background
ثُمَّ إِنَّ رَبَّكَ لِلَّذِينَ هَاجَرُوا مِنْ بَعْدِ مَا فُتِنُوا ثُمَّ جَاهَدُوا وَصَبَرُوا إِنَّ رَبَّكَ مِنْ بَعْدِهَا لَغَفُورٌ رَحِيمٌ
با اين حال، پروردگار تو نسبت به كسانى كه پس از [آن همه‌] زجر كشيدن، هجرت كرده و سپس جهاد نمودند و صبر پيشه ساختند، پروردگارت [نسبت به آنان‌] بعد از آن [همه مصايب‌] قطعاً آمرزنده و مهربان است.
آیه 110 سوره النَّحْل

بیان آیات

در این آیات علیه کفارى که بعد از ایمان به خدا کافر گشته و مرتد شدند تهدید نموده مهاجرین را که در جهاد خود دچار زحمت گشته و در راه خدا صبر کردند وعده جمیل داده ، و متعرض حکم تقیه نیز شده است .

تهدید شدید علیه کفارى که بعد از ایمان آوردن کافر و مرتد شدند

من کفر بالله من بعد ایمانه الا من اکره

کلمه(اطمینان) به معناى سکون و آرامش است ، و(شرح صدر) به معناى گشادى و وسعت آن است ، در مفردات گفته است اصل شرح به معناى بسط گوشت و امثال آن بوده ، وقتى مى گوید گوشت را شرح کردم و یا تشریح کردم معنایش این است که آن را ولو کردم ، و از همین باب است شرح صدر که به معناى باز کردن سینه به نور الهى و سکینه اى از ناحیه خدا و روحى از او است ، همچنان که خداى تعالى در حکایت دعاى موسى فرموده :(رب اشرح لى صدرى) و در باره رسول خدا(صلى الله علیه و آله و سلم) فرموده :(الم نشرح لک صدرک) و نیز فرموده :(افمن شرح الله صدره)، و شرح دادن کلامى که مشکل است به معناى بسط آن و اظهار معانى پنهان آن است .

جمله(من کفر بالله من بعد ایمانه) جمله اى است شرطیه که جوابش جمله(فعلیهم غضب من الله) است ، و جمله(ولهم عذاب عظیم) بر آن عطف شده ، و ضمیر جمع در جزاء، به اسم شرط(من کفر) بر مى گردد، چون هر چند مفرد است ، ولى بحسب معنا کلى و داراى افراد است .

و جمله(الا من اکره و قلبه مطمئن بالایمان) استثنایى است از عموم شرط، و مراد از اکراه ، مجبور شدن به گفتن کلمه کفر و تظاهر به آن است ، زیرا قلب هیچ وقت(اکراه) نمى شود، و حاصل مقصود این است که : کسانى که بعد از ایمان تظاهر به کفر مى کنند و مجبور به گفتن کلمه کفر شوند، ولى دلهایشان مطمئن به ایمان است از غضب خدامستثناء هستند.

(و لکن من شرح بالکفر صدرا) - یعنى کسى که سینه خود را براى کفر گشاده کرده و کفر را پذیرفته و به آن خوشنود گشته و آن را در خود جاى داده چنین کسى مورد غضب خدایى است ، و این جمله استثناء از استثناى قبلى است ، و قهرا به مستثناء منه بر مى گردد، و معنا چنین مى شود: اینکه گفتیم(کسانى که بعد از ایمانشان به خدا کفر بورزند) آنهائى نیستند که در دل ایمان دارند ولى در زبان مجبور به گفتن کفر مى شوند، بلکه منظور کسانى است که در دل کفر را پذیرفته باشند، و مجموع این استثناء و استدراک ، بیان کاملى است براى شرط، و منظور از معترضه آوردن جمله استثناء میان دو جمله شرط و جزاء هم همین بوده و گر نه مى توانست آن را بعد از تمام شدن دو جمله شرط و جزاء بیاورد.

بعضى از مفسرین گفته اند: جمله(من کفر) بدل است از جمله(الذین لا یؤ منون بایات الله) که در آیه قبلى بود، و جمله(اولئک هم الکاذبون) جمله اى است معترضه ، و جمله(الا من اکره) استثنایى است از آن جمله ، و جمله(و لکن من شرح) مبتدایى است که خبر و یا قائم مقام خبرش جمله(فعلیهم غضب من الله) است .

و بنا بر این معناى آیه چنین مى شود: این است و جز این نیست که افتراء دروغ را کسانى مى بندند که بعد از ایمانشان کافر شده باشند، مگر آن کسى که مجبور به کفر گفتن شده باشد، و دلش به ایمان مطمئن باشد. در اینجا کلام تمام شده مطلب دیگرى شروع مى شود، و آن این است که کسانى که سینه خود را براى کفر باز کرده بر چنین کسانى غضبى است از خدا.

و لیکن ذوق سلیم ، خود جوابگوى این تفسیر بوده و به سخافت آن پى برد و دیگر نیازى به جوابگو ما نیست .

( ذلک بانهم استحبوا الحیوة الدنیا على الا خرة و ان الله لا یهدى القوم الکافرین).

این آیه شریفه علت حلول غضب خدا بر آنان را بیان نموده است ، و آن این است که ایشان حیات دنیا را که حیاتى است مادى و جز تمتعهاى حیوانى و اشتغال به مشتهیات نفس نتیجه دیگرى ندارد، بر حیات آخرت که حیات دائمى و زندگى در جوار رب العالمین است و اصولا غایت و نتیجه خلقت و زندگى انسانیت است ترجیح دادند، و آن را بجاى این اختیار نمودند.

و به عبارت دیگر اینان جز دنیا هدف دیگرى نداشتند، و بکلى از آخرت بریده و بدان کفر ورزیدند، و خدا هم مردم کافر پیشه را هدایت نمى کند، و چون خدا هدایتشان نکرد از راه سعادت و بهشت و رضوان گمراه گشته در غضب خدا و عذابى بزرگ افتادند.

اولئک الذین طبع الله على قلوبهم و سمعهم و ابصارهم و اولئک هم الغافلون

معناى مهر زدن خدا بر دل ها و گوشها و دیدگان کفار

این آیه به این نکته اشاره مى کند که اختیار حیات دنیا بر آخرت ، و محرومیت از هدایت خداى سبحان ، وصف و نشانه کسانى است که خدا بر دلها و بر گوشها و چشمانشان مهر نهاده و کسانى هستند که غافل نامیده شده اند.

براى اینکه اینان بخاطر اختیار زندگى دنیا و هدف قرار دادن آن و نومیدى از اهتداء بسوى زندگى آخرت یکباره دل از آن زندگى شستند، و در نتیجه حس و شعور و عقلشان اسیر در چارچوبه مادیات شدو دیگر به ماوراى ماده که همان زندگى آخرت است توجهى ندارند، و دیگر به آنچه که مایه عبرتشان است نمى نگرند، و آنچه را که مایه اندرزشان است نمى شنوند، و به ادله و حجتهایى که بسوى آخرت راهنماییشان مى کند فکر و تعقل نمى کنند. پس اینان دلها و گوشها و چشمانشان مهر خورده و بسته شده ، و دیگر آنچه که دیگران را بسوى آخرت رهنمون مى شود، در دل و گوش و چشم آنان راه پیدا نمى کند، و بکلى از آن ادله غافلند، و احتمال بودن چنین ادله اى را هم نمى دهند.

با این بیان روشن مى شود که وصفى که در آیه قبلى بود به منزله معرف مهر و غفلتى است که در این آیه ذکر شده پس همینکه خدا ایشان را هدایت نکرده بخاطر اینکه دلهاشان به دنیا متعلق شده ، خود معناى طبع و غفلت است و طبع ، صفتى است الهى و منسوب به ساحت مقدس او که آن را بعنوان مجازات بکار مى برد، ولى غفلت صفتى است بشرى و منسوب به خود انسان .

( لا جرم انهم فى الاخرة هم الخاسرون).

ناگزیر ایشان در آخرت همان زیانکارانند چون رأ س المال و سرمایه خود را در دنیا ضایع کردند و بى زاد و توشه شدند، دیگر چیزى ندارند که در آن جهان با آن زندگى کنند.

نظیر این بیان در سوره هود هم آمده که مى فرماید:(لا جرم انهم فى الا خرة هم الاخسرون) و شاید وجه زیانکارترى در آن جا این باشد که در آن سوره یک صفتى اضافه بر صفات مذکور در این سوره براى آنان ذکر کرده ، و آن این است که علاوه بر اینکه خودشان به راه حق نیامدند، جلو دیگران را هم گرفتند(بدانجا مراجعه شود).

وعده جمیل به محاجرانى که جهاد نموده صبورى کردند

ثم ان ربک للذین هاجروا من بعد ما فتنوا ثم جاهدوا و صبروا ان ربک من بعدها لغفور رحیم

کلمه(فتنه) در اصل به معناى بردن طلا در آتش براى آزمایش بوده سپس در همه آزمایشها و شکنجه ها بکار رفته ، و این جمله ناظر به شکنجه هایى است که مؤ منین صدر اسلام در مکه از قریش مى دیدند چون مشرکین مکه مؤ منین را آزار مى دادند تا شاید از دینشان برگردند، و بدین منظور انواع شکنجه ها را در باره آنان روا مى داشتند حتى چه بسا که یک فرد مسلمان در زیر شکنجه کفار جان مى داد همچنانکه عمار و پدر و مادرش را شکنجه کردند پدر و مادرش در زیر شکنجه آنان جان دادند، و عمار به ظاهر از دین اسلام بیزارى جست و به این وسیله جان سالم بدر برد، و آیات سابق بطورى که در بحث روایتى خواهد آمد در این باره نازل شد.

و از همینجا روشن مى گردد که آیات مورد بحث با آیات قبل مربوط و متصل است ، چون جمله(الا من اکره و قلبه مطمئن بالایمان) که در آیات قبل بود همان معنا را میرساند که آیات مورد بحث در مقام افاده آن است ، این آیه نیز مى فرماید:(بعد از همه اینها خدا نسبت به کسانى که بعد از آن شکنجه ها هجرت نموده و پس از هجرت جهاد و صبر نمودند آمرزگار و مهربان است).

پس جمله(ثم ان ربک للذین هاجروا من بعد ما فتنوا) وعده جمیلى است که به مهاجرین مى دهد که بعد از شکنجه ها مهاجرت کردند، و در قبال تهدیدى که به دیگران کرده و خسران تام را نویدشان داده مؤ منین را به مغفرت و رحمت در قیامت نوید مى دهد.

و جمله(ان ربک من بعدها لغفور رحیم) به منزله خلاصه گیرى در صدر کلام است تا بخاطر طولانى بودنش از ذیلش جدا نشود، و در عین حال تاکید را هم افاده کند در حقیقت مثل این مى ماند که بگوییم زید در خانه ، زید در خانه چنین و چنان است ، و بعلاوه این نکته را هم برساند که قیودى که در کلام قبلى آورده شده همه در حکم ، دخالت دارند، پس باید بدانى که خدا از آن مسلمانان که بظاهر، ارتداد جستند راضى نمى شود مگر آنکه مهاجرت کنند، و نیز از هجرتشان راضى نمى شود مگر آنکه بعد از آن جهاد و صبر کنند.

یوم تاتى کل نفس تجادل عن نفسها و توفى کل نفس ما عملت و هم لا یظلمون

(آمدن نفس در قیامت) کنایه از حضور نفس در محضر ملک دیان است ، همچنان که فرموده :(فانهم لمحضرون) و ضمیر در جمله(عن نفسها) به خود نفس بر مى گردد، و در برگشتن ضمیر در اضافه به نفس ، به خود نفس هیچ اشکالى ندارد، چون گاهى مقصود از نفس ، شخص انسانى است ، مانند:(من قتل نفسا بغیر نفس) و گاهى مقصود از نفس ، صرف تاکید است که با مؤ کد در معنا متحد است چه اینکه آن مؤ کد انسان باشد، یا غیر انسان ، همچنانکه گفته مى شود:(انسان نفسه یعنى انسان خودش ، و فرس ‍ نفسه ، یعنى اسب خودش ، و همچنین سنگ خودش ، و سیاهى خودش)، و یا گفته مى شود:(نفس انسان و نفس فرس و نفس ‍ حجر، و نفس سواد، یعنى خود انسان و خود اسب و خود سنگ و خود سیاهى) و در جمله(عن نفسها) مقصود از مضاف یعنى نفس که به ضمیر اضافه شده معناى دومى است ، یعنى خودش ، و مقصود از مضاف الیه یعنى ضمیر که به نفس بر مى گردد معناى اولى است یعنى شخص .

و اگر نفس را به ضمیر اضافه کرد براى این بود که اگر ضمیر را به نفس اضافه مى کرد عبارت به خاطر تکرار به اضافه رکیک مى شد، و همین مقدار که ما در باره این عبارت بحث کردیم کافى است و حاجتى به آن ابحاث طولانى که مفسرین در باره آن کرده اند نیست .

در قیامت هرکسى به فکر خود بوده و از خود دفاع مى کند

ظرف(یوم) در جمله(یوم تاتى کل نفس تجادل عن نفسها) متعلق است به جمله(لغفور رحیم) که در آیه قبلى بود، و مجادله نفس از خودش به معناى دفاع از خویشتن است چون در آن روز غیر از خودش هر خاطره دیگرى را فراموش مى کند درست بر خلاف دنیا که به هر چیزى توجه دارد جز به خودش ، و خودش را فراموش مى کند، و این نیست جز بخاطر اینکه در قیامت حقیقت امر براى انسان مکشوف مى شود، و آن این است که آدمى بهیچ وجه نباید به غیر خودش مشغول شود و در حقیقت باید همیشه به فکر خود باشد.

پس آن روز شخص مى آید و در موقف حساب قرار مى گیرد، آن وقت از خود دفاع مى کند و با اصرار هم دفاع مى کند، و تا آنجا که مقدور او است عذر مى تراشد. کلمه(توفى) در جمله(و توفى کل نفس ما عملت و هم لا یظلمون) از توفیه است ، که به معناى دادن حق بطور تمام است ، بدون خردلى کم و کاست ، و در این جمله توفیه را متعلق بر خود عمل کرده و فرموده :(ما عملت) یعنى خود عملش را بدون کم و کاست به او مى دهند، پس مى فهماند که پاداش و کیفر آن روز خود عمل است بدون اینکه در آن تصرفى کرده و تغییر داده باشند یا عوض کرده باشند، و در این کمال عدالت است ، چون چیزى بر آنچه مستحق است اضافه نکرده و چیزى از آن کم نمى کنند، و بهمین جهت دنبالش اضافه فرموده :(و هم لا یظلمون : و ایشان ظلم نمى شود).

بنا بر این ، در آیه شریفه به دو نکته اشاره رفته است :

نکته اول اینکه : هیچ کس در قیامت از شخصى دیگر دفاع نمى کند، بلکه تنها و تنها به دفاع از خود اشتغال دارد، دیگر مجالى برایش ‍ نمى ماند که به غیر خود بپردازد و غم دیگرى را بخورد، و این نکته در آیه(یوم لا یغنى مولى عن مولى شیئا) و نیز آیه(یوم لا ینفع مال و لا بنون)(یوم لا بیع فیه و لا خلة و لا شفاعة) خاطر نشان شده است .

نکته دوم اینکه : دفاعى که هر کس از خودش مى کند سودى ندارد، و آنچه را که سزاوار او است از او دور نمى کند براى اینکه سزائى که به او مى دهند خود عمل اوست ، و دیگر معنا ندارد که نسبت عمل کسى را از او سلب کنند، و اینگونه سزا دادن هیچ شائبه ظلم ندارد.

بحث روایتى

بحث روایتى(روایاتى درباره تقیه در ذیل آیه :(الا من اکره ...) ونزول آن درباره عمار یاسر و...)

در الدر المنثور است که ابن منذر و ابن ابى حاتم و ابن مردویه از ابن عباس روایت کرده اند که گفت : چون رسول خدا(صلى الله علیه و آله و سلم) خواست به مدینه مهاجرت کند به اصحابش فرمود: از دور من پراکنده شوید، هر کس توانایى دارد بماند آخر شب حرکت کند و هر کس ندارد همین اول شب به راه بیفتد، هر جا که به اطلاعتان رسید که من در آنجا منزل کرده ام به من ملحق شوید.

بلال مؤ ذن و خباب و عمار، و زنى از قریش که مسلمان شده بود ماندند تا صبح شد مشرکین و ابو جهل ایشان را دستگیر کردند،

به بلال پیشنهاد کردند که از دین اسلام برگردد، قبول نکرد، ناگزیر زرهى از آهن در آفتاب داغ کردند و بر تن او پوشاندند، و او همچنان مى گفت : احد احد، و اما خباب ، او را در میان خارهاى زمین مى کشیدند، و اما عماراو از در تقیه حرفى زد که همه مشرکین خوشحال شده رهایش کردند و اما آن زن ، ابو جهل چهارمیخش کرد، آنگاه حربه خود را در عورت او فرو کرده و او را کشت ، ولى بلال و خباب و عمار را رها کردند، آنها خود را به رسول خدا(صلى الله علیه و آله و سلم) رساندند، و جریان را براى آن جناب تعریف کردند، عمار از آن حرفى که زده بود سخت ناراحت بود، حضرت فرمود: دلت در آن موقعى که این حرف را زدى چگونه بود، آیا به آنچه گفتى راضى بود یا نه ؟ عرض کرد: نه ، فرمود: خداى تعالى این آیه را نازل فرموده :(الا من اکره و قلبه مطمئن بالایمان).

مؤ لف : در روایت آمده که آن زن همان سمیه ، مادر عمار بوده ، و یاسر پدر عمار هم با این چند نفر بوده و بعضى گفته اند: پدر و مادر عمار اولین شهید در اسلام بوده اند، و روایات در اینکه پدر و مادر عمار در این فتنه کشته شدند، و عمار از در تقیه اظهار کفر نموده و این آیه در باره اش نازل شده بسیار است .

باز در همان کتاب است که عبد الرزاق و ابن سعد و ابن جریر و ابن ابى حاتم و ابن مردویه و حاکم ،(وى حدیث را صحیح دانسته) و بیهقى در کتاب دلائل از طریق ابى عبیدة بن محمد بن عمار از پدرش عمار روایت کرده اند که گفت : مشرکین عمار یاسر را گرفتند، و رهایش نکردند تا به رسول خدا(صلى الله علیه و آله و سلم) دشنام داد، و خدایان مشرکین را تمجید کرد، آن وقت رهایش ‍ نمودند.

پس وقتى شرفیاب حضور رسول خدا(صلى الله علیه و آله و سلم) گردید، پرسید حال و خبر چه بود عرض کرد: بسیار بد، زیرا رهایم نکردند تا به ساحت مقدس تو توهین نموده و خدایان آنان را تعریف کردم ، فرمود: دلت را چگونه یافتى ؟ عرض کرد مطمئن به ایمان ، فرمود: اگر بار دیگر هم در چنین وضعى قرار گرفتى همین عمل را انجام بده ، و در این باره بود که آیه شریفه(الا من اکره و قلبه مطمئن بالایمان) نازل گردید.

در مجمع البیان از ابن عباس و قتاده روایت کرده که گفته اند: این آیه در باره جماعتى نازل شد که اکراه شده بودند،

و آن جماعت عمار و پدرش یاسر و مادرش سمیه و صهیب و بلال و خباب بودند که شکنجه شدند و در آن شکنجه پدر و مادر عمار کشته شدند و عمار با زبانش چیزى به آنها داد که راضى شدند، و خداى سبحان جریان را به رسول گرامیش خبر داد، پس وقتى که جماعتى براى آن جناب خبر آوردند که عمار کافر شد، حضرتش فرمود: نه حاشا، عمار از فرق تا قدمش مملو از ایمان است و ایمان با گوشت و خونش آمیخته شده .

تا آنکه خود عمار شرفیاب شد در حالى که گریه مى کرد، حضرت فرمود: چه حال و چه خبر؟ عرض کرد: خبر بسیار بد آوردم یا رسول الله ، زیرا رهایم نکردند تا دست به ساحت تو دراز نمودم ، و خدایان ایشان را به خیر یاد کردم رسول خدا(صلى الله علیه و آله و سلم) شروع کرد اشکهاى عمار را پاک کردن ، در حالى که مى فرمود: اگر بار دیگر نیز به تو چنین کردند تو هم همان کار را تکرار کن ، آنگاه این آیه نازل شد.

و در الدر المنثور است که ابن سعد از عمر بن حکم روایت کرده که گفت : عمار بن یاسر شکنجه مى شد تا آنجا که دیگر نمى فهمید چه مى گوید، و صهیب نیز شکنجه مى شد تا آنجا که هذیان مى گفت ، ابو فکیهه نیز عذاب مى شد تا آنجا که از خود بى خود مى گردید، و نیز بلال و عامر و ابن فهیرة و قومى دیگر از مسلمین ، که در باره آنان این آیه نازل شد:(ثم ان ربک للذین هاجروا من بعد ما فتنوا).

مؤ لف : و در بعضى از روایات از جمله آن نفرات ، عیاش بن ابى ربیعه و در بعضى دیگر او و ولید بن ابى ربیعه و ولید بن مغیره و ابو جندل بن سهیل بن عمر نیز نامبرده شده اند، و جامع ترین آن روایات روایتى است از ابن عباس که گفته : این آیه در باره کسانى از اصحاب رسول خدا(صلى الله علیه و آله و سلم) نازل شد که در مکه شکنجه شدند.

و در کافى به سند خود از(ابى عمرو زبیرى) از امام صادق(علیه السلام) روایت کرده که در ضمن حدیثى فرمود: و اما آنچه که از ایمان بر قلب فریضه شده عبارت است از اقرار و معرفت و عقد و رضا و تسلیم به اینکه(لا اله الا الله وحده لا شریک له الها واحدا لم یتخذ صاحبة و لا ولدا، و ان محمدا عبده و رسوله) و اقرار به آنچه از ناحیه خدا آمده از انبیاء و یا کتاب . این آن چیزى است که خدا بر قلب واجب کرده ، پس اقرار و معرفت ، عمل به وظیفه مسلمانى قلب است و این همان است که آیه(الا من اکره و قلبه مطمئن بالایمان و لکن من شرح بالکفر صدرا) بیان مى کند.

و در همان کتاب به سند خود از مسعدة بن صدقه روایت مى کند، که گفت : مردى به امام صادق(علیه السلام) عرض کرد: مردم از على(علیه السلام) روایت مى کنند که در منبر کوفه فرموده است :(اى مردم ! به زودى شما را مى خوانند که به من ناسزا بگوئید، شما هم بگوئید، و مى خوانند که از من تبرى بجوئید قبول بکنید ولى تبرى مجوئید)، آیا این روایت صحیح است یا نه ؟ حضرت صادق(علیه السلام) فرمود: چقدر زیاد شده دروغ هایى که به على(علیه السلام) مى بندند، آنگاه فرمود: آن جناب اینطور فرموده :(مردم ! به زودى شما را مى خوانند که مرا ناسزا بگوئید شما هم بگویید، سپس مى خوانند که از من بیزارى جوئید، اینقدر بدانید که من بر دین محمدم) و نفرمود: از من بیزارى مجوئید.

سپس آن شخص پرسید: یعنى مى فرمایید اگر بیزارى خواستند بیزارى نجوید و لو اینکه کشته شود؟ فرمود: به خدا سوگند چنین وظیفه اى ندارد، و چیزى بر او نیست جز آنچه که بر عمار بن یاسر گذشت ، که اهل مکه او را مجبور کردند به دشنام دادن به رسول خدا(صلى الله علیه و آله و سلم) و او داد در حالى که قلبش مطمئن به ایمان بود، و رسول خدا به عمار فرمود: اى عمار! اگر بار دیگر برگشتند تو هم برگرد که خدا در معذور بودنت این آیه را فرستاد:(الا من اکره و قلبه مطمئن بالایمان) و دستورت داده که اگر بار دیگر مجبورت کردند تو نیز همان کار را بکن .

مؤ لف : عیاشى در تفسیر خود این معنا را از معمر بن یحیى بن سالم از ابى جعفر(علیه السلام) روایت کرده . و اینکه رسول خدا(صلى الله علیه و آله و سلم) فرمود: اگر برگشتند تو هم برگرد، معنایى است که آن جناب از عمومیت آیه و استثناء نکردن شخص ‍ معین استفاده فرموده ، چون در آیه شریفه حکم جواز دشنام به رسول خدا(صلى الله علیه و آله و سلم) روى عنوان اکراه کسى که قلبش مطمئن به ایمان است رفته ، و اما اینکه رسول خدا(صلى الله علیه و آله و سلم) فرمود:( خدا دستورت داده که اگر بار دیگر مجبورت کردند تو نیز همان کار را بکن) با اینکه در آیه امرى مخصوص به عمار نشده ، شاید وجهش این باشد که استثناء صراحت در جواز دارد، و با این صراحت ، دیگر جاى امتناع از دشنام دادن و خود را در معرض هلاکت انداختن نیست ،

و این جواز با وجوب جمع مى شود نه با اباحه ، و چنین نیست که شخص مختار باشد در دشنام دادن و سالم ماندن ، و در ندادن و کشته شدن ، نه ، بلکه واجب است دشنام بدهد.

و در تفسیر عیاشى از عمرو بن مروان روایت مى کند که گفت : من از امام صادق(علیه السلام) شنیدم که مى فرمود: رسول خدا(صلى الله علیه و آله و سلم) فرمود: چهار چیز از امت من برداشته شده : اول آنچه از روى خطا از ایشان سر بزند، دوم آنچه که فراموش ‍ کنند، سوم آنچه که بدان اکراه و اجبار شوند، چهارم آنچه از وسع و طاقتشان بیرون باشد، و این در کتاب خداست که فرموده :( الا من اکره و قلبه مطمئن بالایمان).