background
إِذْ نَادَىٰ رَبَّهُ نِدَاءً خَفِيًّا
آنگاه كه [زكريا] پروردگارش را آهسته ندا كرد.
آیه 3 سوره مَرْيَم

بیان آیات

غرض این سوره به طورى که در آخرش بدان اشاره نموده مى فرماید:

فانما یسرناه بلسانک لتبشر به المتقین و تنذر به قوما لدا...

بشارت و انذار است ؛ چیزى که هست همین غرض را در سیاقى بدیع و بسیار جالب ریخته نخست به داستان زکریا و یحیى و قصه مریم و عیسى و سرگذشت ابراهیم و اسحاق و یعقوب و ماجراى موسى و هارون و داستان اسماعیل و حکایت ادریس و سهمى که به هر یک از ایشان از نعمت ولایت داده - که یا نبوت بوده و یا صدق و اخلاص - اشاره کرده ،

آنگاه علت این عنایت را چنین بیان فرموده که این بزرگواران خصلتهاى برجسته اى داشته اند از آن جمله نسبت به پروردگارشان خاضع و خاشع بودند، و لیکن اخلاف ایشان از یاد خدا اعراض نموده به مساءله توجیه به پروردگار به کلى بى اعتناء شدند، و به جاى آن دنبال شهوت را گرفتند به همین جهت به زودى حالت(غىّ) را که همان از دست دادن رشد است دیدار مى کنند، مگر آنکه کسى از ایشان توبه کند و به پروردگار خود بازگشت نماید که او سرانجام به اهل نعمت مى پیوندد.

سپس نمونه هایى از لغزشهاى اهل غىّ و زورگوییهاى آنان و آراى خارج از منطقشان از قبیل نفى معاد، و به خدا نسبت پسر دارى دادن ، و بت پرستیدن و آنچه که از لوازم این لغزشها است از نکبت و عذاب را خاطر نشان مى سازد.

بنابراین ، مى توان گفت بیان این سوره شبیه به بیان مدعیى است که براى اثبات دعوى خود مثال هایى مى آورد. کانه گفته شده فلانى را و فلانى و فلانى که از اهل رشد و داراى موهبتى الهى بودند در زندگى این روش را داشتند که دل از شهوات نفس کنده و به سوى پروردگار خود متوجه شدند، و طریقه خضوع و خشوع را پیش گرفتند که هر وقت آیات پروردگارشان را متذکر مى شدند از صمیم دل خاضع مى گشتند. و طریقه آدمى به سوى رشد و موهبت همین است ، لیکن اخلاف همین نامبردگان این طریقه را کنار گذاشتند، یعنى از عمل اعراض و به شهوات مذموم رو آوردند، و این رویه ، ایشان را جز به سوى(غىّ) که خلاف رشد است نکشانیده ، جز بر باطل استوارترشان نمى کند، و سرانجامشان این مى شود که رجوع به خدا را انکار، و شرکایى براى خدا اثبات نموده ، سد راه دعوت هم مى شوند و این جز به سوى نکبت و عذاب رهنمونشان نمى کند.

پس این سوره - همانطور که ملاحظه مى فرمایید - با ذکر چند مثال آغاز و با گرفتن نتیجه اى کلى از آن مثلها، که مورد نظر بوده ، خاتمه یافته است . و این نتیجه گیرى از جمله(اولئک الذین انعم اللّه علیهم) شروع شده و تا چند آیه بعد ادامه مى یابد.

پس این سوره مردم را به سه طائفه تقسیم مى کند: 1 - آنهائى که خدا انعامشان کرد که یا انبیاء بودند و یا اهل اجتباء و هدایت 2 - اهل غىّ، یعنى آنهائى که مایه و استعداد رشد خود را از دست دادند 3 - آن کسانى که توبه نموده ایمان آوردند، و عمل صالح کردند که به زودى به اهل نعمت و رشد مى پیوندند. و آنگاه ثواب توبه تائبین و مستر شدین و عذاب غاویان

که همنشینان شیطان و از اولیاى اویند - را تذکر مى دهد.

این سوره بدون هیچ شکى در مکه نازل شده ، زیرا هم عده اى از مفسرین مکى بودن آن را مورد اتفاق دانسته و هم مضامین آیاتش بر این معنا دلالت دارد.

کهیعص

.

در سابق در تفسیر آیه اول سوره اعراف گفتیم که : این سوره ها از قرآن کریم که حروف مقطعه بر سر آنها آمده خالى از ارتباطى در میان مضامین آنها با آن حروف نیست ، پس حروفى که مشترک میان چند سوره است کشف مى کند از این که مضامین آنها نیز مشترک است .

مؤ ید این معنا مناسبت و همجنسى اى است که میان این سوره و سوره(ص) به چشم مى خورد، چون آن سوره نیز داستان انبیاء را آورده ، و به زودى - ان شاء اللّه - بحث جامعى در باره حروف مقطعه قرآن و ارتباطى که هر یک با مطالب سوره خود دارند ایراد نموده ، از نظر خواننده مى گذرانیم ، و در آنجا نیز این بحث را مطرح مى کنیم که سوره هایى که حروف مقطعه مشترک دارند مطالبشان نیز مشترک است ، مانند سوره مورد بحث با سوره(یس) که در هر دو حرف(یاء) وجود دارد. و باز مانند این سوره و سوره شورى که در هر دو حرف(ع) وجود دارد.

ذکر رحمت ربک عبده زکریا

.

ظاهر سیاق این است که کلمه(ذکر) خبرى است براى مبتدائى محذوف ، و مصدرى است در معناى مفعول ، و برگشت معنا از نظر تقدیر به(این است که این خبر رحمت مذکور پروردگار تو است). و مراد از رحمت ، استجابت دعاى زکریا به وسیله خداى سبحان است که تفصیل آن از جمله(اذ نادى ربه) شروع شده .

اذ نادى ربه نداء خفیا

.

ظرف(اذ) متعلق است به جمله(رحمة ربک) و کلمه(نداء) و همچنین(مناداه) به معناى صدا زدن به آواز بلند است ، در مقابل(مناجات) که به معناى آهسته صدا زدن است .

خواهى گفت : اگر نداء به این معنا است پس چرا خداى تعالى آن را با وصف(خفى) توصیف کرد؟ مى گوییم منافاتى ندارد، زیرا ممکن است همین دعوت با صداى بلند در جایى صورت گیرد که احدى آن را نشنود، مانند بیابان و امثال آن ، همچنان که جمله(فخرج على قومه من المحراب) هم اشعارى به این معنا دارد.

بعضى گفته اند: عنایت ، در تعبیر به نداء این است که حضرت زکریا خود را از خدا دور تصور کرده ، و خواسته است رعایت این ادب را بکند که گناهان و بدیهایش او را از خدا دور کرده است ، همچنانکه حال هر کسى که از عذاب خدا بترسد همینطور است که خود را دور مى بیند.

قال رب انى وهن العظم منى ....

این آیه زمینه چینى مى کند براى درخواستى که بعدا از زکریا نقل مى نماید که گفت :(فهب لى من لدنک ولیا).

و اگر کلمه(رب) را جلوتر آورد براى استرحام بوده و خواسته در مقدمه دعا، دریاى رحمت خدا را به خروش آورد و بعد دعا کند. و اگر با کلمه(ان) مطلب خود را تاکید کرد براى این است که برساند حاجتش به داشتن فرزند حاجتى است مبرم و حیاتى . و کلمه(وهن) به معناى ضعف و نقصان نیرو است . و اگر این ضعف خود را به استخوانهایش اختصاص داد براى این است که آدمى در تمامى حرکتها و سکونهایش بر آن قرار مى گیرد.

و اگر نگفت(استخوانهایم) و یا(استخوانم) براى این است که ضعف را به جنس استخوان نسبت دهد، و هم اینکه اجمالى باشد براى تفصیل بعد.

(و اشتعل الراس شیبا) -(اشتعال) به معناى انتشار زبانه آتش و سرایت آن است ، در هر چیزى که قابل احتراق باشد. در مجمع البیان گفته : جمله(و اشتعل الراس شیبا) از بهترین استعارات است ، و معنایش این است که سفیدى موى در سر من منتشر شده آنچنان که شعاع آتش منتشر مى شود، و کانه منظور از شعاع آتش همان زبانه آن است .

(و لم اکن بدعائک رب شقیا) -(شقاوت) خلاف سعادت است ، و گویا منظور از آن محرومیت از خیر است که یا لازمه شقاوت است و یا خود آن . کلمه(بدعائک) متعلق به شقى است ، و(باء) آن باء سببیت و یا به معناى(فى) است . و معناى آیه این است که : پروردگارا! من همواره به سبب دعاى خود قرین سعادت بوده ام و هر وقت تو را مى خواندم اجابتم مى فرمودى ، بدون اینکه مرا شقى و محروم سازى . و یا این است که : پروردگارا من هیچ وقت در دعاى خود از ناحیه تو محروم و خائب نبوده ام ، مرا به اجابت کردنت عادت داده اى و هر وقت تو را مى خواندم قبول مى نمودى . به هر صورت چه معنا آن باشد و چه این ، کلمه دعاء مصدر مضاف به مفعول است .

بعضى از مفسرین گفته اند: کلمه(دعائک) مصدر مضاف به فاعل است ، و معنایش این است : پروردگارا! من هیچوقت نسبت به دعوتت که مرا به سوى بندگى و اطاعت مى خواند شقى و متمرد نبوده ام ، هر وقت مرا دعوت کردى اطاعت کردم و به خلوص عبادتت نمودم . لیکن معناى اول روشن تر است .

و در تکرار کلمه(ربّ) و قرار دادن آن بین اسم(کان) و خبرش در جمله(و لم اکن بدعائک رب شقیا) بلاغتى است که ممکن نیست با هیچ مقیاسى اندازه گیرى نمود، و همچنین در نظیر آن ، یعنى جمله(و اجعله رب رضیا).

و انى خفت الموالى من ورائى و کانت امراتى عاقرا.

تتمه تمهید و زمینه چینى است که گفتیم قبل از دعاى خود کرده . و منظور از(موالى) عموها و پسر عموها هستند. بعضى گفته اند منظور از(موالى)(کلالة) است ، و بعضى دیگر گفته اند(عصبه) است . و بعضى گفته اند تنها پسر عموها است ، و بعضى گفته اند که منظور ورثه است . و به هر حال ، به هر معنا که باشد غیر اولاد صلبى است . و مقصود از اینکه گفت(از موالى مى ترسم) این است که از عمل موالى مى ترسم . و مقصود از(من ورائى) بعد از مرگ است . و خلاصه اینکه حضرت زکریا مى ترسیده از اینکه از دنیا برود و نسلى که وارث او باشند، نداشته باشد، و این کنایه از همان بى اولاد مردن است .

کلمه(عاقر) در جمله(و کانت امراتى عاقرا) به معناى زن نازا است ، و مرد عاقر آن مردى را گویند که فرزند دار نشده باشد.

و اینکه چنین تعبیر کرده که(همسرم عاقر است) خود دلالت مى کند بر اینکه همسرش علاوه بر اینکه تا آن روز که این دعا را مى کرده فرزند نیاورده از سن فرزند دار شدن هم گذشته بوده است .

و ظاهر اینکه کلمه(ان) را تکرار نکرده و فرموده :(انى خفت الموالى من ورائى و کانت امراتى ...) این است که جمله(و کانت ...) حالیه است ، و مجموع کلام یعنى(و انى خفت الموالى ... عاقرا) فصل واحدى از داستان است ، و این معنا را مى رساند که چون همسرم عاقر است جا دارد که از ورثه بعد از خودم بترسم .

پس مجموع زمینه چینى هایى که آن جناب براى دعاى خود کرده است به دو بخش بر مى گردد: اول اینکه خداى عز و جل او را در طول زندگیش و تا روزى که پیرى سالخورده شده به استجابت دعا عادت داده . دوم اینکه او از ورثه بعد از مرگش مى ترسد، چون همسرش عاقر است .

و ممکن است کلام را به سه بخش تقسیم نمود، به اینکه پیرى خودش را یک بخش و عاقر بودن همسرش را بخش مستقل دیگرى شمرد.

فهب لى من لدنک ولیا یرثنى و یرث من آل یعقوب و اجعله رب رضیا

.

این همان دعائى است که گفتیم براى اداى آن زمینه چینى کرد، و در آن موهبت الهیى را که درخواست کرد مقید به قید(من لدنک) نمود، چون از اسباب عادى ماءیوس شده بود. یکى از اسباب عادى که در اختیار او و هر فرد دیگرى است استعداد شوهر است که آنجناب این استعداد را به خاطر پیرى از دست داده بود. یکى دیگر استعداد همسر است براى باردار شدن که وى این را هم نداشت ، زیرا همسرش در جوانى عاقر بود تا چه رسد به امروز که پیرى سالخورده شده .

و اگر از خدا ولیىّ درخواست کرد بدین جهت بود که ولى هر کس عبارت است از آن شخصى که متولى و عهده دار کار او باشد، و ولىّ میت آن کسى است که به امر او قیام مى کند، و جانشین او در ارثیه اش مى شود. کلمه(آل) در آل یعقوب به معناى خاصه ، یعنى کسانى است که امرشان به او محول است ، مانند فرزندان و خویشاوندان و سایران . و بعضى گفته اند این کلمه در اصل اهل بوده . و منظور از(یعقوب) - به طورى که گفته شده - فرزند اسحاق بن ابراهیم(علیهماالسلام) است . و بعضى گفته اند مراد یعقوب بن ماثان برادر عمران بن ماثان پدر مریم است ، و همسر زکریا خواهر مریم بوده . و بنابراین معناى(یرثنى و یرث من آل یعقوب) این مى شود که : از من و از همسرم که یکى از افراد خاندان یعقوب است ارث ببرد. آن وقت مناسب تر این است که بگوییم کلمه(من) در جمله(من آل یعقوب) براى تبعیض است ، هر چند که اگر ابتدائیه هم بگیریم صحیح است .

(و اجعله رب رضیا) - کلمه(رضى) به معناى(مرضى)(پسندیده) است . و اطلاق رضاء، اقتضاء دارد که این مطلق شامل علم و عمل هر دو شود. پس مراد آن کسى خواهد بود که هم اعتقادش و هم عملش مورد پسند باشد، یعنى خدایا او را آراسته به علم نافع و عمل صالح گردان .

خداى عز و جل این داستان را در سوره آل عمران هم که سوره اى است مدنى و بعد از سوره مریم نازل شده در ذیل داستان مریم آورده و فرموده :(فتقبلها ربها بقبول حسن و انبتها نباتا حسنا و کفلها زکریا کلما دخل علیها زکریا المحراب وجد عندها رزقا قال یا مریم انى لک هذا قالت هو من عند اللّه ان اللّه یرزق من یشاء بغیر حساب هنا لک دعا زکریا ربه قال رب هب لى من لدنک ذریه طیبه انک سمیع الدعاء.

و هر کس در این دو آیه دقت کند جاى شکى برایش باقى نمى ماند که تنها چیزى که زکریا را به دعاء وادار کرد و آن دعاى مذکور را نمود همان کرامتى بود که از خدا نسبت به مریم مشاهده کرد، و عبودیت و خلوصى بود که مریم نسبت به خدایش داشت . از مشاهده این وضع لذت برد، و دوست داشت که اى کاش بعد از او هم فرزندى داراى قرب و کرامتى این چنین مى داشت ، لیکن از سوى دیگر متوجه سالخوردگى و ناتوانى خود و پیرى و نازایى همسرش شد و به یاد وارثانش که هیچ یک حال و وضعى چون مریم ندارند افتاده ، دچار وجد و شعفى سوزان گردید، و ناگهان جرقه اى در دلش شعله زد و به یاد این معنا افتاد که خداى تعالى تا این روز از زندگیش ‍ وى را به استجابت دعا و کفایت همه مهمات عادت داده بود، لذا دست به دعا بلند کرده با دلى سرشار از امید ذریه اى طیب درخواست نمود.

پس جمله(رب هب لى من لدنک ذریه طیبه) در سوره آل عمران در مقابل(فهب لى من لدنک ولیا یرثنى و یرث من آل یعقوب و اجعله رب رضیا) است . و کلمه(طیبه) در آنجا مقابل جمله(و اجعله رب رضیا) در اینجا است . و مراد از(رضى) هم همان قرب و کرامتى بود که از خدا نسبت به مریم دید، و آن عمل صالحى بود که از مریم نسبت به خدا مشاهده کرد. باقى مى ماند جمله(هب لى من لدنک ذریه) در آنجا، در مقابل(فهب لى من لدنک ولیا یرثنى و یرث من آل یعقوب) در اینجا که در حقیقت تفسیر کننده کلمه(ولیا) در آنجا است . پس مقصود از جمله(ولیا یرثنى ...) فرزند صلبى است که از او ارث ببرد.

این را بدین جهت گفتیم تا فساد گفتار بعضى روشن گردد که گفته اند:(زکریا در جمله(فهب لى من لدنک ولیا یرثنى ...) از خدا کسى را خواسته که قائم مقام و وارث او باشد چه فرزند و چه غیر فرزند.) و همچنین گفتار بعضى دیگر که گفته اند:(او از فرزنددار شدن از همسرش ماءیوس بود، و لذا از خدا کسى را خواست که از او ارث ببرد و قائم مقام او شود هر چند از سایر مردم باشد).

و وجه فساد آنها این است که آیه سوره آل عمران صریح در این است که فرزند خواسته ، چون گفته است :(رب هب لى من لدنک ذریه طیبه) - علاوه بر اینکه تعبیر به عبارتى مانند:(هب لى) خود مشعر به نوعى ملکیت است که زکریا مالک آن شود و با سایر مردم سازگارى ندارد، چون معنا ندارد زکریا مالک مردم بیگانه شود، و اگر منظور آن بود که این مفسرین پنداشته اند جا داشت بگوید:(اجعل لى ولیا ولیى برایم قرار ده) همچنانکه در آیه 75 سوره نساء فرموده :(و اجعل لنا من لدنک ولیا و اجعل لنا من لدنک نصیرا).

از اینجا این معنا روشن مى شود که مراد از جمله(ولیا یرثنى) فرزند پسر است ، همچنانکه در سوره آل عمران از آن به ذریه تعبیر فرموده ، پس منظور از(ولىّ) ذریه اى است که ولى در ارث است ، و بى شک متبادر به ذهن از ارث همان ارث بردن ما ترک میت از اموال و اسباب زندگى است ، حال یا به خاطر اینکه این کلمه حقیقت در همان ارث مالى است ، و در غیر مال مجاز است ، چنانچه مى گویند فلانى علم و شجاعت و زهد و سایر صفات معن وى را از پدرش ارث برده . و یا به خاطر این است که به ارث مال انصراف دارد هر چند که در ارث صفات هم حقیقت باشد. پس به هر حال لفظ، ظاهر در وراثت مال است لیکن با انضمامش به ولى متعین مى شود که مراد از وارث تنها همان فرزند است ، جمله(و انى خفت الموالى من ورائى) که قبل از جمله مورد بحث بود - به بیانى که به زودى خواهد آمد ان شاء اللّه - این ظهور را تقویت مى کند.

و اما گفتار آن مف سرى که گفته(مراد از آن ارث نبوت است ، و زکریا از خدا خواسته که به او فرزندى دهد که نبوت را از او ارث ببرد) گفتارى است که مطلب چند سطر قبل ، آن را دفع مى کند، چون در آنجا گفتیم که محرک و باعث زکریا به دعا آن کرامتى بود که از مریم مشاهده کرد،

و آنچه از وى مشاهده کرد نبوت نبود، اثرى هم از آن در میان نبود. آن وقت باید دید چه رابطه اى هست میان مشاهده احوال مریم از عبادت و کرامت و سپس اعجابش از احترام و نزد خدا و میان درخواست فرزندى از خدا که نبوت را از او به ارث ببرد؟ و معلوم است که کمترین رابطه اى میان آن دو نیست .

علاوه بر اینکه اصلا نبوت چیزى نیست که از راه خویشاوندى ارث برده شود، و به فرض هم که در مقام اصلاح این نظریه بگویند: مراد ما از وراثت ، صرف پیدایش پیغمبرى بعد از پیغمبرى دیگر یا از دودمان او و یا از دودمان غیر او است که مجازا و به نوعى عنایت وراثت نامیده شده ، با اشکال دیگرى که وارد است چه مى کنند؟ و آن این است که این تفسیر با جمله(و اجعله رب رضیا) سازگارى نخواهد داشت ، زیرا معنا ندارد کسى بگوید خدایا مرا فرزندى پیغمبر ارزانى بدار و او را مرضىّ(پسندیده) بگردان ، براى اینکه ، کسى که پیغمبر مى شود فضیلت مرضى بودن و بالاتر از آن را دارد دیگر حاجت به درخواست ندارد.

و اگر بگویند این درخواست جنبه تاءکید را دارد، مى گوییم تاءکید همیشه باید مساوى و یا مافوق مؤ کّد باشد نه پائین تر از آن ، و خصلت مرضى بودن مادون نبوت است . و اگر بگویند اصلا منظور از مرضىّ بودن مرضى نزد خدا نیست تا بگویى درخواستش بعد از نبوت معنا ندارد، بلکه منظور مرضى نزد مردم است ، در جواب مى گوئیم این احتمال با اطلاق مرضىّ نمى سازد، چون این کلمه هر وقت به طور مطلق استعمال شود، و قید نزد مردم با آن نیاید معنایش مرضى نزد خدا است .

نزدیک به این وجه در فساد وجه دیگرى است که بعضى آورده و گفته اند: مراد از وراثت ، وراثت در علم است . زکریا از خدا خواسته که به او فرزندى دهد که وارث علم او باشد.

دلیل فسادش این است که معنا ندارد زکریا از مشاهده حال مریم و اعجابش از احترام او نزد خدا ناگهان و بدون هیچ ربط و مناسبتى به هوس بیفتد که فرزندى طلب کند که وارث علم او باشد.

و اگر بگویى علم نافع و عمل صالح دور و بى مناسبت با وضع مریم نیست ممکن است بگوییم زکریا(علیه السلام) از دیدن وضع مریم و اخلاص و عبادت و کرامت او دلش خواسته خدا به او فرزندى دهد که داراى علم نافع و عمل صالح باشد، آنگاه بگوییم مراد از وراثت ،

وراثت علم و مراد از رضایت عمل صالح باشد، در جواب مى گوییم : براى چنین درخواستى جمله(و اجعله رب رضیا) کافى بود، و دیگر حاجت نبود که وارث بخواهد، چون کلمه(رضى) و(مرضى) اگر قید عمل و یا اخلاق و یا غیر آن ، به آن اضافه نشود یعنى نگوییم(مرضى العمل) و یا(مرضى الاخلاق) و آن را مطلق بیاوریم مرضى مطلق و به تمام معنا خواهد بود، و مرضى مطلق آن کسى است که هم عملش صالح باشد و هم علمش ، و نظیر این اشکال را به آن کسى که احتمال داده بود منظور از رضى ، مرضى نزد مردم باشد، کردیم .

نزدیک به این وجه در فساد این احتمال است که(منظور از وراثت ، وراثت تقوى و کرامت باشد و حضرت زکریا از پروردگارش ‍ طلب کرد که به او فرزندى ببخشد که داراى همان قرب و کرامتى باشد که او دارد)؛ چون مناسب با این حال این است که زکریا فرزندى طلب کند که داراى آن قرب و کرامتى باشد که حضرت مریم داشته است ، و یا مطلق قرب و کرامت ، نه اینکه فرزندى درخواست کند که به او آن قرب و کرامتى منتقل گردد که خود دارد.

علاوه بر این با جمله(و انى خفت الموالى من ورائى) ناسازگار است ؛ براى اینکه او در این جمله مى گوید: من مى ترسم بعد از مرگم چیرهایى که باید از انسان به فرزندش منتقل شود به خویشاوندانم منتقل گردد، پس او مى ترسد از اینکه موالیش مالک مال او شوند، نه اینکه بترسد موالیش داراى قرب و منزلت و تقوى و کرامت گردند، و این معنا ندارد که یک پیغمبرى نسبت به خویشاوندانش این چنین بخلى داشته باشد که بعد و یا قبل از مرگش داراى تقوى و کرامت گردند، زیرا انبیاء جز صلاح و سعادت خلق آرزویى ندارند.

و اینکه بعضى گفته اند(خویشاوندان زکریا اشرار بنى اسرائیل بوده اند، و آنجناب از این مى ترسیده که پس از وى به لوازم جانشینش در امت عمل نکنند) حرف درستى نیست ، زیرا اگر مقصود از خلافت و جانشینى خلافت باطنى و الهى است که قطعا قابل ارث بردن نیست تا بود و نبود نسب در آن فرق داشته باشد. علاوه بر اینکه نبوت هیچگاه از مورد خود تخلف نمى کند و جز افراد واجد اهلیت ، پیغمبر نمى شود، پس دیگر چه جاى ترس هست .

و اگر مقصود از خلافت ، جانشینى ظاهرى و دنیائى است که با نسب ارث برده مى شود، و کسى که منسوب نیست ارث نمى برد، چنین خلافتى مانند مال ، یکى از وسائل زندگى مادى است ، و با این حال چه فائده اى دارد که ما با اصرار کلمه ارث در آیه را از ارث مال به ارث خلافت برگردانیم ؟

علاوه بر اینکه دیدیم یحیى(علیه السلام) چنین خلافت و سلطنتى را از پدر ارث نبرد، تا بگوییم زکریا(علیه السلام) مى ترسیده این خلافت به دست غیر یحیى بیفتد، و اصلا در زمان آن جناب بنى اسرائیل سلطنت و قدرتى نداشته ، همه در زیر سلطه روم قرار داشتند، و روم برایشان حکم مى راند.

ممکن است کسى اعتراض کند که شما چرا اصرار دارید ارث در آیه را به معناى متبادر از کلمه یعنى ارث مالى حمل کنید نه ارث علم و امثال آن با اینکه نفوس قدسى و نظرهاى بلندى که توجه و تعلقى به این عالم فانى و منقطع ندارند، و همه در بند عالم باقى هستند و هیچ وقت و حتى به قدر یک بال مگس توجهى و عنایتى به متاعهاى دنیوى ندارند، آنهم مانند زکریا کسى که در میان این طائفه از نفوس پاک معروف به کمال انقطاع و شدت تجرد از دنیا است ، و عادتا محال است که این ترس را داشته باشد که بعد از مرگش اموالش به دست غیر بیفتد، و یا به خاطر دلبستگى به دنیا دچار اندوه گشته از خدا بخواهد(آنهم اینطور التماس کند) که فرزندى به او بدهد که وارث اموال او گردد، و معلوم است که چنین درخواستى از کمال محبت و علاقه او به دنیا و زخارف آن حکایت مى کند، و اگر براى رفع این اشکال بگویى ترس او از این بوده که خویشانش اموالش را در راه غیر مشروع خرج کنند، لذا از خدا وارثى مرضى طلب کرد تا به وسیله ارث که خود یکى از اسباب ملکیت است ، مالک مال او شود و در راه رضاى خدا صرف کند، مى گوییم وقتى به حکم ارث مالى از آن وارث شد در هر راهى که صرف کند خودش مسؤ ول است و ربطى به مورث او ندارد، و مورث را عذاب و عتاب نمى کنند.

علاوه بر اینکه او مى توانست چنین ترسى را از خود دور کند و قبل از مرگش خودش به دست خود اموال خویش را تصدق دهد و همه را در راه خدا به مصرف برساند، و براى پسر عموها چیزى نگذارد، و ایشان را به خاطر بدیشان محروم سازد. از همه اینها مى فهمیم که مقصود آن جناب از درخواست فرزند جز اجراى احکام الهى و ترویج شریعت و بقاى نبوت در اولادش چیز دیگرى نبوده .

ما در پاسخ این اعتراض مى گوییم : این اعتراض وقتى متوجه ما مى شود که خواسته باشیم همانطور که شما خیال کرده اید بگوییم زکریا(علیه السلام) در این دعایش از خدا فرزندى خواسته که اموالش بعد از مرگش به وى منتقل شود و به دست اشرار از خویشاوندانش ‍ نیفتد، و ما کى چنین حرفى زده ایم ، ما مى گوییم مقصود اصلى و اولى از جمله(ولیا یرثنى) درخواست فرزند است ، همچنانکه ظاهر از کلام آن جناب در سوره آل عمران که عرض کرده :(هب لى من لدنک ذریه) و از کلام او در جاى دیگر که عرض کرده :(رب لا تذرنى فردا) همین است .

و اگر قید(یرثنى) را اضافه کرده مقصود اصلى وى ارث بردن نبوده بلکه خواسته است کلمه(ولى) را که یک معنائى است عام و داراى مصادیقى مختلف تفسیر کند، چون این گونه کلمات در یکى از معانیش متعین نمى شود مگر به وسیله قرینه ، و همچنانکه در آیه(و ما کان لهم من اولیاء ینصرونهم) قرینه(ینصرونهم) را آورد تا ولایت را در یکى از معانیش که همان نصرت است متعین سازد.

و نیز در آیه شریفه(و المومنون و المومنات بعضهم اولیاء بعض یامرون بالمعروف وینهون عن المنکر) قید(یامرون ...) را آورد تا ولایت را در یکى از معانیش که ولایت تدبیر است متعین سازد؛ و همچنین موارد دیگر استعمال این کلمه .

و اگر مقصود ازآوردن کلمه(یرثنى) قرینه براى تعیین کلمه ولایت در فرزند نباشد، با اینکه مى دانیم مقصود از درخواست همان بوده ، دیگر در کلام قرینه اى که دلالت کند بر اینکه مقصود اصلى ، درخواست فرزند است ، باقى نمى ماند، همچنانکه بعضى از مفسرین که آیه را به یکى از این معانى حمل نموده به این معنا اعتراف کرده است ، در نتیجه دعاى آن جناب به هیچ وجه دلالتى بر مطلوب اصلى نداشته و همین خود مایه سقوط کلام الهى از معناى مورد نظر است .

و کوتاه سخن ، عنایت اصلى متعلق به این است که درخواست فرزند را افاده کند، و مساله وراثت مالى مقصود به قصد اولى نیست بلکه قرینه اى است که ولایت را که داراى چند معنا است در فرزند تعیین نماید، البته این معنا در جاى خود معلوم است و جمله مورد بحث هم فى نفسه بر آن دلالت دارد که اگر وى فرزنددار بشود مالش را هم ارث مى برد، ولى این دعا و همچنین جمله(و انى خفت الموالى من ورائى) که حالش حال(ولیا یرثنى) است هیچ دلالتى ندارد بر اینکه زکریا دلبستگى به دنیاى فانى و زخارف زندگى آن که متاع غرور است داشته است .

و قضیه درخواست فرزند منافاتى با قداست نفس انبیاء ندارد؛

زیرا علاقه به فرزند از امورى است که خداوند تعالى فطرت بشر را بر آن مجهز نموده بدون اینکه در آن ، میان صالح و طالح و پیغمبر و پائین تر از پیغمبر فرقى باشد، چون همه را به جهاز توالد و تناسل مجهز نموده و همه را با غریزه اى که به سوى توالد دعوت و تحریک کند آماده ساخته است ، به طورى که اگر این فطرت منحرف نشده باشد و به سلامت خود باقى مانده باشد بدون هیچ استثنائى تمام افراد بشر در طلب فرزند بوده و بقاى فرزند را بقاى خود مى داند، و استیلاى فرزندش را بر آنچه خود مستولى بر آن بوده استیلاى خودش و عیش خودش مى داند، و این همان ارث است .

و شرایع الهى و ادیان آسمانى هم ، نه تنها این حکم فطرت را ابطال و دعوت عزیزه را مذمت ننموده اند، بلکه مدح هم کرده و مردم را به سوى آن تشویق کرده اند، و در قرآن کریم آیات بسیارى در این باره وجود دارد، مانند آیه(رب هب لى من الصالحین) و آیه(الحمد لله الذى وهب لى على الکبر اسمعیل و اسحق ان ربى لسمیع الدعاء) که هر دو آیه حکایت دعاى ابراهیم است و آیه(ربنا هب لنا من ازواجنا و ذریاتنا قره اعین) که حکایت حال مؤ منین است ، و آیاتى دیگر.

و اگر بگویى همه این حرفهایى که در معناى وراثت زدید مبنى بر این است که از آیه(هنالک دعا زکریا ربه ...) استفاده کنیم که آنچه وى را بر آن داشت که از خدا طلب فرزند کند عبادت و کرامتى بود که از مریم مشاهده کرد، و علاقمند شد که فرزندى چون مریم داشته باشد، و لیکن ممکن است داعى او بر این درخواست چیز دیگرى بوده باشد همچنانکه در اخبار و آثار آمده که زکریا(علیه السلام) همواره نزد مریم میوه هاى غیر موسمى مى دید، میوه تابستانى را در زمستان و میوه زمستانى را در تابستان نزد او حاضر مى دید، لذا با خود گفت : خدائى که اینقدر قدرت دارد که میوه تابستان را در زمستان و میوه زمستان را در تابستان به مریم روزى کند، دیگر براى او گران و سنگین نیست که مرا در غیر موسم فرزنددار شدن یعنى در پیرى ، و از زنى نازا و پیر، فرزندى کرامت کند، لذا گفت :(پروردگارا مرا از نزد خودت ولیىّ که از من ارث ببرد روزى فرما). پس بنابراین روایات ، مشاهده میوه در غیر موسم او را تحریک کرده که از خدا فرزندى در غیر موسم بخواهد، لیکن چون این پیغمبر بزرگوار اجل از این است که فرزندى بخواهد تا از او ارث ببرد لاجرم باید بگوییم غرضش از ارث ، ارث نبوت و یا علم و یا عبادت و کرامت بوده است .

ما، در پاسخ این حرف مى گوییم از جهت لفظ آیه و سیاق آن هیچ دلیلى نداریم که مقصود از رزق در آیه(کلما دخل علیها زکریا المحراب وجد عندها رزقا قال یا مریم انى لک هذا قالت هو من عند اللّه ان اللّه یرزق من یشاء بغیر حساب) میوه غیر فصل بوده تا بگوییم مشاهده آن ، زکریا را به چنین درخواستى واداشته است ، و یا بگوییم این جمله از کلام مریم که در آخر گفت :(خدا به هر که بخواهد بدون حساب روزى مى دهد) او را وادار کرده است ، زیرا اگر چنین بود بلیغ ‌تر از آن این بود که به نکته مزبور اشاره اى بکند، و مى بینیم که چنین اشاره اى نکرده ، بلکه از ظاهر سیاق و مخصوصا صدر آیه که فرموده :(فتقبلها ربها بقبول حسن و انبتها نباتا حسنا) بر مى آید که عنایت کلام به این است که بفهماند مریم داراى کرامتى نزد خدا بوده ، و خدا هر چه به وى روزى مى کرده از طریق اسباب ظاهرى و عادى نبوده ، و این معنا زکریا را بر آن داشته که از خدا ذریه اى طیب و فرزندى رضى مسئلت بدارد.

بر فرض حرف شما باشد و از میوه هاى غیر فصل که نزد مریم دیده به قدرت خدا پى برده و به طمع درخواست فرزندى در غیرفصل افتاده است ، و چون پیغمبران علاقه اى به فرزند غیر صالح ندارند مجددا دعا کرده که پروردگارا او را مرضىّ گردان همچنان که همین دو نوبت دعا کردن و دعاى دوم را از اول جدا کردن و ذریه را مقید به طیب نمودن همه دلالت بر این معنا دارد، لیکن آنچه ما در صددش بودیم با این نظریه منافات ندارد ما همه حرفمان در این بود که جمله(یرثنى) به عنوان قرینه اى آمده که ولایت را در یکى از معانیش که همان ولایت ارث باشد متعین سازد، و گرنه مقصود اصلى همان فرزنددار شدن است ، همچنان که در سوره آل عمران همان را درخواست نموده و گفته است :(هب لى من لدنک ذریه) و در همین سوره مورد بحث بعد از این زمینه چینى که(من پیر شده ام و همسرم نازا است) گفته است :(فهب لى من لدنک ولیا) و بعد براى تعیین ولایت ، در ولایت ارث ، اضافه کرده است :(یرثنى).

و ولایت ارثى که مى تواند قرینه و معرف فرزند باشد، ولایت ارث اموال است نه ارث نبوت ، و اما ولایت ارث نبوت ، البته اگر جایز باشد که ولایت ارثش بنامیم . و همچنین ولایت وراثت علم و نیز ولایت وراثت مقامات معنوى و کرامات الهى هیچ ربطى به نسب و ولادت ندارد، چه بسا با آن جمع مى شود، مانند پیغمبر زاده اى که خودش هم پیغمبر باشد و عالم زاده اى که خودش هم عالم باشد، و چه بسا مى شود که جداى از آن باشد، مانند شاگردى که علم استاد را به ارث برده باشد، و یا پیغمبرى که نبوت را از غیر پدر ارث برده باشد. پس چنین عناوینى نمى تواند قرینه معینه ولایت در ولایت ارث باشد و معرف و مرآت آن شود، مگر اینکه قرینه خیلى روشن دیگرى در کلام بوده باشد.

و در کلام مورد بحث ، چنین قرینه اى وجود ندارد، و هر چه را که فرض کنید صلاحیت براى قرینه بودن را داشته باشد براى خلاف آن هم صلاحیت دارد، پس در آن صورت باید گفت زکریا(علیه السلام) دعائى مهمل کرده ، و آنچه را که به قصد اولى مقصودش بوده معین نکرده ، و مشغول جزئیات دیگر شده ، و همین خود کافى است که کلام را از درجه اعتبار ساقط کند.

(یا زکریا انا نبشرک بغلام اسمه یحیى لم نجعل له من قبل سمیا).

در این جمله یک نکته ادبى به نام حذف و ایجاز(کوتاه گویى) به کار رفته ، و تقدیرش چنین است :(فاستجبنا له و نادیناه یا زکریا... دعایش را مستجاب کردیم و ندایش دادیم که اى زکریا...) در سوره انبیاء همین جمله حذف شده را اظهار نموده و فرموده :(فاستجبنا له و وهبنا له یحیى) و در سوره آل عمران نیز اظهار نموده و فرموده :(فنادته الملائکه و هو قائم یصلى فى المحراب ان اللّه یبشرک بیحیى).

آیه آل عمران گواهى نمى دهد که جمله(یا زکریا انا نبشرک) در آیه مورد بحث وحى و کلام خداى تعالى بوده که ملائکه آن را به زکریا رسانده ، و این معنا در آیه بعد که مى فرماید:(قال کذلک قال ربک هو على هین) روشن تر به نظر مى رسد.

آیه مورد بحث دلالت دارد بر اینکه خداى تعالى خودش فرزند زکریا را به نام یحیى نام نهاده چون مى فرماید:(اسمش یحیى است و ما قبل از او احدى را بدین نام ننامیده ایم ، و کسى در این نام شریک او نیست).

و بعید نیست مقصود از کلمه(سمى) همنان نباشد بلکه مثل و مانند باشد، همچنانکه در آیه(فاعبده و اصطبر لعبادته هل تعلم له سمیا) چنین مى باشد. شاهدش هم این است که اوصافى که خداى تعالى در کلامش براى یحیى شمرده اوصافى است که در هیچ پیغمبرى قبل از او نظیرش نیست ، مثل دارا شدن حکم را در کودکى(و آتیناه الحکم صبیا)(در سوره مورد بحث) و سیادت و ترک ازدواج(و سیدا و حصورا) و سلام کردن خدا بر او

در روز ولادت و روز مرگ و روز قیامتش(و سلام علیه یوم ولد و یوم یموت و یوم یبعث حیا).

حضرت مسیح(علیه السلام) پسر خاله آنجناب هر چند در این اوصاف با او شریک است ، لیکن او بعد از یحیى متولد شده ، پس تا روز بشارت به ولادت یحیى هیچ پیغمبرى در این صفات نظیر او نبوده .

قال رب انى یکون لى غلام و کانت امراتى عاقرا و قد بلغت من الکبر عتیا

.

راغب در مفردات گفته : غلام به معناى جوانى است که شاربش تازه روئیده باشد. و لذا مى گویند:(غلام بین الغلومه و الغلومیه پسرى داراى غلومت و غلومیت روشن) و در قرآن هم آورده(انى یکون لى غلام) و معناى(اغتلم الغلام) این است که به حد غلمة رسیده باشد.

و در مجمع البیان گفته :(عتى) و(عسىّ) به یک معنا است ، وقتى گذشت زمان ، چیزى را خشک و چروکیده کند مى گویند:(عتا، یعتو، عتوا) که مصدرش(عتو) و(عتىّ) مى آید، همچنانکه مى گویند:(عسى ، یعسو، عسوا و عسیا). اسم فاعل آن(عاتى) و(عاسى) مى آید. و اینکه حضرت زکریا عرض کرد به عتى رسیده ام کنایه از بطلان شهوت ازدواج و نومیدى از فرزنددار شدن است .

در اینجا این سوال پیش مى آید که زکریا(علیه السلام) با اینکه خودش در دعایش اعتراف به پیرى خود و نازائى هم سرش کرد، و با این حال خدا را تواناى بر استجابت دعایش دیده و دعا کرد، چرا در آیه مورد بحث وقتى این بشارت را مى شنود که خدا دعایش را مستجاب نموده و فرزندى به نام یحیى به او مى دهد، از روى تعجب مى پرسد: مگر ممکن است سر پیرى آنهم از زنى نازا فرزنددار شوم ؟.

جواب این سؤ ال این است که این تعجب خاصیت بشریت است ، و با ایمان به قدرت خدا منافات ندارد، و در حقیقت استفسار از خصوصیات آن است ، که چطور صورت مى گیرد، نه انکار. به هر بشرى بشارتى بدهند که به خاطر وجود موانع و نبود وسائل و اسباب ، انتظار و توقعش را ندارد آنا دلش مضطرب گشته و به محض شنیدن شروع مى کند به پرسش از خصوصیات آن بشارت ، تا به این وسیله آن اضطراب درونى را ساکن و آرام کند، با اینکه از همان اول یقین دارد که بشارت راست است . آرى ، علم و ایمان جلو خطورهاى قلبى را نمى گیرد،

نمى گیرد، همچنان که نظیرش در تفسیر آیه شریفه(اذ قال ابراهیم رب ارنى کیف تحیى الموتى قال اولم تومن قال بلى و لکن لیطمئن قلبى) گذشت .

قال کذلک قال ربک هو على هین و قد خلقتک من قبل و لم تک شیئا

.

این آیه پاسخى است از استفهام زکریا و استفسارى که به منظور آرامش خاطر کرده بود. ضمیر در(قال) به خداى تعالى بر مى گردد، و کلمه(کذلک) مقول قول خدا است ، و خبرى است براى مبتدائى که حذف شده ، و تقدیر آن(و هو کذلک) است ، یعنى واقع مطلب همین است که گفتیم و در این بشارت هیچ شکى نیست .

جمله(قال ربک هو على هین) مقول دومى است براى(قال)ى

اول ، و معنایش این است که(گفت این چنین پروردگارت ، گفت که این براى من آسان است ...) و به منزله تعلیل براى(کذلک) است که با آن هر استعجابى را برطرف مى سازد، و مى رساند که هیچ مرادى از اراده او تخلف نمى پذیرد، و امر او چنین است که وقتى اراده چیزى کند بگوید: بباش ، مى باشد. پس خلق کردن فرزندى از پدرى پیر و زنى نازا براى او آسان است .

این استفهام و جواب در لحن داستان در سوره آل عمران به این تعبیر آمده :(قال رب انى یکون لى غلام و قد بلغنى الکبر و امراتى عاقر قال کذلک اللّه یفعل ما یشاء) که جمله(قال ربک هو على هین) در آیه مورد بحث مقابل(اللّه یفعل ما یشاء) است . و همین اختلاف تعبیر، معنائى را که ما کردیم تایید مى کند. و جمله(و قد خلقتک من قبل و لم تک شیئا) بیان بعضى از مصادیق خلقت است ، که استعجاب را بر طرف مى سازد.

در تفسیر آیه وجوه دیگرى ذکر کرده اند، یکى این است که گفته اند: کلمه(کذلک) متعلق به کلمه(قال)ى دومى است ، و مجموع جمله ، جواب از استفهام زکریا است . و بنابراین تفسیر، معنا چنین مى شود(پروردگارت به این معنا امر کرده ، و این چنین قضا رانده است) و آن وقت جمله(هو على هینّ) مقول دیگرى است براى قول دومى و یا به منظور حکایت آورده شده .

و یکى دیگر این است که : خطاب در(ربک) به رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم) است نه به زکریا(علیه السلام) و لیکن سیاق با هیچ یک از این وجوه مساعد نیست .

قال رب اجعل لى آیه قال آیتک الا تکلم الناس ثلاث لیال سویا

.

در سوره آل عمران در ذیل همین داستان گذشت که بشارت فرزنددار شدن را ملائکه به زکریا القاء نمودند، چون در آنجا داشت :(فنادته الملائکه و هو قائم یصلى فى المحراب ان اللّه یبشرک بیحیى) و زکریا درخواست آیت و نشانه اى کرد تا حق را از باطل تمیز دهد، و بفهمد ندائى که شنیده وحى ملائکه بوده نه القاء شیطانى ، و لذا درجواب به او گفته شد: نشانه الهى بودن آنکه شیطان در آن راهى ندارد این است که سه روز زبانت جز به ذکر خدا به چیز دیگر باز نشود، چون انبیاء معصوم به عصمت الهى هستند و دیگر شیطان نمى تواند در نفوس ایشان تصرفى کند.

پس اینکه گفت :(خدایا برایم نشانه اى قرار بده) درخواست نشانه اى است براى تمیز. و جمله(نشانه تو اینکه سه روز تمام با مردم حرف نزنى) اجابت آن درخواست است ، که سه روز هر چه جز ذکر خدا بخواهد بگوید زبانش به کار نیفتد، در عین اینکه زبانش صحیح و سالم است ، و به مرض و آفتى مبتلى نشده باشد.

پس منظور از حرف نزدن این است که نتواند حرف بزند، و این از باب اطلاق لازم و اراده ملزوم است که به طور کنایه آن را بگویند، ولى این را اراده کنند. و مقصود از(ثلاث لیال) سه شب با روزهاى آنها است و این تعبیر در استعمال شایع است .

حضرت زکریا در این سه شبانه روز سرگرم عبادت و ذکر خدا بود، ولى نمى توانست با مردم حرف بزند مگر با رمز و اشاره . خواهى گفت : رمز و اشاره را از کجاى آیه استفاده کردى ؟ مى گوییم از آیه سوره آل عمران که صریحا مى فرماید:(قال رب اجعل لى آیه قال آیتک الا تکلم الناس ثلاثه ایام الا رمزا و اذکر ربک کثیرا و سبح بالعشى و الابکار).

فخرج على قومه من المحراب فاوحى الیهم ان سبحوا بکره و عشیا).

در مجمع البیان مى گوید: محراب عبادت را از این جهت محراب گفته اند که شخصى که در آن متوجه خدا گشته در حقیقت به جنگ شیطان رفته است ، و بر سر نمازش با شیطان محاربه دارد، و در اصل به معناى مجلس اشراف بوده که همواره آجودانها از ایشان حمایت و دفاع مى کنند. و کلمه(اوحى) از(ایحاء) است که به معناى القاء به نفس است به طور پنهانى و به سرعت ، و اصل آن از قول عرب گرفته شده که وقتى مى خواهند به کسى بگویند بدو، بدو مى گویند(الوحى الوحى) و معناى آیه روشن است .

یا یحیى خذ الکتاب بقوه

.

مساءله اخذ کتاب به قوه ، و امر به آن ، در قرآن کریم مکرر آمده ، مانند آیه :(فخذها بقوه و امر قومک یاخذوا باحسنها) آیه(خذوا ما آتیناکم بقوه و اذکروا ما فیه) و آیه :(خذوا ما آتیناکم بقوه و اسمعوا) و همچنین آیاتى دیگر. و آنچه از سیاق به ذهن تبادر دارد این است که مراد از اخذ کتاب به قوه تحقق دادن معارف آن و عمل به دستورات و احکام آن است با عنایت و اهتمام .

در جمله مورد بحث به منظور اختصار، حذف و ایجاز به کار رفته و تقدیر آن چنین است :(فلما وهبنا له یحیى قلنا له یا یحیى خذ الکتاب بقوه فى جانبى العلم و العمل) یعنى : بعد از آنکه یحیى را به او دادیم به وى گفتیم : اى یحیى کتاب را در دو ناحیه علم و عمل محکم بگیر، و با همین است که این احتمال تاءیید مى شود که مراد از کتاب ، تورات باشد و یا تورات و سایر کتب انبیاء باشد، براى اینکه کتابى که در آن روز مشتمل برشریعت بوده همان تورات بوده است .

و آتیناه الحکم صبیا و حنانا من لدنا و زکوه

.

(حکم) در این آیه به فهم و عقل و نیز به حکمت و به معرفت آداب خدمت و همچنین به فراست صادق و نیز به نبوت تفسیر شده ، و لیکن از مثل آیه شریفه :(و لقد آتینا بنى اسرائیل الکتاب و الحکم و النبوه) و نیز آیه(اولئک الذین آتیناهم الکتاب و الحکم و النبوه) و غیر این دو از آیاتى که کلمه حکم در آنها آمده استفاده مى شود که حکم غیر از

نبوت است و تفسیر آن به نبوت تفسیر صحیحى نیست ، و همچنین تفسیرش به معرفت آداب خدمت یا فراست صادق یا عقل هیچ یک درست نیست زیرا از لفظ آیه و همچنین از جهت معنا چیزى که دلالت بر یکى از آنها بکند وجود ندارد.

بله چه بسا از مثل آیه :(یتلوا علیهم آیاتک و یعلمهم الکتاب و الحکمه و یزکیهم) و آیه :(یتلوا علیهم آیاته و یزکیهم و یعلمهم الکتاب و الحکمة) مى توان درباره معناى حکم در آیه مورد بحث احتمالى داده و چیزى فهمید، آرى با در نظر گرفتن اینکه حکمت بناء نوع(مفید نوعى) از حکم است مى توان گفت : مراد به حکم همان علم به معارف حقه الهیه و کشف حقایقى که در پرده غیب است ، و از نظر عادى پنهان است مى باشد، و شاید آن مفسرى هم که حکم را به فهم تفسیر کرده نظرش همین بوده است ، بنابراین معناى آیه این مى شود: ما به او علم به معارف حقیقى دادیم در حالى که او کودکى نابالغ بوده .

و جمله :(و حنانا من لدنا) عطف است بر حکم ، یعنى ما او را حنانى از نزد خود دادیم ، و حنان به معناى عاطفه به خرج دادن و شفقت کردن است ، راغب گفته : از آنجائى که اشفاق جداى از رحمت فرض ندارد، لذا خداى تعالى از رحمت به(حنان) تعبیر کرده ، و فرموده :(وحنانا من لدنا) و از همین باب است(حنان منان) و کلمه :(حنانیک) به معناى اشفاق بعد از اشفاق است .

و در آیه شریفه(حنان) به رحمت تفسیر شده و شاید مراد به آن نبوت و یا ولایت باشد نظیر قول نوح(علیه السلام) که فرمود:(و آتانى رحمه من عنده) و قول صالح که فرمود:(و آتانى منه رحمه) که در هر دو جا مقصود از رحمت نبوت است .

بعضى دیگر(حنان) را به محبت تفسیر کرده اند، و شاید منظور از آن محبت مردم نسبت به او است همچنان که درباره موسى فرموده که ما محبت تو را در دل ها انداختیم :(و القیت علیک محبه منى) که خواسته باشد درباره یحیى(علیه السلام) هم بفرماید او را چنان کردیم که هر کس دیدارش کند دوستش بدارد.

بعضى دیگر حنان را به تعطف و رحمت و رقت و دلسوزى نسبت به مردم تفسیر کرده اند، یعنى یحیى(علیه السلام) نسبت به مردم رؤ وف و خیر خواه بود، به سوى خدا هدایتشان مى کرد، و به توبه وادارشان مى نمود، و به همین جهت در عهد جدید او را(یوحناى معتمد) نامیده .

و بعضى دیگر آن را تفسیر کرده اند به اینکه مورد حنان خدا بوده ، یعنى خدا نسبت به او محبت داشته ، چون به طورى که در روایات آمده هر وقت خدا را ندا مى داده خداى تعالى جوابش را مى داده و چون کلمه مورد بحث نکره یعنى بدون الف و لام آمده دلالت مى کند بر اینکه خداى تعالى حنان مخصوصى به او داشته است .

و لیکن آنچه از سیاق بر مى آید مخصوصا از نظر اینکه(حنان) را مقید به قید(من لدنا) نموده و با در نظر گرفتن اینکه این کلمه جز در مواردى که اسباب طبیعى و عادى یا موثر نیست و یا در نظر گرفته نشده آورده نمى شود این است که مراد از حنان یک نوع عطف الهى و انجذاب مخصوصى است بین یحیى و بین پروردگارش ، که در غیر او سابقه و مانند ندارد، و بنابراین تفسیر دوم و سوم از اعتبار ساقط مى شود.