background
هَٰذَانِ خَصْمَانِ اخْتَصَمُوا فِي رَبِّهِمْ ۖ فَالَّذِينَ كَفَرُوا قُطِّعَتْ لَهُمْ ثِيَابٌ مِنْ نَارٍ يُصَبُّ مِنْ فَوْقِ رُءُوسِهِمُ الْحَمِيمُ
اين دو [گروه،] دشمنان يكديگرند كه در باره پروردگارشان با هم ستيزه مى‌كنند، و كسانى كه كفر ورزيدند، جامه‌هايى از آتش برايشان بريده شده است [و] از بالاى سرشان آب جوشان ريخته مى‌شود.
آیه 19 سوره الْحَجّ

بیان آیات

بعد از آنکه در آیات سابق اختلاف مردم و خصومت آنان را درباره خداى سبحان نقل کرد که یکى تابع پیشوایى گمراه کننده است و دیگرى پیشوایى است گمراه کننده که بدون علم درباره خدا جدال مى کند، و یکى دیگر مذبذب و سرگردانى است که خدا را در یک صورت مى پرستد و در سایر صور به شرک قبلى خود بر مى گردد و دیگرى به خداى سبحان ایمان دارد و عمل صالح مى کند، اینک در این آیات مى فرماید که خدا علیه ایشان شهادت مى دهد و به زودى در روز قیامت میان آنان داورى مى کند در حالى که همه خاضع و مقهور او هستند و در برابر عظمت و کبریاى او به سجده در مى آیند، سجده حقیقى - ولو اینکه بعضى از اینان یعنى آنهائى که عذاب بر آنان حتمى شده بر حسب ظاهر از سجده امتناع کنند - آنگاه اجر مؤ منین و کیفر غیر مؤ منین را بعد از فصل قضاء در قیامت بیان مى کند.

ان الذین آمنوا و الذین هادوا و الصابئین و النصارى و المجوس و الذین اشرکوا ان اللّه یفصل بینهم یوم القیمه ...

.

مراد از(الذین آمنوا) به قرینه مقابله کسانى است که به محمد بن عبد اللّه(صلى اللّه علیه و آله و سلم) و کتاب و قرآن ایمان آوردند. و مراد از(و الذین هادوا) گروندگان به موسى و

پیامبران قبل از موسى است که در موسى توقف کردند و کتابشان تورات است . که بخت نصر پادشاه بابل وقتى در اواسط قرن هفتم بر آنان مستولى شد قبل از مسیح آن را سوزانید و مدتها به کلى نابود شد تا آنکه عزراى کاهن در اوایل قرن ششم قبل از مسیح در روزگارى که کورش پادشاه ایران بابل را فتح نموده و بنى اسرائیل را از اسارت نجات داده به سرزمین مقدس برگردانید آن را به رشته تحریر در آورد.

و مراد از(صابئین) پرستندگان کواکب نیست به دلیل خود آیه که میان صابئین و مشرکین مقابله انداخته بلکه - به طورى که بعضى گفته اند - صابئین عبارتند از معتقدین به کیشى که حد وسط میان یهودیت و مجوسیت است و کتابى دارند که آن رابه حضرت یحیى بن زکریاى پیغمبر نسبت داده اند، و امروز عامه مردم ایشان را(صبى ء) مى گویند، و ما در ذیل آیه شریفه(ان الذین آمنوا و الذین هادوا و النصارى و الصابئین) بحثى درباره صابئین گذراندیم .

و مراد از(نصارى) گروندگان به مسیح ، عیسى بن مریم(علیهما السلام) و پیامبران قبل از وى ، و کتب مقدسه انجیل هاى چهارگانه(لوقا، مرقس ، متى و یوحنا) و کتب عهد قدیم است ، البته آن مقدار از کتب عهد قدیم که کلیسا آن را مقدس بداند، لیکن قرآن کریم مى فرماید: کتاب مسیحیان تنها آن انجیلى است که به عیسى نازل شد.

و منظور از(مجوس) قوم معروفى هستند که به زرتشت گرویده ، کتاب مقدسشان(اوستا) نام دارد. چیزى که هست تاریخ حیات زرتشت و زمان ظهور او بسیار مبهم است ، به طورى که مى توان گفت به کلى منقطع است . این قوم کتاب مقدس خود را در داستان استیلاى اسکندر بر ایران به کلى از دست دادند، و حتى یک نسخه از آن نماند، تا آنکه در زمان ملوک ساسانى مجددا به رشته تحریر در آمد، و به همین جهت ممکن نیست بر واقعیت مذهب ایشان وقوف یافت . آنچه مسلم است ، مجوسیان معتقد هستند که براى تدبیر عالم دو مبداء است ، یکى مبداء خیر، و دیگرى مبداء شر. اولى نامش(یزدان) و دومى(اهریمن) و یا اولى(نور)، و دومى(ظلمت) است . و نیز مسلم است که ایشان ملائکه را مقدس دانسته ، بدون اینکه مانند بت پرستان براى آنها بتى درست کنند، به آنها توسل و تقرب مى جویند. و نیز مسلم است که عناصر بسیطه - و مخصوصا آتش را - مقدس مى دارند. و در قدیم الایام مجوسیان در ایران و چین و هند و غیر آنها آتشکده هایى داشتند که وجود همه عالم رام ستند به

(اهورا مزدا) دانسته ، او را ایجاد کننده همه مى دانستند.

و اما مراد از(مشرکین) در(و الذین اشرکوا) همان وثنى ها هستند که بت مى پرستیدند، و اصول مذاهب آنها سه است : یکى مذهب وثنیت صابئه ، و یکى وثنیت برهمائیه ، و یکى بودایى . البته این سه مذهب اصول مذاهب مشرکین است ، و گرنه اقوام دیگرى هستند که از اصنام هر چه بخواهند و به هر نحوى بخواهند مى پرستند، بدون اینکه پرستش خود را بر اصل منظمى استوار سازند، مانند بت پرستان حجاز، و طوائفى در اطراف معموره جهان ، که گفتار مفصل و شرح عقاید شان در جلد دهم این کتاب گذشت .

(ان اللّه یفصل بینهم یوم القیامه) - مقصود از این(فصل) فصل قضاء و حکم به حق در مسائلى است که صاحبان این مذاهب در آن اختلاف داشته اند، تا محق آنان از مبطل جدا شود، آن چنان که هیچ ساترى در میان نماند، و هیچ حاجبى جلو آن حکم به حق را نگیرد.

و اگر کلمه(ان) در این آیه شریفه تکرار شده براى تاءکید است ، چون میان(ان)، اول ، و خبرش زیاد فاصله شده ، لذا دوباره(ان) را تکرار فرموده تا تاءکید، اثر خود را ببخشد.

نظیر این تکرار در سوره نحل آمده :(ثم ان ربک للذین هاجروا من بعد ما فتنوا ثم جاهدوا و صبروا ان ربک من بعدها لغفور رحیم) و نیز در همان سوره این تکرار آمده ، مى فرماید:(ثم ان ربک للذین عملوا السوء بجهاله ثم تابوا من بعد ذلک ، و اصلحوا ان ربک من بعدها لغفور رحیم).

(ان اللّه على کل شى ء شهید) - این جمله تعلیل آن فصل است که چگونه فصل به حق است .

الم تر ان اللّه یسجدله من فى السموات و من فى الارض و الشمس و القمر و النجوم و الجبال و الشجر و الدواب ...

.

ظاهرا خطاب در جمله(الم تر) به همه کسانى است که مى توانند ببینند و صلاحیت خطاب را دارند، و منظور از دیدن در اینجا، دانستن است .

البته ممکن هم هست بگوییم خطاب مختص به رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله و سلم) است ، و مقصود از رویت ، رویت قلبى است ، همچنانکه درباره آن فرموده :(ما کذب الفوآد ما رآ، افتمارونه على ما یرى).

و اینکه در آیه مورد بحث سجده را به غیر عقلا از قبیل خورشید و ماه و ستارگان و کوه ها نسبت داده ، خود دلیل بر این است که مراد از آن ، سجده تکوینى است ، نه سجده تشریعى و تکلیفى . و سجده تکوینى عبارت است از تذلل و اظهار کوچکى در مقابل عزت و کبریایى خداى عز و جل ، و در تحت قهر و سلطنت او. و لازمه آن این است که کلمه(من) در جمله(من فى الارض) شامل نوع انسان ، از مؤ من و کافر، بشود چون در سجده تکوینى و تذلل وجودى ، استثنایى نیست .

و اگر در زمره سجده کنندگان خود آسمان و زمین را نام نبرد، با اینکه حکم سجده تکوینى شامل آنها نیز هست ، مى فهماند که معناى کلام این است که مخلوقات علوى و سفلى چه آنها که عقل دارند و چه آنها که ندارند، در وجودشان خاضع و متذلل در برابر عزت و کبریایى خدایند، و مدام با هستى خود به طور تکوین و اضطرار سجده مى کنند.

جمله :(و کثیر من الناس) عطف است بر جمله(من فى السموات ...) و معنایش این است که : سجده مى کند براى او هر کس که در آسمانها و زمین است و نیز سجده مى کند براى او بسیارى از مردم . و اگر سجده آدمى را به بسیارى از آنان نسبت داد، خود دلیلى است بر اینکه منظور از این سجده نوع دیگرى از سجده و غیر از سجده سابق است ، چون اگر همان مقصود بود، تمامى افراد بشر در آن سجده شرکت دارند. پس این نوع سجده همان سجده تشریعى ، و اختیارى و به رو افتادن به زمین براى تجسم تذلل است ، تا آن تذلل و عبودیت تکوینى و ذاتى را اظهار کنند.

و در جمله(و کثیر حق علیه العذاب) با جمله قبلى مقابله افتاده و این مقابله مى رساند که معناى آن این است که مقصود از آن بسیارى که عذاب بر آنان حتمى شده کسانى هستند که از سجده سر مى تابند، چیزى که هست اثر سر پیچى که همان عذاب است در جاى خود آن ذکر شده ، و اگر ثبوت عذاب در جاى خوددارى از سجده ذکر شده ، براى این است که دلالت کند بر اینکه این عذاب عین همان عمل ایشان است ، که به صورت عذاب به ایشان بر مى گردد. و نیز براى این است که زمینه را براى جمله بعدى که مى فرماید(و من یهن اللّه فما له من مکرم) فراهم سازد، چون جمله مذکور دلالت مى کند بر اینکه ثبوت عذاب براى آنان به دنبال سرپیچى آنان از سجده ، خوارى و ذلت است که دیگر دنبالش کرامت و خیرى نخواهد بود.

پس امتناع آنان از سجود، به مشیت خدا عذاب را براى ایشان به دنبال دارد، و آن عذاب هم عبارت است از خوارى و ذلتى که بعد از آن کرامتى تا ابد نخواهد بود، براى اینکه

همه خیرها، و خیر همه اش به دست خدا است ، همچنانکه فرموده :(بیدک الخیر) و با این حال اگر او خیر را از شخصى دریغ بدارد، دیگر کسى نیست که خیر را به آن شخص برساند.

جمله(ان اللّه یفعل ما یشاء) کنایه است از عموم قدرت خدا، و تعلیلى است براى مطالب قبل که یکى اثبات عذاب بود براى مستکبرین از سجده براى خدا، و یکى اهانت آنان بود، اهانتى که بعد از آن کرامتى نباشد.

پس معناى آیه - و خدا داناتر است - این مى شود که : خدا در روز قیامت میان مردمى که با هم اختلاف داشتند حکم مى کند و آنها را از یکدیگر متمایز و جدا مى سازد. تو که خوب مى دانى که موجودات علوى و سفلى همه با تکوین و هستى خود در برابر خدا تذلل و خضوع دارند و تنها بشر است که بسیارى از آنان در مقام عبودیت برخاسته ، خضوع و عبودیت ذاتى خود را اظهار مى دارند و بعضى از ایشان از این اظهار استنکاف مى ورزند، و این دسته کسانى هستند که عذاب بر آنان حتمى شده ، و خدا خوارشان مى سازد، خواریى که بعد از آن دیگر کرامتى نباشد، و او بر هر چه بخواهد قادر است و آنچه بخواهد مى کند.

با این معنایى که براى آیه کردیم وجه اتصالش به ما قبل روشن گردید.

هذان خصمان اختصموا فى ربهم فالذین کفروا قطعت لهم ثیاب من نار یصب من فوق روسهم الحمیم

.

اشاره با کلمه(هذان) به دو طایفه اى است که جمله(ان اللّه یفصل بینهم یوم القیمه) و جمله بعدى اش :(و کثیر من الناس و کثیر حق علیه العذاب) بر آن دو دلالت مى کرد.

و از اینکه اختلاف کنندگان بشر را با اینکه ادیان آنان و مذاهبشان بسیار است ، منحصر در دو طایفه کرده فهمیده مى شود که برگشت تمامى ادیان مختلف به دو طایفه است ، یکى حق و یکى باطل ، چون اگر این دو جامع را در نظر نگیریم ، به هیچ معناى دیگرى نمى توانیم مذاهب مختلف عالم را در تحت آن معنا دو تا کنیم . و محق و مبطل در عالم دو طایفه هستند در مقابل هم ، یکى به حق ایمان دارد و دیگرى به آن کفر مى ورزد. پس طوائف مذکور در آیه هم ، با همه اختلافى که در اقوال آنان است منحصر در دو خصمند، و با اینکه دو خصم هستند، اقوال مختلفى بیشتر از دو تا دارند. بنابراین خوب مى توان فهمید که تعبیر(خصمان اختصموا) چقدر جالب و پر معنا است . از یک طرف اهل خصومت را تثنیه آورده ،

و از سوى دیگر خصومتشان را به صورت جمع تعبیر کرده ، و آنگاه خصومتشان را در بارها پروردگارشان دانسته و فهمانده که اختلافشان در وصف ربوبیت خداى تعالى بوده ، و در نتیجه فهمانده است که برگشت تمامى اختلافات مذاهب هر قدر هم که زیاد باشند در یک مساءله است ، و آن وصف ربوبیت خدا است .

پاره اى رب خود را به اسماء و صفاتى توصیف مى کنند که او مستحق و سزاوار آنها است و هم افعالى به او نسبت مى دهند که لایق ساحت اوست ، و به آن اوصافى که گفتیم ایمان دارند. اینها اهل حقند، و بر طبق همین اوصاف ، و آنچه آن اوصاف اقتضاء دارند عمل مى کنند، و در نتیجه اعمالشان جز صالحات چیزى نیست .

پاره اى دیگر او را به آنچه از اسماء و صفات که مستحق و سزاوار است توصیف نمى کنند، مثلا براى او شریک یا فرزند قائل مى شوند و در نتیجه وحدانیت او را منکر مى گردند، و یا صنع و ایجاد عالم را به طبیعت و یا دهر نسبت مى دهند، و یا منکر رسالت و نبوت ، و یا رسالت بعضى از رسل ، و یا منکر یکى از ضروریات دین حق مى شوند، و در نتیجه به حق کفر مى ورزند و آن را مى پوشانند،(چون کفر همان پوشاندن حق است)، و این کافر و آن مؤ من به آن معنایى که گفتیم عبارتند از(خصمان).

آنگاه شروع کرده ، در بیان کیفر و سزاى آن دو خصم ، و عاقبت امر هر یک از آن دو، و نخست کیفر کفار را بیان نموده ، مى فرماید:(فالذین کفروا قطعت لهم ثیاب من نار یصب من فوق روسهم الحمیم) یعنى براى کفار لباس از آتش مى برند، و از بالاى سرشان آب جوش بر سرشان مى ریزند.

یصهر به ما فى بطونهم و الجلود

.

کلمه(صهر) به معناى آب کردن است ، و معناى آیه این است که با آن آب جوش آنچه در داخل جوف ایشان ، از معده و روده و غیره است ، همه آب مى شود.

و لهم مقامع من حدید .

کلمه(مقامع) جمع(مقمعه) و(مقمعه) به معناى پتک و گرز است .

کلما ارادوا ان یخرجوا منها من غم اعیدوا فیها و ذوقوا عذاب الحریق

.

ضمیر(منها) به آتش بر مى گردد، و کلمه(من غم) بیان آن است . و ممکن هم هست کلمه(من) به معناى سببیت باشد. و کلمه(حریق) به معناى(محرق - سوزاننده) است ، مانند(الیم) که به معناى(مولم - دردآور) است .

ان اللّه یدخل الذین آمنوا...

.

کلمه(اساور) به طورى که گفته اند جمع(اسوره) است ، و(اسوره) خود جمع(سوار) است ، و(سوار) به طورى که راغب گفته معرب(دستواره) است . و بقیه کلمات آیه روشن است .

و هدوا الى الطیب من القول و هدوا الى صراط الحمید

.

(قول طیب) کلامى است که در آن خبائث نباشد. و(کلام خبیث) به معناى کلامى است که یکى از اقسام باطل در آن باشد، و خداى تعالى قول طیب مؤ منین را یکجا جمع نموده ، و فرموده :(دعواهم فیها سبحانک اللّهم و تحیتهم فیها سلام و آخر دعواهم ان الحمد لله رب الع المین).

پس معناى اینکه فرمود(به سوى قول طیب هدایت شدند) این است که خداوند وسیله را براى چنین سخنى برایشان فراهم نمود. و هدایتشان به صراط حمید - حمید یکى از اسماء خداست - این است که از ایشان جز افعال پسندیده سر نزند، همچنانکه جز کلام طیب از دهان ایشان بیرون نمى آید.

میان آیه مورد بحث و آیه(کلما ارادوا ان یخرجوا منها من غم اعیدوا فیها و ذوقوا عذاب الحریق) مقابله اى است ، که خواننده عزیز خود آن را درک مى کند. بحث روایتى

در کتاب توحید به سند خود از اصبغ بن نباته از على(علیه السلام) روایت کرده که در حدیثى فرموده : قبل از اینکه مرا از دست بدهید از من پرسش کنید. اشعث ابن قیس برخاست و گفت : یا امیرالمؤ منین از مجوس چطور باید جزیه گرفت ، با اینکه آنها اهل کتاب نیستند، و پیغمبرى به سوى ایشان گسیل نشده ؟ فرمود: بله اى اشعث خداوند به سوى آنان کتاب و رسولى فرستاد، تا آنکه وقتى پادشاهى در شبى مست شد و با دختر خود هم بستر گردید.

چون صبح شد خبر در میان مردم انتشار یافت ، همه جلوى خانه او گرد آمده گفتند: تو دین ما را آلوده کرده ، و از بین بردى ، باید بیرون شوى ، تا تو را با زدن حد پاک کنیم . پادشاه به ایشان گفت همه جمع شوید و به سخن من گوش فرا دهید، اگر دیدید که هیچ راهى جز حد زدن نیست آن وقت خود دانید، هر کارى مى خواهید بکنید.

و چون همه گرد آمدند به ایشان گفت : هیچ مى دانید که خداى تعالى هیچ بنده اى را گرامى تر از پدر و مادر ما، آدم و حوا نیافریده ؟ گفتند: بله ، درست است . گفت مگر نبود که او دختران خود را به پسران خود داد؟ گفتند، درست است ، و همین دین ما باشد؟ همگى بر پیروى چنین مسلکى هم پیمان شدند، خداوند هر علمى که داشتند از سینه شان محو کرد و کتابى که در بینشان بود از میانشان برداشت ؟ و در نتیجه مجوس کافر و اهل آتشند که بدون حساب وارد آتش مى شوند، ولى منافقین حالشان شدیدتر از ایشان است ؟ اشعث گفت : به خدا سوگند مثل این جواب از کسى نشنیدم ، و به خدا سوگند دیگر چنین پرسشى را تکرار نمى کنم .

مؤ لف : اینکه امام(علیه السلام) فرمود:(منافقین حالشان بدتر است) منظورش تعریض به اشعث منافق است . و اما اینکه مجوسیان اهل کتابند، روایات دیگرى نیز بر وفقش هست ، و در آنها آمده که پیغمبرى داشتند و او را کشتند و کتابش را سوزاندند.

و در الدر المنثور در تفسیر جمله(ان اللّه یفعل ما یشاء) آمده که ابن ابى حاتم ، و لالکایى - در کتاب سنت - و خلعى در - کتاب فوائدش - از على(علیه السلام) روایت کرده اند که شخصى از جنابش پرسید: در میان ما مردى است که درباره مشیت بحث مى کند. حضرت فرمود: اى عبد اللّه خداوند تو را براى آنچه خود مى خواست خلق کرد، و یا براى آنچه تو مى خواستى ؟ عبد اللّه گفت : براى آنچه که خودش مى خواسته . حضرت فرمود: مثلا اگر تو را مریض مى کند، وقتى مریض مى کند که خودش خواسته باشد، و یا وقتى که تو خواسته باشى ؟ گفت : وقتى خودش خواسته باشد. باز فرمود: بعد از آنکه مریضت کرد وقتى بهبودیت مى دهد که خودش ‍ خواسته باشد، یا تو خواسته باشى ؟ گفت : وقتى خودش خواسته باشد. باز پرسید تو را وقتى به بهشت مى برد که خودش خواسته باشد، یا تو خواسته باشى ؟ گفت : بلکه وقتى خودش خواسته باشد. فرمود: به خدا سوگند اگر غیر این جواب مى گفتى آن عضوت را که دیدگانت در آن است با شمشیر مى زدم .

مؤ لف : این روایت را صدوق هم در کتاب توحید به سند خود از عبد اللّه بن میمون قداح از جعفر بن محمد از پدرش(علیهما السلام) روایت کرده ، و در آن نام بهشت نیامده ، تنها آمده که(وقتى تو را داخل مى کند که خودش خواسته باشد یا تو خواسته باشى).

در سابق ، در جلد اول این کتاب ، در تفسیر آیه(و لا یضل به الا الفاسقین) روایت دیگرى در این معنا با شرحش گذشت .

و در توحید به سند خود از سلیمان بن جعفر جعفرى روایت کرده که گفت : حضرت رضا(علیه السلام) فرمود: مشیت یکى از صفات افعال است ، پس هر که معتقد باشد که خدا از ازل مرید و شائى(خواهنده) بوده موحد نیست .

مؤ لف : در اینکه بار دوم فرمود(پس هر که معتقد باشد که خدا از ازل مرید و شائى بوده موحد نیست) اشاره است به اینکه اراده و مشیت یک چیز است ، و همینطور هم هست ، چون مشیت وقتى آدمى به آن موصوف مى شود که آدمى فاعلى در نظر گرفته شود، که مى داند چه مى کند، و چه کرده است ، و همین معنا وقتى اراده نامیده مى شود که فاعلیت فعل تمامیت و کمال یافته باشد، به طورى که فعل از آن منفک نشود.

و به هر حال اراده و مشیت وصفى است خارج از ذات و عارض بر ذات ، و به همین جهت خداى تعالى آن طور که به صفات ذاتى اش ‍ از قبیل علم و قدرت موصوف مى شود، به اراده و مشیت موصوف نمى شود، چون ذات او منزه از تغییر است ، و با عروض عوارض ‍ دگرگون نمى شود. پس اراده و مشیت از صفات فعل او، و منتزع از فعل او، و یا از جمع شدن اسباب ناقصه که مجموع علت تامه است مى شود.

پس اینکه مى گوییم خدا اراده کرد چنین و چنان کند، معنایش این است که اگر چنین و چنان کرد با علم به صلاحیت آن کرد، و مى دانست که مصلحت انجام آن بیشتر از مصلحت ترک آن است . و یا معنایش این است که وسیله و اسباب آن را با علم به صلاحیت آن فراهم نمود.

و چون اراده به آن معنایى که در خود ما است غیر از ذات خدا است ، لذا اگر کسى بگوید خدا لا یزالمرید بوده ، لازمه گفتارش این مى شود که غیر از ذات خدا چیز دیگرى هم ازلى بوده ، چیزى که مخلوق او نبوده ، بلکه با او بوده است ، و این با توحید منافات دارد.

و اما اگر کسى اراده را به آن معنا که در خود ما است نگیرد، بلکه بگوید معناى اراده علم به اصلح است ، در این صورت مانعى ندارد که بگوید خدا از ازل مرید بوده چون علم جزء ذات خداست ، چیزى که هست در این صورت اراده را صفت جداگانه اى در مقابل علم و حیات و قدرت گرفتن وجهى ندارد.

و در الدر المنثور است که سعید بن منصور، ابن ابى شیبه ، عبد بن حمید، بخارى ، مسلم ، ترمذى ، ابن ماجه ، ابن جریر، ابن منذر، ابن ابى حاتم ، ابن مردویه ، و بیهقى - در کتاب دلائل - از ابوذر روایت کرده اند که وى سوگند مى خورد که آیه(هذان خصمان اختصموا فى ربهم ... ان اللّه یفعل ما یرید)، درباره سه نفر از مسلمانان و سه نفر از کفار نازل شد که در جنگ بدر با هم روبرو شدند و هماوردى کردند.از مسلمانان حمزه بن عبد المطلب و عبیده بن حارث و على بن ابى طالب . و از کفار عتبه ، و شیبه ، فرزندان ربیعه ، و ولید بن عتبه بودند.

على(علیه السلام) فرمود: من اول کسى هستم که در روز قیامت براى خصومت روى زانو مى نشینم .

مؤ لف : صاحب الدر المنثور این روایت را نیز از عده اى از اصحاب جوامع از قیس بن سعد بن عباده و از ابن عباس و دیگران نقل کرده . و در مجمع البیان آن را از ابوذر و عطاء نقل کرده است .

و در خصال از نضر بن مالک روایت کرده که گفت : من به حسین بن على(علیهما السلام) عرضه داشتم : یا ابا عبد اللّه ! در معناى(هذان خصمان اختصموا فى ربهم) حدیثى بفرما. فرمود: منظور بنى امیه و ما هستیم که در پیشگاه عدل الهى مخاصمه خواهیم کرد. ما خداى را تصدیق نمودیم و آنان تکذیب کردند. پس(خصمان) در روز قیامت ماییم .

مؤ لف : این روایت نمى خواهد بفرماید، شاءن نزول آیه ما هستیم ، بلکه مى خواهد بفرماید یکى از مصادیق(خصمان) ماییم .

نظیر این روایت ، روایتى است که کافى به سند خود از ابن ابى حمره از امام باقر(علیه السلام) آورده که فرمود: براى کسانى که به ولایت على کفر ورزیدند جامه اى از آتش بریده مى شود.

و در تفسیر قمى در ذیل جمله(و هدوا الى الطیب من القول) گفته که مقصود از(قول طیب) توحید و اخلاص است . و در معناى جمله(و هدوا الى صراط الحمید) فرموده ، صراط حمید ولایت است .

مؤ لف : و در محاسن به سند خود از ضریس از امام باقر روایتى به این معنا آورده است .

و در مجمع البیان آمده که از رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله و سلم) روایت شده که فرموده : هیچ کس به قدر خداى عز وجل حمد را دوست نمى دارد.