background
وَاصْبِرْ نَفْسَكَ مَعَ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَدَاةِ وَالْعَشِيِّ يُرِيدُونَ وَجْهَهُ ۖ وَلَا تَعْدُ عَيْنَاكَ عَنْهُمْ تُرِيدُ زِينَةَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا ۖ وَلَا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنَا قَلْبَهُ عَنْ ذِكْرِنَا وَاتَّبَعَ هَوَاهُ وَكَانَ أَمْرُهُ فُرُطًا
و با كسانى كه پروردگارشان را صبح و شام مى‌خوانند [و] خشنودى او را مى‌خواهند، شكيبايى پيشه كن، و دو ديده‌ات را از آنان برمگير كه زيور زندگى دنيا را بخواهى، و از آن كس كه قلبش را از ياد خود غافل ساخته‌ايم و از هوس خود پيروى كرده و [اساس‌] كارش بر زياده‌روى است، اطاعت مكن.
آیه 28 سوره الْكَهْف

بیان آیات

مفاد کلى این آیات و ربط آنها با آیات قبل

در این آیات رجوع و انعطافى به ما قبل هست به آن جائى که گفتار قبل از داستان اصحاب کهف بدانجا منتهى گردید، یعنى به تاءسف خوردن و ناشکیبائى رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله و سلم) از اینکه چرا مردم ایمان نمى آورند و به کتابى که برایشان نازل شده نمى گروند. و چرا دعوت حقه او را قبول نمى کنند. آیات مورد بحث عطف بدانجا است که رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله و سلم) را تسلیت مى داد به اینکه سراى دنیا بلاء و امتحان است ، و آنچه زینت دارد به زودى به صورت خاک خشک در مى آید، پس دیگر سزاوار نیست به خاطر این مردم خود را ناراحت کنى و دلتنگ شوى که چرا دعوتت را نمى پذیرند و به کتاب خدا ایمان نمى آورند.

آنچه بر تو واجب است صبر و حوصله کردن با این مشت فقرائى است که ایمان آورده اند و مدام پروردگار خود را مى خوانند، و هیچ توجهى به این توانگران کافر کیش که همواره به ثروت خود و زینت حیات دنیایشان مى بالند ندارند، چون مى دانند این زینتها به زودى به صورت خاکى خشک مبدل مى شود، لذا همواره دنیا داران را به سوى پروردگارشان مى خوانند، و دیگر کارى به کارشان ندارند. هر که مى خواهد ایمان بیاورد و هر که مى خواهد کفر بورزد، چیزى به عهده رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله و سلم) نیست ، آنچه وظیفه او است که باید در مواجهه با آنان رعایت کند این است که در صورت ایمان آوردن ، با شادمانى ، و در صورتى که ایمان نیاورند، با تاءسف با آنان مواجه نشود، بلکه همان ثواب و عقاب خداى را تذکر دهد.

وظیفه پیامبر(ص) تلاوت آیات و تبلیغ وحى است و جز خدا مرجعى ندارد

و اتل ما اوحى الیک ...

در مجمع البیان گفته است : جمله(لحدالیه) و همچنین(التحد) از ماده(لحد) به معناى میل کردن است ، یعنى میل کرد به سوى او.

و بنا به گفته وى کلمه(ملتحد) اسم مکان از(التحاد)(میل کردن) است ، یعنى محل میل کردن . و مراد از(کتاب ربّک) قرآن و یا لوح محفوظ است . و گویا دومى با جمله(لا مبدل لکلماته) مناسب تر است . همانطور که قبلا هم گفتیم گفتار در این آیات معطوف به ما قبل داستان اصحاب کهف است ، به همین جهت مناسب تر این است که بگوییم جمله(و اتل ...) عطف است بر جمله(انا جعلنا ما على الارض ...) و معنایش این مى شود که : تو اى رسول گرامى ام خودت را بر اثر کفر ورزیدن مردم و از تاءسف خوردن بر آنان به هلاکت مینداز،آنچه از کتاب پروردگارت به تو وحى مى شود تلاوت کن ، زیرا هیچ چیز کلمات او را تغییر نمى دهد، چون کلمات او حق و ثابت است . و نیز براى اینکه تو غیر از خدا و کلمات او دیگر جایى ندارى که دل به سوى آن متمایل سازى .

از اینجا روشن مى شود که هر یک از دو جمله(لا مبدل لکلماته) و جمله(و لن تجد من دونه ملتحدا) براى تعلیلى جداگانه است و در حقیقت دو حجت جداى از همند براى تعلیل آن امرى که در جمله(واتل) بود و شاید به همین جهت است که خطاب در جمله(و لن تجد...) مخصوص رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله و سلم) شده است . با اینکه حکم در آن عمومى است و مخصوص به آن جناب نیست ، چون به غیر از خدا هیچ ملتحدى براى احدى نیست نه تنها براى پیغمبر.

ممکن هم هست که منظور از جمله(و لن تجد...) این باشد که : تو، آرى ، شخص تو، به خاطر اینکه رسول هستى ، مانند دیگران مراجع متعدد ندارى . تو جز یک نفر که آن هم فرستنده تو است ملتحد دیگرى ندارى . و بنابراین ، مناسبتر این است که بگوییم جمله(لا مبدل لکلماته) یک حجت است و سفارش این است که : این آیات را که مشتمل بر دستور خدا به تبلیغ است براى ایشان بخوان چون کلمه اى است الهى که تغییر و دگرگونى نمى پذیرد، و تو فرستاده اویى ، و جز اینکه به سوى فرستنده ات تمایل نموده رسالت او را اداء کنى وظیفه دیگرى ندارى .

مؤ ید این معنا کلام دیگر خداى تعالى است که در جاى دیگر مى فرماید:(قل انى یجیرنى من اللّه احد و لن اجد من دونه ملتحدا الا بلاغا من اللّه و رسالاته).

و اصبر نفسک مع الدین یدعون ربهم بالغدوة و العشى یریدون وجهه ...

معناى(صبر) و(وجه) و مراد از(اراده و طلب وجه خدا)

راغب در مفردات گفته : کلمه(صبر) به معناى امساک و خوددارى در تنگنا است . وقتى کسى مى گوید:(صبرت الدابة) معنایش ‍ این است که من فلان حیوان را در جایى بدون علف حبس کردم . و نیز وقتى کسى مى گوید:(صبرت فلانا) معنایش این است که بلائى بر سرش آوردم که بعدا مى فهمد، بلائى که از آن خلاصى نخواهد یافت . کلمه(صبر) به طور کلى به معناى حبس و نگهدارى نفس است در برابر عمل به مقرراتى که عقل و شرع معتبر مى شمارند و یا ترک چیزهایى که عقل و شرع اقتضاء مى کنند که نفوس را از ارتکاب آن حبس کرد.

کلمه(وجه) از هر چیز به معناى آن رویى است که به طرف ماست ، و ما به سویش مى رویم . و اصل در معناى وجه همان وجه آدمى و صورت او است که یکى از اعضاى وى است ، و وجه خداى تعالى همان اسماء حسنى و صفات علیائى است که متوجهین به درگاهش با آنها متوجه مى شوند، و به وسیله آنها خدا را مى خوانند و عبادت مى کنند، همچنانکه خودش فرمود:(و لله الاسماء الحسنى فادعوه بها) و اما ذات متعالى خدا به هیچ وجه راهى بدان نیست ، و قاصدین آن درگاه و مریدین اگر قصد او را مى کنند بدین جهت است که او اله و رب و على و عظیم و رحیم و صاحب رضوان است و صاحب صدها اسماء و صفات دیگر.

کسى که خدا را مى خواند و وجه او را مى خواهد اگر صفات فعلى او نظیر رحمت و رضا و انعام و فضل را منظور دارد آن وقت اراده وجه خدا به معناى این مى شود که خدا او را به لباس مرحومیت و مرضى بودن در آورد. و اگر منظور او صفات غیر فعلى خدا مانند علم و قدرت و کبریاء و عظمت او است ، پس منظورش این است که با این صفات علیا به درگاه او تقرب جوید. و اگر خواستى مى توانى به عبارت دیگرى بگویى : مى خواهد خود را در جایى قرار دهد که صفت الهى اقتضاى آن را دارد، مثلا آنقدر خود را ذلیل جلوه دهد که عزت و عظمت و کبریائى او اقتضاء آن را دارد، و آنچنان خود را در موقف ، جاهل عاجز ضعیف قرار دهد که علم و قدرت و قوت خدا آن را اقتضاء مى کند، و همچنین سایر صفات - دقت فرمائید.

گفتار دیگران در معناى(وجه) و(دعاى صبح و شام) در آیه شریف

از اینجا معلوم مى شود عدم صحت قول بعضى که گفته اند: منظور معناى مجازى وجه خدا یعنى رضایت خدا و اطاعت مرضى ، رضاى او است ، چون وقتى کسى از کسى راضى شد بدو روى مى آورد، خدا هم وقتى از ما راضى شد به ما روى مى آورد، همچنانکه وقتى خشم کرد روى مى گرداند. و نیز اینکه بعضى دیگر گفته اند: منظور از وجه ذات است و در حقیقت مضاف آن حذف شده و تقدیر(ذات وجه) بوده ، و معناى آیه این است که مى خواهند به ذاتى داراى وجه تقرب جویند. و همچنین اینکه بعضى گفته اند: مراد از آن توجه است .

و اینکه فرمود:(پروردگارشان را صبح و شام مى خوانند) مقصود از خواندن به صبح و شام استمرار بر دعا و عادت کردن به آن است به طورى که دائما به یاد خدایند و او را مى خوانند، چون دوام هر چیزى ، به تکرر صبح بعد از شام و شام بعد از صبح آن چیز است ، پس در حقیقت جمله مورد بحث بر طریق کنایه آمده است .

بعضى گفته اند: مراد از دعاى صبح و شام ، نماز صبح و شام است . و بعضى دیگر گفته اند: فرائض یومیه است ، و لیکن هیچ یک به نظر درست نمى آید.

و در جمله(و لا تعد عیناک عنهم ترید زینة الحیوة الدنیا) اصل معناى(عدو) به طورى که راغب تصریح کرده تجاوز است . و این تجاوز معنایى است که در تمامى مشتقات و موارد استعمال این ماده وجود دارد.

در قاموس گفته :(عداالامر) به معناى(از این امر تجاوز کرد) مى باشد و(عداعن) الامر به معناى(ترک این امر کرد) است . و بنابراین معناى جمله مورد بحث این مى شود که : دیدگانت را از آنان مبر(یعنى رهایشان مکن) و دیدگانت ترکشان نکند، و خلاصه براى خاطر زینت حیات دنیا اینان را رها مکن .

و لیکن بعضى گفته اند: اگر کلمه مزبور یعنى(تعد) به معناى تجاوز بود هرگز با حرف(عن) متعدى نمى شد، زیرا تجاوز هیچ وقت با این حرف متعدى نمى شود، مگر آن که به معناى عفو باشد، و لذا زمخشرى در کشاف گفته : در جمله(و لا تعد عیناک عنهم)

چون متضمن معناى نباء و علاء است که وقتى گفته مى شود(نبت عنه عینه و علت عنه عینه) معنایش این است که(چشمش ‍ خواست آن را ببیند نتوانست) لذا به این مناسبت و براى افاده این معناى ضمنى با لفظ(عن) متعدى گردید، و اگر این نبود جا داشت بفرماید:(و لا تعدهم عیناک).

بیان عدم دلالت جمله :(لا تطع من اغفلنا قلبه) بر جبر و عدم منافات جبر مجازاتىناشى از اختیار، با اختیار

و در جمله :(و لا تطع من اغفلنا قلبه عن ذکرنا) مراد از اغفال قلب ، مسلط کردن غفلت بر قلب است ، به اینکه یاد خداى سبحان را فراموش کند، که البته این اغفال بر سبیل مجازات است ، چون ایشان با حق در افتادند و عناد ورزیدند، و لذا خداى تعالى چنین کیفرشان داد که یاد خود را از دلشان ببرد. آرى ، زمینه کلام در آیات مورد بحث چنین کسانى هستند، نظیر بیانى که به زودى در ذیل آیات مى آید و مى فرماید:(انا جعلنا على قلوبهم اکنة ان یفقهوه و فى اذانهم و قرا و ان تدعهم الى الهدى فلن یهتدوا اذا ابدا.

بنابراین ، دیگر جایى براى این حرف نمى ماند که بعضى گفته اند: آیه شریفه از ادله مساءله جبر است ، و مى فهماند این خدا است که بندگان را مجبور به کفر و معصیت مى کند، براى اینکه مجبور کردن به عنوان مجازات اجبار به اختیار است که با اختیار منافات ندارد، و نظیر اجبارى است که شخص سقوط کننده از هواپیما نسبت به افتادن دارد در آغاز به اختیار خود را انداخت ولى در وسط راه دیگر مجبور به افتادن است ، و این جبر منافات با این که ما معتقد به اختیار باشیم ندارد، آن جبرى منافى با اختیار است که ابتدایى باشد.

و دیگر هیچ حاجتى نیست به اینکه آیه را به خاطر اینکه سر از جبر در نیاورد تاءویل کنیم ، و مانند بعضى بگوییم منظور از جمله(اغفلنا قلبه)(عرضنا قلبه للغفلة) است ، یعنى قلبش را در معرض غفلت قرار دادیم . و یا بگوییم : معناى آن(صادفناه غافلا - به او در حالى که غافل بود برخوردیم) و یا(نسبناه الى الغفلة - او را به غفلت نسبت دادیم) و یا بگوییم غفلت دادن به معناى این است که او را غفل یعنى بى علامت کند. و مراد از اینکه قلب او را بى علامت کردیم این است که مانند علامت قلوب مؤ منین آن را علامت نزدیم و یا علامت قلوب مؤ منین را در آن نگذاشتیم و به همین جهت ملائکه که همه مؤ منین را با آن علامت مى شناسند او را نمى شناسند، هیچ یک از این حرفها نه حرف خوبى است و نه لزوم دارد، بلکه اغفال همان معناى خودش را دارد، و با اختیار هم منافات ندارد.

(و اتبع هویه و کان امره فرطا) - در مجمع البیان گفته : کلمه(فرط) به معناى تجاوز از حق و خروج از آن است و از کلام عرب گفته شده که :(افرط، افراطا) را در مورد اسراف و زیاده روى به کار مى برند. و پیروى هوى و افراط، از آثار غفلت قلب است ، و به همین جهت عطف دو جمله بر جمله(اغفلنا) به منزله عطف تفسیر است .

اى پیامبر! حق را بگو و از ایمان نیاوردن مردم تاءسف مخور که ظالمان را آتش و مؤ منانصالح العمل را پاداش است

و قل الحق من ربکم فمن شاء فلیومن و من شاء فلیکفر).

این جمله عطف بر مطلبى است که جمله(و اتل ما اوحى الیک) و جمله(و اصبر نفسک) عطف به آن شده است . پس سیاق سیاق شمردن وظائف رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله و سلم) در قبال کفر کفار نسبت به قرآن و اصرارشان بر کفر است ، و معنایش ‍ چنین است : بر وضع کفار تاءسف مخور و آنچه که بر تو وحى شده تلاوت کن و نفس خویش را بردبار ساز تا با این مؤ منین فقیر بسازد و به کفار بگو حق از ناحیه پروردگارتان است و بیش از این کارى صورت مده ، هر که خواست ایمان آورد بیاورد، و هر کس خواست کافر شود بشود. آرى ، ایمان ایشان سودى به ما نمى رساند، و کفرشان ضرر نمى زند، بلکه آنچه سود و زیان و ثواب و عذاب دنبال کفر و ایمانشان هست ، به خودشان عاید مى گردد. بنابراین باید هر یک را مى خواهند خودشان انتخاب کنند، براى ظالمین عذابى چنین و چنان ، و براى صالحین و مؤ منین پاداشى چنین و چنان آماده کرده ایم .

از همینجا روشن مى شود که جمله(فمن شاء فلیومن و من شاء فلیکفر) تتمه کلام خداى تعالى در خطاب به رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله و سلم) است ، نه اینکه داخل در مقول قول باشد، و رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله و سلم) ماءمور باشد این را هم بگوید، پس دیگر اعتنائى نمى شود نمود به گفته کسى که گفته است : جمله مذکور تتمه سخنى است که رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله و سلم) ماءمور به گفتن آن شده .

و نیز روشن مى شود که جمله(انا اعتدنا للظالمین نارا) در مقام تعلیل مختار بودن ایشان در ایمان و کفر است که قبلا آن را به صورت تهدید بیان نمود. و معنایش این است که : اگر ما تو را نهى کردیم از اینکه به حال کفار تاءسف بخورى و به تو دستور دادیم که به تبلیغ اکتفاء کن و به همین که بگوئى(الحق من ربکم) قناعت کن ، و اصرار و التماس مکن ، براى این بود که ما براى دعوت تو پیامد و آثارى تهیه دیده ایم ، آثارى براى کسانى که دعوتت را قبول کنند، و آثارى براى کسانى که آن را رد نمایند. و همان آثار کافى است که آنان را از کفر باز بدارد، و محرک اینان به سوى ایمانشان باشد، و دیگر بیش از این هم لازم نیست زیرا که بیش از این آنها را از حد*** 421

انا اعتدنا للظالمین نارا...

در مجمع البیان گفته است : کلمه(سرادق) به معناى فسطاط و خیمه اى است که نسبت به آنچه که در آن است محیط باشد. بعضى دیگر گفته اند: سرادق ، آن پارچه اى است که دور خیمه از طرف پائین مى کشند که فاصله خیمه و زمین را بپوشاند. و در باره کلمه(مهل) گفته است : به معناى خلط و درد زیتون است . بعضى هم گفته اند: به معناى مس مذاب است . و در معناى کلمه(مرتفق) گفته است ، به معناى متکاء است که از ماده(مرفق) گرفته شده و در اصل معناى(ارتفق) این بوده که فلانى به مرفق خود تکیه زده و کلمه(شیى) به معناى پخته شدن است ، مى گویند:(شوى ، یشوى شیا).

و اگر به جاى(اعتدنا للکافرین) فرموده :(اعتدنا للظالمین) براى این بوده که بفهماند عذاب مذکوراز تبعات ظلم ظالمین است که در آیه(الّذین یصدون عن سبیل اللّه و یبغونها عوجا و هم بالاخرة کافرون) آن را بیان نموده و مى فرماید:(ظالمین کسانى اند که از راه خدا جلوگیرى مى کنند، و راه خدا را معوج مى خواهند و نسبت به زندگى آخرت کافرند). بقیه الفاظ آیه مورد بحث ظاهر است و احتیاج به بیان ندارد.

ان الذین امنوا و عملوا الصالحات انا لا نضیع اجر من احسن عملا

این جمله بیان جزاى مؤ منین و مزد ایشان در ازاى ایمان و عمل صالحشان است . و اگر در آخر فرمود:(ما ضایع نمى کنیم ...) و نفرمود:(ما براى این دسته چنین و چنان تهیه کرده ایم) براى این است که عنایت خداى تعالى و شکر او را نسبت به این طائفه برساند و گرنه ممکن بود بفرماید ما چنین و چنان مزد مى دهیم ولى فرمود ما مزد چنین کسانى را ضایع نمى کنیم .

و جمله(انا لانضیع) در جاى خبر(ان) قرار گرفته و در حقیقت سبب در جاى مسبب نشسته و تقدیر آن چنین است :(ان الذین امنوا و عملوا الصالحات سنوفیهم اجرهم فاءنهم محسنون و انا لا نضیع ...) یعنى کسانى که ایمان آورده عمل صالح کردند، ما اجرشان را مى دهیم براى اینکه اینان نیکوکارند، و ما هم کسى نیستیم که اجر نیکوکار را ضایع بگذاریم .

و چون در آیه ، عقاب ، اثر ظلم و در مقابلش ثواب ، اثر ایمان و عمل صالح نامیده شده ما از آن چنین استفاده مى کنیم که ایمان به تنهایى و بدون عمل صالح ثواب ندارد، بلکه چه بسا آیه اشعار داشته باشد بر اینکه ایمان بدون عمل ظلم هم هست .

اولئک لهم جنات عدن تجرى من تحتهم الانهار...

کلمه(عدن) به معناى اقامت است ، و جنات عدن یعنى بهشت اقامت و زندگى . بعضى گفته اند: کلمه(اساور) جمع(اسورة) است و(اسورة) هم جمع(سوار) - به کسر سین - است که دستبند زنان را گویند. ولى راغب گفته این کلمه فارسى است ، و اصل آن دستواره است ،(سندس) به معناى پارچه ابریشمى نازک است ، و(استبرق) پارچه ابریشمى ضخیم را گویند، و(ارائک) جمع(اریکه) به معناى تخت است و معناى آیه روشن است .

بحث روایتى

روایاتى درباره تقاضاى مشرکین از پیامبر مبنى بر دور ساختن افراد فقیر از خود، وروایاتى دیگر در ذیل آیات گذشته

در الدر المنثور است که ابن مردویه از طریق جویبر از ضحاک از ابن عباس روایت کرده که در ذیل آیه(و لا تطع من اغفلنا قلبه عن ذکرنا) گفته است : این آیه درباره امیة بن خلف نازل شده که به رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله و سلم) مى گفت : باید فقراء را از دور خودت برانى تا ما اشراف و صنادید قریش با تو رابطه و آمد و شد برقرار کنیم . خداى تعالى این آیه را فرستاد که(گوش به حرف کسى که قلبش را غفلت زده کرده ایم مده) یعنى کسى که مهر بر دلش زده ایم و معناى(ذکرنا) همان توحید است ، و مقصود از هوى در جمله(و اتبع هواه) شرک است(و کان امره فرطا) یعنى دستورى که این مرد مى دهد نادانى نسبت به خدا است . و در همان کتاب است که ابن مردویه و ابو نعیم - در کتاب حلیه - و بیهقى - در کتاب شعب الایمان - از سلمان فارسى روایت آورده اند که گفت : آن عده اى که رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله و سلم) مى خواست با به دست آوردن دلهایشان آنها را به سوى اسلام بکشاند آمدند نزد آن جناب که دو نفر از ایشان عیینه بن بدر و اقرع بن حابس نام داشتند، و گفتند:

یا رسول اللّه(صلى اللّه علیه و آله و سلم) اگر براى خود مجلسى ترتیب دهى بالا و پائین داشته باشد و خودت بالاى مجلس بنشینى و اینقدر در دسترسى این فقراء و قاطى با این ژنده پوشها نباشى بسیار خوبست و منظورشان از ژنده پوش سلمان و ابوذر و فقراى مسلمین بود که غالبا جبه پشمى مى پوشیدند. و آنگاه گفتند: اگر چنین کنى ما با تو نشست و برخاست مى کنیم و با تو به گفتگو مى پردازیم و از تو استفاده مى نماییم . خداى تعالى در جوابشان این آیه را فرستاد:(و اتل ما اوحى الیک من کتاب ربّک) تا آنجا که مى فرماید:(اعتدنا للظالمین نارا) و ایشان را به آتش تهدید نمود.

مؤ لف : نظیر این روایت را قمى در تفسیر خود آورده لیکن او تنها عیینة بن حصین بن حذیفة بن بدر فزارى را آورده و لازمه این روایت این است که آیه شریفه مورد بحث و این آیه دیگر هر دو در مدینه نازل شده باشد. و بر طبق روایت مزبور روایات دیگرى نیز هست که این داستان را آورده اند. و لیکن سیاق آیات با مدنى بودن آن نمى سازد.

و در تفسیر عیاشى از حضرت ابى جعفر و ابى عبداللّه(علیه السلام) روایت کرده که در ذیل آیه(و اصبر نفسک مع الّذین یدعون ربهم بالغدوة والعشى) فرموده است : مقصود از دعا همان نماز است .

و در همان کتاب از عاصم کوزى از امام صادق(علیه السلام) روایت کرده که گفت : من از آن حضرت شنیدم که در تفسیر آیه(فمن شاء فلیومن و من شاء فلیکفر) فرمود: منظور تهدید و وعید است .

و در کافى و تفسیر عیاشى و غیر آن از ابى حمزه از امام باقر(علیه السلام) روایت شده که فرمود: آیه(و قل الحق من ربکم فمن شاء فلیومن و من شاء فلیکفر) در باره ولایت على(علیه السلام) است .

مؤ لف : این از باب تطبیق عام بر مصداق است .

و در الدر المنثور است که احمد و عبد بن حمید و ترمذى و ابى یعلى و ابن جریر و ابن ابى حاتم و ابن حیان و حاکم(وى سند حدیث را صحیح دانسته) و ابن مردویه و بیهقى - در کتاب شعب - از ابى سعید خدرى از رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله و سلم) روایت کرده اند که در ذیل جمله(بماء کالمهل) فرمود: مانند درد زیت آنقدر سوزاننده است که وقتى نزدیکش مى شود که بخورد پوست صورتش مى افتد.

و در تفسیر قمى در ذیل جمله(بماء کالمهل) گفته است : امام(علیه السلام) فرمود:(مهل) آن چیزى را گویند که در ته زیت مى ماند.

و در تفسیر عیاشى از عبداللّه بن سنان از امام صادق(علیه السلام) روایت کرده که فرمود: فرزند آدم ، تو خالى خلق شده ، و چاره اى از خوردن طعام و نوشیدنى ندارد، و خداى تعالى در این باب فرموده :(و ان یستغیثوا یغاثوا بماء کالمهل یشوى الوجوة).