background
وَزَكَرِيَّا إِذْ نَادَىٰ رَبَّهُ رَبِّ لَا تَذَرْنِي فَرْدًا وَأَنْتَ خَيْرُ الْوَارِثِينَ
و زكريّا را [ياد كن‌] هنگامى كه پروردگار خود را خواند: «پروردگارا، مرا تنها مگذار و تو بهترين ارث برندگانى.»
آیه 89 سوره الْأَنْبِيَآء

بیان آیات

این آیات شرح حال جمعى دیگر از انبیا را ذکر کرده ، و آنها عبارتند از داوود، سلیمان ، ایوب ، اسماعیل ، ادریس ، ذو الکفل ، ذو النون ، زکریا، یحیى و عیسى . و در آن رعایت ترتیب زمانى ، و انتقال از لا حق به سابق را نکرده است - همچنانکه در آیات قبلى هم رعایت نکرده بود - و در این میان به پاره اى از نعمتهاى بزرگى که به بعضى از آنان انعام فرموده بود اشاره نموده ، و نسبت به بعضى دیگرشان تنها به ذکر نامشان اکتفا نموده است .

و داود و سلیمان اذ یحکمان فى الحرث اذ نفشت فیه غنم القوم ... حکما و علما

.

کلمه(حرث) به معناى زراعت است ، البته به معناى باغ انگور نیز هست . و کلمه(نفش)، به معناى چراندن حیوانات در شب است . و در مجمع البیان گفته :(نفش) - به فتح فاء، و هم به سکون آن - این است که شتران و گوسفندان را در شب رها کنند تا بدون چوپان بچرند.

و در معناى جمله(و داود و سلیمان اذ یحکمان فى الحرث اذ نفشت فیه)، از سیاق استفاده مى شود که درباره یک داستان است ، و واقعه اى بوده که میان دو نفر رخ داده ، و به شکایت و مرافعه نزد داوود آمده اند، چون داوود(علیه السلام) در بنى اسرائیل سمت پادشاهى داشته ، و خدا او را در زمین خلیفه کرده بود:(یا داود انا جعلناک خلیفه فى الارض فاحکم بین الناس بالحق) و اگر هم سلیمان در این قضیه مداخله اى داشته حتما به اذن پدرش ، و به خاطر یک علتى بوده که ممکن است آن علت این بوده که به اجتماع بفهماند فرزندش لیاقت جانشینى او را دارد، و گرنه معلوم است که در یک واقعه معنا ندارد دو حاکم حکم کنند، و حکم هر یک هم مستقل از دیگرى باشد.

از اینجا معلوم مى شود که مقصود از اینکه فرمود:(اذ یحکمان)، معناى مطابقى کلمه نیست ، بلکه معنایش این است که درباره آن پیشامد مشورت مى کردند، و یا مناظره و بحث مى نمودند، نه اینکه هر دو حکم صادر مى کردند.

و اینکه فرمود:(اذ یحکمان) که حکایت حال گذشته است ، این وجه را کاملا تاءیید مى کند، چون مى رساند که حکم کردنشان تدریجى بوده ، و در زمان بعد نیز ادامه داشته و طورى بوده که وقتى تمام مى شده یک حکم صدور مى یافته ، و گرنه جا داشت بفرماید:(اذ حکما).

و نیز مؤ ید آن ، جمله(و کنا لحکمهم شاهدین) است ، چون ظاهر آن این است که ضمیر جمع در(حکمهم) به انبیا برگردد، و در کلام خداى تعالى مکرر آمده که خدا به انبیا حکم داده .

بعضى از مفسرین ضمیر مزبور را به داوود و سلیمان ، و صاحبان دعوا برگردانده اند، و این صحیح نیست ، چون به هیچ وجه نمى شود نسبت حکم را به صاحبان دعوا داد. پس صحیح همین است که حکم ، حکم واحدى است ، و آن هم حکم انبیا است ، و آن حکم ظاهرا این است که صاحب گوسفند نسبت به مالى که گوسفندانش از صاحب زرع تلف کرده اند ضامن است .

و این حکم واحدى بوده ، که آن دو در کیفیت اجراى آن اختلاف داشته اند، و گرنه اگر اختلافشان در اصل حکم بوده ، و بر حسب فرض سلیمان و داوود دو حکم مختلف کرده اند، به یکى از دو صورت تصور دارد. یا اینکه حکم هر دو حکم واقعى بوده ، و یکى دیگرى را نسخ کرده ، که لابد حکم سلیمان ناسخ ، و حکم داوود که پیامبر قبل از او بوده منسوخ بوده ، چون قرآن هم مى فرماید:(ففهمناها سلیمان). و یا اینکه هر دو حکم اجتهادى خود آنان بوده ، نه حکم واقعى الهى ، بلکه هر دو نسبت به حکم واقعى الهى جاهل بوده اند، و آنچه به نظرشان رسیده حکمى ظنى بوده ، و خداى تعالى اجتهاد سلیمان را تصدیق و آن را حکم خود دانسته است .

اگر اولى بوده باشد - که حکم سلیمان ناسخ حکم داوود بوده - هیچ شکى نیست که ظاهر جملات آیه با آن مساعدت ندارد، زیرا دو حکم که یکى ناسخ دیگرى باشد متباین با هم خواهند بود، و در این صورت باید مى فرمود:(و کنا لحکمهما شاهدین - و ما به حکم آن و حکم این شاهد بودیم) تا تعدد و تباین را برساند، نه اینکه بفرماید(وکنا لحکمهم) چون این عبارت وحدت حکم را مى رساند. علاوه بر این شاهد بودن خدا بر حکم آن دو، مى فهماند که هر دو از خطا مصون بوده اند،

و اگر داوود به حکم منسوخ حکم کرده باشد در خطا بوده است ، و با جمله بعدى هم که مى فرماید:(و ما به هر یک از آنان حکم و علم داده بودیم) نمى سازد، چون این آیه دلالت مى کند بر تاءیید، و ظاهر در مدح است .

و اما احتمال دومى که هیچ یک عالم به حکم واقعى الهى نبوده باشند، و آنچه حکم کرده اند حکمى بوده که به اجتهاد خود رانده اند، احتمالى است بعیدتر از احتمال اول ، براى اینکه خداى تعالى مى فرماید:(ففهمناها سلیمان) یعنى علم به حکم اللّه واقعى را به سلیمان هم آموختیم ، و این تعبیر با حکم اجتهادى که ظنى بیش نیست نمى سازد. بعلاوه ، با اینکه فرمود:(و به هر یک حکم و علم دادیم) نیز سازگار نیست ، چون این تعبیر به ما مى فهماند که حکم داوود هم حکمى علمى بوده ، نه حکمى ظنى . و اگر جمله مذکور شامل حکم داوود، در این واقعه نمى شد، جا نداشت این جمله را در اینجا ایراد فرماید.

مضافا بر اینکه خواننده محترم فهمید، که گفتیم جمله(و کنا لحکمهم شاهدین) اشعار، و بلکه دلالت دارد بر اینکه حکم ، حکم واحدى بوده و مصون از خطا. با این حال دیگر جز این باقى نمى ماند که حکم سلیمان و داوود حکم واحدى بوده ، که در کیفیت اجرایش اختلاف شده ، و حکم سلیمان سبک تر و سازگارتر بوده است .

در روایات شیعه و اهل سنت هم همین معنا تاءیید شده ، و خلاصه آنچه در روایات آمده این است که : داوود حکم کرد به نفع صاحب زراعت و علیه صاحب گوسفندان ، به اینکه باید گوسفندان رابه غرامت به صاحب زرع بدهد، و سلیمان حکم کرد به اینکه چون گوسفندان منافع زمین را تلف کرده اند، صاحب گوسفند باید منافع آن گوسفندان ، یعنى شیر و پشم و متاع آنها را تا آخر سال به صاحب زراعت بدهد.

بعید هم نیست که حکم مساءله این بوده که صاحب گوسفند آنچه را که از زراعت تلف شده ضامن است ، و این ضمان از نظر قیمت با قیمت گوسفندان برابرى مى کرده ، لذا داوود حکم کرده که خود رقبه گوسفندان را به غرامت بدهد و سلیمان حکم آسانترى داده و آن این بوده که صاحب زراعت به جاى استیفاى منافع زمینش که نمى تواند بکند، آن منافع را از گوسفندان طرف بگیرد، و آن نیز از نظر قیمت تقریبا با حکم داوود برابر است ، براى اینکه منفعت یکساله یک گوسفند را اگر در نظر بگیریم ، تقریبا برابر با قیمت خود آن گوسفند خواهد بود.

پس اینکه فرمود:(و داود و سلیمان) تقدیرش :(اذکر داود و سلیمان) است یعنى : به یاد آر سلیمان و داوود را. زمانى که درباره زراعت حکم کردند، زمانى که گوسفندان

مردمى شبانه در آن بیفتادند و تباهش کردند، و ما همواره شاهد حکم انبیا بوده ایم .

بعضى از مفسرین گفته اند(ضمیر جمع در آیه ، به داوود و سلیمان ، و محکوم له بر مى گردد) و خواننده محترم متوجه اشکال آن شد.

بعضى دیگر گفته اند: به داوود و سلیمان بر مى گردد، براى اینکه دو نفر هم جمع اند، و ضمیر جمع به دو نفر نیز بر مى گردد. ولى این حرف صحیح نیست .

(شاهدین)، یعنى ما همواره حاضر و ناظر حکم انبیا بوده ایم ، مى بینیم و مى شنویم ، و ایشان را به سوى صواب مى کشانیم .(ففهمناها)، یعنى حکومت و داورى را ما به سلیمان یاد دادیم .(و کلا) و هر یک از داوود و سلیمان را حکم و علم دادیم .

بعضى گفته اند: تقدیر صدر آیه این است که :(آتینا داود و سلیمان حکما و علما اذ یحکمان ...).

و سخرنا مع داود الجبال یسبحن معه و الطیر و کنا فاعلین

.

کلمه(تسخیر) به معناى رام کردن چیزى است به طورى که آنچه مى کند مطابق خواست مسخر کننده باشد. البته این معنا غیر اجبار و اکراه و قسر است ، براى اینکه در فاعل اجبارى آنچه مى کند خارج از مقتضاى اختیار و طبع او است ، به خلاف فاعل مسخر شده که آنچه مى کند به مقتضاى طبع و اختیار خودش است ، مانند هیزم و آتش که مسخر آدمى است ، ولى نمى توان گفت آدمى هیزم را به سوختن مجبور و مکره ساخته است و همچنین عمل اجیر و مزدور، که آنچه براى موجر مى کند به اختیار خود مى کند، چیزى که هست به خاطر عقد اجاره مسخر موجر شده است ، نه مجبور است ، و نه مکره .

از همینجا روشن مى شود که معناى تسخیر کوهها، و مرغان با داوود که با او تسبیح مى کنند، این است که کوهها و مرغان که خود فى نفسه تسبیح دارند، تسبیحشان هماهنگ با تسبیح داوود باشد.

پس اینکه فرمود:(یسبحن معه) بیان جمله(و سخرنا مع داود) است . و کلمه(طیر) عطف بر جبال است . و جمله(و کنا فاعلین) در اینجا این معنا را مى دهد که این گونه مواهب و عنایات از سنت هاى دیرینه ما است ، و امرى نو ظهور و بى سابقه نیست .

و علمناه صنعه لبوس لکم لتحصنکم من باسکم فهل انتم شاکرون

.

در مجمع البیان گفته است : کلمه(لبوس) اسم براى همه انواع سلاح است ، و عرب

به همه اقسام اسلحه لبوس مى گوید - تا آنجا که گفته است : بعضى گفته اند مقصود از آن در اینجا زره است . راغب نیز در مفردات در ذیل جمله(صنعه لبوس لکم) گفته مقصود از آن زره است .

و کلمه(باس) به معناى جنگهاى خونین و سخت است ، و گویا مراد از آن در آیه شریفه سختى و شدت فرود آمدن اسلحه دشمن بر بدن است . و ضمیر در(علمناه) به داوود بر مى گردد، همچنانکه در جاى دیگر درباره آن جناب فرموده :(والنا له الحدید - آهن را برایش نرم کردیم). و معناى آیه این است که : ما صنعت زره سازى را به داوود تعلیم دادیم تا براى شما زره بسازد و شما با آن وسیله از شدت فرود آمدن اسلحه بر بدن خود جلوگیرى کنید. جمله(فهل انتم شاکرون) تقریر و تحریک بر شکر است .

و لسلیمان الریح عاصفه تجرى بامره ...

.

این جمله عطف است بر جمله(لداود)، یعنى ما باد را هم براى سلیمان مسخر کردیم ، بادهاى تند را، که به دستور او به سوى سرزمینى که ما مبارکش کردیم جریان مى یافت - و مقصود از آن ، سرزمین شام است که سلیمان در آنجا زندگى مى کرد - و ما به هر چیزى عالمیم . و اگر فرمود(باد را در وقتى که تند مى وزید مسخر او کردیم ، با اینکه در وقت آرامى اش هم مسخر او بود - به شهادت اینکه فرموده :(رخاء حیث اصاب) - از این باب است که مسخر بودن باد در حالت تندى ، عجیب تر و دلالتش بر قدرت خداى تعالى بیشتر است .

بعضى گفته اند: اگر در این آیه شریفه تنها جریان باد به سوى سرزمین شام را به امر سلیمان دانست ، و اسمى از جریان باد به امر او از شام به جاى دیگر را ذکر نکرد، براى این است که هر چند هر دو منتى است از خدا، ولى جریان باد به سوى کشور سلیمان ، به امر سلیمان ، منتى روشن تر است . این بود کلام آن مفسر. و ممکن است مقصود از جریان باد به امر سلیمان به سوى سرزمین شام از این باب بوده که به فرمان او باد از هر جاى دنیا که بوده به شام مى آمده ، تا آن جناب را به هر جا که مى خواسته ببرد، نه اینکه تنها در شام جریان یابد،

به این معنا که سلیمان را بعد از آنکه به دوش گرفته بوده به شام برگرداند. و بنابراین ، آیه شریفه هم شامل بیرون شدن از شام مى شود و هم شامل برگشتن به شام .

و من الشیاطین من یغوصون له و یعملون عملا دون ذلک و کنا لهم حافظین

.

منظور از(غوص) بیرون آوردن لوء لوء، و سایر منافع دریا است . و منظور از اینکه فرمود(عمل هاى کمترى هم مى کردند) همان اعمالى است که خودش بیان نموده و فرموده :(یعملون له ما یشاء من محاریب و تماثیل و جفان کالجواب و قدور راسیات) و مقصود از اینکه فرمود:(و ما شیطانها را حفظ مى کردیم) این است که آنها را در خدمت وى حفظ، و از فرار کردن ، و یا از انجام فرمانش سر بر تافتن ، و یا کار او را تباه کردن ، جلوگیرى مى کردیم . و معناى آیه روشن است و به زودى داستان داوود و سلیمان(علیهماالسلام) در سوره سبا - ان شاء اللّه - خواهد آمد.

و ایوب اذ نادى ربه انى مسنى الضر و انت ارحم الراحمین

.

کلمه(ضر) - به ضم ضاد - به معناى خصوص بلاهایى است که مستقیما به جان آدمى مى رسد، مانند مرض ، و لاغرى ، و امثال آن . و کلمه(ضر) - به فتح ضاد - همه انواع بلاها را شامل مى شود.

ایوب(علیه السلام) مورد هجوم انواع بلا ها قرار گرفت ، اموالش همه از دست برفت ، و اولادش همه مردند. مرض شدیدى بر بدنش ‍ مسلط شد و مدتها او را رنج مى داد تا آنکه دست به دعا بلند کرد و حال خود را به درگاه او شکایت کرد. خداى تعالى دعایش را مستجاب نمود و از مرض نجاتش داد و اموال و اولادش را با چیزى اضافه تر به او برگردانید. در آیه بعدى در این باره مى فرماید:(فاستجبنا له فکشفنا ما به من ضر) یعنى او را از مرضش نجات و بهبودى دادیم .(و آتیناه اهله و مثلهم معهم) یعنى آنچه از اولادش مردند به اضافه مثل آن به او برگرداندیم .(رحمه من عندنا و ذکرى للعابدین) تا هم به او رحمتى کرده باشیم و هم بندگان عابد ما متذکر شوند و بدانند که خداى تعالى اولیاى خود را به منظور آزمایش مبتلا مى کند آنگاه اجرشان مى دهد و اجر نیکوکاران را ضایع نمى سازد.

و به زودى داستان ایوب در سوره(ص) ان شاء اللّه خواهد آمد.

و اسمعیل و ادریس و ذاالکفل ...

.

اما ادریس داستانش در سوره مریم گذشت و اما اسماعیل به زودى داستانش در سوره صافات مى آید و قصه ذوالکفل هم در سوره(ص) خواهد آمد.

و ذاالنون اذ ذهب مغاضبا فظن ان لن نقدر علیه ...

.

کلمه(نون) به معناى ماهى است و ذوالنون(صاحب ماهى) یونس پیغمبر فرزند متى است که صاحب داستان ماهى است و از طرف پروردگار مبعوث بر اهل نینوى شد و ایشان را دعوت کرد ولى ایمان نیاوردند پس نفرینشان کرد و از خدا خواست تا عذابشان کند همین که نشانه هاى عذاب نمودار شد توبه کردند و ایمان آوردند. پس خدا عذاب را از ایشان برداشت و یونس از میانشان بیرون شد و خداوند صحنه اى به وجود آورد که در نتیجه یونس به شکم یک ماهى بزرگ فرو رفت و در آنجا زندانى شد تا آنکه خدا آن بلیه را از او برداشته دو باره به سوى قومش فرستاد.

(و ذاالنون اذ ذهب مغاضبا فظن ان لن نقدر علیه) - یعنى به یاد آر ذوالنون را آن زمان که با خشم از قومش بیرون رفت و پنداشت که ما بر او تنگ نمى گیریم(نقدر علیه) بطورى که گفته اند به معناى تنگ گرفتن است .

ممکن هم هست جمله(اذ ذهب مغاضبا فظن ان لن نقدر علیه) در مورد تمثیل وارد شده باشد و معنایش این باشد که : رفتن او و جدائى اش از قومش مانند رفتن کسى بود که از مولایش قهر کرده باشد و پنداشته باشد که مولایش بر او دست نمى یابد و او مى تواند با دور شدن از چنگ وى بگریزد و مولایش نمى تواند او را سیاست کند. این احتمال از این نظر قوى نیست که پیامبرى چون یونس ‍ شانش اجل از این است که حقیقتا و واقعا از مولایش قهر کند و به راستى بپندارد که خدا بر او قادر نیست و او مى تواند با سفر کردن از مولایش بگریزد چون انبیاى گرامى خدا ساحتشان منزه از چنین پندارها است ، و به عصمت خدا معصوم از خطا هستند.

پس همانطور که گفتیم آیه شریفه از باب تمثیل است نه حکایت یک واقعیت خارجى . در جمله(فنادى فى الظلمات ...) ایجاز به حذف به کار رفته یعنى جزئیاتى که

خواننده خود مى داند چیست از وسط افتاده ، و تقدیر کلام این است که :(پس خداى تعالى او را گرفتار ماهى کرد، و ماهى او را بلعید پس در شکم ماهى پروردگار خود را بخواند). و ظاهرا مراد از ظلمات - به طورى که دیگران هم گفته اند - ظلمت دریا، و ظلمت شکم ماهى ، و ظلمت شب است .

(ان لا اله الا انت سبحانک) - در این جمله یونس(علیه السلام) از آنچه که عملش نمایش مى داد بیزارى مى جوید، چون عمل او که راه خود را گرفت و قومش را به عذاب خدا سپرد و رفت بدون اینکه از ناحیه خدا دستورى داشته باشد، - گر چه او چنین قصدى نداشت - این معنا را ممثل مى کرد که غیر از خدا مرجع دیگرى هست که بتوان به او پناه برد. و چون عملش بیانگر چنین معنایى بود از این معنا بیزارى جست و عرضه داشت(لا اله الا انت - جز تو معبودى نیست) و نیز چون این معنا را ممثل مى کرد که ممکن است به کارهاى او اعتراض نماید، و بر او خشم گیرد، و نیز این تصور را به وجود مى آورد که ممکن است کسى از تحت قدرت خدا بیرون شود، لذا براى عذرخواهى از آن گفت :(سبحانک).

(انى کنت من الظالمین) - در این جمله به ظلم خود اعتراف کرد، چون عملى آورده که ظلم را ممثل مى کرد، هر چند که فى نفسه ظلم نبود، و خود او هم قصد ظلم و معصیت نداشت ، چیزى که هست خداى تعالى در این پیشامد پیغمبرش را تاءدیب و تربیت کرد تا با گامى پاک و مبراى از تمثیل ظلم ،(تا چه رسد به خود ظلم) شایسته قدم نهادن به بساط قرب گردد.

فاستجبنا له و نجیناه من الغم و کذلک ننجى المؤ منین

.

یونس(علیه السلام) هر چند که تصریح به خواسته خود نکرد، و تنها به مساءله توحید و تنزیه خدا، و اعتراف به ظلم خود اکتفا کرد، لیکن با این کلماتش حال درونى خود را، و موقفى را که در آن قرار گرفته بیان داشت ، که در معنا درخواست نجات و عاقبت را مى رساند، خدا هم درخواست او را اجابت نموده ، از اندوه و غمى که به وى روى آورده بود نجاتش بداد.

جمله(و کذلک ننجى المؤ منین) وعده به نجات دادن هر مؤ من مبتلاى به اندوه است ، البته مؤ منى که مانند یونس رو به درگاه وى آورد، و او را چون وى ندا کند، و به زودى در سوره صافات داستان آن جناب خواهد آمد - ان شاء الله .

و زکریا اذ نادى ربه رب لا تذرنى فردا و انت خیر الوارثین

.

این آیه عطف است بر آنچه آیه قبلش عطف بر آن بود. یعنى : و به یاد آر زکریا را در آن زمان که پروردگارش را ندا کرد، و از او درخواست فرزندى نمود. و اینکه گفت :(خدایا مرا تنها مگذار)

بیان نداى او است ، و منظور از(تنها گذاشتن) این است که فرزندى نداشته باشد که از او ارث ببرد. و جمله(و انت خیر الوارثین) ثنا و حمد خداى تعالى است که لفظش آن را افاده مى کند و مقامى که این کلمات را گفته تنزیه خدا را مى رساند، چون وقتى گفت(خدایا مرا تنها مگذار) خود کنایه از طلب وارث است و چون خداى سبحان وارث حقیقى است که همه عالم را ارث مى برد لذا براى اینکه خدا را از داشتن شریک در وراثت تنزیه کرده باشد اضافه کرد که(تو بهترین وارثانى).

فاستجبنا له و وهبنا له یحیى و اصلحنا له زوجه ...

.

ظاهر کلام مى رساند که منظور از اصلاح همسرش این باشد که او را شایسته براى فرزنددار شدن کرده بعد از آنکه مدتها این شایستگى را نداشت و زنى عقیم و نازا بود. همچنان که خودش در دعایش به این نکته تصریح کرده و گفته بود:(و کانت امرءتى عاقرا).

(انهم کانوا یسارعون فى الخیرات و یدعوننا رغبا و رهبا و کانوا لنا خاشعین) - از ظاهر سیاق چنین بر مى آید که ضمیر جمع به خاندان زکریا برگردد و گویا تعلیلى است براى جمله مقدرى که از سابقه کلام فهمیده مى شود و تقدیر کلام نظیر این است که فرموده باشد: اگر ما به ایشان انعام کردیم بدین جهت بوده که آنها به سوى خیرات مى شتافتند.

کلمه(رغب) و(رهب) دو مصدرند مانند(رغبت) و(رهبت) که یکى به معناى طمع و دیگرى به معناى ترس است و از نظر ترکیب بندى جمله هر دو تمیزند، البته در صورتى که به معناى مصدرى باقى مانده باشند و اما اگر به معناى فاعل یعنى راغب و راهب باشند در آن صورت حال خواهند بود. و کلمه(خشوع) به معناى تاءثر قلب از مشاهده عظمت و کبریا است .

و معناى آیه این است که : ما برایشان انعام کردیم چونکه آنها به سوى خیرات مى شتافتند و ما را به خاطر رغبت در رحمت و یا به خاطر ثواب ، و رهبت از غضب و یا عقاب مى خواندند، و یا در حال رغبت و رهبت مى خواندند و دلهایشان در برابر ما خضوع داشت .

داستان زکریا و یحیى در اوایل سوره مریم گذشت .

و التى احصنت فرجها فنفخنا فیها من روحنا و جعلناها و ابنها آیه للعالمین

.

منظور از(آن زن که فرجش را حصن کرد) مریم دختر عمران است . این جمله مدح او به داشتن عفت و صیانت است و نیز تبرئه او از تهمتى است که یهود به وى نسبت دادند.

(فنفخنا فیها من روحنا) - ضمیر به مریم بر مى گردد. و(نفخ روح) در مریم کنایه است از اینکه ولادت فرزندش عیسى مستند به جریان عادى نیست که مانند سایر فرزندان نطفه اى باشد، که پس از طى دوره اى روح در آن دمیده شده باشد. و وقتى نطفه اى نباشد دیگر جز این باقى نمى ماند که تنها نفخ روح باشد و این نفخ روح همان کلمه الهى است که در سوره آل عمران فرموده :(ان مثل عیسى عند اللّه کمثل آدم خلقه من تراب ثم قال له کن فیکون) و معنایش این است که مثل آن دو یکى است و در اینکه از خلق شدن از نطفه بى نیازند مثل همند.

(و جعلناها و ابنها آیه للعالمین) - در این جمله عیسى و مادرش یک آیت به شمار آمده اند، چون منظور از آیت در اینجا تولد اینطورى است و این آیت قائم به هر دو است و چون مریم در اقامه این آیت مقدم بر عیسى است لذا اول نام مریم را برده فرموده :(ما او و فرزندش را) و نفرموده(ما فرزندش را و خودش) را آیت قرار دادیم و همین افتخار براى مریم بس است که در قرآن نامش در زمره و در ردیف انبیا(علیهم السلام) آمده و حال آنکه خودش از انبیا نبوده است .

بحث روایتى

در کتاب(من لا یحضره الفقیه) آمده که جمیل بن دراج از زراره از امام ابى جعفر(علیه السلام) روایت کرده که در ذیل آیه(و داود و سلیمان اذ یحکمان فى الحرث اذ نفشت فیه غنم القوم) فرمود: آن دو بزرگوار با هم مباحثه کردند و خدا فهم مساءله را نصیب سلیمان کرد.

مؤ لف : در بیان معناى آیه مطلبى گذشت که معناى این حدیث را روشن مى کند.

و در کافى به سند خود از حسین بن سعید از بعضى از اصحاب امامیه از معلى ابى عثمان از ابى بصیر روایت کرده که گفت : از امام صادق(علیه السلام) معناى آیه(و داود و سلیمان اذ یحکمان فى الحرث اذ نفشت فیه غنم القوم) را پرسیدم فرمود:(نفش - به زراعت زدن گوسفندان)

جز در شب نیست و صاحب زراعت باید زرع خود را در روز محافظت کند نه شب همچنانکه صاحب حیوان باید حیوان خود را در شب حفظ کند نه در روز چون در روز چوپانان آنها را مى چرانند و سیر مى کنند پس اگر در روز زرع کسى را فاسد کند چیزى بر او نیست زیرا صاحب زرع باید زراعت خود را حفظ کند و صاحب حیوان باید حیوان خود را در شب ضبط کند چون صاحب زرع زراعتش را رها مى کند پس اگر در شب چیزى از زراعت مردم را فاسد کرد ضامن است و لذا در آیه کلمه(نفش) به کار رفته .

داوود در این مساءله حکم کرده بود به اینکه صاحب زراعت همه گوسفندان را به غرامت بگیرد، ولى سلیمان(علیه السلام) حکم کرد به اینکه شیر و پشم یک سال گوسفند از آن وى باشد.

مؤ لف : در کتاب(من لا یحضره الفقیه) این روایت به سند صدوق از ابى بصیر از آن جناب نیز نقل شده ، ولى در این روایت آمده که داوود حکمى کرد که همه انبیا قبل از او به آن حکم مى کردند، ولى خداوند به سلیمان وحى کرد که از این به بعد هر گوسفندى که به زراعت کسى لطمه بزند صاحب زرع بیش از آنچه که از شکم گوسفند بیرون مى آید حقى ندارد، و از آن پس سنت بر همین قرار گرفت . و مقصود از اینکه فرمود:(و کلا آتینا حکما و علما - به هر یک حکمى و علمى دادیم) نیز همین است ، پس هر دو به حکم خدا حکم کرده بودند.

و در تفسیر قمى به سند خود از ابى بصیر، از امام صادق(علیه السلام) روایت آورده که در حدیثى فرمود: زراعت مورد بحث در آیه ، زراعت انگور بوده ، که گوسفندان آن را چریدند، آنگاه حکم سلیمان را ذکر کرده ، سپس فرمود: حکم داوود هم چنین بوده ، چیزى که هست خواست به بنى اسرائیل بفهماند که سلیمان وصى بعد از او است ، و گرنه با هم اختلافى در حکم نداشتند، زیرا اگر اختلاف مى داشتند مى فرمود:(و کنا لحکمهما شاهدین - و ما به حکم آن دو شاهد بودیم).

و در مجمع البیان گفته : در حکم مورد آیه اختلاف شده ، که چه بوده ؟ بعضى گفته اند: باغ انگورى بوده که تازه خوشه هایش نمودار شده ، و لذا داوود به نفع صاحب باغ حکم کرد، و سلیمان عرضه داشت اى پیغمبر خدا! حکمت را تغییر ده ، و آسان تر کن ، پرسید

آسان تر چیست ؟ گفت : باغ را به صاحب گوسفند بده ، تا هر چه میوه داد مال او باشد، و باغ را به صورت اولش به صاحبش برگرداند، و گوسفند را به صاحب باغ بسپار تا از منافعش استفاده نموده ، همین که باغش به او برگشت گوسفندان را به صاحبش برگرداند. این معنا از امام ابى جعفر و امام صادق(علیه السلام) هم روایت شده است .

مؤ لف : در اینکه زراعت مزبور باغ انگور بوده ، از طرق اهل سنت از عبد اللّه بن مسعود نیز روایت شده و البته در این میان روایات دیگرى از ائمه اهل بیت(علیهم السلام) وجود دارد که قریب المضمون است با آنچه ما آوردیم . و همان بیانى که ما در معناى آیه آوردیم ، در توضیح مضامین روایات کافى است .

و در تفسیر قمى در ذیل آیه(و لسلیمان الریح عاصفه) فرموده : باد از هر سو به سرزمین شام و بیت المقدس - که خدا برکتش ‍ داده بود - مى ورزید.

و نیز در همان کتاب به سند خود از عبد اللّه بن بکیر، و دیگران از امام صادق(علیه السلام) روایت آورده که در ذیل آیه(و آتیناه اهله و مثلهم معهم) فرمود: یعنى خداوند همان فرزندان وى را که مرده بودند زنده کرد، چه آنهایى که قبل از بلیه مرده بودند، و چه آنها که در حال بلیه از دنیا رفته بودند.

و نیز در آن کتاب و در روایت ابى الجارود از امام ابى جعفر(علیه السلام) آمده که در ذیل آیه(و ذاالنون اذ ذهب مغاضبا) فرمود: غضب وى از اعمال مردمش بود(فظن ان لن نقدر علیه) فرمود: یونس پنداشت خدا او را به خاطر غضبش عقاب نمى کند.

و در عیون به سند خود از ابى الصلت هروى روایت کرده که حضرت رضا(علیه السلام) در گفتگویى که با ماءمون بر سر عصمت انبیا داشت فرمود: اما اینکه درباره یونس فرموده(و ذاالنون اذ ذهب مغاضبا فظن ان لن نقدر علیه) این(ظن) به معناى یقین است ، یعنى یونس اطمینان داشت که خداوند رزق او را تنگ نمى گیرد، مگر نشنیده اى کلام خداى را که فرموده :(و اما اذا ما ابتلاه فقدر علیه رزقه یعنى رزق) او را تنگ مى گیرد، چون اگر کسى خیال کند که خدا بر او قدرت ندارد کافر است ،(و انبیا منزه از کفرند).

و در تهذیب به سند خود از زیات ، از مردى از کرام ، از امام صادق(علیه السلام) روایت کرده که فرمود: چهار چیز براى چهار چیز است - تا آنجا که فرمود - و چهارم براى هم و غم آیه(لا اله الا انت سبحانک انى کنت من الظالمین) است ، زیرا خداى سبحان خودش فرموده :(فاستجبنا له و نجیناه من الغم و کذلک ننجى المؤ منین - چون یونس آن دعا را کرد ما مستجابش کردیم ، و از غم و اندوه نجاتش دادیم)، و همچنین مؤ منین را نجات مى دهیم).

مؤ لف : این معنا در کتاب خصال بدون ذکر سند روایت شده است .

و در الدر المنثور است که ابن جریر از سعد روایت کرده که گفت : از رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله و سلم) شنیدم که فرمود: آن اسم از اسامى خدا که اگر کسى او را با آن بخواند اجابتش مى کند، و هر چه بخواهد مى دهد، همان اسمى است که یونس فرزند متى خواند. عرضه داشتم یا رسول اللّه ! آن اسم مخصوص یونس بود، یا براى همه مسلمین ؟ فرمود مخصوص یونس و مؤ منین است که اگر خداى را با آن بخوانند مستجاب مى کند. مگر نشنیده اى که خداى تعالى مى فرماید:(و کذلک ننجى المؤ منین) پس ایمان شرطى است که خدا آن را در دعاى دعا کننده شرط کرده است .

و در تفسیر قمى در ذیل جمله(و اصلحنا له زوجه) فرموده : همسرش حیض نمى شد، و از آن پس شد.

و در کتاب معانى الاخبار به سندى که به على بن جعفر دارد از برادرش موسى بن جعفر(علیه السلام) روایت کرده که فرمود:(رغبت) آن است که آدمى کف دست و صورت خود را به آسمان کند، و(رهبت) آن است که پشت هر دو دست را به طرف صورت کرده تا برابر صورت بلند کنى .

مؤ لف : نظیر این روایت در کافى به سندى که دارد از ابى اسحاق از امام صادق(علیه السلام) آمده ، و عبارت آن چنین است :(رغبت) آن است که کف دست ها را به طرف آسمان بلند کنى ، و(رهبت) آن است که پشت دستها را به طرف آسمان بلند کنى .

و در تفسیر قمى روایت کرده که در ذیل جمله(ید عوننا رغبا و رهبا) فرمود: یعنى راغبین و راهبین . و در ذیل جمله(التى احصنت فرجها) فرمود: مریم آنچنان عفیف بود که احدى او را ندید. و در ذیل(جمله فنفخنا فیها من روحنا) فرمود: روح مخلوق خدا است ، یعنى روحى از امرمان .