background
قَالَ بَلْ فَعَلَهُ كَبِيرُهُمْ هَٰذَا فَاسْأَلُوهُمْ إِنْ كَانُوا يَنْطِقُونَ
گفت: «[نه‌] بلكه آن را اين بزرگترشان كرده است، اگر سخن مى‌گويند از آنها بپرسيد.»
آیه 63 سوره الْأَنْبِيَآء

بیان آیات

بعد از آنکه در آیات گذشته به مقدار وافى پیرامون مساءله نبوت بحث کرد و آن را مبتنى بر مساءله معاد نمود اینک در این آیات به داستانهاى جمعى از انبیاى گرامى که به سوى

امتها گسیل داشته و به حکمت و شریعت تاءیید فرموده و از شر ستمکاران نجات داده اشاره مى فرماید تا در عین اینکه براى مطالب گذشته مثلهایى است حجت تشریع را تاءیید نموده و مشرکین را انذار و تخویف ، و مؤ منین را بشارت داده باشد. از جمله انبیا موسى و هارون و ابراهیم و لوط و اسحاق و یعقوب و نوح و داوود و سلیمان و ایوب و اسماعیل و ادریس و ذاالکفل و ذاالنون و زکریا و یحیى و عیسى که هفده نفرند نام برده که از این هفده نفر هفت نفر را در این آیات که مورد بحث ما است آورده و بقیه را در آیات بعد از آن ، در این آیات نخست موسى و هارون را و سپس ابراهیم و اسحاق و یعقوب و لوط را که قبل از موسى و هارون زندگى مى کرده اند نام برده و آنگاه داستان نوح را ذکر کرده که وى از آن چهار نفر هم جلوتر مى زیسته .

و لقد آتینا موسى و هرون الفرقان و ضیاء و ذکرا للمتقین

.

این آیه به وجهى تفصیل اجمالى است که در آیه(و ما ارسلنا قبلک الا رجالا نوحى الیهم ...)، گذشت که آنچه را به ایشان وحى فرستاده بیان مى کند که آن عبارت بوده از معارف و شرایع و اینکه با قضاء به قسط خود و هلاک ساختن دشمنان تاءیید شان فرموده است .

و آیه بعدى شاهد بر این است که مراد از(فرقان) و(ضیاء) و(ذکر)، تورات است که خداوند آن را به موسى و برادرش ‍ هارون که شریک در نبوت وى بود داد، و کلمه فرقان مانند کلمه فرق مصدر است ، چیزى که هست فرقان بلیغ ‌تر از فرق است . راغب مى گوید بعضى گفته اند فرقان اسم است نه مصدر و اگر تورات را فرقان خوانده یا براى این است که تورات فرق گذارنده میان حق و باطل است و یا بدین جهت است که وسیله فرق میان حق و باطل در اعمال و اعتقادات است ، این آیه نظیر آیه(و اذ آتینا موسى الکتاب و الفرقان لعلکم تهتدون) است و اگر تورات را ضیاء خوانده بدین جهت است که مسیر بنى اسرائیل را به سوى سعادت و رستگارى دنیا و آخرت روشن مى کرد و اگر ذکر نامیده بدین جهت است که تورات مشتمل بر مطالبى از حکمت ها و موعظه ها و عبرتها است که خداى را به یاد آدمى مى اندازد و شاید به خاطر همین که یکى از اسماى تورات ، فرقان بوده آن را با الف و لام آورده به خلاف ضیاء و ذکر و به وجهى دیگر تورات فرقان براى همه است ولى ضیاء و ذکر براى

خصوص متقین است غیر از متقین کسى از نور و ذکر آن بهره مند نمى شوند و به همین جهت ضیاء و ذکر را نکره آورد تا تقییدش به متقین ممکن باشد به خلاف فرقان . البته قرآن کریم تورات را نور و ذکر هم نامیده و فرموده :(فیها هدى و نور) و نیز فرموده :(فسئلوا اهل الذکر).

و هذا ذکر مبارک انزلناه افانتم له منکرون

.

کلمه(هذا - این) اشاره است به قرآن و اگر آن را ذکر مبارک خواند بدین جهت بود که قرآن ذکرى است ثابت و دائم و کثیر البرکات ، هم مؤ من از آن بهره مند مى شود و هم آسایش کافر را در جامعه بشرى تاءمین نموده است ، و خلاصه همه اهل دنیا از آن منتفع مى گردند، چه آن را قبول داشته باشند و چه نداشته باشند چه به حقانیت آن اقرار داشته باشند و چه منکر آن باشند. دلیل بر این معنا تجزیه و تحلیل آثار رشد و صلاحى است که همین امروز در مجتمع بشرى مشاهده مى کنیم زیرا اگر به عقب برگردیم و تا به عصر نزول قرآن و ما قبل آن پیش برویم مى فهمیم که در اثر قرآن بشر از کجا به کجا رسید، چه بود و چه شد، آن وقت مى فهمیم که قرآن ذکرى است مبارک که همه افراد بشر به وسیله آن رشد یافتند، حال چه اینکه خودشان با زبان اقرار کنند و یا آنکه از اقرار زبانى به حقانیت آن خوددارى نمایند و منکرین حق آن را از زیر پا بگذارند و نعمت عظماى آن را کفران کنند گو اینکه مسلمین هم در انکار منکرین و کفران آنان بى دخالت نبوده اند چون مسلمانان در امر قرآن کریم اهمال نمودند، همچنان که خود قرآن از زبان رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله و سلم) نقل مى کند که در قیامت مى گوید(یا رب ان قومى اتخذوا هذا القرآن مهجورا).

و لقد آتینا ابراهیم رشده من قبل و کنا به عالمین

.

در این آیه به ما قبل موسى و هارون ، و نزول تورات ، انعطافى شده ، و کلمه(من قبل) آن را به خوبى مى رساند و مراد این است که بفرماید: دادن تورات به موسى و هارون از ما امر نو ظهورى نیست ، بلکه سوگند مى خورم که ما قبل از موسى و هارون این رشد را به ابراهیم داده بودیم .

و مقصود از(رشد) معنایى است که در مقابل(غى) و گمراهى قرار دارد، و آن رسیدن به واقع است ، و در ابراهیم اهتداى فطرى و تام و تمام او به توحید و به سایر معارف حقه است ، و اضافه رشد به ضمیرى که به ابراهیم بر مى گردد، اختصاص رشد را به وى مى رساند،

و مى فهماند که ابراهیم خود لایق چنان رشدى بود، مؤ ید این معنا جمله(و کنا به عاملین - ما هم او را مى شناختیم) است ، و این کنایه است از علم به خصوصیات حال او، و مقدار استعدادش .

و معناى آیه این است که سوگند مى خورم که ما به ابراهیم دادیم آنچه را که وى مستعد و لایق آن بود، و آن عبارت بود از رشد، و رسیدنش به واقع ، و ما او را از پیش مى شناختیم . و همانطور که گذشت مراد از آنچه خداى سبحان به ابراهیم داد، همان دین توحید و سایر معارف حقه است که ابراهیم(علیه السلام) بدون تعلم از معلمى ، و یا تذکر مذکرى ، و یا تلقین ملقنى ، با صفاى فطرت ونور بصیرت خود درک کرد.

اذ قال لابیه و قومه ما هذه التماثیل التى انتم لها عاکفون

.

کلمه(تمثال)، به معناى هر چیزى است که صورتگرى شده باشد، که جمع آن(تماثیل) مى آید، و کلمه :(عکوف) به معناى روى آوردن به سوى چیزى و ملازمت و مداومت برتعظیم آن است ، راغب در معناى آن چنین گفته .

و مقصود آن جناب از کلمه(این تماثیل) همان بتهایى است که به منظور پرستش و پیشکش قربانى نصب کرده بودند، و پرسش آن جناب از حقیقت آنها براى این بود که از خاصیت آنها سر در آورد، چون این سؤ ال را در اولین بارى که به داخل اجتماع قدم نهاد کرده ، وقتى وارد اجتماع شده ، اجتماع را اجتماعى دینى یافته ، که سنگ و چوبهایى را مى پرستیدند و با این همه سؤ ال او دو سؤ ال است یکى از پدر و دیگرى از قوم و سؤ الش از پدر قبل از سؤ ال از مردم بوده ، چنانکه از آیات سوره انعام چنین بر مى آید، و معناى آیه روشن است .

قالوا وجدنا آباءنا لها عابدین

.

این جمله جوابى است که مردم به وى دادند، وچون برگشت سؤ ال آن جناب از حقیقت اصنام به سؤ ال از علت پرستش آنها است لذا ایشان هم در پاسخ دست به دامان سنت قومى خود شده ، گفتند: این عمل از سنت دیرینه آباء و اجدادى ما است .

قال لقد کنتم انتم و آباوکم فى ضلال مبین

.

و وجه اینکه در ضلال مبین بوده اند، همان است که به زودى در محاجه با قوم و بعد از شکستن بتها، خاطر نشان مى کند و مى فرماید:(افتعبدون من دون اللّه ما لا ینفعکم و لا یضرکم - آیا به جاى خدا چیزى را مى پرستید که نه منفعتى برایتان دارد، و نه ضررى ؟).

قالوا اجئتنا بالحق ام انت من اللاعبین

.

سؤ ال تعجب و استبعاد است ، و شیوه مردم مقلد و تابع بدون بصیرت همین است که وقتى مى بینند شخصى منکر روش و سنت ایشان است ، استبعاد مى کنند، و به هیچ وجه احتمال نمى دهند که ممکن است آن شخص درست بگوید، و لذا مردم زمان ابراهیم هم از او مى پرسند: راستى نمى دانى اینها چیستند، و یا شوخى مى کنى ، و مراد از اینکه گفتند:(حق آورده اى)، - به طورى که از سیاق بر مى آید - این است که جدى این حرف را مى زنى ، و یا شوخى مى کنى ؟.