background
فَإِنْ زَلَلْتُمْ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَتْكُمُ الْبَيِّنَاتُ فَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ
و اگر پس از آنكه براى شما دلايل آشكار آمد، دستخوش لغزش شديد، بدانيد كه خداوند تواناى حكيم است.
آیه 209 سوره الْبَقَرَة

بیا ن آیات

هفت آیه کامل که راه نگهدارى وحدت دینى در جامعه انسانى را بیان مى کند این آیات یعنى از جمله یا ایهاالذّین آمنوا تا جمله :(الا ان نصر اللّه قریب) هفت آیه کامل است ، که راه تحفظ و نگهدارى وحدت دینى در جامعه انسانى را بیان مى کند، و آن این است که مسلمانان داخل در سلم شوند، و تنها آن سخنانى که قرآن تجویز کرده بگویند، و آن طریقه عملى را که قرآن نشان داده پیش گیرند، که وحدت دینى از بین نمى رود، و سعادت دو سراى انسانها رخت برنمى بندد، و هلاکت به سراغ هیچ قومى نمى رود، مگر به خاطر خارج شدن از سلم ، و تصرف در آیات خدا، وجابجا کردن آنها، که در امت بنى اسرائیل و امتهاى گذشته دیگر دیده شد، و به زودى نظیر آن هم در این امت جریان خواهد یافت . ولى خداى تعالى این امت را وعده نصرت داده و فرموده :(الا ان نصر اللّه قریب).

یاایهاالذّین آمنوا ادخلوا فى السلم کافة

کلمات سلم و اسلام و تسلیم هر سه به یک معنا است : و کلمه(کافه - همگى) مانند کلمه جمیعا تاءکید را افاده مى کند و چون خطاب به بود و مؤ منین ماءمور شده اند همگى داخل در سلم شوند پس در نتیجه امر در آیه مربوط به همگى و به یک یک افراد جامعه است ، هم بر یک یک افراد واجب است و هم بر جمیع که در دین خدا چون و چرا نکنند، و تسلیم امر خدا و رسول او گردند.

معناى(سلم) که بدان امر شده و مراد از(گام هاى شیطان)که از آن زنهار داده شدهاست

و نیز از آنجائى که خطاب به خصوص مؤ منین شده ، آن سلمى هم که به سویش دعوت کرده به معناى تسلیم در برابر خدا و رسول شدن است ، و امرى است متعلق به مجموع امت . و به فرد فرد آنان ، پس هم بر یک یک مؤ منین واجب است . و هم بر مجموع آنان .

پس سلمى که بدان دعوت شده اند عبارت شد از تسلیم شدن براى خدا، بعد از ایمان به او. پس بر مؤ منین واجب است امر را تسلیم خدا کنند، و براى خود صلاح دید و استبداد براى قائل نباشند و به غیر آن طریقى که خدا و رسول بیان کرده اند طریقى دیگر اتخاذ ننمایند، که هیچ قومى هلاک نشد مگر به خاطر همینکه راه خدا را رها کرده ، راه هواى نفس را پیمودند، راهى که هیچ دلیلى از ناحیه خدا بر آن نداشتند، و نیز حق حیات و سعادت جدى و حقیقى از هیچ قومى سلب نشد مگر به خاطر اینکه در اثر پیروى هواى نفس ایجاد اختلاف کردند.

از اینجا روشن مى گردد که مراد از پیروى خطوات شیطان ، پیروى او در تمامى دعوت هاى او به باطل نیست ، بلکه منظور پیروى او است در دعوتهائى که به عنوان دین مى کند،

و باطلى را که اجنبى از دین است زینت داده در لفافه زیباى دین مى پیچد، و نام دین بر آن مى گذارد، و انسانهاى جاهل هم بدون دلیل آنرا مى پذیرند، و علامت شیطانى بودن آن این است که خدا و رسول در ضمن تعالیم دینى خود نامى از آن نبرده باشند.

و از خصوصیات سیاق کلام و قیود آن این معنا نیز استفاده مى شود، که خطوات شیطان تنها آن گامهاى از شیطان است ، که در طریقه و روش پیروى شود. و اگر فرض کنیم که این پیروى کننده مؤ من باشد - که طریقه او همان طریقه ایمان است لاجرم طریقه چنین مؤ منین طریقه شیطانى در ایمان است ، و وقتى بر هر مؤ منى دخول در سلم واجب باشد، قهرا هر طریقى که بدون سلم طى کند خطوات شیطان و پیروى از آن پیروى از خطوات شیطان خواهد بود.

پس این آیه شریفه نظیر آیه :(یاایهاالناس کلوا مما فى الارض حلالا طیبا، و لا تتبعوا خطوات الشیطان ، انه لکم عدو مبین انما یامرکم بالسوء و الفحشاء، و ان تقولوا على اللّه ما لا تعلمون) خواهد بود.

و نیز نظیر آیه :(یا ایهاالذّین آمنوا لا تتبعوا خطوات الشیطان و من یتبع خطوات الشیطان ، فانه یامر بالفحشاء و المنکر).

و باز نظیر آیه :(کلوا مما رزقکم اللّه و لا تتبعوا خطوات الشیطان : انه لکم عدو مبین) مى باشد و فرق میان این آیات و آیه مورد بحث این است که در آیه مورد بحث به خاطر کلمه(کافه) دعوت متوجه به جماعت شده ، و در آیات نامبرده این خصوصیت ، نیست پس آیه مورد بحث در معناى آیه و(اعتصموا بحبل اللّه جمیعاو لا تفرقوا) و آیه : و(ان هذا صراطى مستقیما، فاتبعوه ، و لا تتبعوا السبل فتفرق بکم عن سبیله) است ، که خطاب متوجه جامعه اسلام و مجموعه افراد شده .

و از آیه شریفه استفاده مى شود که اسلام تمامى احکام و معارفى را که مورد حاجت بشر است و صلاح مردم را تاءمین مى کند تکفل کرده است .

فان زللتم من بعد ما جائتکم البینات

کلمه(زللتم) از ماده(ز - ل - ل) است و زلت به معناى لغزش و اشتباه است ، و معناى آیه این است که حال که دستور دادیم همگى داخل در سلم شوید، اگر نشدید و به خطا رفتید، با اینکه زلت همان پیروى خطوات شیطان بود - پس بدانید که خدا عزیز و مقتدرى است که در کارش از هیچ کس شکست نمى خورد، و حکیمى است که در قضائى که درباره شما مى راند هرگز از حکمت خارج نمى شود، آنچه حکم مى کند بر طبق حکمت است ، و بعد از آنکه حکم کرد خودش هم ضامن اجراى آن است اجرا مى کند بدون اینکه کسى بتواند از اجراى آن جلوگیرى کند.

هل ینظرون الا ان یاتیهم اللّه فى ظلل من الغمام و الملائکه

کلمه(ظلل) جمع(ظله) است که به معناى سایبان است ، و ظاهر آیه این است که کلمه(ملائکه) عطف باشد برکلمه(اللّه) و در این آیه شریفه التفاتى از خطاب(فان زللتم) به غیبت(هل ینظرون) به کار رفته ، و تازه خطاب را متوجه رسول خدا کرده ، تا بفهماند از سخن گفتن با آنان اعراض دارد، چون حال آنان حال کسانى است که منتظر آمدن عذابى هستند که ما قضایش را رانده ایم ، عذابى که مطابق پیروى خطوات شیطان باشد که آنان براى خود اختیار کرده اند، و در بین خود اختلاف و چند دستگى بوجود آوردند.

خلاصه منتظرند که عذاب خدا در ابرهائى سیاه بر آنان سایه افکند، و خدا قضاى خود را از مسیرى که خود آنان احتمالش را هم نمى دهند به کرسى بنشاند، و یا بگو حالشان حال کسى است که گمان مى کنند خدا اعتنائى به شاءن آنان دارد، و از اینکه هلاک شوند پروا مى کند،(و الى اللّه ترجع الامور) و با اینکه بازگشت همه امور به خدا است ، دیگر از حکم و قضاى خدا هیچ مفرى ندارند.

پس سیاق حکم مى کند به اینکه جمله :(هل ینظرون ...) تهدید و و عیدى باشد که در آیه قبلى وعده اش را داده ، و فرموده بود:( فاعلموا ان اللّه عزیز حکیم).

خداوند متصف به صفات اجسام نیست و ظواهر برخى آیات باید به وسیله آیات محکمهقرآنى معنا بشود

این را هم باید دانست که از ضروریات کتاب و سنت است که خداى سبحان متصف به صفت اجسام نیست ، و با اوصاف ممکنات اوصافى که مستلزم حدوث و فقر و حاجت و نقص است متصف نمى گردد، همچنانکه فرموده :(لیس کمثله شى ء) و نیز فرموده :(و اللّه هو الغنى) و نیز فرموده :(اللّه خالق کل شى ء) و آیاتى دیگر نظیر اینها، آیات محکمى که متشابهات قرآن به وسیله آن آیات معنا مى شود.

پس هر چه از ظاهر آیات قرآن بر خلاف این آى ات محکمه دیده شود صفات و افعالى را به خدا نسبت دهد، که متضمن حدوث است ، باید به وسیله آیات محکم قرآن معنا شود، و معنائى از آنها گرفت که با صفات علیا و اسماى حسناى خداى تبارک و تعالى منافات نداشته باشد.

حال که این قاعده کلى را دانستى ، مى گوئیم : در قرآن هر جا نسبت آمدن و یا آوردن به خدا داد، مثلا فرمود:(و جاء ربک و الملک صفا صفا) و یا فرمود:(فاتیهم اللّه من حیث لم یحتسبوا.

و یا فرمود:(فاتى اللّه بنیانهم من القواعد) در همه اینها معنائى منظور است که با ساحت قدس خداى تعالى و تقدس منافات ندارد، مانند احاطه و امثال آن ، ولو اینکه بگوئیم از باب مجاز اینگونه تعبیرات شده است و بنابراین پس مراد از آوردن یا آمدن خدا در آیه مورد بحث همان احاطه به مردم براى راندن قضا در حق ایشان است .

علاوه بر اینکه ما در مواردى از کلام خداى تعالى مى بینیم که وقتى مى خواهد نسبتى از نسبتها و یا فعلى از افعال را از استقلال اسباب و وسائط سلب کند، گاهى آن نسبت و یا عمل را به خودش نسبت مى دهد، و گاهى به امر خود نسبت مى دهد، مثلا یک جا مى فرماید:(اللّه یتوفى الانفس) و یک جا مى فرماید:(یتوفیکم ملک الموت) و جائى دیگر مى فرماید:(توفته رسلنا).

و خلاصه مساءله جان گرفتن را یک بار به خودش آن گاه نسبت مى دهد، و یک بار به ملائکه ، آنگاه در باره ملائکه مى فرماید:(بامره یعلمون) و نیز یک جا مى فرماید:(ان ربک یقضى بینهم) و نیز مى فرماید:(فاذا جاء امر اللّه قضى بینهم).

همچنانکه در باره آوردن عذاب در آیات مورد بحث فرموده :(ان یاتیهم اللّه فى ظلل من الغمام ...).

و در جائى دیگر فرموده :(هل ینظرون الا ان تاتیهم الملائکه او یاتى امر ربک).

و این خود باعث مى شود که ما هر جا که امورى به خدا نسبت داده شده که با کبریائى خدا سازگارنیست بتوانیم کلمه(امر) را تقدیر گرفته ، بگوئیم : منظور امر خدا است ، نه خود خدا، مانند عبارت(جاء ربک)، و عبارت(و یاتیهم اللّه)، و بگوئیم منظور(جاء امر ربک) و(یاتیهم امر اللّه) است .

توجیهى لطیف تر و دقیق تر از ظواهرى که افعال حدوثى را به خداوند نسبت مى دهد

این است آن توجیهى که بحث ساده پیرامون اینگونه نسبت ها دست مى دهد، و همه مفسرین نیز آن را پذیرفته اند ولى تدبر در کلام خداى تعالى معنائى لطیف تر از این دست مى دهد.

توضیح اینکه امثال آیه :(واللّه هو الغنى) و آیه :(العزیز الوهاب) و آیه :(اعطى کل شى ء خلقه ثم هدى) این معنا را افاده مى کند که خداى تعالى آنچه را که از خلقت و شؤ ون و اطوارش مى دهد خودش ‍ واجد آن است ، و آنچه را مى دهد و به آن جود مى ورزد قطره هائى است از اقیانوسى که نزد خود دارد.

هر چند که براى فهم ما از جهت انسى که به ماده و احکام جسمانیت دارد دشوار است که تصور کند چگونه مى توان اینگونه امور را از قید ماده و اوصاف حدوث جدا و مجرد کرد، تا نسبت دادنش به خدا محذور نداشته باشد.

آرى آنچه باعث مى شود، آمدن و آوردن و هر نسبت دیگرى نظیر اینها را به خدا ندهیم ، مساءله نبودن نقص و حاجت در خداست ، و اگر ما بتوانیم اینگونه نسبت ها را از معناى نقص و حاجت مجرد کنیم ،

نسبت نامبرده بى اشکال خواهد شد، بلکه باید گفت : چاره اى جز این تجرید نداریم ، این معنا قابل انکار نیست که آنچه نام(چیز) بر آن صادق است از ناحیه خداست ، پس باید بگوئیم : نسبت هر چیز به خدا نسبتى است که لایق به کبریائى و عظمت او باشد،(یعنى بگوئیم اگر همه اجسام از خداست نه به این معنا است که خود خدا هم جسم است ، اگر آثار اجسام از او است ، نه به این معنا است که خود او هم این اثر را دارد، اگر مى آید بطورى است که محتاج پا و بدن باشد).

چون عمل(آمدن) در میان موجودات جسمانى عبارت است از اینکه جسمى مسافتى را که بین آن و بین جسمى دیگر است با حرکت قطع کند، و به آن نزدیک شود، و اگر ما این خصوصیت مادیت را از عمل آمدن مجرد کنیم ، و در نتیجه صرف نزدیکى و رفع فاصله و حائل میان دو چیز که غرض نهائى از آمدن است باقى بماند، چنین آمدنى را مى توانیم به خدا نسبت دهیم ، و بطور حقیقت هم نسبت دهیم ، نه بطور مجاز، پس آمدن خدا به سراغ کفار به معناى برطرف شدن موانع میان قضاى خدا و میان آنان است ، و این خود یکى از حقایق قرآنى است که بحث هاى برهانى نمى تواند به آن دست یابد، مگر آنکه تواءم با امعان و تدبر باشد، و پیچ و خم هائى که در این راه است پشت سر گذاشته بتواند اثبات کند که حقیقت هستى و وجود اصیل حقیقتى داراى شدت و ضعف است .

و به هر حال آیه مورد بحث متضمن و عید و تهدیدى است که آیه قبل به آن اشاره دارد که مى فرمود: ان الله عزیز حکیم و ممکن است تهدیدى باشد به عذابى که کفار در روز قیامت در پیش دارند، چون آیات مشابه آیه مورد بحث مانند آیه :(هل ینظرون الا ان تاتیهم الملائکه او یاتى امر ربک) ظهور در همین عذاب دارد.

و ممکن است تهدیدى باشد به حادثه اى که وقوعش در دنیا متوقع است ، و این احتمال بعد از مراجعه به بعد از آیه(ولکل امة رسول) و آیه بعد از آیه :(فاقم وجهک للدین حنیفا) و نیز مراجعه به سوره انبیا و غیره در نظر قوت مى گیرد، چون از این موارد استفاده مى شود که آخرت آینده همین دنیا است ، و ظهور تام هر حقیقتى است که در این دنیا است ، و نیز ممکن است تهدیدى باشد به آینده اى که در انتظار آنان است چه در دنیا و چه در آخرت ، و به هر حال جمله :(فى ظلل من الغمام) را باید به معنائى گرفت که مناسب با موردش باشد.

وقضى الامر و الى اللّه ترجع الامور

از جمله(والى اللّه ...) به خوبى بر مى آید که فاعل قضا هم خداى تعالى است و اگر نام خداى تعالى را نیاورد، و فرمود قضاى امر رانده مى شود، براى این بوده که مانند هر بزرگى دیگر اظهار عظمت و کبریا کند، که وقتى از وقوع احکامشان و صدور اوامرشان خبر مى دهند نمى گویند ما چنین کردیم ، بلکه مى گویند چنین و چنان شد، و اینگونه تعبیرها در قرآن کریم بسیار است .

بحث روایتى

بحث روایتى(پیرامون مراد از آیات یاد شده)

در تفسیر آیه(یا ایها الناس کلوا مما فى الارض حلالا طیبا...)، عده اى از روایات نقل کردیم که معنائى را که ما براى پیروى گامهاى شیطان کردیم تاءیید مى کرد، بدانجا مراجعه شود.

و در بعضى از روایات آمده که سلم عبارت است از ولایت ، و معلوم است که این روایت مى خواهد یکى از مصادیق سلم را ذکر کند، که مکرر نظایر این تطبیق گذشت .

و در توحید و معانى از حضرت رضا(علیه السلام) روایت آورده که در تفسیر آیه :(هل ینظرون الا ان یاتیهم اللّه فى ظلل من الغمام) فرمود: آیه شریفه اینطور نازل شده :(هل ینظرون الا ان یاتیهم الله بالملائکه فى ظلل من الغمام) یعنى آیا منتظر جز این هستند که خدا ملائکه را با ابرهائى سیاه بفرستد و درباره آیه شریفه :(و جاء ربک و الملک صفا صفا) فرمود: خداى عزوجل متصف به آمدن و رفتن نمى شود او متعالى از این است که جابجا شود، پس منظور از آیه شریفه آمدن امر خداست ، و تقدیر آن(و جاء امر ربک) است .

مؤ لف : منظور امام رضا(علیه السلام) این است که مراد آیه چنین است ، نه اینکه آیه دراصل به این صورت نازل شده .

و این معنائى که امام براى آیه شریفه کرده ، عینا همان معنائى است که به نظر ما قریب آمد، که منظور از آمدن خدا آمدن امر خداست ، چون ملائکه هر چه مى کند و هر وقت نازل مى شود به امر خدا مى کند و نازل مى شود، همچنانکه آیه :(بل عباد مکرمون لا یسبقونه بالقول و هم بامره یعملون).

و درباره نزولشان فرموده :(ینزل الملائکه بالروح من آمره).

البته در این میان معناى دیگرى هست که بعضى از مفسرین آن را احتمال داده اند و آن این است که استفهام در آیه انکارى باشد، و بخواهد تمام جمله را انکار کند، نه تنها مدخول خود را انکار کند.

بنابراین احتمال معناى آیه چنین مى شود: این کفار منتظر همین هستند که امرى محال محقق شود، و آن این است که خدا سوار بر ابرهائى سیاه به سراغشان آید، همانطور که یک جسم به نزدیک جسمى دیگر مى آید، و نیز انتظار دارند ملائکه نزدشان آید، امر و نهیشان کند، و حال آنکه چنین چیزى محال است ، پس آیه شریفه بطور کنایه محال بودن این توقع را افاده مى کند، که کفار با پند و نصیحت به راه بیایند.

لیکن این توجیه با اینکه گفتیم آیات همه در یک سیاقند نمى سازد، چون لازمه وحدت سیاق این است که کلام متوجه به مؤ منین باشد، وچنین وضعى ندارند که به راه آمدنشان به وسیله نصیحت محال باشد، بلکه مؤ منین در راه هستند.

علاوه بر اینکه اگر سیاق کلام براى افاده این معنا بود خالى از رد بر کفار نمى بود، همچنانکه عادت قرآن در امثال این مقامات این است که گفتار طرف را رد مى کند، مانند آیه :(و قال الذّین لایرجون لقائنا: لولا انزل علینا الملائکه ؟ او نرى ربنا؟ لقد استکبروا فى انفسهم و عتوا عتوا کبیرا) و(قالوا اتخذ الرحمن ولدا سبحانه).

از این هم که بگذریم اگر منظور از آیه مورد بحث چنین معنائى بود، دیگر جا نداشت جمله :(فى ظلل من الغمام) را اضافه کند، و همچنین در بقیه کلمات هیچ نکته روشنى به چشم نمى خورد، و کافى بود بفرماید:(هل ینظرون الا ان یاتیهم اللّه).

بحث روایتى دیگر

تفسیر آیه :(هل تنظرون ...)و آیات مشابه آن در روایات ائمهاهل بیت(ع) بر سه وجه

باید دانست که در روایات ائمه اهل بیت(علیه السلام):

1 - این آیه شریفه به روز قیامت تفسیر شده ، چنانکه عیاشى در تفسیر خود از امام باقر(علیه السلام) این روایت را آورده .

2 - ونیز بروز رجعت هم تفسیر شده ، که مرحوم صدوق روایت آن را از امام صادق(علیه السلام) نقل کرده .

3 - و به ظهور مهدى(علیه السلام) نیز تفسیر شده و عیاشى روایتش را در تفسیر خود به دو طریق از امام باقر(علیه السلام) آورده .

و نظایر اینگونه روایات بسیار است ، که اگر بخواهى کتب حدیث را صفحه به صفحه ببینى ، خواهى دید که روایات بسیار زیادى از ائمه اهل بیت(علیهم السلام) در تفسیر بسیارى از آیات آمده ، که یا فرموده اند: مربوط به قیامت است ، و یا فرموده اند: مربوط به رجعت است ، و یا فرموده اند: مربوط به ظهور مهدى(علیه السلام)، و این نیست مگر به خاطر وحدت و سنخیتى که در این سه معنا هست .

و مردم چون هیچ بحثى پیرامون حقیقت روز قیامت نکرده اند، و زحمت این تحقیق را بخود نداده ، و در نتیجه نفهمیده اند که قرآن کریم درباره این روز عظیم چه فرموده ، لذا در باره این روایات دچار اختلاف شده اند، بعضى به کلى آنها را با اینکه صدها روایت است ، و شاید از پانصد روایت که در ابواب مختلف نقل شده تجاوز کند طرح کرده اند، و بعضى دیگر دست به تاءویل و توجیه آنها زده اند، با اینکه ظهور آنها روشن است ، و بلکه بعضى از آنها صریح در مفاد است ، و بعضى دیگر که حد متوسط و راه میانه را رفته اند تنها به نقل آنها اکتفا نموده ، از بحث پیرامون آنها خوددارى نموده اند.

(بحث پیرامون رجعت)

فرقه هاى اسلامى غیر شیعه که عامة مسلمین را تشکیل مى دهد، هر چند ظهور مهدى(علیه السلام) را قبول دارند، و روایاتش را به طرق متواتر از رسول خدا(صلى الله علیه و آله و سلم) نقل کرده اند و لیکن مساءله رجعت را انکار نموده ،

وآن را از مختصات شیعه دانسته اند، و چه بسا بعضى از کسانى که شیعه زاده اند، و اسما خود را شیعه مى شمارند، در این اعصار پیدا شده اند که مى گویند: روایات شیعه از احادیث دروغى است که دست یهود و یا کفارى که تظاهر به اسلام مى کردند، مانند عبد الل ه سبا و یارانش آنها را داخل در احادیث ما کرده اند.

و بعضى دیگر در مقام ابطال رجعت از راه دلیل عقلى وارد شده و بطور خلاصه گفته اند:(مرگ امرى است که با در نظر گرفتن عنایت پروردگار هرگز بر هیچ زنده اى عارض نمى شود مگر بعد از آنکه آن موجود زنده به حد کمال رسیده باشد، و زندگیش کامل شده ، آنچه در قوه داشته به فعلیت رسیده باشد، و چنین موجودى که تمامى کمالات بالقوه اش فعلیت یافته ، اگر بعد از مردن به دنیا برگردد، در حقیقت دوباره به حالت قوه وبرگشته است ، و اینکه چیزى که فعلیت یافته برگردد و بالقوه شود امرى است محال ، مگر اینکه مخبرى صادق که یا خود خداست و یا خلیفه اى از خلفاى او، از چنین برگشتى خبر دهند، همچنانکه در داستان هاى موسى ، و عیسى ، و ابراهیم(علیهم السلام) و داستان هائى از دیگران چنین خبرهائى آمده ، ولى نه از خدا، و نه از یکى از خلفاى او خبر معتبرى نیامده که دلالت بر رجعت داشته باشد، و روایاتى که قائلین به رجعت به آن تمسک مى کنند تمام نیست ، آنگاه شروع کرده اند به تضعیف روایات ، و یکى یکى را رد کرده اند، نه صحیحى باقى گذاشتند و نه سقیمى .

مساءله رجعت ورد بر منکرین آن

خوب توجه کن که این بیچاره نفهمیده که اگر دلیلش درست باشد، و راستى دلیل عقلى باشد صدر دلیلش ذیل آن راباطل مى کند، چون اگر چیزى محال ذاتى شد، دیگر استثنا بر نمى دارد، که با خبر دادن مخبر صادق از محال بودن برگشته ، و ممکن شود، بلکه مخبر هر که باشد وقتى از وقوع امرى محال خبر مى دهد، باید فورا صادق بودنش را تخطئه کرد، و به فرضى که نتوانیم در صادق بودنش شک کنیم ، ناگزیر باید خبرش را تاءویل کنیم ، و معنائى به آن بدهیم ، که ممکن باشد، مثل اینکه اگر خبر داد که عدد یک نصف عدد دو نیست ، و یا خبر داد که تمامى خبرهاى صادق در عین صادق بودن کاذب است ، که گفتیم اگر بتوانیم در راست گوئى این مخبر تشکیک مى کنیم ، و اگر نتوانستیم ناگزیر کلامش را توجیه مى کنیم ، بطوریکه از محال بودن در آید.

و اما اینکه گفت : چیزى که از قوه به فعلیت در آمده ، دیگر محال است بالقوه شود، مطلبى است صحیح ، و لیکن قبول نداریم که مساءله مورد بحث ما از این باب باشد، براى اینکه مورد فرض او با مورد فرض ما مختلف است ، مورد فرض او کسى است که عمر طبیعى خود را کرده ، و به مرگ طبیعى از دنیا رفته باشد، که برگشتن او به دنیا مستلزم آن امر محال است ، و اما مرگ اخترامى که عاملى غیر طبیعى از قبیل قتل و یا مرض باعث آن شود برگشتن انسان بعد از چنین مرگى به دنیا مستلزم هیچ محذور و اشکالى نیست ،

چون ممکن است انسان بعد از آنکه به مرگ غیر طبیعى از دنیا رفته در زمانى دیگر مستعد کمالى شود، که در زمانى غیر از زمان زندگیش موجود و فراهم باشد، و بعد از مردن دوباره زنده شود تا آن کمال را بدست آورد.

و یا ممکن است اصل استعدادش مشروط باشد به اینکه مقدارى در برزخ زندگى کرده باشد، چنین کسى بعد از مردن و دیدن برزخ داراى آن مى شود، و دوباره به دنیا بر مى گردد، که آن کمال را به دست آورد، که در هر یک از این دو فرض مساءله رجعت و برگشتن به دنیا جایز است ، و مستلزم محذور محال نیست ، این گفتارى خلاصه و فشرده بود، درباره مساءله رجعت ، و تمام حرف هاى آن موکول است به مقامى دیگر.

روایات ائمه اهل بیت علیهم السلام نسبت بهاصل رجعت متواتر است

و اما اینکه در یک یک روایات مناقشه کرده ، و آنها را ضعیف شمرده ، در پاسخش مى گوئیم : هر چند هر یک از روایت ها روایت واحد است ، و لیکن روایات ائمه اهل بیت(علیهم السلام) نسبت به اصل رجعت متواتر است ، به حدى که مخالفین مساءله رجعت از همان صدر اول این مساءله را از مسلمات و مختصات شیعه دانسته اند، و تواتر با مناقشه و خدشه در تک تک احادیث باطل نمى شود، علاوه بر اینکه تعدادى از آیات قرآنى و روایات که در باب رجعت وارد شده دلالتش تام و قابل اعتماد است ، که ان شاء اللّه به زودى در موردى مناسب متعرض آنها مى شویم ، مانند آیه :(و یوم نحشر من کل امة فوجا ممن یکذب بایاتنا) و آیات دیگر.

علاوه بر اینکه آیات دیگرى از قرآن دلالت اجمالى بر وقوع رجعت دارد مانند آیه :(ام حسبتم ان تدخلوا الجنه و لمایاتکم مثل الذین خلوا من قبلکم) که مى فهماند آنچه در امت هاى گذشته رخ داده ، در این امت نیز رخ خواهد داد، و یکى از آن وقایع مساءله رجعت و زنده شدن مردگانى است که در زمان ابراهیم و موسى و عیسى و عزیر و ارمیا و غیر ایشان اتفاق افتاده ،باید در این امت نیز اتفاق بیفتد.

همچنانکه رسول خدا(صلى الله علیه و آله و سلم) هم کلامى دارند که بطور اجمال مى فهماند آنچه در امت هاى سابق اتفاق افتاده در این امت نیز اتفاق خواهد افتاد، و آن این است که فرمود: به آن خدائى که جانم به دست اوست ، که شما مسلمانان با هر سنتى که در امت هاى گذشته جریان داشته روبرو خواهید شد،

و آنچه در آن امت ها جریان یافته مو به مو در این امت جریان خواهد یافت ، بطوریکه نه شما از آن سنت ها منحرف مى شوید، و نه آن سنت ها که در بنى اسرائیل بود شما را نادیده مى گیرد.

از اینهم که بگذریم این قضایائى که ائمه اهل بیت(علیه السلام) خبر داده اند جزء ملاحم و اخبار غیبى مربوط به آخر الزمان است ، و راویانى آنها را آورده اند که مربوطند به قرن ها قبل از این ، و کتبشان از زمان تاءلیف تاکنون محفوظ مانده ، و نسخه آنها دست نخورده ، و ما تاکنون به چشم خود دیده ایم پاره اى از آنچه آن حضرات پیشگوئى کردند بدون کم و زیاد به وقوع پیوست ، قهرا باید نسبت به بقیه آنها نیز اعتماد کنیم ، و به صحت همه آنها ایمان داشته باشیم .

بیان اینکه بین نشاءه دنیا و نشاءه قیامت مزاحمتى نیست همانگونه که بین عالم برزخ وعالم دنیا هم مزاحمتى وجود ندارد

حال به آغاز سخن برگردیم ، که مى گفتیم : یک آیه گاهى تفسیر مى شود به روز قیامت ، و گاهى به رجعت ، و گاهى به روزگار ظهور مهدى(علیه السلام)، اینک مى گوئیم : آنچه از کلام خداى تعالى درباره قیامت و اوصاف آن به دست مى آید، این است که قیامت روزى است که هیچ سببى از اسباب ، و هیچ کارى و شغلى از خداى سبحان پوشیده نیست ، روزى است که تمامى اوهام از بین مى رود، و آیات خدا در کمال ظهور ظاهر مى شود، و در سراسر آیات قرآنى و روایات هیچ دلیلى به چشم نمى خورد که دلالت کند بر اینکه در آن روز عالم جسمانى به کلى از بین مى رود، بلکه بر عکس ادله اى به چشم مى خورد که بر خلاف این معنا دلالت دارد، چیزى که هست این معنا استفاده مى شود که در آن روز بشر یعنى این نسلى که خداى تعالى از یک مرد و زن به نام آدم و همسرش پدید آورده قبل از قیامت از روى زمین منقرض ‍ مى شود.

و خلاصه میان نشاءه دنیا و نشاءه قیامت مزاحمت و مناقضتى نیست تا وقتى قیامت بیاید دنیا به کلى از بین برود، همچنانکه میان برزخ که هم اکنون اموات در آن عالمند، با عالم دنیا مزاحمتى نیست و دنیا هم مزاحمتى با آن عالم ندارد، همچنانکه از آیه :(تاللّه لقد ارسلنا الى امم من قبلک فزین لهم الشیطان اعمال هم فهو ولیهم الیوم ، و لهم عذاب الیم). این نبودن مزاحمت ، استفاده مى شود.

این حقیقت روز قیامت است ، روزى که مردم براى رب العالمین بپا مى خیزند روزى که همه اسرارشان آشکار مى شود، چیزى از ایشان بر خدا پوشیده نمى ماند، و بهمین جهت است که گاهى از روز مرگ به روز قیامت تعبیر مى شود چون روز مرگ هم روزى است که پرده ها از روى اسباب براى میت کنار مى رود، همچنانکه از على(علیه السلام) روایت شده که فرمود:(من مات قامت قیامته ، هر کس بمیرد قیامتش بر پا مى شود) که ان شاء اللّه بیان همه اینگونه روایات خواهد آمد.

روز ظهور مهدى(ع) و روز رجعت و روز قیامت مراتب مختلف یک حقیقت هستند

و روایاتى که رجعت را اثبات مى کند هر چند آحاد آن با یکدیگر اختلاف دارند، الا اینکه با همه کثرتش(که در سابق گفتیم متجاوز از پانصد حدیث است) در یک جهت اتحاد دارند، و آن یک جهت این است که سیر نظام دنیوى متوجه به سوى روزى است که در آن روز آیات خدا به تمام معناى ظهور ظاهر مى شود، روزى که در آن روز دیگر خداى سبحان نافرمانى نمى شود، بلکه به خلوص عبادت مى شود، عبادتى که مشوب و آمیخته با هواى نفس نیست ، عبادتى که شیطان و اغوایش هیچ سهمى در آن ندارد، روزى که بعضى از اموات که در خوبى و یا بدى برجسته بودند، یا ولى خدا بودند، و یا دشمن خدا، دوباره به دنیا بر مى گردند تا میان حق و باطل حکم شود.

و این معنا به ما مى فهماند روز رجعت خود یکى از مراتب روز قیامت است ، هر چند که از نظر ظهور به روز قیامت نمى رسد، چون در روز رجعت باز شر و فساد تا اندازه اى امکان دارد، به خلاف روز قیامت که دیگر اثرى از شر و فساد نمى ماند و باز بهمین جهت روز ظهور مهدى(علیه السلام) هم معلق به روز رجعت شده است چون در آن روز هم حق به تمام معنا ظاهر مى شود، هر چند که باز ظهور حق در آن روز کمتر از ظهور در روز رجعت است .

و از ائمه اهل بیت(علیه السلام) نیز روایت شده که فرموده اند ایام خدا سه روز است ، روز ظهور مهدى(علیه السلام) و روز برگشت ، و روز قیامت ، و در بعضى از روایات آمده : ایام خدا سه روز است ، روز مرگ و روز برگشت و روز قیامت .

و این معنا یعنى اتحاد این سه روز بر حسب حقیقت ، و اختلاف آنها از نظر مراتب ظهور باعث شده که در تفسیر ائمه علیه السلام بعضى آیات گاهى به روز قیامت ، و گاهى به روز رجعت ، و گاهى به روز ظهور مهدى تفسیر شود، و در سابق هم گذشت که گفتیم چنین روزى فى نفسه ممکن است ، بلکه واقع هم هست ، و منکر آن هیچ دلیلى بر نفى آن ندارد.