background
قَالَ رَبِّ احْكُمْ بِالْحَقِّ ۗ وَرَبُّنَا الرَّحْمَٰنُ الْمُسْتَعَانُ عَلَىٰ مَا تَصِفُونَ
گفت: «پروردگارا، [خودت‌] به حق داورى كن، و به رغم آنچه وصف مى‌كنيد، پروردگار ما همان بخشايشگر دستگير است.»
آیه 112 سوره الْأَنْبِيَآء

بیان آیات

در این آیات به مضمون اول سوره برگشت شده ، زیرا در آن آیات بیان مى فرمود که براى بشر معبودى است واحد،و آن معبود همان کسى است که آسمانها و زمین را خلق فرموده ، و لذا باید او را از طریق نبوت ، و پذیرفتن دعوت انبیا بپرستند، و با پرستش وى آماده حساب یوم الحساب شوند. و نبوت جز به یک دین دعوت نمى کند، و آن دین توحید است ، همچنانکه موسى ، و قبل از او ابراهیم ، و قبل از وى نوح ، و همچنین انبیا قبل از نوح ، و بعد از موسى - مانند ایوب ، و ادریس و غیر آن دو از پیامبرانى که اسامیشان و پاره اى از انعامهایى که خدا به ایشان کرده و در قرآن کریم آمده - همه به آن دعوت مى کردند. پس ، بشر امتى است واحده ، و داراى ربى واحد، و آن خداى عز اسمه است . و دین واحد، و آن دین توحید است که در آن تنها خدا عبادت مى شود. دعوت الهى همین است و بس ، و لیکن مردم این دین واحد را قطعه قطعه کردند، و خدایانى به جاى خدا براى خود درست کردند، و ادیانى غیر از دین خدا تراشیدند، و به همین جهت اختلاف در میان خود پدید آوردند، و هدف هایشان در دنیا و آخرت مختلف گ شت . اما در آخرت ، بشرهاى صالح به زودى با شکر خدا از ایشان مواجه گشته و به هیچ ناملایمى بر نمى خورند و مدام در نعمت و کرامتند. و اما غیر صالحان ، در عذاب و عقابند. این وضع آنان در آخرت ، و اما در دنیا که خداى عز و جل صالحان از ایشان را وعده داده که زمین را به ارث به ایشان دهد، و خانه عاقبت را هم خاص ایشان کند. و طالحان و بدکاران را وعده داده که به هلاکت رساند و نابود سازد، و سعیشان را بى نتیجه گذارد.

ان هذه امتکم امه واحدة و انا ربکم فاعبدون

کلمه(امة) به معناى جماعتى است که مقصد واحدى آنها را جمع کرده باشد. خطاب در آیه شریفه به طورى که سیاق به آن گواهى مى دهد خطابى است عمومى ، که تمامى افراد مکلف بشر را در بر مى گیرد. و مراد از امت در اینجا نوع انسان است ، که معلوم است نوع براى خود وحدتى دارد، و همه انسانها در آن نوع واحدند، و اگر اسم اشاره(هذه) را مونث آورده به مناسبت تانیث خبر(ان) است که همان کلمه(امت) مى باشد.

و معناى آیه این است که : این نوع انسانى ، امت شما بشر است ، و این هم واحد است ،(همه در انسانیت یکى هستند)، پس امت واحده اى هستید و من - اللّه واحد تعالى - پروردگار شما هستم ، زیرا مالک و مدبر شمایم ، پس تنها مرا بپرستید، و نه دیگران را. و در جمله(امة واحدة) اشاره به دلیل خطاب(فاعبدون) نموده ، براى اینکه نوع انسانى وقتى نوعى واحد، و امتى واحده و داراى هدف و مقصدى واحد باشد و آن هدف هم عبارت باشد از سعادت حیات انسانى ، دیگر ممکن نیست غیر ربى واحد ارباب دیگرى داشته باشد، چون ربوبیت و الوهیت منصب تشریفى و قراردادى نیست ، تا انسان به اختیار خود هر که را و هر چه را خواست براى خود رب قرار دهد، بلکه ربوبیت و الوهیت به معناى مبدئیت تکوین و تدبیر است ، و چون همه انسانها از اولین و آخرینشان یک نوع و یک موجودند، و نظامى هم که به منظور تدبیر امورش در او جریان دارد نظامى است واحد و متصل و مربوط که بعضى اجزاء را به بعضى دیگر متصل مى سازد، قهرا این نوع واحد و نظام واحد را جز مالک و مدبرى واحد به وجود نیاورده است ، و دیگر معنا ندارد که انسانها در امر ربوبیت با هم اختلاف کنند، و هر یک براى خود ربى اتخاذ کند غیر رب آن دیگرى ، و یا در عبادت راهى برود غیر آن راهى که دیگرى سلوک مى کند. پس انسان نوع واحد است و لازم است ربى واحد اتخاذ کند، و او ربى باشد که حقیقت ربوبیت را واجد باشد، و او خداى عز اسمه است .

بعضى گفته اند: مراد از امت ، دین است ، و اشاره به کلمه(هذه) به دین اسلام است که دین همه انبیا بوده . و مراد از اینکه فرمود(امت واحده اى) است این است که اجتماع انبیا و بلکه اجماعشان بر آن است . و معناى آیه این است که : ملت اسلام ملت شما است ، که واجب است حدود آن را حفظ کنید، وملتى است که همه انبیا(علیهم السلام) بر

آن اتفاق دارند. لیکن این معناى بعیدى است ، زیرا استعمال امت در دین به فرضى که جایز باشد، به نحو مجاز جایز است که بدون قرینه نمى شود مرتکب آن شد. علاوه بر این ، با اینکه معناى حقیقى کلمه معناى روبراهى است ، و سایر کلمات قرآنى از قبیل(و ما کان الناس الا امة واحدة فاختلفوا)، آن را تاءیید مى کند - چون به طورى که مى بینید این آیه اجمال آیه فوق و آیه بعدى اش را متضمن است - دیگر نه اجبارى داریم و نه احتیاجى به اینکه مرتکب مجاز شویم ، از این هم که بگذریم تعبیر در جمله(و انا ربکم) به(رب) و نه به(اله) بدون وجه مى ماند، زیرا اگر امت به معناى دین بود ممکن بود بفرماید:(و انا الهکم) به خلاف اینکه امت را به معناى جماعت بگیریم که در این صورت آوردن کلمه(رب) به خاطر نکته اى خواهد بود و بنا بر آن معناى آیه این مى شود که : شما افراد بشر نوع واحدى هستید و من مالک و مدبر امور شمایم ، پس مرا بپرستید تا مرا معبود خود گرفته باشید. در این آیه وجوه بسیارى دیگر آورده اند که چون همگى از سیاق آیه دور بود، از نقلش خوددارى کردیم ! اگر شما بخواهید بدانها وقوف یابید مى توانید به کتب تفسیرى مفصل مراجعه کنید.

و تقطعوا امرهم بینهم کل الینا راجعون

کلمه(تقطع) به طورى که در مجمع البیان گفته به معناى(تقطیع) یعنى جدا کردن است بعضى دیگر گفته اند به همان معنایى است که از لفظ متبادر مى شود و آن تفرق و اختلاف است . و کلمه(امرهم) منصوب به نزع خافض(نیاوردن حرف جر) است و تقدیر آن(فتقطعوا فى امرهم) مى باشد. بعضى دیگر گفته اند: کلمه(تقطعوا) معناى جعل و قرارداد را متضمن است و به همین جهت بدون حرف جر مفعول گرفته . و هر چه باشد جمله مذکور استعاره به کنایه است و مقصود از آن این است که مردم این امر واحد را که گفتیم همان دین توحید است که انبیا بدان دعوت کرده اند رها کرده با اینکه امرى واحد بود پاره پاره نموده و میان خود تقسیمش کردند، هر طایفه اى یک قسمت آن را گرفته بقیه را رها کرد یکى وثنى مذهب شد، یکى یهود و یکى نصارى و ى کى مجوس و دیگرى صابئى ، آن هم با همه اختلافاتى

که در طوایف آنها هست . و این خود نوعى سرزنش و مذمتى است از مردم به خاطر اختلافشان در دین و نافرمانى خدا در پرستش ‍ معبود یگانه .

و در جمله(کل الینا راجعون) بیان مى کند که اختلافشان در امر دین نادیده گرفته نمى شود بلکه همگى به سوى خدا بازگشت نموده بر طبق اختلافى که در امر دین کردند سزا داده مى شوند. همچنانکه تفصیل در آیه(فمن یعمل من الصالحات ...) نیز بدان اشاره دارد. و اگر جمله(کل الینا راجعون) را بدون عطف آورده براى این است که این جمله در واقع جوابى است از سؤ الى تقدیرى ، گویى کسى پرسیده عاقبت اختلافشان در امر دین چه خواهد بود و چه نتیجه خواهد داد در پاسخ فرموده(همه به سوى ما بر مى گردند و طبق عملشان مجازاتشان مى کنیم).

فمن یعمل من الصالحات و هو مؤ من فلا کفران لسعیه و انا له کاتبون

این آیه تفصیل حال اختلاف کنندگان است از نظر جزاى اخروى ، و به زودى آیه اى خواهد آمد که به منزله بیان و تفصیل جزاى دنیایى ایشان است که در آن مى فرماید:(و لقد کتبنا فى الزبور من بعد الذکر ان الارض یرئها عبادى الصالحون).

پس معناى اینکه فرمود:(فمن یعمل من الصالحات) این است که از افراد بشر هر کس چیزى از اعمال صالح را به جاى آورد - البته عمل صالح را مقید به ایمان کرد چون عمل بدون ایمان اثرى ندارد -.

و مراد از(ایمان) به طورى که از سیاق و مخصوصا از آیه گذشته که مى فرمود:(و انا ربکم فاعبدون) برمى آید قطعا ایمان به خدا است ، چیزى که هست ایمان به خدا جداى از ایمان به انبیایش نیست ، آن هم همه آنان ، بدون استثناء، زیرا فرموده :(ان الذین یکفرون باللّه و رسله ، و یریدون ان یفرقوا بین اللّه و رسله و یقولون نومن ببعض و نکفر ببعض ... اولئک هم الکافرون حقا).

(فلا کفران لسعیه) - یعنى سعى ایشان مستور نمى ماند.(کفران) در مقابل(شکر) است ، و لذا از این معنا در موضعى دیگر چنین تعبیر آورده :(و کان سعیکم مشکورا).

و معناى اینکه فرمود:(و انا له کاتبون) این است که ما اعمالشان را در صحیفه

اعمال ثبت مى کنیم ، ثبتى که هرگز فراموش نشود. پس مقصود از این که فرمود:(فلا کفران لسعیه و انا له کاتبون) این است که عمل صالحشان فراموش و کفران نمى شود.

این آیه شریفه از آیاتى است که دلالت مى کند بر قبولى اعمال صالح ، مشروط به اینکه تواءم با ایمان باشد، همچنان که آیات حبط اعمال به خاطر کفر، آن را تاءیید مى کند، و نیز د لالت مى کند بر اینکه مؤ منى که بعضى از اعمال صالح را به جاى مى آورد اهل نجات است .

و حرام على قریه اهلکناها انهم لا یرجعون

آنچه از این آیه با کمک سیاق به ذهن تبادر مى کند، این است که مراد این باشد: ما اهل هر قریه را که هلاک کنیم دیگر زنده نمى شوند، و دوباره به دنیا بر نمى گردند تا آنچه کمبود دارند جبران کنند، و آنچه از عمر و زندگى از کف داده اند استیفا نمایند. و این در حقیقت یک لنگه از دو لنگه تفصیلى است که آیه(فمن یعمل من الصالحات و هو مؤ من ...)، متضمن آن است . پس طرف دیگر از دو طرف تفصیل این مى شود: هر که مؤ من نباشد، هر چه عمل صالح به جاى آورد نوشته نمى شود، و سعیش مشکور نیست بلکه خائب و خاسر است ، و سعیش در دنیا بى نتیجه است ، و بعد از مردن هم دیگر راهى به تدارک آنچه که از او فوت شده ندارد. چیزى که هست ، خداى تعالى در آیه مورد بحث به جاى فرد، مجتمع را مورد سخن قرار داده ، و فرموده :(و حرام على قریه اهلکناها) و نفرموده :(و حرام على من اهلکناه حرام است بر کسى که ما او را هلاک کردیم)، و این بدان جهت است که فساد فرد به طبع به فساد جامعه سرایت مى کند و به طغیان جامعه منتهى مى شود، و آنگاه دیگر عذاب بر آنان حتمى مى شود و همه هلاک مى گردند، همچنانکه در سوره اسرى فرموده :(و ان من قریه الا نحن مهلکوها قبل یوم القیمه او معذبوها عذابا شدیدا).

البته به احتمال بعیدى مى توان گفت که منظور از(اهلاک)، اهلاک به جرم گناهان باشد، به این معنا که در اثر گناه زیاد استعداد سعادت و هدایت به کلى در آنان باطل گردد، همچنانکه در آیه(و ان یهلکون الا انفسهم و ما یشعرون) بدان اشاره کرده است .

آنگاه بنابراین احتمال ، آیه مورد بحث در معناى آیه(فان اللّه لا یهدى من یضل) مى شود و معنایش این است که : بر مرد مى که ما ایشان را به جرم گناهان بسیار محکوم به ضلالت کردیم ، حرام است که بار دیگر به توبه و به حال استقامت برگردند.

و معناى آیه این است که : آن قریه اى که عمل صالح توام با ایمان انجام نداد و امرشان منجر به هلاکت شد، دیگر محال است که دوباره زنده شود و مافات را تدارک نموده سعى خود را مشکور، و اعمال خود رامکتوب ، و مقبول کند.

و اما اینکه فرمود:(انهم لا یرجعون) با اینکه ظاهر کلام اقتضا داشت بفرماید(انهم یرجعون) حق مطلب این است که در این تعبیر مجاز عقلى به کار رفته ، یعنى نتیجه تعلق فعل به چیزى در جاى خود متعلق قرار گرفته . به عبارت دیگر: آن وضعى که متعلق فعل بعد از تعلق فعل بدان به خود مى گیرد، در جاى خود متعلق قرار گرفته ، توضیح اینکه نتیجه تعلق حرمت به بازگشت(به سوى دنیا) این است که دیگر به دنیا بر نگردند، و این نتیجه در جاى خود(رجوع) که متعلق حرمت است قرار گرفته .

اگر گفته شود که : غرض از این مجاز عقلى چه بوده . و چرا از اول نفرموده(و حرام على قریه اهلکناها انهم یرجعون - و حرام است بر قریه اى که هلاکشان کردیم که برگردند)؟. در جواب مى گوییم فایده این مجاز این است که نفوذ فعل(حرمت) را افاده کند. گویا فرموده : آن قدر حرمت نافذ و مؤ ثر بود که به محضى که متعلق به رجوع آنان شد، رجوعشان بدون هیچ فاصله مبدل به عدم رجوع شد.

و نظیر این مجاز عقلى در آیه(ما منعک الا تسجد اذا امرتک) به کار رفته ، چون در این آیه(منع) به سجده تعلق گرفته(نه عدم سجده) ولى از آنجا که اثرش در جلوگیرى از سجده شدید بوده ، گویى که سجده را عدم سجده کرد، و لذا عدم سجده که نتیجه تعلق منع است در جاى خود سجده که متعلق منع است قرار گرفته .

باز نظیر آن در آیه(قل تعالوا اتل ما حرم ربکم علیکم الا تشرکوا به شیئا)) به کار رفته ، چون شرک نورزیدن متعلق حرمت قرار گرفته ، با اینکه شرک ورزیدن حرام است ، نه شرک نورزیدن ، البته ما این دو آیه را در جاى خود به وجه دیگرى نیز توجیه کرده ایم .

مفسرین دیگر آیه مورد بحث را به وجوهى دیگر توجیه کرده اند. یکى اینکه : کلمه(لا) زائده ، و اصل جمله ،(انهم یرجعون) است .

دوم اینکه کلمه(حرام) در آیه به معناى واجب است و معناى آیه این است که(واجب است بر اهل قریه اى که هلاکشان کردیم اینکه برنگردند) آنگاه استدلال کرده اند به اینکه کلمه حرام به معناى واجب آمده مانند شعر خنساء که مى گوید:

و ان حراما لا ارى الدهر باکیا _____ على شجوه الا بکیت على صخر

سوم اینکه متعلق حرمت حذف شده و جمله(انهم لا یرجعون) متعلق آن نیست و تقدیر کلام این است که(حرام است بر قریه اى که هلاکشان کردیم - یعنى آنان را ک شته گناهان خود یافتیم - اینکه عملى از ایشان قبول شود براى اینکه ایشان به سوى توبه برنمى گردند).

چهارم اینکه مراد از(برنگشتن)، برنگشتن به سوى خدا در قیامت است نه بر نگشتن به دنیا، و معناى آیه به طورى که لفظ آیه هم استقامتش محفوظ باشد این است که :(قریه اى که ما به خاطر طغیان اهلش هلاک کردیم محال است که به سوى ما براى مجازات برنگردند) ولى خواننده عزیز متوجه اشکال یک یک آنها مى باشد.

حتى اذا فتحت یاجوج و ماجوج و هم من کل حدب ینسلون

کلمه(حدب) - با دو فتحه - به معناى زمین هاى بلندى است که بین زمین هاى پست قرار گرفته باشد. و کلمه(ینسلون) از(نسول) به معناى بیرون جستن با سرعت است و از این رو جستن گرگ را(نسلان) گویند. سیاق اقتضا دارد که جمله(حتى اذا فتحت یاجوج و ماجوج ...) نتیجه و غایت تفصیل مذکور در(فمن یعمل من الصالحات) - تا آخر دو آیه باشد و نیز ضمیر جمع در(ینسلون) به یاءجوج و ماءجوج بر گردد. آنگاه معناى آیه این مى شود که : مدام امر به همین منوال جریان مى یابد - یعنى اعمال صالح مؤ منین را مى نویسیم و سعیشان را مشکور مى داریم و قراء ظالمه را هلاک نموده رجوعشان را بعد از هلاکت تحریم مى کنیم تا آن روزى که راه بسته یاجوج و ماجوج و سدشان گشوده شود، یعنى یاجوج و ماجوج از بلندیهاى زمین با سرعت به سوى مردم بتازند و این خود یکى از علامتهاى قیامت است همچنانکه آیه(فاذا جاء وعد ربى جعله دکاء و کان

وعد ربى حقا و ترکنا بعضهم یومئذ یموج فى بعض و نفخ فى الصور فجمعناهم جمعا) نیز بدان اشاره مى کند و ما به طور مفصل در معناى یاجوج و ماجوج و سدى که بر آنان زده شد در تفسیر سوره کهف بحث کردیم .

بعضى از مفسرین گفته اند: ضمیر جمع در کلمه(ینسلون) به مردم بر مى گردد و مراد از(ینسلون) بیرون شدنشان از قبور به سوى محشر است . ولى سیاق ما قبل از جمله(حتى اذا فتحت ...) و بعد از آن ، که مى فرماید:(و اقترب الوعد الحق) با این معنا سازگار نیست . و همچنین خود جمله مورد بحث ، از نظر اینکه حال است با آن درست در نمى آید. علاوه بر اینکه(نسول : بیرون شدن) از هر حدب(بلندى) که در جمله مورد بحث قرار گرفته ، بر بیرون شدن از قبر صادق نیست ، چون قبر جزو بلندیهاى زمین نیست ، و به همین جهت گوینده و صاحب این توجیه که همان مجاهد معروف است کلمه(حدب) را(جدث) - با جیم و ثاى سه نقطه که به معناى قبر است قرائت کرده .

و اقترب الوعد الحق فاذا هى شاخصه ابصار الذین کفروا...

منظور از(وعد حق) قیامت است . و معناى(شخوص بصر) این است که چشم آن چنان خیره شود که پلکش به هم نخورد - راغب اینطور معنا کرده . و این حالت لازمه کمال اهتمام ناظر به آن چیزى است که بدان خیره شده ، اهتمامى که دیگر نمى گذارد به چیزى دیگر مشغول شود، و این حالت بیشتر در گرفتاریهاى ناگهانى براى آدمى پدید مى آید.

(یا ویلنا قد کنا فى غفله من هذا) - این جمله حکایت کلام کفار است که در هنگام مشاهده قیامت که ناگهان مى رسد به خود نفرین مى کنند، و ادعا مى کنند که در غفلت از این صحنه مى زیسته اند. گویى اول ادعا مى کنند که ما را غافل کردند، و سپس اعتراف مى کنند به اینکه غفلت ناشى از ظلم خودشان بوده که به کارهایى مشغول شدند که آخرت را از یادشان مى برده و غافلشان مى ساخته لذا گفتند(بل کنا ظالمین) نه ، بلکه خود ما ستمکار بودیم .

انکم و ما تعبدون من دون اللّه حصب جهن م انتم لها واردون

کلمه(حصب) به معناى آتش گیره است . و بعضى گفته اند: به معناى هیزم است . بعضى دیگر گفته اند: اصل این کلمه به معناى هر چیزى است که در آتش افکنده شود، پس معنایش اعم از آن دو است .

و از اینکه در جمله(و ما تعبدون من دون اللّه)(ما) به کار برده که براى غیر ذوى العقول است و نفرموده(و من تعبدون)، با اینکه خداى تعالى در بیشتر موارد کلامش از بتها به الفاظى که اختصاص به ذوى العقول دارد تعبیر کرده - همچنانکه در آیه بعد فرموده(ماوردوها) - همانا بتها و تماثیل است نه معبودین از انبیاء و صلحا و ملائکه ، همچنانکه بعضى گفته اند. و جمله بعدى هم که مى فرماید:(ان الذین سبقت لهم منا الحسنى ...) آنرا تاءیید - مى کند. در این آیه از بتها با فعل(وردوا) یاد کرده است .

و ظاهرا آیات مورد بحث از خطابهاى روز قیامت به کفار است ، که در آنها حکم شده به اینکه باید داخل آتش شوند، و در جهنم جاودانه بسر برند، نه اینکه خطابى ، دنیایى باشد و از آینده کفار خبر دهد و بخواهد به این وسیله بر بطلان عبادت بتها، و خدا گرفتن آنها استدلال کند.

حرف( لام) در(لها) یا براى تاءکید تعدى ، و یا به معناى(الى) است ، و از ظاهر سیاق برمى آید که خطاب مزبور هم شامل کفار مى شود و هم آلهه آنان ، یعنى(شما و آلهه شما وارد جهنم خواهید شد) یا(شما و الهه شما به سوى جهنم بر مى گردید).

لو کان هولاء آلهه ما وردوها، و کل فیها خالدون

این جمله اظهار حقیقت حال آلهه اى است که مشر کین آنها را مى پرستیدند تا شفیع ایشان شوند. و جمله(و کل فیها خالدون) یعنى همه شما و خدایانتان در جهنم جاوید هستید.

لهم فیها زفیر و هم فیها لا یسمعون

(زفیر) صدایى است که در اثر نفس کشیدن به داخل ایجاد مى شود، و به همین جهت در لغت آن را به صداى الاغ تفسیر کرده اند. و اگر فرموده : صداى آنرا نمى شنوند، به خاطر این است که در دنیا صداى کلمه حق را نمى شنیدند. همچنانکه اگر در آخرت نمى بینند، سزاى اعراضشان از دیدن و نظر افکندن به آیات خدا است .

در این آیه از خطاب به کفار عدول کرده ، و خطاب را متوجه رسول خود نموده ، تا به این وسیله به دیگران بفهماند که ایشان لایق خطاب نیستند. و بنابراین توجیه ، دیگر ضمایر جمعى که در آن است تنها به کفار بر مى گردد، نه به کفار و آلهه ، هر دو.

ان الذین سبقت لهم منا الحسنى اولئک عنها مبعدون

کلمه(حسنى) مونث کلمه(احسن) است ، و وصفى است که در جاى موصوف خود قرار گرفته ، و تقدیر آن(عدة الحسنى - وعده هاى نیک) و یا(موعدة الحسنى) مى باشد، که عبارت است از نجات یا بهشت . و موعده به هر یک از این دو در کلام خداى تعالى آمده ، یکجا فرموده :(ثم ننجى الذین اتقوا و نذر الظالمین فیها جثیا) و در جاى دیگر فرموده :(وعد اللّه المؤ منین و المؤ من ات جنات).

لا یسمعون حسیسها... توعدون

کلمه(حسیس) به معناى صوتى است که احساس شود. و کلمه(فزع اکبر) به معناى ترس بزرگ است که خداى تعالى خبرداده چنین ترسى در هنگام نفخ صور وقوع پیدا مى کند، و فرموده :(یوم ینفخ فى الصور ففزع من فى السموات و من فى الارض).

و معناى اینکه فرمود:(تتلقیهم الملائکة) این است که ملائکه ایشان را با بشارت استقبال مى کنند و مى گویند(هذا یومکم الذى کنتم توعدون - این بود آن روزى که وعده داده مى شدید).

یوم نطوى السماء کطى السجل للکتب کما بدانا اول خلق نعیده ...)

در مفردات گفته : کلمه سجل به قول بعضى سنگى است که در قدیم بر آن مى نوشتند، ولى فعلا به هر چیزى که بشود روى آن نوشت سجل گفته مى شود، همچنانکه خداى تعالى فرموده :(کطى السجل للکتب) یعنى مثل پیچیدن چیزى که در آن چیزى نوشته شده باشد تا محفوظ بماند. و این روشن ترین و ساده ترین معنایى است که براى این کلمه گفته شده است .

و بنابراین معنا، لفظ(للکتب) مفعول کلمه(طى) مى باشد، همچنانکه کلمه(سجل) فاعل آن است . و مراد این است که سجل - که همان صحیفه نوشته شده است - وقتى که پیچیده مى شود نوشته هم پیچیده مى شود، یعنى الفاظ و یا معانیى که خود نوعى تحقق و ثبوت دارد و به صورت خط و نقش در سجل نوشته شده ، پیچیده مى شود، و با پیچیده شدنش دیگر چیزى از آنها ظاهر نمى ماند، همچنین آسمان با قدرت الهى روزى پیچیده مى شود، همچ نانکه فرموده :(و السموات مطویات بیمینه) در نتیجه ، غایب گشته چیزى از آن ظاهرنمى ماند، نه عینى ، و نه اثرى . چیزى که هست از داناى به غیب پنهان نمى شود هر چند که از دیگران پنهان مى گردد، همچنانکه نوشته از سجل پنهان نیست هر چند که از دیگران پنهان است .

پس طى و پیچیدن آسمان بر این حساب به معناى برگشت آن به خزائن غیب است بعد از آنکه از خزائن نازل ، و اندازه گیرى شده بود، همچنانکه درباره آن و تمامى موجودات فرموده :(و ان من شى ء الا عندنا خزائنه و ما ننزله الا بقدر معلوم) و نیز به طور مطلق فرموده :(و الى اللّه المصیر) و نیز فرموده :(ان الى ربک الرجعى).

و شاید به خاطر این معنا بوده که بعضى گفته اند: جمله(کما بدانا اول خلق نعیده) ناظر به رجوع تمامى موجودات به حالتى است که قبلا یعنى قبل از آغاز خلقت داشته اند، و آن حالت این بوده که هیچ بوده اند، همچنانکه فرموده :(و قد خلقتک من قبل و لم تک شیئا) و نیز فرموده :(هل اتى على الانسان حین من الدهر لم یک ن شیئا مذکورا) و این معنا همان مطلبى است که به ابن عباس ‍ نسبت مى دهند که گفته معناى آیه این است که(هر چیزى نابود مى شود آن چنان که قبل از خلقت بود). و این قول هر چند با اتصال آیه به جمله(یوم نطوى السماء...) مناسبت دارد و براى آن جنبه تعلیل دارد، و لیکن آنچه بیشتر به سیاق آیات قبل مى خورد بیان اعاده به معناى ارجاع موجودات و ایجاد آنها بعد از فناء است ، نه اعاده به

معناى افناء و برگرداندن به حالت قبل از وجود. پس ظاهر سیاق آیات مى رساند که مراد این است که ما خلق را مبعوث مى کنیم همان طورى که قبلا ایجاد کرده بودیم . پس(کاف) در(کما بدانا اول خلق نعیده) کاف تشبیه و(ما) در آن مصدریه و(اول خلق) مفعول(بدانا) است . و مراد این است : ما خلایق را به همان آسانى بر مى گردانیم که خلقشان کردیم بدون اینکه براى ما دشوارى داشته باشد.

و معناى اینکه فرمود:(وعدا علینا انا کنا فاعلین) این است که : ما به او وعده اى دادیم که وفایش بر ما واجب شده و ما آنچه وعده داده ایم عملى خواهیم نمود و این است سنت ما.

ولقد کتبنا فى الزبور من بعد الذکر ان الارض یرئها عبادى الصالحون

ظاهرا منظور از(زبور) آن کتابى است که به حضرت داوود نازل شد چه در جاى دیگر نیز آن را به این نام اسم برده و فرموده :(و آتینا داود زبورا). بعضى از مفسرین گفته اند مراد از آن قرآن است . بعضى دیگر گفته اند مراد از آن مطلق کتبى است که بر انبیاء نازل شده و یا بر انبیاء بعد از موسى نازل شده . ولى هیچ دلیلى بر آن وجوه نیست . بعضى از مفسرین گفته اند مراد از(ذکر) تورات است به دلیل اینکه خداى تعالى آن را در دو جاى از این سوره ذکر نامیده یکى در آیه(فسئلوا اهل الذکر ان کنتم لا تعلمون) دوم درآیه(و ذکرا للمتقین). و بعضى دیگر گفته اند منظور از(ذکر) قرآن است به دلیل اینکه خداى عز و جل آن را در چند جاى از کلامش ذکر نامیده . و بنابراین قول ، آن وقت بعد از قرآن بودن زبور با اینکه قبل از آن نازل شده عیبى ندارد چون مراد از بعدیت ، بعدیت رتبى است نه زمانى . بعضى دیگر گفته اند مراد از آن لوح محفوظ است . ولى این قول صحیح نیست .(ان الارض یرئها عبادى الصالحون) -(وراثت) و(ارث) به طورى که راغب گفته به معناى انتقال مالى است به تو بدون اینکه معامله اى کرده باشى . و مراد از وراثت زمین این است که سلطنت بر منافع ، از دیگران به صالحان منتقل شود و برکات زندگى در زمین مختص ایشان شود، و این برکات یا دنیایى است که برمى گردد به تمتع صالحان از حیات دنیوى که در این صورت خلاصه مفاد آیه این مى شود که : به زودى زمین از لوث شرک و گناه پاک

گشته جامعه بشرى صالح که خداى را بندگى کنند و به وى شرک نورزند در آن زندگى کنند همچنانکه آیه(وعد اللّه الذین آمنوا منکم و عملوا الصالحات لیستخلفنهم فى الارض ... یعبدوننى لا یشرکون بى شیئا) از آن خبر مى دهد. و یا این برکات اخروى است که عبارت است از مقامات قربى که در دنیا براى خود کسب کردند چون این مقامات هم ، از برکات حیات زمینى است هر چند که خودش از نعیم آخرت است همچنانکه آیه :(و قالوا الحمد لله الذى اورثنا الارض نتبوا من الجنه حیث نشاء) که حکایت کلام اهل بهشت است و آیه(اولئک هم الوارثون الذین یرثون الفردوس) بدان اشاره مى کنند.

از همینجا معلوم مى شود که آیه مورد بحث خاص به یکى از دو وراثت هاى دنیایى و آخرتى نیست بلکه هر دو را شامل مى شود. و مفسرینى که آن را به وراثت آخرتى اختصاص داده اند و به آیاتى که مناسب با آن وراثت است تمسک جسته و چه بسا گفته اند همین معنا متعینا مقصود است چون بعد از اعاده دیگر زمینى نیست تا صالحان آن را ارث ببرند، حرف درستى نزده اند، زیرا معلوم نیست که آیه مورد بحث عطف بر آیه قبلى اش که متعرض مساءله اعاده بوده شده باشد تا بگویید بعد از اعاده دیگر زمینى باقى نمى ماند. و ممکن است عطف به اول آیات باشد که مى فرمود:(فمن یعمل من الصالحات) که به زودى به آن اشاره خواهیم کرد.

آن مفسرینى هم که آیه را به وراثت دنیایى اختصاص داده حمل بر دوره ظهور اسلام و یا دوران مهدى(علیه السلام) - که رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله و سلم) در اخبار متواتره از آن خبر داده و شیعه و سنى آن ها را نقل کرده اند - نموده اند باز راه درستى نرفته اند زیرا روایات مذکور هر چند متواتر و مسلم است اما آیه را تخصیص نمى زند. کوتاه سخن ، همانطورى که گفتیم آیه شریفه مطلق است و شامل هر دو وراثت مى شود چیزى که هست از نظر سیاق آنچه که عقل و اعتبار اقتضاء مى کند این است که آیه شریفه عطف بر همان جمله(فمن یعمل من لصالحات و هو مؤ من ...) باشد چون آن آیه به تفصیل حال اهل اختلاف از نظر جزاى اخروى اشاره مى کرد و این آیه به تفصیل حال آنان از

نظر جزاى دنیوى اشاره مى کند، و در نتیجه حاصل کلام این مى شود که : ما بشر را به سوى دینى واحد دعوت کردیم لیکن ایشان دین را قطعه قطعه نموده در آن اختلاف کردندو مجازاتشان هم مختلف شد، اما در آخرت آنهایى که ایمان آوردند سعیشان مشکور و عملشان مکتوب شد - و از کفار بر خلاف این شد - و اما در دنیا، آنهایى که ایمان آوردند زمین را به وراثت مالک شدند - به خلاف دیگران .

ان فى هذا لبلاغا لقوم عابدین

کلمه(بلاغ) به معناى کافى بودن است ، و نیز به معناى آن چیزى است که آدمى به وسیله آن به آرزوى خویش مى رسد، و نیز به معناى خود بلوغ است . و به هر حال معناى آیه از میان این سه معنایى که نقل کردیم روشن است . کلمه(هذا) اشاره به معارفى دارد که در سوره بیان شده . و معناى آن این است که : آنچه در این سوره بیان کردیم که رب عالم واحد است و غیر او ربى نیست و واجب است که از طریق نبوت پرستش شود تا به این وسیله آماده روز حساب گردند و اینکه جزاى مؤ منین چنین و چنان و جزاى کافران چنین و چنان است براى مردم عابد کافى است ، البته در صورتى که آنرا اخذ نموده و به آن عمل کنند که در این صورت به آرزوى خویش مى رسند.

و ما ارسلناک الا رحمه للعالمین

یعنى تو رحمتى هستى که به سوى همه جماعتهاى بشرى فرستاده شده اى . دلیل بر اینکه گفتیم همه جماعتها، جمع با الف و لام است ، علاوه بر این که مقتضاى رسالت هم همین است . و اما اینکه چطور رحمت براى همه اهل دنیا است ؟ جهتش این است که دینى آورده که در اخذ به آن سعادت اهل دنیا در دنیا و آخرتشان تاءمین است . آرى آن جناب(صلى اللّه علیه و آله و سلم) رحمت براى اهل دنیا است از جهت آثار حسنه اى که از قیام او به دعوت حقه اش در مجتمعات بشرى به راه افتاد که اگر وضع زندگى بشر آن روز را قبل از اینکه آن جناب مبعوث شود در نظر بگیریم و با وضعى که پس از قیام او به خود گرفت مقایسه کنیم کاملا روشن مى گردد.

قل انما یوحى الى انما الهکم اله واحد فهل انتم مسلمون

یعنى آنچه از دین به من وحى مى شود نیست مگر توحید و معارف دیگرى که متفرع بر توحید و ممثل به آن است ، چه معارف عقیدتى و چه اخلاقى و عملى ، خلاصه هر چه به من وحى مى شود همه از فروعات دین تو حید است . دلیل بر این معنایى که ما براى آیه کردیم این است که حصر(انما) بر روى حصر(انما) آمده که ظهورش در حصر حقیقى است .

فان تولوا فقل آذنتکم على سواء

کلمه(ایذان) به طورى که گفته اند از(اذن) گرفته شده که به معناى علم به اجازه است در کارى . آنگاه به طور مجاز در مطلق علم استعمال شده و از آن افعالى اشتقاق یافته و بسیارى از موارد متضمن معناى تهدید و انذار نیز مى شود.

و کلمه(على سواء) على الظاهر حال از مفعول(آذنتکم) است ، و معناى آن این است که : اگر از دعوت تو اعراض کردند، و از اینکه با قبولى دین توحید تسلیم خدا شوند روى گردانیدند، پس به ایشان بگو من به شما اعلام مى کنم که شما از این اعراض خود در خطر مى باشید، چون شما در اینکه من اعلامتان کنم ، و یا در خود خطر قرار گیرید مساوى هستید،(و به عبارت دیگر: در اعلام کردن من همه مساوى هستید، و یا در مخاطره بودن همه برابرید) بعضى از مفسرین گفته اند: مقصود اعلام به جنگ است . ولى این معنا در سوره هاى مکى دور به نظر مى آید.

و ان ادرى قریب ام بعید ما توعدون انه یعلم الجهر من القول و یعلم ما تکتمون

این آیه تتمه کلام رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله و سلم) است ، کلامى که ماءمور شده آن را ابلاغ نماید. و منظور از جمله(ما توعدون) همان تهدید در جمله(آذنتکم على سواء) است . رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله و سلم) نخست ماءمور شد ایشان را از خطرى که در اعراض از اسلام هست هشدار دهد، و سپس ماءمور شد علم به دورى و نزدیکى وقوع آن خطر را از خود نفى کند، و بى علمى خود را چنین تعلیل کند که علم به گفته هاى علنى ایشان که همان طعن بر اسلام و استهزاء به آن است - و گفته هاى پنهانى آنان ، منحصرا مخصوص به خداى تعالى است ، و تنها او است که عالم به حقیقت امر است . از اینجا به دست مى آید که منشا متوجه شدن عذاب به کفار آن طعنه هایى بوده است که در ظاهر به اسلام مى زدند، و هم آن نقشه هایى که پنهان مى داشتند، گویى که فرموده : اگر اینان مستحق عذاب شدند به خاطر اظهاراتى است که علیه این دعوت الهى کردند، و آن نقشه هایى که پنهان داشتند، پس ایشان را به آن عذاب تهدید کن ، و لیکن از آنجایى که تو اطلاعى از ظاهر و باطن آنان ندارى ، و نمى دانى که جرمشان چقدر استحقاق عذاب دارد، و آیا استحقاق عذاب نزدیک دارند، یا دور، لذا چنین علمى را از خودت نفى کن ، و آن را تنها

به خداى تعالى ارجاع ده . از این بیان معلوم مى شود که منظور از(جهر قول) آن سخنانى است که مشرکین(علیه اسلام) اظهار نموده و استهزایى است که مى کردند، و مراد از آنچه پنهان مى داشته اند، نقشه هاى شومى بوده که علیه اسلام در بین خود مطرح مى کردند.

و ان ادرى لعله فتنه لکم و متاع الى حین

این جمله نیز تتمه کلامى است که رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله و سلم) ماءمور به گفتن آن شده است . ضمیر در کلمه(لعله) به طورى که گفته اند کنایه از خبرى است که در کلام نیامده ، و بعید هم نیست که راجع به ایذان و اعلامى باشد که ماءمور به آن شد. و معناى آن این است که : من نمى دانم ، ممکن است این اعلامى که من ماءمور بدان شدم ، یعنى مراد خداى تعالى از اینکه مرا ماءمور به اعلام خطر نموده ، این باشد که شما را امتحان کند تا آنچه در باطن شما است بیرون کشیده ظاهرش سازد پس خدا مى خواهد شما را بیازماید و تا مدتى مهلت و کام بدهد و به اصطلاح استد راجتان کند.

قال رب احکم بالحق و ربنا الرحمن المستعان على ما تصفون

ضمیر در قال به رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله و سلم) بر مى گردد و آیه شریفه کلام آن جناب را حکایت مى کند که در دعوت مردم به حق چه گفت و چگونه مردم دعوتش را رد کردند و از او اعراض نمودند گویى که رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله و سلم) بعد از آنکه ایشان را دعوت نموده رسالت خودش را به ایشان ابلاغ کرد و ایشان دعوتش را انکار کردند و در انکارشان پافشارى نمودند روى از ایشان برگردانیده به درگاه پروردگارش متوجه شد و گفت :(رب احکم بالحق - خدایا به حق حکم کن) و اگر حکم را مقید به حق کرد(معنایش این نیست که خدا حکم به غیر حق هم مى کند) بلکه این قید توضیحى است نه احترازى چون حکم خداى تعالى جز حق نمى تواند باشد پس کاءنه گفته(خدایا به حکم خودت که حق است حکم کن) یعنى حق را براى آنانکه به نفعشان است و علیه آنان که بر ضررشان است اظهار فرما. آنگاه بار دیگر روى سخن را متوجه کفار نموده و فرموده است :(ربنا الرحمن لمستعان على ما تصفون - و پروردگار ما رحمان و علیه گفته هاى شما بهترین یاور است) و گویى که با این جمله به علت اعراض خود از ایشان و روى به درگاه خدا نهادن و درخواست حکم به حق را بیان کردن اشاره مى کند. پس خداى سبحان رب او و رب همه ایشان است و او را سزد که میان مربوبین خود حکم کند و او کثیر الرحمه است ، یعنى سائلش و کسى را که به سویش روى آورد نومید نمى کند و او است که حکم مى کند و کسى نیست که حکمش

را تاءخیر اندازد و او است که با کلماتش حق را به کرسى نشانده باطل را باطل و نابود مى سازد.

پس خود رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله و سلم) نیز در اینکه عرضه داشت(رب احکم بالحق) به ربى رجوع کرد که رب او و رب مردم است و از او خواست تا به رحمتش حکم کند و از او استعانت جست تا علیه آنچه باطل است و ایشان آن را مى پرستند قیام نماید و آن عبارت از این بود که دین باطل خود را به اوصافى که در آن نبود وصف مى کردند و دین حق را به طعنه هایى که از آن مبرا است مذمت مى کردند. از آنچه گذشت نکته هایى که در آیه است - از آن جمله التفاتى که از خطاب(قل) به غیبت(قال) به کار رفته ونیز نکته اینکه اول از خداى تعالى تعبیر به(ربى) نمود و بار دوم به(ربنا) و نیز نکته اینکه چرا به دو وصف(رحمان) و(مستعان) توصیف نمود و همچنین سایر نکات آیه - رو شن گردید.

بحث روایتى

در مجمع البیان در ذیل آیه(و حرام على قریه اهلکناها...) گفته که : محمد بن مسلم از امام ابى جعفر(علیه السلام) روایت کرده که فرمود: هر قریه اى را که خداى عز و جل هلاک گرداند دیگر بر نمى گردند.

و در تفسیر قمى در روایت ابى الجارود، از امام ابى جعفر(علیه السلام) آمده که فرمود: وقتى این آیه ، یعنى آیه(انکم و ما تعبدون حصب جهنم) نازل شد، اهل مکه از شنیدن آن دچار وحشت زیادى شدند. پس عبد اللّه بن زبعرى وارد مکه شد، دید که کفار قریش همه درباره این آیه گفتگو مى کنند، ابن زبعرى پرسید: این حرف محمد است ؟ گفتند: آرى . گفت : اگر خودش اعتراف به آن کند من با او مخاصمه مى کنم . پس او و محمد را یکجاملاقات دادند، ابن زبعرى پرسید: آیا این جمله اى که قرائت کردى درباره ما و خدایان ما تنها است ، یا درباره همه امتهاى بت پرست ، و خدایان ایشان است ؟ فرمود: بلکه درباره شما و خدایانتان و همه امتها و خدایانشان ، است ، الا آن کسانى که خدا خودش استثناء کرده . ابن زبعرى گفت : قسم به خدا الان تو را مجاب خواهم کرد، مگر تو نبودى که درباره عیسى ثناى

خیر مى کردى ؟ با اینکه مى دانى نصارى عیسى و مادرش را مى پرستند؟ و طایفه اى از مردم ملائکه را پرستش مى کنند، آیا آن مردم و معبودهایشان در آتش نیستند؟ و اگر هستند پس عیسى هم در آتش است ، ملائکه هم در آتش هستند؟ و این مناقض با ثنایى است که درباره عیسى مى کردى ؟ رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله و سلم) فرمود: نه ، عیسى و ملائکه در آتش نیستند، پس قریش جنجال کرده ، خنده سر دادند، و گفتند: ابن زبعرى خوب مجابت کرد. رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله و سلم) فرمود: گفته مرا نفهمیدید و بیهوده جنجال مى کنید، مگر من نگفتم الا آن کسانى که خدا خودش استثناء کرده ، و مقصودم این کلام خدا بود که مى فرماید:(ان الذین سبقت لهم منا الحسنى اولئک عنها مبعدون لا یسمعون حسیسها و هم فیما اشتهت انفسهم خالدون).

مولف : این حدیث از طرق اهل سنت نیز روایت شده لیکن در طریق اهل سنت متن روایت تشویش دارد، به خلاف روایت بالا که متنش سالم تر و متین تر است ، و آن این است که ابن عباس گفت : وقتى آیه شریفه(انکم و ما تعبدون من دون اللّه حصب جهنم انتم لها واردون) نازل شد، بر اهل مکه گران آمد، چون گفتند محمد خدایان ما را ناسزا گفت . ابن زبعرى به ایشان گفت : من به خاطر کمک به شما با او مخاصمه مى کنم ، او را بخوانید. پس مردم رفتند و با رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله و سلم) نزد زبعرى شدند. ابن زبعرى گفت : اى محمد! این کلام تو مخصوص خدایان ما است و یا عموم کسانى که به جاى خدا معبود شده اند؟ فرمود: براى همه کسانى است که معبود شده اند. ابن زبعرى گفت : به رب این خانه(کعبه) الان مجابت مى کنم ، مگر تو نبودى که مى گفتى عیسى بنده صالح خدا و عزیز بنده صالح خدا است و ملائکه بندگان صالحند؟ فرمود چرا من گفتم . گفت : در حالى که نصارى مسیح ، و یهود عزیز، و بنو ملیح ملائکه را مى پرستند و تو در این آیه ات گفتى همه هیزم جهنمند.

مردم مکه از خوشحالى جنجال کردند، پس این آیه نازل شد:(ان الذین سبقت لهم منا الحسنى) - یعنى عزیز و عیسى و ملائکه -(اولئک عنها مبعدون)، و نیز این آیه نازل شد:(و لما ضرب ابن مریم مثلا اذا قومک منه یصدون) یعنى و چون عیسى بن مریم را مثل مى زنیم مردمت از آن جلوگیرى مى کنند.

اشکالى که در متن این روایت است : اولا اسم عزیز در آن برده شده و حال آنکه این آیات در مکه نازل شده . و در آیات مکى نامى از عزیز نیست نام او در آیات مدنى ذکر شده و آن هم در سوره توبه که در مدینه نازل شده .

و ثانیا اینکه داشت یهود عزیز را مى پرستند صحیح نیست زیرا یهود عزیز را نمى پرستد بلکه او را پسر خدا مى داند آن هم از باب تشریف و احترام همچنان که خودشان را هم فرزندان و دوستان خدا نامیدند و قرآن آن را حکایت نموده مى فرماید:(نحن ابناء اللّه و احباوه) یعنى ما(یهودیان) فرزندان و دوستان خداییم .

و ثالثادر این حدیث داشت که رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله و سلم) اعتراف کرد به اینکه آیه(انکم و ما تعبدون) عام است و عیسى و ملائکه را شامل مى شود آنگاه ابن زبعرى به عیسى و عزیز و ملائکه نقض کرده پس آیه مورد بحث نازل شد و این حرف صحیح نیست ، زیرا مستلزم آن است که خداى حکیم و پیغمبر حکیم بیان حکم را از وقت حاجت تاءخیر انداخته باشند و تاءخیر بیان از وقت حاجت بیشتر مایه تهمت است . و رابعا از این جهت که حدیث مشتمل بر این است که آیه :(و لما ضرب ابن مریم مثلا) در این قضیه نازل شده و حال آنکه مضمون آن کمترین ارتباطى با قضیه ندارد.

و نظیر این روایت روایت دیگرى است که بین اهل سنت شایع است که ابن زبعرى به رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله و سلم) اعتراض کرد و رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله و سلم) به او گفت : اى پسر! تو چقدر به لغت قوم خود و زبان پدر و مادریت جاهلى ؟ من که نگفتم(انکم و من تعبدون من دون اللّه ...) من گفتم :(انکم و ما تعبدون) و ما براى غیر ذوى العقول است و شامل عیسى نمى شود، زیرا در این روایت به رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله و سلم) نس بت داده که فرموده :(من که نگفتم)،(من گفتم) و حال آنکه شاءن رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله و سلم) اجل از این است که آیات قرآنى را کلام خودش بداند. از حافظ ابن حجرهم نقل شده که گفته است : این حدیث اصلى ندارد و در هیچ یک از کتب حدیث دیده نشده نه با سند و نه بى سند.

باز نظیر آن دو حدیث در ضعف ، حدیث دیگرى است که در آن آمده : ابن زبعرى پرسید آیا تو چنین گفته اى ؟ فرمود: بله گفت ، پس به رب کعبه سوگند همین الان مجابت مى کنم ، آیا نبود که یهود عزیز، و نصارى مسیح ، و بنو ملیح ملائکه را مى پرستیدند؟ حضرت فرمود: نه . ایشان شیطان را مى پرستیدند، که ایشان را بدان کار وادار کرد، اینجا بود که آیه(ان الذین سبقت لهم منا الحسنى) نازل شد....

و ضعف آن بدین جهت است که حجتى که در حدیث به آن جناب نسبت داده شده نفعش براى ابن زبعرى بیشتر از ضررش است ، چون در آن حجت همچنانکه عزیز و عیسى و ملائکه را از شمول آیه بیرون مى کند، آلهه از سنگ و چوب را هم بیرون مى کند، چون بت ها هم مانند آن سه نامبرده خبرى از عبادت پرستندگان خود ندارند، و راضى هم نیستند، چون شعور ندارند تا راضى باشند. پس آیه مختص به شیاطین مى شود، و حال آنکه این حرف خلاف آن چیزى است که به رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله و سلم) نسبت داده شده که آن جناب فرموده : آیه شریفه شامل بتها مى شود.

باز نظیر آن دو در ضعف ، روایتى است که در الدر المنثور آمده که بزار از ابن عباس روایت کرده که گفت : آیه(انکم و ما تعبدون من دون اللّه حصب جهنم انتم لها واردون) نازل شد و سپس آیه(ان الذین سبقت لهم منا الحسنى اولئک عنها مبعدون) آن را نسخ کرد.

دلیل ضعف این روایت این است که این دو آیه در یک سوره قرار دارند و معنا ندارد که آیه اى بلافاصله نسخ شود. علاوه بر این که اگر برخوردى هم باشد تخصیص است نه نسخ .

و در امالى صدوق از رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله و سلم) روایت آورده که در ضمن حدیثى به على(علیه السلام) فرموده : تو و شیعیانت کنار حوض هستید، و دوستانتان را آب مى دهید، و دشمنان را از آن منع مى کنید، شما ایمنان در روز فزع اکبرید، شما در زیر سایه عرش هستید، مردم همه در فزعند، و شما فزعى ندارید، مردم همه اندوهناکند، و شما اندوهى ندارید، درباره شما بود که آیه(ان الذین سبقت لهم منا الحسنى اولئک عنها مبعدون) نازل شد، و درباره شما بود که آیه(لا یحزنهم الفزع الاکبر و تتلقیهم الملائکه هذا یومکم الذى کنتم توعدون) نازل گردید.

مؤ لف : معناى نزول آیه درباره على و شیعیانش این است که آیه شریفه درباره ایشان هم جریان دارد، و یا این است که على و شیعیانش ‍ نیز داخل در مصادیق این آیه هستند. و روایات بسیارى درباره جماعتى از مؤ منین وارد شده که این دو آیه را مخصوصا دومى را درباره آنان جریان مى دهد، مانند کسانى که براى خدا قرآن مى خوانند، و کسانى که بر مردمى براى رضاى خدا با قرآن امامت مى کنند و مردمى که براى خدا اذان بگویند، و مملوکى که حق خدا و حق مولاى خود اداء کند - صاحب مجمع البیان این روایت را از ابى سعید خدرى

از رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله و سلم) نقل کرده - و نیز کسانى که براى خدا به یکدیگر محبت مى ورزند، و کسانى که در دلهاى شب مخفیانه به سوى خدا قدم بر مى دارند، و مهاجرینى که در راه خدا هجرت مى کنند که روایت اولى را الدر المنثوراز ابى الدرداء و دومى را از ابى امامه ، و سومى را از خدرى ، و هر سه از رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله و سلم) روایت کرده اند. در احادیث ائمه اهل بیت(علیهم السلام) نیز خلق کثیرى از جمله مصادیق این آیه شمرده شده اند.

و در الدر المنثور است که عبد بن حمید از على(علیه السلام) روایت کرده که در ذیل جمله(کطى السجل) فرموده : نام فرشته است .

مؤ لف : الدر المنثور این مضمون را از ابن ابى حاتم و ابن عساکر، از امام باقر(علیه السلام) نیز در حدیثى روایت کرده است .

و در تفسیر قمى است که امام در ذیل جمله(یوم نطوى السماء کطى السجل للکتب) فرمود:(سجل) نام فرشته اى است که نامه هاى اعمال را مى پیچد. و معناى پیچیدن آن این است که نابودش مى کند و به صورت دود در مى آید، و زمین را به صورت آتش در مى آورد.

و در نهج البلاغه در وصف اموات آمده که : از پشت زمین به زیر زمین ، و از وسعت روى آن به تنگى زیر آن ، و از نزد اهل و عیال ، به غربت ، و از نور به ظلمت رفتند. رفتند در حالى که پا برهنه و عریان بودند، از دنیا تنها اعمال با ایشان آمد، و به زندگى دائم و خانه همیشگى منتقل شدند، همچنانکه خداى سبحان فرموده :(کما بدانا اول خلق نعیده ، وعدا علینا انا کنا فاعلین).

مؤ لف : استشهاد به امام(علیه السلام) به این آیه شریفه با هر دو معنایى که براى(اعاده) کردیم قابل انطباق است ، و آن دو معنا یکى اعاده خلق به صورت قبل از خلقت بود، و یکى اعاده به معناى زنده کردن بعد از مردن آن طور