسالت الهى از آنجایى که غرضش هدایت است ، اگر حق و صحیح باشد باید در حق همه صحیح باشد، پس ‍ اگر به سوى بشرهاى اولیه رسالتى نیامده باشد ، خود دلیل قاطعى است بر اینکه در بشر حاضر هم چنین رسالتى باطل است .

رد عذرهایى که مشرکین براى قبول رسالت پیامبر صلى اللّه علیه و آله آوردند.

ام لم یعرفوا رسولهم فهم له منکرون

مراد از معرفت رسول معرفت به حسب و نسب و خلاصه به سجایاى روحى و ملکات نفسى او است - اعم از آن ملکاتى که کسب کرده یا آن ملکاتى که از اعقاب خود به ارث برده - تا بدانند که آنچه مى گوید و ادعا مى کند صادق است ، و خودش هم بدان ایمان دارد و از نزد خدا مؤ ید است . قریش رسول خدا را به این خصوصیات مى شناختند و سوابق حال او را داشتند که کودکى بود یتیم که پدر و ما در خود را در کودکى از دست داده بود و در هیچ مکتبى درس نخوانده و از هیچ مودبى ادب نیاموخته و هیچ کس در تربیت او دخالت نداشته و تا آن روز احدى از او کار زشتى ندیده و عملى که طبع سلیم و عقل سالم آن را قبیح بداند انجام نداده نه به ملک کسى طمع کرده و نه حرص بر مالى داشته و نه حرصى به جاه از خود نشان داده .

خوب ، وقتى چنین کسى مردم را به سوى فلاح و سعادتشان دعوت نمود و به آنچه از معارف که عقل در برابرش زانو مى زند، و به شریعتى و کتابى که عقلها را خیره مى سازد ، دعوت مى کند، باید او را بپذیرند.

آرى ، قریش رسول خدا(صلى الله علیه و آله) را با همه خصوصیات معجزه آسایش شناخته بودند، و اگر او را نشناخته بودند باز در اعراض از دین او و استنکاف از ایمان به او عذرى داشتند، چون معناى اینکه او را بدین اوصاف نشناخته باشند، این است که او را با اوصافى ضد آن شناخته باشند، یا اوصاف نیک مذکور را در وى احراز

نکرده باشند که در این چند صورت البته معذور بودند، چون سپردن زمام امور و خلاصه تسلیم شدند در برابر چنین کسى

عقلا جایز نیست .

ام یقولون به جنة بل جاءهم بالحق و اکث رهم للحق کارهون

این جمله عذر دیگرى را براى ایشان نقل مى کند که به آن متشبث شدند و آن همان است که در سوره حجر از ایشان نقل کرده که گفتند:(یا ایها الذى نزل علیه الذکر انک لمجنون) و پاسخ آن لازمه جمله(بل جاءهم بالحق) است .

پس مدلول جمله(بل جاءهم بالحق و اکثرهم للحق کارهون) اضراب از جمله اى است محذوف ، و تقدیر کلام این است که : اگر اینان از ایمان نیاوردنشان به اسلام عذر مى آوردند به اینکه او دیوانه است دروغ مى گویند بلکه کراهتشان از ایمان به خاطر این است که او حق آورده ، و اکثر آنان از حق کراهت دارند.

و لازمه اش این است که کلامشان با حجتى رد شود که به این اضراب هم اشاره داشته باشد، و حاصل آن حجت ، این است که اگر اینکه گفتند: او دیوانه است حق باشد، باید سخن گفتنش نامربوط و نامنظم و بى مع نا، و سراپا اشکال باشد، چون وقتى عقل کسى اختلال یابد کلامش هم مختل مى شود و بدون هدف حرف مى زند، ولى مى بینیم که کلام او چنین نیست و او جز به سوى حق نمى خواند و جز حق نیاورده ، این کجا و چگونه کلام دیوانگان است که نمى فهمند چه مى گویند؟.

در این آیه اگر کراهت را به اکثر نسبت داده بدین جهت است که(تمامى کفار از حق کراهت ندارند، چون بسیارى از ایشان به خاطر نداشتن درک و فهم لازم ، کور کورانه از دیگران تقلید مى کنند) بسیارى از ایشان مستضعفند که اعتنایى به خواستن و نخواستنشان نیست .

و لو اتبع الحق اهواءهم لفسدت السموات و الارض و من فیهن بل آتیناهم بذکرهم فهم عن ذکرهم معرضون

بعد از آنکه فرمود: بیشتر آنان از حق بدشان مى آید به این جهت بدشان مى آید که مخالف با هوى و هوس ایشان است ، پس معلوم مى شود که آنان مى خواهند حق تابع هوى و هوس ایشان باشد نه اینکه آنان تابع حق باشند، و این هم که ممکن نیست .

چون اگر حق پیرو هوى و هوس آنان شود و اجازه دهد که اعتقادات و اعمال باطلشان را داشته باشند، همچنان بت پرستیده ، ارباب بر اى خود بگیرند و رسالت انبیاء و معاد را انکار

نموده در نتیجه هر چه از فحشاء و منکرات و فساد که دلشان بخواهد مرتکب شوند، باید حق چنین اجازه اى را در سایر موجودات نیز بدهد، یعنى اجازه دهد که موجودات دیگر هم از نظامى که دارند سرپیچى نموده و رو به فساد گذارند، چون بین حق و حق فرق نیست ، در نتیجه باید آسمانها و زمین رو به تباهى بگذارند، و نیز نظام موجودات زمینى و آسمانى مختل گردد، و قوانین کلى که در عالم هست همه نقض شود، آرى ، همه مى دانیم که هوى و هوس حد معینى ندارد، و بر یک مستقرى قرار نمى گیرد.

معنائى که آیه(ولو اتبع الحق اهدائهم لفسدت السموات و الارض) بیانگر آن است .

به عبارت دقیق تر و نیز به بیان سازگارتر با آنچه که قرآن در باره دین قیم دارد: انسان یکى از حقایق این عالم است که وجودش مرتبط با تمامى عالم مى باشد و این موجود نیز در نوعیتش غایتى دارد که همان سعادت او است و براى رسیدنش به آن ، خط مشى و مسیرى برایش معین شده ، همانطور که سایر انواع موجودات نیز چنینند. پس هستى عام عالمى انسان و هستى خصوصى اش وى را مجهز به قوا و آلاتى کرده که مایه سعادت و کمال او است و طریقى از اعتقاد و عمل برایش معین نموده که او را به آن سعادت مى رساند. پس ‍ طریقى که آدمى را به سعادت برساند - یعنى اعتقادات و اعمالى معین - واسطه بین او و بین سعادت او است که نامش را دین و یا سنت حیاتى مى گذاریم که به مقتضاى نظام عام عالمى و نظام خاص انسانى تعیین یافته است . و به عبارتى دیگر آن را فطرت نام مى گذاریم ، و این طریق و این واسطه تابع آن نظام است .

و این همان است که خداى تعالى به آن اشاره نموده و مى فرماید:(فاقم وجهک للد ین حنیفا فطره الله التى فطر النّاس علیها لا تبدیل لخلق اللّه ذلک الدین القیم).

پس معلوم شد که آن سنت حیاتى که سالک خود را به سعادت انسانى اش مى رساند یک سنت است ، سنتى است که نظام عالمى و آدمى آن را اقتضاء دارد. خواهى گفت : از کجا باید فهمید که نظام عام و خاص مزبور اقتضاى آن را دارد؟ در جواب مى گوییم : از اینکه مى بینیم جهازات وجودى خود ما نیز آن را اقتضا دارد. خواهى گفت از کجا بفهمیم جهازات وجودى ما چنین اقتضایى را به حق دارد؟ مى گوییم از این جا که مى بینیم اقتضاهاى آن قوانینى است(لا یتغیر) که در تمامى نظام عالمى که یکى از اجزاى آن آدمى است جریان دارد، و حاکم بر آن و مدبر آن است ، و آن را به سوى غایتى که دارد سوق مى دهد، به همان غایتى

که خداى سبحان مقدر فرموده .

با این حال اگر حق پیرو هوى و هوس ایشان شود، یعنى شرع و دین را به مقتضاى هواى دل آنها گزاف و بیهوده تشریع کند، جز به این ممکن نیست . مگر آنکه به کلى اجزاى عالم را از آنچه که باید باشد تغییر داده و علل و اسباب جارى در آن را با علل و اسبابى دیگر عوض کند، و نیز روابط منظم در اجزاى آن را به روابطى گزاف و بیهوده تبدیل نماید - روابطى مختل و مناقض - تا هر یک مطابق دلخواه یکى از افراد بشر باشد، که معلوم است چنین تغییرى مساوى است با فساد عالم . کار زمین و آسمان و موجودات بین آن دو و تدبیر جارى در آنرا به تباهى مى کشاند،چون نظام جارى در همه عالم و تدبیر آن به هم پیوسته است و این طور نیست که عالم و بشریت هر یک براى خود نظام جداگانه اى داشته باشد.

این آن معنایى است که آیه شریفه(و لو اتبع الحق اهواءهم لفسدت السموات و الارض و من فیهن) بیانگر آن است .

وجه اینکه از قرآن کریم به(ذکر) تعبیر شده است .

و در جمله(بل اتیناهم بذکرهم فهم عن ذکرهم معرضون) بدون شک مراد از(ذکر)، قرآن کریم است ، همچنان که در آیه(50) سوره انبیاء آنرا ذکر نامیده و فرموده :(و هذا ذکر مبارک) و نیز در آیه(44) سوره زخرف فرموده :(و انه لذکر لک و لقومک) همچنین در آیاتى دیگر و شاید نکته اینکه بعد از این تهمت آنان که گفتند(به جنة) از قرآن کریم تعبیر به ذکر کرده ، این باشد که خواسته در پاسخ اینکه گفتند:(یا ایها الذى نزل علیه الذکر انک لمجنون) مقابله اى قرار داده باشد. توضیح اینکه : آنها گفته بودند اى کسى که ذکر بر او نازل شده تو دیوانه اى در پاسخ مى فرماید: این ذکر، ذکر خود آنان است و آنان از ذکر خودشان اعراض مى کنند.

و به هر حال قرآن را ذکر نامید چون قرآن ایشان را به یاد خدا مى اندازد، و یا دین خدا را به یادشان مى آورد و اعتقاد حق و عمل صالح را بدانها خاطر نشان مى کند. البته از این دو احتمال دومى با صدر آیه - به آن معنایى که ما برایش کردیم - بهتر مى سازد، و اگر کلمه(ذکر را) به ضمیر(هم - ایشان) اضافه کرده بدین جهت است که دین - یعنى دعوت حق - نسبت به مردم مختلف است ،به این معنا که دین خدا و به اجمال و تفصیل به بشر رسیده و هر چه بشر پیش مى آمده دین براى او مفصلتر مى شده ، تا در آخر در قرآن مفصلترین مراحل دین براى بشر بیان شده ، چون شریعت قرآن آخرین شرایع است .

و معناى آیه این است که : حق از هوى و هوس مردم پیروى نمى کند، بلکه ما براى آنان کتابى آورده ایم تا یاد آورنده ایشان باشد - و یا به وسیله آن متذکر شوند - دینشان را، آن دینى که اختصاص به ایشان دارد. در نتیجه اگر ایشان از آن دین اعراض مى کنند، از دینى اعراض کرده اند که اختصاص به خودشان دارد.

بسیارى از مفسرین گفته اند که اضافه شدن دین به ضمیر هم براى اختصاص نیست بلکه براى تشریف است نظیر اینکه فرموده :(و انه لذکر لک و لقومک و سوف تسئلون) و معنایش این است که ما مایه شرف و افتخار ایشان را برایشان آوردیم ، و به همین جهت باید با کاملترین وجه بدان اقبال نمایند، و اینان با این رفتارى که کردند از فخر و شرف خود اعراض نمودند.

ولى این تفسیر صحیح نیست ، براى اینکه اگر چه قرآن کریم مایه شرافت و افتخار رسول خدا(صلى الله علیه و آله) است چون به قلب نازنین او نازل شده ، و نیز مایه سر بلندى اهل بیت اوست چون در خاندان ایشان نازل شده ، و نیز مایه افتخار عرب است چون به لغت و به زبان عرب نازل شده ، و نیز مایه افتخار همه امت اسلام است چون به منظور هدایت آنان نازل شده ، ولى اضافه در جمله(بذکرهم) به این عنایت نبوده بلکه این عنایت مورد نظر است که بفهماند این دین مختص به این امت و این دوره از بشریت است و این با صدر آیه موافق تر است ، البته بنا بر آن معنایى که ما براى صدر آیه کردیم .

ام تسلهم خرجا فخراج ربک خیر و هو خیر الرازقین

در مجمع البیان مى گوید: اصل خراج و خرج هر دو به یک معنا بوده ، و آن عبارت است از در آمدى که بر اساس وظیفه پرداخت شود.

این جمله چهارمین عذرى است که در آیات مورد بحث براى ایشان تصور کرده ، و آن را رد نموده ، و بر آن توبیخشان نموده . خداوند مى فرماید: و یا تو از ایشان خرجى خواسته اى یعنى مالى از ایشان خواسته اى که به عنوان باج و ماهیانه و مزد به تو بدهند؟ آنگاه بى نیازى رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) را از آن ذکر نموده ، مى فرماید: خراج پروردگارت بهتر است و او بهترین رازقان است یعنى رازق تو خدا است ، و تو احتیاجى به خرجى ایشان

ندارى .

و در قرآن کریم بى نیازى رسول خدا(صلى الله علیه و آله) از مال مردم مکرر بیان و اعلام شده ، مثلا از آن جمله در سوره انعام آیه(90) فرموده :(قل لا اسئلکم علیه اجرا) و نظیر همین مضمون در آیه(23) سوره شورى آمده .

گفتیم در این آیات چهار عذر براى اعراض کنندگان از دعوت حق آمده : اولین آنها جمله(افلم یدبروا القول) بود که مربوط به فهم قرآن بود. دومى آنها جمله(ام جاءهم مالم یات آباءهم الاولین) بود، که مربوط به شریعت اسلام است که رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) به سوى آن دعوت مى کرد. سومى جمله(ام یقولون به جنة) بود که مربوط به شخص رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) بود. چهارمى جمله(ام تسئلهم خرجا) است که راجع به سیره و رفتار آن جناب مى باشد.

و انک لتدعوهم الى صراط مستقیم و ان الدین لا یؤ منون بالاخره عن الصراط لناکبون

.

اشاره به اینکه حق صراط مستقیم است و کافران گریزان از حق ، منحرف از صراطمستقیم هستند.

کلمه(نکب) و(نکوب) به معناى عدول از راه و انحراف از هر چیزى است . سابقا در تفسیر سوره فاتحه گفتیم که صراط مستقیم به معناى راه واضح و روشنى است که نه در آن اختلاف تصور شود و نه تخلف . به این معنا که در اثر و خاصیت آن که همان رساندن به مقصود است نه اختلاف هست ، و نه خود آن در این اثرش تخلف مى کند، و این صفت همان صفت حق است ، چون حق نیز واحد است ، و نه اجزاى آن با یکدیگر اختلاف و تناقض دارد و نه در رساندن به آن مطلوبى که به سوى آن هدایت مى کند تخلف مى نماید. از اینجا نتیجه مى گیریم که حق ،(صراط مستقیم) است و چون فرموده که رسول خدا(صلى الله علیه و آله) به سوى حق هدایت مى کند لازمه اش این مى شود که به سوى صراط مستقیم هدایت کند.

سپس از آنجا که فرمود:(کفار از حق کراهت داشته و گریزانند) قهرا از صراط مستقیم انحراف دارند، و به بیراهه مى روند.

و اگر از میان همه صفاتى که کفار دارند تنها مساءله بى ایمانى به آخرت را یاد آور شده ، و به همان یکى اکتفا نموده ، بدین جهت است که اصل اساسى دین حق ، بر این مساءله استوار است که آدمى داراى حیاتى جاودانه است و زندگى او با مرگ خاتمه نمى پذیرد و در آن حیات جاوید، سعادتى دارد که باید آن سعادت را با اعتقاد حق و عمل حق به دست آورد، همچنان که در آن حیات جاوید وقتى مردمى به این چنین حیاتى معتقد نباشند، دیگر گفتگوى با آنان از سایر اصول دین و فروع عملى آن ، اثرى ندارد. و به بیانى یگر: دین حق عبارت است از مجموعه اى از تکالیف اعتقادى و عملى و این تکلیفها جز با مساءله حساب و جزاء تمام نمى شود،(چون اگر بنا باشد به نیکوکار مزد و به بدکار کیفر داده نشود، او امیدى به کار نیک و ترسى از کار زشت خود ندارد، و در نتیجه تکلیف به کار نیک و اجتناب از کار زشت لغو و بیهوده مى شود) و قرآن کریم روز قیامت را براى پاداش و کیفر معین فرموده و چون کفار به روز قیامت ایمان ندارند دیگر دین در نظر آنان مفهومى ندارد و آنها حیاتى جز حیات مادى دنیا براى خود سراغ ندارند، در نتیجه سعادت و خوشبختى را جز رسیدن به لذائذ مادى و تمتع به لذات شکم و پایین شکم نمى بینند و لازمه آن همین است که جز هوى و خواهش ‍ نفس را پیروى نکنند، حالا این خواهش نفسانى موافق با حق باشد یا مخالف با آن . پس خلاصه این دو آیه این شد که : اینها به تو ایمان نخواهند آورد، چون تو ایشان را به سوى صراط مستقیم مى خوانى و اینها جز انحراف از راه هدفى ندارند.

و لو رحمناهم و کشفنا ما بهم من ضرّ... و ما یتضرعون

کلمه(لجاج) به معناى سر سختى و عناد در انجام عملى است که نباید انجام داد. و کلمه(عمه) به معناى تردد در کارى به خاطر تحیر و سرگردانى است ، این معانى را راغب ذکر کرده و صاحب مجمع البیان در معناى(استکانت) گفته که به معناى خضوع است ، از باب استفعال از ماده(کون) و معنایش این است که نخواستند بر صفت خضوع باشند. و جمله(و لو رحمناهم) بیان و تاءیید عدول ایشان از صراط است ، مى فرماید: اگر ما به ایشان رحم کنیم و گرفتاریشان را برطرف سازیم ، باز رو به ما نمى آورند و با شکر خود نعمت ما را مقابله و تلافى نمى کنند، بلکه بر تمرد خود از حق و لجاجت در باطل اصرار مى ورزند و در طغیان خود تردد نموده و مى خواهند به آن ادامه دهند، پس رحمت ما به اینکه رفع گرفتارى از آنها کنیم فایده اى به حالشان ندارد، همچنان که تخویف ما به عذاب و نقمت سودى برایشان ندارد، چون ما بارها آنها را به عذاب خود گرفتیم ، مع ذلک به درگاه پروردگار خود خضوع نکردند پس اینها نه صراط حق به دردشان مى خورد و نه رحمت و کشف ضر و نعمت و نه تخویف با نشان دادن عذاب . مقصود از عذاب در این آیه ، عذاب خفیف است . عذابى که دست آدمى به کلى از هر جایى کوتاه نشود. شاهد این مدعا قرینه اى است که در آیه بعدى قرار دارد، چون در آنجا عذاب شدید را مقابل این عذاب قرار داده پس ‍ دیگر کسى ایراد نکند به اینکه مساءله بازگشت به خدا در مواقع ضرورى و انقطاع از اسباب یکى از غریزه هاى انسانى است ، همچنان که در قرآن هم مکرر خاطرنشان شده ، آن وقت چطور در اینجا مى فرماید عذاب ایشان را گرفت ، و باز به درگاه پروردگار خود استکانت نبردند، و تضرع نکردند؟. و اینکه در آیه اول فرمود:(ما بهم من ضرّ) و در آیه دوم فرمود:(و لقد اخذناهم بالعذاب) خود دلالت مى کند بر اینکه کلام ناظر به عذابى است که واقع شده و هنوز - یعنى در هنگام نزول این آیات - برطرف نشده . احتمال هم دارد که مراد قحطیى باشد که اهل مکه - چنانکه در روایات آمده - بدان گرفتار شدند.

حتى اذا فتحنا علیهم بابا ذا عذاب شدید اذاهم فیه مبلسون

یعنى همچنان به حال خود باقى هستند، نه رحمت در آنها اثر مى گذارد و نه عذاب ، تا آنکه درى از عذاب شدید - که همان مراست - به رویشان باز کنیم ، مرگى که دنبالش عذاب آخرت است - که در سیاق آیات و مخصوصا آیات آینده به آن اشاره شده است - و این مرگ هم ناگهانى مى رسد، و به کلى از خیر ماءیوسشان مى کند.

آیات مورد بحث و این فصل از گفتار که با جمله(افلم یدبروا القول ...) آغاز شده ، با جمله اى نظیر همان جمله اى که فصل سابق را خاتمه داد، ختم شده یعنى آیه هاى(ایحسبون انما نمدهم به من مال و بنین) - تا آخر آیات - که عذاب آخرت را یاد آورى مى کند، و به زودى براى دومین بار آن را اعاده مى کند.

بحث روایتى(روایاتى درباره مراد از(قلوبهم وجلة) و معناى استکانت و تضرعو...)

در تفسیر قمى در ذیل آیه(و الّذین هم من خشیة ربهم مشفقون ... یوتون ما آتوا) گفته : یعنى از عبادت و اطاعت . و در الدرالمنثور است که فاریابى و احمد و عبدین حمید و ترمذى و ابن ماجه و ابن

ابى الدنیا - در کتاب(نعت الخائفین) - و ابن جریر و ابن منذر و ابن ابى حاتم و حاکم(وى حدیث را صحیح دانسته) و ابن مردویه و بیهقى - در کتاب شعب الایمان - از عایشه روایت کرده اند که گفت : از رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) پرسید: مقصود از آیه(و الّذین یوتون ما آتوا و قلوبهم وجله) چیست ؟ آیا ممکن است مردى زنا و دزدى کند و شراب بخورد و در عین حال از خدا هم بترسد؟ فرمود: نه ، و لیکن مقصود این است که با اینکه روزه مى گیرد و صدقه مى دهد و نماز مى خواند در عین حال از خدا بترسد و هراس آن داشته باشد که خدا از او قبول نکند. و در مجمع البیان در ذیل جمله(و قلوبهم وجله) از امام صادق(علیه السلام) روایت آورده که فرمود: معنایش این است که مى ترسند خدا از آنان قبول نکند.

و در روایتى دیگر فرمود: انجام مى دهد در حالى که هم امیدوار است و هم ترسان . و در الدرالمنثور است که عبدالرزاق ، و عبد بن حمید و ابن ابى حاتم از قتاده روایت مى کند که در ذیل جمله(حتى اذا اخذنا مترفیهم بالعذاب) گفت : براى ما اینطور گفته اند که این آیه در باره کفارى که در جنگ بدر کشته شدند نازل شده .

مؤ لف : الدرالمنثور نظیر این روایت را از نسایى و ابن عباس آورده و عبارت آن چنین است که گفت :(آنها اهل بدرند) ولى سیاق آیات با مضمون این دو روایت تطبیق نمى کند.

و نیز در همان کتاب آمد که نسایى و ابن جریر و ابن ابى حاتم و طبرانى و حاکم ،(وى حدیث را صحیح دانسته) و ابن مردویه ، و بیهقى - در کتاب دلائل - از ابن عباس نقل کرده اند که : ابوسفیان نزد رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) آمد و گفت : اى محمد! تو را به خدا و به خویشاوندى سوگند مى دهم که به فریاد ما برس که از شدت قحطى کار به جایى رسید که(علهز) خوردیم - علهز کرک آغشته به خون است - اینجا بود که آیه شریفه(و لقد اخذناهم بالعذاب فما استکانوا لربهم و ما یتضرعون) نازل شد.

مؤ لف : روایات در این معنا مختلف است و آنچه ما نقل کردیم از سایر روایات به حد وسط نزدیک تر است و این آیه به قحطى مکه اشاره مى کند که با نفرین رسول خدا(صلى الله علیه و آله)

مردم به آن دچار شدند، ولى ظاهر بیشتر روایات این است که بعد از هجرت اتفاق افتاده ، و این با اعتبار عقلى سازگار نیست .

و در تفسیر قمى در ذیل آیه(و لو اتبع الحق اهواءهم) روایت آمده که : حق رسول خدا(صلى الله علیه و آله)، و امیرالمؤ منین(علیه السلام) است .

مؤ لف : این روایت از روایاتى است که باطن قرآن را بیان مى کند و ما پیرامون بطن قرآن در بحث محکم و متشابه بحث کردیم و نظیر این روایت حدیثى است که در همان کتاب در ذیل جمله(و انک لتدعوهم الى صراط مستقیم) آمده که فرمودند: مقصود از صراط مستقیم ولایت امیرالمؤ منین(علیه السلام) است . و نیز نظیرش آن حدیثى است که در ذیل جمله(عن الصراط لناکبون) آورده که فرمودند: از امام اعراض مى کنند.

و در همان کتاب در روایت ابى الجارود از امام ابى جعفر(علیه السلام) آورده که در تفسیر آیه(ام تسئلهم خرجا فخراج ربک خیر و هو خیر الرازقین) فرمود: یعنى از آنها در خواست اجر مى کنى و حال آنکه پاداش پروردگارت بهتر است .

و در کافى به سند خود از محمد بن مسلم روایت آورده که گفت : به امام باقر(علیه السلام) عرض کردم معناى آیه(فما استکانوا لربّهم و ما یتضرعون) چیست ؟ فرمود(استکانت) به معناى خضوع است ، و(تضرع) این است که دستها را به التماس بلند کنى .

و در مجمع البیان مى گوید: از مقاتل بن حیان ، از اصبغ بن نباته ، از امیر المؤ منین(علیه السلام) روایت شده که فرمود: رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) فرمود: بلند کردن دستها از استکانت است . پرسیدم : استکانت چیست ؟ فرمود: مگر آیه(فما استکانوا لربهم و ما یتضرعون) را نخوانده اى ؟ این روایت را ثعلبى و واحدى نیز در تفسیر خود نقل کرده اند.

باز در همان کتاب از امام صادق(علیه السلام) نقل کرده که فرموده : استکانت دعاء است و تضرع دست بلند کردن در نماز مى باشد.

و در الدرالمنثور است که عسکرى در - کتاب مواعظ - از على بن ابى طالب روایت کرده که در معناى آیه(فما استکانوا لربهم و ما یتضرعون) فرمود: یعنى در دعا تواضع و خضوع ندارند، زیرا اگر خضوع داشته باشند خداوند دعایشان را مستجاب مى کند.

و در مجمع البیان در ذیل آیه :(حتى اذا فتحنا علیهم بابا