دو مثل در شرح وضع و حال منافقین
بیان
(و من الناس من یقول) تا آیه بیستم . کلمه خدعه بمعناى نوعى نیرنگ است ، و شیطان بمعناى موجودى سراپا شر است ، و بهمین جهت ابلیس را شیطان نامیده اند.
در این آیات وضع منافقین را بیان مى کند، که انشاءاللّه گفتار مفصل ما درباره آنان در سوره منافقین و مواردى دیگر خواهد آمد.
در آیه :(مثلهم کمثل الذى استوقد نارا) الخ ، با آوردن مثلى ، وضع منافقین را مجسم ساخته ، مى فرماید منافقین مثل کسى میمانند که در ظلمتى کور قرار گرفته ، بطوریکه خیر را از شر، و راه را از چاه و نافع را از مضر، تشخیص نمیدهد، و براى بر طرف شدن آن ظلمت ، دست باسباب روشنى مى زند، یا آتشى روشن کند، که با آن اطراف خود را به بیند، یا وسیله اى دیگر و چون آتش روشن میکند و پیرامونش روشن میشود خدا بوسیله اى از وسائل که دارد یا باد، یا باران ، یا امثال آن ، آتشش را خاموش کند، و دوباره بهمان ظلمت گرفتار شود، و بلکه این بار میان دو ظلمت قرار گیرد، یکى ظلمت تاریکى ، و یکى هم ظلمت حیرت ، و بى اثر شدن اسباب .
این حال منافقین است ، که بظاهر دم از ایمان مى زنند، و از بعضى فوائد دین برخوردار میشوند، چون خود را مؤ من قلمداد کرده اند، از مؤ منین ارث مى برند، و با آنان ازدواج مى کنند، و از این قبیل منافع برخوردار میشوند، اما همینکه مرگشان یعنى آن موقعى که هنگام برخوردارى از تمامى آثار ایمان است فرا مى رسد، خداى تعالى نور خود را از ایشان مى گیرد، و آنچه بعنوان دین انجام داده اند، تا باجتماع بقبولانند که ، مسلمانیم ، باطل نموده ، در ظلمت قرارشان میدهد که هیچ چیز را درک نکنند، و در میان دو ظلمت قرار مى گیرند، یکى ظلمت اصلیشان ، و یکى ظلمتى که اعمالشان ببار آورده ؟.
(او کصیب من السماء) الخ ، کلمه(صیب)، بمعناى باران پر پشت است ، و معناى کلمه(برق) معروف است ، و کلمه(رعد) بمعناى صدائى است که از ابر وقتى برق مى زند برمى خیزد، و کلمه صاعقه عبارتست از تکه اى برق آسمان ، که بزمین مى افتد.
این آیه مثل دومى است که خداوند حال منافقین را با آن مجسم مى کند، که اظهار ایمان میکنند، ولى در دل کافرند، باین بیان که ایشان بکسى میمانند، که دچار رگبار توام با ظلمت شده است ، ظلمتى که پیش پایش را نمى بیند، و هیچ چیز را از دیگر چیزها تمیز نمیدهد، ناگزیر شدت رگبار او را وادار بفرار میکند ، ولى تاریکى نمیگذارد قدم از قدم بردارد، از سوى دیگر رعد و صاعقه هول انگیز هم از هر سو دچار وحشتش کرده ، قرارگاهى نمى یابد، جز اینکه از برق آسمان استفاده کند، اما برق آسمان هم یک لحظه است ، دوام و بقاء ندارد، همینکه یک قدم برداشت برق خاموش گشته ، دوباره در تاریکى فرو مى رود.
این حال و روز منافق است ، که ایمان را دوست نمیدارد، اما از روى ناچارى بدان تظاهر مى کند، چون اگر نکند باصطلاح نانش آجر میشود، ولى چون دلش با زبانش یکسان نیست ، و دلش بنور ایمان روشن نگشته ، لذا راه زندگیش آنطور که باید روشن نمیباشد، و معلوم است کسى که میخواهد بچیزى تظاهر کند که ندارد، لایزال پته اش روى آب مى افتد، و همواره دچار خطا و لغزش میشود، یک قدم با مسلمانان و ب عنوان یک فرد مسلمان راه مى رود، اما خدا رسوایش نموده ، دو باره مى ایستد.
و اگر خدا بخواهد این ایمان ظاهرى را هم از او مى گیرد، که از همان روز اول رسوا شود، و مسلمانان فریبش را نخورند،(اما خدا چنین چیزى را نخواسته است).