background
وَلَكُمْ فِي الْقِصَاصِ حَيَاةٌ يَا أُولِي الْأَلْبَابِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ
و اى خردمندان، شما را در قصاص زندگانى است، باشد كه به تقوا گراييد.
آیه 179 سوره الْبَقَرَة

بیان

(یا ایها الذین آمنوا کتب علیکم القصاص فى القتلى ، الحر بالحر) الخ ،

در اینکه خطاب متوجه خصوص مؤ منین کرده ، اشاره است باینکه حکم قصاص مخصوص جامعه مسلمین است و کفارى که در کشورهاى اسلامى بعنوان اهل ذمه زندگى مى کنند و غیر آنان از کفار، مشمول آیه نیستند و آیه از کار آنها ساکت است .

و اگر این آیه را با آیه :(اءن النفس بالنفس) بسنجیم ، نسبت تفسیر را براى آن دارد، پس دیگر وجهى براى این سخن که چه بسا کسانى گفته باشند(که این آیه ناسخ آن است و به حکم این آیه به خاطر کشتن برده اى قاتل آزاد اعدام نمیشود و به خاطر کشتن زنى قاتل مرد اعدام نمیشود) باقى نمى ماند.

وجه تسمیه(قصاص) و بیان حکم عفو انتقال از قصاص به دیه

و سخن کوتاه آنکه کلمه(قصاص) مصدر از(قاص یقاص) است و این کلمه از(قص اثره ، جا پاى او را تعقیب کرد) مى باشد،(قصاص - داستانسرا) را هم به همین مناسبت قصاص مى گویند که آثار و حکایات گذشتگان را حکایت مى کند، کانه اثر گذشتگان را دنبال مى نماید، پس اگر قصاص را قصاص نامیده اند براى این است که جانى را در جنایتش تعقیب میکنند، و عین آن جنایت که او وارد آورده بر او وارد مى آورند.

(فمن عفى له من اخیه شى ء) الخ ، مراد از کلمه موصول(من - کسیکه) آن کسى است که مرتکب قتل شده و عفو از قاتل تنها در حق قصاص است ، در نتیجه مراد به کلمه(شى ء) همان حق است و اگر(شى ء) را نکره آورد، براى این بود که حکم را عمومیت دهد، بفرماید: هر حقى که باشد، چه تمامى حق قصاص باشد و چه بعضى از آن ، مثل اینکه صاحبان خون چند نفر باشند، بعضى حق قصاص خود را به قاتل ببخشند و بعضى نبخشند که در اینصورت هم دیگر قصاص عملى نمى شود، بلکه(مثل آن صورتیکه همه صاحبان حق از حق خود صرفنظر کنند)، تنها باید دیه یعنى خون بها بگیرند، و اگر از صاحبان خون تعبیر به برادران قاتل کرد براى این بود که حس محبت و راءفت آنان را بنفع قاتل برانگیزد و نیز بفهماند: در عفو لذتى است که در انتقام نیست .

(فاتباع بالمعروف ، و اداء الیه باحسان) الخ ، کلمه(اتباع) مبتدائى است که خبرش حذف شده و تقدیرش(فعلیه ان یتبع القاتل فى مطالبه الدیة ، بمصاحبه المعروف)،(بر اوست که قاتل را تعقیب کند و خون بها را از او مطالبه نماید مطالبه اى پسندیده) و بر قاتل است که خون بها را به برادرش که ولى کشته او است ، با احسان و خوبى و خوشى بپردازد و دیگر امروز و فردا نکند و او را آزار ندهد.

(ذلک تخفیف من ربکم ، و رحمة) الخ ، یعنى حکم به انتقال از قصاص بدیه ،

خود تخفیفى است از پروردگار شما و به همین جهت تغییر نمى پذیرد، پس ولى خون نمى تواند بعد از عفو دوباره دبه درآورده و از قاتل قصاص نماید و اگر چنین کند، خود او هم متجاوز است و کسیکه تجاوز کند و بعد از عفو قصاص کند عذابى دردناک دارد.

(و لکم فى القصاص حیوة یا اولى الالباب ، لعلکم تتقون) این جمله به حکمت تشریع قصاص اشاره میکند و هم توهمى را که ممکن است از تشریع عفو و دیه بذهن برسد، دفع مینماید و نیز مزیت و مصلحتى را که در عفو است ، یعنى نشر رحمت و انگیره راءفت را بیان نموده ، مى فرماید: عفو به مصلحت مردم نزدیکتر است ، تا انتقام .

و حاصل معناى این جمله این است که عفو هر چند تخفیفى و رحمتى است نسبت به قاتل ،(و رحمت خود یکى از فضائل انسانى است)، ولکن مصلحت عموم تنها با قصاص تاءمین میشود، قصاص است که حیات را ضمانت میکند نه عفو کردن و دیه گرفتن و نه هیچ چیز دیگر، و این حکم هر انسان داراى عقل است ، و اینکه فرمود:(لعلکم تتقون)، معنایش این است که بلکه شما از قتل بپرهیزید و این جمله به منزله تعلیل است ، براى تشریع قصاص .

مفسرین گفته اند: این جمله یعنى جمله(و لکم فى القصاص حیوة) الخ ، با همه اختصار و کوتاهیش و اندکى کلمات و حروفش و سلامت لفظش و صفاى ترکیبش و بلیغ ‌ترین آیات قرآن ، در افاده معناى خویش است و برجسته ترین آیات است در بلاغت ، براى اینکه در عین اینکه استدلالش بسیار قوى است ، معنایش هم بسیار لطیف و زیباست و در عین اینکه معنایش لطیف و زیباست ، دلالتش رقیق تر و در افاده مدلولش روشن تر است .

معناى(قصاص) و آثار آن و بیان لطائف جمله(و لکم فى القصاص حیوة)

قبل از آنکه قرآن کریم این جمله را درباره قصاص ایراد کند، بلغاى دنیا درباره قتل و قصاص کلماتى داشتند که بسیار از بلاغت و متانت اسلوب و نظم آن کلمات تعجب میکردند و لذت مى بردند، مثل این گفتار که :(کشتن ب عض افراد، احیاء همه است) و این گفتار که :(زیاد بکشید تا کشتار کم شود)، و از همه خوش آیندتر این جمله بوده که مى گفتند:(کشتن مؤ ثرترین عامل است براى از بین بردن کشتار).

لکن آیه شریفه مورد بحث ، همه آن کلمات بلیغ را از یاد برد و همه را عقب زد، زیرا جمله(و لکم فى القصاص حیوة)،(در قصاص براى شما حیوة است)، از همه آن کلمات کوتاهتر و تلفظش آسانتر است ، علاوه در این جمله ، کلمه قصاص معرفه یعنى با الف و لام آمده ، و کلمه حیوة نکره ، یعنى بدون الف و لام آمده است تا دلالت کند بر اینکه نتیجه قصاص و برکات آن ، دامنه دارتر و عظیمتر از آن است که با زبان گفته شود.

و باز با همه کوتاهیش ، نتیجه قصاص را بیان کرده و حقیقت مصلحت را ذکر کرده ،

که حیات است و همین کلمه حیات حقیقت آن معنائى را که نتیجه را افاده میکند متضمن است چون قصاص است که سرانجام به حیات مى انجامد نه قتل ، براى اینکه بسیار مى شود شخص را بعنوان اینکه قاتل است مى کشته در حالیکه بى گناه بوده ، این کشتن خودش عدوانا واقع شده و چنین کشتنى مایه حیات نمیشود.

بخلاف کلمه قصاص که هم شامل کشتن مى شود و هم شامل انحاء دیگرى از انتقام ، یعنى اقسامى که در قصاص غیر قتل هست ، علاوه بر اینکه کلمه قصاص یک معناى زائدى را افاده میکند و آن معناى متابعت و دنبال بودن قصاص از جنایت است و به همین جهت قصاص قبل از جنایت را شامل نمى شود، بخلاف جمله(قتل مؤ ثرترین عامل در جلوگیرى از قتل است) که این شامل قصاص قبل از جنایت هم میشود.

از این هم که بگذریم ، جمله مورد بحث متضمن تحریک و تشویق هم هست ، چون دلالت میکند بر اینکه شارع یک حیات و زندگى ئى براى مردم در نظر گرفته که خود مردم از آن غافلند، و اگر قصاص را جارى کنند مالک آن حیات میشوند، پس باید که این حکم را جارى بکنند و آن حیات کذائى را صاحب شوند.

نظیر اینکه به کسى بگوئى : تو در فلان محل یا نزد فلان شخص مالى و ثروتى دارى و نگوئى آن مال چیست که معلوم است شنونده چقدر تشویق مى شود به رفتن در آن محل یانزد آن شخص .

باز از این هم که بگذریم عبارت قرآن به این نکته هم اشاره دارد: که صاحب این کلام منظورش از این کلام جز حفظ منافع مردم و رعایت مصلحت آنان چیز دیگرى نیست و اگر مردم به این دستور عمل کنند، چیزى عاید خود او نمى شود، چون میفرماید:(لکم - براى شما). این بود وجوهى از لطائف که آیه شریفه با همه کوتاهیش مشتمل بر آن است ، البته بعضى وجوهى دیگر علاوه بر آنچه گذشت ذکر کرده اند که هر کس به آنها مراجعه کند مى فهمد، چیزى که هست بدون مراجعه به آنها هر کس در آیه شریفه هر قدر بیشتر دقت کند، جمال بیشترى از آن برایش تجلى میکند، ب طوریکه غلبه نور آن بر او چیره مى شود، آرى(کلمة اللّه هى العلیا - کلمه خدا عالى ترى کلمه است).

بحث روایتى(شاملچند روایت درباره قصاص و عفو و دیه)

در تفسیر عیاشى از امام صادق(علیه السلام) روایت آورده که در ذیل جمله(الحر بالحر)،

فرمود: اگر آزاد، برده اى را بکشد، بخاطر آن برده کشته نمیشود، تنها او را به سختى مى زنند و سپس خون بهاى برده را از او مى گیرند و نیز اگر مردى زنى را کشت و صاحبان خون آن زن خواستند قاتل را بکشند، باید نصف دیه قاتل را به اولیاء او بپردازند.

و در کافى از حلبى از امام صادق(علیه السلام) روایت کرده که گفت : از آنجناب از معناى کلام خداى عز و جل پرسیدم ، که میفرماید:(فمن تصدق به فهو کفارة له)، فرمود: یعنى اگر صدقه بدهد، و از قاتل کمتر بگیرد به همان مقدار که عفو کرده ، از گناهانش ‍ میریزد.

و نیز گفت : از آنجناب از معناى جمله :(فمن عفى له من اخیه شى ء، فاتباع بالمعروف ، و اداء الیه باحسان) پرسیدم ، فرمود: سزاوار است کسى که حقى به گردن کسى دارد، برادر خود را در فشار نگذارد، با اینکه او به گرفتن دیه مصالحه کرده است و نیز سزاوار است کسیکه حق مردم به گردن دارد، در اداء آن با اینکه تمکن دارد: امروز و فردا نکند و در هنگام دادن با احسان بدهد.

و نیز گفت : از آنجناب از این جمله پرسیدم : که خداى عز و جل مى فرماید:(فمن اعتدى بعد ذلک ، فله عذاب اءلیم)، فرمود: این درباره کسى است که دیه قبول میکند و یا بکلى عفو میکند و یا دیه را به مبلغى و یا چیزى صلح میکند، بعد دبه درمى آورد، و قاتل را میکشد که کیفرش همان است که خداى عز و جل فرموده است .

مؤ لف : روایات در این معانى بسیار است .

بحث علمى(درباره حکم قصاص)

در عصر نزول آیه قصاص و قبل از آن نیز عرب به قصاص و حکم اعدام قاتل ، معتقد بود، ولکن قصاص او حد و مرزى نداشت بلکه به نیرومندى قبائل و ضعف آنها بستگى داشت ، چه بسا میشد یک مرد در مقابل یک مرد و یک زن در مقابل یک زن که کشته بود قصاص ‍ میشد و چه بسا میشد در برابر کشتن یک مرد، ده مرد کشته میشد، و در مقابل یک برده ، آزادى بقتل مى رسید، و در برابر مرئوس ‍ یک قبیله ، رئیس قبیله قاتل قصاص میشد و چه بسا مى شد که یک قبیله ، قبیله اى دیگر را بخاطر یک قتل بکلى نابود میکرد.

و اما در ملت یهود؟ آنها نیز به قصاص معتقد بودند، همچنانکه در فصل بیست و یکم و بیست و دوم از سفر خروج و فصل سى و پنجم از سفر عدد از تورات آمده و قرآن کریم آنرا چنین حکایت کرده :

(و کتبنا علیهم فیها، ان النفس بالنفس ، و العین بالعین ، و الانف بالانف ، و الاذن بالاذن ، و السن بالسن ، و الجروح قصاص)،(و در آن الواح برایشان نوشتیم : یک نفر بجاى یک نفر و چشم بجاى چشم و بینى در برابر بینى و گوش در مقابل گوش و دندان در مقابل دندان و زخم در برابر زخم قصاص باید کرد).

ولى ملت نصارى بطوریکه حکایت کرده اند در مورد قتل ، به غیر از عفو و گرفتن خون بها حکمى نداشتند، سایر شعوب و امتها هم با اختلاف طبقاتشان ، فى الجمله حکمى براى قصاص در قتل داشتند هر چند که ضابطه درستى حتى در قرون اخیر براى حکم قصاص ‍ معلوم نکردند.

در این میان ، اسلام عادلانه ترین راه را پیشنهاد کرد، نه آنرا بکلى لغو نمود و نه بدون حد و مرزى اثبات کرد، بلکه قصاص را اثبات کرد، ولى تعیین اعدام قاتل را لغو نمود و در عوض صاحب خون را مخیر کرد میان عفو و گرفتن دیه ، آنگاه در قصاص رعایت معادله میان قاتل و مقتول را هم نموده ، فرمود: آزاد در مقابل کشتن آزاد، اعدام شود، و برده در ازاء کشتن برده و زن در مقابل کشتن زن .

اعتراضات و اشکالاتى که در عصر حاضر به حکم قصاص مخصوصا به قصاص بهاعدام مى شود

لکن در عصر حاضر به حکم قصاص و مخصوصا قصاص به اعدام اعتراض شده ، باینکه قوانین مدنى که ملل راقیه آنرا تدوین کرده اند، قصاص را جائز نمى داند و از اجراء آن در بین بشر جلوگیرى میکند.

مى گویند قصاص به کشتن در مقابل کشتن ، امرى است که طبع آدمى آن را نمى پسندد و از آن متنفر است ، و چون آنرا به وجدانش ‍ عرضه میکند، مى بیند که وجدانش از در رحمت و خدمت به انسانیت از آن منع میکند.

و نیز مى گویند: قتل اول یک فرد از جامعه کاست ، قتل دوم بجاى اینکه آن کمبود را جبران کند، یک فرد دیگر را از بین مى برد و این خود کمبود روى کمبود مى شود و نیز میگویند: قصاص کردن بقتل از قساوت قلب و حب انتقام است ، که هم قساوت را باید وسیله تربیت در دلهاى عامه برطرف کرد و هم حب انتقام را و بجاى قصاص قاتل باید او را در تحت عقوبت تربیت قرار داد و عقوبت تربیت به کمتر از قتل از قبیل زندان و اعمال شاقه هم حاصل میشود.

و نیز میگویند: جنایتکارى که مرتکب قتل میشود تا به مرض روانى و کمبود عقل گرفتار نشود، هرگز دست به جنایت نمى زند، به همین جهت عقل آنهائیکه عاقلند، حکم میکند که مجرم را در بیمارستانهاى روانى تحت درمان قرار دهند.

و باز میگویند: قوانین مدنى باید خود را با سیر اجتماع وفق دهد، و چون اجتماع در یک حال ثابت نمى ماند و محکوم به تحول است ، لاجرم حکم قصاص نیز محکوم به تحول است و معنا ندارد حکم قصاص براى ابد معتبر باشد و حتى اجتماعات راقیه امروز هم محکوم به آن باشند، چون اجتماعات امروز باید تا آنجا که مى تواند از وجود افراد استفاده کند، او مى تواند مجرم را هم عقاب بکند و هم از وجودش استفاده کند، عقوبتى کند که از نظر نتیجه با کشتن برابر است ، مانند حبس ابد و حبس سالهائى چند که با آن هم حق اجتماع رعایت شده و هم حق صاحبان خون .

پاسخ به همه این اشکالات و بیان فلسفه تشریع در یک آیه قرآنى

این بود عمده آن وجوهى که منکرین قصاص به اعدام براى نظریه خود آورده اند.

و قرآن کریم با یک آیه به تمامى آنها جواب داده ، و آن آیه :(من قتل نفسا بغیر نفس ، او فساد فى الارض ، فکانما قتل الناس جمیعا، و من احیاها فکانما اءحیا الناس جمیعا)،(هر کس انسانى را که نه مرتکب قتل شده و نه فسادى در زمین کرده ، بقتل برساند، مثل این است که همه مردم را کشته ، و کسى که یکى را احیاء کند، مثل این است که همه را احیاء کرده باشد).

بیان این پاسخ این است که قوانین جاریه میان افراد انسان ، هر چند امورى وصفى و اعتبارى است که در آن مصالح اجتماع انسانى رعایت شده ، الا اینکه علتى که در اصل ، آن قوانین را ایجاب میکند، طبیعت خارجى انسان است که انسان را به تکمیل نقص و رفع حوائج تکوینیش دعوت مى کند.

و این خارجیت که چنین دعوتى میکند، عدد انسان و کم و زیادى که بر انسان عارض مى شود نیست ، هیئت وحدت اجتماعى هم نیست ، براى اینکه هیئت نامبرده خودش ساخته و پرداخته انسان و نحوه وجود اوست ، بلکه این خارجیت عبارتست از طبیعت آدمى که در آن طبیعت یک نفر و هزاران نفرى که از یک یک انسانها ترکیب مى شود فرقى ندارد، چون هزاران نفر هم هزاران انسان است و یک نفر هم انسان است و وزن یکى با هزاران از حیث وجود یکى است .

و این طبیعت وجودى بخودى خود مجهز به قوى و ادواتى شده که با آن از خود دفاع میکند، چون مفطور، به حب وجود است ، فطرتا وجود را دوست میدارد و هر چیزى را که حیات او را تهدید میکند به هر وسیله که شده و حتى با ارتکاب قتل و اعدام ، از خود دور میسازد و به همین جهت است که هیچ انسانى نخواهى یافت که در جواز کشتن کسیکه میخواهد او را بکشد و جز کشتنش ‍ چاره اى نیست شک داشته باشد و این عمل را جائز نداند.

و همین ملت هاى راقیه را که گفتید: قصاص را جائز نمیدانند،

آنجا که دفاع از استقلال و حریت و حفظ قومیتشان جز با جنگ صورت نمى بندد، هیچ توقفى و شکى در جواز آن نمیکنند، و بى درنگ آماده جنگ میشوند، تا چه رسد به آنجا که دشمن قصد کشتن همه آنان را داشته باشد.

و نیز مى بینید که این ملل راقیه از بطلان قوانین خود دفاع میکنند، تا هر جا که بیانجامد، حتى بقتل ، و نیز مى بینید که در حفظ منافع خود متوسل به جنگ میشوند البته در وقتى که جز با جنگ دردشان دوا نشود.

و بخاطر همین جنگهاى خانمان برانداز و مایه فناى دنیا و هلاکت حرث و نسل است که مى بینیم لایزال ملت هائى خود را با سلاح هاى خونینى مسلح میکنند و ملت هائى دیگر براى اینکه از آنها عقب نمانند و در روز مبادا بتوانند پاسخ آنان را بگویند، میکوشند خود را به همان سلاح ها مسلح سازند و موازنه تسلیحاتى را برقرار سازند.

و این ملت ها هیچ منطقى و بهانه اى در این کار ندارند، جز حفظ حیات اجتماع و رعایت حال آن ، و اجتماع هم جز پدیده اى از پدیده هاى طبیعت انسان نیست ، پس چه شد که طبیعت کشتارهاى فجیع و وحشت آور را و ویرانگرى شهرها و ساکنان آن را براى حفظ پدیده اى از پدیده هاى خود که اجتماع مدنى است جائز مى داند ولى قتل یک نفر را براى حفظ حیات خود جائز نمى شمارد؟ با اینکه بر حسب فرض ، این اجتماعى که پدیده طبع آدمى است ، اجتماعى است مدنى .

و نیز چه شد که کشتن کسى را که تصمیم کشتن او را گرفته ، با اینکه هنوز نکشته ، جائز مى داند ولى قصاص که کشتن او بعد از ارتکاب قتل است ، جائز نمیداند؟ و نیز چه شد که طبیعت انسانى حکم میکند به انعکاس وقایع تاریخى و میگوید(فمن یعمل مثقال ذرة خیرا یره ، و من یعمل مثقال ذرة شرا یره)،(هر کس به سنگینى ذره اى عمل خیر کند آنرا مى بیند و هر کس به سنگینى ذره اى شر مرتکب شود آنرا مى بیند) که هر چند کلام قرآن است ولى زبان طبیعت آدمى است و خلاصه براى هر عملى عکس العمل قائل است ، و این عکس العمل را در قوانینى که جعل میکند، رعایت میکند ولکن کشتن قاتل را ظلم و نقض حکم خویش میداند؟.

علاوه بر آنچه گذشت قرآن کریم و قانون اسلام در تمامى دنیا چیزى که بهاى انسان شود و میزانى که با آن میزان بتوان انسان را سنجید، سراغ نمیدهد مگر یک چیز، آنهم ایمان به خدا و دین توحید است ، و بر این حساب وزن اجتماع انسانى و وزن یک انسان موحد، نزد او برابر است و چون چنین است حکم اجتماع و فرد نزد او یکسان مى باشد، پس اگر کسى مؤ من موحدى را بکشد،

در اسلام با کسیکه همه مردم را بکشد یکسان است ، بخاطر اینکه هر دو به حریم حقیقت تجاوز نموده ، هتک حرمت آن کرده اند. همچنانکه قاتل یک نفر با قاتل همه مردم از نظر طبیعت وجود یکسان است .

و اما ملل متمدن دنیا که به حکم قصاص اعتراض کرده اند، همانطور که در جوابهاى ما متوجه شدید، نه براى این است که این حکم نقصى دارد، بلکه براى این است که آنها احترامى و شرافتى براى دین قائل نیستند، و اگر براى دین حد اقل شرافتى و یا وزنى معادل شرافت و وزن اجتماع مدنى قائل بودند تا چه رسد به بالاتر از آن هر آینه در مسئله قصاص همین حکم را میکردند.

از این هم که بگذریم اسلام دینى است که براى دنیا و همیشه تشریع شده نه براى قومى خاص و امتى معین و ملل راقیه دنیا اعتراضى که به حکم قصاص اسلام کرده اند از این رو بوده که خیال کرده اند افرادش کاملا تربیت شده اند و حکومت هایشان بهترین حکومت است ، و استدلال کرده اند به آمارگیرى هایشان که نشان داده در اثر تربیت موجود، ملت خود بخود از کشتار و فجایع متن فرند و هیچ قتلى و جنایتى در آنها اتفاق نمى افتد، مگر بندرت و براى آن قتل نادر و احیانى هم ، ملت به مجازات کمتر از قتل راضى است ، و در صورتى که این خیال ایشان درست باشد اسلام هم در قصاص کشتن را حتمى و متعین ندانسته ، بلکه یک طرف تخییر شمرده و طرف دیگر تخییر را عفو دانسته است .

بنابراین چه مانعى دارد حکم قصاص در جاى خود و به قوت خود باقى بماند، ولى مردم متمدن ، طرف دیگر تخییر را انتخاب کنند و از عقوبت جانى عفو نمایند ؟.

همچنانکه آیه قصاص هم خودش به این معنا اشاره دارد، مى فرماید: هر جنایتکار قاتل که برادر صاحب خونش از او عفو کرد و به گرفتن خون بها رضایت داد، در دادن خون بها امروز و فردا نکند و احسان او را تلافى نماید، و این لسان ، خود لسان تربیت است مى خواهد به صاحب خون بفرماید:(در عفو لذتى است که در انتقام نیست) و اگر در اثر تربیت کار مردمى بدینجا بکشد، که افتخار عمومى در عفو باشد، هرگز عفو را رها نمى کنند و دست به انتقام نمیزنند.

(و لکن مگر دنیا همیشه و همه جایش را این گونه اجتماعات راقى متمدن تشکیل داده اند؟ نه بلکه براى همیشه در دنیا امت هائى دیگر هستند، که درک انسانى و اجتماعیشان به این حد نرسیده ،) لاجرم در چنین اجتماعات مسئله صورت دیگرى بخود مى گیرد، در چنین جوامعى عفو به تنهائى و نبودن حکم قصاص ، فجایع بار مى آورد، به شهادت اینکه همین الان به چشم خود مى بینیم ، جنایتکاران کمترین ترسى از حبس و اعمال شاقه ندارند و هیچ اندرزگو و واعظى نمیتواند آنها را از جنایتکارى باز بدارد،

ها چه مى فهمند حقوق انسانى چیست ؟.

براى اینگونه مردم ، زندان جاى راحت ترى است ، حتى وجدانشان هم در زندان آسوده تر است و زندگى در زندان برایشان شرافتمندانه تر از زندگى بیرون از زندان است که یک زندگى پست و شقاوت بارى است ، و به همین جهت از زندان نه وحشتى دارند و نه ننگى و نه از اعمال شاقه اش مى ترسند، و نه از چوب و فلک آن ترسى دارند.

و نیز به چشم خود مى بینیم(در جوامعى که به آن پایه از ارتقاء نرسیده اند و حکم قصاص هم در بینشان اجراء نمى شود، روز بروز آمار فجایع بالاتر میرود، پس نتیجه مى گیریم که حکم قصاص حکمى است عمومى ، که هم شامل ملل راقیه میشود، و هم شامل غیر ایشان ، که اکثریت هم با غیر ایشان است .

اگر ملتى به آن حد از ارتقاء رسید، و بنحوى تربیت شد که از عفو لذت ببرد، اسلام هرگز به او نمى گوید چرا از قاتل پدرت گذشتى ؟ چون اسلام هم او را تشویق به عفو کرده و اگر ملتى همچنان راه انحطاط را پیش گرفت و خواست تا نعمت هاى خدا را با کفران جواب بگوید، قصاص براى او حکمى است حیاتى ، در عین اینکه در آنجا نیز عفو به قوت خود باقى است .

و اما این که گفتند: راءفت و رحمت بر انسانیت اقتضاء مى کند قاتل اعدام نشود، در پاسخ مى گوئیم بله ولکن هر راءفت و رحمتى پسندیده و صلاح نیست و هر ترحمى ف ضیلت شمرده نمى شود، چون بکار بردن راءفت و رحمت ، در مورد جانى قسى القلب ،(که کشتن مردم برایش چون آب خوردن است)، و نیز ترحم بر نافرمانبر متخلف و قانون شکن که بر جان و مال و عرض مردم تجاوز میکند، ستمکارى بر افراد صالح است و اگر بخواهیم بطور مطلق و بدون هیچ ملاحظه و قید و شرطى ، رحمت را بکار ببندیم ، اختلال نظام لازم مى آید و انسانیت در پرتگاه هلاکت قرار گرفته ، فضائل انسانى تباه مى شود، همچنان که آن شاعر فارسى زبان گفته :

(ترحم بر پلنگ تیز دندان - ستم کارى بود بر گوسفندان)

و اما اینکه داستان فضیلت رحمت و زشتى قساوت و حب انتقام را خاطرنشان کردند.

جوابش همان جواب سابق است ، آرى انتقام گرفتن براى مظلوم از ظالم ، یارى کردن حق و عدالت است که نه مذموم است و نه زشت ، چون منشا آن محبت عدالت است که از فضائل است ، نه رذائل ، علاوه بر اینکه گفتیم : تشریع قصاص به قتل تنها بخاطر انتقام نیست ، بلکه ملاک در آن تربیت عمومى و سد باب فساد است .

و اما اینکه گفتند: جنایت قتل ، خود از مرض هاى روانى است که باید مبتلاى بدآن را بسترى کرد و تحت درمان قرار داد، و این خود براى جنایتکار عذرى است موجه ،

در پاسخ مى گوئیم همین حرف باعث میشود قتل و جنایت و فحشاء روز بروز بیشتر شود و جامعه انسانیت را تهدید کند، براى اینکه هر جنایتکارى که از قتل و فساد لذت مى برد، وقتى فکر کند که این سادیسم جنایت ، خود یک مرض عقلى و روحى است ، و او در جنایتکاریش معذور است و این حکومتها هستند که باید اینگونه افراد را با یک دنیا راءفت و دلسوزى تحت درمان قرار دهند و از سوى دیگر حکومت ها هم به همین معنا معتقد باشند البته هر روز یکى را خواهد کشت و معلوم است که چه فاجعه اى رخ خواهد داد.

و اما این که گفتند: بشریت باید از وجود مجرمین استفاده کند و به اعمال شاقه و اجبارى وادار سازد و براى اینکه وارد اجتماع نباشند و جنایات خود را تکرار نکنند، آنها را حبس کنند، در پاسخ مى گوئیم : اگر راست میگویند، و در گفته خود متکى به حقیقت هستند، پس ‍ چرا در موارد اعدام قانونى که در تمامى قوانین رائج امروز هست ، به آن حکم نمى کنند؟، پس معلوم مى شود در موارد اعدام ، حکم اعدام را مهم تر از زنده ماندن و کار کردن محکوم تشخیص میدهند در سابق هم گفتیم که فرد و جامعه از نظر طبیعت و از حیث اهمیت یکسانند.