background
فَإِذَا جَاءَ وَعْدُ أُولَاهُمَا بَعَثْنَا عَلَيْكُمْ عِبَادًا لَنَا أُولِي بَأْسٍ شَدِيدٍ فَجَاسُوا خِلَالَ الدِّيَارِ ۚ وَكَانَ وَعْدًا مَفْعُولًا
پس آنگاه كه وعده [تحقّق‌] نخستين آن دو فرا رسد، بندگانى از خود را كه سخت نيرومندند بر شما مى‌گماريم، تا ميان خانه‌ها[يتان براى قتل و غارت شما] به جستجو درآيند، و اين تهديد تحقّق‌يافتنى است.
آیه 5 سوره الْإِسْرَآء

بیان آیات

از ظاهر سیاق این آیات که در صدر سوره قرار دارند چنین برمى آید که در مقام بیان این معنا است که سنت الهى در امتها و اقوام مختلف انسانى همواره بر این بوده است که ایشان را به راه بندگى و توحید هدایت نموده و رسیدن به آن را برایشان ممکن ساخته و ایشان را در پذیرفتن و نپذیرفتن مخیر نموده است ، نعمت هاى دنیا و آخرت را در اختیارشان قرار داد و ایشان را به همه رقم اسبابى که در اطاعت و معصیت بدان نیازمندند مسلح و مجهز ساخت تا اگر اطاعت و احسان کنند به سعادت دنیا و آخرت پاداششان دهد، و اگر گناه و عصیان ورزند به نکال و خوارى در دنیا و عذاب آخرت کیفرشان کند.

بنابراین مى توان گفت که هفت آیه مذکور به منزله مثالى است که کیفیت و چگونگى جریان این سنت عمومى را در بنى اسرائیل مجسم مى سازد، بدین شرح که خدا بر پیغمبرشان کتاب نازل کرد، و آن را هدایتى قرار داد تا به وسیله آن به سوى خدایشان راه یابند، و در آن کتاب چنین پیشگوئى کرد که به زودى ترقى نموده و در اثر همان ترقى ، طغیان و تباهى خواهند ورزید و خداوند با مسلط نمودن دشمن ، بر آن قوم ، انتقام سختى از آنان خواهد

گرفت و خوارشان خواهد ساخت و دشمن آنقدر از ایشان بکشد و اسیر کند تا آن که غرور و طغیانشان فروکش نموده دوباره به سوى اطاعت خدا برمى گردند، در آنوقت خدا هم به نعمت و رحمت خود برگشته باز سرو سامانى به ایشان خواهد داد، باز براى بار دوم طغیان خواهند ورزید و خدا هم به عذاب خود برمى گردد.

از این بیان این نتیجه به دست مى آید که آیات هفتگانه مورد بحث به منزله توطئه و زمینه چینى براى بیان جریان همین سنت است در امت اسلام ، و در حقیقت این چند آیه نظیر جمله معترضه است میان آیه اول و آیه نهم .

و آتینا موسى الکتاب و جعلناه هدى لبنى اسرائیل الا تتّخذوا من دونى وکیلا

اشاره به مورد استعمال کلمه(کتاب) مجید

کلمه(کتاب) در بسیارى از موارد در قرآن کریم بر مجموع شرایعى که بر مردمى واجب شده ، و در آنچه از عقاید و اعمال اختلاف داشته اند داورى مى کرده ، اطلاق شده است ، و اطلاقش بر این معنا خود دلیل بر این است که کتاب مشتمل بر وظایفى اعتقادى و عملى است که باید به آن معتقد شده و عمل کنند، و بعید نیست که به خاطر همین جهت فرموده :(ما کتاب را براى موسى فرستادیم) و نفرمود:(تورات را فرستادیم) تا بفهماند که کتاب نامبرده مشتمل بر شرایطى است که اخذ و عمل به آنها بر آنان فرض و واجب است .

و از همینجا روشن مى شود که جمله :(و جعلناه هدى لبنى اسرائیل) به منزله تفسیر براى فرستادن کتاب است و هدایت بودن آن همین است که شرایع پروردگارشان را برایشان بیان مى کند، شرایعى که اگر به آنها معتقد شوند و عمل کنند به سوى حق راه مى یابند و به سعادت دو سرا نائل مى گردند.

و کلمه :(ان) در جمله :(الا تتّخذوا من دونى وکیلا) تفسیریه است و مدخول ان ، محصّل همه آن معارفى است که کتاب هدایتشان مشتمل بر آنست .

پس برگشت معناى آیه به این است که محصل آن معارفى که کتاب بیانش مى کند و ایشان را به آن راهنمائى مى نماید این است که ایشان را از شرک به خدا نهى مى کند، و از اینکه چیزى غیر خدا را وکیل خود بگیرند زنهار مى دهد و بنابراین جمله :(الا تتّخذوا من دونى وکیلا) تفسیر جمله :(و جعلناه هدى لبنى اسرائیل) خواهد بود، البته این در صورتیست که ضمیر در جمله :(لا تتّخذوا) به بنى اسرائیل برگردد، همچنانکه ظاهر هم همین است ، و اما اگر احتمال دهیم که به موسى و بنى اسرائیل هر دو برگردد در این : 47***

و در این جمله التفاتى به کار رفته ، و آن را التفات از تکلم با غیر(ما) به تکلم تنها(من) است اول فرمود:(ما قرار دادیم) پس از آن فرمود:(غیر من را وکیل نگیرید) و وجه آن بیان این نکته است که در اول به منظور تعظیم و همچنین به منظور حفظ وحدت سیاق ، به صورت تکلم با غیر، آورده شد و اشکالى هم وارد نمى شد و اما اگر در دومى هم به همین صورت مى آورد و مى فرمود:(بغیر ما وکلائى نگیرید) شنونده خیال مى کرد که خدایان متعددند و این با توحیدى که خود سیاق در مقام اثبات آنست مناسب نبود به همین جهت در خصوص این جمله از سیاق قبل صرفنظر نموده و جمله را به صیغه تکلم تنهائى آورد.

و بعد از آنکه این محذور برطرف شد دوباره به سیاق سابق عودت نموده و فرمود:(ذریّة من حملنا).

وجه اینکه وکیل گرفتن خدا شرک است

و اما چرا وکیل گرفتن غیر خدا شرک است ؟ جهتش این است که وکیل آن کسى است که شوؤ ن ضرورى موکل خود را اصلاح نموده و به برآورده کردن حوائجش اقدام نماید، و چنین کسى غیر از خداى سبحان نمى تواند باشد، پس اگر کسى غیر او پروردگارى اتخاذ کند در حقیقت غیر خدا را وکیل اتخاذ نموده است .

ذریة من حملنا مع نوح انّه کان عبدا شکورا

معناى(ذریه) و وجه منصوب بودن آن در آیه

(ذریه) به این عنایت بر اولاد اطلاق مى شود که آنها اولاد صغیرى هستند که به پدران خود ملحق مى شوند، و اگر در آیه شریفه به صداى بالا آمده بخاطر اختصاص است .

و اختصاص خود عنایت خاص متکلم را مى رساند و مى فهماند که متکلم از این حکمى که در باره کلمه(ذریه) کرده بدین جهت بوده که نسبت به آن عنایت خاصى داشته ، و بنابراین ، همین اختصاص به منزله تعلیل بوده و خاصیت آن را دارد، همچنانکه به صداى بالا بودن کلمه :(اهل) در آیه :(یرید اللّه لیذهب عنکم الرّجس اهل البیت) همین خاصیت را افاده نموده و چنین معنا مى دهد:(خدا مى خواهد رجس را از شما ببرد به خاطر اینکه شما اهل بیت نبوت هستید).

در آیه مورد بحث هم جمله(ذرّیّه من حملنامع نوح) آیه قبلى خود را تعلیل مى کند،

همچنانکه جمله(انّه کان عبدا شکورا) آن جمله را تعلیل مى کند.

و اما تعلیل بودن جمله اول براى آیه قبلى خود از این جهت است که خداوند سبحان در باره سرنشینان کشتى نوح وعده هاى جمیل داده و بعد از آنکه از غرق نجاتشان داد فرمود:(اى نوح از کشتى فرود آى که سلام ما و برکات و رحمت ما بر تو و بر آن اممى که همیشه با تواند اختصاص یافته و امتهایى که(خود سر و ستمگر شوند) ما پس از آنکه به آنها بهره از دنیا دهیم آنان را به عذاب سخت کیفر خواهیم داد).

بنابراین فرستادن کتاب براى موسى و هدایت بنى اسرائیل به وسیله آن ، وفاى به همان وعده نیکوئى است که به پدرانشان یعنى به سرنشینان کشتى نوح داده بود و هم اجراى سنت الهى است که در امتهاى گذشته اعمال مى شد.

پس گوئى چنین فرموده که(ما بر موسى کتاب فرستادیم و آن را وسیله هدایت بنى اسرائیل قرار دادیم ، به خاطر اینکه بنى اسرائیل ذریه همانهایند که ما با نوح سوار بر کشتیشان کردیم ، و سلامتى و برکات را وعده شان دادیم).

و اما دوم ، براى اینکه این سنت یعنى سنت هدایت و ارشاد و طریقه دعوت به توحید، عینا همان سنتى است که نوح اولین مجرى آن در عالم بشرى بود، و با قیام به آن ، شکر نعمتهاى خدا را به جاى آورده و عبودیت خود را نسبت به خدا خالص کرده - قبلا هم مکرر گفته ایم : که شکر حقیقى ملازم است با اخلاص در عبودیت - خداى تعالى هم شکر خدمت او را گذارده ، و سنت او را تا بقاء دنیا بقاء داده و در همه عوالم بر او سلام کرده و تا روز قیامت در هر کلمه طیب و عمل صالحى که از نسل بشر سر بزند او را شریک در اجر نموده همچنانکه خود فرموده :(و جعلنا ذرّیّته هم الباقین ، و ترکنا علیه فى الآخرین ، سلام على نوح فى العالمین ، انّا کذلک نجزى المحسنین).

خلاصه معناى آیه و اشاره به اختلاف مفسرین در اعراب آن

بنابراین ، آیه مورد بحث در این جمله خلاصه مى شود که ما نوح را به خاطر اینکه بنده اى شکور بود پاداش دادیم و دعوتش را باقى گذاردیم سنتش را در ذریه آنها که در کشتى با او بودند اجرا نموده ، مثلا بر یکى از ذریه اش موسى کتاب نازل کردیم و آن را مایه هدایت بنى اسرائیل قرار دادیم .

از جمله :(ذرّیّة من حملنا مع نوح) و جمله :(و جعلنا ذرّیّته هم الباقین) بخوبى بر مى آید که مردم امروز، همه ذریّه پسرى و دخترى نوح مى باشند، و اگر تنها ذریه پسرى او بودند و مقصود از جمله(آنها که در کشتى با نوح سوار کردیم) پسران نوح باشند بهتر و بلکه متعین این بود که گفته باشد ذریه نوح ، و این خود روشن است .

مفسرین در اعراب آیه ، وجوه بسیار دیگرى دارند، از جمله گفته اند: کلمه(ذریه) منصوب به ندائى است که حذف شده ، و تقدیر آن چنین بوده(اى ذریه کسانى که با نوح بر کشتى نشاندیم) و یا گفته اند مفعول اول جمله :(تتّخذوا) است و مفعول دوم آن کلمه :(وکیلا) است و تقدیر کلام این است که :(به جاى من کس دیگرى را - هر که باشد - از ذریه کسانى که با نوح در کشتیشان نشاندیم وکیل مگیرید) و یا گفته اند بدل است از کلمه موسى که در آیه قبلى بود ولى سخافت هیچیک از این وجوه بر خواننده پوشیده نیست .

وجه زیر نیز از نظر سخافت دست کمى از وجوه مذکور ندارد، و آن این است که گفته اند: ضمیر در(انه) به موسى بر مى گردد نه به نوح ! و جمله ، تعلیل فرستادن کتاب به موسى و آن را هدایت بنى اسرائیل قرار دادن است البته در صورتى که ضمیر(هاء) در(و جعلناه) را به موسى برگردانیم نه به کتاب .

و قضینا الى بنى اسرائیل فى الکتاب لتفسدنّ فى الارض مرّتین و لتعلنّ علوا کبیرا.

معناى مختلف واژه(قضاء) و معناى آیه :(و قضینا الى بنىاسرائیل لتفسدن فى الارض ...)

راغب در مفردات در معناى(قضاء) گفته است که به معناى فیصله دادن به امرى است ، چه با گفتار باشد و چه با عمل و هر کدام بر دو وجه است یکى الهى و دیگرى بشرى ، از جمله قضاء الهى این است که فرموده :(و قضى ربّک الا تعبدوا الا ایّاه). خدا دستور داده که جز او را نپرستید: و نیز در همین معنااست که فرموده :(و قضینا الى بنى اسرائیل فى الکتاب) یعنى ما اعلام کردیم و حکم را فیصله یافته کردیم و به ایشان به وسیله وحى چنین اعلام نمودیم که ... و بر همین معنا حمل مى شود آیه :(و قضینا الیه ذلک الامر انّ دابر هؤ لاء مقطوع) این امر را به وى حکم کردیم که نسل اینان مقطوع خواهد بود.

و اما قضاء فعلى و عملى الهى این است که مى فرماید:(و اللّه یقضى بالحقّ و الّذین یدعون من دونه لا یقضون بشى ء : تنها خداست که به حق حکم مى کند و غیر او آنچه را به خدائى مى خوانند هیچ حکم(و اثرى) نخواهند داشت نه به حق و نه بباطل).

(فقضیهنّ سبع سموات فى یومین : پس آنها را در دو روز هفت آسمان کرد) که قضاء در آن به معناى ابداء و فراغت از ایجاد است و این آیه در حقیقت در معنى همان آیه :(بدیع السّموات و الارض)است .

و اما(قضاء) در قول بشرى این است که مى گویند: داوود چنین قضاء کرد، پس حکمى که حاکم مى کند از مقوله کلام است و در قضاء فعلى بشرى ، آیه شریفه مى فرماید:(فاذا قضیتم مناسککم : پس چون مناسک خود را بپایان رساندید) و همچنین مى فرماید:(ثمّ لیقضوا تفثهم و لیوفوا نذورهم : پس آلودگیهاى خود را زائل نموده به نذرهاى خود وفا کنند.

و کلمه(علو) به معناى ارتفاع و در آیه مورد بحث کنایه است از طغیان به ظلم و تعدى ، زیرا(علّو) عطف بر فساد شده ، آنهم عطف تفسیرى ، در جاى دیگر قرآن نیز به این معنا آمده است آنجا که فرموده :(انّ فرعون علا فى الارض و جعل اهلها شیعا : فرعون در زمین علو کرد و اهل زمین را فرقه فرقه نمود).

و معناى آیه این است که ما بنى اسرائیل را در کتاب که همان تورات باشد خبر داده و اعلام نمودیم ، خبرى قاطع ، که سوگند مى خورم و قطعى مى گویم که شما نژاد و گروه بنى اسرائیل به زودى در زمین فساد خواهید کرد - که مراد از(زمین) سرزمین فلسطین و اطراف آنست - و این فساد را در دو نوبت پشت سر هم انجام خواهید داد.

و در زمین طغیان و علّو بزرگى خواهید نمود.

فاذا جاء وعد اولیهما بعثنا علیکم عبادا لنا...

راغب در مفردات در معناى کلمه(باءس) مى گوید:(بؤ س) و(باءس) و(باساءء) به معناى شدت و مکروه است ، با این تفاوت که بؤ س بیشتر در فقر و جنگ و باءس و باساءء بیشتر در عذاب استعمال مى شود مانند آیه شریفه :(و اللّه اشدّ باسا و اشدّ تنکیلا).

و در مجمع البیان مى گوید: ماده(جوس) به معناى سر زدن به اینجا و آنجا است ، مثلا گفته مى شود: فلانى را در فلان قبیله رها کردم تا یجوسهم و یدوسهم یعنى بگردد و یک یک را پیدا نموده لگدمال کند، ابوعبیده هم در معناى این کلمه گفته است :

هر جا را که آمد و شد کرده پا نهاده باشى حوس و جوس کرده اى ، آنگاه گفته است : بعضى گفته اند جوس به معناى طلب کردن یک چیزى به جستجو است .

توضیح معناى آیه شریفه :(فاذا جاء وعد اولیهما...) و اشاره به ضعف وجوهدیگرى که در این باره گفته شده است

و اینکه فرمود:(فاذا جاء وعد اولیهما) تفریعى است بر جمله :(لتفسدنّ...) و ضمیر تثنیه(هما) به مرتین برمى گردد، و معنایش این است که دو بار فساد مى کنید، و بنابراین معناى(اولیهما) افساد اولى است و مراد به(وعد اولى) وعده اول از آندو وعده و آن نکال و نقمتى است که خدا در برابر فسادشان داده ، و در نتیجه وعد به معناى موعود خواهد بود، و آمدن وعد کنایه از آمدن هنگام انجاز و عملى کردن آنست ، و همین خود دلیل است بر اینکه خداوند در برابر دو نوبت افساد آنان دو تا وعده داده ، و اگر اسمى از دومى نبرده به خاطر اختصار بوده ، و گویا فرموده : در زمین دو نوبت فساد مى کنید و ما وعده تان داده ایم که در هر نوبت انتقام بگیریم وقتى افساد اول کردید... همه آنچه را که گفتیم به کمک سیاق آیه بود که از آیه استفاده کردیم و معناى آیه که فرمود:(بعثنا علیکم عبادا لنا اولى باس شدید) این است که بندگان نیرومند خود را بسیج کردیم و فرستادیم تا شما را ذلیل نموده و از شما انتقام بگیرند.

و دلیل اینکه گفتیم بعث بمنظور انتقام و ذلیل کردن بوده جمله :(اولى باس شدید...) است .

و در اینکه آمدن آن بندگان خدا بسوى بنى اسرائیل و قتل عام و اسارت و غارت و تخریب آنان را(بعث الهى) خوانده ، اشکالى ندارد چرا که این بعث و برانگیختن بر سبیل کیفر و در برابر فساد و طغیان و ظلم به غیرحق بنى اسرائیل بوده است ، پس کسى نگوید که خدا با فرستادن چنین دشمنانى آدمکش و مسلط ساختن آنان بر بنى اسرائیل نسبت به ایشان ظلم کرده ، بلکه خود ایشان به خود ظلم کردند.

و از همینجا روشن مى شود که در آیه شریفه هیچ دلیلى وجود ندارد که دلالت کند بر گفتار آن مفسرى که گفته است :(قومى که خداى تعالى بر بنى اسرائیل مسلط کرد بندگانى مؤ من بوده اند) چون فرموده(ما برانگیختیم)، و نیز فرموده(عده اى از بندگان خود را فرستادیم).

زیرا هیچیک از این دو دلیل دلالتى بر مؤ من بودن آنان ندارد، اما اولى به خاطر اینکه

برانگیختن و وادار نمودن کفار براى قلع و قمع کردن مردمى در صورتى که از باب مجازات باشد بعث الهى است و لازم نیست که مجازات الهى همیشه به دست مؤ منین صورت گیرد.

و اما دومى به خاطر اینکه کفار هم بندگان خدایند، آنهم در مثل این آیه که بندگان را به وصف باءس و شدت و خونخوارى توصیف نموده .

قول دیگرى نیز هست که بى شباهت بقول این مفسر نیست ، و آن این است که ممکن است افراد مبعوث شده ، مؤ منینى بوده اند که خداوند دستورشان داده تا با این طایفه جهاد کنند، و نیز ممکن است که کفارى بوده اند که یکى از پیغمبران با آنان ائتلاف کرده که با این طایفه بجنگند و آنان را بر ایشان که مثل خود آنان کفار و فساق بودند مسلط ساخته باشد و لیکن همان اشکالى که بقول قبلى وارد مى شد بر این قول نیز وارد مى گردد.

و جمله(و کان وعدا مفعولا) تاکید است بر حتمى بودن قضاء و معنایش این است که چون زمان آن عذاب که در برابر فساد اولتان وعده دادیم رسید از میان مردم بندگانى نیرومند و خونخوار را علیه شما برمى انگیزیم تا سرزمینهاى شما را با قهر و غلبه مسخر نموده و تا مرکز سرزمینهایتان پیش روى کنند و شما را ذلیل و استقلال و علو و آقائیتان را تباه سازند و این خود وعده ایست شدنى که گریزى از آن نیست .

ثمّ رددنا لکم الکرّة علیهم و امد دناکم باموال و بنین و جعلناکم اکثر نفیرا

در مجمع البیان گفته است که : کلمه :(کره) به معناى(برگشتن) و هم به معناى(دولت) است ،(نفیر) به معناى(نفر و عدد رجال) است ، و زجاج در معناى آن گفته است : ممکن هم هست که(نفیر) جمع(نفر) باشد، همچنانکه در جمع(عبد)،(عبید) و در جمع(ضئان)(گوسفند)،(ضئین) و در جمع معز(بز) معیز و در جمع کلب(سگ) کلیب هم مى گویند، و(نفر) انسان(نفر) - با سکون -(نفیر) و(نافرة) به معناى گروهى است که او را یارى مى کنند، و با او کوچ مى کنند.

و معناى آیه روشن است ، و ظاهرش این است که بنى اسرائیل به زودى به دولت سابق خود باز گشته و بعد از عذاب بار اول بر دشمنان مسلط مى شوند، و از چنگ استعمار رهائى مى یابند و به تدریج و در برهه اى از زمان این برگشتن صورت خواهد گرفت ،

و آیه بعدى که مى فرماید:(ان احسنتم احسنتم لانفسکم و ان اساتم فلها) اشعار و بلکه با کمک سیاق ، دلالت دارد بر اینکه این واقعه یعنى برگشتن دولت بنى اسرائیل و غلبه کردنشان بر دشمنان به خاطر برگشتن از کفر و فسق به ایمان و نیکى است ، و این هم ثمره چشیدن وبال و آثار تلخ بدیهاى قبل است ، همچنانکه وعده و یا به تعبیر دیگر عذاب دومى هم به خاطر برگشتن از این نیکیها به سوى بدى است .

آثار نیک و بد اعمال به عامل برمى گردد(ان احسنتم احسنتم لانفسکم و ان اساءتمفلها)

ان احسنتم احسنتم لانفسکم و ان اساتم فلها

(لام) در(لانفسکم) و همچنین در(فلها) لام اختصاص است یعنى : هر یک از احسان و اسائه شما مختص به خود شما است ، بدون این که به دیگران چیزى از آن بچسبد، و این خود سنت جاریه خداست که اثر و تبعه عمل هر کسى را - چه خوب و چه بد - به خود او برمى گرداند، بنابراین آیه مورد بحث ، در معناى آیه :(تلک امه قد خلت لها ما کسبت و لکم ما کسبتم) مى باشد.

پس آیه ، در مقام بیان این معنا است که اثر هر عمل - چه خوب و چه بد - به صاحبش برمى گردد، نه اینکه بخواهد این معنا را برساند که کار نیک به نفع صاحبش و کار زشت به ضرر او تمام مى شود تا گفته شود چرا به جاى(فلها) نفرمود:(فعلیها) همچنانکه در آیه دیگر فرمود:(لها ما کسبت و علیها ما اکتسبت).

بنابراین دیگر نیازى به آن زحمت بیهوده نیست که بعضى به خود داده و گفته اند:(لام) در جمله(و ان اساتم فلها) به معنى(على) است و آنکه دیگرى گفته که بمعناى(الى) است ، زیرا اسائه با این حرف متعدى مى شود و گفته مى شود:(اساء الى فلان و یسى ء الیه اساءة) یعنى بدى کرد به فلانى یا بدى مى کند و یا آن دیگرى که گفته است : لام مزبور براى استحقاق و نظیر لامى است که در(لهم عذاب الیم است).

و چه بسا که به گفته ما که گفتیم لام ، لام اختصاص است اشکال شود به اینکه واقع مطلب خلاف آنست ، زیرا که بسیار مى بینیم که اثر احسان به خود احسان کننده بر نگشته بلکه عاید غیر او مى شود و یا اثر گناه و بدى به خود بدکار نرسیده و عاید غیر او مى شود.

ولى جوابش روشن است ، و آن این است که صاحب این اشکال غفلت ورزیده از اینکه قرآن کریم چه نظرى نسبت به آثار اعمال دارد و اینکه اثر هر عملى به عاملش برمى گردد مربوط به آثار اخروى اعمال است که به هیچ وجه به غیر صاحب عمل ربطى ندارد، و در این باره فرموده است :(من کفر فعلیه کفره و من عمل صالحا فلانفسهم یمهدون).

و اما آثار دنیوى اعمال چنان نیست که به غیر فاعل نرسد بلکه در صورتى که خدا بخواهد به عنوان انعام و یا عذاب و یا امتحان اثر عمل شخصى را به شخص دیگر نیز مى رساند بنابراین اینطور نیست که هر فاعلى بتواند به طور دائم اثر فعل خود را به دیگرى برساند، مگر همان احیانا که گفتیم مشیت خدا بر آن تعلق گرفته باشد، و اما خود فاعل اثر فعلش دائما و بدون هیچ تخلفى به خودش ‍ برمى گردد.

بنابراین نیکوکار سهمى از عمل نیک و بدکار سهمى از عمل بد خود دارد، همچنانکه فرمود:(فمن یعمل مثقال ذره خیرا یره و من یعمل مثقال ذره شرا یره).

پس اثر فعل از فاعلش جدا نمى شود، و بطور دائم به غیر او نمى رسد، و این همان معنائى است که از على(علیه السلام) روایت شده که فرمود: تو هیچ احسانى به غیر نمى کنى و هیچ بدى نیز به غیر نمى کنى آنگاه این آیه را تلاوت فرمود.

فاذا جاء وعد الا خره لیسووا وجوهکم و لیدخلوا المسجد کما دخلوه اول مرة و لیتبروا ما علوا تتبیرا

(تتبیر) به معناى هلاک کردن و از ماده تبار به معنى هلاک و دمار است .

و کلمه :(لیسووا) از مسائه به معناى غصه دار کردن است . گفته مى شود(ساء زید فلانا) یعنى اندوهناک کرد او را و این کلمه بطورى که بعضى هم گفته اند: متعلق است به فعل مقدر که بخاطر اختصار حذف شده .

و لام در آن براى غایت است ، و تقدیر آن چنین است :(بعثناهم لیسووا وجوهکم بظهور الحزن و الکابه فیها - ما آن بندگان خود را برانگیختیم براى اینکه نشانه هاى ناراحتى و حزن و اندوه را در چهره هایتان آشکار سازند، بطورى که آثار ذلت و مسکنت و خوارى و بردگى از سر و رویتان ببارد، و همه اینها به وسیله قتل عام و غارت ها و اسیریها که در شما اعمال مى کنند صورت بگیرد).

و مقصود از مسجد در جمله :(و لید خلوا المسجد کما دخلوه اول مرة) مسجد اقصى بیت المقدس - است و به حرف آن کس که گفته مراد از مسجد تمامى سرزمین بیت المقدس است ، و مجازا آن را مسجد خوانده نباید اعتنا کرد.

این کلام دلالت بر چند نکته دارد: اول اینکه دشمنان بنى اسرائیل در نوبت اول هم داخل مسجد اقصى شده و آن را به قوه قهریه گرفتند، و اگر در قرآن کریم آن را نیاورده به منظور اختصار بوده است ، دوم اینکه داخل شدن در مسجد براى هتک حرمت و تخریب آن بوده ، سوم اینکه این مهاجمین و مبعوثین براى مجازات بنى اسرائیل و گرفتن انتقام از ایشان همانها بودند که در بار اول مبعوث برایشان شدند.

و معناى جمله(و لیتبروا ما علوا تتبیرا) این است که هلاک کنند و نابود سازند(هر کسى را) که بر آن دست یابند، مردم را کشته ، اموال را سوزانیده ، خانه ها را خراب و شهرها را ویران سازند.

احتمال هم دارد که(ما) مصدریه و به معناى مدت باشد، و مضاف حذف شده ، تقدیر چنین باشد:(و لیتبروا مده علوهم تتبیرا) ولى معناى اول به فهم نزدیک تر و با سیاق آیه مناسب تر است .

از مقایسه میان وعد اول یعنى جمله(بعثنا علیکم عبادا لنا...) و وعد دوم یعنى جمله(لیسووا وجوهکم ...) این معنا به دست مى آید که وعده دوم بر بنى اسرائیل سخت تر بوده و در آن وعده نزدیک بوده که به کلى نابود شوند، و در دلالت بر این معنا همین عبارت کافى است که فرمود:(و لیتبروا ما علوا تتبیرا).

و معناى آیه این است که وقتى زمان وعده دوم رسید، یعنى بنى اسرائیل افساد بار دوم خود را از حد گذراندند ما همان بندگان خود را واداشتیم تا با فراهم آوردن اسباب حزن و اندوه و تحقق بخشیدن ذلت و مسکنت آنان چهره هایشان را اندوهگین نموده و نیز مانند نوبت نخستین وارد مسجد اقصى شوند و هر چه را که بر آن غلبه یافتند هلاک نموده و سرزمینهائى را که از آن عبور کردند ویران سازند.

عسى ربکم ان یرحمکم و ان عدتم عدنا و جعلنا جهنّم للکافرین حصیرا

حصیر از ماده(حصر) و به طورى که گفته اند به معناى حبس کردن و در مضیقه قرار دادن است همچنانکه در جاى دیگر قرآن فرموده :(و احصروهم) یعنى برایشان تنگ بگیرید.

و معناى جمله(عسى ربکم ان یرحمکم) - بطورى که از سیاق برمى آید - این است که امید است بعد از بعث دشمنان در بار دوم خداوند به شما رحم کند، و این وعده امیدوار کننده مشروط است به توبه ایشان و اینکه به طاعت و احسان برگردند. به دلیل جمله(و ان تعودوا نعد) که تهدید مى کند اگر باز هم به فساد برگردید ما نیز به عقوبت و نکال بر مى گردیم و ما جهنم را براى کافران حصیر و محلى محصور قرار مى دهیم تا نتوانند از آن خارج شوند.

و در جمله(عسى ربکم ان یرحمکم از تکلم) با غیر به غیبت التفات شده است ، و گویا وجه آن این باشد که خواسته است به اصلى اشاره کند که ربوبیت خداى تعالى اقتضاى آن را دارد و آن اصل این است که : بر بندگان خود - در صورتى که به مقتضاى خلقت خود مشى کنند - رحم کند و به سوى فطرتشان ارشاد نماید مگر اینکه از خط مرزى خلقت خود منحرف گشته و از راه فطرت بیرون شوند و چون اشاره به این نکته باعث مى شد ربوبیت خداى تعالى یادآورى شود لازم بود سیاق تکلم با غیر(ما چنین و چنان مى کنیم) به هم بخورد و به سیاق تکلم به غیبت(پروردگارتان چنین و چنان کند) مبدل شود، و بعد از آنکه نکته مزبور ایفاء شد دوباره به همان سیاق قبلى برگردد.

بحث روایتى

چرا نوح(ع) عبد شکور خوانده شده است

در تفسیر برهان از ابن بابویه به سند خود از محمد بن مسلم از ابى جعفر(علیه السلام) روایت کرده که فرمود: اگر خداوند نوح(علیه السلام) را عبد شکور نامید براى این بود که آن جناب در هر صبح و شام مى گفت : بار الها من گواهى مى دهم که اگر در شب و روز قرین نعمتها و عافیتم ، همه آنها از تو است و تو یگانه اى هستى بى شریک ، حمد و شکر تو به خاطر آن نعمتها بر من فرض ‍ است

مؤ لف : این معنا با مختصر تفاوتى به چند طریق در کافى و تفسیر قمى و عیاشى روایت شده است .

و در الدرالمنثور است که ابن مردویه از ابى فاطمه روایت کرده که گفت رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) فرمود: نوح هیچ چیز کوچک و یا بزرگى را برنمى داشت مگر آنکه بسم اللّه و الحمد لله ، مى گفت و به همین جهت خداوند او را بنده شکور نامید.

مؤ لف : این روایات با روایاتى که قبلا شکر را به اخلاص تفسیر مى کرد منافات ندارد، زیرا پر واضح است که شخصى مثل نوح(علیه السلام) دعا نمى کند مگر آنکه حقیقت معناى دعا را داشته باشد، و چنین دعائى منفک از اخلاص در بندگى نیست .

روایتى در ذیل آیه(لتفسلان فى الارض مرتین ...)

و در تفسیر برهان از ابن قولویه نقل کرده که وى بسند خود از صالح بن سهل از امام صادق(علیه السلام) روایت کرده که در ذیل آیه(و قضینا الى بنى اسرائیل فى الکتاب لتفسدن فى الارض مرتین) فرمود: یکى کشته شدن امیرالمؤ منین(علیه السلام) و یکى ضربت خوردن حسن بن على(علیهماالسلام) است و در تفسیر(و لتعلن علوا کبیرا) فرموده : مقصود کشتن حسین بن على(علیهماالسلام) و درباره جمله :(فاذا جاء وعد اولیهما) فرمود: وقتى که حسین یارى شود(بعثنا علیکم عبادا لنا اولى باءس شدید فجاسوا خلال الدیار) قبل از قیام قائم قومى برانگیخته شود که هیچ خونى از آل محمد را بى انتقام نگذارند و انتقام همه خونهاى ریخته شده از اهل بیت را بگیرند(و کان وعدا مفعولا) و این وعده اى است شدنى .

مؤ لف : در این معنا روایتهاى دیگرى نیز هست که سیاقش مانند این روایت تطبیق حوادثى است که در این امت واقع مى شود و در میان بنى اسرائیل اتفاق افتاده است ، و در حقیقت در مقام تصدیق مطلبى است که رسول خدا پیش بینى کرده و فرموده بود: این امت به زودى همان را که بنى اسرائیل مرتکب شد دقیقا و طابق النعل بالنعل مرتکب خواهد شد، حتى اگر بنى اسرائیل داخل سوراخى رفته باشد این امت نیز خواهد رفت ، پس این روایات را نباید جزو روایاتى شمرد که آیه مورد بحث را تفسیر مى کند بلکه تنها در مقام جرى و تطبیق است ، چرا که مى بینیم هر کدام از این روایتها آیه را بگونه اى تطبیق کرده اند.

و اما در اصل داستان که آیات مورد بحث متضمن آن است روایتها اختلاف عجیبى دارند، بطورى که از انسان نسبت به این روایتها سلب اطمینان مى شود و به همین جهت ، از ایراد آنها در اینجا صرف نظر کردیم ، هر که بخواهد باید به جوامع حدیث چه از عامه(اهل سنت) چه از خاصه(شیعه) مراجعه نماید.

مقصود از دو بار سرکوب شدن و هلاکت بنىاسرائیل بر اثر دو با فسادانگیزى آنان بر روى زمین

آرى از آن روزى که بنى اسرائیل استقلال یافته و در میان سرها سرى بلند کردند بلا و گرفتارى بسیارى دیدند، - بطورى که تاریخ این قوم ضبط کرده - این بلایا از دو تا بیشتر است . و آیات مورد بحث با دو تاى آنها قابل انطباق هست و لیکن آن حادثه اى که بطور مسلم یکى از دو حادثه مورد نظر آیات است ، حادثه ایست که به دست بخت النصر(نبوکد نصر) یکى از سلاطین بابل در حدود ششصد سال قبل از میلاد بر آنان آمده است .

وى پادشاهى نیرومند و صاحب شوکت و یکى از ستمکاران عهد خود به شمار مى رفت و در آغاز از بنى اسرائیل حمایت مى کرد و لیکن چون از ایشان تمرد و عصیان دید لشکرهاى بى شمار به سرشان گسیل داشت ، و ایشان را محاصره و شهرهایشان را در هم کوبید و همه را ویران ساخت ، مسجد اقصى را خراب و تورات و کتب انبیاء را طعمه حریق ساخت و مردم را قتل عام نمود، بطورى که جز عده قلیلى از ایشان آن هم از زنان و کودکان و مردان ضعیف ، کسى باقى نماند. باقیمانده ایشان را هم اسیر گرفته و به بابل کوچ داد، بنى اسرائیل همچنان در ذلت و خوارى و بى کسى در بابل بسر مى بردند و تا بخت النصر زنده بود و مدتى بعد از مرگ او ، احدى نبود که از ایشان حمایت و دفاع کند. تا آنکه کسراى کورش یکى از پادشاهان ایران تصمیم گرفت به بابل سفر نموده و آنجا را فتح کند. وقتى فتح کرد نسبت به اسراى بنى اسرائیل تلطف و مهربانى نمود و به ایشان اجازه داد تا دوباره به وطن خود سرزمین مقدس بروند و ایشان را در تجدید بناى هیکل(مسجد اقصى) و تجدید بناهاى ویران شده کمک نمود، و به عزرا یکى از کاهنان ایشان اجازه داد تا تورات را برایشان بنویسد، و این حوادث در حدود چهار صد و پنجاه و اندى قبل از میلاد بود.

و آنچه از تاریخ یهود برمى آید این است که اول کسى که از ناحیه خدا مبعوث شد که بیت المقدس را ویران کند بخت النصر بود که در این نوبت هفتاد سال خرابه افتاده بود، و آنکس که در نوبت دوم بیت المقدس را ویران کرد قیصر روم اسپیانوس بود که تقریبا یک قرن قبل از میلاد مى زیسته و وزیر خود طوطوز را روانه کرد تا مسجد را خراب و مردمش را ذلیل ساخته و تنبیه نماید.

و بعید نیست که این دو حادثه ، مورد نظر این آیات باشد، زیرا بقیه حوادثى که تاریخ براى بنى اسرائیل نشان مى دهد طورى نبوده که به کلى آنان را از بین بر ده و استقلال و مملکتشان را از ایشان گرفته باشد،

به خلاف داستان بخت النصر که همه آنان و آقائى و استقلالشان را تا زمان کورش به کلى از بین برد. آنگاه کورش بعد از مدتى همه آنان را جمع نموده و سر و صورتى به زندگیشان داد. بار دیگر رومیان بر آنان دست یافتند و قوت و شوکتشان را گرفتند و دیگر تا زمان اسلام نتوانستند قد علم کنند.

و این احتمال هیچ وجه بعیدى در آن نیست مگر همانى که در تفسیر آیات مورد بحث به آن اشاره کردیم ، و آن این بود که از آیات برمى آید منقرض کننده بنى اسرائیل در هر دو نوبت یک طایفه بوده اند، و گرنه نمى فرمود(ثم رددنا لکم الکره علیهم) زیرا این عبارت اشعار بر این دارد که خداوند بنى اسرائیل را نیرو بخشید تا توانستند بر دشمنان بار اول خود غلبه کنند و تلافى در آوردند و جمله(فاذا کان وعد الاخرة لیسووا وجوهکم)اشعار بر این دارد که براى نوبت دوم بر همان دشمنان غلبه یافته اند. چون ظاهر این است که ضمیر جمع در این جمله به همان جمله(عبادا لنا)برگردد. و لیکن این تنها اشعارى است بدون اینکه ظهور داشته باشد، چون عبارت با این احتمال هم مى سازد که جبران حمله اول به دست قومى غیر از بنى اسرائیل انجام شده باشد یعنى خداوند به دست مردمى دیگر انتقام بنى اسرائیل را از دشمنانشان گرفته باشد، و بنى اسرائیل از این پیشامد سود برده باشند و ضمیر جمع هم به گروهى برگردد که از سیاق استفاده مى شود، و همانطور که گفتیم سیاق هم ظهور در این ندارد که مبعوثین در مرتبه دوم همان مبعوثین در مرتبه اولند، بلکه با غیر ایشان هم مى سازد.