background
وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا مِنْ قَبْلِكَ فِي شِيَعِ الْأَوَّلِينَ
و به يقين، پيش از تو [نيز] در گروههاى پيشينيان [پيامبرانى‌] فرستاديم.
آیه 10 سوره الْحِجْر

بیان آیات

بعد از آنکه داستان استهزاء کفار به کتاب خدا و پیغمبرش و معجزه آمدن ملائکه را که به عنوان آیت رسالت اقتراح و پیشنهاد کردند،

ذکر نمود، اینک در دنبالش سه دسته از آیات را آورده که در ابتدائش کلمه(و لقد) بکار رفته . یکى آیه(و لقد ارسلنا من قبلک ...) است و یکى آیه(و لقد جعلنا فى السماء بروجا) و سوم آیه(و لقد خلقنا الانسان من صلصال).

در اولى این معنا را بیان کرده که استهزاء عادت و سنت جارى مجرمین است ، و اینها ایمان آور نیستند، هر چند که هر قسم آیتى برایشان بیاورى . و در دومى این معنا را که اگر کسى بخواهد ایمان بیاورد به قدر کفایت ، آیات آسمانى و زمینى هست . و در سومى این معنا را که اختلاف میان نوع بشر به ایمان و کفر و ضلالت از است که خداوند در روز آغاز خلقتشان تقدیر و تعیین نمود، از همان ابتداء خلقت آدم را خلق کرد و آن ماجراى میان او و ملائکه و ابلیس در امر سجود پیش آمد.

دلگرمى دادن به پیامبر(ص) تا از انکار و استهزاء کفار دلتنگ و ناراحت نشود.

و لقد ارسلنا من قبلک فى شیع الاولین ... یستهزؤ ن

کلمه(شیع) جمع(شیعه) و به معناى فرقه ایست که در پیروى سنت و مذهبى متفق باشند. این کلمه در آیه دیگرى از قرآن نیز آمده(من الذین فرقوا دینهم و کانوا شیعا کل حزب بما لدیهم فرحون).

و اینکه فرمود:(و لقد ارسلنا) معنایش این است که ما فرستادیم(رسلا)( فرستادگانى را)، و کلمه(رسلا) از آنجا که حاجتى به ذکرش نبوده حذف شده ، چون عنایت کلام به اصل ارسال و اینکه قبل از این امت ارسال شده ، مى باشد، و اما چه کسى ارسال شده نظرى به آن نیست . تنها این معنا مورد نظر است که بشرهاى اولین هم مانند آخرین بودند، آنان نیز مانند ایشان عادت داشتند که رسالت الهى را احترام نکنند، و بلکه آورنده آن را استهزاء نموده ، دنبال جرائم خود را بگیرند. آرى نظر، بیان این جهت است تا خاطر رسول خدا(صلى الله علیه و آله و سلم) را خشنود سازد، و از انکار و استهزاء کفار دلتنگ و ناراحت نگردد، همچنانکه در آخر سوره نیز همین تسلیت را میدهد و مى فرماید:(و لقد نعلم انک یضیق صدرک بما یقولون).

پس معناى آیه این است : خشنود باش ، ما ذکر را بر تو نازل کرده ایم و ما خود آن را حفظ مى کنیم ،

و از آنچه که دشمنان مى گویند حوصله ات سر نرود، چون عادت مجرمین همواره همین بوده ، سوگند مى خورم که قبل از تو نیز در بشرهاى اولین ارسال رسل نمودم ، حال آنان نیز حال اینان بود، هیچ پیغمبرى بر ایشان نمى آمد مگر آنکه مسخره اش ‍ مى کردند.

کذلک نسلکه فى قلوب المجرمین ... سنة الاولین

کلمه(سلوک) به معناى نفوذ کردن ، و نفوذ دادن است . هم گفته شود:(سلک الطریق : راه را سلوک کرد) یعنى در آن نفوذ نمود، و هم گفته مى شود(سلک الخیط فى الابرة : نخ را در سوزن سلوک داد) یعنى نفوذ و عبور داد. اهل لغت هم تصریح کرده اند که(سلک) و(اسلک) به یک معنا است .

دو ضمیرى که در(نسلکه) و در(به) است به کلمه(ذکر) که قبلا گذشته بود بر مى گردد ، و مقصود از آن قرآن کریم است .

معناى جمله :(کذلک نسلکه فى قلوب المجرمین)

و معناى آیه این است که : وضع رسالت تو و دعوتت به ذکرى که بر تو نازل شده شبیه به وضع رسالتهاى قبل از تو است ، همانطور که در آن رسالتها عکس العمل مردم این بود که رسالت ما را رد نموده ، استهزاء کنند، و ما اینچنین ذکر( قرآن) را در دلهاى این مجرمین نفوذ داده و داخل مى کنیم . خداى تعالى با این جمله رسول گرامیش را خبر مى دهد که مجرمین به ذکر ایمان نمى آورند، و این روش ‍ در امتهاى گذشته نیز سابقه داشته است ، چون سنت آنها نیز این بود که حق را استهزاء کنند و پیروى ننمایند. پس هر دو آیه از نظر معنى قریب المعنى با آیه(فما کانوا لیؤ منوا بما کذبوا من قبل) مى باشد. و چه بسا مفسرینى که گفته اند: دو ضمیر مذکور به شرک و یا استهزائى که از آیات قبل استفاده مى شود بر مى گردد، و حرف(باء) در(به) باء سببیت ، و معناى آیه این است که : ما این چنین شرک و استهزاء را در دلهاى مجرمین نفوذ مى دهیم ، و بجهت همین شرک یا استهزاء دیگر ایمان نمى آورند ....).

لیکن معناى بعیدى است ، چون از جمله ،(لا یؤ منون) به این معنا متبادر به ذهن است که حرف باء براى تعدیه است ، نه سببیت .

و چه بسا مفسرین دیگرى که گفته اند: ضمیر اولى به استهزاى مفهوم از کلام سابق بر مى گردد، و ضمیر دومى به ذکر که سابقا اسمش ‍ برده شده ، و معناى آیه این است : نظیر استهزائى که ما در دلهاى شیع اولین سلوک دادیم ، استهزائى در دلهاى مجرمین این دوره که به ذکر ایمان نمى آورند نفوذدهیم .

این تفسیر عیبى ندارد، جز اینکه مستلزم تفرقه میان دو ضمیر از جهت مرجع است ، با اینکه قاعدتا وقتى دو ضمیر پهلوى هم قرار مى گیرند باید به یک مرجع برگردند مگر آنکه قرینه اى در بین باشد، و در مورد بحث ما قرینه هست ، و آن جمله(لا یؤ منون به) است که مى دانیم . ضمیر در آن نمى شود به استهزاء برگردد،( زیرا معنا ندارد بگوییم ایمان نمى آورند به استهزاء) و همین کافى است که قرینه باشد بر تفرقه . اشکالى هم که به دو وجه مزبور کرده اند( که اگر ضمیر نسلکه به استهزاء برگردد دیگر مشرکین نمى توانند ایمان آورند، و این مستلزم جبر است) وارد نیست ، زیرا خداى تعالى سلوک را مقید به مجرمین کرده ، و مفادش این مى شود که اینان قبل از سلوک خدایى ، خود مجرم بوده اند، پس اضلال ایشان اضلال به عنوان مجازات است که هیچ عیب و اشکالى ندارد، آن اضلالى اشکال دارد و مستلزم جبر است که ابتدایى باشد و در آیه شریفه دلیلى بر ابتدایى بودن سلوک نیست ، بلکه همانطور که گفتیم دلیل بر خلاف آن موجود است و آیه شریفه از قبیل آیه(یضل به کثیرا و یهدى به کثیرا و ما یضل به الا الفاسقین) که تفصیل کلام در تفسیر آن گذشت مى باشد.

پس از آنچه گفتیم این معنا روشن گردید که منظور از(سنة الاولین) سنتى است که اولین آن را باب کردند، نه سنتى که خدا در اولین جارى میکرد، پس سنت سنت کفار است ، نه سنت خدا در کفار که بعضى از مفسرین پنداشته اند، چون بیان ما مناسب تر به مقام مذمت کفار و تسلیت پیغمبر(صلى الله علیه و آله و سلم) است .

و لو فتحنا علیهم بابا من السماء فظلوا فیه یعرجون لقالوا انما سکرت ابصارنا ....

عروج در سماء به معناى صعود به آسمان است . و(سکرت) از تسکیر به معناى پوشاندن است .

و منظور از اینکه فرمود: در آسمان را به روى ایشان بگشاییم ، این است که راهى به آسمانها برایشان درست کنیم تا بتوانند به عالم بالا که جاى ملائکه است راه یابند. و آنطور که خیال کرده اند سقفى جرمانى نیست که داراى دو لنگه در باشد، به روى بعضى باز، و به روى بعضى دیگر بسته شود، زیرا اگر این طور بود خداى تعالى نمى فرمود(ففتحنا ابواب السماء بماء منهمر).

تمسک به عجب آورترین معجزات در نظر کافران براى بیانحال درونى آنان

خداى تعالى در میان معجزات و خوارق عادات که احتمال مى رود به وسیله آنها رفع شبهه از دلهاى کفار گردد و از تردید و شک بیرونشان کند، داستان باز کردن در آسمان و عروج دادنشان به آسمان را اختیار کرد، براى اینکه چنین معجزه اى در نظر آنان بزرگتر و عجب آورتر از سایر معجزات است . و به همین جهت وقتى خوارق و معجزات بزرگى را از رسول خدا(صلى الله علیه و آله و سلم) مى خواستند مساله عروج و بالا رفتن به آسمان را در آخر و بعنوان ترقى پیشنهاد مى کردند و به حکایت قرآن چنین مى گفتند:(لن نؤ من لک حتى تفجر لنا من الارض ینبوعا - تا آنجا که گفتند - او ترقى فى السماء و لن نؤ من لرقیک حتى تنزل علینا کتابا نقروءه).

پس به شهادت این آیه بالا رفتن به آسمان و تصرف در امور آن از قبیل آوردن کتابى خواندنى از آنجا، یعنى نفوذ بشر در عالم علوى و تمکنش در آن در نظر کفار از اعجب خوارق است .

علاوه بر اینکه آسمان محل سکونت ملائکه و محل صدور احکام و اوامر الهى است ، و الواح مقدرات ، و مجارى امور، و منبع وحى ، همه آنجا است و آنجاست که نامه هاى اعمال بدانجا بالا مى رود. و عروج بشر بدانجا معنایش اطلاع یافتن بر مجارى امور، و عوامل استثنائیات خلقت ، و حقایق وحى و نبوت ، و دعوت ، و سعادت و شقاوت است . و کوتاه سخن ، باعث مى شود که بشر بر هر حقیقتى دست یابد، و مخصوصا اگر عروجش استمرار داشته باشد، و یکبار و دو بار نباشد، همچنانکه قرآن کریم به این استمرار اشاره نموده و فرموده :(فظلوا فیه یعرجون) و نفرمود:(فعرجوا فیه)، زیرا تعبیر اول استمرار را مى رساند و دومى یک نوبت و دو نوبت را.

پس اینطور باز شدن درهاى آسمان ، و راه یافتن به آسمانها باعث مى شود که بشر بر اصول و ریشه هاى این دعوت حقه واقف شود، لیکن این در صورتى است که در دلها مرضهاى درونى نباشد، و گر نه همان فساد و قذارت ریب و شک و شبهه ، باعث مى شود که دیدگانشان هم به خطا برود و خلاف آنچه را که مى بینند بفهمند و در نتیجه با دیدن آن خوارق ، پیغمبرشان را متهم به سحر کنند و بگویند: آنچه ما مى بینیم واقعیت ندارد، بلکه سحر، ما را مسحور کرده است .

بنا بر آنچه که گفتیم معناى آیه این مى شود: اگر ما درى از آسمان به روى ایشان باز کنیم و آسمان آن را براى دخول آنها مهیا نماییم و آنها بطور مستمر در آن آمد و شد کنند، و اسرار غیب و ملکوت و حقایق اشیاء را مکرر ببینند، باز هم ایمان نمى آورند و بلکه خواهند گفت سحر او پرده بر چشم ما افکنده و بهمان جهت است که ما این امور را مى بینیم ، و گر نه خود آن امور حقیقت ندارد، و ما قومى مسحور شده هستیم .