background
إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَيَصُدُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ وَالْمَسْجِدِ الْحَرَامِ الَّذِي جَعَلْنَاهُ لِلنَّاسِ سَوَاءً الْعَاكِفُ فِيهِ وَالْبَادِ ۚ وَمَنْ يُرِدْ فِيهِ بِإِلْحَادٍ بِظُلْمٍ نُذِقْهُ مِنْ عَذَابٍ أَلِيمٍ
بى‌گمان، كسانى كه كافر شدند و از راه خدا و مسجدالحرام -كه آن را براى مردم، اعم از مقيم در آنجا و باديه‌نشين، يكسان قرار داده‌ايم- جلو گيرى مى‌كنند، و [نيز] هر كه بخواهد در آنجا به ستم [از حق ]منحرف شود، او را از عذابى دردناك مى‌چشانيم.
آیه 25 سوره الْحَجّ

بیان آیات

این آیات مزاحمت و جلوگیرى کفار مشرک از ورود مؤ منین به مسجد الحرام را ذکر مى کند، و تهدیدى که به ایشان نموده نقل مى کند. و اشاره اى دارد به تشریع حج خانه خدا براى اولین بار در عهد ابراهیم ، و ماءموریت او به اینکه حج را در میان مردم اعلام بدارد. و نیز پاره اى از احکام حج رابیان مى کند.

ان الذین کفروا و یصدون عن سبیل اللّه و المسجد الحرام الذى جعلناه للناس

.

کلمه(صد) به معناى جلوگیرى است . و کلمه(سواء) مصدر به معناى فاعل است . و(عکوف در مکان) به معناى اقامت در آن است . و کلمه(بادى) از(بدو) و به معناى ظهور است . و مراد از آن به طورى که گفته اند کسى است که مقیم مکه نباشد، بلکه از خارج وارد مکه شود. و کلمه(الحاد) به معناى میل به خلاف استقامت است ، و اصل آن کجى پاى حیوان بوده .

و مراد از جمله(الذین کفروا) مشرکین مکه است که به نبوت رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله و سلم) کفر ورزیدند و در اول بعثت ، یعنى قبل از هجرت ، مانع از گرویدن مردم به اسلام مى شدند. و مقصود از(سبیل اللّه) همان اسلام است ، و نیز مؤ منین را از داخل شدن به مسجد الحرام ، براى طواف کعبه ، و نماز خواندن در آن و سایر عبادات باز مى داشتند. پس جمله(یصدون) استمرار را مى رساند، و عطف آن بر فعل ماضى(کفروا) ضررى به این افاده نمى رساند، و معناى آیه این است : آنهایى ک ه قبلا کفر ورزیدند و بر جلوگیرى مردم از راه خدا و جلوگیرى مؤ منین از مسجد الحرام مداومت نمودند.

و با این بیان روشن مى شود که : جمله(و المسجد الحرام) عطف است بر جمله(سبیل اللّه)، و مراد از جلوگیرى مؤ منین از اداى عبادات ، مناسک در کعبه است ، و لازمه این

جلوگیرى این بوده که نگذارند کسى هم از خارج وارد مکه شود.

و با این بیان روشن مى گردد که منظور از جمله(الذى جعلناه للناس)- که وصف مسجد الحرام است - این است که(جعلناه لعباده الناس - آن را محل عبادت مردم قرار دادیم)، نه اینکه ملک آن را به مردم واگذار نمودیم . پس به حکم این آیه ، مردم مالک این معنا هستند که در مسجد الحرام عبادت کنند، و کسى نتواند از ایشان جلوگیرى کند. و اگر اینطور تعبیر فرموده براى این است که بفهماند عبادت مردم در مسجد الحرام حق ایشان است ، و جلوگیرى ایشان ، تعدى در حق و الحاد به ظلم است . همچنانکه اضافه(سبیل) به کلمه(اللّه) براى افاده این معنا است که جلوگیرى مردم از عبادت در مسجد تعدى به حق خدا است .

مؤ ید این معنااین است که بعد از جمله مورد بحث فرموده :(سواء العاکف فیه و الباد) یعنى اهل آن و خارجى هایى که داخل آن مى شوند، در اینکه حق دارند در آن مسجد عبادت کنند برابرند.

و مراد از اقامت در آن ، و در خارج آن ، یا اقامت در مکه و در خارج مکه به طور مجاز عقلى است . و یا از این باب است که ملازم بودن مسجد براى عبادت آن است که از خارج وارد آن شوند.

و من یرد فیه بالحاد بظلم نذقه من عذاب الیم

.

این جمله کیفر کسى که مردم را در این حق ظلم مى کند بیان مى فرماید، و لازمه آن تحریم این عمل ، یعنى بازدارى مردم از دخول مسجد براى عبادت است . و مفعول(یرد) حذف شده تا دلالت بر عموم کند. و حرف(باء) در(بالحاد) براى ملابست ، و در(بظلم) براى سببیت است . جمله مورد بحث دلالت مى کند بر اینکه خبر(ان) در جمله(ان الذین کفروا) چیست .

و معناى آیه این است که : کسانى که کافر شدند و همواره مردم را از راه خدا، که همان دین اسلام است ، باز مى دارند و مؤ منین را از ورود به مسجد الحرام که ما آن را معبدى براى مردم قرار دادیم که عاکف و بادى در آن برابرند، جلوگیرى مى کنند بدانها از عذاب مى چشانیم چون آنها با مردم با الحاد و ظلم مواجه مى شوند و کسى که چنین باشد ما از عذابى دردناک بدو مى چشانیم .

مفسرین در اعراب مفردات آیه و جملات آن گفته هاى بسیار زیادى دارند، و شاید آنچه ما آوردیم مناسب ترین وجه نسبت به سیاق آیه باشد.

و اذ بوانا لابراهیم مکان البیت ان لا تشرک بى شیئا و طهر بیتى للطائفین و القائمین و الرکع السجود

.

(بوء له مکانا کذا) معنایش این است که براى او فلان مکان را مهیا کرد، تا مرجع و بازگشت گاه او باشد و همواره بدانجا برگردد. و کلمه(مکان) به معناى محل استقرار هر چیزى است . بنابراین(مکان خانه) قطعه اى است از زمین که خانه کعبه در آن بنا شده ، و مراد از(قائمین) آن طور که از سیاق استفاده مى شود، کسانى هستند که خود را براى عبادت خدا و نماز به تعب مى اندازند. و کلمه(رکع) جمع(راکع) است ، مانند(سجد) که جمع(ساجد) است . و همچنین(رکوع) و(سجود) نیز جمع راکع و ساجد است .

کلمه(اذ) در جمله(و اذ بوانا...) ظرفى است متعلق به مقدر، و تقدیر آن(اذکر وقت کذا) است . و در این جمله داستان معبد شدن کعبه براى مردم را بیان مى کند، تا همه بهتر بفهمند، که چطور جلوگیرى مردم از عبادت در آن الحاد به ظلم است .

و اینکه خداى تعالى مکان بیت را براى ابراهیم(علیه السلام) تبوئه قرار داد معنایش این است که آن را مرجع براى عبادت قرار داد، تا عبادت کنندگان آنجا را خانه عبادت خود قرار دهند. و این که خانه را هم به خود نسبت داد، و فرمود:(و طهر بیتى - پاک کن خانه ام را) اشاره به همین قرار داد دارد.

و بدون تردید این قرارداد عبارت بوده از وحى به ابراهیم که تو این مکان را مکان و مرجع براى عبادتم بکن . پس معناى(بوءنا لابراهیم مکان البیت) این است که : ما وحى کردیم به ابراهیم که براى عبادتم قصد این مکان کن . به عبارتى دیگر مرا در این مکان عبادت کن .

با این بیان روشن گردید که کلمه(ان) در جمله(ان لا تشرک بى شیئا) تفسیرى است که وحى سابق را به اعتبار اینکه از مقوله قول بوده ، تفسیر مى کند و دیگر احتیاجى به تقدیر(وحى کردیم) که و یا(گفتیم) و امثال آن نیست .

و نیز روشن شد که مقصود از جمله(ان لا تشرک بى شیئا) البته در خصوص این سیاق ، نهى از شرک به طور مطلق نیست ، هر چند شرک به طور مطلق مورد نهى است ، ولى مقصود نهى از خصوص شرک در عبادت است ، چون کسى که به زیارت کعبه مى رود مقصودش عبادت است . و به عبارتى روشن تر: نهى از شرک در اعمال حج ، از قبیل تلبیه براى بتها اهلال براى آنها و امثال آن است .

و همچنین معناى جمله(و طهر بیتى ...) این است که وحى کردیم که خانه مرا براى

طواف کنندگان و نمازگزاران و راکعان و ساجدان تطهیر کن . و تطهیر هر چیز به معناى این است که آن را آنچنان از کثافات و پلیدیها پاک کنند و به حالتى برگردانند که طبع اولى اقتضاى آن حالت را دارد. و منظور از اینکه بیت را به خود نسبت داده ، فرمود:(بیتى)، این است که بفهماند این خانه مخصوص عبادت من است .

و تطهیر معبد، به همان جهت که معبد است ، این است که آن را از اعمال زشت و پلیدیها که مایه فساد عبادت است پاک کنند، و چنین پلیدى همان شرک و مظاهر شرک یعنى بتها است .

پس تطهیر خانه خدا، یا منزه داشتن آن از خصوص پلیدیهاى معنوى است ، و ابراهیم(علیه السلام) ماءمور شده که طریقه عبادت را به نحوى که خالى از قذارت شرک باشد به مردم تعلیم دهد، همانطور که خودش ماءمور به چنین عبادتى شده بود، و یا تطهیر آن از مطلق نجاسات ، و پلیدیها چه مادى و چه معنوى است .

لیکن از این دو احتمال آنکه با سیاق آیه نزدیکى بیشترى دارد همان احتمال اول است ، و حاصل تطهیر معبد، از ارجاس و پلیدیهاى معنوى ، براى پرستندگان که از دور و نزدیک قصد آن مى کنند، این است که عبادتى براى آنان وضع کند که خالص براى خدا باشد، و مشوب به شائبه شرک نباشد در آنجا تنها خدا را بپرستند و چیزى را شریک او نکنند، پس بنابر آنچه سیاق افاده مى کند معناى آیه این مى شود که به یاد آور زمانى را که به ابراهیم وحى کردیم که در خانه من مرا پرستش کن به اینکه آن را مرجع عبادت من کنى و چیزى را در عبادت من شریک نسازى و براى کسانى که قصد خانه من مى کنند عبادتى تشریع کنى که خالى از شائبه شرک باشد. در این آیه اشعارى به این معنا دارد که عمده عبادت قاصدان کعبه طواف و نماز و رکوع و سجود است و نیز اشعارى به این معنا است که رکوع و سجود مثل دو متلازم ، همیشه با هم هستند و هیچ وقت از یکدیگر جدا نمى شوند. از جمله حرف هایى که در تفسیر این آیه زده اند یکى این است که معناى(بوانا)(قلنا تبوا) است یکى دیگر این است که گفته اند معنایش(اعلمنا) است یکى دیگر اینکه کلمه(ان) در جمله(ان لا تشرک ...) مصدریه است یکى دیگر اینکه مخففه از(ان) با تشدید است یکى دیگر اینکه گفته اند: مراد از طائفین طارئین یعنى واردین از خارج و مراد از قائمین مقیمین و اهل مکه است دیگر اینکه مراد از قائمین و رکع و سجود همه نمازگزاران است ولى همه این اقوال بعید است .

و اذن فى الناس بالحج یاتوک رجالا و على کل ضامر یاتین من کل فج عمیق

.

کلمه(اذن) امر از(تاءذین) و به معناى اعلام کردن با صداى بلند است و به همین

جهت دیگران آن را به ندا تفسیر کرده اند. و کلمه(حج) در اصل لغت به معناى قصد است و اگر عمل مخصوص در بیت الحرام را که اولین بار ابراهیم(علیه السلام) آن را تشریع نمود و در شریعت محمدى(صلى اللّه علیه و آله و سلم) نیز جریان یافت حج نامیده اند به همین جهت است که هر کس بخواهد این عمل را انجام دهد قصد خانه خدا مى کند. و کلمه(رجال) جمع(راجل - پیاده) است که در مقابل(راکب - سواره) است . و کلمه(ضامر) به معناى لاغرى است که از زیاد راه رفتن لاغر شده باشد. و کلمه(فج) به طورى که گفته اند به معناى راه دور است .

(و اذن فى الناس بالحج) - یعنى در میان مردم ندا کن که قصد خانه کنند و یا عمل حج را انجام دهند. این جمله عطف است بر جمله(لا تشرک بى شیئا) و مخاطب در آن ابراهیم(علیه السلام) است . و اینکه بعضى از مفسرین مخاطب به آن را رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله و سلم) دانسته اند از سیاق آیات بعید است .

(یاتوک رجالا...) - این جمله جواب امر است . یعنى در میان مردم اعلام کن که اگر اعلام کنى مردم چه پیاده و چه سوار بر اشتران لاغر از هر راه دورى خواهند آمد. و لفظ(کل) در امثال این موارد معناى کثرت را افاده مى کند، نه معناى استغراق و کلیت را.

لیشهدوا منافع لهم و یذکروا اسم اللّه فى ایام معلومات ...

.

لام بر سر جمله مورد بحث لام تعلیل ، و یا لام غایت است . و این جار و مجرور متعلق است به جمله(یاتوک) یعنى اگر اعلام کنى مى آیند، به سوى تو، براى اینکه منافع خود را مشاهده کنند. و بنابراین که لام غایت باشد معنا این مى شود که : مى آیند به سوى تو و منافع خود را مشاهده مى کنند.

در این جمله(منافع) مطلق ذکر شده ، و نفرموده منافع دنیایى ، و یا اخروى ، چون منافع دو نوع است یکى دنیوى که در همین زندگى اجتماعى دنیا سود بخشیده ، و زندگى آدمى را صفا مى دهد و حوائج گوناگون او را بر آورده ، نواقص مختلف آن را بر طرف مى سازد، مانند تجارت ، سیاست ، امارت ، تدبیر، و اقسام رسوم و آداب و سنن ، و عادات ، و انواع تعاون و یاریهاى اجتماعى ، و غیر آن .

و معلوم است که وقتى اقوام و امتهاى مختلف از مناطق مختلف زمین با همه تفاوتها

که در انساب و رنگ و سنن و آداب آنها هست در یکجا جمع شده ، و سپس یکدیگر را شناختند، و معلوم شد که کلمه همه واحده و آن ، کلمه حق است ، و معبود همه یکى است و او خداى عز و جل است ، و وجهه همه یکى است و آن کعبه است ، این اتحاد روحى آنها به اتحاد جسمى و آن وحدت کلمه ، ایشان را به تشابه در عمل مى کشاند. این از آن دیگرى آنچه مى پسندد مى آموزد، و آن دیگرى نیز خوبیهاى این را مى گیرد، و این به کمک آن مى شتابد و در حل مشکلات آن قوم کمر مى بندد و به اندازه مقدور خود یاریش مى دهد، در نتیجه جامعه هاى کوچک به صورت یک جامعه بزرگ مبدل مى شود، آن وقت نیروهاى جزئى نیز به نیروى کلى مبدل مى شود که کوههاى بلند هم در مقابل آن نمى تواند مقاومت کند، و هیچ دشمن نیرومندى حریف آن نمى شود. و جان کلام اینکه : هیچ راهى به سوى حل مشکلات به مانند تعاضد و تعاون نیست ، و هیچ راهى به سوى تعاون چون تفاهم نیست و هیچ راهى به سوى تفاهم مانند تفاهم دینى نیست .

نوع دوم از منافع ، منافع اخروى است که همان وجود انواع تقرب ها به سوى خدا است . تقرب هایى که عبودیت آدمى را مجسم سازد، و اثرش در عمل و گفتار آدمى هویدا گردد. و عمل حج با مناسکى که دارد انواع عبادتها و توجه به خدا را شامل و متضمن است ، چون مشتمل است بر ترک تعدادى از لذایذ زندگى ، و کارهاى دنیایى و کوششها براى دنیا، و تحمل مشقت ها، و طواف پیرامون خانه او، و نماز و قربانى ، و انفاق و روزه ، و غیر آن .

در سابق هم گفتیم که عمل حج با ارکان و اجزایى که دارد یک دوره کامل مسیر ابراهیم خلیل(علیه السلام) در مراحل توحید، و نفى شرک ، و اخلاص عبودیت او را مجسم مى سازد.

به همین بیان روشن مى شود که چرا فرمود:(در میان مردم حج را اعلام کن تا به سویت بیایند)، چون معناى آمدن مردم به سوى ابراهیم ، این است که مردم به سوى خانه اى که او بنا کرده بیایند و آن را زیارت کنند. و آمدنشان مستلزم این است که این منافع اخروى و دنیوى را مشاهده کنند، و وقتى مشاهده کردند، علاقمند به آن خانه مى شوند، چون خلقت انسان به گونه اى است که منفعت را دوست دارد.

و یذکروا اسم اللّه فى ایام معلومات على ما رزقهم من بهیمه الانعام

.

راغب گفته : کلمه(بهیمه) به معناى حیوان بى زبان است . و از این جهت بهیمه اش خوانده اند که در صوت آن ابهام است و کسى نمى داند از این صدا که مى کند چه منظورى دارد. و لیکن هر چند در اصل لغت عام است ، ولى در متعارف تنها به معناى حیوانات بى زبان

غیر درنده به کار مى رود و در قرآن کریم هم آنجا که فرموده :(احلت لکم بهیمه الانعام) به همین معنا است ، یعنى شامل درندگان نیست .

و نیز درباره کلمه(نعم) گفته : این کلمه تنها در خصوص شتر استعمال مى شود، و جمع آن(انعام) مى آید. و اگر شتر را به این نام نامیده اند، بدین جهت است که این حیوان در نظر اعراب از بزرگترین نعمت ها به شمار مى رود، این اختصاصى که گفتیم در خصوص مفرد این کلمه است . و اما جمع آن(انعام) در شتر و گاو و گوسفند، هر سه استعمال مى شود، البته به شرطى که شتر هم در میان باشد، یعنى به گاو تنها و گوسفند تنها، و یا گاو و گوسفند انعام نمى گویند، ولى به هر سه انعام مى گویند.

پس مراد از(بهیمه الانعام) انواع سه گانه مذکور یعنى شتر و گاو و گوسفند است ، البته گوسفند هم اعم از بز و میش است ، و اضافه(بهیمه الانعام) اضافه بیانیه است .

و جمله مورد بحث یعنى جمله(و یذکروا...)، عطف بر جمله(یشهدوا) است ، و معنایش این مى شود: تا ببینند منافع خود را، و تا یاد آرند نام خدا را در ایامى معین یعنى ایام تشریق - روز ده و یازده و دوازده و سیزده ذى الحجه - ائمه اهل بیت(علیهم السلام) ایام معلومات را به همین ایام تفسیر کرده اند.

و ظاهر جمله(على ما رزقهم من بهیمه الانعام) این است که متعلق به جمله(یذکروا) باشد، و جمله(من بهیمه الانعام) بیان موصول(ما) بوده باشد. و مراد از(ذکر نام خدا بر بهیمه) ذکر آن در هنگام ذبح گوسفند و یا نحر شتر است . و این عمل بر خلاف عمل مشرکین است که گوسفند و شتر را در راه بتهاى خود قربانى مى کردند.

زمخشرى گفته : جمله(و یذکروا اسم اللّه ...) کنایه از ذبح و نحر است ولى این گفتار از این نظر بعید است که مى دانیم در این کلام عنایت خاصى به ذکر اسم خداى تعالى هست ، و اگر عبارت را کنایه بگیریم ، در کنایه عنایت تنها متوجه مکنى عنه(منظور واقعى) است ، نه خود کنایه . و از کلام بعضى از مفسرین بر مى آید که خواسته اند بگویند: مراد مطلق ذکر خدا در ایام حج است ، نه تنها بردن نام خدا در هنگام ذبح . ولى این حرف صحیح نیست .

فکلوا منها و اطعموا البائس الفقیر

.

کلمه(بائس) از(بوس) است که به معناى شدت فقر و احتیاج است . و این آیه شریفه مشتمل بر دو نوع حکم است یکى ترخیصى که همان امر به خوردن از قربانى است و یکى الزامى که عبارت است از اطعام به فقیر.

ثم لیقضوا تفثهم و لیوفوا نذورهم و لیطوفوا بالبیت العتیق

.

کلمه(تفث) به معناى چرک بدن است . و(قضاى تفث) به معناى زایل کردن هر چیزى است که به خاطر احرام در بدن پیدا شده ، مانند ناخن ، مو، و امثال آن . و قضاى تفث ، کنایه است از بیرون شدن از احرام و مقصود از جمله(و لیوفوا نذورهم) اتمام هر تکلیفى است که با نذر و امثال آن به گردنشان آمده . و مراد از(و لیطوفوا بالبیت العتیق) بنابر آنچه در تفسیر ائمه اهل بیت(علیهم السلام) آمده ، طواف نساء است ، چون خروج از احرام به طورى که همه محرمات احرام حلال شود جز با طواف نساء صورت نمى گیرد و طواف نساء آخرین عمل حج است که بعد از آن تمامى محرمات حلال مى شود.

و منظور از(بیت عتیق) کعبه است که به خاطر قدیمى بودنش به این نام نامیده شده ، چون اولین خانه اى که براى عبادت خدا در زمین ساخته شد همین کعبه بوده همچنانکه قرآن کریم هم فرموده :(ان اول بیت وضع للناس للذى ببکه مبارکا و هدى للعالمین) و امروز قریب چهار هزار سال از عمر این خانه مى گذرد و هنوز آباد و معمور است . و در آن روزهایى که آیات مورد بحث نازل مى شود بیش از دو هزار و پانصد سال از عمر آن گذشته بود.

ذلک و من یعظم حرمات اللّه فهو خیر له عند ربه

.

کلمه(حرمت) به معناى هر چیزى است که هتک و اهانت به آن جایز نباشد، و رعایت حرمتش لازم باشد. و کلمه(اوثان) جمع(وثن) است که به معناى(بت) مى باشد. و کلمه(زور) به معناى انحراف از حق است ، و به همین جهت دروغ را نیز(زور) مى گویند، و همچنین هر سخن باطل دیگرى را.

و کلمه(ذلک) در تقدیر(الامر ذلک) است ، یعنى آنچه ما براى ابراهیم و مردم بعد از وى تشریع کردیم و مناسکى که براى حج مقرر داشتیم این ها است که ذکر کرده و بدان اشاره نمودیم . و به عبارت ساده تر بعد از آنکه بیان کرد که مناسک حج عبارت است از

احرام ، طواف ، نماز، قربانى ، اخلاص و اجتناب از شرک ، با کلمه(ذلک) فرمود: این بود آنچه در زمان ابراهیم و به زبان او براى مردم تشریع کردیم .

و جمله(و من یعظم حرمات اللّه فهو خیر له)، تحریک و تشویق مردم است به تعظیم حرمات خدا. و(حرمات خدا) همان امورى است که از آنها نهى فرموده ، و براى آنها حدودى معین کرده که مردم از آن حدود تجاوز نکنند، و به ماوراء آنها قدم نگذارند، پس تعظیم آن حدود همین است که از آنها تجاوز نکنند.

آنچه از سیاق بر مى آید این است که این جمله مقدمه و زمینه چینى باشد براى آیه بعد که مى فرماید:(و احلت لکم الانعام الا ما یتلى علیکم)، چون اگر این جمله را به جمله قبلى ضمیمه کنیم این معنا را مى فهماند که انعام - در عین اینکه از جمله رزقهایى است که خدا به مردم داده و برایشان حلال کرده - حدودى هم براى آن معین نموده که نباید از آن تجاوز شود، و جمله استثنائى(الا ما یتلى علیکم) به آن حدود اشاره مى کند.

و منظور از اینکه فرمود:(الا ما یتلى علیکم - مگر آنچه برایتان خوانده مى شود) استمرار تلاوت است ، یعنى همه را در همین سوره برایتان مى خوانیم ، زیرا خوردنیهاى حرام همه در سوره انعام نازل شده و نزول آن در مکه بوده و نیز در سوره نحل که در اواخر دوره قبل از هجرت و اوائل دوره بعد از هجرت ، در مکه و مدینه نازل شده و نیز در سوره بقره آمده که آن نیز در اوایل هجرت ، یعنى شش ماه بعد از هجرت(به طورى که روایات مى گویند) نازل شده و با این حال ، دیگر معنا ندارد ما کلمه(یتلى) را براى استقبال بگیریم و مانند بعضى از مفسرین آن را اشاره به آیه سوره مائده بدانیم که بعدا نازل مى شود.

و آیاتى که گفتیم خوردنیهاى حرام را بیان مى کند، هر چند که یکى از محرمات را، میته و خون و گوشت خوک و آنچه براى غیر خدا ذبح شده ، نام برده است و لیکن در آیه مورد بحث به دلیل سیاق ما قبل و ما بعد آن ، عنایت به خصوص ذبح شده براى غیر خدا است ، چون مشرکین در حج خود براى بتها قربانى مى کردند، با اینکه از سنن ابراهیم(علیه السلام) تنها سنت حج در میان آنان باقى مانده بود، آن را هم به این صورت در آورده بودند که بتهایى بر بام کعبه ، و عده اى را بالاى صفا و مروه و عده اى را در منى نصب کرده و قربانیهاى خود را به نام آنها ذبح مى کردند. پس اجتناب از این عمل منظور نظر آیه است ، هر چند که خوردن میته و خون و گوشت خنزیر هم از جمله محرمات خدا باشند.

مؤ ید این معنا علاوه بر آنچه گذشت این است که کلام را با جمله(فاجتنبوا الرجس من الاوثان و اجتنبوا قول الزور) تعقیب کرده ، چون اجتناب از اوثان و اجتناب از سخن باطل هر چند که از مصادیق تعظیم(حرمات اللّه) است و به همین جهت آن را بر جمله(و من یعظم حرمات اللّه ...) تفریع کرده و فرموده :(فاجتنبوا...) لیکن نامبردن این دو تا از میان همه محرمات ، و حرمات خدا در سیاق آیات حج جز براى این نبوده که در عمل حج این دو تا مورد ابتلاى آن روز بوده ، و مشرکین درباره تقرب به بتها و قربانى کردن براى آنها و به نام آنها اصرار مى ورزیدند.

با این بیان روشن شد که جمله(فاجتنبوا الرجس من الاوثان و اجتنبوا قول الزور) نهى عامى است از تقرب به بتها و قول باطل که در مورد خاص حج به کار رفته و به همین جهت بوده که با فاى تفریع آمده است .

و اگر حکم اجتناب را نخست معلق بر(رجس) کرد، و سپس آن رجس را با جمله(من الاوثان) بیان نمود، و از اول نفرمود:(فاجتنبوا من الاوثان) براى این بود، که به علت حکم هم اشاره کرده باشد که علت وجوب اجتناب این است که(اوثان)،(رجس) هستند.

و نیز اگر اجتناب را معلق برخود اوثان کرد، نه به عبادت و تقرب و توجه و یا لمس آنها و یا امثال این عناوین ، با اینکه همه مى دانیم که اجتناب در حقیقت متعلق به این گونه عناوین است نه به عین بتها، براى این بود که در تعبیر از اجتناب مبالغه فرموده باشد.

از آنچه گذشت روشن گردید که کلمه(من) در جمله(من الاوثان) بیانیه است ، ولى بعضى از مفسرین آنرا ابتدایى گرفته و گفته اند: معناى آیه این است که رجس را که از پرستش بتها شروع مى شود اجتناب کنید،(و خلاصه اولین رجسى که اجتنابش واجب است پرستش بتها است).

بعضى دیگر آن را تبعیضى گرفته ، گفته اند معناى آیه این است که : بعضى از جهات اوثان را که همان عبادت آنها است اجتناب کنید. ولى در این دو وجه تکلفى است که بر خواننده پوشیده نیست ، و معناى آیه را از استقامت و روانى مى اندازد.

حنفاء لله غیر مشرکین به و من یشرک باللّه فکانما خر من السماء فتخطفه الطیر...

.

(حنفاء) جمع(حنیف) است و حنیف به معناى چیزهایى است که از دو طرف

(افراط و تفریط)، به وسط مى آیند، و بدان سو متمایل مى شوند. و معناى اینکه مردمى براى خدا حنفاء باشند این است که از اغیار(یعنى آلهه و بتها) به سوى خدا مایل گردند. و لذا این جمله و جمله(غیر مشرکین) یک معنا را افاده مى کند.

و این دو جمله ، یعنى جمله(حنفاء لله) و جمله(غیر مشرکین) به هر دو حال از فاعل(فاجتنبوا) هستند، و آن را چنین معنا مى دهند: شما از اوثان و قربانى کردن براى آنها اجتناب کنید در حالى که از غیر خدا مایل به سوى خدا باشید، و در حج خود به او شرک نورزید، چون مشرکین در عمل حج اینطور تلبیه مى گفتند:(لبیک ، لا شریک لک الا شریکا هو لک ، تملکه و ما ملک) یعنى لبیک اى خدا، شریکى براى تو نیست ، مگر شریکى که مال خود تو است ، تو هم آن را مالکى و هم ما یملک آن را مالکى .

(و من یشرک باللّه فکانما خر من السماء فتخطفه الطیر) - یعنى مرغ شکارى آن را به سرعت بگیرد. در این جمله مشرک را در شرک ورزیدن و سقوطش از درجات انسانیت ، به هاویه ضلالت و شکار شیطان شدنش را، تشبیه کرد به کسى که دارد از آسمان سقوط مى کند و عقاب لاشخور او را به سرعت بگیرد.

(او تهوى به الریح فى مکان سحیق) - و یا باد او را به) مکانى(سحیق) یعنى بسیار دور پرتاب کند. این جمله عطف است بر جمله(تخطفه الطیر)، و تشبیه دیگرى است از مشرکین از نظر دورى از راه حق .

ذلک و من یعظم شعائر اللّه فانها من تقوى القلوب

.

کلمه(ذلک) خبر است براى مبتدایى که حذف شده ، و تقدیر آن(الامر ذلک - قضیه از این قرار است) بوده . و کلمه(شعائر) جمع(شعیره) است ، و شعیره به معناى علامت است ، و شعائر خدا علامتهایى است که خداوند آنها را براى اطاعتش ‍ نصب فرموده ، همچنانکه خودش فرمود:(ان الصفا و المروه من شعائر اللّه) و نیز فرموده :(و البدن جعلناها لکم من شعائر اللّه ...).

و مراد از آن ، شترى است که براى قربانى سوق داده مى شود، و با شکافتن کوهانش از طرف راست آن را علامت گذارى مى کنند تا معلوم شود که این شتر قربانى است - ائمه اهل بیت(علیهم السلام) آیه را چنین تفسیر کرده اند. ظاهر جمله(لکم فیها منافع) که بعد از

جمله مورد بحث است نیز آن را تاءیید مى کند، و همچنین جمله بعد که مى فرماید:(و البدن جعلناها لکم ...) ولى بعضى از مفسرین گفته اند که مراد از شعائر همه علامتهاى منصوبه براى اطاعت خدا است ، ولى سیاق با این گفته مساعد نیست .

(فانها من تقوى القلوب) - یعنى تعظیم شعائر الهى از تقوى است ، بنابراین ضمیر در(فانها) به تعظیم شعائرى بر مى گردد که از کلام مفهوم مى شود، آنگاه گوئى که مضاف تعظیم حذف شده ، و مضاف الیه(شعائر) به جاى آن نشسته ، و ضمیر مضاف هم به همان قائم مقامش برگشته است .

و اضافه تقوى به قلوب اشاره است به اینکه حقیقت تقوى و احتراز و اجتناب از غضب خداى تعالى و تورع از محارم او، امرى است معنوى که قائم است به دلها. و منظور از قلب ، دل و نفوس است . پس تقوى ، قائم به اعمال - که عبارت است از حرکات و سکنات بدنى - نیست ، چون حرکات و سکنات در اطاعت و معصیت مشترک است ، مثلا دست زدن و لمس کردن بدن جنس مخالف در نکاح و زنا، و همچنین بى جان کردن در جنایت و در قصاص ، و نیز نماز براى خدا و براى ریا، و امثال اینها از نظر اسکلت ظاهرى یکى است ، پس اگر یکى حلال و دیگرى حرام ، یکى زشت و دیگرى معروف است ، به خاطر همان امر معنوى درونى و تقواى قلبى است ، نه خود عمل و نه عناوینى که از افعال انتزاع مى شود، مانند احسان و اطاعت و امثال آن .

لکم فیها منافع الى اجل مسمى ثم محلها الى البیت العتیق

.

کلمه(محل) - به کسره حاء - اسم زمان و به معناى وقت حلول ، و سر رسید مدت است . و ضمیر(فیها) به شعائر بر مى گردد. و بنابراین که معناى شعائر شتر قربانى باشد، معنا چنین مى شود: براى شما در این شعائر- این شتران قربانى - منافعى است ، از قبیل سوار شدن بر پشت آنها، و نوشیدن شیر آنها در موقع احتیاج تا مدتى معین ، و آن وقتى است که دیگر باید قربانى شوند، و سپس وقت رسیدن اجل آن براى ذبح تا رسیدن به خانه کعبه منتهى مى شود. و این جمله معناى جمله(هدیا بالغ الکعبه) را مى دهد. البته این معنا بنا به روایاتى است که از ائمه اهل بیت(علیهم السلام) رسیده .

و اما بنابر قول به اینکه مراد از شعائر مناسک حج است ، بعضى گفته اند: مقصود

منافعى است که در آن ایام از راه خرید و فروش عاید حاج مى شود، که سر آمد مناسک حج کنار خانه خدا است ، چون آنجا آخرین عمل ، که همان طواف است انجام مى شود.

و لکل امه جعلنا منسکا لیذ کروا اسم اللّه على ما رزقهم من بهیمه الانعام ...

.

کلمه(منسک) مصدر میمى ، و اسم زمان و مکان است از(نسک) و در اینجا از ظاهر جمله(لیذکروا اسم اللّه) بر مى آید که مصدر میمى و به معناى عبادت باشد، عبادتى که مشتمل بر قربانى و ذبح هم هست .

و معنایش این است که : ما در امتهاى گذشته آنهایى که ایمان داشتند، عبادتى با پیشکش قربانى قرار داده بودیم تا آنان نیز نام خدا را بر بهیمه انعام که خدایشان روزى کرده بود ببرند. و خلاصه شما پیروان ابراهیم اولین امتى نیستید که قربانى برایتان مقرر شده بلکه براى قبل از شما هم مقرر شده بود.

(فالهکم اله واحد فله اسلموا) - یعنى وقتى خداى شما همان خدایى باشد که براى امتهاى گذشته نیز احکام شما را تشریع کرده ، پس بدانید که معبود شما و آن امتها یکى است پس اسلام بیاورید، تسلیمش شوید به اینکه عمل خود را خالص و تنها براى او به جا بیاورید، و در قربانیهاى خود به خدایى دیگر تقرب مجویید. بنابراین ، حرف(فاء) در جمله(فالهکم) براى تفریع سبب بر مسبب ، و در جمله(فله اسلموا) براى تفریع مسبب بر سبب است .

(و بشر المخبتین) - در این جمله اشاره اى است به اینکه هر که براى خدا در حج خود اسلام و اخلاص داشته باشد او از(مخبتین) است ، و آن وقت خود قرآن کریم(مخبتین) را چنین تفسیر فرموده :(الذین اذا ذکر اللّه و جلت قلوبهم و الصابرین على ما اصابهم و المقیمى الصلوه و مما رزقناهم ینفقون) و انطباق این چند صفتى که در آیه شریفه در تفسیر(اخبات) آمده با کسى که حج خانه خدا را با اسلام و تسلیم به جا مى آورد، روشن است چون صفات مذکور عبارت است از: ترس از خدا، صبر، به پا داشتن نماز و انفاق که همه اش در حج هست .

و البدن جعلناها لکم من شعائر الله لکم فیها خیر...

.

کلمه(بدن) - به ضم باء و سکون دال - جمع(بدنه) - به دو فتحه - که عبارت است از شتر چاق و درشت . و در سابق گفتیم که اگر آن را از شعائر خوانده به اعتبار این است که قربانى خدا شده است .

(فاذکروا اسم اللّه علیها صواف) - کلمه(صواف) جمع(صافه) است . و معناى صافه بودن آن این است که ایستاده باشد دستها و پاهایش برابر هم و دستهایش بسته باشد.

(فاذا وجبت جنوبها فکلوا منها و اطعموا القانع و المعتر) - کلمه(وجوب) به معناى سقوط است . وقتى مى گویند(وجبت الشمس) معنایش این است که آفتاب غروب کرد. و کلمه(جنوب) جمع(جنب) است ، و مراد از(وجوب جنوب قربانى) این است که با پهلو به زمین بیفتد، کنایه از اینکه بمیرد.

و امر در جمله(فکلوا منها) براى اباحه و رفع ممنوعیت است . و خلاصه معناى(کلوا) این است که مى توانید بخورید. و کلمه(قانع) به معناى فقیرى است که به هر چه به او بدهند قناعت مى کند، چه سؤ ال هم بکند یا نکند. و(معتر) فقیرى است که براى سؤ ال نزد تو آمده باشد. و معناى آیه روشن است .

لن ینال اللّه لحومها و لا دمائها و لکن یناله التقوى منکم ...

.

این جمله به منزله دفع دخل است . به عبارت ساده تر: پاسخ از سؤ الى است که ممکن است بشود، چون ممکن است ساده لوحى توهم کند که خدا از این قربانى استفاده مى کند و بهره اى از گوشت و یا خون آن عایدش مى شود، لذا جواب داد، که : نه ، چیزى از این قربانى ها و گوشت و خون آنها عاید خدا نمى شود، چون خدا منزه است از جسمیت و از هر حاجتى . تنها تقواى شما به او مى رسد، آن هم به این معنا که دارندگان تقوى به او تقرب مى جویند.

و یا ممکن است کسى که آنطور ساده لوح نیست چنین توهم کند که با اینکه خدا منزه از جسمیت و از هر نقص و حاجتى است و از گوشت و خون قربانى ها بهره اى نمى برد دیگر چه معنا دارد که ما حیوانات خود را به نام او قربانى کنیم ؟.

لذا جواب داده که مطلب همینطور است ، و لیکن این قربانى ها اثرى معنوى براى آورنده اش دارد و آن صفات و آثار معنوى است که جا دارد که به خدا برسد، به معناى اینکه جا دارد که به سوى خداى تعالى صعود کند و صاحبش را به خدا نزدیک کند آنقدر نزدیک کند که دیگر حجابى بین او و خدا نماند.

(کذلک سخرها لکم لتکبروا اللّه على ما هدیکم) - ظاهرا مراد از(تکبیر خدا) ذکر او به کبریایى و عظمت باشد که ما را هدایت فرمود. پس مراد از هدایت هم هدایت به اطاعت و عبودیت خود او است . و معناى آیه این است که : خداوند آن حیوان را این چنین براى شما مسخر نمود تا همان تسخیر وسیله هدایت شما به سوى اطاعت و تقرب به سویش شود، شما آن را قربانى کنید و در هنگام قربانى کردن و یاد کبریاء و عظمت او در برابر این هدایت بیفتید.

بعضى از مفسرین گفته اند: مراد از(تکبیر) معرفت خداى تعالى به عظمت است و مراد از(هدایت) هدایت به سوى تسخیر آن حیوان است و معنا چنین است که : خداوند آن حیوان را مسخر شما کرد تا او را به عظمت بشناسید و فکر کنید که او چقدر بزرگ است که راه تسخیر این حیوان را به ما نشان داده است .

ولى وجه اول از این دو وجه بهتر، و با سیاق سازگارتر است ، چون بنابر آن وجه ، تعلیلى که آمده با مقام(تسخیرش براى قربانى و تقرب) سازگارتر است ، چون حاج به یاد کبریایى خدا مى افتد و او را در برابر اینکه هدایت به چنین عبادتى شده که هم رضاى او را دنبال دارد و هم ثوابش را، تکبیر گوید.

و بنابر وجه دوم این ارتباط با مقام رعایت نمى شود، چون تسخیر شتر براى آدمیان و هدایت ایشان به چگونگى تسخیر آن ، اختصاصى به حاجیان ندارد.

(و بشر المحسنین) - و بشارت ده نیکوکاران را، یعنى آنهایى را که چنین اعمال نیک به جا مى آورند. و یا این چنین احسان و در راه خدا انفاق مى کنند.

بحث روایتى

در الدر المنثور است که ابن ابى حاتم از ابن عباس روایت کرده که در تفسیر(و من یرد فیه بالحاد...)، گفته این آیه درباره عبد اللّه بن انیس نازل شد که رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله و سلم) او را با مردى مهاجر و مردى از انصار به دنبال کارى فرستاد، و این سه در بین راه به انساب خود افتخار کردند تا آنجا که عبد اللّه بن انیس را خشم گرفت و مرد انصارى را کشت و از اسلام مرتد شده به مکه گریخت . آیه شریفه نازل شد که هر کس در مکه به خاطر ظلمى که کرده از اسلام ملحد شود، از عذابى دردناک بدو مى چشانیم ، یعنى هر کس به خاطر الحاد، و اعراضش از اسلام پناهنده به مکه شود... .

مؤ لف : نازل شدن این آیه در خصوص این داستان ، نه با سیاق سازگارى دارد و نه با رجوع ذیل آیه به صدر آن ، تا ذیل متمم معناى صدر شود که بیانش گذشت

و در تفسیر قمى در ذیل آیه(ان الذین کفروا... و الباد) گفته : این آیه درباره قریش

آنگاه که رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله و سلم) را از مکه جلوگیرى کردند نازل شده ، و مقصود از(عاکف) اهل مکه ، و مقصود از(بادى) کسانى است که از خارج مى آیند. هیچ کس حق ندارد کسى را از دخول در حرم و منزل کردن در آن ممانعت کند.

و در تهذیب به سند خود از حسین بن ابى العلاء روایت کرده که گفت : امام صادق(علیه السلام) آیه(سواء العاکف فیه و الباد) را قرائت کرد و فرمود: مردم مکه هیچ یک از خانه هایشان در نداشت ، اولین کسى که براى خانه خود دو لنگه در گذاشت معاویه بن ابى سفیان بود، و حال آنکه براى احدى سزاوار نبود که حاجى را از خانه و منزلهاى مکه جلوگیرى کند.

مؤ لف : روایات در این معنا بسیار است ، و اصل این مساءله باید در فقه مورد بحث قرار گیرد.

و در کافى از ابن ابى عمیر از معاویه روایت کرده که گفت : از امام صادق(علیه السلام) معناى کلام خداى عز و جل را پرسیدم که مى فرماید:(و من یرد فیه بالحاد بظلم) فرمود: هر ظلمى الحاد است ، حتى زدن خادم بى گناه هم از همین الحاد است . و در همان کتاب به سند خود از ابى الصباح کنانى روایت کرده که گفت : از امام صادق(علیه السلام) از معناى آیه(و من یرد فیه بالحاد بظلم نذقه من عذاب الیم) پرسیدم ، فرمود: هر ظلمى که شخص در مکه مرتکب شود، چه ظلم به نفس ، و چه ظلم به غیر، من آن را الحاد مى دانم ، و به همین جهت امام از اینکه در مکه سکونت گزیند پرهیز مى کرد.

مؤ لف : این روایت را صاحب علل الشرایع هم از ابى الصباح از آن جناب آورده ، و در روایت وى آمده : و به همین جهت امام همواره مردم را نهى مى کرد از اینکه مجاور مکه شوند. و در معناى این روایت و روایت قبلش روایاتى دیگر نیز هست .

و نیز در کافى به سند خود از ربیع بن خثیم روایت کرده که گفت : امام صادق(علیه السلام) را دیدم که داشت پیرامون کعبه طواف مى کرد، در حالى که در محملى قرار داشت ، چون سخت مریض بود، پس دیدم که هر وقت به رکن یمانى مى رسید دستور مى داد او را به زمین بگذارند، دست خود از سوراخ محمل بیرون مى آورد و آن را به زمین مى کشید بعد مى فرمود بلندش ‍ کنند.

بعد از آنکه دیدم در هر شوط این کار را تکرار کرد، عرضه داشتم : فدایت شوم یا بن رسول اللّه ! این کار براى شما زحمت زیاد داشت ؟ فرمود: من از خداى عز و جل شنیدم که مى فرمود:(لیشهدوا منافع لهم) پرسیدم منظور منافع دنیا است یا آخرت ؟ فرمود: همه .

و در مجمع البیان در ذیل همین آیه گفته : بعضى گفته اند منافع آخرت منظور است ، و آن عفو و مغفرت است ، و بدین مضمون از امام باقر(علیه السلام) هم نقل شده است .

مؤ لف : اثبات یکى از این دو نوع منافع ، منافاتى با عموم آیه ندارد.

و در کتاب عیون از جمله مسائلى که حضرت رضا براى محمد بن سنان و پاسخش به سوالات او از علل نوشت ، یکى علت وجوب حج بوده که امام نوشته است : علت آن رفتن به میهمانى خداى عز و جل و طلب حوایج و بیرون شدن از همه گناهان است و براى این است که از گناهان گذشته تائب شود و نسبت به آینده اش تجدید عمل کند. و نیز در حج ، انسان موفق به بذل مال مى شود. و تنش به زحمت مى افتد، و در مقابل اجر مى برد. آدمى را از شهوات و لذات باز مى دارد، و به وسیله عبادت به درگاه خداى عز و جل نزدیک مى شود و آدمى را به خضوع و استکانت و اظهار ذلت در برابر آن درگاه وا مى دارد. حج دائما آدمى را دچار سرما و گرما و ایمنى و خوف مى کند و آدمى با این حوادث خو مى گیرد.

و نتیجه آثارش این است که امید و ترس آدمى همه متوجه خدا مى شود. نتیجه دیگرش اینکه قساوت را از قلب و خشونت را از نفس ‍ و نسیان را از دل مى زداید و امید و ترس از غیر خدا را مى برد و حقوق خدایى را تجدید مى کند و نفس را از فساد جلو مى گیرد. منافع شرقیان را عاید غربیان و ساحلیان را عاید خشکى نشینان که به حج آمده اند و حتى آنها که نیامده اند مى سازد چون حج موسم آمد و شد تاجران و وارد کنندگان و فروشندگان و مشتریان و کاسبان و مسکینان است . در حج حوائج محتاجانى که از اطراف و اماکن مى آیند و مى توانند بیایند بر آورده مى شود. اینها همه منافعى است که حج براى بشر دارد.

مؤ لف : قریب به این مضمون از فضل بن شاذان نیز از آن جناب روایت شده است .

و در کتاب معانى الاخبار به سند خود از ابى الصباح کنانى از امام صادق

(علیه السلام) روایت کرده که در تفسیر کلام خداى عز و جل که فرموده : و(یذکروا اسم اللّه فى ایام معلومات) فرمود: یعنى ایام تشریق .

مؤ لف : در این معنا نیز روایات دیگرى از امام باقر و صادق(علیهما السلام) رسیده ، البته در این میان روایات دیگرى نیز هست که معارض با این روایات است ، مثل آن روایاتى که(ایام معلومات) را دهه ذى الحجه دانسته ، یا آن روایاتى که(ایام معلومات) را دهه ذى الحجه و ایام معدودات را ایام تشریق دانسته و آیه شریفه با آن روایتى که ایام مذکور را ایام تشریق دانسته سازگارتر است .

و در کافى به سند خود از ابى الصباح کنانى از امام صادق(علیه السلام) روایت کرده که در تفسیر جمله(ثم لیقضوا تفثهم) فرمود: منظور، سر تراشیدن و ازاله مو از بدن است .

و در فقیه ، در روایات بزنطى از حضرت رضا(علیه السلام) آمده که فرمود:(تفث) ناخن گرفتن و چرک گرفتن از بدن و افکندن جامه احرام است .

و در تهذیب به سند خود از حماد ناب ، روایت آورده که گفت : از امام صادق(علیه السلام) از معناى جمله(و لیطوفوا بالبیت العتیق) پرسیدم : فرمود: منظور طواف نساء است .

مؤ لف : در معناى این سه روایت ، روایات دیگرى از ائمه اهل بیت(علیهم السلام) آمده است .

و در کافى به سند خود از ابان از کسى که براى او حدیث کرده از امام ابى جعفر(علیه السلام) روایت کرده که گفت : از آن جناب پرسیدم چرا خداوند خانه کعبه را(بیت العتیق) نامید؟ فرمود: براى اینکه(هر خانه اى در دنیا در قید ملک مالکى است) و خداوند خانه را از قید ملکیت انسانها آزاد کرده ، هیچ کس مالک آن نشده است .

و در تفسیر قمى گفته : پدرم از صفوان بن یحیى از ابى بصیر از امام صادق(علیه السلام) برایم حدیثى کرد و در ضمن آن از داستان غرق شدن قوم نوح گفت ، و سپس

فرمود: خانه کعبه از این جهت بیت عتیق نامیده شده که از غرق شدن آزاد گردیده .

و در الدر المنثور است که بخارى در تاریخ خود و ترمذى - وى حدیث را حسن دانسته - و ابن جریر و طبرانى و حاکم - وى آن را صحیح دانسته - و ابن مردویه و بیهقى - در کتاب دلائل - از عبد اللّه بن زبیر روایت کرده اند که گفت : رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله و سلم) فرمود: اگر خدا خانه کعبه را بیت العتیق نامیده بدین جهت است که خداوند آن را از شر جبابره دنیا آزاد کرده ، و تاکنون هیچ جبارى بر آن غلبه نکرده است .

مؤ لف : تاریخ به هیچ وجه این روایت را تصدیق نمى کند براى اینکه یکى از جبابره که این خانه را خراب کرد خود همین عبد اللّه زبیر و دیگرى حصین بن نمیر به دستور یزید و یکى دیگر حجاج بن یوسف به امر عبد الملک مروان و یکى قوم قرامطه بودند. و ممکن است مراد آن حضرت تاریخ گذشته این خانه باشد. و اما روایت سابق بر این روایت که ثابت نشده است .

باز در همان کتاب آمده که سفیان بن عیینه و طبرانى و حاکم - وى حدیث را صحیح دانسته - و بیهقى - در کتاب سنن خود - از ابن عباس روایت کرده اند که گفت : حجر اسماعیل جزء خانه است براى اینکه رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله و سلم) از پشت دیوار حجر طواف مى کرد. و حجر را داخل طواف مى ساخت ، خداى تعالى هم فرموده :(و لیطوفوا بالبیت العتیق).

مؤ لف : در این معنا روایات دیگرى از ائمه اهل بیت(علیهم السلام) آمده .

باز در همان کتاب است که ابن ابى شیبه و حاکم - وى حدیث را صحیح دانسته - از جبیر بن مطعم روایت کرده اند که گفت رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله و سلم) فرمود: اى بنى عبد مناف ! زنهار که احدى را از طواف این خانه و نماز در آن ممانعت مکنید، هر وقت که باشد چه شب و چه روز.

و در مجمع البیان در ذیل جمله(فاجتنبوا الرجس من الاوثان) گفته : اصحاب ما امامیه روایت کرده اند که بازى شطرنج و نرد و سایر انواع قمار، از این رجس است . و در ذیل(و اجتنبوا قول الزور) گفته : اصحاب ما روایت کرده اند که غنا و سایر سخنان لهو از مصادیق قول زور است .

و در همان تفسیر آمده که ایمن بن خزیم از رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله و سلم) روایت کرده که روزى ما را مخاطب قرار داد و فرمود: اى مردم ! خداوند شهادت بنا حق را هم لنگه شرک به خود حساب کرده ، و فرموده :(فاجتنبوا الرجس من الاوثان و اجتنبوا قول الزور).

مؤ لف : ذیل این روایت در الدر المنثور، از احمد، ترمذى ، ابن جریر، ابن منذر و ابن مردویه از ایمن روایت شده است .

و در کافى به سند خود از ابى الصباح کنانى از ابى عبد اللّه(علیه السلام) روایت کرده که در ذیل جمله(و لکم فیها منافع الى اجل مسمى) فرمود: یعنى مادام که قربانى نشده ، اگر در راه خسته شد مى تواند سوارش شود، البته نه اینکه خسته اش کند و اگر تشنه شد مى تواند از شیرش بدوشد، البته به شرطى که همه آن را ندوشد.

و در الدر المنثور است که ابن ابى شیبه از على(علیه السلام) روایت کرده که فرمود: حاج مى تواند سوار شتر خود شود، اما به طور شایسته .

مؤ لف : نظیر این روایت را از جابر از رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله و سلم) نیز آورده .

و در تفسیر قمى در ذیل آیه(فله اسلموا و بشر المخبتین) فرموده : یعنى عبادت کنندگان .

و در کتاب کافى به سند خود از عبد اللّه بن سنان از امام صادق(علیه السلام) روایت کرده که در ذیل جمله(و اذکروا اسم اللّه علیها صواف) فرمود: این آن هنگامى است که شتر براى نحر، مى ایستد که دست و پایش در یک صف قرار گرفته ، دستهایش از پا تا زانو بسته شده . و جمله(فاذا وجبت جنوبها) مربوط به آن هنگامى است که به زمین مى افتد.

و در همان کتاب به سند خود از عبد الرحمان بن ابى عبد اللّه ، از امام صادق(علیه السلام) روایت کرده که در تفسیر جمله(فاذا وجبت جنوبها) فرمود: یعنى وقتى به زمین افتاد از آن بخورید و به(قانع) یعنى کسى که هر چیزى به او بدهى راضى مى شود و ناراحت

نمى گردد و قهر نمى کند، و به(معتر) یعنى کسى که از کنار تو عبور مى کند بلکه تعارفش کنى ، بخوران .

و در معانى الاخبار به سند خود از سیف تمار روایت کرده که گفت : امام صادق(علیه السلام) فرمود: سعید بن عبد الملک به حج آمد و پدرم را بدید، پس گفت : من شترى سوق داده ام(با خود براى قربانى آورده ام) حال چه کنم ؟ فرمود یک ثلث آن را براى خوردن خانواده ات بده ، و ثلث دیگر را به قانع بخوران ، و ثلث سوم را به مسکین بده . پرسیدم : مسکین یعنى سائل ؟ فرمود: بله و قانع آن کسى است که هر چیز برایش بفرستى هر چند یک تکه گوشت باشد قناعت مى کند، و معتّر آن کسى است که به طمع گوشت از کنار تو مى گذرد، ولى سؤ ال نمى کند.

مؤ لف : در همه مضامینى که در این روایات گذشت ، روایات بسیار دیگرى هست که آنچه ما نقل کردیم مختصرى از آنها بود.

و در کتاب جوامع الجامع در تفسیر جمله(لن ینال اللّه لحومها و لا دماوها) مى گوید: و روایت شده که مردم جاهلیت را رسم بر این بود که وقتى شتر را نحر مى کردند، خون آن را به دیوار کعبه مى مالیدند، پس وقتى مسلمانان به حج رفتند مى خواستند همین رسم جاهلیت را انجام دهند این آیه نازل شد.

مولف : در معناى