background
وَكَانُوا يَنْحِتُونَ مِنَ الْجِبَالِ بُيُوتًا آمِنِينَ
و [براى خود] از كوهها خانه‌هايى مى‌تراشيدند كه در امان بمانند.
آیه 82 سوره الْحِجْر

بیان آیات

بشارت و انذار در یک داستان و ارتباط آن با داستانهاىقبل

بعد از آنکه خداى تعالى پیرامون استهزائى که مشرکین به رسول خدا(صلى الله علیه و آله و سلم) و کتاب نازل بر او، و همچنین پیرامون اقتراح آنان که باید ملائکه را بیاورد و اینکه اگر ملائکه را هم بیاورد ایمان نخواهند آورد، با روشن ترین بیان بحث فرمود، اینک در این آیات شروع به نصیحت آنان نموده ، در دو آیه اول بشارت و انذار مى دهد، و آنگاه با ذکر داستانى که جامع هر دو جهت است - یعنى داستان میهمانان ابراهیم(علیه السلام) که براى او بشارت آورده بودند، آن هم بشارتى که هیچ انتظارش را نداشت ، و براى قوم لوط(علیه السلام) عذاب آورده بودند، آن هم عذابى که از شدیدترین عذابها بود - مطلب را تایید فرمود.

و سپس با اشاره اى اجمالى به داستان(اصحاب ایکه) که قوم شعیب(علیه السلام) بودند و اصحاب حجر که مردم و قوم صالح(علیه السلام) بودند تایید دیگرى کرد.

از مغفرت خدا ماءیوس و از رحمت او ناامید نباشید

نبى ء عبادى انى انا الغفور الرحیم و ان عذابى هو العذاب الالیم

مقصود از کلمه(عبادى) بطورى که از سیاق آیات استفاده مى شود مطلق بندگان است ، و سخن آن کس که گفته(مراد از آن همان متقین و یا مخلصین است که قبلا گفتگویش بود) سخنى است غیر قابل اعتناء.

و اگر هر دو جمله را اسمیه آورد و بر سرشان(ان) در آورد - که دلالت بر تاکید دارد - و نیز ضمیر فصل آورد، یعنى در اول فرمود:(انا الغفور ...) و در دومى فرمود:(هو العذاب)، و اگر بر سر خبر(الغفور) و(العذاب) الف و لام آورد، همه براى این است که صفات مذکور در آیه را تاکید کند و بفهماند مغفرت و رحمت ، و الیم بودن عذاب ، به آخرین درجه و نهایت حد خود رسیده اند، بطورى که دیگر نمى توان با هیچ مقیاسى آنها را اندازه گیرى نمود، و چیزى را با آنها قیاس کرد.

آرى ، هیچ مغفرت و رحمتى نیست مگر اینکه ممکن است فرض شود که مانعى نگذارد آن مغفرت و رحمت به ما برسد، و یا اندازه گیرى بتواند آن را اندازه بگیرد، و یا حدى برایش معین نماید. ولى خداى تعالى چنین نیست که کسى بتواند جلو مغفرت او را بگیرد(لا معقب لحکمه) و یا بدون مشیت او، امرى آن را تحدید نماید.

پس با اینحال دیگر جائز نیست کسى از مغفرت او مایوس و از روح و رحمتش ناامید گردد، زیرا نمى توان این یاس و نومیدى را به مانعى که جلو مغفرت خدا را بگیرد توجیه نمود، تنها چیزى که مایه وحشت ست و باید هم باشد ترس از خود خداى تعالى است . همچنانکه بعد از آیه مربوط به مغفرت و رحمت که دارد:(لا تقنطوا من رحمة الله ان الله

و نیز کسى نیست که عذاب او را سبک شمرده ، یا احتمال دهد که روزى خداى تعالى نتواند عذاب کند و یا از مکر او ایمن شود، چون خدا غالب بر امر خویش است(و الله غالب على امره) و کسى نمى توانند از مکر او ایمن شود مگر مردم زیانکار:(و لا یامن مکر الله الا القوم الخاسرون).

بیان آیات مربوط به ورود مهمانان ابراهیم(ع)

و نبئهم عن ضیف ابراهیم

(ضیف) به معناى میهمان است که هم بر یک نفر اطلاق مى شود و هم بر جمع ، و چه بسا که جمع آن(اضیاف) و(ضیوف) و(ضیفان) بیاید و لیکن به طورى که گفته شد فصیح تر همان است که در تثنیه و جمع هم به شکل مفرد آورده شود، براى اینکه این کلمه در اصل مصدر بوده ، و مصدر بطور کلى در تثنیه و جمع ، مفرد مى آید.

و مراد از(ضیف ابراهیم) ملائکه مکرمى است که براى بشارت به او و اینکه به زودى صاحب فرزند مى شود، و براى هلاکت قوم لوط، فرستاده شدند. و اگر آنان را ضیف(میهمان) نامیده ، براى این بوده که بصورت میهمان بر او وارد شدند.(اذ دخلوا علیه فقالوا سلاما قال انا منکم وجلون قالوا لا توجل انا نبشرک بغلام علیم).

ضمیر جمع در(دخلوا) و همچنین در(قالوا) به ملائکه بر مى گردد پس ملائکه سلام کردند. کلمه(سلاما) نوعى تحیت است که تقدیر(نسلم علیک سلاما) است ، یعنى بر تو سلام مى کنیم سلامى مخصوص . و معناى کلام ابراهیم که گفت :(انا منکم وجلون) این است که ما از شما مى ترسیم ، چون کلمه(وجل) به معناى ترس است .

و این سخن ابراهیم بعد از آن بود که ملائکه نشسته ، و ابراهیم براى آنان گوساله اى بریان حاضر کرد، و میهمانان از خوردنش امتناع کردند، که در سوره هود دارد:(وقتى دید دستشان به غذا نمى رسد ناشناس و دشمنشان پنداشت ، و از آنان احساس ترس نمود). پس در آیات مورد بحث بنابر خلاصه گویى بوده ، و این خصوصیات را نقل نکرده .

ملائکه در پاسخ وى براى تسکین ترس او و تامین خاطرش گفتند: ما فرستادگان پروردگار تو هستیم و نزد تو آمده ایم تا به فرزندى دانا بشارتت دهیم . و شاید مقصود از(علیم) داناى معمولى نباشد

بلکه داناى به تعلیم الهى و به وحى آسمانى باشد که در این صورت آیه شریفه نظیر آیه دیگرى مى شود که در باره اسحاق فرموده(فبشرناه باسحق نبیا).

قال ابشرتمونى على ان مسنى الکبر فبم تبشرون

تعجب ابراهیم از بشارت داده شدن به فرزند، بر اساس استبعاد عادى بوده است

ابراهیم وقتى این بشارت را میشنید که پیرى سالخورده بود آن هم پیرمردى که در دوران جوانیش از همسرش فرزنددار نشده بود. و معلوم است که عادتا در چنین حالى از فرزنددار شدن مایوس بود. لذا اینکه مانند ابراهیم پیامبرى بزرگوار، بزرگتر از آنست که از رحمت خدا و نفوذ قدرت او مایوس باشد و بهمین جهت دنباله کلام ملائکه پرسش کرد که آیا در چنین جاى و روزى مرا به فرزنددار شدن بشارت میدهید؟ آن هم از همسر سالخورده عقیمى که در جاى دیگر قرآن از قول خود او نقل شده که به پیرى خود اعتراف کرده است . کلمه(کبر) در جمله(ابشرتمونى على ان مسنى الکبر) کنایه از پیرى و سالخوردگى است ، کلمه(مس) به معناى رسیدن آن است و معلوم است که رسیدن پیرى عبارت است از پدیدار گشتن آثار آن از قبیل رفتن نیروى جوانى و جایگزین شدن ضعف قوا. و معناى این جمله این است که : من از بشارت شما تعجب مى کنم که در این حال و این وضع که پیرى خمیده شده و جوانى را پشت سر نهاده ام و نیروى بدنیم به آخر رسیده با این حال صاحب فرزند شوم ، زیرا عادتا چنین چیزى براى چنین کسى محال است .

جمله(فبم تبشرون) تفریع بر جمله(مسنى الکبر) است و استفهام از بشارتى است که دادند. کانه شک کرده در اینکه آیا بشارتشان راستى همان بشارت به فرزند بود یا به چیز دیگر، و لذا دوباره پرسید به چه چیز بشارتم مى دهید؟ نه اینکه خواسته باشد استبعاد کند. و این گونه سؤ الات در کلمات مردم شایع است که وقتى چیزى مى شنوند که به نظرشان عجیب مى رسد مى پرسند(چه مى گویى)؟(مقصودت چیست)؟(چکار دارى مى کنى)؟

قالوا ابشرناک بالحق ... الا الضالون

حرف باء در کلمه(بالحق) باء مصاحبت است که آیه را چنین معنا میدهد، بشارت ملازم با حق و غیر منفک از آن است پس تو به صرف ، اینکه بعید به نظرت میرسد آن را انکار مکن تا در زمره نومیدان از رحمت خدا نباشى ، این جمله پاسخ ملائکه است به ابراهیم . ابراهیم(علیه السلام) هم در قبال گفته آنان بطور کنایه سخنشان را تایید و اعتراف نموده ، به عنوان استفهام انکارى گفت :(کیست که از رحمت پروردگار خود نومید شود جز گمراهان).

و چنین فهمانید که نومیدى از رحمت پروردگار از خصائص گمراهان است و من از گمراهان نیستم پس پرسشم پرسش یک نفر نومید که به خاطر نومیدى ، فرزنددار شدن در این سنین را بعید بشمارد نیست .

قال فما خطبکم ایها المرسلون

کلمه(خطب) به معناى کارى بس بزرگ و خطرناک است . و اگر ملائکه را به عنوان مرسلین خطاب کرد بخاطر این بود که خود آنان خود را به عنوان فرستادگان خدا معرفى کرده بودند. و معنى آیه روشن است .

قالوا انا ارسلنا الى قوم مجرمین ... لمن الغابرین

معناى(غابر) و مراد از اینکه همسر لوط از(غابرین) بوده است

در مفردات مى گوید کلمه(غابر) به معناى ماندن کسى بعد از رفتن مصاحب اوست . در قرآن کریم فرموده :(الا عجوزا فى الغابرین) یعنى آن کسى که عمرش طولانى شده باشد. بعضى هم گفته اند: مقصود از آن ، کسى است که باقى مانده و با لوط بیرون نشده است . بعضى دیگر گفته اند: مقصود از آن ، کسى است که باقى مانده و با لوط بیرون نشده است . بعضى دیگر گفته اند آنهایى که بعد از عذاب باقى ماندند و در آیه اى دیگر آمده :(الا امراتک کانت من الغابرین) و در آیه دیگر آمده :(قدرنا انها لمن الغابرین). تا آنجا که مى گوید:(غبار) به معناى مابقى خاکى است که در فضا پخش شده این کلمه بر وزن(دخان) و(عثار) و امثال آن دو مى باشد که دلالت بر بقایاى چیزى مى کنند. و شاید از همین جهت است که هم گذشته و هم آینده را زمان غابر گویند. اما گذشته را زمان غابر گویند به عنایت اینکه آثارى از گذشته باقى مانده و تا زمان حاضر پیش نیامده و اما آینده را زمان غابر مى گویند آن هم به این عنایت است که هنوز مانند گذشته فانى و نابود نشده بلکه وجود دارد و باقى است .

آیات مورد بحث پاسخ ملائکه به سؤ ال ابراهیم است که گفتند ما از ناحیه خداى سبحان فرستاده شده ایم به سوى قومى مجرم و گناهکار. و اگر اسم آن قوم را نیاوردند از این باب بود که نخواستند زبان خود را به اسم پلید آنان آلوده کنند.

آنگاه از آن قوم عده اى را استثناء فرموده :(الا آل لوط : مگر آل لوط را) که عبارتند از لوط و بستگان نزدیکش ، همین جمله بود که معلوم کرد مقصود از آن قوم کدام قوم است آنان را، همه شان را از عذاب نجات خواهیم داد. از ظاهر سیاق بر مى آید که استثناء منقطع باشد(چون لوط و اهل او مجرم نبودند تا استثناء آنان متصل باشد).

آنگاه از این مستثنى یعنى لوط و بستگانش زنش را استثناء کردند تا بفهمانند نجات شامل حال او نمى شود و بزودى عذاب خدا او را هم خواهد گرفت و هلاکش خواهد ساخت ، لذا گفتند:(الا امراته قدرنا انها لمن الغابرین) مگر همسرش که او از باقى ماندگان است یعنى بعد از بیرون شدن لوط و نجات یافتن ، او با قوم باقى مى ماند و دستخوش هلاک مى گردد. ما تفصیل داستان میهمانان ابراهیم را در سوره هود در جلد دهم این کتاب در تحت یک عنوان مستقل آورده ایم .

وارد شدن ملائکه بر(لوط) علیه السلام و گفتگوى بین ایشان و آن حضرت

فلما جاء آل لوط المرسلون قال انکم قوم منکرون

قضاى الهى به قطع نسل و انقراض قوم لوط

لوط به فرشتگان گفت : شما قومى ناشناسید براى اینکه ملائکه بصورت جوانانى زیبا روى و بى موى در برابر او مجسم شده بودند و او از دیدن ایشان با سابقه اى که از قوم خود داشت که کارشان فحشاء است دچار وحشت گردید، که ما این برخورد را هم در سوره هود شرح دادیم .

قضاى الهى به قطع انسان و انقراض قوم لوط

قالوا بل جئناک بما کانوا فیه یمترون و اتیناک بالحق و انا لصادقون

کلمه(یمترون) از(امتراء) و امتراء از(مریه) است که به معناى شک است . و منظور این است که ما آن خبرى را آوردیم که این مردم در آن شک مى کردند و هر چه تو انذارشان مى دادى باور نمى نمودند. و مراد از اینکه فرمود(اتیناک بالحق : حق را آورده ایم) قضاء حقى است که خدا در باره قوم لوط رانده بود و دیگر مفرى از آن باقى نبود همچنانکه در جاى دیگر فرموده :(و انهم آتیهم عذاب غیر مردود).

بعضى از مفسرین گفته اند مراد از جمله مذکور آوردن عذابى است که شکى در آن نیست و لیکن معنایى که ما گفتیم ، بهتر است .

در آیات این داستان تقدیم و تاخیر است ، البته تقدیم و تاخیر که مى گوییم منظورمان این نیست که اختلالى در ترتیب نزولى آن در هنگام تالیفش به وجود آمده باشد، بدین معنى که آیهاى که در هنگام نزول مؤ خر بوده ، مقدم و بالعکس شده باشد بلکه منظورمان اینست که خداى تعالى گوشه هایى از داستان لوط را در غیر آن محلى که ترتیب طبیعى اقتضاء مى نماید و داستانسرائى ایجاب مى کند، ذکر فرموده . و این بخاطر نکته اى است که فهماندن آن ایجاب مى کند. ترتیب داستان آنطور که در سوره هود آمده و اعتبار هم مساعد آنست ایجاب مى کرد، که در این سوره جمله(فلما جاء آل لوط) تا آخر دو آیه - جلوتر از سایر آیات و دنبال آن دو آیه(و جاء اهل المدینة) - تا آخر شش آیه - و سپس جمله(قالوا بل جئناک) - تا آخر چهار آیه - و آنگاه آیه(فاخذتهم الصیحة مشرقین) - تا آخر آیات - قرار گرفته باشد.

و حقیقت این تقدیم و تاخیر این است که داستان لوط مشتمل بر چهار فصل است ، که در این سوره فصل سوم بین فصل اول و دوم قرار گرفته ، یعنى آیه(و جاء اهل المدینة) مؤ خر شده تا آخر آن ، یعنى جمله(لعمرک انهم لفى سکرتهم یعمهون) متصل به اول فصل دوم که فرموده :(فاخذتهم الصیحة مشرقین) بشود، تا در نتیجه غرضى که در استشهاد به داستان در میان بوده مجسم گشته ، به بهترین وجه روشن شود. و آن غرض عبارت بود از اینکه بفهماند عذاب الهى که به این قوم نازل شد بدون سابقه بود، وقتى فرا رسید که محکومین به آن عذاب سرگرم و سرمست زندگى و ایمن از خطر بودند، بطورى که بخاطر احدى خطور نمى کرد که چنین عذابى در پیش است ، و این براى آنست که وحشت آورتر و حسرت آمیزتر و دردناک تر باشد.

نظیر اشاره به این نکته در آخر داستان اصحاب حجر - که بعدا مى آید - بکار رفته که آیه(و کانوا ینحتون من الجبال بیوتا آمنین) متصل به آیه(فاخذتهم الصیحة مصبحین) شده تا این نکته را افاده نماید. و اشاره به این نکته در آیات مورد بحث براى روشن شدن آیه(و ان عذابى هو العذاب الالیم) است که در اول آیات مذکور قرار دارد - دقت فرمایید.

فاسر باهلک بقطع من اللیل ....

کلمه(اسراء) به معناى سیر در شب است ، و بنا بر این جمله(در پاره اى از شب) تاکید اسراء خواهد بود. و خود جمله(بقطع من اللیل) به معناى قسمتى است که از شب بریده شده باشد. و مراد از اینکه فرمود:(و اتبع ادبارهم) این است دنبال اهل خود راه بیفتد و نگذارد کسى جا بماند، و وادارشان کند که به سرعت پیش بروند، و همانطور که فرمود:(و لا یلتفت منکم احد) به پشت سر خود نگاه نکنند(و نایستند ببینند چه مى شود).

و معناى آیه این است : حال که ما با عذابى غیر مردود آمده ایم بر تو واجب است شبانه اهل و عیالت را برداشته حرکت کنى ، آنان را جلو انداخته خودت دنبال سرشان بروى ، تا کسى از آنان جا نماند و در حرکت سهل انگارى نکنند، و مواظب باش کسى دنبال سر خود نگاه نکند، و مستقیم به آن سو که مامور مى شوید بروید، از این جمله آخرى چنین بدست مى آید که یک راهنماى خدایى ایشان را هدایت مى کرد و قائدى آنان را به پیش راند.

و قضینا الیه ذلک الامر ان دابر هؤ لاء مقطوع مصبحین

کلمه(قضاء) در این آیه - آن طور که گفته اند - معناى وحى را متضمن است ،

و به همین جهت با لفظ(الى) متعدى شده ، و منظور از(امر) امر عذاب است ، چون جمله(ان دابر هؤ لاء مقطوع مصبحین) آن را تفسیر کرده و کلمه(ذلک) که براى اشاره به دور است عظمت خطر و وحشتناکى عذاب را مى رساند، و معناى آیه این است که : ما امر عظیم خود را نسبت به عذاب ایشان حتمى نمودیم در حالى که آن را از راه وحى به لوط اعلام نمودیم و گفتیم که نسل این قوم صبح همین امشب قطع شدنى و آثارشان از نسل و بنا و عمل و هر اثر دیگرى که دارند محو شدنى است .

ممکن هم هست چنین معنا کرد که ما وحى کردیم . به لوط در حالى که عذاب قوم را حتمى کرده بودیم .

و جاء اهل المدینة یستبشرون ... ان کنتم فاعلین

از اینکه نسبت آمدن را به اهل شهر داده معلوم مى شود جمعیت زیادى بوده اند، به طورى که مى شده گفته شود اهل شهر آمدند.

بنا بر این معناى آیه این مى شود: جمعیت انبوهى از اهل شهر به سر وقت لوط آمدند، در حالى که از شدت حرصى که به عمل فحشاء و مخصوصا با غریبه هاى تازه وارد داشتند، به یکدیگر مژده مى دادند.

لوط براى دفاع از میهمانان به استقبال جمعیت شتافت ، تا از نزدیک شدنشان جلوگیرى کند وقتى در برابر آنان قرار گرفت فرمود: اینان میهمانان من هستند مرا نزد میهمانانم رسوا مکنید، و با آنان عمل زشت انجام ندهید، از خدا بترسید و مرا خوار نسازید، مهاجمین اهل شهر گفتند: مگر ما قبلا به تو اعلام نکرده بودیم که غریبه ها را در منزلت راه مده و اگر احدى از اهل عالم را راه دادى دیگر در باره آنها شفاعت مکن و به دفاع از آنان برمخیز. لوط وقتى از انصراف آنها مایوس شد ناگزیر دختران خود را به آنان عرضه کرد تا با آنها ازدواج کنند و از میهمانانش دست بردارند و گفت : اگرخواهید کارى کنید اینها دختران من هستند. بیان اینکه چطور حاضر شد دختران خود را عرضه بدارد، در تفسیر سوره هود گذشت .

لعمرک انهم لفى سکرتهم یعمهون ... من سجیل

معناى آیه(لعمرک انهم لفى سکرتهم یعمهون ...)

راغب در مفردات میگوید: کلمه(عمارت) ضد خرابى است ، و(عمر) اسم مدت عمارت و آبادى بدن است ، یعنى مدت زندگى . و چون معناى عمر، عمارت بدن به وسیله روح است ، قهرا معنایش غیر از معناى بقاء است ، چون بقاء ضد فناء است و قید روح در آن نیست و بخاطر همین که قید روح در معناى بقاء نیست مى بینیم که خداى تعالى را همواره به وصف بقاء توصیف مى کنند و مى گویند بقاى خدا، و نمى گویند عمر خدا، و اگر هم به کلمه عمر خدا تعبیر مى کنند بسیار کم است .

آنگاه مى گوید:(عمر) - به ضم عین - و نیز(عمر) به فتح عین - به یک معنى است ، با این تفاوت که در موقع سوگند دومى را بکار مى برند و مى گویند(لعمرک)، مانند(لعمرک انهم لفى سکرتهم).

خطاب در(لعمرک) خطاب به رسول(صلى الله علیه و آله و سلم) اسلام است یعنى به بقاى تو سوگند. و اینکه بعضى گفته اند خطاب مذکور خطاب ملائکه به لوط است و ملائکه به عمر لوط سوگند خورده اند اشتباه است ، و از سیاق آیه دلیلى بر گفته خود ندارند.

کلمه(یعمهون) از ماده(عمه) و به معناى تردد و سرگردانى است ، و کلمه(سجیل) به معناى سنگ عذاب است ، که معناى مفصل آن در تفسیر سوره هود گذشت .

معناى آیه این است که : اى محمد! به زندگى و بقاى تو سوگند که قوم نامبرده در مستى خود - که همان غفلت از خدا و فرورفتگى در شهوات و فحشاء و منکر است - متردد بودند لا جرم صداى مهیب ایشان را گرفت در حالى که داشتند وارد بر اشراق ، و دمیدن صبح مى شدند، که ناگاه بالاى شهرشان را پایین ، و پایین را بالا کردیم ، و شهر را یکباره زیر و رو نمودیم ، و علاوه بر آن سنگى از سجیل بر آنان باراندیم .

ان فى ذلک لایات للمتوسمین ... للمؤ منین

کلمه(آیه) به معناى علامت و نشانه است ، و منظور از(آیات) که در اول آیه است نشانه هایى است که بر وقوع حادثه اى دلالت کند، مانند بقایا و آثار آن حادثه . و مراد از کلمه(آیه) که در دو آیه بعد آمده ، علامتى است براى مؤ منین که بر حقانیت دعوت الهى و انذار آن دلالت کند. و کلمه(توسم) به معناى تفرس و منتقل شدن از ظاهر چیزى به حقیقت و باطن آنست .

و معناى آیه این است : در جریان این عذابى که بر قوم لوط آمد، و بلاد آنها را نابود کرد، علامتها و بقایاى آثارى است که هر متفرس و زیرکى از دیدن آن به حقیقت جریان منتقل مى شود، چون این علامات سر راه هر عابرى است و هنوز بطور کلى نابود نشده است ، و این خود براى مؤ منین نشانه ایست که بر حقیقت انذار و دعوت دلالت مى کند، و معلوم مى سازد که آنچه پیغمبران از آن انذار مى کردند حقیقت دارد و شوخى نیست .

با این بیان روشن مى گردد که چرا یکجا جمع آورد و فرمود آیات و جاى دیگر مفرد آورد و فرمود(آیة).

توضیحى در مورد(اصحاب ایکه) و(اصحاب حجر)

و ان کان اصحاب الا یکة لظالمین ... فانتقمنا منهم و انهما لبامام مبین

کلمه(ایکه) به معناى درخت به هم پیچیده است ، و جمع آن(ایک) است ، و به طورى که گفته شده(قوم ایکه) در سرزمینى پر درخت چون جنگل زندگى مى کرده اند که درختهایش سر به هم داده بود.

و نیز بطورى که گفته شده این مردم ، معاصر با شعیب(علیه السلام) و قوم او بودند، و یا یک طائفه از قوم او بوده اند. مؤ ید اینکه طائفه اى از قوم او بوده اند این است که در ذیل آیه مى فرماید:(و انهما لبامام مبین)، یعنى منزلگاه قوم لوط و قوم ایکه ، هر دو بر سر بزرگ راهى قرار داشت . و این را مى دانیم که مقصود از این راه ، آن راهى است که مدینه را به شام وصل کند. بلادى که در این مسیر قرار داشته اند منزلگاه قوم لوط و قوم شعیب بوده اند، و چون مى دانیم که همه این مسافت جنگلى بوده است ، نتیجه گیریم که قوم ایکه یک طائفه از قوم شعیب و سرزمین ایشان یک ناحیه از حوزه دعوت شعیب بوده که خداوند بخاطر کفرشان هلاکشان نموده است ، و در سوره هود داستانشان گذشت .

در جمله(فانتقمنا منهم) ضمیر جمع به اصحاب ایکه بر مى گردد. بعضى گفته اند هم به ایشان و هم به قوم لوط بر مى گردد. و معناى آیه روشن است .

و لقد کذب اصحاب الحجر المرسلین ... ما کانوا یکسبون

(اصحاب حجر) عبارتند از قوم ثمود، یعنى قوم صالح پیغمبر. و حجر اسم شهرى بوده که در آن زندگى مى کرده اند، و قرآن ایشان را جزو جمعیت هایى شمرده که همه پیغمبران را تکذیب مى کرده اند، با اینکه خود معاصر صالح بوده اند جهتش هم این است که دعوت همه انبیاء به یک چیز بوده ، پس اگر کسى یکى از ایشان را تکذیب کند گویا همه را تکذیب کرده است .(و آتیناهم آیاتنا فکانوا عنها معرضین) - اگر مراد از(آیات) آنطور که از ظاهر بر مى آید، معجزات و خوارق عادت باشد، قهرا مقصود از آن داستان ناقه و آب خوردنش ، و آن حوادثى خواهد بود که قوم صالح از آن مشاهده کردند، که یکى هم عذاب بعد از پى کردن آن بود، و داستانش ‍ در سوره هود گذشت . و اگر مقصود از آن معارف الهیه اى باشد که صالح(علیه السلام) آن را بر ایشان ابلاغ نموده ، و یا هم آن و هم این باشد که مساله روشن است .

( و کانوا ینحتون من الجبال بیوتا آمنین) - یعنى ایشان در کوهها و غارهایى که در کوه کنده شده بود سکونت نموده به خیال خود ایمن از حوادث زمینى و آسمانى زندگى مى کردند.

(فاخذتهم الصیحة مصبحین) - یعنى صیحه عذاب که هلاکشان در آن اتفاق افتاد ایشان را بگرفت . در سابق اشاره کردیم که آمدن عذاب در عین خاطر جمعى و ایمنى ناگوارتر است ، و اگر در اینجا اینطور بیان کرده به مناسبت آیه ایست که در صدر آیات فرمود:(عذاب من عذابى دردناک است).

( فما اغنى عنهم ما کانوا یکسبون) - یعنى آن اعمالى که براى ایمنى خود و تامین سعادت زندگى خود انجام داده بودند نتوانست جلو عذاب را بگیرد.

بحث روایتى

(چند روایت در ذیل برخى از آیات گذشته)

در الدر المنثور است که ابن منذر و ابى ابن حاتم از مصعب بن ثابت روایت کرده اند که گفت : رسول خدا(صلى الله علیه و آله و سلم) به جمعى از اصحاب عبور کرد که داشتند مى خندیدند. فرمود: بیاد بهشت و دوزخ بیفتید، دنبال این قضیه این آیه نازل شد:(نبى ء عبادى انى انا الغفور الرحیم).

مؤ لف : در معناى این روایت روایات دیگرى است ، لیکن معناى آیه با قضیه اى که در روایت آمده انطباق روشنى ندارد.

و در همان کتابست که ابو نعیم در کتاب حلیه از جعفر بن محمد روایت کرده که در ذیل جمله(ان فى ذلک لایات للمتوسمین) فرمود:(متوسمین) به معناى(متفرسین) یعنى تیزهوشان است .

و نیز در همان کتابست که بخارى در تاریخ خود و ترمذى ، ابن جریر، ابن ابى حاتم ، ابن سنن و ابو نعیم - هر دو در کتاب طب - و ابن مردویه و خطیب از ابى سعید خدرى روایت کرده اند که گفت رسول خدا(صلى الله علیه و آله و سلم) فرمود: از فراست مؤ من بپرهیزید که او به نور خدانگرد آنگاه این آیه را تلاوت فرمودند:(ان فى ذلک لایات للمتوسمین) و فرمود یعنى تیزهوشان . مفید در اختصاص به سند خود از ابى بکر بن محمد خضرمى از امام ابى جعفر(علیه السلام) روایت کرده که فرمود: هیچ مخلوقى نیست مگر آنکه بین دو چشمش نوشته شده مؤ من و یا کافر، و این نوشته از شما پنهان است ، ولى از نظر امامان از آل محمد(صلى الله علیه و آله و سلم) پنهان نیست . و لذا هیچ کس بر ایشان وارد نمى شود مگر آنکه از همان برخورد اول او را مى شناسند که مؤ من است یا کافر، و آنگاه این آیه را تلاوت فرمود:( ان فى ذلک لایات للمتوسمین) سپس فرمودند: مقصود از متوسمین همین نشاندارانند.

مؤ لف : روایات در این معنا بسیار زیاد آمده ، و معنایش این نیست که آیه در حق امامان اهل بیت نازل شده است .

و در الدر المنثور است که ابن مردویه و ابن عساکر از ابن عمر روایت کرده اند که گفت رسول خدا(صلى الله علیه و آله و سلم) فرمود: مدین و اصحاب ایکه دو امت ند که خداى تعالى شعیب(علیه السلام) را بر آن دو مبعوث فرمود.

مؤ لف : روایاتى که لازم بود، در داستان ابراهیم ، لوط، شعیب و صالح نقل نماییم در تفسیر سوره هود در جلد دهم این کتاب گذشت ، لذا در اینجا از تکرار نقل آنها خوددارى نموده خواننده را بدانجا ارجاع مى دهیم .