بیان آیه
ولا تنکحوا المشرکات حتى یومن ...
راغب در مفردات مى گوید کلمه نکاح در اصل لغت به معناى عقد نکاح بوده
بعنوان استعاره در عمل زناشوئى استعمال شده ، و این محال است که در اصل لغت به معناى عمل زناشوئى بوده و سپس استعاره شده باشد در عقد ازدواج ، براى اینکه تمامى الفاظى که عمل زناشوئى را افاده مى کنند، کنایات هستند(و هیچ لفظى در برابر این عمل وضع نشده)، چون همه مردم گفتگوى از آن را زشت مى دانند، و با این حال محال است کسى که مى خواهد به مخاطب خود از یک عمل مشروع و پسندیده خبر دهد، و بگوید: من با فلانى ازدواج کرده ام ، تعبیرى کند که تنها در هنگام فحش دادن استعمال مى شود.
این بود گفتار راغب و گفتار درستى است ، چیزى که هست باید این را هم مى گفت ، که منظور از عقد علقه زوجیت است ، نه عقد لفظى(که بین هر ملت و مذهبى در هنگام مراسم ازدواج خوانده مى شود).
معنا و مراتب شرک به موارد استعمال کلمه(مشرک) و(کافر)
و کلمه(مشرکات) اسم فاعل از مصدر اشراک ، یعنى شریک گرفتن براى خداى سبحان است ، و معلوم است که شریک گرفتن مراتب مختلفى از نظر ظهور و خفا دارد، همانطور که کفر و ایمان هم از این نظر داراى مراتبند.
مثلا اعتقاد به اینکه خدا دو تا و یا بیشتر است و نیز بتها را شفیعان درگاه خدا گرفتن ، شرکى است ظاهر، و از این شرک کمى پنهان تر شرکى است که اهل کتاب دارند، و براى خدا فرزند قائلند، و مخصوصا مسیح و عزیر را پسران خدا مى دانند.
و به حکایت قرآن مى گویند:(نحن ابناء اللّه و احباوه) و این نیز شرک است ، از این هم کمى مخفیتر اعتقاد به استقلال اسباب است ، اینکه انسان مثلا دوا را شفا دهنده بپندارد، و همه اعتمادش به آن باشد، این نیز یک مرتبه از شرک است ، و همچنین ضعیف تر و ضعیف تر مى شود، تا برسد به شرکى که به جز بندگان مخلص خدا احدى از آن برى نیست ، و آن عبارت است از غفلت از خداوند تعالى و توجه به غیر خداى عزوجل ، پس همه اینها شرک است .
اما این باعث نمى شود که ما کلمه(مشرک) را بر همه دارندگان مراتب شرک اطلاق کنیم ، همچنانکه مى دانیم اگر مسلمانى نماز و یا واجبى دیگر را ترک کند، به آن واجب کفر ورزیده ، ولى کلمه(کافر) را بر او اطلاق نمى کنیم ،خداى تعالى ترک عمل حج را کفر خوانده ، و فرموده :(و لله على الناس حج البیت من استطاع الیه سبیلا و من کفر فان اللّه غنى عن العالمین)
ولى چنین کسى را کافر نمى خوانیم ، بلکه فاسقى است که به یکى از واجبات خدا کفر ورزیده و بر فرض هم که بتوانیم اطلاق کنیم ، باید بگوئیم فلانى کافر به حج است . و همچنین سایر صفاتى که در قرآن استعمال شده ، مانند صالحین و قانتین ، و شاکرین ، و متطهرین ، و یا فاسقین ، و ظالمین ، و و و، برابر و معادل افعالى که این صفات از آنها مشتق شده نیستند،(کسى که یک عمل صالح ، و یک عبادت ، و یک شکر، و یک طهارت ، و یک فسق ، و یک ظلم کرده ، صالح و قانت و شاکرو متطهر و فاسق و ظالم خوانده نمى شود) و این واضح است ، پس این عناوین را نام یا صفت کسى کردن ، حکمى دارد، و صرف نسبت دادن فعل به آن کس حکمى دیگر.
در قرآن کریم کلمه(مشرک) بر غیر اهل کتاب اطلاق شده و اطلاق آن براهل کتاب ثابت و معلوم نیست
علاوه بر اینکه این معنا به روشنى معلوم نشده ، که قرآن کریم کلمه مشرک را بر اهل کتاب هم اطلاق کرده باشد، به خلاف لفظ کافرین ، بلکه تا آنجا که مى دانیم این کلمه بر غیر اهل کتاب اطلاق شده ، مثلا فرموده :(لم یکن الذین کفروا من اهل الکتاب ، و المشرکین منفکین ، حتى تاتیهم البینه).
و یا فرموده :(انما المشرکون نجس ، فلا یقربوا المسجد الحرام) و یا فرموده :(کیف یکون للمشرکین عهد) و نیز مى فرماید:(و قاتلوا المشرکین کافة) و باز مى فرماید:(قاتلوا المشرکین حیث وجدتموهم) و مواردى دیگر.
و اما اینکه فرمود:(و قالوا کونوا هودا او نصارى تهتدوا، قل بل ملة ابراهیم حنیفا، و ما کان من المشرکین) منظورش از مشرکین یهود و نصارى نیست ، تا تعریضى بر اهل کتاب باشد، و در نتیجه با گفته ما منافات داشته باشد، بلکه ظاهرا منظور غیر اهل کتاب است ، به قرینه اینکه در آیه اى دیگر فرموده :(ما کان ابراهیم یهودیا و لا نصرانیا ولکن کان حنیفا مسلما و ما کان من المشرکین).
چون از این آیه استفاده مى شود کلمه(حنیف) تعریضى بر یهود و نصارى است ، نه جمله(و ما کان من المشرکین)، چون حنیف به معناى برى ء بودن ساحت ابراهیم از انحراف از وسط به طرف افراط و تفریط است ، به طرف مادیت محضه یهود، و معنویت محضه نصارا، و کلمه(مسلما) تعریض بر مشرکین است ، چون مى فهماند که ابراهیم تنها تسلیم خدا بود، و چون بت پرستان براى او شریکى نمى گرفت .
و همچنین آیات زیر که در آنها کلمه مشرکین آمده ، با گفتار ما منافاتى ندارد چون در اینها منظور از این کلمه معناى وصفى و اسمى آن نیست ، بلکه منظور کسانى است که گاهگاهى شرک از آنان سر مى زند، و آن آیات این است :(و ما یومن اکثرهم باللّه ، الا و هم مشرکون)(انما سلطانه على الذین یتولونه ، و الذین هم به مشرکون) چون مى دانیم مؤ منین هم که احیانا گناه مى کنند، در حال گناه در تحت تسلط شیطانند پس این شرک شرک مشرکین اصطلاحى نیست ، شرکى است که بعضى از مؤ منین و بلکه همه آنان سواى افرادى انگشت شمار یعنى اولیاى مقرب و عباد صالحین گرفتار آن مى شوند.
ظاهر آیه شریفه تحریم ازدواج با زن و مرد بت پرست است نه ازدواج بااهل کتاب
پس از این بیان که قدرى هم طولانى شد، این معنا روشن گردید که ظاهر آیه شریفه که مى فرماید:(و لا تنکحوا المشرکات) تنها مى خواهد ازدواج با زن و مرد بت پرست را تحریم کند، نه ازدواج با اهل کتاب را.
پس از اینجا فساد گفته بعضى روشن مى شود که گفته اند: آیه شریفه ناسخ آیه سوره مائده است ، که مى فرماید:(الیوم احل لکم الطیبات ، و طعام الذینّ اوتوا الکتاب حل لکم ، و طعامکم حل لهم ، و المحصنات من المؤ منات ، و المحصنات من االذینّ اوتوا الکتاب من قبلکم).
و نیز فساد این گفتار که گفته اند: آیه مورد بحث که مى فرماید(با زنان مشرکه ازدواج نکنید)، و آیه :(و لا تمسکوا بعصم الکوافر) ناسخ آیه مائده هستند، و نیز اینکه گفته اند: آیه سوره مائده ناسخ دو آیه سوره بقره و ممتحنه هستند روشن مى گردد.
عدم تعارض و عدم وقوع نسخ بین آیات سوره بقره و آیات سوره مائده و ممتحنه
و وجه فساد آنها این است که آیه سوره بقره به ظاهرش شامل اهل کتاب نمى شود، و آیه سوره مائده تنها شامل اهل کتاب است پس هیچ منافاتى میان آن دو نیست ، تا بگوئیم آیه سوره بقره ناسخ آیه سوره مائده و یامنسوخ به آن است ، و همچنین آیه سوره ممتحنه ، هر چند عنوان(زنان کافر) در آن مورد بحث واقع شده ، و این عنوان ، هم شامل اهل کتاب مى شود، و هم مشرکین ، چون کلمه(کافر) اهل کتاب را هم به اینطور شامل مى شود، که با صدق آن دیگر نام مؤ من برایشان صادق نباشد، به شهادت اینکه فرموده :(من کان عدو اللّه و ملائکته و رسله و جبریل ومیکال ، فان اللّه عدو للکافرین).
الا اینکه ظاهر آیه به بیانى که در همان سوره خواهد آمد ان شاء اللّه تعالى این است که اگر مردى مسلمان شد، در حالى که زنى کافر در عقد دارد حرام است که دیگر به عقد آن زن وقعى بنهد، و خلاصه او را به همسرى خود باقى بگذارد، مگر اینکه او نیز ایمان بیاورد آن وقت مرد مى تواند به عقد سابق همسرش اعتبار قائل باشد، و این معنا هیچ دلالتى برازدواج ابتدائى با اهل کتاب ندارد.
و بر فرض که تسلیم شویم ، و بگوئیم : دو آیه نامبرده یعنى آیه بقره و آیه ممتحنه دلالت دارد بر حرمت ازدواج ابتدائى با زن اهل کتاب ، باز هم ناسخ آیه مائده نمى شوند، براى اینکه آیه مائده بطوریکه از سیاقش برمى آید در مورد امتنان و تخفیف نازل شده ، و چنین موردى قابل نسخ نیست بلکه تخفیفى که از آن استفاده مى شود حاکم بر تشدیدى است که از آیه بقره فهمیده مى شود، پس اگر نسخى در میان شده باشد، باید بگوئیم آیه سوره مائده ناسخ است .
علاوه بر اینکه سوره بقره اولین سوره اى است که بعد از هجرت در مدینه نازل شده ، و سوره ممتحنه در مدینه قبل از فتح مکه نازل شده ، و سوره مائده آخرین سوره اى است که بر رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله و سلم) نازل گشته ، و این سوره نمى تواند منسوخ واقع شود، چون بعد از آن ، آیه اى نازل نشده ، و معنا ندارد آیات سوره هاى قبل ناسخ آن باشد.
و لامة مؤ منة خیر من مشرکة و لو اعجبتکم
ملاک شایستگى در طرف ازدواج ایمان است نه مزایاى اعتبارى دیگر
ظاهرا مراد از امة مؤ منه کنیز باشد، که در مقابل حره(زن آزاد) است ، و مردم در روزگارى که برده دارى معمول بود کنیزان را خوار مى شمردند، و از اینکه با آنها ازدواج کنند عارشان مى آمد، و اگر کسى این کار را مى کرد سرزنشش مى کردند، پس اینکه در آیه کنیز را مقید به مؤ منه کرد، ولى مشرکه را مقید به حریت نکرد، با اینکه گفتیم مردم کنیز را خوار مى شمردند، و از ازدواج با آنان احتراز داشتند، خود دلیل بر این است که مى خواهد بفرماید: زن با ایمان هر چند که کنیز باشد بهتر است از زن مشرک ، ولو آزاد باشد، و داراى حسب و نسب و مال و سایر مزایائى باشد که عادتا خوشایند انسان است .
بعضى از مفسرین گفته اند: مراد از کلمه(امة) و همچنین کلمه(عبد) درجمله بعدى ، کنیز و غلام نیست ، بلکه کنیز خدا و بنده خدا است ، ولى این حرف احتمال بعیدى است .
و لا تنحکواالمشرکین حتى یومنوا، ولعبد مؤ من خیر من مشرک ...
گفتار در این جمله همان گفتارى است که در جمله قبلى گذشت .
اولئک یدعون الى النار، و اللّه یدعوا الى الجنة و المغفرة باذنه ...
این جمله اشاره است به حکمت تحریم آن دو قسم ازدواج ، مى فرماید، مشرکین از آنجا که اعتقاد به باطل دارند راه ضلالت را طى مى کنند، قهرا ملکات رذیله که باعث جلوه یافتن کفر و فسوق در نظر آدمى است ، و انسان را از دیدن طریق حق و حقیقت کور مى کند، در دلهاشان رسوخ مى یابد، بطوریکه گفتار و کردارشان دعوت به شرک مى شود، و به سوى هلاکت راهنمائى مى کند، و بالاخره آدمى را به آتش مى کشاند.
پس مشرکین چه زن و چه مردشان به سوى آتش دعوت مى کنند، ولى مؤ منین بر خلاف آن با سلوک راه ایمان و اتصافشان به لباس تقوا انسان را به زبان و عمل به سوى جنت و مغفرت مى خوانند، و به اذن خدا هم مى خوانند، چون خدا اجازه شان داده که مردم را به سوى ایمان دعوت کنند، و به رستگارى و صلاح که سرانجامش جنت و مغفرت است راه بنمایانند.
در این آیه جا داشت بفرماید:(اولئک یدعون الى النار، و هولاء یدعون الى الجنة و المغفرة)، آنها به سوى آتش دعوت مى کنند، و مؤ منین به سوى جنت و مغفرت ، ولى فرمود و خدا به سوى جنت و مغفرت ، و این بدان جهت بود که بفهماند مؤ منین در دعوتشان به سوى جنت و مغفرت و بلکه در تمامى شؤ ون وجودشان خود را مستقل از پروردگار خود نمى دانند، و خدا را ولى خود مى دانند، همچنانکه خدا هم فرمود:(واللّه ولى المؤ منین).
و در آیه شریفه وجهى دیگر است ، و آن این است که بگوئیم : مراد از دعوت خدا به سوى جنت و مغفرت همان حکمى است که در صدر آیه تشریع کرده ، و فرمود: با زنان مشرکه ازدواج نکنید، تا ایمان بیاورند...، چون همین نهى مؤ منین از همنشینى و معاشرت با کسى که معاشرت و نزدیک شدن با او، و انس گرفتن با او، جز دورى از خداى سبحان ثمرى ندارد و تحریک مؤ منین به معاشرت با کسى که نزدیکى با او نزدیک شدن به خداى سبحان ، و یادآورى آیات او، و مراقبت امر و نهى او است ، خود دعوتى است از خدا به سوى جنت ، و مؤ ید این معنا تذییل آیه است به جمله(و یبین آیاته للناس لعلهم یتذکرون) البته ممکن هم هست دعوت را اعم از دعوت اولى و دومى بدانیم ، تا آیه شامل هر دو وجه بشود، که در این صورت سیاق خالى از لطفى مخصوص نخواهد بود.(دقت فرمائید)
بحث روایتى
در مجمع البیان در ذیل آیه مورد بحث آمده : که این آیه درباره مرثدبن ابى مرثد غنوى نازل شده ، که رسول خدا(صلى الله علیه و آله و سلم) او را به مکه فرستاد تا عده اى از مسلمانان را از مکه بیاورد، و چون او مردى شجاع و قوى بود، در مکه زنى به نام عناق او را به سوى خود خواند، و مرثد از این کار امتناع ورزید، با اینکه در جاهلیت دوست هم بودند، عناق گفت ، میل دارى با من ازدواج کنى ؟ مرثد گفت : باید از رسول خدا(صلى الله علیه و آله و سلم) اجازه بگیرم ، و چون به مدینه برگشت : از آن جناب اجازه خواست تا با عناق ازدواج کند(این آیه نازل شد).
مولف : این معنا را سیوطى هم در الدر المنثور از ابن عباس روایت کرده . و نیز در الدرالمنثور است که واحدى در ذیل این آیه از طریق سدى از ابى مالک از ابن عباس روایت کرده که گفته : آیه(و لامة مؤ منة خیر من مشرکة) درباره عبد اللّه بن رواحه نازل شد، که کنیزى سیاه داشت ، روزى برکنیز خود خشم کرد، و او را لطمه اى زد، پس از آنکه خشمش فرو نشست ، نزد رسول خدا(صلى الله علیه و آله و سلم) شد، و داستان خود را عرضه داشت ، رسول خدا(صلى الله علیه و آله و سلم) پرسید وضع کنیزت چگونه است ؟ عرضه داشت روزه مى گیرد، و نماز مى خواند، و وضو را نیکو مى گیرد، و شهادت به وحدانیت خدا و رسالت تو مى دهد، فرمود: اى عبداللّه کنیز تو مؤ منه است ، عبداللّه گفت حال که او را مؤ منه مى دانى به آن خدائى که تو را به حق مبعوث فرموده : آزادش مى کنم ،
و با او ازدواج مى نمایم ، و همین کار را کرد، مردم که این را شنیدند او را ملامت کردند،(که تو با کنیزى ازدواج کردى)؟ و این مردم ازدواج با زنان و مردان مشرک را به خاطر اینکه حسب و نسبى معین دارند دوست مى داشتند، خداى تعالى این آیه را فرستاد، و در آن فرمود:(کنیز با ایمان بهتر است از زن آزاد مشرک).
و نیز در آن کتاب از مقاتل روایت کرده که در ذیل جمله :(و لامة مؤ منة) گفته است : به ما چنین رسیده که منظور از امه نامبرده کنیزى از حذیفه بود که حذیفه او را آزاد کرد و با او ازدواج نمود.
مولف : میان این روایات که در شاءن نزول آیه وارد شده منافات نیست ، چون ممکن است چند نفر با کنیز خود ازدواج کرده باشند، و مورد ملامت واقع شده باشند آنگاه این آیه در پاسخ همه ایراد کنندگان نازل شده باشد.
البته در این میان روایات متعارضه اى هست که در خصوص جمله(و لا تنکحوا المشرکات حتى یؤ من ...) وارد شده مبنى براینکه این جمله ناسخ آیه :(والمحصنات من االذینّ اوتوا الکتاب من قبلکم)، و یا منسوخ آن است ، که ان شاء اللّه در تفسیر سوره مائده از نظر خواننده خواهد گذشت .-----------بحث روایتى
در مجمع البیان در ذیل آیه مورد بحث آمده : که این آیه درباره مرثدبن ابى مرثد غنوى نازل شده ، که رسول خدا(صلى الله علیه و آله و سلم) او را به مکه فرستاد تا عده اى از مسلمانان را از مکه بیاورد، و چون او مردى شجاع و قوى بود، در مکه زنى به نام عناق او را به سوى خود خواند، و مرثد از این کار امتناع ورزید، با اینکه در جاهلیت دوست هم بودند، عناق گفت ، میل دارى با من ازدواج کنى ؟ مرثد گفت : باید از رسول خدا(صلى الله علیه و آله و سلم) اجازه بگیرم ، و چون به مدینه برگشت : از آن جناب اجازه خواست تا با عناق ازدواج کند(این آیه نازل شد).
مولف : این معنا را سیوطى هم در الدر المنثور از ابن عباس روایت کرده . و نیز در الدرالمنثور است که واحدى در ذیل این آیه از طریق سدى از ابى مالک از ابن عباس روایت کرده که گفته : آیه(و لامة مؤ منة خیر من مشرکة) درباره عبد اللّه بن رواحه نازل شد، که کنیزى سیاه داشت ، روزى برکنیز خود خشم کرد، و او را لطمه اى زد، پس از آنکه خشمش فرو نشست ، نزد رسول خدا(صلى الله علیه و آله و سلم) شد، و داستان خود را عرضه داشت ، رسول خدا(صلى الله علیه و آله و سلم) پرسید وضع کنیزت چگونه است ؟ عرضه داشت روزه مى گیرد، و نماز مى خواند، و وضو را نیکو مى گیرد، و شهادت به وحدانیت خدا و رسالت تو مى دهد، فرمود: اى عبداللّه کنیز تو مؤ منه است ، عبداللّه گفت حال که او را مؤ منه مى دانى به آن خدائى که تو را به حق مبعوث فرموده : آزادش مى کنم ،
و با او ازدواج مى نمایم ، و همین کار را کرد، مردم که این را شنیدند او را ملامت کردند،(که تو با کنیزى ازدواج کردى)؟ و این مردم ازدواج با زنان و مردان مشرک را به خاطر اینکه حسب و نسبى معین دارند دوست مى داشتند، خداى تعالى این آیه را فرستاد، و در آن فرمود:(کنیز با ایمان بهتر است از زن آزاد مشرک).
و نیز در آن کتاب از مقاتل روایت کرده که در ذیل جمله :(و لامة مؤ منة) گفته است : به ما چنین رسیده که منظور از امه نامبرده کنیزى از حذیفه بود که حذیفه او را آزاد کرد و با او ازدواج نمود.
مولف : میان این روایات که در شاءن نزول آیه وارد شده منافات نیست ، چون ممکن است چند نفر با کنیز خود ازدواج کرده باشند، و مورد ملامت واقع شده باشند آنگاه این آیه در پاسخ همه ایراد کنندگان نازل شده باشد.
البته در این میان روایات متعارضه اى هست که در خصوص جمله(و لا تنکحوا المشرکات حتى یؤ من ...) وارد شده مبنى براینکه این جمله ناسخ آیه :(والمحصنات من االذینّ اوتوا الکتاب من قبلکم)، و یا منسوخ آن است ، که ان شاء اللّه در تفسیر سوره مائده از نظر خواننده خواهد گذشت .