background
أَمْ لَهُمْ آلِهَةٌ تَمْنَعُهُمْ مِنْ دُونِنَا ۚ لَا يَسْتَطِيعُونَ نَصْرَ أَنْفُسِهِمْ وَلَا هُمْ مِنَّا يُصْحَبُونَ
[34]آيا براى آنان خدايانى غير از ماست كه از ايشان حمايت كنند؟ [آن خدايان‌] نه مى‌توانند خود را يارى كنند و نه از جانب ما يارى شوند.
آیه 43 سوره الْأَنْبِيَآء

بیان آیات

این آیات تتمه کلامى است که در این سوره پیرامون مساءله نبوت آورد، در این آیه ها پاره اى کلمات مشرکین درباره رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله و سلم) را آورده ، جواب مى دهد مثل اینکه گفته بودند او به زودى مى میرد و ما از دست او راحت مى شویم و یا از در استهزاء گفته بودند: این است که خدایان شما را بد مى گوید، و یا به عنوان مسخره کردن مساءله بعث و قیامت گفته بودند: این وعده اى که مى دهید چه وقت است اگر راست مى گویید؟ که خداى عز و جل پاسخ هر یک را داده تا خاطر خطیر رسول گرامیش را تسلیت داده باشد.

و ما جعلنا لبشر من قبلک الخلد افان مت فهم الخالدون

.

از این آیه بر مى آید که مشرکین به خود دلخوشى مى دادند که محمد(صلى اللّه علیه و آله و سلم) به زودى مى میرد و ایشان از دعوت او خلاص گشته آلهه آنان از طعنه هاى او نجات مى یابند همچنان که خداى عز و جل در جاى دیگر همین تسلیت را از آنان نقل کرده از آن جمله در پاسخ دشمنان که گفته بودند:(نتربص به ریب المنون) فرمود: ما براى هیچ پیغمبرى قبل از تو نیز عمر جاویدان قرار نداده بودیم که اینها آرزوى مرگ براى خصوص تو مى کنند البته تو خواهى مرد ایشان هم مى میرند و مرگ تو سودى به حال آنان ندارد نه آنان اگر تو بمیرى جاودان مى مانند و نه خودشان در عمر کوتاهى که دارند از فتنه و امتحان الهى بر کنار مى شوند، زیرا همه انسانها در طول زندگیشان از امتحان بر کنار نمى مانند و در آخرت نیز از تحت قدرت و سلطنت ما بیرون نمى شوند، بلکه به سوى ما باز مى گردند و ما به حسابشان رسیده و جزاى کرده هایشان را مى دهیم .

و اینکه فرمود:(افان مت فهم الخالدون - آیا اگر تو بمیرى ایشان جاودان خواهند بود) و نفرمود:(فهم خالدون) با در نظر گرفتن اینکه استفهام در آن انکارى است نفى قصر قلب را افاده مى کند گویا خواسته است بفرماید اینکه مى گویند(انتظار مرگ او را داریم) سخن کسى است که خودش را جاودان و تو را مزاحم حیات جاوید خود مى داند که اگر تو بمیرى او جاودان گشته حیات جاوید عایدش مى شود آن هم حیات بى فتنه و دغدغه ، و حال

آنکه چنین نیست هر موجود زنده اى مرگ را خواهد چشید و نیز حیات دنیا بر اساس فتنه و امتحان بنا شده و فتنه جاوید و امتحان همیشگى معنا ندارد پس باید به سوى پروردگار خود برگردند تا جزاى کردارشان بر طبق آنچه از امتحان در آمده و تمیز داده شده اند را بدهد.

کل نفس ذائقه الموت و نبلوکم بالشر و الخیر فتنه و الینا ترجعون

.

کلمه(نفس)- آنطور که دقت در موارد استعمالش افاده مى کند - در اصل به معناى همان چیزى است که به آن اضافه مى شود پس(نفس الانسان) به معناى خود انسان و(نفس الشى ء) به معناى خود شى ء است و(نفس الحجر) به معناى همان حجر(سنگ) است . بنابراین اگر این کلمه به چیزى اضافه نشود هیچ معنایى ندارد و نیز با این بیان هر جا استعمال بشود منظور از آن تاءکید لفظى خواهد بود مثل اینکه مى گوییم(جاءنى زید نفسه - زید خودش نزد من آمد) و یا منظور از آن تاءکید معنا است مثل اینکه مى گوییم :(جاءنى نفس زید - خود زید نزد من آمد) و در همه موارد استعمالش حتى در مورد خداى تعالى به همین منظور استعمال مى شود همچنان که فرمود:(کتب على نفسه الرحمه) و نیز فرموده :(و یحذرکم اللّه نفسه) و نیز فرمود:(تعلم ما فى نفسى و لا اعلم ما فى نفسک) لیکن بعد از معناى اصلى استعمالش در شخص انسانى که موجودى مرکب از روح و بدن است شایع گشته و معناى جداگانه اى شده که بدون اضافه هم استعمال مى شود مانند این آیه شریفه که مى فرماید:(هو الذى خلقکم من نفس ‍ واحده و جعل منها زوجها) یعنى از یک شخص انسانى و نیز مانند آیه(من قتل نفسا بغیر نفس او فساد فى الارض فکانما قتل الناس ‍ جمیعا و من احیاها فکانما احیا الناس جمیعا) یعنى کسى که انسانى را بکشد و یا انسانى را زنده کند. و این دو معنا که گفته شد هر دو در آیه(کل نفس تجادل عن نفسها) استعمال شده چون نفس اولى به معناى دومى(انسان) و دومى به معناى اولى(معناى مضاف الیه) است و معنایش این است که هر کسى از خودش دفاع مى کند.

آنگاه همین کلمه را در روح انسانى استعمال کردند چون آنچه مایه تشخص شخصى انسانى است علم و حیات و قدرت است که آن هم قائم به روح آدمى است و این معنا در آیه شریفه(اخرجوا انفس کم الیوم تجزون عذاب الهون) و این دو معنا یعنى معناى دوم و سوم در غیر انسان یعنى نباتات و حیوانات بکار نرفته مگر از نظر اصطلاح علمى مثلا به یک گیاه یا یک حیوان نفس گفته نمى شود و نیز به مبداء مدبر جسم او که جان او است نیز نفس گفته نمى شود، بلکه گاهى هم که به خون نفس مى گویند آن نیز براى این است که جان جانداران بستگى به آن دارد و از همین باب مى گویند فلان حیوان نفس سائله(خون جهنده) دارد و آن دیگرى ندارد.

و نیز در لغت درباره هیچ یک از ملک و جن کلمه نفس به دو اطلاق مذکور اطلاق نمى شود هر چند که اعتقاد همه این است که ملائکه و جن نیز حیات دارند و نیز در قرآن کریم با اینکه صراحتا براى جن مانند انسان تکلیف و مرگ و حشر قائل شده فرمود:(و ما خلقت الجن و الانس الا لیعبدون) و نیز فرموده :(فى امم قد خلت من قبلهم من الجن و الانس) و نیز فرمود:(و یوم یحشرهم جمیعا یا معشر الجن قد استکثرتم من الانس) این آن چیزى است که از معناى نفس در عرف لغت به دست آمده .

و اما کلمه(موت) این کلمه به معناى نداشتن حیات و آثار حیات از شعور و اراده است البته نداشتن کسى و چیزى که مى بایست داشته باشد و قابلیت داشتن آن را دارا باشد همچنان که خداى عز و جل فرموده :(و کنتم امواتا فاحیاکم ثم یمیتکم) و درباره اصنام و بتها فرموده :(اموات غیر احیاء) البته براى این کلمه معانى دیگرى نیز هست یکى معناى فلسفى که موت را عبارت مى دانند از مفارقت روح از بدن و قطع علاقه تدبیرى آن و دیگرى

معنایى است که در روایات از آن جمله در حدیث نبوى آمده که آن را عبارت دانسته از انتقال از خانه اى به خانه اى دیگر.

ولى این معانى را نمى توان معناى لغوى کلمه دانست بلکه معنایى است که یا عقل در آن دخالت کرده و یا نقل ، و این معنا که ما براى موت نقل کردیم وصف آدمى است به اعتبار بدنش و اما روح آدمى در هیچ جاى کلام خداى تعالى چیزى که به اتصاف آن به موت گویا باشد وجود ندارد همچنان که درباره اتصاف ملائکه به آن در کلام خداى تعالى چیزى وجود ندارد.

و اما اینکه فرموده :(کل شى ء هالک الا وجهه) و یا فرموده :(و نفخ فى الصور فصعق من فى السموات و من فى الارض) ان شاء الله به زودى خواهد آمد که هلاک در آیه اول و صعقه در آیه دوم غیر موت است هر چند که احیانا با موت هم منطبق مى شود.

پس از آنچه گذشت این معنا روشن گردید که اولا مراد از نفس در جمله(کل نفس ذائقه الموت) انسان است - که استعمال دومى از استعمالات سه گانه این کلمه است - نه روح انسانى چون معهود کلام خدا نیست که نسبت موت را به روح انسانى داده باشد تا ما آیه را هم حمل به آن کنیم .

و ثانیا آیه شریفه عمومیتش تنها درباره انسان ها است که شامل ملائکه و جن و سایر حیوانات نمى شود هر چند که بعضى از نامبردگان از قبیل جن و حیوان متصف به آن بشوند. و یکى از قرائنى که اختصاص آیه به انسان را مى رساند جمله اى است که قبل از آن واقع شده و مى فرماید:(و ما جعلنا لبشر من قبلک الخلد) و نیز جمله اى است که بعد از آن واقع شده و مى فرماید:(و نبلوکم بالشر و الخیر فتنه) چون به طورى که توضیحش را خواهى دید قبل و بعد آیه سخن از انسان است .

بعضى از مفسرین گفته اند که مراد از نفس در آیه شریفه روح است که خلاف آن را فهمیدى . جمعى دیگر اصرار ورزیده اند که آیه را آنچنان عمومیت دهند که شامل انسان و فرشتگان و جن و سایر حیوانات و حتى نباتات هم در صورتى که حیات حقیقى داشته باشد بشود ولى شما خواننده عزیز اشکال این را نیز فهمیدى .

و از سخنان عجیبى که در بیان عمومیت آیه زده اند سخن فخر رازى در تفسیر کبیر است که بعد از تقریر اینکه آیه شریفه عام است و هر صاحب نفسى را شامل مى شود گفته است : آیه شریفه تخصیص خورده چون خداى تعالى خودش نیز داراى نفس است همچنان که فرمود:(تعلم ما فى نفسى و لا اعلم ما فى نفسک) و مى دانیم که(کل نفس ذائقه الموت) شامل او نمى شود علاوه بر این مرگ بر او محال است و نیز در جمادات تخصیص خورده چون آنها نیز نفوس دارند ولى نمى میرند. سپس گفته و عامى که تخصیص ‍ خورده باشد در غیر مورد تخصیص حجت است پس بر طبق ظاهرش عمل مى شود در نتیجه همین آیه کلام فلاسفه را باطل مى کند که گفته اند: ارواح بشرى و عقول مفارقه و نفوس فلکیه مرگ ندارند.

و ما در اشکال به آن مى گوییم :

اولا: نفس به معنایى که بر خداى تعالى و بر هر چیز اطلاق مى شود نفس به استعمال اولى از استعمالات سه گانه است که گذشت و گفتیم جز با اضافه استعمال نمى شود ولى نفسى که در آیه شریفه مورد بحث است اضافه به چیزى نشده و این خود دلیل روشنى است که مراد از آن استعمال اولى نیست پس باقى مى ماند یکى از دو استعمال دیگر و چون در سابق گفتیم که استعمال سومى هم مراد نیست باقى مى ماند استعمال دومى .

و ثانیا: اینکه جمادات را از موت استثنا کرد صحیح نیست و با آیه(کنتم امواتا فاحیاکم) و جمله(اموات غیر احیاء) و امثال آن منافات دارد زیرا در این جملات موت را به جمادات نسبت داده .

و ثالثا: اینکه گفت :(همین آیه کلام فلاسفه را باطل مى کند که گفته اند...) اشتباه است ، براى اینکه مساءله مورد بحث فلاسفه مساءله اى است عقلى ، که طریقه تحقیق در آن برهان است ، و برهان حجتى است مفید یقین ، اگر حجتى که فخر و امثال وى علیه این برهان اقامه نموده ، و یا بعضى از آن حجت ها، آنطور که خودشان ادعا نموده اند، برهانى باشد، باعث مى شود که دیگر آیه در مقابل آن ظهورى نداشته باشد، و با در نظر گرفتن اینکه ظهور حجتى است ظنى ، دیگر چطور تصور مى شود برهان آقایان با ظن به خلاف جمع شود؟ و اگر حجت ایشان برهان و مفید علم نباشد، مسائل مورد نظرشان هم ثابت نمى شود، و وقتى ثابت نشود، دیگر حاجتى به ظهور آیه که ظن به خلاف است باقى نمى ماند.

جمله(کل نفس ذائقه الموت) همانطور که تقریر و تثبیت مضمون(و ما جعلنا لبشر من قبلک الخلد... است ،

همچنین توطئه و زمینه چینى براى جمله بعدى است ، که مى فرماید:(و نبلوکم بالشر و الخیر فتنه) - یعنى ما شما را به آنچه کراهت دارید از قبیل مرض و فقر و امثال آن ، و به آن چه دوست دارید، از قبیل صحت و غنى و امثال آن ، مى آزماییم ، آزمودنى - گویا فرموده : هر یک از شما را به حیاتى محدود، و موجل زنده مى داریم ، و در آن حیات به وسیله خیر و شر امتحان مى کنیم ، امتحان کردنى ، و سپس به سوى پروردگارتان بازگشت مى کنید، پس به له و علیهتان حکم مى کند.

در این جمله به علت حتمى بودن مرگ نیز اشاره کرده ، و آن این است که اصولا زندگى هر کسى حیاتى است امتحانى و آزمایشى ، و معلوم است که امتحان جن به مقدمه دارد و غرض اصلى متعلق به خود آن نیست ، بلکه متعلق به ذى المقدمه است ، و این نیز روشن است که هر مقدمه اى ذى المقدمه اى دارد، و بعد از هر امتحانى موقفى است که در آن موقف نتیجه امتحان معلوم مى شود، پس براى هر صاحب حیاتى مرگى است حتمى ، و بازگشتى است به سوى خداى سبحان ، تا در آن بازگشت درباره اش داورى شود

و اذا راک الذین کفروا ان یتخذونک الا هزوا اهذا الذى یذکر آلهتکم و هم بذکر الرحمن هم کافرون

.

کلمه(ان) در این آیه نافیه است ، و مراد از اینکه فرمود:(ان یتخذونک الا هزوا)، این است که منظور مشرکین از معاشرت با رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله و سلم) را منحصر در استهزاى به آن جناب کند، و خلاصه معنا این است که ایشان جز مسخره کردن تو منظور دیگرى از آمد و شد با تو ندارند.

و تقدیر جمله(اهذا الذى یذکر آلهتکم)،(یقولون اهذا...) و یا(قائلین اهذا الذى ...) است ، و این جمله حکایت استهزایى است که ایشان مى کردند، و استهزایشان همین است که نام او را نبردند، و با ذکر وصف به وى اشاره کردند، و مقصودشان از اینکه گفتند:(آیا این است که خدایان شما را یاد مى کند؟) این است که خدایان شما را به بدى یاد مى کند، و نیز اگر نام آن جناب را نبردند، منظورشان احترام از خدایان خود بوده ، نظیر کلام مشرکین زمان ابراهیم که مى گفتند:(سمعنا فتى یذکرهم یقال له ابراهیم).

و جمله(و هم بذکر الرحمن هم کافرون)، در موضع حال است ، از ضمیر در(ان یتخذونک)، یا حال است از فاعل(یقولون) - که گفتیم در تقدیر است - و این به ذهن نزدیک تر است ،

و حاصل کلام این است که مشرکین به تعصب و حمایت از آلهه خود بر تو خشم مى گیرند، چون تو درباره آنها مى گویى نفع و ضررى ندارند - با اینکه سخن حقى مى گویى - مع ذلک جز با استهزاء و اهانت پاسخت نمى گویند، براى خدا غیرت به خرج نمى دهند، که چرا مردم نسبت به یاد خدا کافرند؟ چون خودشان همان کفارند.

و مراد از(ذکر رحمان)، یاد خداى تعالى است ، به اینکه خدایى رساننده هر رحمت ، و منعم هر نعمت است ، و لازمه این ، رب بودن او است ، و لازمه رب بودنش ، وجوب عبادت او است .

بعضى دیگر از مفسرین گفته اند : مراد از ذکر، قرآن است ، و ذکر الرحمان ، یعنى قرآن رحمان ، و معناى آیه این است که : وقتى کفار یعنى مشرکین تو را مى بینند با تو معامله اى جز استهزاء و سخریه ندارند، به یکدیگر مى گویند: این است کسى که آلهه شما را به بدى یاد مى کند، و هر وقت به یاد آلهه خود مى افتند، تعصب براى آنها به خرج مى دهند، و حال آنکه به یاد خدا کافرند، و کفر به یاد خدا را جرم نمى دانند.

(خلق الانسان من عجل سارى کم آیاتى فلا تستعجلون)

گویا مشرکین به خاطر کفرشان به دعوت نبوى هر وقت آن حضرت را مى دیدند استهزاء مى کردند، و این زیادى بر کفر و عتوشان بود، و معلوم است که استهزاء به هر چیزى وقتى استهزاء است که آن چیز را شوخى و غیر جدى بداند، تا غیر جدى در مقابل غیر جدى قرار گیرد، و لیکن خداى تعالى استهزاى آنان را جدى و غیر هزل گرفته ، و در نتیجه ارتکاب آن را بعد از ارتکاب به کفر، متعرض ‍ شدن عذاب الهى دانسته بعد از تعرض ، و آن را استعجال در عذاب شمرده ، و خبر داده که به زودى آیات عذاب را نشانشان مى دهد.

پس اینکه فرمود:(خلق الانسان من عجل) کنایه است از زیادى عجله انسان ، و بلوغ آن به نهایت درجه اش ، آنقدر که گویى اصلا آدمى از عجله خلق شده ، و غیر از عجله چیزى نمى شناسد، نظیر اینکه مى گویند: فلانى همه اش خیر است ، و یا سراپا شر است ، و یا فلانى از خیر خلق شده ، و یا فلانى آب و گلش با شر خمیر شده ، و اینطور تعبیر بلیغ ‌تر از این است که بگوییم ، چقدر فلانى عجول است ، و این کلام در مورد تعجب آمده ، و نیز خواسته است نسبت به امر مشرکین بى اعتنایى کند و بفرماید: اگر آنها عجله مى کنند، ما عجله اى نداریم ، چون از دست ما نمى گریزند، و تلافى ما فوت نمى شود.

از آیه بعدى به دست مى آید که مراد از(ارائه آیات)(نشان دادن) در جمله(ساوریکم آیاتى) عذاب به آتش دوزخ است ، و آیه بعدى این است که مى فرماید:(لو یعلم الذین کفروا حین ....)).

و یقولون متى هذا الوعد ان کنتم صادقین

.

گویندگان این حرف همان کفارند، و مخاطبین در این آیه رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله و سلم) و مؤ منین اند، و مقتضاى ظاهر این بود که بگویند:(ان کنت من الصادقین - اگر از راست گویانى)، ولى اینطور نگفتند بلکه گفتند:(اگر از راستگویانید)، تا رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله و سلم) را به خیال خود بیشتر در فشار بگذارند، و از او چیزى بخواهند که قادر بر انجام آن نباشد، و علاوه بر آن مؤ منین را هم گمراه نموده ، علیه آن جناب بشورانند، و منظورشان از وعد، همان تهدیدى است که در آیه قبلى بود، و آیه بعدى هم آن را تفسیر نموده مى فرماید:

لو یعلم الذین کفروا حین لا یکفون عن وجوههم النار و لا عن ظهورهم و لا هم ینصرون .

کلمه(لو) براى تمنا و آرزو است ، و کلمه(حین) به طورى که گفته اند مفعول کلمه(یعلم) است ، و جمله(لا یکفون عن وجوههم النار و لا عن ظهورهم)، معنایش این است که : نمى توانند آن عذاب را وقتى که ایشان را مى گیرد از خود دفع کنند چون از پشت و رویشان(کنایه است از احاطه)، فرایشان مى گیرد.

و جمله(و لا هم ینصرون)، عطف است بر جمله قبلیش ، چون برگشت معنایش به تردید به مقابله است ، و معنایش این است که : نه مستقلا مى توانند آتش دوزخ را از خود دفع کنند، و نه به یارى کسى .

و این آیه در محل جواب از سؤ ال از موعد است ، و معنایش این است که : اى کاش کسانى که کافر شدند مى دانستند که چه روزى در پیش دارند، روزى که نمى توانند از پیش رو و از پشت سر، نه به استقلال و نه به یارى کسى ، عذاب آتش را از خود دفع دهند.

بل تاتیهم بغته فتبهتهم فلا یستطیعون ردها و لا هم ینظرون

.

ظاهر سیاق اقتضا دارد که فاعل(تاتیهم) ضمیرى باشد که به کلمه(نار) بر مى گردد، نه ضمیرى که به کلمه(ساعت) بر مى گردد، همچنان که بعضى از مفسرین هم همین را گفته اند.

و این جمله اضراب از جمله(لا یکفون) است که در آیه قبلى قرار داشت ، نه از جمله مقدر، تا بخواهد بگوید(آیات بر حسب اقتراح و دلخواه آنان نمى آید بلکه ناگهانى فرا مى رسد)، و نه از جمله(لو یعلم الذین کفروا)، همچنان که بعضى گفته اند، و کلمه(لو) را در معناى نفى گرفته تقدیر را چنین دانسته اند که :(کفار از آن روز خبر ندارند، بلکه آن روز ناگهانى مى رسد). براى اینکه هیچ یک از این دو معنا موافق با سیاق نیست .

و معناى آمدن آتش به طور ناگهانى ، این است که نمى دانند از کجا مى آید و به ایشان احاطه پیدا مى کند، و همین معنا لازمه آن توصیفى است که خداى تعالى از آتش دوزخ کرده و فرموده :(نار اللّه الموقده التى تطلع على الافئده) و یا فرموده :(فاتقوا النار التى وقود ها الناس) و یا فرموده :(انکم و ما تعبدون من دون اللّه حصب جهنم).

و معلوم است که آتشى که چنین وصفى دارد باطن انسان را مانند ظاهرش فرا مى گیرد، و شمولش نسبت به باطن کمتر از ظاهر نیست ، و مانند آتش دنیا نیست که متوجه تنها ظاهر بدن مى شود، و در نتیجه از یکسو متوجه مى شود، و ظاهر را قبل از باطن مى سوزاند، و نیز در نتیجه مهلتى مى دهد که انسان از یک سوى دیگر فرار کند، و یا چاره اى بیندیشد، و یا جا خالى بدهد، و یا حائلى میان خود و آن به وجود آورد، و یا بر کسى پناهنده شود، ولى آتش دوزخ چنین نیست ، بلکه همانطور که جان آدمى با آن است ، آن آتش هم با آدمى است ، همانطور که نمى توان جان را به طرفى نهاده خود به طرفى دیگر رفت ، آتش دوزخ نیز چنین است ، و میان آدمى و آن اختلاف جهت نیست ، و مهلت هم نمى پذیرد، و مسافتى میان آدمى و آن نیست ، و وقتى فرا مى رسد جز حیرت و حسرت هیچ چاره اى دیگر براى کسى نمى ماند پس معناى آیه و خدا(داناتر است) این است که : نمى توانند آتش را از پیش رو، و از پشت سر خود دفع کنند بلکه وقتى مى رسد از جایى مى رسد که خودشان هم نمى دانند، و ناگهانى هم مى رسد، و دیگر نمى توانند آن را رد نموده و یا از آمدنش مهلت بگیرند.

(و لقد استهزى برسل من قبلک فحاق بالذین سخروا منهم ما کانوا به یستهزون).

در مجمع البیان گفته : فرق میان(سخریه) و(هزء)، این است که سخریه در معناى ذلت خواهى است ، چون تسخیر به معناى ذلیل و رام کردن است ، و اما هزء، به معناى پائین

آوردن قدر شخص است به وسیله زبان و کلمه(حیق) به معناى حلول است ، و مراد از(ما کانوا به یستهزون) عذاب است ، در این آیه رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله و سلم) را تسلیت ، و کفار را تهدید مى کند.

قل من یکلوکم باللیل و النهار من الرحمن بل هم عن ذکر ربهم معرضون

.

کلمه(یکلوکم) از کلائه ، به معناى حفظ است ، و معنایش این است که : از ایشان بپرس چه کسى است که شما را از رحمان حفظ کند، اگر او بخواهد عذابتان کند؟ و کلمه(بل) بعد از این دستور، اعراض از تاءثیر موعظه است ، یعنى موعظه و انذار فائده اى ندارد، چون ایشان از ذکر پروردگارشان(قرآن)، روى گردانند، و به آن اعتنایى ندارند، و نمى خواهند به آن گوش دهند. بعضى گفته اند: مراد از ذکر، مطلق موعظه و استدلال است ، نه خصوص قرآن .

ام لهم آلهه تمنعهم من دوننا لا یستطیعون نصر انفسهم و لا هم منا یصحبون

.

کلمه(ام) به اصطلاح علم نحو منقطعه است ، و استفهام در آیه ، انکارى است ، و دو جمله(تمنعهم) و(من دوننا) هر دو صفت آلهه است ، و معناى آیه این است : بلکه سؤ ال کن آیا آلهه اى غیر ما دارند که ایشان را از عذاب ما حفظ کند؟.

(لا یستطیعون نصر انفسهم ...) - این جمله تعلیل نفى است که از استفهام انکارى قبل استفاده مى شود، و به همین جهت این جمله به فصل آمد، نه به وصل ، و تقدیر آن این است که : نه ، ایشان آلهه اى این چنین ندارند، و چون آنچه آنان آلهه اش نامیده اند، نمى توانند خود را یارى کنند، به این معنا که بعضى بعضى دیگر را یارى کنند و یا از عذاب ما پناه دهند و حفظ کنند، تا چه رسد به اینکه پرستندگان خود را که همان مشرکین هستند یارى کنند، و یا پناه دهند.بعضى گفته اند: ضمایر جمع در آیه شریفه همه به مشرکین بر مى گردد، ولى سیاق از چنین تفسیرى ابا دارد.

(بل متعنا هولاء و آباء هم حتى طال علیهم العمر....).

این جمله باز اعراض از آیه قبلى است ، همچنان که جمله(بل هم عن ذکر ربهم معرضون)، اضراب از آیه قبلیش بود، و مضامین همه به طورى که ملاحظه مى کنید قریب به هم است .

(حتى طال علیهم العمر) - این جمله غایت و منتهى الیه تمتع و زندگانى است که از مدلول جمله قبلى استفاده مى شد و تقدیر کلام این است که :(بلکه ما این مشرکین و پدرانشان را عمر دادیم و این تمتع همچنان دوام یاف ت تا عمرشان طولانى شد، پس دچار غرور گشته خداى را فراموش کرده و از عبادت او اعراض نمودند و جامعه قریش مشرک همینطور بودند، زیرا ایشان بعد از پدر بزرگشان حضرت اسماعیل در حرم امن مکه وطن کردند، و به انواع نعمت ها متنعم بودند، تا جایى که بر مکه مسلط شده و قوم جرهم را از آنجا بیرون راندند، و دین پدر خود ابراهیم را فراموش نموده ، بت پرست شدند.

(افلا یرون انا ناتى الارض ننقصها من اطرافها) - مناسب تر با سیاق این است که مراد از(نقص ارض از اطراف آن) انقراض ‍ بعضى امم ساکن آن باشد، چون براى هر امتى در زمین اجل و مهلتى است که فرمود:(ما تسبق من امه اجلها و ما یستاخرون) قبلا هم اشاره به این معنا گذشت که مراد از طول عمر ایشان ، طول عمر جامعه ایشان است .

و معناى آیه این است که : آیا نمى بینید که زمین(یعنى جمعیت آن) را رو به نقصان نهاده امتى بعد از امت دیگر در آن منقرض مى شود، و امر خدا آنان را هلاک مى کند، آیا اینان چه کسى را دارند از هلاکت جلوگیرشان شود؟ آیا اگر خداى تعالى عذاب و یا هلاکت را خواسته باشد، و یا خواسته باشد که منقرضشان کند، ایشان بر خدا غلبه مى کنند؟!.

در سابق یعنى در تفسیر سوره رعد، در ذیل آیه اى که نظیر این آیه بود بحثى گذشت که بدانجا مراجعه فرمایید، این را نیز بدانید که در این آیه وجوهى از التفات به کار رفته که چون روشن بود متعرض بیانش نشدیم .

قل انما انذرکم بالوحى و لا یسمع الصم الدعاء اذا ما ینذرون

.

یعنى آنچه شما را انذار مى کند، وحى الهى است ، و در آن هیچ تردیدى نیست ، و اگر در شما اثرى نمى گذارد با اینکه منظور از آن هدایت شما است ، به خاطر این است که شما دچار کرى شده اید و انذار را نمى شنوید، پس نقص از ناحیه شما است نه از ناحیه قرآن .

و لئن مستهم نفحه من عذاب ربک لیقولن یا ویلنا انا کنا ظالمین

.

کلمه(نفحه) به معناى وقعه اى از عذاب است ، و مراد این است که انذار با آیات قرآن به حال ایشان سودى ندارد، بلکه اینان محتاج به نفحه اى از عذابند تا بیچاره شوند، آن وقت ایمان آورده به ظلم خود اعتراف کنند.

و نضع الموازین القسط لیوم القیمه فلا تظلم نفس شیئا

.

کلمه(قسط) به معناى عدل است ، و آیه شریفه عطف بیان براى موازین ، و یا صفت آن است که اگر آن را صفت بگیریم ، باید مضافى در آن تقدیر بگیریم و تقدیر آن را(و نضع الموازین ذوات القسط) بدانیم ، و اما اینکه معناى ترازوى عدل نصب کردن چیست در تفسیر سوره اعراف گذشت .

(و ان کان مثقال حبه من خردل اتینا بها) - ضمیر در(و ان کان) به عمل موزون که از کلمه(میزان) استفاده مى شود بر مى گردد، یعنى و اگر چه آن عمل موزون به مقدار سنگینى خردلى باشد آن را مى آوریم ، و ما براى حساب کشى کافى هستیم ، و دانه خردل در اینجا به عنوان مثال ذکر شده و مبالغه در دقت میزان را مى رساند که حتى به کوچکى و ناچیزى خردل هم رسیدگى مى کند و در این تعبیر اشاره به این نیز هست که وزن یکى از شؤ ون حساب است .

بحث روایتى

در الدر المنثور است که ابن منذر از ابن جریح روایت کرده که گفت : وقتى جبرئیل خبر مرگ رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله و سلم) را به وى داد عرضه داشت پروردگارا پس تکلیف امتم چیست ؟ خطاب آمد :(و ما جعلنا لبشر من قبلک الخلد....).

مؤ لف : سیاق آیات که سیاق عتاب است با این روایت سازگار نیست ، علاوه بر این ، این سؤ ال با شاءن رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله و سلم) نمى سازد، از این هم که بگذریم ، لابد خبر مرگ را در آخر عمر آن جناب داده اند، و حال آنکه سوره مورد بحث ما از سوره هاى مکى است ، که در اوائل بعثت نازل شده .

و نیز در الدر المنثور است که ابن ابى حاتم ، از سدى روایت کرده که گفت : رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله و سلم) به ابى سفیان و ابى جهل گذشت ، و دید که مشغول صحبتند، و چون ابوجهل آن جناب را دید، خندید و به ابى سفیان گفت : این است پیغمبر بنى عبد مناف ؟ ابو سفیان عصبانى شد، که چرا شما نمى توانید ببینید که از بنى عبد مناف پیغمبرى مبعوث شود؟ رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله و سلم) این دفاع را از ابى سفیان شنید، و دلگرم شده ، به ابى جهل برگشت و آنچه مى خواست به او گفت ، و او را تهدید نمود، و در آخر فرمود: من مى دانم که تو از لجبازیت دست بر نمى دارى ، تا آنچه بر سر عمویت آمد بر سر تو نیز بیاید، و آنگاه به

ابى سفیان گفت : تو هم این را بدان که آنچه گفتى به خاطر دفاع از من نبود، بلکه به خاطر تعصبى بود که به دودمان خود دارى ، پس ‍ این آیه نازل شد:(و اذا راک الذین کفروا ان یتخذونک الا هزوا....)

مؤ لف : این روایت مانند روایت قبلیش با آیه شریفه آنطور که باید انطباق ندارد.

و در مجمع البیان آمده که از ابى عبد اللّه ، امام صادق(علیه السلام) روایت شده که وقتى امیرالمؤ منین(علیه السلام) مریض شد و برادرانش به عیادتش آمده ، پرسیدند حالت چطور است یا امیرالمؤ منین ؟ فرمود: بسیار بد، گفتند: از مثل شما توقع نمى رفت چنین پاسخى بدهید. فرمود خداى تعالى فرموده است :(و نبلوکم بالشر و الخیر فتنه - شما را به خیر و شر آزمایش مى کنیم)، که مراد از خیر، سلامتى و غنا است ، و مراد از شر، مرض و فقر است .

و نیز در مجمع البیان در ذیل آیه :(افلا یرون انا ناتى الارض ننقصها من اطرافها) گفته است : بعضى گفته اند: مقصود از آن نقص ‍ زمین به مرگ علما است ، و این معنا از امام صادق(علیه السلام) هم روایت شده ، که فرمود: نقصان زمین ، رفتن علما است .

مؤ لف : در تفسیر سوره اعراف گفتارى در معناى این حدیث گذشت .

و در توحید از على(علیه السلام) روایت کرده که در حدیثى در پاسخ کسى که از آن جناب از معناى آیاتى که بر وى مشتبه شده بود پرسش کرده بود، فرمود: اما آیه شریفه(و نضع الموازین القسط لیوم القیمه فلا تظلم نفس شیئا) مقصود از آن میزان عدل است که روز قیامت خلایق با آن مؤ اخذه مى شوند و خداوند در میان خلایق نسبت به یکدیگر با آن حکم مى کند و جزاء مى دهد.

و در کتاب معانى به سند خود که به هشام مى رسد روایت کرده که گفت از امام صادق(علیه السلام) پرسیدم معناى آیه(و نضع الموازین القسط لیوم القیمه فلا تظلم نفس شیئا) چیست ؟ فرمود موازین قسط، انبیا و اوصیاى ایشانند.

مؤ لف : این روایت را کافى هم به سند خود ولى به طور رفع از آن جناب آورده و ما روایات دیگرى در تفسیر سوره اعراف آوردیم و تا آن جا که برایمان میسور بود پیرامون آنها بحث کردیم .