background
وَيَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ مَا لَمْ يُنَزِّلْ بِهِ سُلْطَانًا وَمَا لَيْسَ لَهُمْ بِهِ عِلْمٌ ۗ وَمَا لِلظَّالِمِينَ مِنْ نَصِيرٍ
و به جاى خدا چيزى را مى‌پرستند كه بر [تأييد] آن حجّتى نازل نكرده و بدان دانشى ندارند، و براى ستمكاران ياورى نخواهد بود.
آیه 71 سوره الْحَجّ

بیان آیات

این آیات رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله و سلم) را دستور مى دهد به دعوت ، و اینکه حقایقى از دعوت خود و اباطیل شرک را بیان کند، آنگاه مؤ منین را دستور مى دهد به فعل خیر که خلاصه شریعت است و مراد از آن این است که خدا را بندگى نموده ، عمل خیر انجام دهند، و در آخر امر به جهاد در راه خدا مى کند، و با همین دستور سوره را ختم مى نماید.

لکل امة جعلنا منسکا لهم ناسکوه فلا ینازعنک فى الامر...

کلمه منسک مصدر میمى از(نسک) به معناى عبادت است ، مؤ ید این مطلب جمله(هم ناسکوه) است یعنى همان عبادت را انجام مى دادند و اگر مصدر میمى نبود و اسم مکان مى بود - همچنانکه بعضى احتمال داده اند - آن وقت برگشت ضمیر(هاء) به منسک معناى درستى نمى داد.

و مراد از(کل امة) امتهاى گذشته است که هر یک پس از دیگرى آمده تا منتهى به امت اسلام شده ، نه امتهاى مختلف زمان رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله و سلم) از قبیل امت عرب و عجم و روم ، چون مى دانیم که شریعت خدا همواره یکى بوده و نبوت هم جهانى بوده است .

جمله(فلا ینازعنک فى الامر) مشرکین و منکرین دعوت رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله و سلم) را نهى مى کند از اینکه در عبادتى که او آورده با او نزاع نکنند هر چند که آنها ایمان به دعوت او نداشته باشند و براى امر و نهى او احترامى قائل نباشند. خواهى گفت : با اینکه وقعى به امر و نهى او نمى گذارند، نهى ایشان در این آیه چه اثرى دارد؟ مى گوییم : این در صورتى است که نهى همراه با دلیل نباشد، ولى در اینجا در صدر آیه دلیل ذکر شده . و گویا کفار از اهل کتاب و یا مشرکین وقتى عبادات اسلامى را دیده اند و چون براى آنها نوظهور بوده - چون نظیر آنرا در شریعت هاى سابق ، یعنى شریعت یهود ندیده بودند - لذا در مقام منازعه با آن جناب بر آمده اند که این نوع عبادت را از کجا آورده اى ما اینطور عبادت در هیچ شریعتى ندیده ایم اگر این قسم عبادت از شرایع نبوت بود، و به عبارت دیگر اگر تو که آورنده این عبادتى پیغمبر بودى باید مردم خداپرست که از امتهاى انبیاء گذشته اند آن را مى شناختند. و خداى تعالى جواب داده که هر امتى از امتهاى گذشته عبادتى داشته اند که آن قسم خدا را عبادت مى کردند، و عبادت هیچ امتى به امت دیگر منتقل نمى شده چون خداوند با هر شریعت ، شرایع قبلى را نسخ مى کرد و بهتر از آن را مى آورد، چون افکار امتهاى بعدى ترقى یافته تر از

قبلى ها بود و استعداد عبادتى کاملتر و بهتر از سابق را یافته بودند، پس همیشه عبادت سابقین در حق لاحقین نسخ مى شد، پس دیگر معنا ندارد که شما با پیغمبر(صلى اللّه علیه و آله و سلم) نزاع کنید که چرا طریقه عبادتت شبیه به طریقه سابقین نیست .

و چون نهى ایشان از منازعه به معناى دلخوش داشتن رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله و سلم)، و نهى آن جناب از اعتنا کردن به اعتراضات آنها است ، لذا جمله(و ادع الى ربک - تو به کار دعوت به سوى پروردگارت بپرداز) را بر آن جمله عطف نموده ، گویا فرموده : ناراحت مشو و اعتنایى به منازعت آنان مکن ، تو به آنچه ماءمور شده اى - یعنى به دعوت به سوى پروردگارت - بپرداز.

آنگاه همین مطلب را با جمله(انک لعلى هدى مستقیم) تعلیل کرد، و اگر هدایت را مستقیم خواند با اینکه مستقیم صفت راهى است که به هدایت منتهى مى شود، از باب مجاز عقلى است .

و ان جادلوک فقل اللّه اعلم بما تعملون

سیاق آیه قبلى تاءیید مى کند که مراد از این جدال ، مجادله و بگو مگوى در همان مساءله طرز عبادت باشد، بعد از آنکه آن حجت مذکور را در پاسخشان آورد، رسول گرامى خود را دستور مى دهد که(اگر زیر بار نرفتند) به حکم خدا ارجاعشان ده . حکم ، حکم خدا است ، و تو خودت را با ایشان یکى مکن .

بعضى از مفسرین گفته اند: مراد از جمله(ان جادلوک) مطلق جدال در امر دین است بعضى دیگر گفته اند: مراد جدال در امر ذبیحه است ، ولى سیاق سابق با این احتمال نمى سازد.

جمله(فقل اللّه اعلم بما تعملون) زمینه چینى است براى اینکه ایشان را به حکم خدا ارجاع دهد و معنایش این است که : خدا داناتر است به آنچه مى کنید، و میان شما حکم مى کند حکم کسى که حقیقت حال را کاملا مى داند، چیزى که هست این حکم را روز قیامت مى کند و در ازاى مخالفتتان با حق و اهل حق به حسابتان مى رسد. کلمه(اختلاف) و(تخالف) هر دو به یک معنا است ، همچنانکه(استباق) و(تسابق) به یک معنا است .

الم تعلم ان اللّه یعلم ما فى السماء و الارض ان ذلک فى کتاب ان ذلک على اللّه یسیر

این آیه تعلیل علم خدا است به آنچه مى کنند، و معنایش این است : آنچه کفار مى کنند

بعضى از حوادث است که در زمین و آسمان جریان مى یابد، و خدا تمامى حوادث و موجودات زمین و آسمان را مى داند پس او به کرده هاى شما کفار نیز آگاه است .

جمله(ان ذلک فى کتاب) مطالب قبلى را تاءکید مى کند، و مى فرماید: آنچه را خدا مى داند همه در کتابى ثبت است ، نه نسخه اش ‍ گم مى شود، نه او فراموش مى کند و نه دچار اشتباه مى گردد. پس کرده هاى ایشان همانطور که بوده تا روزى که خدا حکم کند محفوظ مى ماند. و جمله(ان ذلک على اللّه) یسیر معنایش این است که ثبت و نگهدارى آنچه مى داند در کتابى محفوظ براى او آسان است .

و یعبدون من دون اللّه ما لم ینزل به سلطانا و ما لیس لهم به علم ...

حرف(باء) در(به) به معناى(مع) است و کلمه(سلطان) به معناى برهان و حجت است . و معناى آیه این است که : مشرکین به جاى خدا چیزى - همان بتى که شریک خدا مى گیرند - را مى پرستند که خداوند هیچ حجت و دلیلى نازل نکرده که آنها بدان متمسک شوند و مشرکین به چنین حجتى علم ندارند.

بعضى از مفسرین گفته اند: اگر جمله(و مشرکین به چنین حجتى علم ندارند) را اضافه کرد براى این است که آدمى بسیارى از چیزها را مى داند و به آن علم دارد، با اینکه هیچ حجتى بر آن ندارد مانند ضروریات بدیهى .

و چه بسا نزول سلطان را به دلیل نقلى تفسیر کرده اند. و مراد از(علم) را دلیل عقلى گرفته ، آیه را چنین معنا کرده اند: مشرکین به جاى خدا چیزهایى مى پرستند که نه دلیل نقلى بر آن دارند و نه دلیل عقلى . ولى این تفسیر خودش تفسیرى است بى دلیل ، و(تنزیل سلطان) همانطور که شامل دلیل نقلى ، یعنى وحى و نبوت مى شود، شامل ادله عقلى هم هست ، چون ادله عقلى را نیز خدا بر دلها نازل کرده .

در خصوص جمله(و ما للظالمین من نصیر) بعضى از مفسرین گفته اند: تهدید مشرکین است و مراد این است که مشرکین یاورى ندارند که ایشان را از عذاب محافظت نماید. ولى به طورى که از سیاق بر مى آید ظاهرا جمله مذکور در مقام احتجاج بر این است که مشرکین برهان و علمى به خدایى شرکائشان ندارند، به این بیان که اگر چنین حجتى و علمى مى داشتند، آن برهان یاور ایشان مى شد، چون برهان یاور صاحب برهان است ، و علم یاور عالم است ، لیکن مشرکین ظالمند و براى ظالمان یاورى نیست . پس به همین دلیل برهان و علمى هم ندارند و این از لطیف ترین احتجاجات قرآنى است .

و اذا تتلى علیهم آیاتنا بینات تعرف فى وجوه الذین کفروا المنکر یکادون یسطون ...

کلمه(منکر) مصدر میمى به معناى انکار است و مراد از(شناختن انکار در روى کفار) شناختن اثر انکار و کراهت است . و کلمه(یسطون) از(سطوت) است که - بنا به آنچه در مجمع البیان آمده - به معناى اظهار حالتى خشمگین و وحشت آور است . مى گویند:(سطا علیه ، یسطو، سطوه و سطاوة) یعنى خشم گرفت بر او و(و الانسان مسطو علیه) یعنى انسان مورد خشم قرار گرفت . و کلمه(سطوت) و(بطش) هر دو به یک معنا است .

و معناى آیه این است که : چون آیات مرا برایشان تلاوت کنى ، در حالى که آیات ما واضح الدلاله است در عین حال آثار انکار را در چهره هاى کفار مشاهده مى کنى ، آنقدر که گویى از شدت خشم نزدیک است بر خوانندگان قرآن بشورند.

جمله(قل افانبئکم بشر من ذلکم) تفریع بر انکار مشرکین و احترازشان از شنیدن قرآن است ، یعنى به آنان بگو: پس مى خواهید خبر دهم شما را به چیزى که از شنیدن قرآن برایتان ناگوارتر است ، اگر مى خواهید بگویید شما را از آن خبر دهم که مواظب خود باشید و از آن بپرهیزید اگر اهل پرهیز هستید.

و جمله(النار وعدها اللّه الذین کفروا و بئس المصیر) بیان همان بدتر است ، یعنى آنکه گفتیم برایتان ناگوارتر است . و جمله(وعدها اللّه ...) بیان شر بودن آن است .

یا ایها الناس ضرب مثل فاستمعوا له

کلمه(مثل) به معناى وصفى است که چیزى را در آن حالى که هست مجسم کند، چه اینکه آن وصف واقعیت خارجى داشته باشد، و چه اینکه صرف فرض و خیال باشد، مانند مثلهائى که در قالب گفتگوى حیوانات یا جمادات با یکدیگر مى آورند. و ضرب مثل ، به معناى این است که مثل در اختیار طرف بگذارى ، و گویى پیش روى او نصب کنى تا در آن تفکر و مطالعه کند مانند زدن خیمه که معنایش نصب آن است براى سکونت .

و این مثلى که آیه مورد بحث از آن خبر مى دهد، قول خداوند متعال است که مى فرماید: ان الذین تدعون من دون اللّه لن یخلقوا ذبابا و لو اجتمعوا له و ان یسلبهم الذباب شیئا لا یستنقذوه منه) و معنایش این است که اگر فرض شود که خدایان ایشان بخواهند یک مگس - که ضعیف ترین حیوانات است - بیافرینند، به هیچ وجه قادر بر آن نیستند، حتى اگر یک پشه چیزى از ایشان را بردارد نمى توانند از او بگیرند.

این وصف حال خدایان دروغین ایشان را در قدرت بر ایجاد و تدبیر امور، ممثل مى کند که نه قادر بر خلق مگس هستند و نه قادر بر آسان تر از آن ، که عبارت است از پس گرفتن چیزى که مگس از ایشان ربوده و ضررى که به ایشان رسانده است ، حال چنین خدایانى چگونه مستحق عبادت و دعا مى شوند؟.

ضعف الطالب و المطلوب

مقتضاى مقام این است که مراد از(طالب) آلهه باشد که بت پرستان آنها را مى خوانند، چون فرض این است که مگس چیزى از آلهه ربوده باشد و آلهه قادر بر پس گرفتن آن نباشند. و نیز طالب خلقت پشه اى باشند و آلهه توانایى چنین کارى را نداشته باشند و نیز(مطلوب) مگس باشد که مطلوب آلهه است یا براى خلق کردن ، و یا پس گرفتن چیزى که ربوده .

این جمله نهایت درجه ضعف بتها را مى رساند، چون در این جمله ضعف بتها به حدى که از ضعیف ترین حیوانات در نظر مردم ضعیف تر باشد اثبات گردیده .

ما قدروا اللّه حق قدره ان اللّه لقوى عزیز

(قدر) هر چیزى ، اندازه تعیین مقدار آن است و به طور کنایه در مقام و منزلتى که اشیاء بر حسب اوصاف و خصوصیات دارند استعمال مى شود. مى گویند:(قدر الشى ء حق قدره) یعنى فلان چیز را آنطور که در خور آن بود و سزاوارش بود معرفى نمود.

(و قدر خدا حق قدر) این است که ملتزم شود به آنچه که صفات علیاى او اقتضاء دارد، و با او آن طور که مستحق است معامله کند به اینکه او را رب خود بگیرد و بس ، و غیر او را ربوبیت ندهد و او را به تنهایى بپرستد، به طورى که هیچ سهمى از عبودیت به غیر او ندهد. ولى مشرکین ، خدا را این چنین نشناختند چون اصلا او را نپرستیدند و او را رب خود نگرفتند بلکه اصنام را ارباب گرفته و پرستیدند، با اینکه اقرار دارند که بتها قادر به خلقت یک مگس نیستند و حتى ممکن است یک مگس آنها را ذلیل کند و این نهایت درجه ضعف و ذلت است و خداى سبحان قوى عزیزى است که تمامى خلایق و تدبیر همه عالم به او منتهى مى شود.

پس اینکه فرمود:(ما قدروا اللّه حق قدره) اشاره است به اینکه مشرکین ملتزم به ربوبیت خداى تعالى نیستند، و از پرستش او اعراض دارند، و از این رو است که اصنام را آلهه و ارباب خود گرفته اند، و از ترس و طمع آنها را مى پرستند و هیچ ترس و طمعى از خدا ندارند.

و جمله(ان اللّه لقوى عزیز) تعلیل نفى سابق است و اگر قوت و عزت را مطلق آورده براى این است که بفهماند او نیرویى است که هرگز دچار ضعفى نمى شود، و عزیزى است که هرگز ذلت به درگاه او راه ندارد همچنانکه خودش فرموده :(ان القوة لله جمیعا) و نیز فرمود:(فان العزة لله جمیعا) و اگر دو اسم مذکور را مختص به ذکر کرد و به جاى آن دو، اسم دیگرى را ذکر نکرد بدین مناسبت است که در مقابل ضعف و ذلت بتها که در مثل خاطر نشان شده بود قرار بگیرند.

پس مشرکین درباره پروردگار خود سهل انگارى کردند که میان خداى تعالى - که نیرویى است که هر چیزى بخواهد خلق مى کند و عزیزى است که هیچ چیز بر او غالب نگشته ذلیل هیچ کس نمى شود - و میان بتها و آلهه - که از خلقت پشه یا پس گرفتن چیزى از آنها عاجزند - برابرى انداختند و به این هم قناعت نکردند بلکه خدا را از بتها هم کمتر گرفته آنها را ارباب گرفتند و خدا را رب ندانستند.

اللّه یصطفى من الملائکه رسلا و من الناس ان اللّه سمیع بصیر

.

کلمه(اصطفاء) به معناى گرفتن خالص هر چیز است . راغب گفته :(اصطفاء) گرفتن صافى و خالص هر چیزى است همچنانکه اختیار به معناى گرفتن خیر هر چیزى است و(اجتباء) به معناى گرفتن جبایه هر چیزى است .

پس(اصطفاء خدا از ملائکه و از مردم رسولانى) به معناى انتخاب و اختیار رسولانى از میان آنان است ، که آن رسول صافى و خالص وصالح براى رسالت باشد.

این آیه و آیه بعدش دو حقیقت را بیان مى کنند: یکى اینکه مساءله قرار دادن رسولان براى بشر بر خدا واجب است ، و یکى هم اینکه واجب است که این رسولان معصوم باشند. و این مطلب آیه شریفه را به آیه قبل ، که آن نیز از مساءله رسالت بحث مى کرد و مى فرمود:(لکل امة جعلنا منسکا هم ناسکوه) تا اندازه اى متصل و مربوط مى سازد.

پس همانطور که اشاره شد این آیه از دو مطلب خبر مى دهد: یکى اینکه خدا را پیامبرانى است از جنس بشر و رسولانى است از ملک . دوم اینکه این رسالت بدون قید و شرط نیست که هر جور شد بشود و هر کس رسول شد بشود بلکه در تحت نظام اصطفاء قرار دارد، و آن کسى را انتخاب مى کند که صالح براى این کار باشد.

و جمله(ان اللّه سمیع بصیر) اصل ارسال رسول را تعلیل مى کند که اصلا چرا باید رسولانى مبعوث شوند، و بیانش این است که : نوع بشر به طور فطرى محتاج به این هستند که خدا به سوى سعادتشان و کمالشان هدایت فرماید، همان کمالى که براى آن خلق شده اند همانطور که سایر انواع موجودات را هدایت کرده . پس مساءله احتیاج به هدایت حاجتى است عمومى و ظهور حاجت در آنها است . به عبارتى دیگر اظهار حاجت از ایشان همان سؤ ال و درخواست رفع حاجت است و خداى سبحان شنواى سؤ ال فطرى(و زبان حال) ایشان و بصیر و بیناى به احتیاج فطرى ایشان به هدایت است . پس مقتضاى سمیع و بصیر بودن او این است که رسولى بفرستد تا ایشان را به سوى سعادت و کمالشان هدایت کند، چون همه مردم شایستگى اتصال به عالم قدس را ندارند، زیرا اگر یکى از ایشان پاک است دهها ناپاکند و اگر یکى صالح باشد صدها طالح در آنها است پس باید یکى را خودش برگزیند. و رسول دو نوع است یکى از جنس فرشته که وحى را از ناحیه خدا گرفته به رسول بشرى مى رساند. قسم دوم رسول انسانى است که وحى را از رسول فرشته اى گرفته به انسانها مى رساند. و کوتاه سخن ، اینکه فرمود:(ان اللّه سمیع بصیر) متضمن حجت و برهانى است بر اصل لزوم ارسال رسولان و اما حجت بر لزوم عصمت و اصطفاء رسل ، آن مضمون جمله(یعلم ما بین ایدیهم و ما خلفهم) است .

یعلم ما بین ایدیهم و ما خلفهم و الى اللّه ترجع الامور

.

از ظاهر سیاق بر مى آید که ضمیر جمع در هر دو کلمه(ایدیهم) و(خلفهم) به رسولان از ملک و انس برگردد و آیاتى دیگر هست که شهادت مى دهد بر اینکه چنین تعبیرى درباره رسولان شده یکى آیه سوره مریم است که از ملائکه وحى حکایت مى کند که گفته اند:(و ما نتنزل الا بامر ربک له ما بین ایدینا و ما خلفنا) و یکى دیگر آیه(فلا یظهر على غیبه احدا الا من ارتضى من رسول فانه یسلک من بین یدیه و من خلفه رصدا لیعلم ان قد ابلغوا رسالات ربهم و احاط بما لدیهم) است و این آیه به طورى که ملاحظه مى فرمایید به بانگ بلند مى فهماند که منظور از اینکه فرمود:(عالم به ما بین ایدى و ما خلف ایشان است) دلالت بر این نکته است که خداى تعالى مراقب روش انبیاى خویش است که مبادا دچار اختلالى گردد نه فى نفسه دچار فراموشى یا تغییر و یا به و سیله کیدهاى شیطانى و تسویلات او دستخوش فساد شود و نه میان

وحى و مردم اختلالى رخ دهد. همه اینها بدین جهت است که حاملین وحى از رسولان در برابر چشم و علم او هستند. مى داند آنچه پیش روى آنها است و آنچه خلف آنها است و آنان همه در گذر کمین گاه خدا قرار دارند.

از همین جا روشن مى شود که مراد از(ما بین ایدیهم)، ما بین ایشان و بین آن کسى که وحى را به او مى دهند مى باشد. پس(ما بین ایدى رسول ملکى) ما بین او و بین رسول انسانى است که وحى به او مى دهد و(ما بین ایدى رسول انسانى) عبارت است از ما بین او بین مردم که رسول انسانى وحى را به ایشان مى رساند. و مراد از(ما خلف ملائکه) ما بین ملائکه و بین خدا است که همه آنان از جانب خدا به سوى مردم روان هستند. پس وحى از روزى که از ساحت عظمت و کبریایى حق صادر مى شود در ماءمنى محکم است تا روزى که به مردم برسد و لازمه آن این است که پیغمبران نیز مانند ملائکه معصوم باشند، معصوم در گرفتن وحى و معصوم در حفظ آن و معصوم در ابلاغ آن به مردم .

در جمله(و الى اللّه ترجع الامور) در مقام تعلیل علم خدا به ما بین ایدى ملائکه و ما خلف ایشان است و معنایش این است که چگونه ما بین ایدى ملائکه و ما خلف ایشان بر خدا پوشیده مى ماند؟ و حال آنکه بازگشت همه امور به سوى او است . چون این بازگشت بازگشت زمانى نیست تا کسى بگوید خداوند قبل از بازگشت امور به آنها علمى ندارد بلکه بازگشت ذاتى است چون همه مملوک خدا هستند و از وجود خدا مستقل نیستند در نتیجه پس براى خدا در خفا نخواهند بود - دقت فرمایید.

یا ایها الذین آمنوا ارکعوا و اسجدوا و اعبدوا ربکم و افعلوا الخیر لعلکم تفلحون

.

امر به رکوع و سجود در این آیه امر به نماز است و مقتضاى اینکه رکوع و سجود را در مقابل عبادت قرار داده این است که مراد از جمله(اعبدوا ربکم) امر به سایر عبادات تشریع شده در دین به غیر نماز باشد مانند حج و روزه . باقى مى ماند جمله آخرى که فرمود:(و افعلوا الخیر) که مراد از آن سایر احکام و قوانین تشریع شده در دین خواهد بود، چون در عمل کردن به آن قوانین خیر جامعه و سعادت افراد و حیات ایشان است . همچنانکه فرموده :(استجیبوا لله و للرسول اذا دعاکم لما یحییکم) و در آیه شریفه به طور اجمال امر فرموده به انجام شرایع اسلامى از عبادات و غیر آن .

و جاهدوا فى الله حق جهاده ...

.

کلمه(جهاد) به معناى بذل جهد و کوشش در دفع دشمن است و بیشتر بر مدافعه به جنگ اطلاق مى شود و لیکن گاهى به طور مجاز توسعه داده مى شود به طورى که شامل دفع هر چیزى که ممکن است شرى به آدمى برساند مى شود. مانند شیطان که آدمى را گمراه مى سازد و نفس اماره که آن نیز آدمى را به بدیها امر مى کند و امثال اینها. در نتیجه جهاد شامل مخالفت با شیطان در وسوسه هایش و مخالفت با نفس در خواسته هایش مى شود که رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله و سلم) این قسم جهاد را(جهاد اکبر) نامید و ظاهرا مراد از جهاد در آیه مورد بحث معناى اعم از آن و از این باشد و همه را شامل شود مخصوصا وقتى مى بینیم که آن را مقید به قید(در راه خدا) کرده به خوبى این عمومیت را مى فهمیم چون این آیه جهاد را متعلق کرده بر کارى که در راه خدا انجام شود پس ‍ جهاد اعم است . باز مؤ ید

این احتمال آیه(و الذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا) است و بنابراین

که آن معناى اعم باشد معناى اینکه فرمود: جهاد کنید حق جهاد این مى شود که جهاد شما در معناى جهاد خالص باشد یعنى فقط جهاد باشد(نه هم جهاد و هم تجارت یا سیاحت یا غیر آن) و نیز خالص براى خدا باشد و غیر خدا در آن شرکت نداشته باشد، نظیر آن آیه که مى فرماید:(اتقوا اللّه حق تقاته) که حق تقوى آن است که فقط پرهیز از خدا باشد نه چیزهاى دیگر.

(هو اجتباکم و ما جعل علیکم فى الدین من حرج) - منتى است از خدا بر مؤ منین به اینکه اگر به خود واگذار مى شدند هرگز از طرف خودشان به سعادت دین نائل نمى شدند، چیزى که هست خدا بر آنان منت نهاد و ایشان را براى دین حق از میان خلایق انتخاب نمود و جمع کرد و هر حرج و دشوارى را از سر راه دیندارى ایشان برداشت چه حرج در خود احکام دین و چه حرج هاى عارضى و اتفاقى . پس از این آیه فهمیده مى شود که شریعت اسلام شریعتى است سهل و آسان و شریعت پدرشان ابراهیم حنیف است که براى پروردگار خود تسلیم بود.

و اگر ابراهیم را پدر مسلمین خوانده بدین جهت است که او اولین کسى است که براى خدا اسلام آورد، همچنانکه قرآن فرموده :(اذ قال له ربه اسلم قال اسلمت لرب العالمین) و نیز

از آن جناب حکایت کرده که گفت :(فمن تبعنى فانه منى) که از ترکیب این دو آیه به دست مى آید: تمامى مسلمانان دنیا از هر جا که باشند فرزندان ابراهیم و از اویند.

و نیز در دعایش گفت :(و اجنبنى و بنى ان نعبد الاصنام) که مقصودش(از فرزندانم) مسلمانان است ، چون به طور قطع مى دانیم که او براى مشرکینى که از صلب او هستند دعا نمى کند، و نیز خداى تعالى فرموده :(ان اولى الناس بابراهیم للذین اتبعوه و هذا النبى و الذین آمنوا).

(هو سما کم المسلمین من قبل و فى هذا) - این منت دومى است که خداى تعالى بر مؤ منین مى گذارد. و ضمیر(هو) به خداى تعالى بر مى گردد. و کلمه(من قبل) به معناى قبل از نزول قرآن است و کلمه(و فى هذا) به معناى در این کتاب است . و از اینکه ایشان را مسلمان نامیده معلوم مى شود که خدا اسلام آنان را قبول فرموده .

لیکون الرسول شهیدا علیکم و تکونوا شهداء على الناس

.

مراد از این شهادت گواهى بر اعمال است که بحث مفصل آن ، در تفسیر آیه 143 از سوره بقره و جاهاى دیگر گذشت ، و این آیه مطالب گذشته ، یعنى داستان اجتباء، و مساءله نفى حرج و وجه تسمیه مسلمین به مسلمین را تعلیل مى کند.

(فاقیموا الصلوه و آتوا الزکوه و اعتصموا باللّه) - این جمله تفریع بر همه مطالب قبل است که خدا با آنها بر مسلمین منت نهاد، یعنى : پس بنابراین واجب است بر شما که نماز به پا دارید، و زکات بپردازید. - که این دو اشاره است به واجبات عبادى و مالى - و در همه احوال متمسک به خدا شوید یعنى به آنچه امر مى کند موتمر شده ، از آنچه نهى مى کند منتهى گردید، و در هیچ حالى از او قطع رابطه مکنید، چون او مولى و سرپرست شما است شایسته نیست که بنده از مولاى خود ببرد و آدمى را نمى رسد که با اینکه از هر جهت ضعیف است از یاور خود قطع کند. البته این دو معنا به خاطر این است که کلمه مولى دو معنا دارد یکى سرپرست و آقا و دیگرى یاور.

پس جمله(هو مولى کم) در مقام تعلیل حکم قبلى است و جمله(فنعم المولى و نعم النصیر)

مدح خداى تعالى و هم دلخوش ساختن نفوس مؤ منین و تقویت دلهاى آنان است ، به اینکه مولى و یاور ایشان آن خدایى است که غیر او نه مولایى هست و نه یاورى .

این را هم باید دانست که آن معنایى که ما براى(اجتباء) و همچنین براى(اسلام) و سایر کلمات آیه کردیم معنایى است که بیشتر مفسرین براى آیه کرده اند و مبناى ایشان خطاب(یا ایها الذین آمنوا) است که در صدر کلام قرار دارد و بیان استدلالشان این است که : این خطاب شامل همه مؤ منین و همه امت مى شود. و نتیجه گرفته اند که پس خداى تعالى ، اسلام همه مسلمانان آن روز را قبول کرده .

ولى ما مکرر خاطر نشان کرده ایم که حقیقت معناى اجتباء این است که خدا، بنده خود را مخلص - به فتح لام - کند و او را مخصوص خود سازد به طورى که غیر خدا در او بهره اى نداشته باشد و این صفت صفت همه مسلمانان آن روز و تمامى افراد امت نیست و هم چنین کلمه اسلام و اعتصام ، معنایش آنطور نیست که همه مسلمین را شامل شود و به طور قطع ، معناى حقیقى این کلمات مورد نظر است .

و بنابراین ، نسبت اجتباء و اسلام و شهادت به همه امت دادن ، مجاز و توسع و از این باب است که در میان امت افرادى که داراى این صفات باشند وجود دارد و در قرآن از این گونه تعابیر مجازى بسیار است همچنانکه همه بنى اسرائیل را پادشاه خوانده ، فرموده :(و جعلکم ملوکا) و همه ایشان را بر عالمیان برترى داده است فرموده :(و فضلناهم على العالمین).

بحث روایتى

از کتاب جوامع الجامع نقل شده که در تفسیر آیه(فلا ینازعنک فى الامر) گفته : روایت شده که بدیل بن ورقاء و غیره که از کفار خزاعه بودند به مسلمانان گفتند شما چرا آنچه خودتان مى کشید مى خورید؟ و آنچه را که خدا مى کشد - یعنى مردار - را نمى خورید؟.

مؤ لف : سیاق آیه با این حدیث سازگار نیست .

و در کافى به سند خود از عبد الرحمان انماط فروش از امام صادق(علیه السلام) روایت کرده که گفت : قریش را رسم چنین بود که مشک و عنبر به بتهاى پیرامون کعبه مى مالیدند، و بت(یغوث) برابر در خانه و بت(یعوق) طرف دست راست کعبه و بت(نسر) طرف دست چپ آن قرار داشت و چون داخل حرم مى شدند براى یغوث سجده مى کردند و بدون اینکه سر بلند کرده و منحنى شوند، در همان سجده به طرف یعوق مى چرخیدند، و سپس به طرف دست چپ آن به سوى نسر بر مى گشتند، آنگاه اینطور تلبیه مى گفتند:(لبیک اللّهم لبیک لبیک لا شریک لک الا شریک هو لک ، تملکه و ما ملک - یعنى لبیک اى خدا، لبیک اى خدا، تو شریکى ندارى ، مگر آن شریکى که هم خودشان و هم مایملکشان ملک تو است) خدا براى اینکه به آنان بفهماند بتها مالک چیزى نیستند، مگس سبز رنگ که داراى چهار بال بود فرستاد، و تمامى آن مشک و عنبر را که بر بتها بود بخورد و این آیه را بدین مناسبت نازل کرد:(یا ایها الناس ضرب مثل فاستمعوا له ...).

و در همان کتاب به سند خود از برید عجلى روایت کرده که گفت : به امام ابى جعفر(علیه السلام) عرض کردم معناى آیه(یا ایها الذین آمنوا ارکعوا و اسجدوا و اعبدوا ربکم و افعلوا الخیر لعلکم تفلحون و جاهدوا فى اللّه حق جهاده) چیست ؟ فرمود: منظور این آیه ما هستیم ، اجتباء شده نیز ماییم ، ماییم که خداى تعالى در دین براى ما حرجى قرار نداده ، پس(حرج) مضیقه اى است شدیدتر از آنچه کلمه(ضیق) افاده مى کند.

در جمله(مله ابیکم ابراهیم) نیز منظور فقط ماییم ،(هو سماکم المسلمین) خداى عز و جل ما را مسلمان نامیده(من قبل) در کتابهاى آسمانى گذشته ،(و فى هذا) و در قرآن مسلمان خوانده ،(لیکون الرسول علیکم شهیدا و تکونوا شهداء على الناس) رسول را گواه ما کرد. به آنچه که از ناحیه خداى تبارک و تعالى به ما رسانید، و ما را گواه مردم قرار داد تا روز قیامت(به آنچه ما به ایشان رساندیم). پس هر کس روز قیامت را قبول دارد ما او را تصدیق مى کنیم ، و هر که منکر قیامت است ما منکر او خواهیم بود.

مؤ لف : روایات از طرق شیعه از امامان اهل بیت(علیهم السلام) در این معنا بسیار رسیده ، و در ذیل آیه بیانى گذشت که معناى این گونه روایات را روشن مى کند.

و در الدر المنثور است که ابن جریر، و ابن مردویه و حاکم - وى حدیث را صحیح دانسته - از عایشه روایت کرده اند که از رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله و سلم) از آیه(و ما جعل علیکم فى الدین من حرج) پرسید. حضرت فرمود: مقصود از حرج ، ضیق است .

و در تهذیب به سند خود از عبدالاعلى مولاى آل سام روایت کرده که گفت : به امام صادق(علیه السلام) عرض کردم : پایم لغزید، و ناخن آن افتاد من انگشتم را با پارچه اى پیچیدم در اینحال چگونه وضوء بگیرم ؟ فرمود: این مساءله و نظایرش از کتاب خداى عز و جل فهمیده مى شود، چون خداى تعالى فرموده :(ما جعل علیکم فى الدین من حرج) و به حکم این آیه چون مسح بر بشره انگشت حرج است تو باید بر همان پارچه مسح کنى .

مؤ لف : در معناى این روایت روایات دیگرى است که با آیه شریفه به رفع حکم حرجى استشهاد شده ، و تمسک به آیه در این حکم ، خود دلیل روشنى است بر اینکه آنچه ما در معناى آیه بیان کردیم صحیح بوده .

و در الدر المنثور است که ابن ابى شیبه - در کتاب مصنف - و اسحاق بن راهویه ، در کتاب مسند خود، از مکحول روایت کرده اند که رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله و سلم)

فرمود: خداوند براى خود دو نام نهاده که همان دو نام را هم به امت من نهاده است ، یکى سلام که امت مرا نیز مسلم خوانده و دیگرى مؤ من که گروندگان به دین را نیز مؤ منین نامیده است .