بیان آیات
این آیات در دنباله داستان موسى(علیه السلام) قرار دارد که به منظور انذار مردم ، ایشان را با یاد آورى هولهاى روز قیامت تهدید مى کند.
کذلک نقص علیک من انباء ما قد سبق و قد آتیناک من لدنا ذکرا
.
ظاهرا اشاره(کذلک) به خصوصیت داستان موسى است و مراد از(ما قد سبق) حوادث و امورى است که در امتهاى گذشته رخ داده و معناى آیه این است که ما با این خصوصیت که داستان موسى را برایت نقل کردیم به همین نحو داستانها و حوادث امتهاى گذشته را برایت نقل مى کنیم . و مقصود از ذکر جمله(و قد آتیناک من لدنا ذکرا) قرآن کریم و یا معارف متنوعى است که خداى عز و جل در قرآن کریم در خلال داستانها و عبرت ها از حقایق و اخلاقیات و شرایع و غیر آن بیان نموده .
من اعرض عنه فانه یحمل یوم القیمه وزرا
.
ضمیر در(عنه) به ذکر بر مى گردد و کلمه(وزر) به معناى بار سنگین و گناه است و چون فرموده آن را روز قیامت حمل مى کند به این قرینه مى توان گفت مراد از آن همان معناى اول است و اگر(وزرا) را نکره و بدون الف و لام آورد براى این بود که بزرگى خطر آن را برساند و معناى آیه این است که :(کسى که از ذکر(قرآن) اعراض کند او در روز قیامت ثقلى بسیار عظیم الخطر و صاحب اثرى تلخ را حمل خواهد کرد). در این آیه گناه را از آن جهت که قائم به ایشان است تشبیه به ثقلى کرد که آدمى با همه سنگینى و مشقت که دارد به دوش خود بکشد آن وقت بطور استعاره همان گناه را وزر و سنگینى نامید.
خالدین فیها و ساء لهم یوم القیمه حملا
.
مراد از(خالد بودنشان در وزر) خلودشان در کیفر آن است یعنى عذاب که به طور کنایه فرموده خالد در وزرند و اگر فرمود:(خالدین) با اینکه ضمیر آن به کلمه(من - کسى که) بر مى گردد که مفرد است به اعتبار معناى(من) بود چون این کلمه در معنا جمع است و کلیت را مى رساند همچنانکه اگر در(اعرض) که ضمیر آن نیز به(من) بر مى گردد و نیز در(فانه یحمل) ضمیر را مفرد آورد به اعتبار لفظ من بود پس در حقیقت آیه مورد بحث از این جهت نظیر آیه(و من یعص اللّه و رسوله فان له نار جهنم خالدین فیها ابدا) است که هم ضمیر مفرد را به(من) برگردانیده و هم ضمیر جمع را. و با صرفنظر کردن از جهات لفظى ، آیه شریفه مورد بحث از روشن ترین آیات قرآنى است در اینکه دلالت مى کند بر تجسم اعمال و اینکه آدمى در قیامت با عمل خودش معذب مى شود و همواره و جاودانه با آن است .
(و ساء لهم یوم القیمه حملا) - کلمه(ساء) از افعال ذم است مانند(بئس) و معنایش این است که بار ایشان در روز قیامت بد بارى است . و کلمه(حمل) با کسره حاء و فتحه آن به یک معنا است چیزى که هست اگر با کسره خوانده شود مراد از آن بارى خواهد بود که در ظاهر حمل مى شود مانند بارهایى که به دوش کشیده مى شود، و اگر با فتحه خوانده شود مراد از آن بارهاى باطنى است مانند طفل در شکم .
یوم ینفخ فى الصور و نحشر المجرمین یومئذ زرقا
.
جمله(یوم ینفخ ...) بدل از(یوم القیمه) در آیه قبلى است و نفخ صور کنایه از احضار و دعوت است و لذا دنباله آن به زودى مى فرماید(یومئذ یتبعون الداعى لا عوج له ....).
کلمه(زرق) جمع(ازرق) است که به معناى کبود است که یکى از رنگها است و از فراء نقل شده که گفته است : مراد از زرق محشور شدن مجرمین و کور بودن ایشان است چون چشم وقتى بینائیش از بین مى رود کبود مى شود، و این معناى خوبى است و آیه(و نحشرهم یوم القیمه على وجوههم عمیا) آن را تاءیید مى کند. بعضى دیگر گفته اند مراد کبودى بدنهاى ایشان به خاطر خستگى و تشنگى است . بعضى دیگر گفته اند: کبودى چشمان است چون بدترین رنگ چشم نزد عرب کبود آن است و عرب با چشم کبود سخت دشمن است . بعضى دیگر گفته اند مراد از آن تشنگى مجرمین است چون وقتى انسان به شدت تشنه شود رنگ چشمش تغییر مى کند و کبود رنگ به نظر مى رسد. و لیکن هیچ یک از این اقوال مورد پسند نیست .
یتخافتون بینهم ان لبثتم الا عشرا... الا یوما
کلمه(تخافت) به این معنا است که عده اى با یکدیگر آهسته صحبت کنند، و این آهسته سخن گفتن در اهل محشر به خاطر هول مطلع و فزعى است که به ایشان دست مى دهد، و جمله(ان لبثتم الا عشرا) بیان همان کلامى است که بین خود، تخافت مى کنند، و معناى جمله به طورى که از سیاق بر مى آید این است که به صورت پچ پچ به یکدیگر مى گویند قبل از قیامت در دنیا بیش از ده روز نماندید، و منظورشان از این سخن ، اندک شمردن عمرى است که در دنیا کردند نسبت به خلود و ابدیتى که نشانه هاى آن برایشان آشکارا شده .
(نحن اعلم بما یقولون اذ یقول امثلهم طریقه ان لبثتم الا یوما) - یعنى ما به همه آنچه که درباره مکث در دنیا مى گویند احاطه علمى داریم چون مى دانیم که معتدل ترین آنان و آنهایى که گفتارشان نزدیک تر به صدق است مى گویند: در دنیا نماندید مگر یک روز، و اگر گوینده این حرف را معتدل و راستگوترین مردم دانسته ، براى این است که ماندن محدود در دنیا و عمر ناچیز آن در قبال ماندن تا ابد و عمر جاودانه قابل مقایسه نیست ، و اصلا قدر و اندازه اى ندارد، پس اگر کسى آن را یک روز بداند نسبت به کسانى که ده روز دانسته اند به واقع نزدیک تر و راستگوتر است .
و همین قول نیز نسبى و غیر حقیقى است ، حقیقت قول همان است که خداى سبحان در آیه(و قال الذین اوتوا العلم و الایمان لقد لبثتم فى کتاب اللّه الى یوم البعث فهذا یوم البعث و لکنکم کنتم لا تعلمون) بیان کرده ، وبه زودى بحثى کامل و مفصل درباره این مکث در تفسیر آیه مورد استشهاد در سوره روم خواهد آمد ان شاء اللّه .
و یسئلونک عن الجبال ... و لا امتا
.
این آیه دلالت دارد بر اینکه مردم از رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله و سلم) از وضع کوهها در روز قیامت پرسیده بودند، که در این آیات از آن جواب مى دهد.
(فقل ینسفها ربى نسفا) - یعنى بگو پروردگارم آنها را ذره ذره نموده و ذره هایش را منتشر مى کند، به طورى که در جاى آن چیزى باقى نمى ماند(فیذرها قاعا صفصفا) کلمه(قاع) به معناى زمین صاف و تخت است ، و کلمه(صفصف) نیز به معناى زمین تختى است که لیز و صاف باشد و معناى جمله این است که پس از خرد کردن کوهها و پاشیدن ذرات آن ، زمین را تخت و هموار مى کند، به طورى که هیچ چیز روى آن دیده نمى شود. و گویا ضمیر در(فیذرها) به زمین برگردد به اعتبار اینکه قبلا همان کوهها بوده و در جمله(لا ترى فیها عوجا و لا امتا) بعضى گفته اند:(عوج) به معناى زمین هاى پست ، و(امت) زمین هاى بلند است و خطاب آن به رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله و سلم) است و مراد این است که هر کس که استعداد بینایى دارد، پستى و بلندى در آن نمى بیند و معنایش این است که هیچ بیننده اى نقطه پستى مانند دره و نقطه بلندى مانند تل و کوه نمى بیند.
یومئذ یتبعون الداعى لا عوج له و خشعت الا صوات للرحمن فلا تسمع الا همسا
.
در این آیه که مى فرماید:(عوج ندارد) دو احتمال هست یکى اینکه مربوط به پیروى داعى باشد و در نتیجه(لا عوج له) حال از ضمیر جمع و عامل آن(یتبعون) باشد که در این صورت معناى آیه چنین مى شود که ، مردم در آن روز جز پیروى محض چاره اى ندارند، نه مى توانند کمترین توقفى کنند، و نه کمترین استنکاف و تنبلى و مسامحه اى ، براى اینکه همه اینها فرع توانستن است و آن روز نه تنها مردم توانایى ندارند بلکه توهم آن را هم نمى کنند چون آن روز به عیان مى بینند که ملک و قدرت تنها از خداى سبحان است و کسى شریک او نیست همچنانکه فرمود:(لمن الملک الیوم لله الواحد القهار) و نیز فرموده :(و لو یرى الذین ظلموا اذ یرون العذاب ان القوه لله جمیعا).
احتمال دوم اینکه متعلق به داعى باشد آن وقت معناى آیه این مى شود که : داعى روز قیامت احدى را ترک نمى کند مگر آنکه بدون استثناء دعوت مى کند و خلاصه درباره احدى دچار اشتباه و فراموشى نگشته در دعوت هیچ کس سهل انگارى نمى کند.
و لیکن تعقیب جمله به جمله(و خشعت الاصوات للرحمن ...) با احتمال اول مناسب تر است براى اینکه اگر کسى را دعوت و یا احضار کنند وقتى صدایش بلند مى شود که در مقام تمرد و است کبار از اطاعت و پیروى باشد، و کلمه(همس) در آیه مورد بحث به طورى که راغب گفته به معناى صداى خفى است و(همس الاقدام) به معناى آهسته ترین صداى پاهاست . همچنانکه در قرآن به همین معنا به کار رفته آنجا که فرموده :(فلا تسمع الا همسا).
خطاب در جمله(لا تسمع) به رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله و سلم) است ولى مقصود، هر کسى است که حس شنوایى داشته باشد، و معنایش این است که آن روز صداها به خاطر استغراق در مذلت و خوارى در برابر خداى تعالى آنچنان آهسته مى شود که هیچ شنونده اى جز صدایى خفیف نمى شنود.
یومئذ لا تنفع الشفاعه الا من اذن له الرحمن و رضى له قولا
اینکه منفعت شفاعت را نفى مى کند، کنایه از این است که قضاء به عدل ،
و حکم فصل بر حسب وعده و وعید الهى جریان یافتنى است ، و هیچ عاملى جرم مجرمى را ساقط ننموده ، گناهى را از گناهکارى صرفنظر نمى کند، پس معناى اینکه فرمود شفاعت نافع نیست ، این است که شفاعت اثر ندارد.
و جمله(الا من اذله له الرحمن و رضى له قولا) استثنایى است که دلالت مى کند بر اینکه در کلام سابق همه عنایت در این است که شفعاء را نفى کند نه تاءثیر شفاعت را در شفاعت شدگان ، و مراد این است که به کسى اجازه نمى دهند که در مقام شفاعت کسى سخنى بگوید، همچنانکه جمله بعدى هم که مى فرماید:(و رضى له قولا) اشاره به این معنادارد، و مى فهماند که آن روز سخن گفتن منوط به اجازه است ، همچنانکه مى فرماید:(یوم یات لا تکلم نفس الا باذنه) و نیز مى فرماید:(لا یتکلمون الا من اذن له الرحمن و قال صوابا).
و ما در سابق یعنى در تفسیر سوره هود در جلد دهم این کتاب گفتارى در معناى اذن در تکلم گذراندیم .
و اما اینکه فرمود:(و رضى له قولا) معنایش این است که قول او آمیخته با چیزى که مایه سخط خدا است از قبیل خطاء و خطیئه نباشد، چون اطلاق جمله اقتضا دارد به عموم حمل شود، و چنین کلامى جز از کسى که خدا سریره اش را خالص از خطاى در اعتقاد و خطیئه در عمل کرده باشد نمى تواند سر زند، تنها کسانى ممکن است چنین کلامى داشته باشند که خدا دلهاشان را در دنیا از رجس شرک و جهل پاک کرده باشد، و یا کسانى که ملحق به ایشان شده باشند، چون روز قیامت همه بلاها و ابتلاآت از ناحیه دلها و باطن ها است ، همچنانکه فرمود:(یوم تبلى السرائر) و این رشته سر دراز دارد که ان شاء اللّه تعالى مقدارى از حرفها که مربوط به آن است در این نزدیکى ها از نظر خواننده محترم خواهد گذشت .
یعلم ما بین ایدیهم و ما خلفهم و لا یحیطون به علما
.
اگر ضمیرهاى جمع ، در(ایدیهم) و(خلفهم) و(یحیطون)، به(من اذن له) برگردد، و به اعتبار معناى(من) جمع آورده شده باشد، معنا این مى شود که سخن مرضى آنان بر خدا مخفى نیست ، چون علم خدا محیط به ایشان است ، ولى ایشان محیط به خدا نیستند،
و نمى توانند به وسیله کلامى غیر مرضى و فریبنده در علم او تصرف کنند و او را گول بزنند.
و اگر به مجرمین برگردد، ناگزیر باید گفت آیه شریفه احاطه علمى خداى را نسبت به آنان افاده مى کند، احاطه نسبت به خلود ایشان که همان موقف جزاء باشد و نسبت به(ما خلف) ایشان که همان موقف دنیا و قبل از مردن و مبعوث شدنشان باشد، پس مجرمین از هر سو محاط علم خدا هستند، و خود احاطه اى به علم خدا ندارند، پس خدا به آنچه کرده اند کیفرشان مى کند، و آن روز است که روى ها در برابر حى قیوم ذلیل گشته ، نمى توانند حکم او را رد کنند، اینجا است که به تمام معنا خائب و خاسر مى شوند، و این احتمال از احتمال اولى با سیاق آیات مورد بحث سازگارتر است .
و عنت الوجوه للحى القیوم
کلمه(عنت) فعل ماضى مونث از ماده(عنوه) است و(عنوه) به معناى ذلت در قبال قهر قاهر است ، و حالتى است که در قیامت هر موجودى در برابر خداى سبحان ، و در قبال ظهور سلطنت الهى او به خود مى گیرد، همچنانکه فرمود:(لمن الملک الیوم ؟ لله الواحد القهار) و به حکم این آیه در آن روز هیچ چیز مالک چیزى نیست ، و مالک نبودنش به تمام معناى کلمه است ، و همین خود ذلت و مسکنت على الاطلاق است ، و اگر(عنوه) و ذلت را به وجوه نسبت داده ، از این باب بوده که وجوه اولین عضوى است که آثار ذلت در آن نمودار مى شود و لازمه این(عنوه) این است که نتواند مانع حکم خدا، و نفوذ آن در خلق گردد، و میان اراده خدا و ایشان حائل شود، پس هر اراده اى که درباره ایشان بکند ممضى و نافذ است .
و اگر در میان همه اسماء خدا دو اسم(حى) و(قیوم) انتخاب شد، بدین جهت بوده که مورد کلام مردگانى هستند که بار دوم زنده شدند، و وقتى زنده شدند که تمامى آن اسباب و وسایل که در دنیا در اختیارشان بود از کف داده اند، و در چنین مورد و ظرفى ، مناسب همان حیات مطلقه و قیمومت او نسبت به هر چیز است .
و قد خاب من حمل ظلما و من یعمل من الصالحات و هو مؤ من فلا یخاف ظلما و لا هضما
.
بیان پاداش خلق است ، اما جمله(و قد خاب من حمل ظلما) مراد از کلمه(من - کسانى) مجرمینى هستند که ایمان نیاوردند و آن روز خیبت را که بدترین جزاء است دارند،
نه هر کسى که مرتکب ظلم ولو مختصرى از آن شده باشد، و یا هر ظالمى که باشد چه مؤ من و چه کافر، نه ، زیرا مؤ من هرگز در قیامت دچار خیبت نمى شود، چون شفاعت شامل او مى گردد.
و بر فرض هم که مراد عموم ظالمان باشد، و بخواهد بفرماید هر کس که وزر و وبال ظلم را حمل کرده باشد خائب است ، ناگزیر معنایش خیبت از آن قسم سعادتى است که ظلم با آن منافات دارد، نه خیبت از مطلق سعادت .
و اما جمله(و من یعمل من الصالحات و هو مؤ من ...)، بیانى است طفیلى براى حال مؤ منین صالح ، که به منظور تکمیل اقسام و تتمیم سخن در دو فریق صالحان و مجرمین آمده است ، و اگر عمل صالح را مقید به ایمان کرده ، براى این است که عمل صالح به وسیله کفر حبط مى شود، و این مقتضاى آیات حبط است ، و کلمه(هضم) به معناى نقص است ، و معناى آیه واضح است .
با خاتمه یافتن این آیه بیان اجمالى سرنوشت ایشان در روز جزاء از ساعتى که مبعوث مى شوند تا وقتى که به پاداش عمل خود مى رسند، تمام مى شود، اول مساءله احضارشان را با جمله(یوم ینفخ فى الصور). و سپس مساءله حشرشان را با جمله(یتخافتون) بیان نموده و آن را خیلى نزدیک معرفى کرده ، به طورى که بعضى از افرادى که درباره آن اظهار نظر مى کنند مى گویند: یک روز میان مرگ و بعث ما فاصله شد. در مرحله سوم مساءله گنجایش زمین براى اجتماع همه مردم را بیان کرد، و با جمله(و یسئلونک عن الجبال ...) فهماند که در آن روز زمین هموار و بدون پستى و بلندى مى شود. در مرحله چهارم اطاعت و پیروى مردم از داعى حضور را با جمله(یومئذ یتبعون الداعى لا عوج له) بیان کرد. و در مرحله پنجم با جمله(یومئذ لا تنفع الشفاعه) خاطر نشان ساخت که شفاعت هیچ تاءثیرى در اسقاط جزاء ندارد مگر به اذن . و در مرحله ششم با جمله(یعلم ما بین ایدیهم و ما خلفهم) مساءله احاطه علمى خدا را نسبت به حال بندگان ، و احاطه نداشتن بندگان به علم او را خاطر نشان ساخت . و در مرحله هفتم سلطنت خداى را بر کافران ، و ذلت ایشان را در برابر او، و نفوذ حکم او در میان بندگان را با جمله(و عنت الوجوه للحى القیوم) بیان کرد، و در مرحله هشتم با جمله(و قد خاب) کیفر کافران را معین نمود که چیست ؟ با این بیان وجه ترتب آیات به یکدیگر و ترتب مطالب آنها معلوم گردید.
و کذلک انزلناه قرآنا عربیا و صرفنا فیه من الوعید لعلهم یتقون او یحدث لهم ذکرا
.
ظاهر سیاق این است که اشاره به(کذلک) به خصوص یات بیان آیات باشد،
و جمله(قرآنا عربیا) حال از ضمیر در جمله(انزلناه) است و کلمه(صرفنا) از تصریف به معناى گردانیدن از حالى به حال دیگر است و معناى آیه چنین مى شود که : ما اینطور و به این نحو از بیان معجزه آسا، کتاب را نازل کردیم در حالى که قرآنى است خواندنى و عربى و در آن بعضى از وعیدهاى گوناگون را که به کفار دادیم ذکر نمودیم . و جمله(لعلهم یتقون او یحدث لهم ذکرا) از نظر مطلب نظیر جمله سابق است که مى فرمود:(لعله یذکر او یخشى) چیزى که هست در آن جمله ،(ذکر) در برابر(خشیت) قرار گرفته بود و در این جمله ذکر در مقابل(تقوى) قرار گرفته و از همین جا آدمى مى خواهد بگوید مراد از تقوى در این جا پرهیز از عناد و لجاج با خدا است که لازمه خوف و خشیت و احتمال ضرر است نه آن تقوایى که مترتب بر ایمان است و عبارت است از عمل به طاعات و اجتناب از سیئات و مراد از احداث ذکر براى آنان حصول تذکر است در ایشان و با این بیان مقابله میان ذکر و تقوى بدون هیچ زحمتى تمام و موجه مى شود.
و معناى آیه - و خدا داناتر است - این است که ما این چنین کتاب را خواندنى و عربى نازل کردیم و در آن به عبارات گوناگون و عیدهایى به کار بردیم تا شاید تقوى کنند و یا ذکرى برایشان حادث شود یعنى شاید احتمال خطرى در دلهایشان راه یابد و احتمال دهند که این قرآن حق است و در دشمنى با حق خطر هست و در نتیجه خشیتى در دلشان بیفتد و دنبال آن دست از دشمنى با خدا بر دارند و یا مستقیما یاد حق در دلشان راه یافته بدان معتقد گردند.
فتعالى اللّه الملک الحق
.
این جمله تسبیح و تنزیه خدا است از هر چیزى که لایق ساحت قدس او نیست . جمله اى است که قابل آن هست که متفرع بر آیه قبلى شود که راجع به انزال قرآن و تصریف وعید در قرآن به منظور هدایت مردم بود همچنان که قابل آن هست که متفرع بر آن و بر آیه قبل از آن گردد، که داستان حشر و جزاء را بیان مى کرد و تفرعش بر هر دو از این نظر که هر سه آیه در یک سلک قرار دارند مناسب تر است و آن سلک این است که خداى تعالى ملکى است که در ملک خود تصرف مى کند یعنى مردم را به سوى راهى که صلاح ایشان است هدایت مى کند، و سپس احضارشان نموده جزایشان مى دهد، و جزایشان بر طبق عمل آنان است ، چه خیر و چه شر، پس چنین خدایى که مالک هر چیزى است و ملکش مطلق هم هست ، متعالى است ، هیچ مانعى از تصرفاتش منع نمى کند، و کسى نیست که حکمش را تعقیب نماید، رسولانى مى فرستد، کتابهایى براى هدایت مردم نازل مى کند، و همه اینها از شؤ ون سلطنت او است ، و سپس بعد از مردن مبعوثشان نموده ، احضارشان مى کند، آنگاه بر طبق آنچه کرده اند
جزایشان مى دهد، در حالى که همه براى حى قیوم ، سر بزیر افکنده ، ذلیل شده باشند، و این نیز از شؤ ون سلطنت او است ، پس او است ملک در اول و در آخر،(در دنیا و در آخرت) و او است حقى که بر آنچه ازلْبوده ثابت خواهد بود.
و ممکن هم هست بگوییم جمله مورد بحث متفرع بر تمامى مطالب گذشته است ، یعنى از اول داستان موسى و معارفى که متفرع بر آن کرده تا اینجا، و در حقیقت به منزله ختم داستان با تسبیح و تعظیم باشد.
و لا تعجل بالقرآن من قبل ان یقضى الیک وحیه و قل رب زدنى علما
.
سیاق آیات مورد بحث شهادت مى دهد بر اینکه در این آیه تعرضى نسبت به چگونگى تلقى رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله و سلم) بر وحى قرآن شده است ، و بنابراین ضمیر در(وحیه) به قرآن بر مى گردد، و جمله(و لا تعجل بالقرآن) نهى از عجله در قرائت قرآن است . و معناى جمله(من قبل ان یقضى الیک وحیه) این است که قبل از تمام شدن وحى از ناحیه فرشته وحى ، در خواندن آن عجله مکن .
پس این آیه مى رساند که وقتى وحى قرآن براى آن جناب مى آمده ، قبل از اینکه وحى تمام شود، شروع به خواندن آن مى کرده ، و در آیه ، آن حضرت را نهى فرموده اند از اینکه در قرائت قرآن و قبل از تمام شدن وحى آن عجله نکند، پس آیه مورد بحث در معناى آن آیه دیگر است که مى فرماید:(لا تحرک به لسانک لتعجل به ان علینا جمعه و قرآنه فاذا قراناه فاتبع قرآنه).
و مؤ ید این معنا جمله بعد است که مى فرماید:(و قل رب زدنى علما)، براى اینکه جمله(لا تعجل ... و قل رب زدنى علما) مى رساند که مراد استبدال است ، یعنى به جاى اینکه در آیه اى که هنوز به تو وحى نشده عجله کنى علم بیشترى طلب کن . و برگشت معنا به این مى شود که اگر تو به قرائت آیه اى که هنوز بر تو نازل نشده عجله مى کنى ، براى این است که تا اندازه اى بدان علم پیدا کرده اى ، ولى تو به آن مقدار علم اکتفا مکن ، و از خدا علم جدید بخواه ، و بخواه که صبر و حوصله ات دهد تا بقیه وحى را بشنوى .
این آیه شریفه از جمله مدارکى است که مضمون روایات را تاءیید مى کند، که دارد: قرآن کریم دو بار نازل شده ، یکى بار اول که همه اش از اول تا به آخر دفعتا نازل شده است ،
و یکى هم آیه آیه و چند روز یک بار، و وجه تاءیید آن این است که اگر رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله و سلم) قبل از تمام شدن آیه ، و یا چند آیه اى که مثلا الان جبرئیل آورده ، علمى به بقیه آن نمى داشت ، معنا نداشت بفرماید: قبل از تمام شدن وحیش در خواندنش عجله مکن ، پس معلوم مى شود قبل از تمام شدن وحى هم آن جناب آیه را مى دانسته .
بعضى از مفسرین گفته اند: مراد از آیه این است که در خواندن قرآن براى اصحابت و املاى آن عجله مکن ، بگذار معانى آن برایت معلوم بشود، بعدا املا کن تا بنویسند، ولى شما خواننده عزیز خوب مى دانید که لفظ آیه هیچ ارتباطى با این معنا ندارد.
بعضى دیگر گفته اند مراد این است که از خدا قبل از آنکه به وحى چیزى حکم کند درخواست وحى آن را مکن . این وجه نیز مانند وجه قبلى با لفظ آیه منطبق نیست .
بحث روایتى
در تفسیر قمى در ذیل آیه(اذ یقول امثلهم طریقه) نقل کرده که فرمود: یعنى داناتر و صالح تر آنان مى گویند: بیش از یک روز مکث نکردید.
و در مجمع البیان از بعضى نقل کرده که گفته است : مردى از ثقیف از رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله و سلم) پرسید: این کوهها با همه عظمتش روز قیامت چه مى شوند؟ فرمود خداى تعالى آنها را سوق مى دهد تا همه ریگ شوند، سپس بادها را بر آن مسلط مى کند تا متفرقشان کند.
مؤ لف : این معنا در الدر المنثور هم از ابن منذر از ابن جریح به این عبارت نقل شده که قریش پرسیدند: اى محمد! پروردگار تو در روز قیامت با این کوهها چه مى کند؟ در پاسخ آنان این آیه نازل شد:(و یسئلونک عن الجبال ....).
و در تفسیر قمى در ذیل جمله(لا ترى فیها عوجا و لا امتا) نقل کرده که امت به معناى ارتفاع ، و عوج به معناى گودى ... است .
و نیز در همان کتاب در ذیل جمله(یومئذ یتبعون الداعى لا عوج له) نقل کرده که فرمودند:(داعى عبارت است از منادیى از ناحیه خداى عز و جل).
و نیز در همان کتاب در ذیل جمله(و خشعت الا صوات للرحمن فلا تسمع الا همسا) مى گوید: پدرم از حسن بن محبوب از ابى محمد وابشى از ابى الورد از حضرت ابى جعفر(علیه السلام) برایم حدیث کرد که فرمود: چون روز قیامت شود خداى تعالى تمامى مردم را در یک سرزمین جمع مى کند، در حالى که همه پا برهنه و لخت و عریان باشند، پس در موقف حشر مى ایستند، آنقدر که عرق شدیدى از ایشان فرو ریزد، نفس ها به شماره افتد، در چنین حالى به مقدار پنجاه سال خواهند ایستاد، و این همان قول خداى عز و جل است که مى فرماید:(و خشعت الاصوات للرحمن فلا تسمع الا همسا....)
و در کافى احمد بن ادریس از محمد بن عبد الجبار از صفوان بن یحیى روایت آورده که گفت : ابو قره محدث از من درخواست کرد تا او را نزد امام ابو الحسن حضرت رضا(علیهماالسلام) ببرم ، پس من از آن جناب برایش اجازه گرفتم ، آن جناب هم اجازه دادند، ابو قره داخل شده از حلال و حرام و احکام سؤ الها کرد، تا سؤ الش به توحید منجر شد.
ابو قره گفت : براى ما این چنین روایت شده که خداى تعالى مشاهده و کلام خود را میان دو پیغمبر تقسیم کرد، کلام خود را به موسى ، و دیده شدنش را به محمد(صلى اللّه علیه و آله و سلم) داد، امام ابو الحسن(علیه السلام) فرمود: پس آن کس که از طرف پروردگار متعال ماءمور شد به جن و انس ابلاغ کند که :(لا تدرکه الابصار - دیدگان او را نمى بیند) و اینکه(و لا یحیطون به علما - و احاطه علمى به او نمى یابند) و اینکه :(و لیس کمثله شى ء - و چیزى همانند او نیست) آیا او محمد(صلى اللّه علیه و آله و سلم) نبود؟ گفت : آرى او بود. فرمود: چطور ممکن است مردى در برابر تمامى خلق برخ یزد و به ایشان خبر دهد که از ناحیه خدا آمده ، و ماءمور شده ایشان را به سوى خدا دعوت کند، آن وقت در ضمن دعوتش در معرفى خداى تعالى بگوید:(لا تدرکه الابصار) و(لا یحیطون به علما) و(لیس کمثله شى ء) آن وقت همین شخص به ایشان بگوید: من خدا را به دو چشم خود دیده ام و احاطه علمى به او یافته ام و او را به صورت بشرى دیدم آیا شرم نمى کنید؟ زنادقه(که دشمنان اسلامند) چنین جراءتى به خود نمى دهند که به پیغمبر اسلام چنین تناقض گویى نسبت دهند، تا آنجا که فرمود: قرآن صریحا فرموده :(و لا یحیطون به علما) و کسى که خداى را با چشم ببیند احاطه علمى به آن یافته و معرفت به او پیدا کرده است .
ابو قره گفت : پس شما این روایت را تکذیب مى کنید؟ فرمود: روایت وقتى مخالف با قرآن باشد البته تکذیب مى کنیم ، و مساءله رویت نه تنها مخالف با قرآن است ، بلکه با اتفاق مسلمین نیز که خدا محاط علمى کسى واقع نمى شود، و دیدگان او را نمى بینند، و مانند او کسى نیست مخالف است .
و در تفسیر قمى در ذیل آیه(و لا تعجل بالقرآن ...) فرموده که : رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله و سلم) همواره وقتى قرآن به او نازل مى شد هنوز نزول یک آیه تمام نشده و معنا به آخر نرسیده شروع مى کرد که به خواندن آن آیه ، که خدایش از این کار نهى نموده ، آیه مزبور را در نهى از آن نازل کرد، که جمله(یقضى الیک وحیه) در آن به این معنا است که قبل از(فراغت جبرئیل از خواندنش) تو آن را مخوان ، و در عوض بگو:(رب زدنى علما).
مؤ لف : این معنا در الدر المنثوراز ابن ابى حاتم از سدى نیز روایت شده ، جز اینکه در این نقل آمده که رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله و سلم) این کار را از ترس فراموشى مى کرد، لیکن خواننده عزیز خوب مى داند که فراموشى وحى با عصمت نبوت نمى سازد.
و در الدر المنثور است که فاریابى ، ابن جریر، ابن منذر، ابن ابى حاتم ، و ابن مردویه ، همگى از حسن روایت کرده اند که گفت : مردى زنش را سیلى زد، زن به شکایت نزد رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله و سلم) آمده قصاص خواست ، رسول خدا حکم به قصاص میان آن دو کرد، خداى تعالى این آیه را فرستاد:(و لا تعجل بالقرآن من قبل ان یقضى الیک وحیه و قل رب زدنى علما) رسول خدا در قصاص توقف کرد تا آنکه آیه(الرجال قوامون على النساء...) نازل شد.
مؤ لف : این حدیث خالى از ضعف نیست ، براى اینکه نه آیه اول مضمونش با مورد روایت منطبق است ، و نه آیه دوم ربطى به آن دارد، و بحث پیرامون هر دو آیه گذشت .
و در مجمع البیان مى گوید: عایشه از رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله و سلم) روایت کرده که گفت : روزى اگر بر من بگذرد که در آن علمى زیاد نکنم که مرا به خدا نزدیک کند خدا طلوع آفتاب آن روز را برایم مبارک نکند.
مؤ لف : این حدیث نیز خالى از ضعف نیست چگونه نسبت به پیغمبر احتمال مى رود که علیه خود نفرین کند، آن هم در مساله اى که اختیار آن به دست وى نیست و بعید نیست که از ناحیه نقل به معنا کردن در حدیث تحریفى شده باشد.