background
وَالَّذِينَ هَاجَرُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ ثُمَّ قُتِلُوا أَوْ مَاتُوا لَيَرْزُقَنَّهُمُ اللَّهُ رِزْقًا حَسَنًا ۚ وَإِنَّ اللَّهَ لَهُوَ خَيْرُ الرَّازِقِينَ
و آنان كه در راه خدا مهاجرت كرده‌اند، و آنگاه كشته شده يا مرده‌اند، قطعاً خداوند به آنان رزقى نيكو مى‌بخشد. و راستى اين خداست كه بهترين روزى‌دهندگان است.
آیه 58 سوره الْحَجّ

بیان آیات

این آیات غرض سابق را تعقیب نموده ، ثواب کسانى را که هجرت کرده و سپس در جهاد در راه خدا کشته شدند و یا مردند بیان مى کند، البته در خلال این بیان جملاتى هم در تحریک و تشویق به جهاد، و در وعده نصرت آمده ، مانند جمله(ذلک و من عاقب بمثل ما عوقب به ثم بغى علیه لینصرنه اللّه ....).

و این آیات خصوصیتى دارند که در هیچ جاى قرآن کریم این خصوصیت نیست و آن این است که این هشت آیه که پشت سر هم قرار دارند هر یک با دو اسم از اسماى حسناى الهى ختم مى شوند مگر اسم جلاله که آن نیامده است .

و در نتیجه اگر ضمیر هو را هم اسم بدانیم ، شانزده اسم در این هشت آیه آمده است : 1 - هو 2 - خیر الرازقین 3 - عفو 4 - غفور 5 - سمیع 6 - بصیر 7- على 8 - کبیر 9 - لطیف 10 - خبیر 11 - غنى 12 - حمید 13 - رؤ وف 14 - رحیم 15- علیم 16 - حلیم . و در آیه نهم آمده که او زنده مى کند و مى میراند و نیز او حق است و ملک آسمان و زمین از او است و این در معناى چهار اسم است : محیى ، ممیت ، حق و مالک یا ملک که با این چهار اسم بیست

اسم از اسماى خداى تعالى که با لطیف ترین و بى سابقه ترین وجهى در این 9 آیه به کار رفته است .

و الذین هاجروا فى سبیل اللّه ثم قتلوا او ماتوا لیرزقنهم اللّه رزقا حسنا

بعد از آنکه اخراج مهاجرین از دیارشان را بیان کرد دنبالش پاداش مهاجرت و محنتشان در راه خدا را ذکر مى کند، و آن عبارت است از وعد حسن و رزق حسن .

و اگر هجرت را مقید به قید(فى سبیل اللّه) کرد براى این است که اگر هجرت براى خدنبوده باشد مثوبتى بر آن مترتب نمى شود، چون مثوبت متعلق به عمل صالح مى شود، و عمل صالح وقتى عمل صالح مى شود که با خلوص نیت باشد، و در راه خدا انجام شودنه در راه غیر خدا، از قبیل به دست آوردن مال و جاه و امثال آنها از مقاصد دنیوى ، و لذا مى گوییم دو جمله(قتلوا) و(اوماتوا) نیز در واقع مقید به قید مزبور است ، یعنى(قتلوا فى سبیل اللّه) و(ماتوا فى سبیل اللّه) و یا(تغربوا فى سبیل اللّه) در راه خدا کشته شدند، یا مردند یا غربت کشیدند.

(و ان اللّه لهو خیر الرازقین) - این جمله آیه را ختم مى کند، و مضمون آن را که رزق حسن(نعمت اخروى) است تعلیل مى نماید، چون بعد از مردن و کشته شدن جز آخرت جایى نیست که آدمى در آن رزق حسن ب خورد. و اصولا در آیات قرآنى اطلاق رزق بر نعمتهاى بهشت شده ، مانند آیه(احیاء عند ربهم یرزقون).

لیدخلنهم مدخلا یرضونه و ان اللّه لعلیم حلیم

کلمه(یدخلن) و(مدخل) هر دو از ادخال گرفته شده ، و(مدخل) - به ضم میم و فتح خاء - اسم مکان از ادخال است و احتمال اینکه مصدر میمى باشد آنطور که باید مناسب با سیاق نیست .

و در اینکه این مدخل را که همان بهشت است توصیف کرده به اینکه(یرضونه - مایه خشنودى ایشان است)(رضاء) را هم مطلق آورده تا منتها درجه آنچه آدمى آرزویش مى کند مشمول آن شود همچنانکه فرموده :(لهم فیها ما یشاون).

و جمله مورد بحث بیان است براى جمله(لیرزقنهم اللّه رزقا حسنا) و اینکه ایشان را به مدخلى داخل مى کند که مایه خشنودیشان باشد و از آن کراهتى نداشته باشند تلافى اخراج مشرکین است که ایشان را از دیارشان اخراج کردند، اخراجى که مایه کراهتشان شد و لذا این

جمله را تعلیل کرد به اینکه(چون خدا دانا و بردبار است)، یعنى مى داند که مایه خشنودى مسلمین چیست ، همان را برایشان فراهم مى سازد، اما فراهم ساختن شخصى بردبار و لذا در عقوبت دشمنان ستمگر ایشان عجله نمى کند.

ذلک و من عاقب بمثل ما عوقب به ثم بغى علیه لینصرنه اللّه ان اللّه لعفو غفور

کلمه(ذلک) خبر است براى مبتدایى که حذف شده و تقدیر آن(الامر ذلک الذى اخبرناک) است ، یعنى مطلب از این قرار بود که برایت گفتیم ، کلمه(عقاب) به معناى مؤ اخذه انسان است به نحوى ناخوشاید، در مقابل کارى ناخوش آیند که عقاب شونده مرتکب شده ، و اگر این مؤ اخذه را عقاب نامیده اند، بدین مناسبت است که عقیب و دنبال عمل ناخوش آیند قرار دارد.

و(عقاب به مثل عقاب) کنایه از معامله به مثل است و چون این معامله به مثل ، کار خوبى نیست لذا آن را مقید کرد به قید(بغى) و جمله(بغى علیه) را با لفظ(ثم) بدان عطف نمود.

(لینصرنه اللّه) - با در نظر گرفتن اینکه مقام ، مقام اذن در جهاد است ، از ظاهر سیاق بر مى آید که مراد از(نصر) اظهار و غلبه دادن مظلومان بر ظالمان ستمگر یاغى است به اینکه در جنگ آنان را بر اینان پیروزى دهد. و لیکن ممکن است در جمله(و من قتل مظلوما فقد جعلنا لولیه سلطانا فلا یسرف فى القتل انه کان منصورا) مقصود از(نصرت) تشریع قانون به نفع مظلوم و علیه ظالم باشد، تا مظلوم بتواند آنچه را که بر سرش آمده تلافى کند. و مقصود از(اذن در قتال) هم همین قانون باشد، یعنى دست کوتاه مظلوم را دراز کند تا دست درازى ظالم را تلافى نماید.

و با این احتمال ، دیگر تعلیل نصرت به جمله(ان اللّه لعفو غفور) کاملا روشن مى شود، چون اجازه به قتال و مباح کردن آن در موارد اضطرار و حرج ، و امثال آن ، خود از مقتضیات دو صفت عفو و غفور بودن خدا است همچنانکه مکرر در تفسیر امثال :(فمن اضطرفى مخمصه غیر متجانف لاثم فان اللّه غفور رحیم) توضیح داده ایم ، و مخصوصا در جلد ششم این کتاب در

بحث(مجازات و عفو) کاملا روشن ساخته ایم .

و بنابراین ، معناى آیه چنین مى شود: هر کس ستم کننده بر خود را عقاب کند به مثل عقابى که او از در ظلم کرده ، خدا او را یارى کرده چون اجازه چنین عملى را به او داده و او را از معامله به مثل ممانعت نفرموده ، چون خدا بخشنده و غفور است ، و آنچه اثر زشت که این معامله به مثل دارد محو مى کند، چون اگر محو نکند عقاب و آزار رساندن به خلق در نظام حیات اثر زشت خود را مى گذارد، چیزى که هست خدا در خصوص این موارد آن اثر زشت و مبغوض را مى پوشاند، چون خودش به آن اجازه داده و آن را حرام نکرده .

با این بیان این نکته نیز روشن مى شود که به چه مناسبت در آخر آیه قبلى وصف حلم را آورد و نیز روشن مى گردد که کلمه(ثم) تنها براى رساندن بعدیت به حسب ذکر است ، نه بعدیت زمانى .

بعضى از مفسرین در معناى آیه گفته اند: هر کس به جنایت کننده بر خود جنایتى وارد آورد و سپس برگردد و او را دوباره مجازات کند خدا آن مظلوم را یارى مى کند، که خدا بخشنده آن عقابى است که بار دوم به دشمن داده و این ترک اولى را مرتکب شده ، هر چند که جا داشت که صبر، و عفو از جانى ، و بزرگوارى را ترک نکند، همچنانکه قرآن دستور داده فرمود:(و ان تعفوا اقرب للتقوى) و نیز فرمود:(فمن عفى و اصلح فاجره على اللّه) و نیز فرمود:(و لمن صبر و غفر فان ذلک من عزم الامور).

در این تفسیر چند اشکال است :

اولا در این تفسیر کلمه(ثم) براى بعدیت زمانى گرفته شده ، و به همین جهت کلمه عقاب با کلمه(بغى) دو معنا پیدا کردند و کلمه عقاب با اینکه معنایش مطلق است هم جنایت را شامل است و هم غیر آن را، مختص به جنایت شده و چنین اختصاصى دلیل ندارد.

و ثانیا این مفسرین نصرت را به معناى نصرتى تکوینى(ظفر دادن) گرفته اند نه تشریعى(حق قانونى) و در حقیقت آیه را به معناى خبر دادن از نصرت خدا مظلوم را بر ظالم گرفته اند و حال آنکه چه بسیار ظالم ها را مى بینیم که بعد از انتقام مظلوم از او، دوباره ظلم خود را از

سرگرفته و خدا هم تکوینا یاریش نکرده است .

و ثالثا قتال با مشرکین و جهاد در راه خدا به طور قطع از مصادیق این آیه است ، و لازمه معنایى که براى آیه کردند این است که ترک جهاد با کفار، و بخشودن آنان از جهاد اولى و بهتر باشد، و فساد این قول واضح است .

ذلک بان اللّه یولج اللیل فى النهار و یولج النهار فى اللیل و ان اللّه سمیع بصیر

(ایلاج) هر یک از شب و روز در دیگرى به معناى حلول آن در محل آن دیگرى است ، مانند حلول نور روز در جاى ظلمت شب ، گویى که نور صبح مانند فرو رفتن چیزى در چیزى داخل ظلمت شب مى شود، و پس از وسعت یافتن همه آن فضایى را که ظلمت شب گرفته بود مى گیرد، همچنانکه ظلمت عصر مانند چیزى که در چیزى فرو رود، وارد در نور روز شده در آن وسعت مى گیرد، تا همه فضا و جاى نور را بگیرد.

مشارالیه به کلمه(ذلک) بنا بر آن معنایى که ما براى نصرت کردیم پیروزى مظلوم است که بر ظالم خود دست قانونى یافته و عقابش نموده است و معنایش این است که : این نصرت به سبب آن است که سنت خدا بر این جریان یافته که همواره یکى از دو نفر متضاد و مزاحم را بر دیگرى غلبه دهد، همانطور که همواره روز را بر شب ، و شب را بر روز غلبه مى دهد، و خدا شنواى گفته هاى ایشان و بیناى اعمال ایشان است پس مظلوم را که حقش از دست رفته مى بیند و آه و ناله اش را مى شنود و او را یارى مى کند. در معناى این آیه وجوه دیگرى ذکر کرده اند که با سیاق آیه انطباق ندارد، و ما هم از ذکر آنها خوددارى نمودیم .

ذلک بان اللّه هو الحق و ان ما یدعون من دونه هو الباطل و ان اللّه هو العلى الکبیر

اشاره به کلمه(ذلک) باز به همان نصرت و یا هم به آن و هم به سببى که براى آن ذکر کرد مى باشد.

دو حصرى که در جمله(بان اللّه هو الحق) و جمله(و ان ما یدعون من دونه هو الباطل) به کار رفته ، یا به این معنا است که خدا حق است و باطل در او راه ندارد و خدایانى که براى خود گرفته اند باطل محض است و هیچ حقى در آنها نیست پس خدا قادر است بر اینکه در تکوین موجودات تصرف نموده به نفع بعضى و علیه بعضى به آنچه مى خواهد حکم کند. و یا به این معنا است که خداى تعالى حق است ، اما به حقیقت معناى کلمه و غیر خدا کسى اینطور حق نیست ، مگر کسى و چیزى که او حقش کرده باشد و خدایانى که به جاى خدا مى پرستند،

یعنى بتها بلکه هر چیزى که بدان دل مى بندند و رکون مى کنند باطل است و بس ، چون مصداق غیر باطل تنها خدا است - دقت فرمایید - و اگر گفتیم باطل است لا غیر، بدان جهت است که خودش مستقلا حقیقت ندارد.

و به هر تقدیر، معناى آیه این است که : این تصرف در تکوین و تشریع از خداى سبحان است و سببش این است که خداى تعالى خودش حق است و با مشیت اوست که هر موجود حقى داراى حقیقت مى شود، و آلهه مشرکین و هر چیزى که ظالمین یاغى بدان رکون مى ک نند باطل است و قادر بر هیچ چیز نیست .

(و ان اللّه هو العلى الکبیر) -(علو) خداى تعالى به گونه اى است که او علو دارد و هیچ چیز بر او علو ندارد. و کبرش طورى است که در برابر هیچ چیز کوچک نمى شود و ذلیل و خوار نمى گردد. و این علو و این کبر از فروعات حق بودن یعنى ثابت و زوال ناپذیر بودن او است .

الم تر ان اللّه انزل من السماء ماء فتصبح الارض مخضره ان اللّه لطیف خبیر

در این آیه بر عموم قدرت خداى عز و جل که قبلا گذشت استشهاد شده به مساءله فرو فرستادن آب از آسمان - و منظور از آسمان بالاى سر است - و سر سبز نمودن زمین .

و جمله(ان اللّه لطیف خبیر) بیان علت سبز کردن زمین با فرستادن باران است ، پس نتیجه آن تعلیل و این استشهاد چنین مى شود که گویى فرموده باشد: خدا آب را از آسمان مى فرستد، تا چنین و چنان شود، چون خدا لطیف و خبیر است و خود به عموم قدرتش ‍ گواهى مى دهد.

(له ما فى السموات و ما فى الارض و ان اللّه لهو الغنى الحمید)

ظاهر این جمله مى رساند که خبرى بعد از خبر باشد براى کلمه(ان) پس در نتیجه تتمه تعلیل در آیه سابق خواهد بود. گویا فرموده : خدا لطیف و خبیر و مالک همه موجودات در آسمان و زمین است و در ملک خود هر طور بخواهد به لطف و جبروتش ‍ تصرف مى کند، ممکن هم هست جمله اى غیر مربوط به سابق ، و تعلیلى جداگانه و مستقل باشد.

و جمله(و ان اللّه لهو الغنى الحمید) افاده مى کند که هر چند تصرفات او همه جمیل و نافع و سزاوار حمد و ستایش است ولى در عین حال خود او هیچ احتیاجى به آن تصرفاتش ندارد. پس مفاد دو اسم(غنى) و(حمید) مجموعا این است ، که خداى تعالى جز آنچه که نافع است انجام نمى دهد، و لیکن آنچه انجام مى دهد نفعش عاید خودش نمى شود بلکه عاید خلقش مى گردد.

الم تر ان اللّه سخر لکم ما فى الارض ...

این آیه استشهاد دیگرى بر عموم قدرت خدا است ، و مقابله میان تسخیر آنچه در زمین

است و تسخیر کشتى ها در دریا تاءیید مى کند که مراد از زمین ، خشکى ، در مقابل دریا است و بنابراین که جمله(و یمسک السماء...) پس از این دو جمله واقع شده ، مى رساند که حاصل مقصود این است که خدا آنچه در آسمان و آنچه در زمین ، و آنچه در دریاها است مسخر براى شما کرده .

و مراد از آسمان همانطور که گفتیم جهت بالا، و موجودات بالا است پس خدا نمى گذارد که آن موجودات فرو ریزند، و به زمین بیفتند، مگر به اذن خودش که با اذن او احیانا سنگهاى آسمانى و صاعقه ، و امثال آن به زمین مى افتد. خداوند این آیه را با دو صفت رافت و رحمت ختم فرموده تا نعمت را تتمیم نموده ، منت را بر مردم تمام کرده باشد.

و هو الذى احیاکم ثم یمیتکم ثم یحییکم ان الانسان لکفور

.

سیاق ماضى در(احیاکم) دلالت مى کند بر اینکه مقصود از آن ، حیات دنیا است ، و اهمیتى که معاد دارد اقتضاء مى کند که مراد از جمله(ثم یحییکم) حیات اخروى در روز قیامت باشد، نه حیات برزخى .

و این نعمت حیات و دنبالش نعمت مرگ ، و دنبال آن باز نعمت حیات ، از نعمتهاى بزرگ الهى است که خدا با آن منت را بر بشر تمام کرده و به همین جهت در آخر آیه فرموده :(به درستى که انسان به طور مسلم کفران پیشه است).

بحث روایتى

در جوامع الجامع در ذیل آیه(و الذین هاجروا... لعلیم حلیم) مى گوید: روایت شده که اصحاب گفتند: یا رسول اللّه ! اینان که کشته شدند فهمیدیم خدا چه چیزى به آنان عطا فرمود حال که ما با تو جهاد مى کنیم آنطور که آنان کردند، و اگر شهید نشویم و به مرگ طبیعى از دنیا برویم نزد خدا چه اجرى خواهیم داشت ؟ در پاسخ آنان این دو آیه نازل شد.

و در مجمع البیان در تفسیر آیه(و من عاقب بمثل ما عوقب به ...) مى گوید: روایت شده که این آیه درباره قومى از مشرکین مکه نازل شد که جمعى از مسلمانان را دو شب از محرم مانده دیدند و با خود گفتند اصحاب محمد در این ماه قتال را حلال نمى دانند پس ‍ به آن دو حمله

کردند و آن دو سوگندشان دادند که در ماه حرام جنگ مکنید ولى نپذیرفتند و خداوند مسلمانان را بر ایشان پیروزى داد.

مؤ لف : این روایت را الدر المنثور هم از ابن ابى حاتم از مقاتل نقل کرده ولى اثر ضعف از سر تا پاى آن هویدا است براى اینکه مشرکین نیز مانند مسلمانان قتال در ماه حرام را حرام مى دانستند.

و در تفسیر آیه(یسئلونک عن الشهر الحرام قتال فیه قل قتال فیه کبیر...) در جلد دوم این کتاب روایاتى درباره داستان عبد اللّه بن جحش و اصحاب او گذشت که ضعف این روایت را بیشتر مى کند