background
قَالَ أَرَاغِبٌ أَنْتَ عَنْ آلِهَتِي يَا إِبْرَاهِيمُ ۖ لَئِنْ لَمْ تَنْتَهِ لَأَرْجُمَنَّكَ ۖ وَاهْجُرْنِي مَلِيًّا
گفت: «اى ابراهيم، آيا تو از خدايان من متنفّرى؟ اگر باز نايستى تو را سنگسار خواهم كرد، و [برو] براى مدّتى طولانى از من دور شو.»
آیه 46 سوره مَرْيَم

بیان آیات

این آیات به پاره اى از داستان ابراهیم(علیه السلام) اشاره مى کند و آن عبارت است از احتجاجش با پدر درباره بت ها، با حجت و هدایت فطرى و معرف ت یقینى که خدایش داده بود، و نیز داستان کناره گیرى از پدر و از مردم و خدایانشان ، و اینکه خداوند به او اسحاق و یعقوب را داد، و به کلمه باقیه در نسلش اختصاص داد، و براى او و اعقاب او یاد خیرى در آیندگان گذاشت که تا روزگارى هست نامش را به نیکى ببرند.

و اذکر فى الکتاب ابراهیم انه کان صدیقا نبیا

.

ظاهرا کلمه(صدیق) مبالغه از صدق باشد، و صدیق کسى را گویند که در صدق مبالغه کند یعنى آنچه را که انجام مى دهد مى گوید، و آنچه را که مى گوید انجام مى دهد، و میان گفتار و کردارش تناقضى نباشد و ابراهیم(علیه السلام) چنین بود چون در محیطى که یک پارچه وثنى و بت پرست بودند دم از توحید زد، با پدر و معاصرینش در افتاد، و با پادشاه بابل در افتاد، و خدایان دروغین را بشکست ، و بر آنچه مى گفت مقاومت و ایستادگى مى نمود، تا آنجا که در آتش افکنده شد و در آخر هم همانطور که به پدرش وعده داده بود از همه کناره گیرى و اعتزال جست ، و خداوند به پاداش این استقامت اسحاق و یعقوب را به او ارزانى داشت و وعده هاى دیگرى هم که خدا از موهبت هایش به وى داده بود درباره اش تنفیذ نمود.

بعضى گفته اند: کلمه(صدیق) مبالغه تصدیق است ، و معنایش این است که او مردى بود کثیر التصدیق نسبت به حق ، هم به زبان تصدیقش مى کرد و هم به عمل . و این معنا هر چند نزدیک به همان معنایى است که گذشت ، و هر چند برگشت هر دو به یکى است ، لیکن از جهت اینکه از فعل مزید فیه صیغه مبالغه به ندرت آمده ، معنایى بعید است .

کلمه(نبى) بر وزن فعیل و ماخوذ از ماده(نبا)(خبر) است ، و اگر انبیاء را انبیاء نامیده اند بدین جهت است که ایشان به وسیله وحى خدا از عالم غیب خبردار هستند بعضى گفته اند: کلمه مذکور(ماخوذ) از نبوه به معناى رفعت است ، و انبیاء را به خاطر رفعت مقامشان نبى خوانده اند.

اذ قال لابیه یا ابت لم تعبد ما لا یسمع و لا یبصر و لا یغنى عنک شیئا

.

کلمه(اذ قال) ظرف است براى ابراهیم چون مقصود این آیات یادآورى داستانهاى آن جناب است ، همچنان که نظیر این تعبیر درباره مریم گذشت که مى فرمود(و اذکر فى الکتاب مریم اذ...) و اما اینکه به قول بعضى ظرف براى صدیق و یا براى(نبیا) باشد، احتمالى است که طبع سلیم آن را ناپسند مى داند.

در این آیات ابراهیم(علیه السلام) در خطابى که با پدر خود دارد دو نکته را خاطر نشان مى سازد، اول اینکه طریقه و مسلک او در پرستش بتها طریقه اى لغو و باطل است ، دوم اینکه نزد او علم و معرفتى است که نزد پدرش نیست ، و بر او لازم است که از وى پیروى کند تا به راه حق دلالتش نماید، زیرا او در خطر ولایت شیطان قرار دارد.

پس جمله(یا ابت لم تعبد ما لا یسمع و لا یبصر...) انکار توبیخى ابراهیم است نسبت به بت پرستى پدر، چیزى که هست در این جمله به جاى اسم ، تنها اوصاف آن ها را ذکر کرده و فرموده چرا چیزى مى پرستى که نه مى شنود و نه مى بیند؟ و این بدان منظور بوده که در ضمن اعتراض ، به دلیل آن هم اشاره کرده باشد، و در ضمن بیان مدعى حجت آن را هم آورده باشد، و حاصل آن حجت این است که پرستش بتها از دو جهت باطل است ، یکى اینکه پرستش به معناى اظهار خضوع و مجسم نمودن عابد، ذلت خود را براى معبود است ، و این صورت نمى گیرد مگر در جایى و در حق معبودى که از حال عابد آگاه باشد، و بتها جماداتى هستند صورتگرى شده و فاقد تصور، و نه مى بینند و نه مى شنوند، پس عبادت آنها لغو و باطل و بى اثر است ؛

جمله(ما لا یسمع و لا یبصر) این معنا را بیان مى کند.

جهت دوم اینکه عبادت و دعا و دست حاجت دراز کردن براى فایده اى است که عاید عابد و دعا کننده شود، و یا ضررى از او دفع گردد، و این لا محاله متوقف بر قدرت معبود است ، و بتها قدرتى بر جلب نفع به سوى عابد و دفع ضرر از وى ندارند، پس به هیچ وجه دردى از او دوا نمى کنند، و به این جهت نیز عبادت آنها لغو و باطل و بى اثر است ، و این معنا را جمله(و لا یغنى عنک شیئا) عهده دار بیان آن است .

در تفسیر سوره انعام گذشت که آن کسى که ابراهیم(علیه السلام) این خطاب خود را به وى نموده و گفته(یا ابت ،) پدر واقعى وى نبوده ، بلکه عمو و یا جد مادرى و یا شوهر مادرش بوده که بعد از درگذشت پدرش با او ازدواج کرده ، خواننده بدانجا مراجعه کند. و معروف از مذهب اهل نحو درباره کلمه(یا ابت) این است که(تا) آن عوض از یاء متکلم است ، و همچنین در کلمه(یا امت) و این عوض آوردن تنها در نداء جائز است ، و دیگر مثلا گفته نمى شود:(قال ابت پدرم گفت) و یا(قالت امت - مادرم گفت)، بلکه در اینگونه موارد باید خود(یاء) را آورد و گفت :(قال ابى و یا امى).

یا ابت انى قد جاءنى من العلم ما لم یانک فاتبعنى اهدک صراطا سویا

.

بعد از آنکه بطلان بت پرستى و لغویت آن را اثبات نمود، و چون لازمه بطلان آن این است که او ندانسته راه غیر هموار را پیموده باشد، لذا به او توجه داد که من علمى به این مساله دارم که تو ندارى ، و تو باید مرا پیروى کنى تا به راه هموار مستقیم - و آن راهى است که از بس روشن و واضح است راه پیمایش گمراه نمى گردد - هدایتت کنم ، و به همین جهت که او از این راه غافل بوده کلمه صراط را نکره آورد و گفت(راهى سوى ، و نگفت راه سوى) گویا به پدر مى گوید چون تو ناگزیرى که راهى طى کنى پس از نادانى این راه غیر سوى را سلوک مکن ، بلکه مرا پیروى کن تا تو را به راهى که سوى است راهنمائى کنم ، چون من آن راه را بلدم . و تو از آن غافلى .

و اینکه فرمود:(قد جاءنى من العلم علمى به من آمده) دلالت دارد بر اینکه علم ابراهیم به راه حق قبل از این دعوت و احتجاجش ‍ بوده ، و این خود گفتار سابق ما را که در داستان ابراهیم(علیه السلام) در سوره انعام گذراندیم ، که وى قبل از بر خورد با پدر و قومش ‍ و احتجاج با ایشان نیز علم به خدا و مشاهده ملکوت آسمانها و زمین را داشته است ، تاءیید مى کند.

و مراد از هدایت در جمله(اهدک صراطا سویا) هدایت به معناى راه نشان دادن است ،

نه به راه رساندن ، چون شاءن پیامبر این نیست که امت خود را به راه برساند، بلکه شاءن او تنها راه نشان دادن است ، و به راه رساندن شاءن امام است که ابراهیم(علیه السلام) در آن روزها به چنین مقامى نرسیده بود، چون در تفسیر آیه(قال انى جاعلک للناس اماما) گفتیم که آیه شریفه صریح در این است که رسیدن ابراهیم به منصب امامت ، در اواخر عمر و بعد از سالها نبوت بوده است .

یا ابت لا تعبد الشیطان ان الشیطان کان للرحمن عصیا... فتکون للشیطان ولیا.

.

وثنى ها معتقد به وجود جن هستند - البته ابلیس هم از جن است - و اصنام جن را مى پرستیدند، همانطور که اصنام ملائکه و مقدمین از بشر را مى پرستیدند ، چیزى که هست مراد از نهى ، نهى از عبادت به این معنا نیست ، چون جهتى تصور نمى شود که تنها از خصوص پرستش جن نهى فرموده باشد، بلکه مراد از عبادت ، اطاعت است ، همچنانکه در آیه(الم اعهد الیکم یا بنى آدم ان لا تعبدوا الشیطان ...) به این معنا آمده پس نهى از عبادت شیطان ، نهى از اطاعت او در هر چیزى است که به آن امر مى کند، و یکى از چیزهایى که بدان امر مى کند عبادت غیر خدا است .

ابراهیم(علیه السلام) بعد از آنکه پدر را به پیروى خود دعوت کرد تا به سوى صراط سوى رهبریش کند، خواست تا او را در قبول این دعوت تحریک و تشویق نموده و نسبت به گمراهى که در آن است متنبه ساخته یک باره از پرستش بتها بازش بدارد لذا این معنا را خاطر نشان کرد که بت پرستى نه تنها لغو و بتها فاید نفع و ضررند، بلکه در معرض این است که صاحبش را به مورد هلاکت وارد، و در تحت ولایت شیطان داخل سازد، که پر واضح است بعد از قرار گرفتن در تحت ولایت شیطان دیگر امیدى به صلاح و رستگارى و سلامت و سعادت نمى ماند.

براى اینکه عبادت بتها با در نظر داشتن اینکه مستحق عبادت ، خداى سبحان است ، چون رحمانى است که همه رحمت ها به او منتهى مى گردد، و نیز تقرب به آنها از ناحیه شیطان و تسویلات و اغوائات او است ، و همه مى دانند که شیطان نافرمان خدا و مصر در نافرمانى او، و مخصوصا در اخصّ حقوق او یعنى عبادت او است ، و با این حال معلوم است که در عبادت او و تقرب به او خوف آن است که رحمت خدا که همان هدایت به سوى

سعادت است از آدمى منقطع گشته ، عذاب خذلان بر او نازل گردد، و دیگر خداوند متولى امر او نگشته ، در عوض شیطان مولاى او و او ولى شیطان خواهد شد، و این همان هلاکت است .

پس معناى دو آیه(و خدا داناتر است) این مى شود که اى پدر! شیطان را در آنچه به تو دستور مى دهد، و از آن جمله به عبادت بتها وادار مى کند اطاعت مکن ، چون شیطان خودش نافرمان خدا و مصر در نافرمانى او است ، که او خود یگانه مصدر همه رحمتها و نعمتها است ، پس چنین کسى که مصدر همه نعمتها را نافرمانى مى کند جز به نافرمانى خدا و محرومیت از رحمت او فرمان نمى دهد، و اگر من تو را از اطاعت شیطان نهى مى کنم براى این است که مى ترسم عذاب خذلان خدا تو را بگیرد و رحمتش از تو قطع شود، و سرپرستى جز شیطان برایت باقى نماند، آن وقت تو ولى شیطان شوى و شیطان مولاى تو گردد.

پس از آنچه گذشت این چند نکته به دست آمد:

اول اینکه : مراد از عبادت ، در جمله(لا تعبد الشیطان)، عبادت اطاعت است ، و کلمه(شیطان) که به معناى شریر است نیز دخالت در این حکم دارد.

دوم اینکه : وجه تبدیل اسم(اللّه) به وصف(رحمان)، در دو جاى آیه این است که چون وصف رحمت نیز در هر دو حکم دخالت دارد، زیرا اینکه خدا مصدر همه رحمتها و نعمتها است باید باعث آن شود که دیگر کسى اصرار بر نافرمانى او نکند و آن را قبیح بداند پس صحیح است که از نافرمانى او نهى شود، و نیز مصدریت او براى هر رحمت باعث مى شود که آدمى از عذاب او که ملازم با امساک او از رحمت خویش است بترسد، و از این که مشمول نقمت و شقوت گردد بیمناک باشد.

سوم اینکه : مراد از عذاب ، خذلان و یا چیزى به معناى خذلان ، مانند امساک از رحمت و به خود واگذارى است ، و اینکه بعضى گفته اند: مراد از آن ، عذاب اخروى است ، گفتارى است که سیاق با آن مساعدت ندارد.

قال اراغب انت عن آلهتى یا ابراهیم لئن لم تنته لارجمنک و اهجرنى ملیا

.

کلمه(رغبت) به طورى که در مجمع آمده از کلمات اضداد است ، یعنى اگر با لف ظ(عن) متعدى شود به معناى نفرت از چیزى است ، و اگر با لفظ(فى) متعدى شود به معناى میل در آن است ، و کلمه(تنته) از انتهاء و خوددارى از کارى است ، اما خوددارى بعد از آنکه او را از آن عمل نهى کرده باشند، و کلمه(رجم) به معناى سنگسار کردن است ،

ولى معناى معروف آن کشتن به وسیله سنگباران است ، و کلمه(هجر) به معناى ترک و جدایى است ، و کلمه(ملى) به معناى روزگارى طولانى است .

در این آیه پدر ابراهیم او را تهدید به بدترین کشتن ها کرده ، و آن سنگسار است که با آن افراد رانده شده را شکنجه کرده ، مى کشند، و آزر، ابراهیم را با این کلام خود از خود طرد کرده است .

قال سلام علیک ساستغفر لک ربى انه کان بى حفیا

.

کلمه(حفى) به طورى که راغب گفته به معناى نیکوکار لطیف و مهربان است ، و لطیف کسى است که مراقب حوائج دقیق و باریک محتاجان باشد تا در صدد رفع آن ها بر آید گفته مى شود(حفا - یحفو - حفى و حفوه ، و احفاء سوال) به معناى اصرار و التماس در آن است .

ابراهیم(علیه السلام) در مقابل تهدید پدر و بدیش به او سلام کرد، سلامى که در آن احسان و امنیت باشد، و نیز به او وعده استغفار داد تا از پروردگارش براى او طلب آمرزش کند و در مقابل تهدید او که گفت دهرى طولانى از من کناره بگیر، گفت : من از شما و این بتها که مى پرستید کناره مى گیرم .

اما اینکه سلام کرد، چون سلام داءب و عادت بزرگواران است ، با تقدیم آن جهالت پدر را تلافى کرد، او وى را به خاطر حرف حقى که زده بود تهدید به رجم و طرد کرد، ولى وى او را وعده امنیت و سلامتى و احسان داد، این همان دستور العملى است که قرآن کریم در آیه(و اذا مروا باللغو مروا کراما) و آیه(و اذا خاطبهم الجاهلون قالوا سلاما) بیان کرده است ، و اما اینکه بعضى گفته اند که : منظورش از سلام ، خداحافظى و تحیت جدایى بوده ، و خواسته است امر پدر را که گفت :(و اهجرنى ...) اطاعت کند، حرف صحیحى نیست ، زیرا ابراهیم(علیه السلام) بعد از مدتها که از این گفت و شنود گذشت از قوم خود دورى گزید.

و اما اینکه گفت : برایت از پروردگارم طلب مغفرت مى کنم با اینکه پدرش مشرک بوده جهتش به طورى که از ظاهر آیه(یا ابت انى اخاف ان یمسک عذاب من الرحمن فتکون للشیطان ولیا) بر مى آید این بوده که ابراهیم در آن لحظه یقین به کفر او و اینکه از اولیاى شیطان است و دلش یک باره مطبوع بر کفر و انکار و عناد حق شده ، نداشته ، چون اگر به این معانى یقین مى داشت به مثل(انى اخاف) تعبیر نمى کرد پس معلوم مى شود که آن جناب احتمال مى داده که پدر جاهلى قاصر و مستضعف باشد که اگر حق برایش ‍ روشن گردد آن را پیروى مى کند، و شمول رحمت الهى به امثال اینگونه اشخاص امرى ممکن است ، همچنانکه قرآن کریم فرموده :(الا المستضعفین من الرجال و النساء و الولدان لا یستطیع ون حیله و لا یهتدون سبیلا فاولئک عسى اللّه ان یعفو عنهم و کان اللّه عفوا غفورا) و چون این احتمال را مى داده خواسته است عواطف او را با این وعده تحریک کند، و در عین حال آمرزش خدا را هم برایش حتمى نکرد و آن را به صورت امیدوارى وعده داد، به دلیل اینکه گفت :(انه کان بى حفیا پروردگار من همواره به من لطف داشته است) و نیز در سوره ممتحنه آیه 4، از او نقل شده که بعد از وعده استغفار اضافه کرده است که من از خدا چیزى را براى تو مالک و صاحب اختیار نیستم ، و فرموده :(الا قول ابراهیم لابیه لاستغفرن لک و ما املک لک من اللّه من شى ء).

و مؤ ید این گفتار، قول خداوند متعال است که مى فرماید:(ما کان للنبى و الذین آمنوا ان یستغفر واللمشرکین و لو کانوا اولى قربى من بعد ما تبین لهم انهم اصحاب الجحیم و ما کان استغفار ابراهیم لابیه الا عن موعده وعدها ایاه فلما تبین له انه عدو لله تبرء منه ان ابراهیم لاواه حلیم).

پس تبرّى و بیزاریش بعد از آنکه معلوم شد پدرش از دشمنان خدا است ، خود دلیل بر این است که قبلا احتمال مى داده که دشمن خدا نباشد، هرچند که مى دانسته است مشرک است ، و جمع میان مشرک بودن و دشمن خدا نبودن در افراد جاهل خالى از عناد تصور دارد.

مؤ ید این نظریه آیه شریفه(یا ایها الذین آمنوا الا تتخذوا عدوى و عدوکم اولیاء تلقون

الیهم بالموده ... لا ینهاکم اللّه عن الذین لم یقاتلوکم فى الدین و لم یخرجوکم من دیارکم ان تبروهم و تقسطوا الیهم ان اللّه یحب المقسطین ....).

و از جمله توجیهاتى که براى استغفار ابراهیم براى پدر مشرکش کرده اند این است که : او وعده استغفارش داده بود، و به حکم عقل وفاى به وعده لازم بود، زیرا عقل از تجویز، آن ابایى ندارد، و جائز نبودن آن به دلیل نقل است ، و آن روز این منع نقلى نرسیده بود بعدا وقتى شریعت برایش آمد تحریم شد، و بعد از تحریم از پدر بیزارى جسته است .

ولى اشکال این توجیه این است که با آیات داستان اگر در آن دقت شود تطبیق نمى کند. یکى دیگر این است که : معناى استغفار ابراهیم مشروط به توبه پدر و ایمان آوردن او بوده . این وجه نیز به طورى که خود شما خواننده ملاحظه مى کنید صحیح نیست .

یکى دیگر اینکه : معناى(ساستغفر لک ربى) این است که من به زودى دعا مى کنم که خدا تو را در دنیا عذاب نکند، و این نیز مانند وجه قبلى تقییدى است بدون مقید.

یکى دیگر اینکه : وعده دعا به مسبب است ، که مستلزم وعده دعاء به سبب است و معناى این که گفت به زودى از خدا مسئلت مى نمایم که تو را بیامرزد این است که به زودى از خدا مسئلت مى کنم که تو را موفق به توبه نموده به سوى ایمان هدایتت کند، و در نتیجه تو را بیامرزد، ممکن هم هست طلب مغفرت را کنایه از طلب توفیق توبه و هدایت به ایمان گرفت .

و این معنا هر چند که از سایر معانى دیگر معتدلتر است ، ولیکن خالى از بعد هم نیست ، براى اینکه گفتیم در کلام بوئى از استعطاف و تحبیب قلبه هست ، و این با طلب مغفرت مناسب تر است تا طلب توفیق و هدایت ،(هر چند که این مناسبتر بودن هم محل حرف است).

و نظیر این دعا که براى پدر خود کرد دعایى است که براى عموم مشرکین کرده و گفت(و اجنبنى و بنى ان نعبد الاصنام رب انهن اضللن کثیرا من الناس فمن تبعنى فانه منى و من عصانى فانک غفور رحیم).

و اعتزلکم و ما تدعون من دون اللّه و ادعوا ربى عسى الا اکون بدعاء ربى شقیا

.

در این آیه وعده مى دهد به کناره گیرى و دورى از مشرکین و از اصنام آنان ، تا با خداى خود خلوت نموده خالص او را بخواند، تا شاید دعایش بى ثمر نشود، و اگر در این کار اظهار رجاء و امید کرد براى این بود که اینگونه اسباب یعنى دعا و توجه به سوى خدا و امثال آن ، اسبابى نیست که چیزى را بر خدا واجب کند، بلکه اگر خدا در مقابل آن ثوابى بدهد و سعادتى مرحمت کند و یا هر پاداش نیک دیگرى بدهد همه از باب تفضل است ، علاوه بر این ملاک امور، خاتمه آن است و جز خدا کسى از غیب و از خواتم امور خبر ندارد، پس مرد مؤ من باید که همیشه بین خوف و رجاء باشد.

فلما اعتزلهم و ما یعبدون من دون اللّه وهبنا له اسحق و یعقوب ... لسان صدق علیا

.

بعید نیست اینکه به جاى بردن نام فرزند دیگر خود اسماعیل ، نام نوه خود یعقوب را برد براى این بوده که خواسته است به توالى شجره نبوت در بنى اسرائیل اشاره کند، چون از دودمان یعقوب جمع کثیرى از انبیاء بوده اند، مؤ ید این معنا جمله(و کلا جعلنا نبیا) است .

(و وهبنا لهم من رحمتنا) - ممکن است مراد از رحمت ، امامت باشد، همچنانکه در آیه 72 و 73 سوره انبیاء که آن موهوب را صریحا نام برده ائمه اى صالح خوانده و فرموده(و وهبنا له اسحق و یعقوب نافله و کلا جعلنا صالحین و جعلناهم ائمه یهدون بامرنا)، و ممکن هم هست مراد از آن رحمت ، تاءیید به روح القدس باشد، همچنانکه جمله بعدى همان آیه 73 که مى فرماید :(و اوحینا الیهم فعل الخیرات به ایشان فعل خیرات را وحى کردیم) که به زودى معنایش خواهد آمد بدان اشاره مى کند، ممکن هم هست معناى آن مطلق ولایت الهى باشد.

کلمه لسان در جمله(و جعلنا لهم لسان صدق علیا)(به طورى که گفته اند) به معناى ذکر خیر در مردم و یا ذکر شر است ، که اگر به صدق اضافه شود معنایش ثناء جمیل مردم و ثنائى که در آن دروغ نباشد مى باشد، و کلمه(على) به معناى رفیع است و معنا این است که : براى آنان ثناى جمیلى راست و رفیع القدر قرار دادیم .