background
كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِتَالُ وَهُوَ كُرْهٌ لَكُمْ ۖ وَعَسَىٰ أَنْ تَكْرَهُوا شَيْئًا وَهُوَ خَيْرٌ لَكُمْ ۖ وَعَسَىٰ أَنْ تُحِبُّوا شَيْئًا وَهُوَ شَرٌّ لَكُمْ ۗ وَاللَّهُ يَعْلَمُ وَأَنْتُمْ لَا تَعْلَمُونَ
بر شما كارزار واجب شده است، در حالى كه براى شما ناگوار است. و بسا چيزى را خوش نمى‌داريد و آن براى شما خوب است، و بسا چيزى را دوست مى‌داريد و آن براى شما بد است، و خدا مى‌داند و شما نمى‌دانيد.
آیه 216 سوره الْبَقَرَة

بیان آیات

کتب علیکم القتال وهو کره لکم ...)

کتابت همانطور که مکرر گذشت ظهور در واجب شدن دارد، البته اگر کلام در زمینه تشریع باشد، و امام اگر زمینه کلام تکوین باشد، و در چنین زمینه اى مثلا بفرماید:(کتب اللّه)، آن وقت معناى راندن قضا را مى دهد.

و چون زمینه گفتار مساءله تشریع است کلمه(کتب) معناى(واجب شد) را مى دهد، پس آیه دلالت دارد بر اینکه جنگ و قتال بر تمامى مؤ منین واجب است ، چون خطاب متوجه مؤ منین شده ، مگر کسانى که دلیل آنها را استثنا کرده باشد، مانند آیه :(لیس على الاعمى حرج و لا على الاعرج حرج ، و لا على المریض حرج) و آیات و ادله دیگر.

و در آیه مورد بحث نفرمود:(کتب اللّه) خدا بر شما واجب کرد، بلکه فرمود(کتب) بر شما واجب شد، و این بدان جهت است که در ذیل آن دارد(و هو کره لکم)، و در چنین مقامى نام خدا بردن و فاعل را معرفى کردن نوعى هتک حرمت خداست ، و تعبیر به صیغه مجهول نام خداى عزاسمه را از سبکى و استخفاف حفظ مى کند، چون در آیه فرمانى صادر شده که مورد کراهت مؤ منین است . و کلمه(کره) به ضمه کاف به معناى مشقتى است که انسان از درون خود احساس کند حال چه از ناحیه طبع باشد و یا از ناحیه اى دیگر و کلمه(کره) با فتحه کاف به معناى مشقتى است که از خارج به انسان تحمیل شود، مثل اینکه انسانى دیگر او را به کارى که نمى خواهد مجبور سازد، و در قرآن کریم آمده :(لا یحل لکم ان ترثواالنساء کرها) و نیز آمده :(فقال لها و للارض ائتیا طوعا او کرها.

و اما اینکه چرا جنگیدن و قتال بر مؤ منین کره و گران بوده ؟ یا از این جهت است که در جنگ جانها در خاطر قرار مى گیرد، و حداقل خستگى و کوفتگى دارد و ضررهاى مالى به بار مى آورد، و امنیت و ارزانى ارزاق و آسایش را سلب مى کند، و از این قبیل ناراحتى ها که مورد کراهت انسان در زندگى اجتماعى است به دنبال دارد.

آرى اینگونه ناملایمات طبعا بر مؤ منین هم شاق است ، هر چند خداى سبحان مؤ منین را در کتاب خود مدح کرده و فرموده : در میان آنان افرادى هستند که در ایمانشان صادقند، و آنچه مى کنند جدى و سودمند است ، لیکن در عین حال طایفه اى از ایشان را مذمت مى کند که در دلهایشان انحراف و لغزش هست ، و این معنا با مراجعه به آیات مربوطه به جنگ بدر و احد و خندق و غزوات دیگر کاملا به چشم مى خورد.

و معلوم است مردمى که مشتمل بر هر دو طایفه هستند. و بلکه اکثریت آنها را طایفه دوم تشکیل مى دهد. وقتى مورد خطاب قرار گیرند، صحیح است که صفت اکثر آنان را به همه آنان نسبت داد، و گفت :(قتال مکروه شما است)، البته این وجه اول بود.

و یا از این جهت بوده که مؤ منین به تربیت قرآن بار آمده اند، و عرق شفقت ورحمت بر تمامى مخلوقات در آنان شدیدتر از دیگران است ، تربیت شدگان قرآن حتى از آزار یک مورچه هم پرهیز دارند، و نسبت به همه خلایق راءفت و مهر دارند، چنین کسانى البته از جنگ و خونریزى کراهت دارند، هر چند دشمنانشان کافر باشند، بلکه دوست دارند با دشمنان هم به مدارا رفتار کنند، و آمیزشى دوستانه داشته باشند، و خلاصه با عمل نیک و از راه احسان آنان را به سوى خدا دعوت نموده ، و به راه رشد و در تحت لواى ایمان بکشانند، تا هم جان برادران مؤ من شان به خطر نیفتد،و هم کفار با حالت کفر هلاک نشوند و در نتیجه براى ابد بدبخت نگردند.

چون مؤ منین اینطور فکر مى کردند، خداى سبحان در آیه مورد بحث به ایشان فهمانید که اشتباه مى کنند، چون خدائى که قانونگذار حکم قتال است ، خوب مى داند که دعوت به زبان و عمل . در کفارى که دچار شقاوت و خسران شده اند هیچ اثرى ندارد، و از بیشتر آنان هیچ سودى عاید دین نمى شود، نه به درد دنیاى کسى مى خورند، نه به درد آخرت . پس اینگونه افراد در جامعه بشریت عضو فاسدى هستند که فسادشان به سایر اعضا هم سرایت مى کند، و هیچ علاجى به جز قطع کردن ، و دور افکندن ندارند. این وجه هم براى خود وجهى است .

و این دو وجه هر چند هر دو مى توانند جمله :(و هو کره لکم) را توجیه کنند، و لیکن وجه اول به نظر با آیات عتاب مناسب تر است ، علاوه بر اینکه تعبیر در جمله :(کتب علیکم القتال) هم به بیانى که گذشت که چرا به صیغه مجهول آمده مؤ ید وجه اول است .

وعسى ان تکرهوا شیئا و هو خیر لکم ...

چرا جنگیدن و قتال بر مؤ منین کره و گران بوده ؟

در سابق گذشت که کلمات(عسى) و(لعل) و امثال آن در کلام خداى تعالى در همان معناى امیدوارى استعمال شده ، لیکن لازم نیست که امید قائم به خود گوینده یعنى خداى تعالى باشد،

تا اشکال شود امید نسبت به جاهل از آینده است ، و در خدا معنا ندارد، بلکه کافى است که قائم به مخاطب یا در مقام تخاطب باشد، پس اگر خداى سبحان هم مى فرماید(امید است چنین و چنان شود)، نه از این جهت است که خود او امید دارد، بلکه به این عنایت است که مخاطب و یا شنونده امیدوار شود.

وجه تکرار کلمه عسى در آیه شریفه(و عسى ان تکرهوا)

و تکرار کلمه(عسى) در آیه شریفه براى این است که مؤ منین از جنگ کراهت داشتند، و علاقمند به صلح و سلم بودند، خداى سبحان خواست تا ارشادشان کند بر اینکه در هر دو جهت اشتباه مى کنند، توضیح اینکه اگر مى فرمود:(عسى ان تکرهوا شیئا و هو خیرلکم ، او تحبوا شیئا و هو شر لکم) معنایش این مى شد که ملاک کار کراهت و محبت شما نیست ، چون بسا مى شود که این کراهت و محبت به چیزى تعلق مى گیرد که واقعیت ندارد، و این سخن را به کسى مى گویند که یک بار اشتباه کرده باشد مثلا تنها از دیدن زید کراهت داشته و اما کسى که دوبار خطا کرده یکى اینکه از دیدن اشخاص کراهت ورزیده ، و یکى هم اینکه دوستدار گوشه گیرى و تنهائى شده ، در برابر چنین کسى بلاغت در گفتار ایجاب مى کند به هر دو خطایش اشاره شود، و گفته شود تو نه در کراهتت از معاشرت راه درست را پیش گرفته اى ، و نه در علاقه ات به گوشه گیرى زیرا(عسى ان تکره شیئا و هو خیر لک و عسى ان تحب شیئا و هو شرلک ، چه بسا از چیزى بدت آید که برایت خوب باشد و چه بسا به چیزى علاقمند باشى و برایت بد باشد) براى اینکه تو جاهل هستى ، و خودت به تنهائى نمى توانى به حقیقت امر برسى .

در آیه مورد بحث هم مؤ منین چنین وضعى داشتند، هم از قتال کراهت داشتند، و هم بطوریکه جمله(ام حسبتم ان تدخلوا الجنه و لما یاتکم مثل الذین خلوا من قبلکم) نیز اشاره دارد، به سلم و صلح علاقمند بودند، لذا خداوند خواست ایشان را به هر دو اشتباهشان واقف سازد، با دو جمله مستقل یعنى(عسى ان تکرهوا...) و(عسى ان تحبوا...) مطلب را بیان فرمود.

واللّه یعلم و انتم لا تعلمون

این جمله بیان خطاى ایشان را تکمیل مى کند، چون خداى تعالى خواسته است در بیان ا ین معنا راه تدریج را بکار ببندد تا ذهن مؤ منین یکه نخورد، لذا در بیان اول تنها احتمال خطا را در ذهنشان انداخت ، و فرمود درباره هر چه کراهت دارید احتمال بدهید که خیر شما در آن باشد. و درباره هر چه علاقمندید احتمال بدهید که برایتان بد باشد، و بعد از آنکه ذهن مؤ منین از افراط دور شد، و حالت اعتدال به خود گرفته به شک افتاد، قهرا جهل مرکبى که داشت زایل شد، و در چنین حالتى دوباره روى سخن را متوجه آنان کرده فرمود: این حکم یعنى حکم قتال که شما از آن کراهت دارید حکمى است که خداى داناى به حقایق امور تشریع کرده ، و آنچه شما آگهى دارید و مى بینید هر چه باشد مستند به نفس شما است ، که بجز آنچه خدا تعلیمش داده علمى ندارد،

و از حقایق بیشترى آگاه نیست . پس ناگزیر باید در برابر دستورش تسلیم شوید.

و این آیه شریفه در اثبات علم على الاطلاق براى خدا، و نفى آن از غیر خدا مطابق سایر آیاتى است که دلالت بر معنا دارد، مانند آیه شریفه :(ان اللّه لا یخفى علیه شى ء) و آیه شریفه :(و لا یحیطون بشى ء من علمه ، الا بما شاء) و ما در تفسیر آیه :(و قاتلوا فى سبیل اللّه) پاره اى مطالب درباره جنگ و قتال گذراندیم بدانجا نیز مراجعه شود.

یسئلونک عن الشهر الحرام قتال فیه

سؤ ال درباره جنگ در ماه حرام و پاسخ آن

این آیه شریفه از قتال در ماه هاى حرام منع و مذمت مى کند، و مى فرماید: این کار جلوگیرى از راه خدا و کفر است ، و این را هم مى فرماید که با این حال بیرون کردن اهل مسجد الحرام از آنجا جرم بزرگترى است نزد خدا، و بطور کلى فتنه از آدم کشى بدتر است .

مى خواهد اعلام بدارد این سؤ ال که آیا جنگ در ماه هاى حرام جایز است یا نه ؟ به دنبال حادثه اى بوده که چنین سؤ الى را ایجاب مى کرده ، و قبلا قتلى البته اشتباها واقع شده بوده . چون در آخر آیات هم مى فرماید:(ان الذین آمنوا، و الذین هاجروا، و جاهدوا فى سبیل اللّه ، اولئک یرجون رحمت اللّه ، و اللّه غفور رحیم ...)، و با جمله خدا غفور و رحیم است مى فهماند بعضى از مهاجرین قتلى مرتکب شده ، و به ناچار مهاجرت کرده بودند و کفار همین جرم را مایه جنجال قرار داده بودند، و این قرائن داستان عبد اللّه بن جحش و اصحابش را که در روایات آمده تاءیید مى کند.

قل قتال فیه کبیر، و صد عن سبیل اللّه ، و کفر به ، و المسجدالحرام ...

کلمه(صد) به معناى جلوگیرى و یا برگرداندن است ، و مراد از سبیل اللّه عبادت ها و مخصوصا مراسم حج است ، و ظاهرا ضمیر در کلمه(به) به سبیل بر مى گردد، در نتیجه مراد از کفر نامبرده کفر عملى است نه کفر اعتقادى ، و کلمه(المسجد الحرام) عطف است بر کلمه(سبیل اللّه)، و در نتیجه معنا چنین مى شود که قتال در مسجد الحرام صد از سبیل اللّه ، و صد از مسجد الحرام است .

این آیه دلالت مى کند بر حرمت قتال در شهر حرام ، و بعضى از مفسرین گفته اند: این آیه بوسیله آیه :(فاقتلوا المشرکین حیث وجدتموهم) نسخ شده ولى درست نیست ، به همان دلیلى که در تفسیر آیات قتال گذشت .

واخراج اهله منه اکبر عندالله و الفتنه اکبر من القتل ...

یعنى این عملى که مشرکین مرتکب شدند و رسول خدا ومؤ من ین به وى را که همان مهاجرین باشند از مکه که زادگاه ایشان بود بیرون کردند، از قتال در مسجد الحرام بزرگتر است ، و آزار و شکنجه هائى که مشرکین درباره مسلمانان روا داشته ، و نیز دعوت به کفرشان از یک قتلى که از سوى مسلمانان رخ داده بزرگتر است ، پس مشرکین حق ندارند مؤ منین را ملامت کنند، با اینکه آنچه خود کرده اند بزرگتر است از خلافى که مؤ منین را به خاطر آن ملامت مى کنند، علاوه بر این که آنچه مؤ منین کردند و در شهر حرام یک مشرک را کشتند، به خاطر خدا و به امید رحمت خدا کردند. و خدا هم آمرزگار رحیم است .

و لایزالون یقاتلونکم ...

کلمه(حتى) براى تعلیل است ، و معناى(لیردوکم) را مى دهد(و من یرتدد منکم عن دینه ...).

این جمله تهدیدى است علیه مرتدین ، یعنى کسانى که از دین اسلام برگردند، به اینکه اگر چنین کنند عملشان حبط مى شود، و تا ابد در آتش خواهند بود.

گفتارى پیرامون حبط

معنا و آثار حبط اعمال و بیان اینکه مراد از حبطابطال مطلق اعمال(عبادى و معیشتى است)

کلمه حبط به معناى باطل شدن عمل ، و از تاءثر افتادن آن است ، و در قرآن هم جز به عمل نسبت داده نشده ، از آن جمله فرموده :(لئن اشرکت لیحبطن عملک ، و لتکونن من الخاسرین).

و نیز فرموده :(ان الذین کفروا و صدوا عن سبیل الله ، و شاقوا الرسول ، من بعد ما تبین لهم الهدى لن یضروا اللّه شیئا، و سیحبط اعمالهم ، یا ایها الذین آمنوا اطیعوا اللّه و اطیعوا الرسول ، و لا تبطلوا اعمالکم .

و ذیل همین آیه سوره محمد که میان کفار و مؤ منین مقابله انداخته ، به آنان فرموده اعمالتان حبط شده ، و به اینان مى فرماید زنهار مواظب باشید عملتان باطل نگردد، دلالت دارد بر اینکه حبط به معناى بطلان عمل است ، همچنانکه از آیه :(و حبط ما صنعوا فیها، و باطل ما کانوا یعملون) نیز این معنا استفاده مى شود و قریب به آن آیه :(وقدمنا الى ما عملوا من عمل ، فجعلناه هباء منثورا) است .

و سخن کوتاه اینکه کلمه(حبط) به معناى باطل شدن عمل و از تاءثر افتادن آن است ، بعضى گفته اند: اصل این کلمه از حبط با حرکت است ، یعنى با فتحه حا و با، و حبط به معناى پرخورى حیوان است ، بطوریکه شکمش باد کند، و گا هى منجر به هلاکتش شود.

و آنچه خداى تعالى درباره اثر حبط بیان کرده باطل شدن اعمال انسان هم در دنیا و هم در آخرت است ، پس حبط ارتباطى با اعمال دارد، از جهت اثر آخرتى آنها، آرى ایمان بخدا همانطور که زندگى آخرت را پاکیزه مى کند زندگى دنیا را هم پاکیزه مى سازد، همچنانکه قرآن کریم فرمود:(من عمل صالحا من ذکر او انثى و هو مؤ من ، فلنحیینه حیوة طیبة و لنجزینهم اجرهم باحسن ما کانوا یعملون).

این بود معناى کلمه حبط، حال ببینیم چگونه اعمال کفار و مخصوصا مرتدین در دنیا و آخرت حبط مى شود؟ و ایشان زیانکار مى گردند؟ اما زیانکاریشان در دنیا که بسیار روشن است .

و هیچ ابهامى در آن نیست براى اینکه قلب کافر و دلش به امر ثابتى که همان خداى سبحان است بستگى ندارد، تا وقتى به نعمتى مى رسد نعمت را از ناحیه او بداند، و خرسند گردد، و چون به مصیبتى مى رسد آن را نیز از ناحیه خدا بداند، و دلش تسلى یابد، و نیز در هنگام حاجت دست به درگاه او دراز کند، به خلاف مؤ من که در همه این مراحل زندگى دلش به جائى بستگى دارد.

و خداى تعالى در این مقایسه مى فرماید:(او من کان میتا فاحییناه ، وجعلنا له نورا یمشى به فى الناس ، کمن مثله فى الظلمات لیس بخارج منها؟) و مؤ من را در زندگى دنیا نیز داراى نور و حیات خوانده و کافر را مرده و بى نور، و نظیر آن آیه :(فمن اتبع هداى فلا یضل و لایشقى ، و من اعرض عن ذکرى فان له معیشة ضنکا، و نحشره یوم القیمة اعمى).

که از راه مقابله مى فهمیم زندگى مؤ من و معیشتش فراخ و وسیع و قرین با سعادت است .

و همه این مطالب و علت سعادت و شقاوت را در یک جمله کوتاه جمع کرده و فرموده :(ذلک بان اللّه مولى الذین آمنوا، و ان الکافرین لا مولى لهم).

پس از آنچه گذشت معلوم شد مراد از اعمالى که حبط مى شود، مطلق کارهائى است که انسان به منظور تاءمین سعادت زندگى خود انجام مى دهد، نه خصوص اعمال عبادتى ، و کارهائى که نیت قربت لازم دارد، و مرتد، آنها را در حال ایمان ، و قبل از برگشتن به سوى کفر انجام داده ، علاوه بر دلیل گذشته ، دلیل دیگرى که مى رساند: مراد از عمل ، مطلق عمل است ، نه تنها عبادت ، این است که : دیدید حبط را به کفار و منافقین هم نسبت داده ، با اینکه کفار عبادتى ندارند، و دراین باره فرموده :(یا ایها الذین آمنوا ان تنصروا اللّه ینصرکم و یثبت اقدامکم ، و الذین کفروا فتعسا لهم و اضل اعمالهم ، ذلک بانهم کرهوا ما انزل اللّه ، فاحبط اعمالهم).

و نیز مى فرماید:(ان الذین یکفرون بایات اللّه ، و یقتلون النبیین بغیر حق ، و یقتلون الذین یامرون بالقسط من الناس ، فبشرهم بعذاب الیم ، اولئک الذین حبطت اعمالهم فى الدنیا و الاخره و ما لهم من ناصرین) و آیاتى دیگر.

بى اساس بودن نظام در این که آیا اعمال شخص مرتد تا حین مرگ باقى است یا بهمحض ارتداد حبط مى شود

پس حاصل آیه مورد بحث مانند سایر آیات حبط این است که کفر و ارتداد باعث آن مى شود که عمل از این اثر و خاصیت که در سعادت زندگى دخالتى داشته باشد مى افتد، همچنانکه ایمان باعث مى شود، به اعمال آدمى حیاتى و جانى مى دهد، که به خاطر داشتن آن اثر خود را در سعادت آدمى مى دهد، حال اگر کسى باشد که بعد از کفر ایمان بیاورد، باعث شده که به اعمالش که تاکنون حبط بود حیاتى ببخشد، و در نتیجه اعمالش در سعادت او اثر بگذارند، و اگر کسى فرض شود که بعد از ایمان مرتد شده باشد، تمامى اعمالش مى میرد، و حبط مى شود، و دیگر در سعادت دنیا و آخرت وى اثر نمى گذارد، و لیکن هنوز امید آن هست که تا نمرده به اسلام برگردد، و اما اگر با حال ارتداد مرد، حبط او حتمى شده ، و شقاوتش قطعى مى گردد.

از اینجا روشن مى شود که بحث و نزاع در اینکه آیا اعمال مرتد تا حین مرگ باقى است و در هنگام مرگ حبط مى شود، یا از همان اول ارتداد حبط مى شود بحثى است باطل و بیهوده .

توضیح اینکه بعضى قائل شده اند، به اینکه اعمالى که مرتد قبل از ارتداد انجام داده ، تا دم مرگش باقى است ، اگر تا آن لحظه به ایمان خود برنگردد آن وقت حبط مى شود، و به این آیه استدلال کرده که مى فرماید:(و من یرتدد منکم عن دینه فیمت و هو کافر فاولئک حبطت اعمالهم فى الدنیا و الاخرة)

و چه بسا آیه :(و قدمنا الى ما عملوا من عمل فجعلناه هباء منثورا) هم آن را تاءیید کند، چون این آیه نیز حال کفار در هنگام مرگ را بیان مى کند و نتیجه این نظریه آن است که اگر مرتد در دم مرگ به ایمان سابق خود برگردد، صاحب اعمال سابق خود نیز مى شود، ودست خالى از دنیا نمى رود.

بعضى دیگر قائل شده اند به اینکه به محض ارتداد اعمال صالح آدمى باطل مى شود، و دیگر بر نمى گردد،

هر چند که بعد از ارتداد دوباره به ایمان برگردد، بله بعد از ایمان بار دومش مى تواند تا دم مرگ اعمال صالحى انجام دهد، و آیه شریفه که قید مرگ را آورده منظورش بیان این جهت است ، که تمامى اعمال که تا دم مرگ انجام داده حبط مى شود.

و ما گفتیم اصلا جائى براى این بحث نیست ، چون اگر در آنچه ما گفتیم دقت کنى متوجه مى شوى که آیه شریفه در صدد بیان این معنا است که تمامى اعمال و افعال مرتد از حیث تاءثر در سعادتش باطل مى شود.

بررسى مسئله تاءثیر اعمال نیک و بد در یکدیگر(احباط و تکفیر)

در اینجا مساءله دیگرى هست که تا حدى ممکن است آن را نتیجه بحث در حبط اعمال دانست ، و آن مساءله احباط و تکفیر است ، و آن عبارت است از اینکه آیا اعمال در یکدیگر اثر متقابل دارند و یکدیگر را باطل مى کنند، و یا نه بلکه حسنات حکم خود، و اثر خود را دارند، و سیئات هم حکم خود و اثر خود را دارند، البته این از نظر قرآن مسلم است که حسنات چه بسا مى شود که اثر سیئات را از بین مى برد، چون قرآن در این باره تصریح دارد.

بعضى از علما قائل به تباطل و تحابط اعمال شده اند، و گفته اند: اعمال یکدیگر را باطل مى سازند، و آنگاه این علما در بین خود اختلاف کرده ، بعضى گفته اند: هر گناهى حسنه قبل ازخود را باطل مى کند، و هر حسنه اى سیئه قبل از خود را از بین مى برد، و لازمه آن حرف آن است که انسان یا تنها حسنه برایش مانده باشد، و یا تنها سیئه .

و بعضى دیگر گفته اند: میان حسنات و سیئات موازنه مى شود، به این معنا که از حسنات و سیئات هر کدام بیشتر باشد، به مقدار آنکه کمتر است از آنکه بیشتر است کم مى شود، تا بقیه بیشتر بدون منافى باقى بماند، و لازمه این دو قول این است که براى هر انسانى از اعمال گذشته اش بجز یک قسم نمانده باشد، یا حسنه به تنهائى ، و یا سیئه به تنهائى و یا اینکه هر دو با هم مساوى بوده ، و تساقط کرده اند، و هیچ چیزبرایش نمانده باشد.

و این درست نیست ، زیرا اولا از ظاهر آیه :(و آخرون اعترف وا بذنوبهم ، خلطوا عملا صالحا و آخر سیئا، عسى اللّه ان یتوب علیهم ، ان اللّه غفور رحیم) بر مى آید که اعمال چه حسنات و چه سیئات ، باقى مى ماند، و تنها توبه خدا سیئات را از بین مى برد، و تحابط به هر معنائى که تصورش کنند با این آیه نمى سازد.

و ثانیا خداى تعالى در مساءله تاءثر اعمال همان روشى را دارد که عقلا در اجتماع انسانى خود دارند و آن روش مجازات است ، که کارهاى نیک را جدا پاداش مى دهند، و کارهاى زشت را جداگانه کیفر، مگر در بعضى از گناهان که باعث قطع رابطه مولویت و عبودیت از اصل مى شود، که در این موارد تعبیر به حبط عمل مى کنند، و آیات در اینکه روش خدا این است بسیار زیاد است ، و حاجتى به آوردن آنها نیست .

بعضى دیگر گفته اند: نوع اعمال محفوظند، و هریک از اعمال اثر خود را دارد چه حسنه و چه سیئه .

بله چه بسا مى شود که حسنه سیئه را از بین مى برد همچنانکه فرمود:(یا ایها الذین آمنوا ان تتقوا اللّه یجعل لکم فرقانا، و یکفر عنکم سیاتکم).

و نیز فرموده :(فمن تعجل فى یومین فلا اثم علیه) و نیز فرموده :(ان تجتنبوا کبائر ما تنهون عنه نکفر عنکم سیئاتکم).

بلکه بعضى از اعمال گناه را مبدل به حسنه مى کند، همچنانکه فرمود:(الا من تاب و آمن و عمل صالحا فاولئک یبدل اللّه سیئاتهم حسنات).

در اینجا مساءله دیگرى هست که اصل و بنیان آن دو مساءله است ، و آن این است که ببینیم مکان و زمان این جزا و است حقاق آن کجا و چه وقت است ؟ بعضى گفته اند: هنگام عمل ، بعضى دیگر گفته اند: حین مرگ و بعضى دیگر گفته اند: عالم آخرت است ، بعضى هم گفته اند هنگام عمل است به موافات ، به این معنا که اگر آن حالى را که در حال عمل داشت تا دم مرگ ادامه ندهد، مستحق جزا نیست مگر آنکه خدا بداند که سرانجام حال او چیست ، و بر چه حالى مستقر مى شود، در نتیجه ، همان جزائى را که در حال عمل مستحق بود برایش نوشته مى شود.

صاحبان این اقوال هر یک براى گفته خود استدلال به آیاتى متناسب با آن کرده اند، چون بعضى از آیات هستند که مناسب با یکى از این اوقات و منطبق با آن مى شود، البته گاهى به وجوه عقلیه اى که براى خود ترکیب و تلفیق کرده اند استدلال نموده اند.

مسئله اصلى در مبحث احباط و تکفیر، زمان و مکان استحقاق جزائىاعمال است

ولى آنچه جا دارد گفته شود: این است که اگر ما در باب ثواب و عقاب و حبط و تکفیر و مسائلى نظیر اینها راه نتیجه اعمال را که در تفسیر آیه :(ان اللّه لا یستحیى ان یضرب مثلا ما بعوضه فما فوقها...)، بیان شد پیش بگیریم ، لازمه آن راه این است که بگوئیم نفس و جان انسانى مادام که متعلق به بدن است جوهرى است داراى تحول که قابلیت تحول را هم در ذات خود دارد، و هم در آثار ذاتش ، یعنى آن صورتهائى که از او صادر مى شود، و نتایج و آثار سعیده و شقیه قائم به آن صورتها است .

بنابراین وقتى حسنه اى از انسان صادر مى شود، در ذاتش صورت معنویه اى پیدا مى شود، که مقتضى آن است که متصف به صفت ثواب شود، و چون گناهى از او سر مى زند صورت معنویه دیگرى در او پیدا مى شود که صورت عقاب قائم بدان است ، چیزى که هست ذات انسان از آنجائى که گفتیم متحول و از نظر حسنات و سیئاتى که از او سر مى زند در تغیر است ، لذا ممکن است صورتى که در حال حاضر به خود گرفته مبدل به صورتى مخالف آن شود، این است وضع نفس آدمى ، و همواره در معرض این دگرگونى هست تا مرگش فرا رسد، یعنى نفس از بدن جدا گشته ، از حرکت و تحول(حرکت از استعداد پبه فعلیت و تحول از صورتى به صورتى دیگر) بایستد.

در این هنگام است که صورتى و آثارى ثابت دارد، ثابت یعنى اینکه دیگر تحول و دگرگونگى نمى پذیرد، مگر از ناحیه خداى تعالى ، یا به آمرزش و یا شفاعت به آن نحوى که در سابق بیان کردیم .

و همچنین اگر در مساءله ثواب و عقاب مسلک مجازات را به آن جور که در گذشته بیان کردیم اختیار کنیم ، در آن صورت حال انسان از جهت به دست آوردن حسنه و سیئه و اطاعت و معصیت نسبت به تکالیف الهیه و ترتب ثواب و عقاب بر آنها حال یک انسان اجتماعى از جهت تکالیف اجتماعى و ترتب مدح و ذم بر آنها خواهد بود.

و ما مى بینیم عقلا به مجرد اینکه فعلى از فاعلش سرزد، اگر فعل خوبى باشد شروع مى کنند به مدح او، و اگر بد باشد مى پردازند به مذمت و ملامتش ولى این معنا را هم در نظر دارند که مدح و ذمشان دائمى نمى تواند باشد، چون ممکن است به خاطر عوض شدن فاعل عوض شود، آنکه فعلا مستحق مدح است در آینده مستحق مذمت و آنکه فعلا مستحق مذمت است در آینده مستحق مدح شود.

پس عقلا هم هر چند مدح و ذم فاعل را به محض صدور فعل از فاعل بکار مى زنند، و لیکن بقاى آن دو را مشروط به این مى دانند که فاعل عملى بر خلاف آنچه کرده بود نکند، و تنها کسى را مستحق مدح ابدى و یا مذمت همیشگى مى دانند، که یقین کنند وضع او عوض نمى شود، و این یقین وقتى حاصل مى شود که فاعل دستش از عمل کوتاه شود، یا به اینکه بمیرد و یا حداقل دیگر استعداد پزنده ماندن نداشته باشد، چنین کسى را اگر فاعل عمل نیکى بوده مستحق ستایش دائمى ، و اگر مرتکب جنایتى شده سزاوار مذمت دائمى مى دانند.

از اینجا معلوم شد که همه آن اقوالى که در مسائل نامبرده نقل کردیم ، اقوالى باطل و منحرف از حق بود، براى اینکه بناى بحث را بر اساسى گذاشته بودند که اساسى و درست نبود. و معلوم شد که اولا حق مطلب این است که انسان به مجرد اینکه عملى را انجام داد مستحق ثواب و یا عقاب مى شود، و لیکن این است حقاقش دائمى نیست ، ممکن است دستخوش دگرگونى بشود، و وقتى از معرض دگرگونى در مى آید که دیگر عملى از او صادر نشود، یعنى بمیرد.

و ثانیا در مساءله حبط شدن به وسیله کفر و امثال آن ، حق این است که حبط هم نظیر است حقاق اجر است ، که به مجرد ارتکاب گناه مى آید، ولى همواره در معرض دگرگونى هست تا روزى که صاحبش بمیرد، آن وقت یک طرفى مى شود.

و ثالثا حبط همانطور که در اعمال اخروى هست در اعمال دنیوى هم جریان مى یابد.

و رابعا فرض تحابط یعنى حبط طرفینى در اعمال ، و اینکه یک عمل عمل دیگر را حبط کند، و دومى هم اولى راحبط کند، فرضیه اى است باطل ، به خلاف تکفیر و امثال آن .

گفتارى پیرامون احکام اعمال از حیث جزا

یکى از احکام اعمال آدمى این است که پاره اى از گناهان حسنات دنیا و آخرت را حبط مى کند، مانند ارتداد که آیه شریفه :(و من یرتدد منکم عن دینه فیمت و هو کافر فاولئک حبطت اعمالهم فى الدنیا و الاخره ...) آنرا باعث حبط اعمال در دنیا و آخرت معرفى کرده ، و یکى دیگر کفر است کفر به آیات خدا و عناد به خرج دادن نسبت به آنکه آن نیز به حکم آیه :(ان الذین یکفرون بایات اللّه و یقتلون النبیین بغیر حق ، و یقتلون الذین یامرون بالقسط من الناس فبشرهم بعذاب الیم ، اولئک الذین حبطت اعمالهم فى الدنیا و الاخره باعث حبط اعمال در دنیا و آخرت است .

اشاره به اعمال نیک و بدى که به انحاء مختلف در یکدیگر اثر مى گذارد

و همچنین در مقابل آن دو گناه بعضى از اطاعتها و اعمال نیک هست ، که اثر گناهان را هم در دنیا محو مى کند و هم در آخرت ، مانند اسلام و توبه ، به دلیل آیه شریفه :(قل یا عبادى الذینّ اسرفوا على انفسهم ، لا تقنطوا من رحمه اللّه ان اللّه یغفر الذنوب جمیعا انه هو الغفور الرحیم ، و انیبوا الى ربکم ، و اسلموا له من قبل ان یاتیکم العذاب ، ثم لا تنصرون ، و اتبعوا احسن ما انزل الیکم من ربکم).

و آیه شریفه :(فمن اتبع هداى فلا یضل و لا یشقى ، و من اعرض عن ذکرى فان له معیشه ضنکا و نحشره یوم القیمه اعمى).

و نیز بعضى ازگناهان است که بعضى از حسنات را حبط مى کند مانند دشمنى با رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله و سلم) که به حکم آیه شریفه :(ان الذین کفروا و صدوا عن سبیل اللّه و شاقوا الرسول من بعد ما تبین لهم الهدى لن یضروا اللّه شیئا، و سیحبط اعمالهم ، یا ایها الذین آمنوا اطیعوا اللّه و اطیعوا الرسول و لا تبطلوا اعمالکم) باعث حبط بعضى از حسنات مى شود، چون مقابله میان دو آیه اقتضا مى کند که امر به اطاعت از رسول در مقابل و به معناى نهى از مشاقه با رسول بوده .

و نیز ابطال در آیه دوم معناى حبط در آیه اول باشد.

و نیز مانند صدا بلند کردن در حضور رسولخدا(صلى اللّه علیه وآله و سلم) که به حکم آیه شریفه(یا ایها الذین آمنوا لا ترفعوا اصواتکم فوق صوت النبى . ولا تجهروا له بالقول کجهر بعضکم لبعض ان تحبط اعمالکم و انتم لا تشعرون)

و نیز بعضى از کارهاى نیک است که اثر بعضى از گناهان را از بین مى برد مانند نمازهاى واجب که به حکم آیه شریفه :(واقم الصلوة طرفى النهار، و

زلفا من اللیل ، ان الحسنات یذهبن السیئات). باعث محو سیئات مى گردد و مانند حج که به حکم آیه شریفه :(فمن تعجل فى یومین فلا اثم علیه ، و من تاخر فلا اثم علیه) و نیز مانند اجتناب از گناهان کبیره که به حکم آیه شریفه :(ان تجتنبوا کبائر ما تنهون عنه نکفر عنکم سیئاتکم) باعث محو سیئات مى شود، و نیز به حکم آیه شریفه :(الذین یجتنبون کبائر الاثم و الفواحش الا اللمم ، ان ربک واسع المغفرة) باعث محو اثر گناهان کوچک مى شود.

و نیز بعضى از گناهان است که حسنات صاحبش را به دیگران منتقل مى کند، مانند قتل که خداى تعالى درباره اش فرموده :(انى ارید ان تبوء باثمى و اثمک) و این معنا درباره غیبت و بهتان و گناهانى دیگر در روایات وارده از رسول خدا و ائمه اهل بیت(علیه السلام) نقل شده ، و همچنین بعضى ا ز طاعتها هست که گناهان صاحبش را به غیر منتقل مى سازد، که بزودى خواهد آمد. ونیز بعضى از گناهان است که مثل سیئات غیر را به انسان منتقل مى کند، نه عین آن را، مانند گمراه کردن مردم که به حکم آیه :(لیحملوا اوزارهم کامله یوم القیمه ، و من اوزار الذین یضلونهم بغیر علم).

و نیز فرمو ده :(و لیحملن اثقالهم و اثقالا مع اثقالهم) و همچنین بعضى از اطاعتها هست که مثل حسنات دیگران را به انسان منتقل مى کند، نه عین آنها را، و قرآن در این باره فرموده :(و نکتب ما قدموا و آثارهم).

باز پاره اى از گناهان است که باعث دو چندان شدن عذاب مى شود، و قرآن در این باره فرموده :(اذا لاذقناه ضعف الحیوة و ضعف المماه) و نیز فرموده :(یضاعف لها العذاب ضعفین .)

و همچنین پاره اى از طاعتها هست که باعث دو چندان شدن ثواب مى شود، مانند انفاق در راه خدا که در باره اش فرموده :(مثل الذین ینفقون اموالهم فى سبیل اللّه کمثل حبة انبتت سبع سنابل فى کل سنبلة ماه حبة). و نظیر این تعبیر در دو آیه زیر آمده :(اولئک یوتون اجرهم مرتین)(یوتکم کفلین من رحمته ، و یجعل لکم نورا تمشون به ، و یغفر لکم).

علاوه بر اینکه به حکم آیه شریفه(من جاء بالحسنه فله عشر امثالها) بطور کلى کارهاى نیک پاداش مکرر دارد.

و نیز پاره اى از حسنات هست که سیئات را مبدل به حسنات مى کند، و خداى تعالى

در این باره فرموده :(الا من تاب و آمن و عمل صالحا فاولئک یبدل اللّه سیئاتهم حسنات). و نیز پاره اى از حسنات است که باعث مى شود نظیرش عاید دیگرى هم بشود، و در این باره فرموده :(و الذین آمنوا و اتبعتهم ذریتهم بایمان ، الحقنا بهم ذریتهم و ما التناهم من عملهم من شى ء، کل امرء بما کسب رهین).

ممکن است اگر در قرآن بگردیم نظیر این معنا را در گناهان نیز پیدا کنیم ، مانند ظلم به ایتام مردم ، که باعث مى شود فرزند خود انسان یتیم شود، و نظیر آن ستم در فرزندان ستمگر جریان یابد، که در این باره مى فرماید:(و لیخش الذین لوترکوا من خلفهم ذریة ضعافا خافوا علیهم).

و باز پاره اى حسنات است که سیئات صاحبش را به دیگرى و حسنات آن دیگرى را به وى مى دهد همچنانکه پاره اى از سیئات است که حسنات صاحبش را به دیگرى و سیئات دیگرى را به او مى دهد، و این از عجایب امر جزا و است حقاق است ، که ان شاء اللّه بحث پیرامون آن در ذیل آیه شریفه :(لیمیز اللّه الخبیث من الطیب ، و یجعل الخبیث بعضه على بعض ، فیرکمه جمیعا، فیجعله فى جهنم) و در موارد همه این آیاتى که دیدید روایات بسیار متنوعى وارد شده ، که ان شاء اللّه هر دسته از آنها را در ذیل آیه مناسبش نقل خواهیم کرد.

نظامى که از لحاظ پاداش و کیفر اعمال بر اعمال حاکم است مغایر نظام طبیعىاعمال است

و با دقت در آیات سابق و تدبر در آنها این معنا روشن مى شود که اعمال انسانها از حیث مجازات یعنى از حیث تاءثرش در سعادت و شقاوت آدمى نظامى دارد غیر آن نظامى که اعمال از حیث طبع در این عالم دارد.

چون در این عالم عمل خوردن مثلا که یک عمل انسانى است ، از حیث اینکه عبارت است از مجموع حرکاتى جسمانى و فعل و انفعالهائى مادى که تنها قائم به شخص خورنده است ، و اثرش هم که عبارت است از سیر شدن ، عاید فاعل به تنهائى مى شود، و با خوردن من دیگرى سیر نمى شود،

و همچنین قیامى به غذاى خورده شده دارد، که آن را از صورتى به صورت دیگر در مى آورد، ولى با جویدن این غذا غذاهاى دیگر جویده نمى شود، و هضم نمى گردد، و نیز غذائى که به صورت نان بوده مبدل به برنج نمى شود، و ذات و هویتش متبدل نمى گردد و همچنین اگر زید عمرو را بزند، این حرکاتى که از او سر زده تنها زدن است و چیز دیگرى نیست ، و تنها زید زننده است نه دیگرى ، و تنها عمرو زده شده نه دیگرى ، و همچنین مثالهاى دیگر.

و لیکن همین افعال در نشاءه سعادت و شقاوت احکامى دیگر دارد، همچنانکه مى بینیم قرآن کریم گناهان را که از نظر نظام دنیائى اى بسا خدمت به نفس و کام گیرى از لذات باشد ظلم به نفس خوانده مى فرماید:(و ما ظلمونا و لکن کانوا انفسهم یظلمون).

و نیز فرموده :(و لا یححق المکر السیى ء الا باهله) و نیز فرموده :(انظر کیف کذبوا على انفسهم).

و نیز فرموده :(ثم قیل لهم این ما کنتم تشرکون ، من دون اللّه ؟ قالوا: ضلوا عنا، بل لم نکن ندعوا من قبل شیئا. کذلک یضل اللّه الکافرین).

اختلاف بین این دو نظام نه تنها مخالف مبانى عقلى نیست بلکه مبتنى بر احکام کلیهعقلائیه است

و سخن کوتاه آنکه عالم مجازات نظامى جداگانه دارد، چه بسا مى شود که یک عمل در آن عالم مبدل به عملى دیگر مى شود، و چه بسا عملى که از من سر زده مستند به دیگرى مى شود، و چه بسا به فعلى حکمى مى شود غیر آن حکمى که در دنیا داشت ، و همچنین آثار دیگرى که مخالف با نظام عالم جسمانى است .

و این معنا نباید باعث شود که کسى توهم کند که اگر این مطلب را مسلم بگیریم باید احکام عقل را در مورد اعمال و آثار آن بکلى باطل بدانیم ، و در اینصورت دیگر سنگ روى سنگ قرار نمى گیرد، بدین جهت جاى این توهم نیست که ما مى بینیم خداى سبحان هر جا استدلال خودش و یا ملائکه موکل بر امور را بر مجرمین در حال مرگ یا برزخ حکایت مى کند، و همچنین هر جا امور قیامت و آتش و بهشت را نقل مى نماید،

همه جا به حجت هاى عقلى یعنى حجتهائى که عقل بشر با آنها آشنا است استدلال مى کند، و همه جا بر این نکته تکیه دارد، که خدا به حق حکم مى کند و هرکس هر چه کرده به کمال و تمام به او بر مى گردد.

و از آن جمله مى فرماید:(و نفخ فى الصور فصعق من فى السموات و من فى الارض الامن شاء اللّه ، و نفخ فیه اخرى ، فاذا هم قیام ینظرون و اشرقت الارض بنور ربها،و وضع الکتاب و جى ء بالنبیین ، و الشهداء و قضى بینهم بالحق و هم لا یظلمون ، و وفیت کل نفس ما عملت و هو اعلم بما یفعلون).

و نیز در قرآن این خبر مکرر آمده ، که خدا بزودى در قیامت در میان مردم به حق داورى ، و در آنچه اختلاف دارند به حق حکم مى کند، و در این باب کلامى که از شیطان حکایت فرموده کافى است که گفت :(ان اللّه وعدکم وعد الحق ، و وعدتکم ، فاخلفتکم ، و ما کان لى علیکم من سلطان ، الا ان دعوتکم فاست جبتم لى ، فلا تلومونى ، ولوموا انفسکم).

از اینجا مى فهمیم که هر چند میان نشاءه طبیعت و نشاءه جزا همانطور که گفتیم اختلاف روشنى هست ، و لیکن چنان هم نیست که حجت و دلیل عقلى در نشاءه اعمال و نشاءه جزا باطل باشد، چیزى که هست باید با دقت و تدبر حل عقده کرد.

طریقه سخن گفتن قرآن با مردم در خصوصیات احکام جزا-----------روایتى در شاءن نزول آیه(یسئلونک عن الشهر الحرامقتال فیه ...)

و نیز در الدرالمنثور است که ابن جریر از طریق سدى روایت کرده که گفت : رسولخدا(صلى الله علیه و آله و سلم) قشونى به ناحیه اى فرستاد،

و در آن قشون هفت نفر یک فرمانده داشتند، که فرمانده آنان عبد اللّه بن جحش اسدى و بقیه نفرات عمار یاسر بود، و ابو حذیفه بن عتبه بن ربیعه ، و سعد بن ابى وقاص ، وعتبه بن صفوان سلمى ، هم پیمان بنى نوفل ، و سهل بن بیضا، و عامر بن فهیره ، و واقد بن عبد اللّه یربوعى ، هم پیمان عمر بن خطاب ، و رسولخدا(صلى اللّه علیه و آله و سلم) فرمانى نوشت براى فرمانده آنان ، و دستور داد آن را نخواند تا به ملل برسد،و در آنجا پیاده شود همینکه عبداللّه و نفراتش به آن بیابان رسیدند، نامه را گ شود، دید نوشته حرکت کن تا برسى به بیابان نخله عبد اللّه به یارانش گفت : هر کس خریدار مرگ است راه بیفتد، و وصیت خود را بکند من وصیت خود را مى کنم ، و به پیروى از دستور رسولخدا حرکت خواهم کرد، این بگفت و حرکت کرد، و از نفراتش سعد بن ابى وقاص و عتبه بن غزوان(ظاهرا صفوان باشد) که شترى از شتران خود را گم کرده و به دنبال آن رفته بودند جاى ماندند، و ابن جحش همچنان پیش مى رفت ، تا رسید به حکم بن کیسان و عبد اللّه بن مغیره بن عثمان ، و عمر و حضرمى ، عبداللّه با این چند نفر جنگ کرد، تا در آخر حکم بن کیسان و عبد اللّه بن مغیره بن عثمان اسیر شدند، و عمر و حضرمى کشته شد، که واقد بن عبد اللّه او را کشت ، و این اولین غنیمتى بود که به دست اصحاب محمد(صلى الله علیه و آله و سلم) افتاد، همینکه وارد مدینه شدند، و اسرا و اموال را همراه آوردند مشرکین اعتراض کردند که محمد ادعا مى کند که پیرو فرمان خداست آن وقت خود اولین کس مى شود که حرمت ماه حرام را مى شکند.

به دنبال این واقعه بود که این آیه شریفه نازل شد(یسئلونک عن الشهر الحرام قتال فیه قل قتال فیه کبیر) درست است ما هم مى گوئیم این عمل حلال نیست ، اما شما مشرکین بزرگتر از قتل در ماه حرام را مرتکب شدید آن زمان که کفر ورزیدید، و محمد را از آمدن به مکه جلوگیر شدید، و فتنه(که همان شرک به خدا باشد) نزد خدا از قتال در ماه حرام بزرگتر است ، و باز بهمین جهت فرمود:(و صد عن سبیل اللّه ، و کفر به).

مولف : روایات در این معنا و قریب به این معنا از طرق اهل سنت بسیار است ، و نیز در مجمع البیان این معنا روایت شده ، و در بعضى روایات آمده که قشون نامبرده هشت نفر بودند، که نهمى آنان امیرشان بود.

داستانى از تاریخ صدر اسلام و شاءن نزول آیه حرمت جنگ در ماههاى حرام از زبان یکروایت

و باز در الدرالمنثور است که ابن اسحاق و ابن جریر و ابن ابى حاتم و بیهقى از طریق یزید بن رومان از عروه روایت کرده اند که گفت : رسولخدا(صلى الله علیه و آله و سلم) عبد الله بن جحش

را به نخله فرستاد، و به او فرمود: آنجا بمان تا از اخبار قریش چیزى کسب نموده براى ما بیاورى ، و دستور جنگ به او نداده بود، چون این جریان در ماه حرام اتفاق افتاد، و قبل از براه انداختنش فرمانى برایش ‍ نوشته بود، آنگاه فرمود تو و نفراتت حرکت کنید، و بعد از دو روز راهپیمائى فرمان را بازکن ، و بخوان هر چه دستورات داده بودم عمل کن ، و زنهار هیچیک از نفراتت را در آمدن با خودت مجبور مساز عبد اللّه بعد از دو روز راه پیمائى فرمان را باز کرد، دید در آن نوشته شده به راه خود ادامه بده تا به نخله برسى ، و از آنجا اخبار قریش را آنچه بدست مى آورى در دسترس ما قرار دهى ، بعد از خواندن فرمان به نفرات خود گفت : من مطیع فرمان رسول خدایم ، از شما هم هر کس میل به شهادت دارد، با من به راه بیفتد که من به امر رسول خدا را هم را ادامه مى دهم ، و هر کس از آمدن کراهت دارد برگردد، چون رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله و سلم) مرا از اینکه شما را مجبور سازم نهى کرده ، نفراتش همه با او رفتند تا به نجران رسیدند، در نجران سعد بن ابى وقاص و عتبه بن غزوان شترى را که داشتند گم کردند، و به تعقیبش ‍ رفتند، و در نتیجه از عبد اللّه جدا گشتند.

عبد اللّه با بقیه نفراتش به راه خود ادامه دادند، تا به نخله رسیدند، در نخله بودند که سر و کله عمرو بن حضرمى ، و حکم بن کیسان ، و عثمان و مغیره بن عبد اللّه ، با اموالى که با خود داشتند و از طایف چرم و روغن به مکه مى بردند پیدا شد، مسلمانان همینکه آنها را دیدند، واقد بن عبد اللّه که سر خود را تراشیده بود به ایشان نزدیک شد، و ایشان مردى سر تراشیده دیدند عمار گفت : او با شما کارى ندارد، آنگاه اصحاب رسولخدا(صلى الله علیه و آله و سلم) با یکدیگر مشورت کردند که چه کنیم ؟ یکى گفت : اگر اینها را بکشید در ماه حرام کشته اید، چون این جریان در روز آخر جمادى واقع شده بود، و اگر رهایشان کنید دیگر دست به آنها پیدا نخواهید کرد، چون همین شب وارد مکه الحرام مى شوند، و مکه هم جاى کشتن کسى نیست ، و سرانجام نتیجه مشورتشان این شد که ایشان را بکشند، پس واقد بن عبد اللّه تمیمى با یک تیر عمرو بن حضرمى را کشت ، و عثمان بن عبد اللّه و حکم بن کیسان هم اسیر شدند، و مغیره هم فرار کرد، و دست مسلمانان به او نرسید، شتران و اموال را حرکت دادند، تا به مدینه نزد رسولخدا(صلى الله علیه و آله و سلم) آوردند، حضرت فرمود: به خدا سوگند من به شما دستور نداده بودم در ماه حرام جنگ کنید، پس رسول خدا(صلى الله علیه و آله و سلم) آن دو اسیر و اموالشان را توقیف کرد، و در آنها تصرفى نکرد وقتى این سخن را از رسول خدا(صلى الله علیه و آله و سلم) شنیدند، سخت پریشان شده پنداشتند که هلاک گشته اند، مسلمانان هم به این عمل توبیخشان مى کردند.

و اما قریش وقتى از عمل مسلمانان خبردار شد گفتند: محمد خون حرام را ریخت ، و اموالى را به غارت برد، و اسیرانى گرفت ، و حرمت ماه حرام را هتک کرد،(و از این قبیل بدگوئى ها سر دادند) تا آنکه این آیه نازل شد(یسئلونک عن الشهر الحرام قتال فیه ...)،

همینکه این آیه نازل شد، رسول خدا(صلى الله علیه و آله و سلم) اموال را تصرف کرد، و از دو اسیر هم فدیه گرفت ، مسلمانان گفتند: یا رسول اللّه آیا طمع دارى که ما هم جنگ کنیم ؟ در پاسخ آنان این آیه نازل شد(ان الذین آمنوا و الذین هاجروا و جاهدوا فى سبیل اللّه ، اولئک یرجون رحمه اللّه) و این جمعیت هشت نفر بودند، که نهمى آنان عبد اللّه بن جحش امیر ایشان بود.