background
فَالَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَرِزْقٌ كَرِيمٌ
پس آنان كه گرويده و كارهاى شايسته كرده‌اند، آمرزش و روزىِ نيكو براى ايشان خواهد بود.
آیه 50 سوره الْحَجّ

بیان آیات

این آیات متضمن اذن مؤ منین به قتال با کفار است ، و به طورى که گفته اند: اولین

آیه اى است که درباره جهاد نازل شده ، چون مسلمانان مدتها بود از رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله و سلم) درخواست اجازه مى کردند که با مشرکین قتال کنند، و حضرت به ایشان مى فرمود: من ماءمور به قتال نشده ام ، و در این باب هیچ دستورى نرسیده . و تا در مکه بود همه روزه عده اى از مسلمانان نزدش مى آمدند که یا کتک خورده بودند، و یا زخمى شده بودند و یا شکنجه دیده بودند، و در محضر آن جناب از وضع خود و ستمهایى که از مشرکین مکه و گردن کلفت هاى آنان مى دیدند شکوه مى کردند، حضرت هم ایشان را تسلیت داده ، امر به صبر و انتظار فرج مى کرد تا آنکه این آیات نازل شد که در آنها فرمود:(اذن للذین یقاتلون ....) ولى بعضى از مفسرین گفت ه اند: اولین آیه اى که درباره اذن به جهاد نازل شد آیه(و قاتلوا فى سبیل اللّه الذین یقاتلونکم) بوده .

بعضى دیگر گفته اند آیه(ان اللّه اشترى من المؤ منین انفسهم و اموالهم) بوده است .

ولى اعتبار عقلى اقتضا مى کند که همین آیه سوره حج اولین آنها باشد، براى اینکه صریحا کلمه اجازه در آن آمده ، و علاوه در آن زمینه چینى شده : و مردم را بر جهاد تهییج ، و دلها را تقویت ، و با وعده نصرت به طور اشاره و تصریح آنان را ثابت قدم نموده ، و رفتارى را که خدا با اقوام ستمگر گذشته نموده یادآور شده است .

و همه اینها از لوازم تشریع احکام مهم و بیان و ابلاغ براى اولین بار آن است ، آن هم حکم جهاد که بناى آن بر اساس فداکارى و جانبازى است ، و از دشوارترین احکام اجتماعى اسلام و مؤ ثرترین آنها در حفظ اجتماع دینى است . آرى ابلاغ چنین حکمى براى اولین بار بسیار احتیاج دارد به زمینه چینى و بسط کلام و بیدار کردن افکار، همچنانکه در همین آیات این روش به کار رفته است .

چونکه اولا کلام را با این نکته که خدا مولاى مؤ منین و مدافع ایشان است افتتاح نموده ، سپس به طور صریح اجازه قتال داده ، و فرموده که : شما تاکنون مظلوم بودید، و قتال تنها راه حفظ اجتماع صالح از ظلم ستمگران است ، و در این جمله ایشان را به وصف صلاحیت ستوده ، و آنان را شایسته و قابل براى تشکیل یک مجتمع دینى که در آن اعمال

صالح عملى مى شود دانسته ، آنگاه رفتار خداى را نسبت به اقوام ستمگر گذشته حکایت کرده ، و وعده داده که به زودى انتقام ایشان را از ستمگران معاصرشان خواهد گرفت ، همانطور که از گذشتگان گرفت .

ان اللّه یدافع عن الذین آمنوا ان اللّه لا یحب کل خوان کفور

کلمه(یدافع) از مدافعه است و مبالغه در دفع را افاده مى کند. و کلمه(خوان) اسم مبالغه از خیانت است ، و همچنین کلمه(کفور) که مبالغه کفران نعمت است . و مراد از جمله(الذین آمنوا) مؤ منین از امت است ، هر چند که بر حسب مورد با مؤ منین آن روز اسلام منطبق است ، چون آیات در مقام تشریع حکم جهاد است و حکم جهاد مختص به یک طایفه و اهل یک عصر نیست ، و مورد نمى تواند مخصص باشد.

و مراد از(کل خوان کفور) مشرکین هستند، اگر آنان را بسیار خیانت کار و کفران پیشه خواند بدین جهت است که خداوند امانت دین حق را بر آنان عرضه کرد، و در میان آنان این دین را ظاهر ساخت ، و آن را امانت و ودیعه در نزد فطرت آنان سپرد تا در نتیجه حفظ و رعایت آن به سعادت دنیا و آخرت برسند، و آن را از طریق رسالت به ایشان شناسانید، ولى ایشان به آن خیانت کردند، یعنى آن را انکار نمودند. خداوند ایشان را غرق در نعمتهاى ظاهرى و باطنى کرد پس کفران کردند و شکرش را به وسیله عبادت به جا نیاوردند. در این آیه براى مطالب آیه بعد که اذن به قتال مى دهد زمینه چینى شده ، مى فرماید خدا از کسانى که ایمان آورده اند دفاع مى کند، و شر مشرکین را از ایشان دفع مى دهد، چون که او ایشان را دوست مى دارد، و مشرکین را دوست نمى دارد، براى اینکه مشرکین خیانت کردند. پس اگراو مؤ منین را دوست مى داد بدین جهت است که مؤ منین امانت را رعایت و نعمت خدا را شکر گزارند. پس در حقیقت خدا از دین خود(که امانت نزد مؤ منین است) دفاع مى کند. و به همین جهت او ولى و مولاى مؤ منین است که دشمنانشان را دفع کند، همچنانکه خودش فرموده :(ذلک بان اللّه مولى الذین آمنوا و ان الکافرین لا مولى لهم).

اذن للذین یقاتلون بانهم ظلموا و ان اللّه على نصرهم لقدیر

از ظاهر سیاق برمى آید که مراد از جمله(اذن) فرمان به اذن باشد، نه اینکه بخواهد

از اذن سابق خبر دهد. دیگر اینکه از جمله(للذین یقاتلون) بر مى آید که مراد از این اذن ، اذن به قتال است ، و به همین جهت نفرمود:(اذن للذین آمنوا) بلکه فرمود:(اذن للذین یقاتلون) پس این که تعبیر را عوض کرد، و فرمود:(للذین یقاتلون)، خود دلیل بر این است که به چه کارى اجازه داده شده اند.

قرائتى که در میان همه مسلمین دائر است این است که جمله(یقاتلون) را به فتح تاء و به صیغه مجهول مى خوانند، که معنایش :(کسانى که مورد کشتار مشرکین واقع مى شوند) است(یعنى کسانى که مشرکین ایشان را مى کشند) و فلسفه این اجازه هم همین است که مشرکین آغاز به این عمل کردند، و اصولا خواستار جنگ و نزاعند.

حرف(باء) در جمله(بانهم ظلموا) براى سببیت است ، و همین خود علت اذن را مى فهماند و مى رساند اگر مسلمانان را اجازه قتال دادیم ، به خاطر همین است که به آنها ستم مى شد، و اما اینکه چگونه ستم مى شد جمله(الذین اخرجوا من دیارهم بغیر حق ...) آن را تفسیر مى کند. و اما اینکه فاعل این اذن را - که چه کسى اجازه داده - ذکر نکرد(و نفرمود: خدا اجازه داد؟) به منظور تعظیم و بزرگداشت خدا بوده ، نظیر جمله(و ان اللّه على نصرهم لقدیر) که قدرت بر یارى را خاطر نشان کرده نمى گوید که خدا ایشان را یارى مى کند، تا به این وسیله اشاره به این نکته کرده باشد که او اینقدر بزرگ است که هیچ اعتنایى به این موضوع ندارد، و برایش حائز هیچ اهمیتى نیست ، چون براى کسى که بر هر چیز قادر است مشکلى نیست که دوستان خود را یارى کند.

الذین اخرجوا من دیارهم ب غیر حق الا ان یقولوا ربنا اللّه ...

این آیه همانطور که گفتیم مظلومیت مؤ منین را بیان مى کند، و آن این است که کفار بدون هیچ گونه حق و مجوزى ایشان را از دیار و وطنشان مکه بیرون کردند. آن هم نه این طور که دست ایشان را بگیرند، و از خانه و شهرشان بیرون کنند، بلکه آنقدر شکنجه و آزار کردند، و آنقدر براى آنان صحنه سازى نمودند، تا ناگزیر شدند با پاى خود شهر و زندگى را رها نموده در دیار غربت منزل کنند، و از اموال و هستى خود چشم پوشیده ، با فقر و تنگدستى گرفتار شوند. عده اى به حبشه رفتند و جمعى بعد از هجرت رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله و سلم) به مدینه . پس معناى اخراج در اینجا این است که آنها را مجبور به خروج کردند.

جمله(الا ان یقولوا ربنا اللّه) استثناى منقطع است که معناى(لکن) را مى دهد یعنى : و لیکن به این جهت اخراج شدند که مى گفتند پروردگار ما اللّه است نه بت . و این

تعبیر اشاره مى کند به اینکه مشرکین آن قدر نفهم و منحرف از حق بودند که این کلمه حق را از مسلمانان جرم مى دانستند و همان را مجوز این دانستند که آنها را از وطن ماءلوف خود بیرون کنند.

بعضى از مفسرین گفته اند: استثناى مزبور متصل و به همان معناى اصلیش است و مستثنا منه آن کلمه حق است و معناى آیه این است که : بدون حق از وطن اخراج شدند مگر براى این حق که مى گفتند:(ربنااللّه) و لیکن خواننده عزیز خودش خوب مى داند که این معنا با مقام هیچ تناسبى ندارد، چون مقام آیه ، مقام بیان این جهت است که اگر مؤ منین اخراج شدند بدون حق اخراج شدند، نه اینکه بخواهد بفرماید: به خاطر این حق(ربنا اللّه) اخراج شدند نه به خاطر حقى دیگر.

و اگر همه مسلمانان را به این وصف(که از دیار خود اخراج شدند) توصیف فرموده از باب توصیف کل به وصف بعض است به عنایت اتحاد و ائتلاف ، چون مؤ منین از شدت اتحاد و ائتلاف همه با هم برادر و علیه دشمن یکدستند، و اگر همه امتها را به وصف بعضى افراد توصیف کرده ، این در قرآن کریم تازگى ندارد، بلکه از حد شمار بیرون است .(و لو لا دفع اللّه الناس بعضهم ببعض ‍ لهدمت صوامع و بیع و صلوات و مساجد یذکر فیها اسم اللّه کثیرا) - کلمه(صوامع) جمع(صومعه) است ، و صومعه نام معبدهایى است که براى عبادت عابدان و زاهدان ، در بالاى کوه ها و در بیابانهاى دوردست ساخته مى شد، و معمولا عمارتى نوک تیز و مخروطى بود. و کلمه(بیع) جمع(بیعة) - به کسر با - است که نام معبد یهود و نصارى است . و کلمه(صلوات) جمع(صلاة) است که به معناى مصلا و نمازگاه یهود است و اگر نمازگاه یهود را(صلاة) نامیده ، از باب تسمیه محل به نام حال است ، چون نماز حال در نمازگاه است همچنانکه در آیه(لا تقربوا الصلوه و انتم سکارى - با حال مستى نزدیک نماز نروید) کلمه نماز به معناى نمازگاه است ، به دلیل اینکه در آخر دارد(و لا جنبا الا عابرى سبیل - و نه در حال جنابت مگر اینکه رهگذر باشید) که معلوم است عبور از نمازگاه ممکن است نه عبور از نماز.

بعضى از مفسرین گفته اند:(صلوة) کلمه عربى شده کلمه(صلوثا)ى عبرانى است ، چون(صلوثا) - با ثاى سه نقطه و الف کوتاه - به معناى(مصلى) است . و کلمه

(مساجد) جمع(مسجد) است که نام معبد مسلمین مى باشد.

این آیه هر چند که در مقام تعلیل ، نسبت به تشریع قتال و جهاد قرار دارد و حاصلش این است که تشریع قتال به منظور حفظ مجتمع دینى از شر دشمنان دین است که مى خواهند نور خدا را خاموش کنند، زیرا اگر جهاد نباشد همه معابد دینى و مشاعر الهى ویران گشته عبادات و مناسک از میان مى رود، و لیکن در عین حال مراد از دفع خدا مردم را به دست یکدیگر، اعم از مساءله جهاد است ، چون دفاع مردم از منافع حیاتى خود و حفظ استقامت وضع زندگى ، سنتى است فطرى که(چه این آیه بفرماید و چه نفرماید) در میان مردم جریان دارد، هر چند که این سنت فطرى هم منتهى به خداى تعالى مى شود. اوست که آدمى را به چنین روشى هدایت کرده ، چون مى بینیم که انسان را مانند سایر موجودات مجهز به جهاز و ادوات دفاع نموده ، تا به آسانى بتواند دشمن مزاحم حقش را دفع دهد، و نیز او را مجهز به فکر کرده ، تا با آن به فکر درست کردن وسایل دفع ، و سلاحهاى دفاعى بیفتد، تا از خودش و هر شاءنى از شؤ ون زندگى اش که مایه حیات و یا تکمیل حیات و تمامیت سعادت او است دفاع کند. چیزى که هست دفاع ، با قتال آخرین وسیله دفاع است وقتى به آن متوسل مى شوند که راه هاى دیگر به نتیجه نرسد، مانند آخرین دواء که همان داغ کردن است وقتى به آن متوسل مى شوند که دواهاى دیگر نتیجه ندهد چون در قتال نیز بشر اقدام مى کند به اینکه بعضى از اجزاى بدن یا افراد اجتماع از بین بروند، تا بقیه نجات یابند و این سنتى است که در جوامع بشرى جریان دارد، بلکه به انسانها اختصاص نداشته ، هر موجودى که به نحوى شخصیت و استقلال دارد این سنت را دارد که احیانا مشقت موقتى را براى راحتى دائمى تحمل کند.

پس مى توان گفت که در آیه شریفه به این نکته اشاره شده است که قتال در اسلام از فروعات همان سنتى است فطرى ، که در بشر جارى است . چیزى که هست وقتى همین قتال و دفاع را به خدا نسبت دهیم آن وقت(دفع اللّه) مى شود و مى گوییم : خداوند به خاطر حفظ دینش از خطر انقراض بعضى از مردم را به دست بعضى دفع مى کند. و اگر تنها معابد را نام برده با این که اگر این دفاع نباشد اصل دین باقى نمى ماند تا چه رسد به معابد آن ؟ بدین جهت است که معابد مظاهر دین و شعائر و نشانه هاى دین است که مردم به وسیله آن به یاد دین مى افتند، و در آنها نشسته احکام دین را مى آموزند و صورت دین را در اذهان مردم حفظ مى کنند.

(و لینصرن اللّه من ینصره ان اللّه لقوى عزیز) - لامى که بر سر جمله(لینصرن) در

آمده لام قسم است ، و علاوه بر اینکه سوگند یاد کرده ، وعده خود را با نون تاءکید ثقیله تاءکید هم کرده است ، و آن وعده این است که هر کس او را با جهاد و قتال با دشمنان یارى کند، او یاریش مى کند و خداى تعالى به این وعده خود در حق مسلمانان وفا کرد و در جنگها و غزوات بر دشمنان پیروزیشان داد، البته این تا وقتى بود که مسلمانان دین خدا را یارى مى کردند.

و معناى آیه این است که : سوگند مى خورم که هر آینه و حتما خدا هر که را یاریش کند و از دین او دفاع کند، یارى مى کند و خدا توانایى است که احدى او را ضعیف نمى کند و عزیزى است که احدى به ساحت عزت او تجاوز نمى کند و چیزى به سلطنت و ملک او بر نمى گردد.

از این آیه شریفه استفاده مى شود که در شرایع سابق نیز حکم دفاعى فى الجمله بوده هر چند که کیفیت آن را بیان نکرده است .

الذین ان مکناهم فى الارض اقاموا الصلوه و آتوا الزکوة و امروا بالمعروف و نهوا عن المنکر...)

این آیه توصیف دیگرى است از مؤ منین که در اول آیات نامشان را برد البته این توصیف توصیف مجموع است از جهت مجموعیت و به عبارت ساده تر: توصیف نوع مؤ منین است و کار به فرد فرد آنان ندارد چون ممکن است فردى از آنان واجد این اوصاف نباشد. و مراد از تمکین آنان در زمین این است که ایشان را در زمین نیرومند کند، به طورى که هر کارى را که بخواهند بتوانند انجام دهند، و هیچ مانعى یا مزاحمى نتواند سد راه آنان شود.

در توصیف آنان مى فرماید: یکى از صفات ایشان این است که اگر در زمین تمکنى پیدا کنند و در اختیار هر قسم زندگى که بخواهند حریتى داده شوند، در میان همه انواع و انحاء زندگى یک زندگى صالح را اختیار مى کنند و جامعه اى صالح به وجود مى آورند که در آن جامعه نماز به پا داشته ، و زکات داده مى شود، امر به معروف و نهى از منکر انجام مى گیرد.

و اگر از میان همه جهات عبادى ، نماز و از میان همه جهات مالى ، زکات را نام برد، بدین جهت است که این دو در باب خود(عبادات) عمده هستند.

و وقتى صفت مؤ منین مذکور در صدر آیات این باشد، و مراد از این صفت نیز آن باشد که در صورت داشتن قدرت و اختیار، اجتماعى صالح به وجود مى آورند، و از سوى دیگر حکم جهاد هم مخصوص به یک طایفه معینى نباشد نتیجه مى گیریم که پس مراد از(مؤ منین)

عموم مؤ منین آن روز، بلکه عامه مسلمین تا روز قیامت است ، و این خصیصه و طبع هر مسلمانى است ، هر چند که قرنها بعد به وجود آید. پس طبع مسلمان از آن جهت که مسلمان است صلاح و سداد است هر چند که احیانا بر خلاف طبعش کارى بر خلاف صلاح انجام دهد. بنابراین ، دیگر نباید توهم کرد که مراد از این صفت ، صفت خصوص مهاجرین زمان رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله و سلم) است ، حال چه این آیات را مکى بدانیم ، و چه مدنى گو اینکه مساءله اخراج از دیار و مظلومیت ، مخصوص آنان است ، زیرا مساءله اخراج از وطن و مظلومیت ، سوژه بحث است ، و خلاصه ، مورد مخصص نیست ، چون مخصص بودن مورد با عموم موصوفین در صدر آیات و عمومیت حکم جهاد منافات دارد.

علاوه بر اینکه ، جامعه صالحى که براى اولین بار در مدینه تشکیل شده و سپس تمامى شبه جزیره عربستان را گرفت ، عالى ترین جامعه اى بود که در تاریخ اسلام تشکیل یافت ، جامعه اى بود که در عهد رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله و سلم) در آن جامعه نماز به پا مى شد، زکات داده مى شد، امر به معروف و نهى از منکر مى شد، و این جامعه به طور قطع سمبل و مصداق بارز این آیه است و حال آنکه مى دانیم که در تشکیل چنین جامعه اى انصار عامل مهم بودند نه مهاجرین .

و در تاریخ اسلام در هیچ عهدى سابقه ندارد که به دست مهاجرین چنین جامعه اى تشکیل یافته باشد، به طورى که انصار هیچ دخالتى در آن نداشته باشند، مگر اینکه کسى بگوید مراد از این مؤ منین ، اشخاص و فرد فرد خلفاء راشدین ، و یا فقط على(علیه السلام) - بنا به اختلافى که در آراء شیعه و سنى هست - بوده باشد، که دراین صورت معناى همه آیات مورد بحث به کلى فاسد خواهد شد.

از این هم که بگذریم ، تاریخ از افراد مسلمانان صدر اول ، و مخصوصا مهاجرین از ایشان ، افعال زشتى ضبط کرده که به هیچ وجه نمى توانیم نام آن را احیاى حق ، و اماته باطل بگذاریم ، حال چه اینکه بگوییم مجتهد بوده اند، و به راى خود عمل مى کرده اند و مجتهد در راى خود معذور است یا نگوییم . از اینجا مى فهمیم که پس توصیف در آیه توصیف از فرد فرد مسلمانان نبوده ، بلکه وصف مجموع من حیث المجموع است .

و جمله(و لله عاقبه الامور) تاءکید وعده نصرتى است که قبلا داده بود، و نیز چیره کردن مؤ منین است بر دشمنان دین که به ایشان ظلم کرده بودند.

و ان یکذبوک فقد کذبت قبلهم قوم نوح ... فکیف کان نکیر

این آیه تسلیت رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله و سلم) است . به این بیان که تکذیب قوم او

چیز نوظهورى نیست چون قبل از ایشان امتهاى بسیار بودند که پیغمبران خود را تکذیب کردند. و هم انذار و تهدید تکذیب کنندگان است . به این بیان که سرانجام امتهاى گذشته - به جرم تکذیب شان - هلاکت و ابتلاء به عذاب خداى تعالى بوده . از جمله امتهاى مذکور یکى قوم نوح و عاد - که قوم هود پیغمبر بودند - و ثمود - که قوم صالح پیغمبر بودند - و قوم ابراهیم ، قوم لوط و اصحاب مدین - یعنى قوم شعیب - است و نیز تکذیب موسى را نام مى برد. بعضى گفته اند: اگر نفرمود قوم موسى ، بدین خاطر است که قوم موسى بنى اسرائیل بود که به وى ایمان آوردند و تکذیب کنندگان موسى فرعون و قوم او بودند.

(فاملیت للکافرین ثم اخذتهم فکیف کان نکیر) - کلمه(املاء) به معناى مهلت دادن و تاءخیر اجل است . و کلمه(نکیر) به معناى انکار است . و معناى آیه این است که : من به کافرینى که رسول خدا را انکار و تکذیب کردند مهلت دادم ، پس آنگاه آنان را گرفتم - کلمه گرفتن کنایه از عذاب است - پس انکار من ایشان را در تکذیب و کفرشان چگونه بود؟ این تعبیر هم کنایه از نهایت درجه انکار، و شدت عقاب است .

فکاین من قریه اهلکناها و هى ظالمه فهى خاویه على عروشها و بئر معطله و قصر مشید

(قریه خاویة على عروشها) عبارت است از قریه اى که دیوارهاى آن روى سقفهایش ریخته باشد، یعنى به کلى خراب شده باشد. و(بئر معطلة) یعنى چاهى که دیگر کسى از اهل آبادى کنار آن نمى آید تا آب بردارد، چون کسى در آبادى نمانده . و(قصر مشید) یعنى کاخهایى که با گچ ساخته شده باشد، چون کلمه(شید) به معناى گچ است .

(فکاین من قریة اهلکناها) - ظاهر سیاق مى رساند که این جمله بیان باشد براى جمله(فکیف کان نکیر) که در آیه قبلى بود و جمله(و بئر معطلة و قصر مشید) عطف بر قریه است . و معناى آن این است که : چه بسیار قریه ها که ما اهل آنها را به خاطر اینکه ظالم بودند و در حالى که مشغول ظلم بودند هلاک کردیم در نتیجه آن قریه هاى آباد به صورت خرابه هایى در آمد که دیوارها روى سقف ها فرو ریخته و چه بسا چاههاى آب که تعطیل شد چون آیندگان کنار چاه براى برداشتن آب همه هلاک شدند دیگر کسى نیست که از آب آنها بنوشد و چه بسیار قصرهاى با گچ ساخته شده که ساکنانش هلاک شدند حتى نشانه اى از آنها نمانده و صدایى از آنها به گوش نمى رسد. و مقصود از اهل چاهها ده نشین ها و مقصود از کاخ نشین ها شهریها هستند.

افلم یسیروا فى الارض فتکون لهم قلوب یعقلون بها او آذان یسمعون بها...

در این آیه مردم را وادار مى کند به اینکه از سرگذشت این قراء و شهرها که هلاک و ویران شدند و از این آثار معطله و قصور مشیده که امتهاى گذشته از خود به یادگار گذاشته اند عبرت گیرند. در زمین سیر کنند که سیر در زمین چه بسا آدمى را وادار به تفکر کند که چه شد که این امم نابود شدند و در جستجوى دلیل آن متوجه این دلیل شوند که هلاکت آنان به خاطر شرک به خدا و اعراض از آیات او و استکبار در مقابل حق و تکذیب رسولان بوده ، آن وقت است که صاحب قلبى مى شوند که با آن تعقل مى کنند و همان عقل و قلب ایشان را مانع از شرک و کفر شود.

این در صورتى است که سیر در زمین ایشان را به تعقل و تفکر وا بدارد و اگر این مقدار در ایشان اثر نگذارد حداقل عبرت گیرى وادارشان مى کند که به سخن مشفقى خیرخواه که هیچ منظورى جز خیر ایشان ندارد گوش دهند و اندرز واعظى را که نفع و ضرر و خیر شر ایشان را تمیز مى دهد به جان و دل بپذیرند و هیچ مشفق و واعظى چون کتاب خدا و هیچ ناصحى چون فرستاده او نیست لاجرم کلام خدا و سخن فرستاده او را مى شنوند در نتیجه از آنانى مى شوند که داراى گوشى شنوایند که با آن به سوى سعادت راهنمایى مى شوند.

با این بیان روشن شد که چرا در آیه مورد بحث هیچ متعرض(چشم) نشد، چون آیه در این مقام است که مردم را از نظر قوت عقل به دو قسم تقسیم کند یکى آنهایى که خودشان مستقل در تعقلند و خودشان خیر را از شر و نافع را از ضار تمیز مى دهند و دوم آنهایى که از راه پیروى پیشوایانى که پیرویشان جایز است خیر و شرشان را مشخص مى کنند و این دو قسم اعتبار کار قلب و گوش ‍ است و ربطى به چشم ندارد و چون این دو معنا - یعنى تعقل و سمع - در حقیقت کار قلب ، یعنى نفس مدرک است که آدمى را وادار مى کند به اینکه آنچه خودش تعقل مى کند و یا از پیشواى هدایت مى شنود بپذیرد لذا این درک را رویت قلب و مشاهده آن خواند و فرمود: دیدگان کور نمى شوند بلکه کور حقیقى دلهایى مى شوند که در سینه ها است . و با این تعبیر آن کسانى را که یا تعقل ندارند و یا گوش شنوا ندارند(کوردل) خواند. آنگاه در همین کورى مبالغه نموده فرمود: حقیقت کورى همانا کورى قلب است نه کورى چشم چون کسى که از چشم کور مى شود باز مقدارى از منافع فوت شده خود(راه رفتن و راه جستن) را با عصا و یا عصاکش ‍ تاءمین مى کند، و اما کسى که دلش کور شد دیگر به جاى چشم دل چیزى ندارد که منافع فوت شده را تدارک نموده خاطر را با آن تسلیت دهد. این است که مى فرماید:(فانها لا تعمى الابصار و لکن تعمى ال قلوب التى فى الصدور). در این جمله

سینه ها را جایگاه قلب خوانده و این از باب مجاز در نسبت است و البته در کلام مجاز دیگرى از همین قبیل نیز به کار رفته و آن این است که عقل را به قلب نسبت داده در حالى که عقل از آن نفس است و وجه مجاز بدون آن را مکرر بیان کرده ایم .

و یستعجلونک بالعذاب و لن یخلف اللّه وعده و ان یوما عند ربک کالف سنه مما تعدون

مشرکین عهد رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله و سلم) آن جناب را وقتى وعده عذابشان مى داد تکذیب مى کردند و از در استهزاء استعجال مى نمودند، یعنى مى گفتند: پس چرا نمى آورى آن عذاب را؟ چه وقت این وعده تو عملى مى شود؟ خداى تعالى با این جمله ایشان را پاسخ گفته که(لن یخلف اللّه وعده - هرگز خداوند خلف وعده نمى کند). حال اگر آن وعده عذابى که داد فقط مربوط به مشرکین مکه باشد قهرا مراد از آن همان عذابى خواهد بود که در جنگ بدر چشیدند. و اگر مراد از آن عذابى باشد که بعدا خدا در روزى که میان پیغمبر خود و امتش داورى مى کند عملى مى سازد قهرا آن وعده هنوز عملى نشده است . و خدا از آن وعده داده و فرموده :(و لکل امه رسول فاذا جاء رسولهم قضى بینهم).

(و ان یوما عند ربک کالف سنه مما تعدون) - در این جمله حکم کرده به اینکه یک روز از روزهایى که نزد خدا است برابر است با هزار سال از روزهایى که ما مى شماریم و نتیجه مى گیرد: پس خدایى که یک روز نزد خودش طولانى و بسیار نیست و روزهاى ما نزد او کوتاه و اندک نیست و از بلندى آن و از کوتاهى این متاءثر نمى شود چنین خدایى ترس از فوت ندارد تا در عذاب آنها عجله کند بلکه او حلیم و بزرگوار است ، مهلتشان مى دهد تا درکات شقاوت خود را تکمیل کنند آنگاه ایشان را در روزى که برایشان مقدر شده مى گیرد و آن وقت که اجلشان رسید دیگر نمى توانند عقب بیندازند و نه نزدیک تر کنند. و به همین جهت دنبال جمله مورد بحث در آیه بعدى مى فرماید:(و کاین من قریه املیت لها و هى ظالمه ثم اخذتها و الى المصیر).

پس اینکه فرمود:(و ان یوما عند ربک کالف سنة) رد استعجال ایشان به عذاب است ، به این بیان که نزد خدا زمان کم و زیاد یکسان است .(و جمله و لن یخلف اللّه وعده)

وعده تسلیت ، و تاءیید رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله و سلم) است که از تکذیب آنان نسبت به خبرى که از وعده خدا به ایشان داد، و نیز از تعجیز و است هزاء ایشان ناراحت نشود.

بعضى از مفسرین گفته اند: معناى جمله(و ان یوما عند ربک) این است که یک روز از روزهاى آخرت که در آن روزها کفار عذاب مى شوند، براب ر هزار سال از ایام دنیایى است که آن را سالهایى چند مى شمارند.

بعضى دیگر گفته اند: مراد این است که یک روز از روزهاى قیامت که در آن به عذاب الهى گرفتارند، از شدت عذاب به نظرشان هزار سال دنیا مى آید. ولى این دو معنا با صدر آیه و نیز با آیه بعدى سازگار نیست .

و کاین من قریه املیت لها و هى ظالمه ثم اخذتها و الى المصیر...

همانطور که گفتیم این آیه متمم جمله(و ان یوما عند ربک کالف سنه) و به منزله شاهد صدق مدعى است ، و معنایش این است که : زمان اندک و یا بسیار نزد پروردگار تو یکسان است ، به شهادت اینکه بسیارى از قراى ظلم کننده را مهلت داد و بعد از مهلت به عذاب خود بگرفت .

جمله(و الى المصیر) بیان علت تعجیل نکردن خدا در عذاب کفار است . به این بیان که وقتى بازگشت همه به سوى اوست ، دیگر خوف فوت براى او تصور ندارد تا در عقاب ظالمان و کفار عجله کند.

با این بیان روشن مى شود که مفاد این آیه تکرار مفاد آیه(فکاین من قریه ...) نیست بلکه هر یک مفاد جداگانه اى دارند. این را هم ناگفته نگذاریم که در آیه شریفه التفاتى از غیبت به تکلم وحده به کار رفته(البته غیبت در آیه قبلى بود که در جمله(نزد پروردگارت) خدا غایب حساب شده بود، و تکلم وحده در این آیه که(بازگشت به سوى من است) به کار رفته) و نکته این التفات این است که آیه مورد بحث یکى از صفات خدا را که حلم است بیان مى کند، و در چنین مقامى مناسب این است که خدا شخصاخصم کفار به حساب آید، و بفرماید: چون با پیامبر من دشمنى کردند خود من دشمن و طرف حساب آنها خواهم بود.

قل یا ایها الناس انما انا لکم نذیر مبین ... اصحاب الجحیم

رسول را امر مى کند به اینکه رسالت خود را به انذار و بیان نتایج ایمان و عمل صالح

که همان اجر جمیل - یعنى آمرزش گناهان - و رزق کریم - یعنى بهشت با همه نعمتهاى آن - است ، و نیز نتایج کفر و انکار و آثار سوء آن - که همنشینى با جهنمیان و خلاصى نداشتن از عذاب است - را اعلام بدارد.

و الذین سعوا فى آیاتنا معاجزین

کلمه(سعى) به معناى تند رفتن ، و در اینجا کنایه از جد و جهد علیه آیات الهى و تلاش براى ابطال و خاموش کردن نور آنها است ، و تعبیر به تکلم با غیر(آیات ما) در حقیقت بازگشت به سیاق سابق است بعد از آنکه التفات در آیه قبلى در(املیت لها - مهلتش ‍ دادم ...) کار خود را کرد، و در جمله مورد بحث به سیاق قبل مراجعه نمود که سیاق تکلم با غیر بود.

و ما ارسلنا من قبلک من رسول و لا نبى الا اذا تمنى القى الشیطان فى امنیته ...

کلمه(تمنى) به معناى این است که آدمى آنچه را آرزو دارد و دوستش مى دارد موجود و محقق فرض کند، حال چه اینکه ممکن هم باشد یا نباشد، مثل اینکه یک مرد فقیر آرزو مى کند توانگر شود، یا کسى که بى اولاد است آرزو مى کند صاحب فرزند باشد، یا هر انسانى آرزو مى کند فنا ناپذیر و جاوید باشد یا دو بال داشته باشد و با آنها پرواز کند آن صورت خیالى که تصورش را مى کند و از تصور آن لذت مى برد، آن را(امنیة - آرزو) مى گویند.

و اصل در معناى این کلمه(منى) - به فتح میم و سکون نون - است که به معناى فرض و تقدیر است . بعضى از اهل فن گفته اند: این کلمه گاهى به معناى قرائت و تلاوت مى آید، مثلا وقتى گفته مى شود(تمنیت الکتاب) معنایش این است که کتاب را خواندم . و معناى(القاء در امنیة) این است که در آرزوى او دخل و تصرف کند، تا آن را از سادگى و صرافت در آورده ، فاسدش کند.

و معناى آیه بنا بر معناى اول که تمنى آرزوى قلبى باشد این مى شود: ما هیچ پیغمبر و رسولى را قبل از تو نفرستادیم مگر اینکه هر وقت آرزویى کرد، و رسیدن به محبوبى را که یا پیشرفت دینش بود، و یا جور شدن اسباب پیشرفت آن بود، و یا ایمان آوردن مردم به آن بود، فرض مى نمود، شیطان در امنیه او القاء مى کرد و در آرزویش دست مى انداخت ، به اینطور که مردم را نسبت به دین او وسوسه مى کرد و ستمکاران را علیه او و دین او تحریک مى نمود و

مفسدین را اغواء مى کرد و بدین وسیله آرزوى او را فاسد و سعى او را بى نتیجه مى ساخت ، ولى سرانجام خداوند آن دخل و تصرفات شیطانى را نسخ و زایل نموده آیات خودش را حاکم مى نمود و کوشش پیغمبر و یا رسولش را به نتیجه مى رساند و حق را اظهار مى نمود و خدا دانا و فرزانه است .

و بنا بر معناى دوم آن(یعنى قرائت و تلاوت)، معناى آیه چنین مى شود: ما قبل از تو هیچ پیغمبر و رسولى نفرستادیم مگر آنکه وقتى چیزى از آیات خدا را مى خوانده شیطان شبهه هایى گمراه کننده به دلهاى مردم مى افکند و ایشان را وسوسه مى کرد تا با آن آیات مجادله نموده ایمان مؤ منین را فاسد سازد ولى خداوند آنچه از شبهات که شیطان به کار مى برد باطل مى کرد و پیغمبرش را موفق به رد آنها مى فرمود و یا آیه اى نازل مى کرد تا آن را رد کند. این آیه دلالت روشنى دارد بر اختلاف معناى نبوت و رسالت ، البته نه به نحو عموم و خصوص مطلق همچنانکه نزد علماى تفسیر معروف شده که رسول آن کسى است که مبعوث شده و ماءمور به تبلیغ هم شده باشد و نبى آن کسى است که تنها مبعوث شده باشد چه اینکه ماءمور به تبلیغ هم شده باشد یا نه . چون اگر مطلب از این قرار مى بود لازم بود که در آیه مورد بحث از کلمه نبى غیر رسول اراده شود یعنى کسى که ماءمور به تبلیغ نشده و این با جمله(و ما ارسلنا) که در اول آیه است منافات دارد و ما در مباحث نبوت در جلد دوم این کتاب ، روایاتى از امامان اهل بیت(علیهم السلام) نقل کردیم که دلالت مى کرد بر اینکه رسول آن کسى است که ملک وحى بر او نازل مى شود و او ملک را مى بیند و با او سخن مى گوید، ولى نبى آن کسى است که خواب مى بیند و در خواب به او وحى مى شود. و در جلد سیزدهم این کتاب همین مطلب را از آیه(قل لو کان فى الارض ملائکه یمشون مطمئنین لنزلنا علیهم من السماء ملکا رسولا) استفاده نمودیم .

و اما سایر حرفهایى که در فرق میان نبى و رسول زده اند مثل اینکه رسول کسى است که مبعوث به شرعى جدید شده باشد و نبى اعم از او و از کسى است که شرع سابق را تبلیغ کند صحیح نیست ، زیرا ما در مباحث نبوت اثبات کردیم که شرایع الهى بیش از پنج شریعت یعنى نوح و ابراهیم و موسى و عیسى و محمد(صلى اللّه علیه و آله و سلم) نیست با اینکه قرآن تصریح کرده به رسالت عده بسیارى از پیغمبران . علاوه بر اینکه هیچ دلیلى بر این فرق در

دست نیست . و نیز مانند گفته آن کسى که گفته رسول کسى است که داراى کتاب باشد و نبى آن کسى است که کتاب نداشته باشد. یا قول کسى که گفته رسول کسى است که کتاب داشته باشد ولى فى الجمله نسخ شده باشد و نبى کسى است که چنین نباشد. که اشکال وجه قبلى بر این دو قول نیز وارد است . در جمله(فینسخ اللّه ما یلقى الشیطان ثم یحکم اللّه آیاته) التفاتى از تکلم با غیر به غیبت به کار رفته ، اول فرموده(ما نفرستادیم) و در آخر فرموده(خدا نسخ مى کند) و وجه این التفات این است که عنایت به ذکر و نام خدا و اسناد نسخ و احکام به قادر على الاطلاق را برساند. و به عین همین جهت بار دیگر لفظ جلاله را تکرار مى کند وگرنه مى توانست بار دوم ضمیر آن را به کار ببرد و بلکه باید به کار مى برد و قاعده آن را اقتضاء مى کرد ولى ضمیر به کار نبرده وضع اسم در جاى ضمیر کرده .

و نیز از همین باب است که لفظ شیطان را دوباره آورده ، با اینکه مى توانست و بلکه لازم بود ضمیر آن را به کار برد، و این بدان جهت است که اشاره به این نکته کرده باشد که القاء کننده که شیطان است خداوند هیچ اعتنایى به او و به کید او ندارد.

لیجعل ما یلقى الشیطان فتنه للذین فى قلوبهم مرض و القاسیه قلوبهم ...

مرض قلب عبارت است از اینکه استقامت حالتش در تعقل از بین رفته باشد، به اینکه آنچه را باید به آن معتقد شود نشود و در عقاید حقه که هیچ شکى در آنها نیست شک کند. و قساوت قلب به معناى صلابت و غلظت و خشونت آن است ، که از(سنگ قاسى) یعنى سنگ سخت گرفته شده و صلابت قلب عبارت از این است که عواطف رقیقه آن که قلب را در ادراک معانى حقه یارى مى دهد از قبیل خشوع و رحمت و تواضع و محبت ، در آن مرده باشد. پس قلب مریض آن قلبى است که خیلى زود حق را تصور مى کند ولى خیلى دیر به آن معتقد مى شود. و قلب قسى و سخت ، آن قلبى است که هم دیر آن را تصور مى کند و هم دیر به آن معتقد مى گردد، و به عکس ، قلب مریض و قسى وسواسهاى شیطانى را خیلى زود مى پذیرد.

و اما القاآت شیطانى که زمینه را علیه حق و اهل حق تباه و خراب مى کند و در نتیجه زحمات انبیاء و رسل را باطل نموده ، نمى گذارد اثر خود را ببخشد هر چند مستند به خود شیطان است و لیکن در عین حال مانند سایر آثار چون در ملک خدا قرار دارد، بدون اذن او اثر نمى کند، همچنانکه هیچ مؤ ثرى اثر نمى کند و هیچ فاعلى بدون اذن او عملى انجام نمى دهد مگر آنکه به همان مقدار دخالت اذن مستند به او شود و آن مقدار که مستند به او مى شود داراى

مصلحت و هدف شایسته است . و به همین جهت خداى سبحان در آیه مورد بحث مى فرماید: این القاآت شیطانى خود مصلحتى دارد و آن این است که مردم عموما به وسیله آن آزمایش مى شوند، و آزمایش ، خود از نوامیس عمومى الهى است که در عالم انسانى جریان دارد، چون رسیدن افراد سعید به سعادت و اشقیاء به شقاوت ، محتاج به این ناموس است ، باید آن دو دسته امتحان شوند، دسته سوم هم که منافقینى بیمار دلند، به طور خصوص در آن بوته قرار گیرند چون رسیدن اشقیاء به کمال شقاوت خود از تربیت الهیه اى است که در نظام خلقت مورد نظر است ، همچنانکه خودش فرمود:(کلا نمد هولاء و هولاء من عطاء ربک و ما کان عطاء ربک محظورا).

و این است معناى اینکه فرمود :(تا آنچه را که شیطان القاء مى کند مایه آزمایش بیماردلان ، و سنگدلان قرار دهد). و بنابراین ، لام در(لیجعل) لام تعلیل است که با آن القاآت شیطانى در آرزوهاى انبیا را تعلیل مى کند و مى رساند که شیطان چنین مى کند تا خدا چنان کند. و معنایش این مى شود که : شیطان هم در شیطنتش مسخر خداى سبحان است و او را در کار آزمایش بندگان و فتنه اهل شک و جحود و دارندگان غرور، آلت دست قرار مى دهد.

پس روشن شد که مراد از(فتنه)، ابتلاء و امتحان است ، امتحانى که شخص درگیر به آنرا دچار غرور و ضلالت مى کند. و مراد از(بیمار دلان) اهل شک از کفار است و مراد از(قاسیة قلوبهم) سنگدلان اهل جحود و عناد از کفار است .

و کلمه(شقاق) در جمله(و ان الظالمین لفى شقاق بعید) به معناى ناسازگارى و مخالفت است همچنانکه(مشاقة) نیز به همین معنا است . و اگر شقاق را به دورى توصیف کرد و فرمود(در شقاقى دورند) در حقیقت توصیف شقاق است به حال موصوف شقاق ، نه خود آن . و معنایش این است که : ستمگران اهل جحود و عناد - به طورى که از سیاق بر مى آید - و یا اهل جحود و اهل شک هر دو، هر آینه در ناسازگارى و مخالفتى هستند که صاحبان آن مخالفت از حق و اهل حق دورند.

و لیعلم الذین اوتوا العلم انه الحق من ربک فیومنوا به فتخبت له قلوبهم ...

متبادر از سیاق این است که جمله مورد بحث عطف بر جمله(لیجعل) باشد و تعلیل

براى جمله(فینسخ اللّه ما یلقى الشیطان ثم یحکم الله آیاته) و ضمیر در(انه) به آنچه پیغمبر و رسول آرزویش مى کنند و جمله(اذا تمنى ...) از آن حکایت مى کند برگردد دلیلى هم نیست که دلالت کند بر اینکه مرجع این ضمیر قرآن است .

و معناى آیه چنین مى شود: خدا آنچه را که شیطان القاء مى کند نسخ نموده سپس آیات خود را در دلها جایگزین مى کند تا القاآت شیطان را مایه آزمایش بیمار دلان و سنگدلان قرار داده و تا کسانى که علم روزیشان شده با این نسخ و احکام بفهمند که آنچه رسول یا نبى آرزویش را مى کردند، حق و از ناحیه پروردگارت بوده ، چون مى بینند که القاآت شیطان باطل شد پس به آن پیغمبر و یا نبى ایمان مى آورند و در نتیجه دلهایشان در برابر او نرم و خاشع مى شود.

ممکن است که جمله(و لیعلم) عطف بر محذوف باشد آنگاه آن محذوف و اینکه بر آن عطف شده در مجموع تعلیل بیان آیه قبلى باشد که چگونه و چرا خداوند این القاء را فتنه و آزمایش بیمار دلان و سنگدلان قرار داد.

آن وقت معنا چنین مى شود: ما این حقیقت را بدین جهت بیان کردیم که چنین و چنان شود و نیز آنان که علم روزیشان شد بدانند که روش مزبور حق و از ناحیه پروردگارت بوده ... عینا نظیر عطف به محذوفى که در آیه(و تلک الایام نداولها بین الناس و لیعلم اللّه الذین آمنوا) به کار رفته و این عطف به محذوف در قرآن بسیار است .

(و ان اللّه لهادى الذین آمنوا الى صراط مستقیم) - این جمله در مقام بیان علت این است که چطور دانستن و فهمیدن آنان که علم روزیشان شده هدف و غایت روش مذکور خدا شده است . به این بیان که اگر خدا بیمار دلان و سنگدلان را چنین و چنان کرد تا دسته سوم که علم روزیشان شده بفهمند براى این است که خدا هادى و راهنما است . مى خواهد ایشان را قدم به قدم هدایت کند و با این فهماندن ایشان را به سوى صراط مستقیم راهنمایى فرماید.

و لا یزال الذین کفروا فى مریه منه حتى تاتیهم ...

این آیه به طورى که ملاحظه مى فرمایید از این معنا خبر مى دهد که این گونه کفار تا آخر عمر از ایمان محرومند. پس مقصود از(الذین کفروا) همه کفار نیستند، چون مى دانیم و مى بینیم که بسیارى از کفار بعد از سالها کفر موفق به ایمان مى شوند، پس ‍ مى فهمیم که مراد

از کفار نامبرده در آیه ، همان عده اى از صنادید و سردمداران قریشند که تا آخر عمر موفق به ایمان نشدند، همچنانکه در آیه(ان الذین کفروا سواء علیهم ءانذرتهم ام لم تنذرهم لا یومنون) نیز منظور اینگونه کفارند، که در حقیقت ریشه فتنه هستند.

و معناى عقیم بودن روز این است که طورى باشد که دیگر فردایى از آن متولد نشود، و آن ، روز هلاکت و یا روز قیامت است ، و مراد در آیه به طورى که سیاق آیه سوم مى رساند روز قیامت مى باشد. و معناى آیه این است که کسانى که کافر شدند همواره در شک نسبت به قرآن خواهند ماند تا روز قیامت به سراغشان آید - و یا عذاب روز قیامت که روزى است ناگهانى مى رسد - و کسى را مهلت چاره جویى نمى دهد، و فردایى از آن متولد نمى شود تا جبران مافات را کنند.

و اگر میان روز قیامت و روز عذاب قیامت تردید انداخته براى این است که هر دو در اثر یکسانند، چه روز قیامت برسد و چه عذاب آن ، آن وقت اعتراف به حق مى کنند و دیگر شک و تردید ایشان از بین مى رود، همچنانکه درباره روز قیامت فرمود:(قالوا یا ویلنا من بعثنا من مرقدنا هذا ما وعد الرحمن و صدق المرسلون) و درباره رفع شک و تردید هنگام مشاهده عذاب قیامت مى فرماید:(و یوم یعرض الذین کفروا على النار آلیس هذا بالحق قالوا بلى و ربنا).

از آنچه گذشت این نکته نیز روشن گردید که چرا در یک آیه روز قیامت را یک بار به قید ناگهانى بودن مقید کرد، و بارى دیگر به قید نازا بودن ، چون مى خواست دو چیز را بفهماند، یکى اینکه در آن روز هیچ چاره اى یافت نمى شود، و دیگر اینکه فردایى ندارد که جبران مافات را کنند.

الملک یومئذ لله یحکم بینهم ...عذاب مهین

در سابق به طور مکرر گفتیم که مراد از براى خدا بودن ملک در روز قیامت ظاهر

شدن حقیقت است در آن روز، و گرنه در دنیا هم ملک براى خدا است ، و این اختصاص به روز قیامت ندارد، و همچنین در نظایر این اوصاف که براى روز قیامت در قرآن آمده ، از قبیل(الامر یومئذ لله ، القوه یومئذ لله)، و مانند آن ، که منظور ظهور آن وصف است .

در اینجا لازم است مطلب را توضیح دهیم تا کسى از خوانندگان عزیز دچار اشتباه نشود: منظور ما از اینکه گفتیم در روز قیامت براى همه روشن مى شود که ملک براى خدا است ملک مجازى نیست ، چون ملک دو قسم است ، یکى ملک حقیقى و حق ، و دیگرى مجازى و صورى . آنچه از مصادیق ملک در این عالم براى اشیاء و اشخاص ملاحظه مى کنیم ملک مجازى و صورى است که خدا به آنها داده ، البته در عین اینکه داده باز ملک خود اوست . این دو قسم ملک همواره هست تا قیامت به پا شود، آن وقت دیگر اثرى از ملک مجازى و صورى باقى نمى ماند، در نتیجه دیگر احدى از موجودات عالم صفت مالکیت را ندارند. پس ، از معناى مالک باقى نمى ماند مگر ملک حقیقى و حق ، که آن هم براى خدا است و بس . پس یکى از خصایص روز قیامت این مى شود که آن روز ملک براى خدا است ، و همچنین آن روز عزت و قدرت و امر براى خدا است .

(یحکم بینهم) - یعنى آن روز غیر از خدا هیچ حاکمى دیگر غیر او نیست ، چون حکم راندن از فروعات ملک است ، وقتى در آن روز براى احدى هیچ نصیبى از ملک نماند، هیچ نصیبى از حکم راندن هم نمى ماند.

(فالذین آمنوا و عملوا الصالحات فى جنات النعیم ، و الذین کفروا و کذبوا بایاتنا) - مقصوداز(الذین کفروا...) معاندین هستند که از حق استکبار مى ورزند.

(فاولئک لهم عذاب مهین) - این جمله بیان همان حکمى است که خداى تعالى در آن روز مى راند.

بحث روایتى

در مجمع البیان مى گوید: از امام باقر(علیه السلام) روایت شده که فرمود: رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله و سلم) هنوز ماءمور به قتال و ماذون به آن نشده بود که آیه(اذن للذین یقاتلون بانهم ظلموا) نازل ، و جبرئیل شخصا شمشیر بر کمر آن جناب ببست .

و در همان کتاب مى گوید: مشرکین مسلمانان را اذیت مى کردند و هر روز و هر ساعتى با سر شکسته ، و یا کتک خورده نزد رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله و سلم) به شکایت مى آمدند و رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله و سلم) مى فرمود صبر کنید، زیرا من هنوز ماءمور به جنگ نشده ام تا آنکه از مکه به مدینه مهاجرت فرمود. آن وقت این آیه در مدینه نازل شد و این اولین آیه اى است که درباره قتال نازل شد.

مؤ لف : در الدرالمنثور هم از جمع کثیرى از صاحبان جامع از ابن عباس و دیگران روایت شده که این آیه اولین آیه در قتال است که نازل شد. چیزى که هست در بعضى از این روایات آمده که آیه درباره مهاجرین از اصحاب رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله و سلم) نازل شده ، و این روایات به فرضى هم که صحیح باشد این فقره آن اجتهاد خود راوى آن بوده ، چون قبلا هم گفتیم که آیه مطلق است ، و اصلا معقول نیست که فرمان جهاد با اینکه حکمى است عمومى ، متوجه طایفه خاصى از امت شود.

نظیر این حرف در جمله(الذین ان مکناهم فى الارض ...) و بلکه در جمله(الذین اخرجوا من دیارهم بغیر حق ...) به بیانى که گذشت ، جریان دارد.

باز در مجمع البیان در ذیل جمله(الذین اخرجوا من دیارهم بغیر حق ...) از امام ابى جعفر(علیه السلام) روایت کرده که فرمود: درباره مهاجرین نازل شده ، ولى مصداق بارزش آل محمد(صلى اللّه علیه و آله و سلم) هستند که از وطن خود بیرون رانده شدند و همواره در ترس بودند. مؤ لف : روایتى هم که در مناقب از آن جناب در ذیل جمله مذکور آمده که فرموده :(ماییم و در حق ما نازل گردیده است) و نیز روایتى که در روضه کافى از آن جناب رسیده که فرموده :(آیه در حق حسین(علیه السلام) جارى شد) همه بر این معنا که گفتیم حمل مى شود.

و نیز همچنین است آنچه که در مجمع البیان در ذیل جمله(و امروا بالمعروف و نهوا عن المنکر) از آن حضرت روایت آورده که فرمود: آنهایى که چنینند ما هستیم . و نیز

روایتى که در کافى ، و معانى ، و کمال الدین ، از امام صادق ، و کاظم(علیهماالسلام) رسیده که در تفسیر(و بئر معطله و قصر مشید) فرمودند:(بئر معطلة) امامى است که سکوت کرده و(قصر مشید) امام ناطق است .

و در الدرالمنثور است که حکیم ترمذى - در نوادر الاصول - و ابو نصر سجزى ، در کتاب ابانه ، و بیهقى ، در کتاب شعب الایمان ، و دیلمى ، در مسند فردوس از عبداللّه بن جراد روایت کرده اند که گفت : رسول خدا فرمود: آن کس که چشمش نبیند کور نیست بلکه کور کسى است که بصیرتش از کار افتاده باشد.

و در کافى به سند خود از زراره از امام ابى جعفر(علیه السلام) روایت کرده که در حدیثى فرمود: نبى کسى است که فرشته وحى را در خواب مى بیند و صوت را مى شنود، ولى در بیدارى ملک را نمى بیند و رسول کسى است که هم صوت را مى شنود و هم در خواب مى بیند و هم در بیدارى فرشته را مشاهده مى کند.

مؤ لف : و در این معنا روایات دیگرى است . و مراد از معاینه و مشاهده ملک - به طورى که در روایات دیگر آمده - نازل شدن ملک و ظهورش براى رسول و سخن گفتنش با او و رساندن وحى است به او که ما بعضى از این روایات را در ابحاث نبوت در جلد دوم این کتاب نقل کردیم .

و در الدرالمنثور است که ابن جریر و ابن منذر و ابن ابى حاتم و ابن مردویه به سندى صحیح از سعید بن جبیر روایت کرده اند که گفت : رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله و سلم) سوره(و النجم اذا هوى) را در مکه خواند تا این آیه :(افرایتم اللات و العزى ، و مناه الثالثه الاخرى) همین که این آیه را خواند شیطان به