background
وَالَّذِينَ هُمْ عَلَىٰ صَلَوَاتِهِمْ يُحَافِظُونَ
و آنان كه بر نمازهايشان مواظبت مى‌نمايند،
آیه 9 سوره الْمُؤْمِنُون

بیان آیات

در این سوره بر ایمان به خدا و روز قیامت دعوت شده و فرقهایى که میان مؤ منین و کفار هست شمرده شده است . صفات پسندیده و فضائى که در مؤ منان و رذائل اخلاقى و اعمال زشتى که در کفار هست ذکر شده و به دنبالش مژده ها و بیم ها داده که بیمهاى آن متضمن ذکر عذاب آخرت و بلاهاى دنیایى است . بلاهایى که امتهاى گذشته را به خاطر تکذیب دعوت حق از بین برد و منقرض ساخت . و از دوران نوح(علیه السلام) گرفته از هر امتى نمونه اى ذکر کرده ، تا به عیسى(علیه السلام) رسیده است . سیاق آیات این سوره شهادت مى دهد که این سوره مکى است .

قد افلح المؤ منون

معناى(فلاح) و(ایمان واقعى)

راغب در مفردات مى گوید: کلمه(فلح) - به فتحه فاء و سکون لام - به معناى شکافتن است و لذا مى گویند(الحدید بالحدید یفلح آهن با آهن شکافته مى شود). و کلمه(فلاح) به معناى ظفر یافتن و به دست آوردن و رسیدن به آرزو است . و این به دو نحو است : یکى دنیوى ، و دیگرى اخروى ، اما ظفر دنیوى رسیدن به سعادت زندگى است ، یعنى ، به چیزى که زندگى را گوارا سازد. و آن در درجه اول بقاء و سپس توانگرى و عزت است .

و ظفر اخروى در چهار چیز خلاصه مى شود: بقایى که فناء نداشته باشد، غنایى که دستخوش فقرن شود، عزتى که آمیخته با ذلت نباشد و علمى که مشوب با جهل نباشد، و به همین جهت گفته اند:(عیشى جز عیش آخرت نیست).

پس اگر دست یابى به سعادت را فلاح خوانده اند، به این عنایت است که موانع را شکافته ، کنار مى زند و رخسار مطلوب را نشان مى دهد.

و کلمه(ایمان) به معناى اذعان و تصدیق به چیزى و التزام به لوازم آن است ، مثلا ایمان به خدا در واژه هاى قرآن به معناى تصدیق به یگانگى او و پیغمبرانش و تصدیق به روز جزا و بازگشت به سوى او و تصدیق به هر حکمى است که فرستادگان او آورده اند. البته تا اندازه اى

با پیروى عملى ، نه اینکه هیچ پیروى نداشته باشد، و لذا در قرآن هر جا که صفات نیک مؤ منین را مى شمارد و یا از پاداش جمیل آنان سخن مى گوید به دنبال ایمان ، عمل صالح را هم ذکر مى کند، مثلا مى فرماید:(من عمل صالحا من ذکر اوانثى و هو مؤ من فلنحیینه حیوة طیبة) و یا مى فرماید:(الّذین آمنوا و عملوا الصالحات طوبى لهم و حسن ماب) و آیات بسیار زیاد دیگر.

پس صرف اعتقاد، ایمان نیست مگر آنکه به لوازم آن چیزى که بدان معتقد شده ایم ملتزم شویم و آثار آن را بپذیریم ، چون ایمان همان علم به هر چیزى است ، اما علمى تواءم با سکون و اطمینان به آن و این چنین سکون و اطمینان ممکن نیست که منفک از التزام به لوازم باشد.

بله ، آن علمى که توام با سکون نیست چه بسا منفک از التزام بشود، مانند بسیارى از معتادین به عادتهاى زشت و یا مضر که علم به زشتى و یا ضرر عادت خود دارند ولى در عین حال آن را ترک نمى کنند، و عذر مى آورند به اینکه ما معتادیم . قرآن کریم هم درباره منکرین دعوت هاى حقه مى فرماید:(و جحدوا بها و استیقنتها انفسهم).

خواهى گفت : افراد با ایمان نیز بر خلاف لوازم ایمان خود، عمل مى کنند. در جواب مى گوییم : درست است و لیکن ملتزم نبودن به لوازم معلوم ، مطلبى است ، و احیانا خلاف ایمان رفتار کردن به خاطر کوران هایى که در دل برمى خیزد و آدمى را از مسیرى که ایمانش برایش معین کرده پرت مى کند مطلبى دیگر است .

(الّذین هم فى صلاتهم خاشعون)

معناى(خشوع)

(خشوع) به معناى تاءثیر خاصى است که به افراد مقهور دست مى دهد، افرادى که در برابر سلطانى قاهر قرار گرفته اند، به طورى که تمام توجه آنان معطوف او گشته و از جاى دیگر قطع مى شود و ظاهرا این حالت حالتى است درونى که با نوعى عنایت ، به اعضاء و جوارح نیز نسبت داده مى شود ، مانند کلام رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) - به طورى که روایت شده - درباره شخصى که در نمازش با ریش خود بازى مى کرد فرمود:(اگر دلش داراى خشوع مى بود جوارحش نیز خاشع مى شد) و نیز مانند کلام خداى تعالى که مى فرماید:(و خشعت

الاصوات للرحمن) که خشوع را به صوت نسبت داده .

و خشوع به این معنا جامع همه آن معانیى است که در تفسیر این کلمه و این آیه گفته شده چون در معناى آن گفته اند: خشوع به معناى ترس ، و بى حرکت شدن اعضا از ترس است و یاگفته اند چشم فرو بستن و خفض جناح و تواضع است . و یا گفته اند سر به زیر انداختن است ، یا گفته اند خشوع آن است که به این سو و آن سو ننگرى ، و یا آن است که مقام طرف را بزرگ بدارى و همه اهتمام خود را در بزرگداشت او جمع و جور کنى . یا گفته اند: خشوع عبارت از تذلل است . و یا معانى دیگر که همه اینها در آن معنایى که ما براى این کلمه کردیم جمع است .

بیانى درباره این وصف مؤ منین که فرمود:(الذین هم فى صلاتهم خاشعون)

این آیه تا آخر آیه نهم اوصاف مؤ منین را مى شمارد، اوصاف ایمانى که زنده و فعال باشد، و آثار خود را داشته باشد، تا غرض مطلوب از آن حاصل شود. و آن اثر، فلاح و رستگارى است که دارنده چنین ایمانى نماز را بپا مى دارد، چون نماز عبارت است از توجه کسى که جز فقر و ذلت ندارد به درگاه عظمت و کبریایى و منبع عزت و بهاى الهى . و لازمه چنین توجهى این است که : نمازگزار متوجه به چنین مقامى ، مستغرق در ذلت و خوارى گشته و دلش را از هر چیزى که او را از قصد و هدفش باز مى دارد بر کند. پس اگر ایمان نمازگزار ایمانى صادق باشد در هنگام توجه به ربش هم او را یکى مى کند، آن هم معبود اوست و اشتغالش به عبادت ، او را از هر کار دیگرى باز مى دارد.

آرى ، شخص فقیرى که فقیرش نه تنها از جهت درهم و دینار است ، بلکه سراپاى ذاتش را گرفته وقتى در برابر قرار مى گیرد که غنایش را به هیچ مقیاس نمى توان اندازه گرفت ، چه مى کند؟ و ذلیل وقتى متوجه عزت مطلقه مى گردد، عزتى که آمیخته با ذلت و خوارى نیست ، چه حالتى از خود نشان مى دهد؟.

و این همان معنایى است که کتاب کافى و دیگران آورده اند که رسول خدا در(صلى اللّه علیه و آله) گفتگویش با حارثه بن نعمان فرمود: براى هر حقى حقیقتى ، و براى هر صواب نورى است ....

گفتارى در معناى تاءثیر ایمان(و بیان اینکه ایمان عبارت است از(علم عملى))

(دین) - همچنان که مکرر گفته ایم - به معناى سنتى اجتماعى است که انسان در زندگى اجتماعى اش بر طبق آن سیر مى کند. و سنتهاى اجتماعى متعلق به عمل است ، و زیر بناى آن ، اعتقاد به حقیقت هستى عالم و هستى خود انسان - که یکى از اجزاى عالم است مى باشد، و به همین جهت است که مى بینیم در اثر اختلاف اعتقادات درباره حقیقت هستى ، سنتهاى اجتماعى نیز مختلف مى شود.

اجتماعى که معتقد است عالم ، رب و خالقى دارد که هستى عالم از او، و برگشتش نیز به او است ، و نیز معتقد است که انسان فنا ناپذیر است ، و حیات ابدى دارد که با مرگ پایان نمى پذیرد، چنین اجتماعى در زندگى روشى دارد که در آن سعادت حیات ابدى و تنعم در دار جاودان آخرت ، تاءمین مى شود.

و اجتماعى که معتقد است براى عالم ، اله و یا آلهه اى است که عالم را به دلخواه خود اداره مى کند، که اگر راضى باشد به نفع انسانها و گرنه به ضرر آنها مى گرداند، بدون اینکه معادى در کار باشد، چنین اجتماعى ، زندگى خود را بر اساس تقرب به آلهه ، و راضى نمودن آنها تنظیم مى کند، تا آن آلهه ، آن اجتماع را در زندگى اش موفق و از متاعهاى حیات بهره مندشان سازد.

و اجتماعى که نه به مساءله ربوبیت براى عالم اعتقاد دارد و نه براى انسانها زندگى جاویدى را معتقد است بلکه چنین اجتماعى مانند مادیین هیچ گونه اعتقادى به ماوراى طبیعت ندارد، سنت حیات و قوانین اجتماعى خود را بر اساس بهره مندى از زندگى دنیا، که با مرگ پایان مى پذیرد، وضع و بنا مى کند.

پس دین عبارت است از سنتى عملى ، که بر اساس مساءله جهان بینى و هستى شناسى بنیان گرفته و این اعتقاد، با علم استدلالى و یا تجربى که پیرامون عالم و آدم بحث مى کند تفاوت دارد، زیرا علم نظرى به خودى خود مستلزم هیچ عملى نیست ، اگر چه عمل کردن احتیاج به علم نظرى دارد، به خلاف اعتقاد که عمل را به گردن انسان مى گذارد، و او را ملزم مى کند که بایستى بر طبق آن عمل کند. به عبارت دیگر: علم نظرى و استدلالى لى آدمى را به وجود مبدا و معاد رهنمون مى شود، و اعتقاد آدمى را وادار مى کند که از آن معلوم نظرى پیروى نموده عملا هم به آن ملتزم شود. پس اعتقاد، علم عملى است ، مثل این که مى گوییم بر هر

انسان واجب است که مبداء این عالم یعنى خداى تعالى را بپرستد و در اعمالش سعادت دنیا و آخرت خود را مد نظر قرار دهد.

و معلوم است که دعوت دینى ، متعلق به دینى است که عبارت است از: سنت عملى بر خاسته از اعتقاد. پس ایمانى هم که دین به آن دعوت مى کند عبارت است از التزام به آنچه که اعتقاد حق درباره خدا و رسولانش و روز جزاء، و احکامى که پیغمبران آورده اند اقتضا دارد که در جمله(علم عملى) خلاصه مى شود.

و علوم عملى بر حسب قوت و ضعف انگیزه ها شدت و ضعف پیدا مى کند، چون ما هیچ عملى را انجام نمى دهیم مگر به طمع خیر و یا نفع ، و یا به خاطر ترس از شر و یا ضرر . و چه بسیار فعلهایى که ما به خاطر بعضى از انگیزه ها آن را واجب مى دانیم ، ولى انگیزه دیگرى قویتر از انگیزه قبل پدید مى آید که در نتیجه از آن واجب صرف نظر مى کنیم ، همچنان که خوردن غذا را به انگیزه سد جوع ، واجب مى دانیم ، ولى وقتى مى فهمیم که این غذا مضر است ، و منافى با صحت و سلامت ما است ، از حکم قبلى صرف نظر مى کنیم .

پس در حقیقت علم به انگیزه دومى که مانع انگیزه اول شد، اطلاق علم به اول را مقید کرد، و گویا به ما گفت درست است که خوردن غذا براى سد جوع واجب است ، اما این حکم به طور مطلق نیست ، بلکه تا زمانى معتبر است که غذا مضر به بدن ، و یا منافى با صحت آن نباشد.

از اینجا روشن مى شود که ایمان به خدا هم وقتى اثر خود را مى بخشد و آدمى را به اعمال صالح و صفات پسندیده نفسانى از قبیل خشیت و خشوع و اخلاص و امثال آن مى کشاند که انگیزه هاى باطل و مکرهاى شیطانى بر آن غلبه نکند. و یا به عبارت دیگر، ایمان ما مقید به یک حال معین نباشد، هم چنانکه خداى تعالى بدان اشاره فرموده است :(و من النّاس من یعبد اللّه على حرف).

پس ، مؤ من وقتى على الاطلاق مؤ من است که آنچه مى کند مبتنى بر اساسى حقیقى و واقعى و مقتضاى ایمان باشد چون ایمان اقتضا دارد که اگر انسان عبادت مى کند خشوع داشته باشد، و هر کارى که مى کند خالى از لغو و امثال آن باشد.

والّذین هم عن اللغو معرضون

.

مراد از لغو و اعراض از لغو در آیه شریفه

کار(لغو) آن کارى است که فایده نداشته باشد، و بر حسب اختلاف امورى که فایده

عاید آنها مى شود مختلف مى گردد. چه بسا فعلى که نسبت به امرى لغو، و نسبت به امرى دیگر مفید باشد.

پس کارهاى لغو درنظر دین ، آن اعمال مباح و حلالى است که صاحبش در آخرت و یا در دنیا از آن سودى نبرد و سر انجام آن ، منتهى به سود آخرت نگردد مانند خوردن و آشامیدن به انگیزه شهوت در غذا که لغو است ، چون غرض از خوردن و نوشیدن گرفتن نیرو براى اطاعت و عبادت خدا است . بنابراین اگر فعل هیچ سودى براى آخرت نداشته باشد، و سود دنیایى اش هم سر انجام منتهى به آخرت نشود، چنین فعلى لغو است و به نظرى دقیق تر،(لغو) عبارت است از غیر واجب و غیر مستحب .

خداى عزوجل در وصف مؤ منین فرموده که به کلى لغو را ترک مى کنند، بلکه فرموده : از آن اعراض مى کنند، چون هر انسانى هر قدر که با ایمان باشد در معرض لغزش و خطا است ، و خدا هم لغزش هاى غیر کبائر را، در صورتى که از کبائر اجتناب شود بخشیده و فرموده است :(ان تجتنبوا کبائر ما تنهون عنه نکفر عنکم سیئاتکم و ندخلکم مدخلا کریما).

اشاره به اینکه وصف مؤ منین به اعراض از لغو کنایه از علّو همت و کرامت نفس ایشاناست .

به همین جهت خدا مؤ منین را به این صفت ستوده که از لغو اعراض مى کنند، و اعراض غیر از ترک به تمام معنا است . ترک امرى است عدمى و اعراض امرى وجودى ، اعراض وقتى است که محرک و انگیره اى ، آدمى را به سوى اشتغال به فعلى بخواند و آدمى از آن اعراض نموده به کارى دیگر بپردازد، و اعتنایى به آن کار نکند. و لازمه اش آن است که نفس آدمى خود را بزرگتر از آن بداند که به کارهاى پست اشتغال ورزد، و بخواهد که همواره از کارهاى منافى با شرف و آبرو چشم پوشیده ، به کارهاى بزرگ و مقاصد جلیل بپردازد.

ایمان واقعى هم همین اقتضاء را دارد، چون سر و کار ایمان هم با ساحت عظمت و کبریایى و منبع عزت و مجد و بهاء است و کسى که متصف به ایمان است جز به زندگى سعادتمند ابدى و جاودانه اهتمام نمى نماید، و اشتغال نمى ورزد مگر به کارهایى که حق آن را عظیم بداند، و آنچه را که فرومایگان و جاهلان بدان تعلق و اهتمام دارند عظیم نمى شمارد، و در نظر او خوار و بى ارزش است و اگر جاهلان او را زخم زبان بزنند و مسخره کنند، به ایشان

سلام مى کند، و چون به لغوى بر خورد کند آبرومندانه مى گذرد.

و از همین جا روشن مى شود که وصف

مؤ منین به اعراض از لغو کنایه است از علو همت ایشان ، و کرامت نفوسشان .

والّذین هم للزکوة فاعلون

معنا و وجه(والذین هم للزکوة فاعلون)

نام بردن زکات با نماز، قرینه است بر اینکه مقصود از زکات همان معناى معروف(انفاق مالى) است ، نه معناى لغوى آن که تطهیر نفس ‍ از رذائل اخلاقى مى باشد.

البته احتمال دارد که معناى مصدرى آن مقصود باشد که عبارت است از تطهیر مال ، نه آن مالى که به عنوان زکات داده مى شود، براى اینکه سوره مورد بحث در مکه نازل شده که هنوز به زکات به معناى معروف واجب نشده بود و قبل از وجوب آن در مدینه زکات همان معناى پاک کردن مال را مى داد، بعد از آنکه در مدینه واجب شد(به طور علم بالغلبه) اسم شد براى آن مقدار از مالى که به عنوان زکات بیرون مى شد.

با این بیان روشن گردید که چرا فرمود(زکات را عمل مى کنند) و نفرمود زکات را مى دهند. پس معنایش این است که : مؤ منین کسانى هستند که انفاق مالى دارند. و اگر مراد از زکات خود مال بود معنا نداشت آن مال را فعل متعلق به فاعل دانسته و بفرماید: زکات را عمل مى کنند، و به همین خاطر بعضى که زکات را به معناى مال گرفته اند، مجبور شده اند لفظ(پرداختن) را تقدیر گرفته و بگویند تقدیر آیه(والّذین هم لتادیة الزکوة فاعلون) است و باز به همین جهت بعضى دیگر ناگزیر شده اند زکات را به معناى تطهیر نفس از اخلاق رذیله بگیرند تا از اشکال مذکور فرار کرده باشند.

و در اینکه فرموده :(للزکوة فاعلون) و نفرموده :(للزکوة مودّون) اشاره و دلالت است بر اینکه مؤ منین به دادن زکات عنایت دارند، مثل اینکه کسى شما را امر کرده باشد به خوردن آب ، در جواب بگویى(خواهم نوشید) که آن نکته عنایت را افاده نمى کند، ولى اگر بگویى(من فاعلم) آن عنایت را مى رساند.

زکوة ، یکى از بزرگترین عوامل تقارب طبقات جامعه

دادن زکات هم از امورى است که ایمان به خدا اقتضاى آن را دارد، چون انسان به کمال سعادت خود نمى رسد مگر آنکه در اجتماع سعادتمندى زندگى کند که در آن هر صاحب حقى به حق خود مى رسد. و جامعه روى سعادت را نمى بیند مگر اینکه طبقات مختلف مردم در بهره مندى از مزایاى حیات و برخوردارى از امتعه زندگى در سطوحى نزدیک به هم قرار داشته باشند. و به انفاق مالى به

فقراء و مساکین از بزرگترین و قویترین عاملها براى رسیدن به این هدف است .

والّذین هم لفروجهم حافظون ... هم العادون

کلمه(فروج) جمع فرج است - و به طورى که گفته اند - به معناى عورت زن و مرد است ، که مردم از بردن نام آنها شرم مى کنند. و حفظ فروج کنایه از اجتناب از مواقعه نامشروع است ، از قبیل زنا و لواط و یا جمع شدن با حیوانات و امثال آن .

(الاّ على ازواجهم او ما ملکت ایمانهم فانهم غیر ملومین) - این جمله استثناء از حفظ فروج است .(ازواج) به معناى زنان حلال ، و(ماملکت ایمانهم به معناى کنیزان مملوک است و معنایش این است که مواقعه با زنان خود و یا با کنیزان مملوک ، ملامت ندارد.

(فمن ابتغى وراء ذلک فاولئک هم العادون) - این آیه تفریع است بر مطالب قبل یعنى مستثنى و مستثنى منه - و معنایش این است که : وقتى مقتضاى ایمان این شد که به کلى فروج خود را حفظ کنند مگر تنها از دو طایفه از زنان ، پس هر کس با غیر این دو طایفه مساس و ارتباط پیدا کند، متجاوز از حد ود خدا شناخته مى شود، حدودى که خداى تعالى براى مؤ منین قرار داده است .

در سابق در ذیل آیه

و لا تقربوا الزنى انه کان فاحشة و ساء سبیلا

در جلد سیزدهم این کتاب کلامى پیرامون زنا و اینکه نوع بشرى را فاسد مى کند مطرح کردیم .

والّذین هم لامانات هم و عهدهم راعون

معناى(امانت) و داخل(عهد) و مراد از رعایت آن دو(والذین هم لا ماناتهم و عهدهمراعون)

(امانت) در اصل مصدر است ، ولى بسیار مى شود که به آن چیزى که سپرده شده - چه مال و چه اسرار و امثال آن - نیز امانت مى گویند و در آیه شریفه هم مقصود همان است و اگر آن را به صیغه جمع آورده ، شاید براى آن باشد که دلالت بر همه اقسام امانتها که در بین مردم دایر است بکند. و چه بسا گفته باشند: امانات شامل تمامى تکالیف الهى که در بشر به ودیعه سپرده شده و نیز شامل اعضاء و جوارح و قواى بشر مى شود - که باید در کارهایى که مایه رضاى خدا است به کار بست - و نیز شامل هر نعمت و مالى است که به آدمى داده شده ولى این احتمال از نظر لفظ خالى از بعد نیست ، هر چند که از نظر تجزیه و تحلیل معنا، عمومیت دادن آن صحیح مى باشد.

کلمه(عهد) بر حسب عرف و اصطلاح شرع به معناى آن چیزى است که انسان با

صیغه عهد ملتزم به آن شده باشد، مانند نذر و سوگند. و ممکن است منظور از آن ، مطلق تکلیف هایى باشد که متوجه به مؤ منین شده ، چون در قرآن ایمان مؤ من را(عهد) و(میثاق) او نامیده است . و همچنین تکالیفى را که متوجه آنان کرده عهد خوانده و فرموده :

او کلما عاهدوا عهدا نبذه فریق منهم

و نیز فرموده :(و لقد کانوا عاهدوا اللّه من قبل ، لا یولون الادبار) و شاید به جهت همین که این معنا مورد نظر بوده ، کلمه عهد را مفرد آورد، چون تمامى تکالیف را یک عهد و یک ایمان شامل مى شود.

کلمه(رعایت) به معناى حفظ است . و بعضى گفته اند: اصل این کلمه به معناى محافظت از حیوانات است ، یا به اینکه آنها را غذا دهند، غذایى که حافظ حیات آنها باشد، و یا به اینکه از خطر دشمن و درنده نگاه بدارند و آنگاه در مطلق حفظ استعمال شده است . و بعید نیست که عکس این مطلب به ذهن نزدیکتر باشد، یعنى کلمه مورد بحث در اصل به معناى مطلق حفظ بوده و سپس در خصوص حفظ حیوانات استعمال شده باشد.

و کوتاه سخن اینکه : آیه مورد بحث مؤ منین را به حفظ امانت و خیانت نکردن به آن و حفظ عهد و نشکستن آن ، توصیف مى کند و حق ایمان هم همین است که مؤ من را به رعایت عهد و امانت وادار سازد، چون در ایمان معناى سکون و استقرار و اطمینان نهفته ، وقتى انسان کسى را امین دانست و یقین کرد که هرگز خیانت ننموده پیمان نمى شکند، قهرا دلش بر آنچه یقین یافته مستقر و ساکن و مطمئن مى شود و دیگر تزلزلى به خود راه نمى دهد.

والّذین هم على صلواتهم یحافظون

(صلوات) جمع(صلوة نماز) است . و اینکه فرموده : نماز را محافظت مى کنند خود قرینه این است که مراد محافظت از عدد آن است پس مؤ منین محافظت دارند که یکى از نمازهایشان فوت نشود و دائما مراقب آنند. حق ایمان هم همین است که مؤ منین را به چنین مراقبتى بخواند.

و به همین جهت کلمه(صلوة) را در اینجا با صیغه جمع آورده و در جمله(فى صلاتهم خاشعون) مفرد، براى اینکه خشوع در جنس نماز، به طور مساوى شامل همه است ، و دیگر لازم نیست که جمع آورده شود.

اولئک هم الوارثون الّذین یرثون الفردوس هم فیها خالدون

کلمه(فردوس) یه معناى بالاى بهشت است ، که معناى آن و پاره اى از خصوصیاتش در ذیل آیه(کانت لهم جنات الفردوس ‍ نزلا) گذشت .

و جمله(الّذین یرثون ...) بیان کلمه(وارثون) است و(وراثت مؤ منین فردوس را) به معناى این است که فردوس براى مؤ منین باقى و همیشگى است ، چرا که این احتمال مى رفت که دیگران هم با مؤ منین شرکت داشته باشند، و یا اصلا غیر مؤ منین صاحب آن شوند بعد از آنها خداوند آن را به ایشان اختصاص داده و منتقل نموده است .

در روایات هم آمده که براى هر انسانى در بهشت ، منزلى و در آتش منزلى است ، و چون کسى بمیرد و داخل آتش شود، سهم بهشت او را به ارث به اهل بهشت مى دهند - که ان شاء اللّه به زودى در بحث روایى آنرا خواهى خواند.

بحث روایتى

چند روایت درباره خشوع در نماز

در تفسیر قمى در ذیل آیه(الّذین هم فى صلاتهم خاشعون) مى گوید امام فرمود : خشوع در نماز این است که چشم به زیر بیندازى و همه توجهت به نماز باشد.

مؤ لف : در سابق گذشت که گفتیم چشم به زیر انداختن و توجه به نماز از لوازم خشوع است پس تعریفى که امام فرموده تعریف به لازمه معنا است ، و نظیر آن روایتى است که الدرالمنثور از عده اى از صاحبان جوامع حدیث ، از على(علیه السلام) آورده که فرموده خشوع آن است که در نمازت به این طرف و آن طرف نگاه نکنى که این نیز تعریف به لازمه معنا است .

و در کافى به سند خود از مسمع بن عبدالملک ، از ابى عبداللّه(علیه السلام) روایت کرده که فرموده : رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) فرموده : هر کسى که خشوع ظاهرى او بیش از خشوع قلبى اش باشد نزد ما منافق است .

مؤ لف : در الدرالمنثور از عده اى از صاحبان جوامع حدیث از ابى الدرداء از رسول خدا

(صلى اللّه علیه و آله) روایت آورده که همین معنا را افاده مى کند و عبارت آن این است که : به خدا پناه ببرید از خشوع نفاق . پرسیدند خشوع نفاق چیست ؟ فرمود اینکه ظاهر بدن خاشع دیده شود، ولى در قلب خشوعى نباشد.

و در مجمع البیان در ذیل آیه شریفه گفته است : روایت شده که رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) مردى را دید که در حال نماز با ریشش بازى مى کرد، فرمود: بدانید که اگر این مرد در دلش خاشع بود بدنش هم خاشع مى شد.

و نیز در همان کتاب گفته : روایت شده که رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) در نمازش چشم به سوى آس مان بلند مى کرد، همین که این آیه نازل شد، از آن به بعد سر به زیر مى انداخت و چشم به زمین مى دوخت .

مؤ لف : این دو روایت را الدرالمنثور هم از جمعى از نویسندگان از رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) روایت کرده و در معناى خشوع روایات بس یارى دیگر هم هست .

روایاتى در معناى اعراض از لغو و حفظ فرج

و در ارشاد مفید در کلامى از امیر المؤ منین(علیه السلام) آورده که فرموده : هر سخنى که ذکر خدا در آن نباشد لغو است .

و در مجمع البیان در ذیل آیه(والّذین هم عن اللغو معرضون) مى گوید: از امام صادق(علیه السلام) روایت کرده اند که فرمود: اگر شخصى به تو ناسزایى گفت و یا تهمتى زد که در تو نیست ، براى خدا از او اعراض کن .

و در روایتى دیگر آمده که مقصود از آن غنا و ملاهى است .

مؤ لف : مطالبى که در دو روایت مجمع البیان آمده از قبیل ذکر بعضى از مصادیق است و آنچه در روایت ارشاد آمده از باب عمومیت دادن و تحلیل معنا است .

و در خصال از جعفر بن محمد از پدرش از آباء گرامى اش(علیهم السلام) روایت کرده که امیرالمؤ منین(علیه السلام) فرموده : فرجها به یکى از سه طریق حلال مى شوند، یکى نکاح به میراث و یکى نکاح بدون میراث ، و یکى نکاح به ملک یمین .

و در کافى به سند خود از اسحاق بن ابى ساره روایت کرده که گفت : از امام صادق(علیه السلام) از آن(یعنى از متعه) پرسیدم ، فرمود: حلال است ولى زنهار که صیغه مکن مگر زن عفیف را که خداى عزوجل مى فرماید:(والّذین هم لفروجهم حافظون) پس فرج خود را در جایى که ایمن از پولت نیستى مگذار،.

بیانى در این باره که ازدواج موقت در عرف قرآن و صدر اسلام مشروعیت داشته و نکاحمحسوب مى شود

مؤ لف : در این حدیث معناى حفظ به حدى تعمیم داده شده که شامل ترک ازدواج با غیر عفیفه هم شده است ، و این دو روایت به طورى که ملاحظه مى فرمایید متعه را نکاح و ازدواج خوانده است و از نظر روایات بى شمارى مطلب همین طور است ، و مبناى فقه امامان اهل بیت(علیهم السلام) هم بر همین است .

در اصطلاح قرآن کریم و در عهد رسول خدا(صلى الله علیه و آله) هم مطلب از این قرار است ، زیرا بعد از ملک یمین(کنیز) دیگر بیش از دو نوع نکاح باقى نمى ماند. یکى نکاح زناشویى و دیگرى زنا. زنا را که خداى تعالى حرام کرده و در حرمتش آیات بسیارى از سوره هاى مکى و مدنى - مانند: فرقان و اسراء که مکى هستند و نور و ممتحنه که مدنى مى باشند - تاءکید شدید نموده . و سپس در سوره نساء و مائده آن را(سفاح) خوانده و حرام کرده . و در سوره اعراف و عنکبوت و یوسف که مکى هستند و سوره نحل و بقره و نور که یا هر سه و یا دو تاى آخر مدنى هستند آن را فحشاء نامیده ، و مرتکبش را مذمت کرده . و در سوره اعراف و انعام و اسراء و نحل و عنکبوت و شورى و نجم که از سور مکى هستند، و در سوره نساء و نور و احزاب و طلاق که مدنى مى باشند، آن را فاحشه خوانده و از آن نهى فرموده . و نیز به طور کنایه در آیه(فمن ابتغى وراء ذلک فاولئک هم العادون) از آیات مورد بحث و نظیر آن در سوره معارج از آن نهى کرده . و از همان اول بعثت معروف بوده که اسلام شراب و زنا را حرام مى کند، چنان که در سیره ابن هشام آمده و ما روایت آن را در بحث روایتى در ذیل آیه(انما الخمر و المیسر...) در سوره مائده در جلد ششم این کتاب ایراد نمودیم .

با این حال اگر چنانچه تمتع ازدواج نباشد و زن متعه همسر مشروع آدمى نباشد باید آنان زناکار باشند، و این به ضرورت ثابت است که عقد تمتع در مکه قبل از هجرت مورد عمل بوده و همچنین در مدینه بعد از هجرت فى الجمله به آن عمل مى کردند و لازمه زنا بودن آن این است که رسول خدا(صلى الله علیه و آله) این زنا را به مقتضاى ضرورتى حلال کرده باشد.

البته همه اینها با صرف نظر از آیه 24 سوره نساء است ، و گرنه آن آیه تصریح به حلیت دارد و مى فرماید:(فما استمتعتم به منهّن فاتوهن اجورهن).

و نیز لازمه زنا بودن متعه این است که آیه سوره مورد بحث که مى فرماید:(الاّ على ازواجهم او ما ملکت ایمانهم ...العادون) ناسخ اباحه تمتع باشد و آنگاه دوباره تحلیل رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) و آیه سوره نساء ناسخ همه آیات مکى که از زنا نهى مى کرد و بعضى از آیات مدنى که قبل از تحلیل نازل شده ، بوده باشد.

و مخصوصا لازمه قول کسانى که مى گویند رسول خدا(صلى الله علیه و آله) اّول آن را حلال کرده و سپس چند نوبت پشت سر هم آن را حرام نمود - که ما روایات دال بر این را در بحث روایتى در ذیل آیه(فما استمتعتم به منهن فاتوهن اجورهن) در جلد چهارم این کتاب ایراد کردیم - این مى شود که رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) آیات نهى کننده از زنا را نسخ کرده باشد و دوباره آن را محکم ساخته و بار سوم باز نسخ کرده و بار چهارم محکم ساخته باشد، و حال آنکه هیچ کس از مسلمانان نگفته که آیات زنا حتى یک بار هم نسخ شده باشد تا چه رسد به نسخ بعد از نسخ ، و آیا این سخنان بازى کردن با آیات خدا نیست ؟ و آیا ساخت رسول خدا(صلى الله علیه و آله) اجل از چنین عملى نیست ؟.

علاوه بر این ، آیات نهى کننده از زنا، با آن سیاقى که دارند و آن تعلیل هایى که دنباله آنها هست قابل نسخ نیست ، چطور تصور مى شود بعد از آنکه خداى تعالى عملى را فاحشه و یا فحشاء و یا راه زشت(سبیل سوء) دانست و فرمود: کسى که چنین کند عذابش مضاعف مى شود، و خوار و ذلیل در آتش جاوید مى گردد، آن وقت دوباره ارتکابش را جایز دانسته ، بار دیگر منع و بار سوم باز تجویز کند؟.

و علاوه بر این اصلا نسخ قرآن به وسیله حدیث معنا ندارد، و این به طور مفصل در علم اصول ثابت شده .

قرائن و شواهد دیگرى بر مشروعیت متّعه

از این هم که بگذریم عده اى از کسانى که به متعه در زمان رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) عمل مى کردند از معروفین صحابه بودند، حفظ ظواهر احکام دین داشتند، چطور ممکن است از رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) توقع داشته باشند که حرام خدا را بر ایشان حلال کند، و چطور خود آنها آن را کارى زشت ندانستند، و چطور به چنین عار و ننگى تن در دادند؟ از جمله کسانى که متعه کرد زبیر بود که اسماء دختر ابى بکر را صیغه کرد و از او عبداللّه بن زبیر و برادرش عروه بن زبیر متولد شدند، و هر دو از زبیر ارث بردند، و پدر و فرزندان همه از صحابه بودند.

باز از این هم که بگذریم روایات دال بر نهى رسول خدا(صلى الله علیه و آله) از متعه آن قدر تهافت و تناقض دارد که نمى شود به آنها تمسک کرد. دلیل محکمى هم که به آن تمسک شده و همه قبولش کرده اند، یعنى کلام عمر بن خطاب که در ایام خلافتش از متعه نهى نمود، و روایاتى که از او پیرامون این داستان نقل شده ، همه روایات نهى و داستان نسخ را رد مى کند.

و ما در این باره پاره اى مطالب در تفسیر آیه(واحلّ لکم ما وراء ذلکم ان تبتغوا باموالکم محصنین غیر مسافحین فما استمتعتم به منهن فاتوهنّ اجورهنّ فریضة) ایراد نمودیم . و از جمله لطایفى که دلالت دارد بر اینکه متعه ،نکاح و زوجیت است نه زنا و سفاح این است که جمله(فما استمتعتم به ...) بعد از جمله(محصنین غیر مسافحین) قرار گرفته و متعه را به عنوان یکى از مصادیق احصان و غیر سفاح دانسته .

پس ، از آنچه ذکر کردیم معلوم شد که متعه در شرع اسلام و در عرف قرآن نکاح و زوجیت است نه زنا و سفاح چه اینکه بگوییم بعدها به وسیله آیات و یا روایات نسخ شده - همچنانکه بیشتر اهل سنت این را مى گویند - و یا مانند شیعه به پیروى از امامان اهل بیت معتقد باشیم که نسخ نشده است .

در نتیجه نکاح داراى دو قسم مى شود، یکى نکاح دائم که براى خود احکام دارد، مثل اینکه ازدواج با بیش از چهار زن دائمى جایز نیست و مانند: مساءله احصان ، نفقه ، فراش ، عده و غیر ذلک . نوع دوم نکاح موقت که آن را نیز احکامى است که به منظور سهولت ازدواج تشریع شده و احکامى چند از نکاح دائم دارد، یکى اینکه زنى که متعه شده همسر شوهر خویش است و دیگران نمى توانند با او ازدواج کنند دوم اینکه اگر فرزندى آورد ملحق به پدرش است ، سوم اینکه باید عده نگهدارد.

بیان فساد گفتار کسانى که زوجیت متعه را انکار کرده اند

با این بیان فساد گفتار جمعى از مفسرین روشن شد که گفته اند: متعه زوجیت

نیست ، براى اینکه اگر زوجیت بود احکام زوجیت در آن جارى مى شد، مثلا بیش از چهار متعه جایز نمى بود، و میراث ، نفقه ، احصان(که زنایش محصنه باشد) و غیره در آن جریان مى یافت . و وجه فساد آن این است که زوجیت دو قسم است ، یکى دائمى که احکامى مخصوص به خود دارد، و دیگرى موقت که آن هم احکامى مخصوص به خود دارد، که بعضى از احکام آن همان احکام نکاح دائمى است ، چون بناى متعه بر تسهیل است .

و اگر کسى بگوید که تشریع ازدواج براى این بود که نسل باقى بماند، و این با ازدواج دائمى میسر است و عقد متعه تنها براى دفع شهوت و انزال منى است و درست همان غرضى از آن مطلوب است که در زنا است پس متعه هم زنا است ، در جواب مى گوییم بقاى نسل حکمت ازدواج است نه علت آن ، تا صدق ازدواج دائر مدار آن باشد به شهادت اینکه مى دانیم که ازدواج دائمى زن نازا و یائسه و یا کودک و دختر بچه ، صحیح است ، با اینکه تولید نسل نمى شود. علاوه بر این ، مگر متعه با تولید نسل منافات دارد؟ مگر نگفتیم که عبداللّه و عروة بن زبیر هر دو از اسماء دختر ابى بکر بودند که متعه زبیر بود.

و اگر کسى اشکال کند که تشریع متعه و قانونى بودن آن یک قسم توهین به زن است ، زیرا زن را ملعبه و بازیچه مردان مى سازد که چون توپ بازى هر دم دست کسى بیفتد(این اشکال را صاحب المنار و غیره ذکر کرده اند)، در پاسخش مى گوییم اول اینکه نخستین کسى که این اشکال به او وارد مى شود خود شارع اسلام است ، چون در اینکه شارع متعه را در صدر اسلام تا مدتى تشریع کرده بود هیچ حرفى نیست ، هر جوابى که شارع داد همان جواب ما نیز خواهد بود.

و دوم اینکه ، تمام آن اغراضى که در متعه هست - از قبیل لذت بردن و دفع شهوت ، تولید فرزند، اگر، انس و محبت(و به قول شما بازیچه شدن) در مرد و زن مشترک است ، و دیگر معنا ندارد بگویى در متعه فقط زن ملعبه مى شود، مگر اینکه بخواهى لجبازى و جدال کنى .

البته این بحث تتمه اى دارد که به زودى در بحثى جداگانه خواهد آمد - انشاء الله تعالى .

روایات دیگرى در ذیل آیات 1 الى 11 سوره مؤ منون

و در الدرالمنثور است که ابن منذر و ابن ابى حاتم و حاکم - وى حدیث را صحیح دانسته - از ابن ابى ملیکه روایت کرده اند که گفت : از عایشه پیرامون متعه پرسیدم ، گفت بین من و شما حکم ، کتاب خدا است ، آنگاه این آیه را تلاوت کرد:(والّذین هم لفروجهم حافظون

الاّ على ازواجهم او ما ملکت ایمانهم) سپس گفت : اگر کسى جز آنچه که خدا به او تزویج کرده و یا ملک او نموده است ، زن دیگرى بخواهد او از تجاوزکاران است .

مؤ لف : نظیر این روایت از قاسم بن محمد نقل شده . جواب این دو روایت همانطور که گفتیم این است که زن متعه شده زوجه است ، و آیه شریفه على رغم این روایت آن را تجویز کرده . و در تفسیر قمى در ذیل آیه(فمن ابتغى وراء ذلک فاولئک هم العادون) گفته : یعنى ، کسى که از این حد و مرز تجاوز کند.

و نیز در همان کتاب در ذیل آیه(والّذین هم على صلواتهم یحافظون) گفته : یعنى اوقات نماز و حدودش را حفظ مى کنند.

و در کافى به اسناد خود از فضیل روایت کرده که مى گوید از حضرت باقر(علیه السلام) پرسیدم منظور از آیه(الّذین هم على صلواتهم یحافظون) چیست ؟ فرمود: مقصود نمازهاى واجب است ، آنگاه پرسیدم منظور از آیه(والّذین هم على صلواتهم دائمون) چیست ؟ فرمود: نمازهاى نافله است .

و در مجمع البیان مى گوید روایت از رسول خدا(صلى الله علیه و آله) رسیده که فرمود: هیچیک از شما نیست مگر آنکه داراى دو منزل است ، منزلى در بهشت و منزلى در آتش ، اگر کسى بمیرد و داخل آتش شود اهل بهشت ، منزلش را ارث مى برند.

مؤ لف : نظیر این روایت را قمى در تفسیر خود به سندى که به ابى بصیر دارد، از امام صادق(علیه السلام) در ضمن حدیثى مفصل آورده . و باز نظیر آن در ذیل آیه(و انذرهم یوم الحسرة اذ قضى الامر) در جلد چهاردهم این کتاب گذشت .

بحث ى حقوقى و اجتماعى

(در باره فلسفه و حکمت تشریع ازدواج موقت در اسلام)

جاى هیچ تردیدى نیست که حوائج زندگى ، بشر را وادار کرده که براى اجتماع خود

قوانینى وضع نماید، و به سنن اجتماعى جارى در مجتمع خود عمل کند.

و این احتیاج هر چه ساده تر و طبیعى تر باشد کوشش براى رفع آن واجبتر و سهل انگارى در دفع آن مضرتر است و پر واضح است که احتیاج به اصل تغذى که زنده ماندن دائر مدار آن است غیر از احتیاج به تنعم در غذا و انواع میوه ها است و به همین قیاس است سایر شؤ ون زندگى .

یکى از حوائج اولیه انسان ، احتیاج هر یک از دو جنس نر و ماده اش به جنس مخالف است ، به اینکه با او در آمیزد، و عمل جنسى با او انجام دهد، هر چند که صانع بشر احساس این احتیاج را در بشر قرار داده ، و طرفین را مجهز به غریزه شهوت کرده است تا نسل بشر باقى بماند.

و به همین جهت است که مجتمعات انسانى در گذشته و امروز همگى داراى سنت ازدواج بوده اند، و خانواده تشکیل مى داده اند، و این بدان جهت است که تنها ضامن بقاى نسل بشر، ازدواج است .

ممکن است شما بگویید نه ، این انحصار را قبول نداریم ، زیرا در تمدن جدید راه دیگرى غیر از اصل تناسل و یا ارضاى غریزه براى دفع این حاجت پیشنهاد کرده اند، و آن اصل اشتراک در زندگى است ، به اینکه مردان با آمیختن با یکدیگر و همچنین زنان با همجنس ‍ خود، این احتیاج را بر طرف سازند.

لیکن در پاسخ مى گوییم دلیل بر غیر طبیعى بودن روش مذکور این است که هیچ اجتماعى سراغ نداریم که اصل اشتراک در میان آنها شایع شده باشد، و از ازدواج و تشکیل خانواده بى نیاز شده باشند.

و کوتاه سخن اینکه ازدواج سنتى است طبیعى که از آغاز پیدایش بشر تاکنون در مجتمعات بشرى دایر بوده ، و هیچ مزاحمى به غیر از زنا سد راه و مزاحم آن نبوده ، آرى ، تنها مزاحم ازدواج ، زنا است که نمى گذارد خانواده اى تشکیل شود و طرفین بار سنگین ازدواج را تحمل کنند و به همین بهانه شهوات را به سوى خود مى خواند، و خانواده ها را مى سوزاند و نسلها را قطع مى کند.

و باز به همین جهت است که همه مجتمعات دینى و یا طبیعى ساده و سالم عمل زنا را شنیع و زشت مى دانند و آن را فاحشه و منکر مى خوانند و به هر وسیله اى که شده علیه آن مبارزه مى کنند، و مجتمعات متمدن هم اگر چه به کلى از آن جلوگیرى نمى کنند و لیکن در عین حال آن را کار نیکى نمى شمارند، چون مى دانند که این کار عمیقا با تشکیل خانواده

ضدیت دارد و از زیادى نفوس و بقاى نسل جلوگیرى مى کند و لذا به هر وسیله اى که شده آن را کمتر مى کنند و سنت ازدواج را ترویج مى نمایند و براى کسانى که فرزند بیشترى بیاورند جایزه مقرر مى دارند و درجات آنان را بالا مى برند و همچنین مشوقات دیگر به کار مى بندند.

چیزى که هست على رغم همه آن سختگیرى ها علیه زنا و این تشویقها در امر ازدواج ، باز مى بینیم که در تمامى بلاد و ممالک چه کوچک و چه بزرگ این عمل خانمانسوز و ویرانگر، یا علنى و یا به طور پنهانى انجام مى شود، که البته علنى و یا سرى بودن آن بستگى به اختلاف سنتهاى جارى در آن اجتماع دارد.

و این خود روشن ترین دلیل است بر اینکه سنت ازدواج دائم براى نوع بشر کافى براى رفع این احتیاج حیوانى نیست و انسانیت و بشریت با داشتن سنت ازدواج باز در پى تتمیم نقص آن است . پس آنهایى که در جوامع بشرى زمام قانون را به دست دارند باید در مقام توسعه و تسهیل امر ازدواج برآیند.

و به همین جهت است که شارع اسلام سنت ازدواج دائم را با ازدواج موقت تواءم نموده ، تا امر ازدواج آسان گردد و در آن شروطى قرار داده تا محذورهاى زنا را از قبیل آمیخته شدن نطفه ها، اختلال انساب ، واژگون شدن رشته خانوادگى ، انقطاع نسل و مشخص ‍ نشدن پدر آن فرزند نداشته باشد، و آن شرایط این است که یک زن مختص به یک مرد باشد و زن بعد از جدایى از شوهرش عده نگهدارد و آنچه بر شوهرش شرط کرده در آن ذى حق باشد پس با جعل این مقررات محذورهاى زنا را بر طرف کرده و با القاى سایر قوانین ازدواج دائم ، از قبیل حق نفقه و... مشقت ازدواج دائم را بر داشته است .

و به خدا سوگند این حکم ،(تشریع متعه) از افتخارات اسلام در شریعت سهل و آسان آن به شمار مى رود، مانند طلاق و تعدد زوجات ، و بسیارى از قوانین دیگرش ، و لیکن به فرموده قرآن کریم :

ما تغنى الایات و النذر عن قوم لا یؤ منون

حرف منطقى و مستدل کجا و مردم کر و ناشنوا کجا؟ آنها هنوز حرف خود را مى زنند که من زنا را از متعه بیشتر دوست مى دارم !.