background
وَأَمَّا الْجِدَارُ فَكَانَ لِغُلَامَيْنِ يَتِيمَيْنِ فِي الْمَدِينَةِ وَكَانَ تَحْتَهُ كَنْزٌ لَهُمَا وَكَانَ أَبُوهُمَا صَالِحًا فَأَرَادَ رَبُّكَ أَنْ يَبْلُغَا أَشُدَّهُمَا وَيَسْتَخْرِجَا كَنْزَهُمَا رَحْمَةً مِنْ رَبِّكَ ۚ وَمَا فَعَلْتُهُ عَنْ أَمْرِي ۚ ذَٰلِكَ تَأْوِيلُ مَا لَمْ تَسْطِعْ عَلَيْهِ صَبْرًا
و اما ديوار، از آنِ دو پسر [بچه‌] يتيم در آن شهر بود، و زير آن، گنجى متعلق به آن دو بود، و پدرشان [مردى‌] نيكوكار بود، پس پروردگار تو خواست آن دو [يتيم‌] به حد رشد برسند و گنجينه خود را -كه رحمتى از جانب پروردگارت بود- بيرون آورند. و اين [كارها] را من خودسرانه انجام ندادم. اين بود تأويل آنچه كه نتوانستى بر آن شكيبايى ورزى.
آیه 82 سوره الْكَهْف

بیان آیات

داستان موسى(ع) و عالم و آنچه از آن استفاده مى شود

در این آیات داستان موسى و برخوردش در مجمع البحرین با آن عالمى که تاویل حوادث را مى دانست براى رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله و سلم) تذکر مى دهد، و این چهارمین تذکرى است که در این سوره دنبال امر آن جناب به صبر در تبلیغ رسالت تذکار داده مى شود تا هم سرمشقى باشد براى استقامت در تبلیغ و هم تسلیتى باشد در مقابل اعراض مردم از ذکر خدا و اقبالشان بر دنیا، و هم بیانى باشد در اینکه این زینت زودگذر دنیا که اینان بدان مشغول شده اند متاعى است که رونقش تا روزى معین است ،

بنابراین ، از دیدن تمتعات آنان به زندگى و بهرهمندیشان به آنچه که اشتهاء کنند دچار ناراحتى نشود، چون در ماوراى این ظاهر یک باطنى است و در ما فوق تسلط آنان بر مشتهیات ، سلطنتى الهى قرار دارد.

پس ، گویا یادآورى داستان موسى و عالم براى اشاره به این است که این حوادث و وقایعى هم که بر وفق مراد اهل دنیا جریان مى یابد، تاویلى دارد که به زودى بر ایشان روشن خواهد شد، و آن وقتى است که مقدر الهى به نهایت اجل خود برسد و خداى اذن دهد تا از خواب غفلت چندین ساله بیدار شوند، و براى یک نشاة دیگرى غیر نشاة دنیا مبعوث گردند. در آن روز تاویل حوادث امروز روشن مى شود، آن وقت همانهایى که گفتار انبیاء را هیچ میانگاشتند مى گویند: عجب ! رسولان پروردگار، سخن حق مى گفتند و ما قبول نمى کردیم .

و این موسى که در این داستان اسم برده شده همان موسى بن عمران ، رسول معظم خداى تعالى است که بنا به روایات وارده از طرق شیعه و سنى یکى از انبیاء اولوا العزم و صاحب شریعت است .

سخن مفسرین درباره داستان مذکور و شخصیتهاى آن

بعضى هم گفته اند: این موسى غیر موسى بن عمران بلکه یکى از نواده هاى یوسف بن یعقوب(علیهماالسلام) بوده است ، و اسمش ‍ موسى فرزند میشا فرزند یوسف بوده ، و خود از انبیاى بنى اسرائیل بوده است . و لیکن این احتمال را یک نکته تضعیف مى کند، آنچنان که دیگر نباید بدان وقعى نهاد، و آن نکته این است که قرآن کریم نام موسى را در حدود صد و سى و چند مورد برده ، و در همه آنها مقصودش موسى بن عمران بوده است ، اگر در خصوص این یک مورد غیر موسى بن عمران منظور بود، باید قرینه مى آورد تا ذهن به جاى دیگرى منتقل نگردد.

بعضى دیگر گفته اند: داستانى است فرضى و تخیلى که براى افاده این غرض تصویر شده که کمال معرفت ، آدمى را به سرچشمه حیات رسانیده از آب زندگى سیرابش مى کند، و در نتیجه حیاتى ابدى مى یابد که دنبالش مرگ نیست ، و سعادتى سرمدى به دست مى آورد که مافوقش هیچ سعادتى نیست .

لیکن این وجه جز با تقدیر گرفتن درست نمى شود، و تقدیر هم دلیل مى خواهد، و ظاهر کتاب عزیز مخالف آن است ، و در آن هیچ خبرى از قضیه چشمه حیات نیست ، و جز گفته بعضى از مفسرین و قصهسرایان از اهل تاریخ ماخذى اصیل و قرآنى که بتوان به آن استناد جست ندارد.

وجدان حسى هم آن را تایید نکرده و در هیچ ناحیه از نواحى کره زمین چنین چشمهاى یافت نشده است .

و در باره آن جوانى که همراه موسى(علیهالسلام) بوده بعضى گفته اند وصى او یوشع بن نون بوده ، و این معنا را روایات هم تایید مى کند. و بعضى گفته اند: از این جهت فتى نامى ده شده که همواره در سفر و حضر همراه او بوده است ، و یا از این جهت بوده که همواره او را خدمت مى کرده است .

و اما آن عالمى که موسى دیدارش کرد و خداى تعالى بدون ذکر نامش به وصف جمیلش او را ستوده و فرموده :(عبدا من عبادنا اتیناه رحمة من عندنا و علمناه من لدنا) علما اسمش - به طورى که در روایات آمد - خضر یکى از انبیاء معاصر موسى بوده است . و در بعضى دیگر آمده که خدا خضر را طول عمر داده و تا امروز هم زنده است . و این مقدار از مطالب در باره خضر عیبى ندارد، و قابل قبول هم هست ، زیرا عقل و یا دلیل نقل قطعى بر خلافش نیست ، و لیکن به این مقال اکتفاء نکرده اند، و در باره شخصیت او در میان مردم حرفهایى طولانى در تفاسیر مطول آمده و قصه ها و حکایاتى در باره اشخاصى که او را دیده اند نقل شده که روایات راجع به آن خالى از اساطیر قبل از اسلام و مطالب جعلى و دروغى نیست .

آغاز داستان موسى و همراه خود

و اذ قال موسى لفتیه لا ابرح حتى ابلغ مجمع البحرین او امضى حقبا.

ظرف(اذ) متعلق به مقدر است ، و جمله ، عطف است بر همان نقطه عطفى که تذکیرهاى سه گانه سابق بدانجا عطف مى شد. و کلمه(لا ابرح) به معناى(لا ازال) است ، و این کلمه از افعال ناقصه است که خبرش به منظور اختصار حذف شده ، چون جمله(حتى ابلغ) بر آن دلالت مى کند، و تقدیر آن چنین است :( لا ابرح امشى - مدام خواهم رفت ، و یا سیر خواهم کرد).

و در باره اینکه مجمع البحرین کجاست ؟ بعضى گفته اند: منتهى الیه دریاى روم( مدیترانه) از ناحیه شرقى ، و منتهى الیه خلیج فارس ‍ از ناحیه غربى است ، که بنابراین مقصود از مجمع البحرین آن قسمت از زمین است که به یک اعتبار در آخر شرقى مدیترانه و به اعتبار دیگر در آخر غربى خلیج فارس قرار دارد، و به نوعى مجاز آن را محل اجتماع دو دریا خوانده اند.

کلمه(حقب) به معناى دهر و روزگار است ، و اگر نکرده آمده بدین جهت است که بر وصفى محذوف دلالت کند چه تقدیر کلام :(حقبا طویلا - روزگارى دراز) است .

و معناى آیه - و خدا داناتر است - این است : به یاد آر آن زمانى را که موسى به جوان ملازم خود گفت مدام راه مى پیمایم تا به مجمع البحرین برسم و یا روزگارى طولانى به سیر خود ادامه دهم .

فلما بلغا مجمع بینهما نسیا حوتهما فاتخذ سبیله فى البحر سربا

ظاهرا اضافه(مجمع) بر کلمه(بینهما) اضافه صفت به موصوف است و اصل آن چنین است : بین دو دریا که اینچنین صفت دارد که مجمع آن دو است .

حکایت ماهى بریان شده که خود را به دریا انداخته است

( نسیا حوتهما) - از دو آیه بعد استفاده مى شود که ماهى مذکور ماهى نمک خورده و یا بریان شده بوده و آن را با خود برداشته اند که در بین راه غذایشان باشد، نه اینکه ماهى زندهاى بوده . و لیکن همین ماهى بریان شده در آن منزل که فرود آمدند زنده شده و خود را به دریا انداخته است و جوان همراه موسى نیز زنده شدن آن را و شنایش را در آب دریا دیده . چیزى که هست یادش رفته بود که به موسى بگوید و موسى هم فراموش کرده بود که از او بپرسد ماهى کجاست ، و بنابراین اینکه فرموده(نسیا حوتهما - هر دو، ماهى خود را فراموش کردند) معنایش این مى شود که موسى فراموش کرد که ماهى در خورجین است و رفیقش هم فراموش کرد که به وى بگوید ماهى زنده شد و به دریا افتاد.

این آن معنایى است که مفسرین هم استفاده کرده اند ولى باید دانست که آیات مورد بحث صریح نیست در اینکه ماهى مزبور بعد از مردن زنده شده باشد، بلکه تنها از ظاهر(فراموش کردند ماهیشان را) و از ظاهر کلام رفیق موسى که گفت :( من ماهى را فراموش کردم) این معنا استفاده مى شود که ماهى را روى سنگى لب دریا گذاشته بوده اند و به دریا افتاده و یا موج دریا آن را به طرف خود کشیده است و در اعماق دریا فرو رفته و ناپدید شده است . این معنا را روایات تایید میکند، زیرا در آنها آمده که قضیه گم شدن ماهى علامت دیدار با خضر بوده نه زنده شدن آن - و خدا داناتر است .

( فاتخذ سبیله فى البحر سربا) - کلمه(سرب) به معناى مسلک و مذهب است .(سرب) و(نفق) عبارت است از راهى که در زیر زمین کنده شده و از نظر عموم پنهان است . گویا راهى را که ماهى موسى پیش گرفته و به دریا رفت تشبیه به نقبى کرده که کسى پیش بگیرد و ناپدید شود.

فلما جاوزا قال لفتیه اتنا غداءنا لقد لقینا من سفرنا هذا نصبا

در مجمع البیان گفته :(نصب)، و( صب) و(تعب) هر سه نظیر همند و عبارتند از آن سستى که از ناحیه خستگى دست مى دهد.

و مراد از(غداء) عبارت است از هر چه که با آن چاشت کنند. و از همین کلمه فهمیده مى شود که موسى این سخن را در روز گفته .

و معنایش این است : بعد از آنکه از مجمع البحرین گذشتند موسى به جوان ملازم خود فرمود تا چاشتشان که عبارت از همان ماهیى بوده که با خود برداشته بودند بیاورد زیرا از مسافرت خود خسته شده به تجدید نیرو نیازمند شده اند.

قال ارایت اذ اوینا الى الصخرة ...

این جمله حکایت پاسخ آن جوان به موسى(علیهالسلام) است که به یاد آن جناب مى اندازد آن ساعتى را که در کنار صخره ، منزل کردند. و دلالت مى کند بر اینکه صخره در همان منزل و در کنار آب قرار داشته چون جلوتر فرمود:(ماهى راه خود را به سوى دریا پیش گرفت) و در اینجا مى فرماید آنجا(که کنار صخره نشسته بودیم) و با در نظر گرفتن جملهاى که گذشت که این جریان در مجمع البحرین بوده حاصل پاسخى که به موسى داده این مى شود که غذایى نداریم تا با آن سد جوع کنیم ، چون غذاى ما همان ماهیى بود که زنده شد و در دریا شناور گشت . آرى ، وقتى به مجمع البحرین رسیدیم و در کنار آن صخره منزل کردیم( ماهى به دریا رفت) و من فراموش کردم به شما خبر دهم .

بنابراین ، جمله(ا رایت اذ اوینا الى الصخرة) به یاد آن جناب مى آورد آن حالى را که نزد صخره منزل کردند تا اندکى استراحت کنند. و در جمله(فانى نسیت الحوت) حال در تقدیر است ،(و تقدیر کلام من حال ماهى را فراموش کردم است). دلیل این تقدیر به طورى که دیگران هم گفته اند جمله(و ما انسانیه) است ، و تقدیرش(و ما انسانى ذکر الحوت لک الا الشیطان - یادآورى ماهى را براى تو از یادم نبرد مگر شیطان) مى باشد. پس معلوم مى شود وى خود ماهى را فراموش نکرده بوده ، بلکه ذکر آن را فراموش کرده ، یعنى یادش رفته که براى موسى تعریف کند.

اشاره به اینکه انبیاء(علیهم السلام) از مطلق آزار و ایذاء شیطان مصون نیستند

و اگر مساله فراموشى را به شیطان و تصرفات او نسبت داده عیبى و اشکالى ندارد، و با عصمت انبیاء از تصرف شیطان منافات ندارد،

زیرا انبیاء(علیهمالسلام) از آنچه برگشتش به نافرمانى خدا باشد( از آن جمله سهل انگارى در اطاعت خدا) معصومند، نه مطلق ایذاء و آزار شیطان حتى آنهائى که مربوط به معصیت نیست ، زیرا در نفى اینگونه تصرفات دلیلى در دست نیست ، بلکه قرآن کریم اینگونه تصرفات را براى شیطان در انبیاء اثبات نموده است . آنجا که مى فرماید:(و اذکر عبدنا ایوب اذ نادى ربه انى مسنى الشیطان بنصب و عذاب).

( و اتخذ سبیله فى البحر عجبا) - یعنى راه خود را در دریا گرفت و رفت اما گرفتنى عجیب . بنابراین ، کلمه(عجبا) وصفى است که در جاى موصوف خود که مطلق(اتخاذ) باشد نشسته است . بعضى گفته اند: جمله( و اتخذ سبیله فى البحر) کلام رفیق موسى(علیهالسلام) بوده ، و کلمه(عجبا) کلام خود آن جناب است ، ولى سیاق این قول را نمى پذیرد.

باقى میماند این نکته که باید دانست آن احتمالى که در جمله(نسیا حوتهما...) دادیم در این جمله نیز مى آید - و خدا داناتر است .

قال ذلک ما کنا نبغ فارتدا على اثارهما قصصا

کلمه(بغى) به معناى طلب کردن است . و جمله(فارتدا) از مصدر ارتداد به معناى برگشتن به نقطه نخستین است . و مقصود از آثار جاى پاها است . و کلمه(قصص) به معناى دنبال جاى پا را گرفتن و رفتن است . معناى آیه این است که موسى گفت : این جریان که در باره ماهى اتفاق افتاد همان علامتى بود که ما در جستجویش بودیم ، لا جرم از همانجا برگشتند، و درست از آنجا که آمده بودند( با چه دقتى) جاى پاى خود را گرفته پیش رفتند.

از جمله(ذلک ما کنا نبغ فارتدا) کشف مى شود، که موسى(علیهالسلام) قبلا از طریق وحى مامور بوده که خود را در مجمع البحرین به عالم برساند، و علامتى به او داده بودند، و آن داستان گم شدن ماهى بوده ، حال یا خصوص قضیه زنده شدن و به دریا افتادن و یا یک نشانى مبهم و عمومى ترى از قبیل گم شدن ماهى و یا زنده شدن آن - و یا مرده زنده شدن ، و یا امثال آن بوده است ، و لذا مى بینیم حضرت موسى به محضى که قضیه ماهى را مى شنود مى گوید:(ما هم در پى این قصه بودیم) و بى درنگ از همانجا برگشته خود را به آن مکان که آمده بود مى رسانند، و در آنجا به آن عالم برخورد مى نمایند.

ملاقات موسى(علیه السلام) با بنده اى از بندگان خدا خضر(ع) که به او رحمت وعلم داده شده

فوجدا عبدا من عبادنا اتیناه رحمة من عندنا...

*

هر نعمتى ، رحمتى است از ناحیه خدا به خلقش ، لیکن بعضى از آنها در رحمت بودنش اسباب عالم هستى واسطه است ، مانند نعمتهاى مادى ظاهرى ، و بعضى از آنها بدون واسطه رحمت است ، مانند نعمتهاى باطنى از قبیل نبوت و ولایت و شعبه ها و مقامات آن .

و از اینکه رحمت را مقید به قید(من عندنا) نموده که مى فهماند کسى دیگر غیر خدا در آن رحمت دخالتى ندارد، فهمیده مى شود که منظور از رحمت مذکور همان رحمت قسم دوم یعنى نعمتهاى باطنى است .

و از آنجائى که ولایت مختص به ذات بارى تعالى است همچنانکه خودش فرموده(فالله هو الولى) ولى نبوت چنین نیست ، زیرا غیر خدا از قبیل ملائکه کرام نیز در آن دخالت داشته ، وحى و امثال آن را انجام مى دهند، لذا مى توان گفت منظور از جمله(رحمة من عندنا) - که با نون عظمت( من عندنا) آورده شده و نفرموده(من عندى - از ناحیه من) - همان نبوت است ، نه ولایت . و به همین بیان تفسیر آن کسى که کلمه مذکور را به نبوت معنا کرده تایید مى شود.

( و علمناه من لدنا علما) - این علم نیز مانند رحمت علمى است که غیر خدا کسى در آن صنعى و دخالتى ندارد، و چیزى از قبیل حس و فکر در آن واسطه نیست . و خلاصه ، از راه اکتساب و استدلال به دست نمى آید. دلیل بر این معنا جمله(من لدنا) است که مى رساند منظور از آن علم ، علم لدنى و غیر اکتسابى و مختص به اولیاء است . و از آخر آیات استفاده مى شود که مقصود از آن ، علم به تاویل حوادث است .

تقاضاى تعلیم از طرف موسى(ع) و پاسخ حضرت حضر(ع)

قال له موسى هل اتبعک على ان تعلمن مما علمت رشدا

کلمه(رشد) در معنا مخالف(غى) است ، آن به معناى اصابت به واقع و صواب و این به معناى خطا رفتن است . کلمه(رشد) در آیه شریفه ، مفعول له و یا مفعول به است . و معناى آیه این است که : موسى گفت آیا اجازه مى دهى که با تو بیایم ، و تو را بر این اساس پیروى کنم که آنچه خدا به تو داده براى اینکه من هم به وسیله آن رشد یابم به من تعلیم کنى ؟ و( یا) آنچه را که خدا از رشد به تو داده به من هم تعلیم کنى ؟.

قال انک لن تستطیع معى صبرا

در این جمله خویشتن دارى و صبر موسى را در برابر آنچه از او مى بیند با تاکید نفى مى کند،

و خلاصه مى گوید: تو نمى توانى آنچه را که در طریق تعلیم از من مى بینى تحمل کنى و دلیل بر این تاکید چند چیز است ، اول کلمه(ان). دوم آوردن کلمه صبر است به صورت نکره در سیاق نفى ، چون نکره در سیاق نفى ، افاده عمومیت مى کند. سوم اینکه گفت : تو استطاعت و توانایى صبر را ندارى و نفرمود(نسبت به آنچه که تو را تعلیم دهم صبر ندارى).

چهارم اینکه قدرت بر صبر را با نفى سبب قدرت که عبارت است از احاطه و علم به حقیقت و تاویل واقع نفى مى کند پس در حقیقت فعل را با نفى یکى از اسبابش نفى کرده ، و لذا مى بینیم موسى در هنگامى که آن عالم معنا و تاویل کرده هاى خود را بیان کرد تغیرى نکرد، بلکه در هنگام دیدن آن کرده ها در مسیر تعلیم بر او تغیر کرد، و وقتى برایش معنا کرد قانع شد. آرى ، علم حکمى دارد و مظاهر علم حکمى دیگر.

نظیر این تفاوتى که در علم و در مظاهر علم رخ داده داستان موسى(علیهالسلام) است در قضیه گوساله که در سوره اعراف آمده ، با اینکه خداى تعالى در میقات به او خبر داد که قوم تو بعد از آمدنت به وسیله سامرى گمراه شدند، و خبر دادن خدا از هر خبر دیگرى صادقتر است ، با این وصف آنجا هیچ عصبانى نشد ولى وقتى به میان قوم آمد و مظاهر آن علمى را که در میقات به دست آورده بود با چشم خود دید پر از خشم و غیظ شده الواح را انداخت ، و موى سر برادر را گرفت و کشید.

پس جمله(انک لن تستطیع معى صبرا...) اخبار به این است که تو طاقت روش تعلیمى مرا ندارى ، نه اینکه تو طاقت علم را ندارى .

و کیف تصبر على ما لم تحط به خبرا

کلمه(خبر) به معناى علم است ، و علم هم به معناى تشخیص و تمیز است ، و معنا این است که : خبر و اطلاع تو به این روش و طریقه احاطه پیدا نمى کند.

قال ستجدنى ان شاء الله صابرا و لا اعصى لک امرا

موسى(علیهالسلام) در این جمله وعده مى دهد که به زودى خواهى دید که صبر مى کنم و تو را مخالفت و عصیان نمى کنم ، ولى وعده خود را مقید به مشیت خدا کرد تا اگر تخلف نمود دروغ نگفته باشد. و جمله(و لا اعصى ...) عطف است بر کلمه(صابرا) چون کلمه مزبور هر چند وصف است ، ولى معناى فعل را مى دهد، و بنابراین وعده(لا اعصى) هم مقید به مشیت هست . پس اگر نهى او را از سوءال مخالفت کرد بارى وعده(لا اعصى) را خلف نکرد، چون این وعده نیز مقید بوده .

قال فان اتبعتنى فلا تسلنى عن شى ء حتى احدث لک منه ذکرا

ظاهر این است که کلمه(منه) متعلق به کلمه(ذکرا) باشد، و احداث ذکر از هر چیز به معناى ابتداء و آغاز به ذکر آن است بدون اینکه از طرف مقابل تقاضایى شده باشد. و معناى جمله این است که : اگر پیروى مرا کردى باید از هر چیزى که دیدى و برایت گران آمد سؤ ال نکنى تا خودم در بیان معنا و وجه آن ابتداء کنم . و در این جمله اشاره است به اینکه به زودى از من حرکاتى خواهى دید که تحملش بر تو گران مى آید، ولى به زودى من خودم برایت بیان مى کنم . اما براى موسى مصلحت نیست که ابتداء به سؤ ال و استخبار کند، بلکه سزاوار او این است که صبر کند تا خضر خودش بیان کند.

ادب و تواضع فراوان موسى(ع) در برابر استاد(خضر علیه السلام)

مطلب عجیبى که از این داستان استفاده مى شود رعایت ادبى است که موسى(علیهالسلام) در مقابل استادش حضرت خضر نموده ، و این آیات آن را حکایت کرده است ، با اینکه موسى(علیهالسلام) کلیم الله ، و یکى از انبیاى اولوا العزم و آورنده تورات بوده ، مع ذلک در برابر یک نفر که مى خواهد به او چیز بیاموزد چقدر رعایت ادب کرده است !.

از همان آغاز برنامه تا به آخر سخنش سرشار از ادب و تواضع است ، مثلا از همان اول تقاضاى همراهى با او را به صورت امر بیان نکرد، بلکه به صورت استفهام آورده و گفت : آیا مى توانم تو را پیروى کنم ؟ دوم اینکه همراهى با او را به مصاحبت و همراهى نخواند، بلکه آن را به صورت متابعت و پیروى تعبیر کرد. سوم اینکه پیروى خود را مشروط به تعلیم نکرد، و نگفت من تو را پیروى مى کنم به شرطى که مرا تعلیم کنى ، بلکه گفت : تو را پیروى مى کنم باشد که تو مرا تعلیم کنى . چهارم اینکه رسما خود را شاگرد او خواند. پنجم اینکه علم او را تعظیم کرده به مبدئى نامعلوم نسبت داد، و به اسم و صفت معینش نکرد، بلکه گفت(از آنچه تعلیم داده شدهاى) و نگفت از(آنچه مى دانى). ششم اینکه علم او را به کلمه(رشد) مدح گفت و فهماند که علم تو رشد است( نه جهل مرکب و ضلالت). هفتم آنچه را که خضر به او تعلیم مى دهد پارهاى از علم خضر خواند نه همه آن را و گفت :(پارهاى از آنچه تعلیم داده شدى مرا تعلیم دهى) و نگفت(آنچه تعلیم داده شدى به من تعلیم دهى). هشتم اینکه دستورات خضر را امر او نامید، و خود را در صورت مخالفت عاصى و نافرمان او خواند و به این وسیله شان استاد خود را بالا برد. نهم اینکه وعدهاى که داد وعده صریح نبود، و نگفت من چنین و چنان مى کنم ، بلکه گفت : ان شاء الله به زودى خواهى یافت که چنین و چنان کنم . و نیز نسبت به خدا رعایت ادب نموده ان شاء الله آورد.

خضر(علیهالسلام) هم متقابلا رعایت ادب را نموده اولا با صراحت او را رد نکرد، بلکه به طور اشاره به او گفت که :

تو استطاعت بر تحمل دیدن کارهاى مرا ندارى . و ثانیا وقتى موسى(علیهالسلام) وعده داد که مخالفت نکند امر به پیروى نکرد، و نگفت :(خیلى خوب بیا) بلکه او را آزاد گذاشت تا اگر خواست بیاید، و فرمود:( فان اتبعتنى - پس اگر مرا پیروى کردى). و ثالثا به طور مطلق از سؤ ال نهیش نکرد، و به عنوان صرف مولویت او را نهى ننمود بلکه نهى خود را منوط به پیروى کرد و گفت :(اگر بنا گذاشتى پیرویم کنى نباید از من چیزى بپرسى) تا بفهماند نهیش صرف اقتراح نیست بلکه پیروى او آن را اقتضاء مى کند.

صبر نیاوردن موسى(ع) به سکوت در برابراعمال خضر(ع)

فانطلقا حتى اذا رکبا فى السفینة خرقها قال اخرقتها لتغرق اهلها لقد جئت شیئا امرا

کلمه(امر) - به کسر همزه - به معناى داهیه عظیم و مصیبت بزرگ است . و جمله(فانطلقا) تفریع بر مطلب قبلى است ، و مقصود از آن - روانه شدن - موسى و خضر است . از این جمله برمى آید که از اینجا به بعد دیگر جوان همراه موسى با آن دو روانه نشده است . لام در جمله(لتغرق اهلها) لام غایت است ، زیرا هر چند که عاقبت سوراخ کردن کشتى غرق شدن است و قطعا خضر منظورش به دست آمدن این غایت و نتیجه نبوده ، و لیکن بسیار مى شود که عاقبت قهرى و ضرورى از باب ادعا و مجازا غایت منظور نظر گرفته مى شود، چون شنونده و یا خواننده خود مى داند که این عاقبت منظور نظر نیست همچنان که بسیار مى شود که مى گویى : فلانى ، آیا مى خواهى با انجام این کار خودت را هلاک کنى ؟.

قال الم اقل انک لن تستطیع معى صبرا

در این جمله سؤ ال موسى(علیهالسلام) را بیجا قلمداد نموده مى گوید: آیا نگفتم که تو توانایى تحمل با من بودن را ندارى ؟ و با این جمله همى ن گفته خود را که در سابق نیز خاطر نشان ساخته بود مستدل و تایید مى نماید.

قال لا تؤ اخذنى بما نسیت و لا ترهقنى من امرى عسرا

کلمه(رهق) به معناى احاطه و تسلط یافتن به زور است ، و(ارهاق) به معناى تکلیف کردن است . و معناى جمله این است که مرا به خاطر نسیانى که کردم و از وعدهاى که دادم غفلت نمودم مؤ اخذه مکن و در کار من تکلیف را سخت مگیر. و چه بسا نسیان را به ترک تفسیر کنند، لیکن تفسیر اول روشنتر است ، و به هر حال جمله مورد بحث عذرخواهى موسى(علیهالسلام) است .

فانطلقا حتى اذا لقیا غلاما فقتله قال اقتلت نفسا زکیة بغیر نفس لقد جئت شیئا نکرا

قبل از این جمله مطلبى به منظور اختصار حذف شده ، و تقدیر کلام این است که : موسى و خضر از کشتى بیرون شده به راه افتادند.

غرض اصلى آیات بیان یک داستان و سه اعتراض است نه بیان سه داستان

کلمه(فقتله) در جمله(حتى اذا لقیا غلاما فقتله) با حرف فاء عطف شده بر شرط(اذا) و کلمه(قال) جزاء شرط است . این آن نکتهاى است که از ظاهر کلام استفاده مى شود، و از همین جا معلوم میشود که عمده مطلب و نقطه اتکاء کلام بیان اعتراض ‍ موسى است ، نه بیان قضیه قتل ، و نظیر این نکته در آیه بعد که مى فرماید:(فانطلقا حتى اذا اتیا اهل قریة ... لو شئت) نیز به چشم مى خورد، بر خلاف آیه قبلى که مى فرمود:(فانطلقا حتى اذا رکبا فى السفینة خرقها قال) که جزاء(اذا) در آن ، جمله(خرقها) است . و جمله(قال ...) کلامى جداگانه و جدید است .

و بنابراین ، پس این آیات مى خواهد یک داستان را بیان کند که موسى سه مرتبه یکى پس از دیگرى به خضر اعتراض کرده است نه اینکه خواسته باشد سه داستان را بیان کرده باشد که موسى در هر یک اعتراضى نموده ، پس کانه گفته شده : داستان چنین و چنان شد و موسى بر او اعتراض کرد، دوباره اعتراض کرد، بار سوم هم اعتراض کرد. پس غرض و نقطه اتکاء کلام ، بیان سه اعتراض موسى است ، نه عمل خضر و اعتراض موسى تا سه داستان بشود.

این را بدان جهت گفتیم که وجه فرق میان این سه آیه روشن شود که چرا در اولى(خرقها) جواب(اذا) قرار گرفته ولى جمله(قتله) و(وجدا) و جمله(اقامه) در آیه دوم و سوم جواب قرار نگرفته بلکه جزء شرط و معطوف بر آن شده است ؟ - دقت فرمائید.

کلمه(زکیة) در جمله(اقتلت نفسا زکیة) به معناى طاهره است ، و مراد، طهارت و پاکى او از گناه است ، چون آن کسى که به دست خضر کشته شد کودکى بوده که به طورى که از کلمه(غلاما) استفاده مى شود به سن بلوغ نرسیده بوده ، و این پرسش ‍ موسى پرسش انکارى بوده است .

و جمله(بغیر نفس) معنایش این است که(بدون اینکه او کسى را کشته باشد تا مجوز کشته شدنش به قصاص باشد) چون این بچه غیر بالغ کسى را نکشته بود. و چه بسا از جمله(بغیر نفس) استفاده شود که مقصود از نفس اولى هم جوانى بالغ است یعنى آنکه به دست خضر کشته شده نیز بالغ بوده ، و کلمه(غلام) هم مطلق است ، یعنى هم جوان نابالغ را شامل مى شود و هم بالغ را، و بنابراین احتمال ، معنا چنین مى شود آیا بدون قصاص نفس برى از گناه مستوجب قتل را کشتى ؟.

(لقد جئت شیئا نکرا) - یعنى کارى بس منکر و زشت کردى ، که طبع آن را ناشناس مى داند، و جامعه بشرى آن را نمى شناسد. و اگر سوراخ کردن کشتى را(امر) یعنى کارى خطرناک خواند که مستعقب مصائبى است و کشتن جوانى بى گناه را کارى منکر خواند بدین جهت است که آدمکشى در نظر مردم کارى زشتتر و خطرناکتر از سوراخ کردن کشتى است . گو اینکه سوراخ کردن کشتى مستلزم غرق شدن عده زیادى است ، و لیکن در عین حال چون به مباشرت نیست ، و آدمکشى به مباشرت است ، لذا آدمکشى را(نکر) خواند.

قال الم اقل لک انک لن تستطیع معى صبرا

معناى این جمله روشن است ، و زیادى کلمه(لک) یک نوع اعتراضى است به موسى که چرا به سفارشش اعتناء نکرد. و نیز اشاره به این است که گویا نشنیده که در اول امر به او گفته بود:(انک لن تستطیع معى صبرا). و یا اگر شنیده خیال کرده که شوخى کرده است ، و یا با او نبوده ، و لذا گویا مى گوید: اینکه گفتم(انک لن تستطیع معى صبرا) با تو بودم ، و غیر از تو منظورى نداشتم .

قال ان سالتک عن شى ء بعدها فلا تصاحبنى قد بلغت من لدنى عذرا

ضمیر در(بعدها) به(هذه المرة) و یا(هذه المسالة) که در تقدیر است برمى گردد، و معنایش این مى شود که : اگر بعد از این دفعه و یا بعد از این سؤ ال بار دیگر سؤ الى کردم دیگر با من مصاحبت مکن ، یعنى دیگر مى توانى با من مصاحبت نکنى .

(قد بلغت من لدنى عذرا) یعنى به عذرى که از ناحیه من باشد رسیدى ، و به نهایتش هم رسیدى .

بخش سوم داستان موسى و خصر(ع): بناى دیوار مشرف به سقوط

فانطلقا حتى اذا اتیا اهل قریة استطعما اهلها...

آن کلامى که در آیه قبل در باره(فانطلقا) و(فقتله) گذشت عینا در این آیه نیز در جملات(فانطلقا)(فابوا)(فوجدا)(فاقامه) مى آید.

جمله(استطعما اهلها) صفت آن قریه است ، و اگر فرمود:(تا آمدند به آن دهى که( این صفت داشت که) از اهلش غذا خواستند) و نفرمود(بدهى که از ایشان غذا خواستند) براى این است که تعبیر دهى که از ایشان غذا خواستند تعبیر بدى است ، به خلاف اینکه اول گفته شود آمدند نزد دهى و اهل در تقدیر گرفته شود، چون قریه هم نصیبى از آمدن به سویش دارد،

لذا جائز است مجازا همان قریه را در جاى اهل بگذاریم ، به خلاف غذا خواستن از قریه که مخصوص اهل قریه است ، و بنابراین کلمه(اهلها) از باب به کار بردن اسم ظاهر در جاى ضمیر نیست .

و اگر نفرمود:(حتى اذا اتیا قریة استطعما اهلها) بدین جهت بود، هر چند که اگر اینطور فرموده بود کلمه(قریة) در معناى حقیقیش استعمال شده بود، و لیکن از آنجائى که غرض عمده از این کلام مربوط به جزاء یعنى جمله(قال لو شئت لتخذت علیه اجرا) بوده ، و گرفتن مزد از قریه معنا نداشته ، لذا فرموده :(حتى اذا اتیا اهل قریة).

و همین خود دلیل بر این است که اقامه جدار در حضور اهل ده بوده ، و به همین جهت احتیاجى نبوده که بفرماید(لو شئت لتخذت علیه منهم اجرا) و یا(من اهلها اجرا) یعنى چه میشد که از ایشان( و یا از اهل این ده) در برابر این عمل مزدى مى گرفتى ، و کلمه :(از ایشان) و یا(از اهل ده) را انداخته است - دقت فرمائید.

و مراد از(استطعام طلب) طعام است به عنوان مى همانى و لذا دنبالش فرمود:(فابوا - پس از اینکه میهمانشان کنند مضایقه نمودند). معناى(انقضاض) در جمله(فوجدا فیها جدارا یرید ان ینقض) سقوط و فرو ریختن است ، و اینکه فرموده : مى خواست سقوط کند معنایش این است که در شرف سقوط بود.

و اینکه فرموده :(فاقامه) معنایش این است که خضر آن را درست کرد ولى دیگر نفرمود: چگونه درستش کرد، آیا به طور معجزه و خرق عادت بوده یا از طریق معمولى خرابش کرده و از نو بنیانش نهاده ، و یا با بکار بردن ستون از سقوطش جلوگیرى نموده است . چیزى که هست از اینکه موسى به وى گفت : چرا مزد از ایشان نگرفتى شاید استفاده شود که از راه ساختمان آن را اصلاح کرده اند، نه از راه معجزه ، چون معهود از مزد گرفتن در صورت عمل کردن معمولى است .

در جمله(لو شئت لتخذت علیه اجرا) کلمه(تخذ) به معناى اخذ است ، و ضمیر در(علیه) به اقامهاى برمى گردد که از مفهوم(فاقامه) استفاده مى شود، چون اقامه مصدر است ، هم ضمیر مذکر به آن برمى گردد، و هم مؤ نث ، و سیاق گواهى مى دهد بر اینکه موسى و خضر گرسنه بوده اند. و مقصود موسى از اینکه گفت(خوب است در برابر عملت اجرتى بگیرى) این بوده که با آن اجرت غذایى بخرند تا سد جوع کنند.

جدا شدن موسى و خضر(ع) موسى(ع) را بهتاءویل اعمال خود(سوراخ کردن کشتى ، قتل نوجوان و بناى دیوار)

قال هذا فراق بینى و بینک سانبئک بتاویل ما لم تستطع علیه صبرا

کلمه(هذا) اشاره است به گفته موسى ، یعنى این حرف تو سبب فراق میان من و تو شد. و یا به قول بعضى اشاره به وقت است ، یعنى حالا دیگر وقت فراق میان من و تو رسید. و ممکن است اشاره به خود فراق باشد، یعنى این فراق میان من و تو است که فرا رسید. کانه فراق ، امرى غایب بوده حالا یعنى به محض گفتن موسى(که خوب است مزدى بگیرى) فرا رسیده است .

و اگر گفت :( فراق بین من و بین تو) و نفرمود:(فراق بین ما) به خاطر تاکید بوده . و اگر خضر این حرف را بعد از سؤ ال سوم موسى گفت و جلوتر نگفت براى این بوده که در آن دو نوبت موسى(علیهالسلام) یا عذرخواهى مى کرده همچنان که در نوبت اول چنین کرده و یا از او مهلت مى خواسته همچنان که در نوبت دوم چنین کرد. خود موسى خضر را براى نوبت سوم معذور داشت و گفت بعد از سؤ ال دوم اگر بار سوم از چیزى پرسیدم دیگر با من مصاحبت مکن . بقیه جملات آیه روشن است .

( اما السفینة فکانت لمساکین ...).

از این جمله شروع کرده به تفصیل آن وعدهاى که اجمالا داده و گفته بود به زودى تو را خبر مى دهم .

جمله(ان اعیبها) یعنى آن را معیوب کنم . و همین خود قرینه است بر اینکه مقصود از(کل سفینة) هر سفینه سالم و غیر معیوب بوده است .

(و کان وراءهم ملک) - کلمه(وراء) به معناى پشت سر است ، و ظرفى است در مقابل ظرفى دیگر که همان روبروى آدمى است که به آن(قدام) و(امام) مى گویند، و لیکن گاهى کلمه(وراء) بر جوى که در آن جو دشمنى خود را پنهان کرده و آدمى از آن غافل باشد اطلاق مى شود، هر چند که پشت سر نباشد، بلکه روبرو باشد. و نیز بر جهتى که در آن چیزى باشد که آدمى از آن روگردان است و یا در آن چیزى باشد که آدمى را از غیر خودش به خودش مشغول مى کند، هر چند که پشت سر نباشد. کانه آدمى روى خود را از آن چیز به طرف خلاف آن برمى گرداند، همچنانکه خداى تعالى هر سه معنا را استعمال کرده و فرموده :(فمن ابتغى وراء ذلک فاولئک هم العادون) و نیز فرموده :(و ما کان لبشر ان یکلمه الله الا وحیا او من وراء حجاب) و نیز فرموده :(و الله من ورائهم).

و خلاصه معناى آیه این است که : کشتى مزبور مال عدهاى از مستمندان بوده که با آن در دریا کار مى کردند، و لقمه نانى به دست مى آوردند، و در آنجا پادشاهى بود که کشتیهاى دریا را غصب مى کرد، من خواستم آن را معیوب کنم تا آن پادشاه جبار بدان طمع نبندد، و از آن صرفنظر کند.

( و اما الغلام فکان ابواه مؤ منین فخشینا ان یرهقهما طغیانا و کفرا).

از نظر سیاق و از نظر جمله( و ما فعلته عن امرى) که خواهد آمد بطور روشن چنین به نظر مى رسد که مراد از(خشیت) به طور مجاز پرهیز از روى رأ فت و رحمت باشد، نه معناى حقیقیش که همان تاثر قلبى خاص است .

چون خداى تعالى در آیه(و لا یخشون احدا الا الله) معناى حقیقى خشیت را از انبیاى عظامش نفى کرده است .

و نیز بطور روشن چنین به نظر مى رسد که منظور از جمله(ان یرهقهما طغیانا و کفرا) این باشد که پدر و مادر خود را اغواء نموده و از راه تاثیر روحى وادار بر طغیان و کفر کند، چون پدر و مادر محبت شدید نسبت به فرزند خود دارند. لیکن جمله(و اقرب رحما) که در آیه بعدى است تا حدى تایید مى کند که دو کلمه(طغیانا) و(کفرا) دو تمیز باشند براى(ارهاق) یعنى در حقیقت دو وصف باشند براى غلام نه براى پدر و مادرش .

فاردنا ان یبدلهما ربهما خیرا منه زکوة و اقرب رحما

مقصود از اینکه فرمود(ما خواستیم خدا به جاى این فرزند فرزندى دیگر به آن دو بدهد که از جهت زکات(طهارت) بهتر از او باشد) این است که از جهت صلاح و ایمان بهتر از او باشد، چون در مقابل طغیان و کفر که در آیه قبلى بود همان صلاح و ایمان است ، اصل کلمه(زکات) به طورى که گفته شده طهارت و پاکى است .

و مراد از اینکه فرمود(نزدیک تر از او از نظر رحم باشد) این است که از او بیشتر صله رحم کند، و بیشتر فامیل دوست باشد، و به همین جهت پدر و مادر را وادار به طغیان و کفر نکند. و اما اگر بگوییم(یعنى مهربانتر به پدر و مادر باشد) با جمله(اقرب منه) مناسب نیست ،چون معمولا نمى گویند در مهر و محبت نزدیکتر باشد، و معناى قبلى مناسبتر است .

و این معنا همانطور که از نظر خواننده گذشت تایید مى کند که منظور از جمله( لا یرهقهما طغیانا و کفرا) که در آیه قبلى بود این باشد که فرزند نامبرده پدر و مادر را با طغیان و کفر خود ارهاق کند، یعنى طاغى و کافر کند، نه اینکه به آنها تکلیف کند که طاغى و کافر شوند.

و این آیه به هر حال اشاره به این دارد که ایمان پدر و مادرش نزد خدا ارزش داشته ، آن قدر که اقتضاى داشتن فرزندى مؤ من و صالح را داشته اند که با آن دو صله رحم کند، و آنچه در فرزند اقتضاء داشته خلاف این بوده ، و خدا امر فرموده تا او را بکشد، تا فرزندى دیگر بهتر از او و صالحتر و رحم دوستتر از او به آن دو بدهد.

و اما الجدار فکان لغلامین یتیمین فى المدینة و کان تحته کنز لهما و کان ابوهما صالحا

بعید نیست که از سیاق استظهار شود که مدینه( شهر) مذکور در این آیه غیر از آن قریهاى بوده که در آن دیوارى مشرف به خرابى دیده و بنایش کردند، زیرا اگر مدینه همان قریه بوده دیگر زیاد احتیاج نبوده که بفرماید: دو غلام یتیم در آن بودند، پس گویا عنایت بر این بوده که اشاره کند بر اینکه دو یتیم و سرپرست آن دو در قریه حاضر نبوده اند.

ذکر یتیمى دو پسر، و وجود گنجى متعلق به آن دو در زیر دیوار، و این معنا که اگر دیوار بریزد گنج فاش گشته از بین مى رود، و اینکه پدر آن دو یتیم مردى صالح بوده ، همه زمینه چینى براى این بوده که بفرماید:(فاراد ربک ان یبلغا اشدهما و یستخرجا کنزهما)، و جمله رحمة من ربک تعلیل این اراده است .

پس رحمت خداى تعالى سبب اراده او است به اینکه یتیمها به گنج خود برسند، و چون محفوظ ماندن گنج منوط به اقامه دیوار روى آن بوده ، لا جرم خضر آن را به پا داشت ، و سبب برانگیخته شدن رحمت خدا همان صلاح پدر آن دو بوده که مرگش رسیده و دو یتیم و یک گنج از خود به جاى گذاشته است .

در موافقت دادن میان صلاح پدر ایتام و دفینه کردنش گنج را براى فرزندان بحثهایى طولانى کرده اند با اینکه خداى تعالى دفینه کردن پول را مذمت نموده و فرموده :(و الذین یکنزون الذهب و الفضة و لا ینفقونها فى سبیل الله فبشرهم بعذاب الیم).

لکن آیه مورد بحث متعرض بیش از این نیست که در زیر دیوار گنجى از براى آن دو یتیم بوده ، و دیگر دلالت ندارد بر اینکه پدرشان آن را دفن کرده باشد. علاوه بر اینکه به فرضى هم که پدر آنان دفن کرده باشد توصیف پدر آنان به اینکه مردى صالح بوده خود دلیل بر این است که گنج مزبور هر چه بوده مذموم نبوده . از این هم که بگذریم ممکن است پدر صالح آندو گنجى را به ملاک جایزى براى فرزندانش دفن کرده باشد. این کار بالاتر از سوراخ کردن کشتى نیست ، چطور آن دو کار با تاویل امر الهى جائز باشد اینهم لابد تاویلى داشته است ، البته در این میان روایتى هست که در بحث روایتى آینده خواهد آمد - ان شاء الله تعالى .

این آیه دلالت دارد بر اینکه صلاح انسان گاهى در وارث انسان اثر نیک مى گذارد، و سعادت و خیر را در ایشان سبب مى گردد، همچنانکه آیه شریفه(و لیخش الذین لو ترکوا من خلقهم ذریة ضعافا خافوا علیهم ...) نیز دلالت دارد بر اینکه صلاح پدر و مادر در سرنوشت فرزند مؤ ثر است . و اینکه فرمود(و ما فعلته عن) امرى کنایه است از اینکه حضرت خضر هر کارى که کرده به امر دیگرى یعنى به امر خداى سبحان بوده نه به امرى که نفسش کرده باشد.

کلمه(تستطع)از(استطاع ،یسطیع) به معناى(استطاع ، یستطیع) است . در اول سوره آل عمران هم گذشت که تاویل در عرف قرآن عبارت است از حقیقتى که هر چیزى متضمن آن است و وجودش مبتنى بر آن و برگشتش به آن است ، مانند تاویل خواب که به معناى تعبیر آن است ، و تاویل حکم که همان ملاک آن است ، و تاویل فعل که عبارت از مصلحت و غایت حقیقى آن ، و تاویل واقعه علت واقعى آن است ، و همچنین است در هر جاى دیگرى که استعمال شود.

پس اینکه فرمود:(ذلک تاویل ما لم تسطع ...) اشارهاى است از خضر به اینکه آنچه براى وقایع سهگانه تاویل آورد و عمل خود را در آن وقایع توجیه نمود سبب حقیقى آن وقایع بوده نه آنچه که موسى از ظاهر آن قضایا فهمیده بود، چه آن جناب از قضیه کشتى تسبیب هلاکت مردم ، و از قضیه کشتن آن پسر، قتل بدون جهت ، و از قضیه دیوار سازى سوء تدبیر در زندگى را فهمیده بود.

بعضى از مفسرین گفته اند: خضر(علیهالسلام) در کلام خود ادبى زیبا نسبت به پروردگار خود رعایت کرده و آن قسمت از کارها را که خالى از نقص نبوده به خود نسبت داده مثلا گفته است :(فاردت ان اعیبها) و آنچه انتسابش هم به خود و هم به خدا جائز بوده با صیغه متکلم مع الغیر تعبیر کرده ، و مثلا گفته است :(فاردنا ان یبدلهما ربهما) و یا فرموده : فخشینا و آنچه که مربوط به ربوبیت و تدبیر خداى تعالى بوده به ساحت مقدس او اختصاص داده ، و فرموده :(فاراد ربک ان یبلغا اشدهما).

بحثى تاریخى در دو فصل

1 - داستان موسى و خضر در قرآن

خداى سبحان به موسى وحى کرد که در سرزمینى بندهاى دارد که داراى علمى است که وى آن را ندارد، و اگر به طرف مجمع البحرین برود او را در آنجا خواهد دید به این نشانه که هر جا ماهى زنده - و یا گم - شد همانجا او را خواهد یافت .

موسى(علیهالسلام) تصمیم گرفت که آن عالم را ببیند، و چیزى از علوم او را فرا گیرد، لا جرم به رفیقش اطلاع داده به اتفاق به طرف مجمع البحرین حرکت کردند و با خود یک عدد ماهى مرده برداشته به راه افتادند تا بدانجا رسیدند و چون خسته شده بودند بر روى تخته سنگى که بر لب آب قرار داشت نشستند تا لحظه اى بیاسایند و چون فکرشان مشغول بود از ماهى غفلت نموده فراموشش ‍ کردند.

از سوى دیگر ماهى زنده شد و خود را به آب انداخت - و یا مرده اش به آب افتاد - رفیق موسى با اینکه آن را دید فراموش کرد که به موسى خبر دهد، از آنجا برخاسته به راه خود ادامه دادند تا آنکه از مجمع البحرین گذشتند و چون بار دیگر خسته شدند موسى به او گفت غذایمان را بیاور که در این سفر سخت کوفته شدیم . در آنجا رفیق موسى به یاد ماهى و آنچه که از داستان آن دیده بود افتاد، و در پاسخش گفت : آنجا که روى تخته سنگ نشسته بودیم ماهى را دیدم که زنده شد و به دریا افتاد و شنا کرد تا ناپدید گشت ، من خواستم به تو بگویم ولى شیطان از یادم برد - و یا ماهى را فراموش کردم در نزد صخره پس به دریا افتاد و رفت . موسى گفت : این همان است که ما، در طلبش بودیم و آن تخته سنگ همان نشانى ما است پس باید بدانجا برگردیم . بى درنگ از همان راه که رفته بودند برگشتند، و بندهاى از بندگان خدا را که خدا رحمتى از ناحیه خودش و علمى لدنى به او داده بود بیافتند. موسى خود را بر او عرضه کرد و درخواست نمود تا او را متابعت کند و او چیزى از علم و رشدى که خدایش ارزانى داشته به وى تعلیم دهد. آن مرد عالم گفت : تو نمى توانى با من باشى و آنچه از من و کارهایم مشاهده کنى تحمل نمایى ، چون تاویل و حقیقت معناى کارهایم را نمى دانى ، و چگونه تحمل توانى کرد بر چیزى که احاطه علمى بدان ندارى ؟ موسى قول داد که هر چه دید صبر کند و ان شاء الله در هیچ امرى نافرمانیش نکند. عالم بنا گذاشت که خواهش او را بپذیرد، و آنگاه گفت پس اگر مرا پیروى کردى باید که از من از هیچ چیزى سؤ ال نکنى ، تا خودم در باره آنچه مى کنم آغاز به توضیح و تشریح کنم .

موسى و آن عالم حرکت کردند تا بر یک کشتى سوار شدند، که در آن جمعى دیگر نیز سوار بودند موسى نسبت به کارهاى آن عالم خالى الذهن بود، در چنین حالى عالم کشتى را سوراخ کرد، سوراخى که با وجود آن کشتى ایمن از غرق نبود، موسى آنچنان تعجب کرد که عهدى را که با او بسته بود فراموش نموده زبان به اعتراض گشود و پرسید چه مى کنى ؟ مى خواهى اهل کشتى را غرق کنى ؟ عجب کار بزرگ و خطرناکى کردى ؟ عالم با خونسردى جواب داد: نگفتم تو صبر با من بودن را ندارى ؟ موسى به خود آمده از در عذرخواهى گفت من آن وعدهاى را که به تو داده بودم فراموش کردم ، اینک مرا بدانچه از در فراموشى مرتکب شدم مؤ اخذه مفرما، و در باره ام سختگیرى مکن .

سپس از کشتى پیاده شده به راه افتادند در بین راه به پسرى برخورد نمودند عالم آن کودک را بکشت . باز هم اختیار از کف موسى برفت و بر او تغیر کرد، و از در انکار گفت این چه کار بود که کردى ؟ کودک بى گناهى را که جنایتى مرتکب نشده و خونى نریخته بود بى جهت کشتى ؟ راستى چه کار بدى کردى ! عالم براى بار دوم گفت : نگفتم تو نمى توانى در مصاحبت من خود را کنترل کنى ؟ این بار دیگر موسى عذرى نداشت که بیاورد، تا با آن عذر از مفارقت عالم جلوگیرى کند و از سوى دیگر هیچ دلش رضا نمى داد که از وى جدا شود، بناچار اجازه خواست تا به طور موقت با او باشد، به این معنا که مادامى که از او سؤ الى نکرده با او باشد، همینکه سؤ ال سوم را کرد مدت مصاحبتش پایان یافته باشد و درخواست خود را به این بیان اداء نمود: اگر از این به بعد از تو سؤ الى کنم دیگر عذرى نداشته باشم .

عالم قبول کرد، و باز به راه خود ادامه دادند تا به قریهاى رسیدند، و چون گرسنگیشان به منتها درجه رسیده بود از اهل قریه طعامى خواستند و آنها از پذیرفتن این دو میهمان سر باز زدند. در همین اوان دیوار خرابى را دیدند که در شرف فرو ریختن بود، به طورى که مردم از نزدیک شدن به آن پرهیز مى کردند، پس آن دیوار را به پا کرد. موسى گفت : اینها که از ما پذیرائى نکردند، و ما الا ن محتاج به آن دستمزد بودیم .

مرد عالم گفت : اینک فراق من و تو فرا رسیده . تاویل آنچه کردم برایت مى گویم و از تو جدا مى شوم ، اما آن کشتى که دیدى سوراخش کردم مال عدهاى مسکین بود که با آن در دریا کار مى کردند و هزینه زندگى خود را به دست مى آوردند و چون پادشاهى از آن سوى دریا کشتیها را غصب مى کرد و براى خود مى گرفت ، من آن را سوراخ کردم تا وقتى او پس از چند لحظه مى رسد کشتى را معیوب ببیند و از گرفتنش صرفنظر کند.

و اما آن پسر که کشتم خودش کافر و پدر و مادرش مؤ من بودند، اگر او زنده مى ماند با کفر و طغیان خود پدر و مادر را هم منحرف مى کرد، رحمت خدا شامل حال آن دو بود، و به همین جهت مرا دستور داد تا او را بکشم ، تا خدا به جاى او به آن دو فرزند بهترى دهد، فرزندى صالحتر و به خویشان خود مهربانتر و بدین جهت او را کشتم .

و اما دیوارى که ساختم ، آن دیوار مال دو فرزند یتیم از اهل این شهر بود و در زیر آن گنجى نهفته بود، متعلق به آن دو بود، و چون پدر آن دو، مردى صالح بود به خاطر صلاح پدر رحمت خدا شامل حال آن دو شد، مرا امر فرمود تا دیوار را بسازم به طورى که تا دوران بلوغ آن دو استوار بماند، و گنج محفوظ باشد تا آن را استخراج کنند، و اگر این کار را نمى کردم گنج بیرون مى افتاد و مردم آن را مى بردند.

آنگاه گفت : من آنچه کردم از ناحیه خود نکردم ، بلکه به امر خدا بود و تاویلش هم همان بود که برایت گفتم : این بگفت و از موسى جدا شد.

2 - شخصیت خضر

در قرآن کریم درباره حضرت خضر غیر از همین داستان رفتن موسى به مجمع البحرین چیزى نیامده و از جوامع اوصافش چیزى ذکر نکرده مگر همینکه فرموده :(فوجدا عبدا من عبادنا اتیناه رحمة من عندنا و علمناه من لدنا علما).

از آنچه از روایات نبوى و یا روایات وارده از طرق ائمه اهل بیت(علیهمالسلام) در داستان خضر رسیده چه مى توان فهمید ؟

از روایت محمد بن عماره که از امام صادق(علیهالسلام) نقل شده و در بحث روایتى آینده خواهد آمد، چنین برمى آید که آن جناب پیغمبرى مرسل بوده که خدا به سوى قومش مبعوثش فرموده بود، و او مردم خود را به سوى توحید و اقرار به انبیاء و فرستادگان خدا و کتابهاى او دعوت مى کرده و معجزه اش این بوده که روى هیچ چوب خشکى نمى نشست م