بیان آیات
مفاد کلى سوره مبارکه حجر
این سوره پیرامون استهزاء کفار به رسول خدا(صلى الله علیه و آله وسلم) سخن میگوید که نسبت جنون به آنجناب داده و قرآن کریم را هذیان دیوانگان خوانده بودند. پس در حقیقت در این سوره رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) را تسلاى خاطر داده ، و وى را به صبر و ثبات و گذشت از آنان سفارش مى کند و نفس شریفش را خوشحال و مردم را بشارت و انذار میدهد.
و این سوره به طورى که از آیاتش بر مى آید در مکه نازل شده است . ولى صاحب مجمع البیان از حسن نقل کرده که آیه و(لقد آتیناک سبعا من المثانى) را استثناء نموده و گفته که این آیه در مدینه نازل شده است . همچنین آیه(کما انزلنا على المقتسمین الذین جعلوا القرآن عضین). ولى اشکال این قول به زودى ذکر خواهد شد.
در این سوره آیه(فاصدع بما توءمَر و اعرض عن المشرکین ...) قرار دارد که با یک مساله تاریخى در باره شروع دعوت اسلامى قابل انطباق است ، و آن مساله این است که رسول خدا(صلى الله علیه وآله و سلم) در اول بعثت ، دعوت خود را علنى نکرد و تا مدت سه و یا چهار و یا پنج سال پنهانى دعوت مینمود، زیرا اوضاع آن قدر نامساعد بود که اجازه چنین اقدامى نمیداد، لذا در این مدت آحادى از مردم را که احتمال میداد دعوتش را قبول کنند ملاقات میکرد، و دعوت خود را پنهانى با آنان در میان میگذاشت تا آنکه خداى تعالى با آیه مذکور اجازه اش داد تا دعوتش را علنى کند.
و این مطلب تاریخى را روایات وارده از طریق شیعه و سنى نیز تایید مى کند که رسول خدا(صلى الله علیه و آله و سلم) در اول بعثت تا چند سال دعوت خود را براى عموم مردم علنى نکرد تا آنکه خداى تعالى آیه(فاصدع بما تؤ مر و اعرض عن المشرکین انا کفیناک المستهزئین) را فرستاد. آن جناب به میان مردم آمد و دعوت خود را عمومى و علنى کرد. بنا بر این میتوان گفت که سوره مورد بحث مکى است و در ابتداى علنى شدن دعوت نازل شده است .
و از جمله آیات برجستهاى که در این سوره واقع شده و حقایق بسیار مهمى از معارف الهى را در بر دارد آیه(و ان من شى ء الا عندنا خزائنه و ما ننزله الا بقدر معلوم) و آیه(انا نحن نزلنا الذکر و انا له لحافظون) است .
الر تلک آیات الکتاب و قرآن مبین
اشاره(تلک) به آیات کریمه ، و مقصود از(کتاب) قرآن است . و اگر قرآن را نکره و بدون الف و لام آورده براى اشاره به عظمت کتاب الهى است ، همچنان که کلمه(تلک) که براى اشاره به دور به کار مى رود بر همین مطلب دلالت مى کند. و معناى آیه این است که : بر خلاف آنچه کفار پنداشته و تو را دیوانه خوانده و کلام خداى را استهزاء کرده اند، این آیات بلند مرتبه و رفیع الدرجه اى که ما به تو نازل کردیم آیات کتاب الهى است ، آیات قرآن عظیم الشان است که جدا کننده حق از باطل است .
ممکن هم هست منظور از کتاب ، لوح محفوظ باشد، چون از برخى از آیات قرآن بر مى آید که قرآن در لوح محفوظ است و از همان لوح محفوظ نازل گشته ، مانند آیه(انه لقرآن کریم فى کتاب مکنون) و آیه(بل هو قرآن مجید فى لوح محفوظ) بنا بر این احتمال ، جمله(تلک آیات الکتاب و قرآن مبین) به منزله خلاصه اى از آیه(و الکتاب المبین انا جعلناه قرآنا عربیا لعلکم تعقلون و انه فى ام الکتاب لدینا لعلى حکیم) خواهد بود.
پشیمانى کافران : اى کاش مسلمان شده بودیم !
ربما یود الذین کفروا لو کانوا مسلمین
این جمله مقدمه است براى نقل تهمتهایى که به پیغمبر زده و گفتند:(یا ایها الذى نزل علیه الذکر انک لمجنون). در حقیقت جمله مورد بحث هشدار میدهد که کفار با وجود کفرى که دارند به زودى پشیمان شده آرزو مى کنند که اى کاش تسلیم خدا شده بودیم و به او و به کتابش ایمان آورده بودیم اما وقتى این آرزو را مى کنند که دیگر کار از کار گذشته است و دیگر راهى به اسلام و ایمان ندارند.
پس مراد از جمله(ربما یود) ودادت و اظهار علاقه از روى آرزو است نه مطلق ودادت و محبت به دلیل جمله(لو کانوا مسلمین) که در مقام بیان آن مودت است ، چون کلمه(لو) و همچنین کلمه(کانوا) دلالت دارند بر اینکه ودادت ایشان ودادت آرزو است ، و اینکه آرزو مى کنند اى کاش در گذشته - که از دست داده اند و دیگر باز نمیگردد - اسلام مى داشتند. نه اینکه اى کاش امروز داراى اسلام و ایمان باشند. پس مقصود آرزوى اسلام در زندگى دنیا است .
و بنا بر این ، آیه شریفه دلالت مى کند بر اینکه کسانى که در دنیا کفر ورزیدند به زودى - یعنى وقتى که بساط زندگى دنیا برچیده شود - از کفر خود پشیمان شده آرزو مى کنند اى کاش در دنیا اسلام آورده بودیم .
ذرهم یاکلوا و یتمتعوا و یلههم الامل فسوف یعلمون
کلمه(یلههم) از(الهاء) به معناى صرفنظر کردن از کارى و اشتغال به کارى دیگر است . وقتى گفته مى شود(الهاه کذا من کذا) معنایش این است که فلان کار از فلان کار بازش داشته و آن را از یادش ببرد.
و اینکه فرمود: رهایشان کن ! بخورند و کیف کنند، و آرزو بازشان بدارد دستورى است به رسول خدا(صلى الله علیه و آله و سلم) به اینکه دست از ایشان بر دارد و رهایشان کند تا در باطل خود سرگرم باشند. و این تعبیر کنایه از این است که سر بسرشان نگذار، و براى اثبات حقانیت دعوتت و اثبات اینکه بزودى آرزو مى کنند که اى کاش آن را پذیرفته بودند، با ایشان محاجه مکن ، بزودى آن روز را خواهند دید و آرزوى اسلام خواهند کرد، اما وقتى که دیگر راهى بدان نداشته باشند و دیگر نتوانند مافات را تدارک کنند.
جمله(فسوف یعلمون) به منزله تعلیل دستوریست که داده است ، و معنایش این است که از این جهت احتیاجى به استدلال و احتجاج نیست که خودشان به زودى مى فهمند چون حق و حقیقت بالاَخره یک روزى ظاهر خواهد گردید.
در این آیه شریفه علاوه بر مطلب فوق این کنایه هم هست که این بیچارگان از زندگیشان جز خوردن و سرگرمى به لذات مادى و دلخوش داشتن به صرف آرزوها و خیالات واهى بهره دیگرى ندارند، یعنى در حقیقت مقام خود را تا افق حیوانات و چهارپایان پایین آورده اند، و چون چنین است سزاوار است آنها را به حال خود واگذار کنى و داخل انسان حسابشان نکنى ، و احتجاج به حجتهاى صحیح خود را که همه بر اساس عقل سلیم و منطق انسانى است بى مقدار نسازى .
و ما اهلکنا من قریة الا و لها کتاب معلوم ... و ما یستاخرون
به طورى که از سیاق بر مى آید این دو آیه جمله قبلى را که فرمود:(فسوف یعلمون) تثبیت و تاکید مى کند،
و معنایش این است که : رهایشان کن که ایشان در این زندگى دنیا اسلام آور نیستند، تنها وقتى خواهان آن مى شوند که اجلشان رسیده باشد، و آن هم به اختیار کسى نیست بلکه براى هر امتى کتاب معلومى نزد خداست که در آن اجلهایشان نوشته شده ، و نمى توانند آنرا - حتى یک ساعت - جلو و یا عقب بیندازند.
این دو آیه دلالت دارند بر اینکه همانطور که فرد فرد بشر داراى کتاب و اجل و سرنوشتى هستند، امتهاى مختلف بشرى نیز داراى کتاب هستند. این دو آیه کتاب امتها را خاطر نشان مى سازد، و در آیه( و کل انسان الزمناه طائره فى عنقه و نخرج له یوم القیمة کتابا یلقاه منشورا) کتاب افراد را متذکر است .
و قالوا یا ایها الذى نزل علیه الذکر انک لمجنون
این جمله سخنى است که کفار از در تمسخر و استهزاء به رسول خدا(صلى الله علیه و آله و سلم) و کتاب نازل بر او گفته اند و به همین جهت اسم آن جناب را نیاوردند، بلکه به عنوان کسى که کتاب و ذکر بر او نازل شده خطابش کردند، و نیز اسم خداى نازل کننده را نبردند تا این معنا را برسانند که ما نمى دانیم خدا کجا است و از کجا این کتاب را براى تو فرستاده و وثوق و اعتمادى به گفته تو که ادعا میکنى خدا این کتاب را نازل کرده نداریم ، و لذا به صیغه مجهول تعبیر کرده و گفتند:(اى کسى که ذکر بر او نازل شده). علاوه بر این ، از قرآن کریم هم به ذکر تعبیر کردند که همه اینها از باب استهزاء و از همه بدتر جمله(انک لمجنون) است که تهمت و تکذیب صریح است .
درخواست مشرکان از پیامبر(ص) که بر ایشان ملائکه بیاورد!
لو ما تاتینا بالملائکة ان کنت من الصادقین
کلمه(لوما) مانند کلمه(هلا) در مورد ترغیب و تحریص به کار مى رود و معنایش این است که : چرا ملائکه را براى ما نمى آورى ؟ اگر راست مى گویى و اگر پیغمبرى ، ملائکه را بیاور تا بر صدق دعوتت شهادت دهند و تو را در انذارت کمک کنند. و بنا بر این ، آیه مورد بحث قریب المعنى با آیه(لو لا انزل الیه ملک فیکون معه نذیرا) خواهد بود.
و وجه اینکه همیشه مشرکین از انبیاى خود مى خواستند که ملائکه را بر ایشان بیاورند و نشانشان دهند، این اعتقاد خرافى بود که بشر، موجودى است مادى و فرو رفته در آلودگیهاى شهوت و غضب و او با این تیرگیش نمى توانند با عالم بالا که نور محض و طهارت خالص است تماس داشته باشد، و میان این و آن هیچ مناسبتى نیست . پس کسى که ادعاى نوعى اتصال و ارتباط با آن را مى کند باید بعضى از سکنه و اهل آن عالم را با خود بیاورد تا او وى را در دعوتش تصدیق و یارى کند.
آرى ، بت پرستان علاوه بر این پندار غلط، ملائکه را آلهه مى دانستند و چون خداى سبحان را قابل پرستش نمى دانستند و معناى دعوت انبیاء در چنین جوى این مى شد که این آلهه خیالى شایسته عبادت و اختیاردار شفاعت نیستند، و از نظر آنان این دعوى محتاج به دلیل بود، لذا مى گفتند خود ملائکه را بیاورید تا بگویند و اعتراف کنند که ما معبود نیستیم و انبیاء در دعوت خود راست مى گویند.
جواب خداوند در مقابل این درخواست باطل
ما ننزل الملائکة الا بالحق و ما کانوا اذا منظرین
این آیه جواب از اقتراح و درخواست ایشان است که از رسول خدا(صلى الله علیه و آله و سلم) خواسته بودند ملائکه را بیاورد تا به حقانیت او شهادت دهند. و حاصل جواب این است که سنت الهى بر این جریان یافته که ملائکه را از چشم بشر بپوشاند و در پشت پرده غیب نهان دارد، و با چنین سنتى اگر بخاطر پیشنهاد و اقتراح ایشان آنان را نازل کند، قهرا آیت و معجزهاى آسمانى خواهد بود. و از آثار و خواص معجزه این است که اگر بخاطر پیشنهاد مردمى صورت گرفته باشد و آن مردم پس از دیدن معجزه پیشنهادى خود، باز ایمان نیاوردند دچار هلاکت و انقراض شوند، و چون این کفار کفرشان از روى عناد است قهرا ایمان نخواهند آورد و در نتیجه هلاک خواهند شد.
و کوتاه ، سخن اگر خداوند ملائکه را در چنین زمینهاى که خود آنان معجزهاى مى خواهند که حق را روشن و باطل را محو سازد، نازل فرماید، نازل مى کند. اما کارى که ملائکه به منظور احقاق حق و ابطال باطل در چنین حال انجام دهند همین است که ایشان را هلاک کنند و نسلشان را براندازند. این خلاصه معنایى است که بعضى براى آیه کرده اند.
بعضى دیگر گفته اند: مقصود از حق در این آیه مرگ است ، و معناى آیه چنین است که : ملائکه را نازل نمى کنیم مگر به همراهى حق یعنى مرگ . وقتى نازل مى کنیم که مدت عمر ایشان سر آمده باشد و در آن موقع دیگر مهلتشان نمى دهیم . و بنا بر این معنا، کانه آیه شریفه مى خواهد مطلبى را بیان کند که آیه(یوم یرون الملائکة لا بشرى یومئذ للمجرمین) افاده کند. بعضى دیگر گفته اند: منظور از(حق) رسالت است ، یعنى ما ملائکه را نازل نمى کنیم مگر براى وحى و رسالت ، و کانه آیه شریفه مطلبى را افاده مى کند که آیه(قد جاءکم الرسول بالحق) و همچنین آیه(فقد کذبوا بالحق لما جاءهم) افاده مى نماید.
این بود وجوهى که در تفسیر آیه شریفه ذکر کرده اند، البته وجوه دیگرى نیز در تفاسیر مختلف گفته اند، و لیکن هیچیک از آنها و نیز هیچیک از این سه وجه خالى از اشکال نیست . و آن اشکال اینست که با حصر موجود در جمله(ما ننزل الملائکة الا بالحق) سازگارى ندارد، زیرا در این جمله نزول ملائکه را منحصر به حق کرده ، نه فقط منحصر به عذاب استیصال و نه فقط به مرگ ، و نه فقط به وحى و رسالت ، و اگر بخواهیم آیه را طورى توجیه کنیم که کلمه حق با یکى از این سه معانى مذکور سازگارى داشته باشد آیه ، احتیاج به قیدهاى زیادى پیدا مى کند در صورتى که اطلاق آن همه آن قیدها را دفع مى کند.
حق مطلب در معناى :(ما ننزل الملائکة الا بالحق ...)
البته ممکن است معناى آیه را با کمک تدبیر در آیات دیگر طورى دیگر تقریر کنیم ، و آن اینکه ظرف زندگى دنیاى مادى ، ظرفى است که حق و باطل در آن مختلط و در هم آمیخته است ، نه جداى از هم که حق محض با همه آثار و خواصش جداى از باطل ظهور نموده و جلوه کند، همچنانکه آیه(کذلک یضرب الله الحق و الباطل) به این حقیقت اشاره مى کند و این معنا در مباحث گذشته بطور مفصل گذشت .
پس هر مقدار از حق در این عالم ظهور کند، مقدارى از باطل و شک و شبهه هم همراه دارد، همچنانکه استقراء و از نظر گذراندن مواردى که در طول زندگیمان به چشم خود دیده ایم نیز این معنا را تایید مى کند. آیه شریفه(و لو جعلناه ملکا لجعلناه رجلا و للبسنا علیهم ما یلبسون) نیز شاهد بر آنست .
جهتش هم این است که ظرف دنیا ظرف امتحان است ، و امتحان از کسى مى کنند که اختیار داشته باشد، نه اینکه مانند سایر موجودات طبیعى ، آثار و حرکاتش جبرى و طبیعى باشدو اختیار هم وقتى تصور دارد که خلط میان حق و باطل و خیر و شر ممکن باشد و به نحوى که انسانها خود را در سر دو راهیها ببینند، و از آثار خیر و شر پى به خود آنها ببرند، آنگاه هر یک از دو راه سعادت و شقاوت را که مى خواهند اختیار کنند. و اما عالم ملائکه و ظرف وجود ایشان ، عالم حق محض است که هیچ چیزش با هیچ باطلى آمیخته نیست ، همچنانکه قرآن کریم فرموده :( لا یعصون الله ما امرهم و یفعلون ما یؤ مرون) و نیز فرموده :(بل عباد مکرمون لا یسبقونه بالقول و هم بامره یعملون).
پس مقتضاى این آیات و آیات دیگرى که در این معنا هست این است که ملائکه به خودیخود مخلوقات شریف و موجودات طاهر و نورانى و منزهى هستند که هیچ نقصى در آنان وجود نداشته و دچار شر و شقاوتى نمى شوند. پس در ظرف وجود آنان امکان فساد و معصیت و تقصیر نیست ، و خلاصه این نظامى که در عالم مادى ما هست در عالم آنان نیست - و ان شاء الله به زودى در موارد مناسبى بحث مفصل این مساله خواهد آمد.
این معنا نیز خواهد آمد که آدمى مادام که در عالم ماده است و در ورطه هاى شهوات و هواها چون اهل کفر و فسوق غوطه میخورد هیچ راهى به این ظرف و این عالم ندارد تنها وقتى مى تواند بدان راه یابد که عالم مادیش تباه گردد و به عالم حق قدم نهد - و خلاصه پرده مادیتشان کنار رود - آن وقت است که عالم ملائکه را مى بینند،
همچنانکه قرآن کریم فرموده است :(لقد کنت فى غفلة من هذا فکشفنا عنک غطائک فبصرک الیوم حدید) و این عالم همان عالمى است که نسبت به این عالم بشرى آخرت نامیده مى شود.
پس از آنچه گذشت روشن گردید که ظهور عالم ملائکه براى مردمى که در بند ماده هستند موقوف بر این است که ظرف وجودشان مبدل گردد، یعنى با مردن از دنیا به آخرت منتقل شوند. چیزیکه در این جا مى خواهیم خاطر نشان سازیم این است که در همین دنیا هم قبل از این انتقال ممکن است ظهور چنین عالمى براى کسى صورت بندد و ملائکه نیز براى او ظاهر شوند، همچنان که بندگان برگزیده خدا و اولیاى او که از پلیدى گناهان پاک و همواره ملازم ساحت قرب خدایند در همین دنیا عالم غیب را مى بینند، با اینکه خود در عالم شهادتند - مانند انبیاء(علیهمالسلام).
و شاید همین معنایى که گفتیم مراد آیه(ما ننزل الملائکة الا بالحق و ما کانوا اذا منظرین) باشد، چون اگر مشرکین پیشنهاد نازل شدن ملائکه را دادند، براى این بوده که آنان را در صورت اصلیشان ببینند تا پس از دیدن ، دعوت رسول خدا(صلى الله علیه و آله و سلم) را تصدیق کنند و این پیشنهاد جز با مردنشان عملى نمى شود.
همچنانکه قرآن کریم فرموده :( و قال الذین لا یرجون لقائنا لو لا انزل علینا الملائکة ... یوم یرون الملائکة لا بشرى یومئذ للمجرمین و یقولون حجرا محجورا و قدمنا الى ما عملوا من عمل فجعلناه هباء منثورا).
و هر دوى این معانى در(آیه و قالوا لولا انزل علیه ملک و لو انزلنا ملکا لقضى الاَمر ثم لا ینظرون و لو جعلناه ملکا لجعلناه رجلا و للبسنا علیهم ما یلبسون) جمع شده ، خداى تعالى مى فرماید
اگر ما فرشتگانى به عنوان معجزه و براى تصدیق نبوت او نازل کنیم لازمه اش این است که کار ایشان را یکسره سازیم و هلاکشان کنیم و حتى اگر یکى از فرشتگان را پیامبر مردم کنیم باز ناگزیریم او را به صورت یک فرد بشر ممثل و مجسم کنیم ، و او را در مواقف اشتباه و خطا قرار دهیم ، چون منظور از رسالت این است که یکى از وسائل امتحان باشد که هم وسیله نجات و هم وسیله هلاک بوده باشد و از رسالتى که عقول مردم را مضطر و مجبور به ایمان و قبول دعوت الهى نماید غرضى که گفتیم حاصل نمى شود.
قرآن از هر گونه تحریف و تصرفى مصون است
انا نحن نزلنا الذکر و انا له لحافظون
سیاق صدر این آیه سیاق حصر است و ظاهر سیاق مذکور این است که حصر در آن ناظر به گفتار مشرکین است که قرآن را هذیان دیوانگى و رسول خدا(صلى الله علیه و آله و سلم) را دیوانه نامیده بودند. و همچنین ناظر به اقتراح و پیشنهادى است که کرده ، نزول ملائکه را خواسته بودند تا او را تصدیق نموده قرآن را به عنوان کتابى آسمانى و حق بپذیرند.
و بنا بر این ، معناى آیه - و خدا داناتر است - این مى شود که : این ذکر را تو از ناحیه خودت نیاورده اى تا مردم علیه تو قیام نموده و بخواهند آن را به زور خود باطل ساخته و تو در نگهداریش به زحمت بیفتى و سرانجام هم نتوانى ، و همچنین از ناحیه ملائکه نازل نشده تا در نگهداریش محتاج آنان باشى تا بیایند و آن را تصدیق کنند، بلکه ما آن را به صورت تدریجى نازل کردهایم و خود نگهدار آن هستیم و به عنایت کامل خود آن را با صفت ذکریتش حفظ مى کنیم .
پس قرآن کریم ذکرى است زنده و جاودانى و محفوظ از زوال و فراموشى و مصون از زیادتى که ذکر بودنش باطل شود و از نقصى که باز این اثرش را از دست دهد و مصون است از جابجا شدن آیاتش ، بطورى که دیگر ذکر و مبین حقایق معارفش نباشد.
پس آیه شریفه ، دلالت بر مصونیت قرآن از تحریف نیز مى کند، چه تحریف به معناى دستبرد در آن به زیاد کردن و چه به کم کردن و چه به جابجا نمودن ، چون ذکر خداست و همانطور که خود خداى تعالى الى الاَبد هست ذکرش نیز هست .
و نظیر آیه مورد بحث در دلالت بر اینکه کتاب عزیز قرآن همواره به حفظ خدایى محفوظ از هر نوع تحریف و تصرف میباشد و این مصونیت به جهت این است که ذکر خداست ، آیه(ان الذین کفروا بالذکر لما جاءهم و انه لکتاب عزیز لا یاتیه الباطل من بین یدیه و لا من خلفه تنزیل من حکیم حمید) مى باشد.
پس از آنچه گذشت این معنا روشن گردید که الف و لام(الذکر) الف و لام عهد ذکرى است( یعنى همان ذکرى که قبلا اسمش برده شد) و مراد از وصف(الحافظون) حفظ در آینده است ، چون اسم فاعل ظهور در آینده دارد. و این را بدین جهت تذکر دادیم تا کسى ایراد نکند - همچنانکه چه بسا ایراد کرده باشند - که اگر آیه شریفه دلالت کند بر مصونیت قرآن از تحریف بخاطر اینکه ذکر است ، باید دلالت کند بر مصونیت تورات و انجیل ، زیرا آنها نیز ذکر خدایند، و حال آنکه کلام خداى تعالى صریح است در اینکه تورات و انجیل محفوظ نمانده اند، بلکه تحریف شده اند. جوابش همان است که گفتیم الف و لام در(الذکر) الف و لام عهد است ، و ذکریت ذکر، علت حفظ خدایى نیست تا هر چه ذکر باشد خداوند حفظش کرده باشد بلکه تنها وعده حفظ این ذکر را که قرآن است میدهد. و به زودى در یک بحث جداگانه این معنا را مورد بحث مفصل قرار میدهیم - ان شاء الله تعالى .
بحث روایتى
قمى در تفسیرش به سند خود از پدرش از ابن ابى عمیر از عمر بن اذینه از رفاعه از امام صادق(علیه السلام) روایت کرده که فرمود: چون روز قیامت مى شود منادى از ناحیه خداى تعالى ندا مى کند که هیچ کس جز مسلمان به بهشت نخواهد رفت ، آن روز است که کفار آرزو مى کنند اى کاش در دنیا مسلمان بودند. آنگاه این آیه را تلاوت فرمودند:( ذرهم یاکلوا و یتمتعوا و یلههم الامل) یعنى رهایشان کن تا مشغول عمل خود شوند،(فسوف یعلمون).
مؤ لف عیاشى از عبد الله بن عطاء مکى از امام باقر و امام صادق(علیه السلام) نظیر این روایت را آورده است .
و در الدر المنثور است که طبرانى - در کتاب الاَوسط - و ابن مردویه به سند صحیح از جابر بن عبد الله انصارى روایت کرده اند که گفت : رسول خدا(صلى الله علیه و آله و سلم) فرمود: مردمى از امت من به جرم گناهانشان عذاب مى شوند و هر قدر که خدا بخواهد در آتش خواهند بود، آنگاه مشرکین در آنجا ایشان را سرزنش مى کنند و مى گویند چرا ایمان و تصدیق شما سودى برایتان نداشت در نتیجه هیچ موحدى نمى ماند مگر آنکه خداوند از آتش بیرونش مى آورد. آنگاه این آیه را تلاوت فرمودند:( ربما یود الذین کفروا لو کانوا مسلمین).
مؤ لف : این معنى به طریق دیگرى از ابو موسى اشعرى و ابو سعید خدرى و انس بن مالک نیز از آن جناب روایت شده است .
و در همان کتاب است که ابن ابى حاتم و ابن شاهین - در کتاب السنة - از على بن ابى طالب(علیه السلام) روایت کرده اند که فرمود: رسول خدا(صلى الله علیه و آله و سلم) فرمود: موحدین هر امتى که مرتکب گناهان کبیره شده باشند در صورتى که توبه نکرده و از آن پشیمان نباشند داخل جهنم مى شوند و در آنجا نه چشمهایشان کبود مى شود، و نه بدنشان سیاه مى گردد، و نه همنشین شیطان مى شوند و نه دچار غل و زنجیر مى گردند، نه حمیم مى آشامند و نه قطران مى پوشند، و خداوند خلود در جهنم را بر جسدهایشان حرام مى کند، براى همین که موحدند، و صورتهایشان را بر آتش حرام مى کند، بخاطر اینکه سجده کرده اند.
و از همین ها افرادى هستند که آتش تا روى پایشان را و افرادى تا پشت پاهایشان را مى گیرد، و افرادى تا رانشان و افرادى تا کمرشان و عده اى تا گردنشان فرا مى گیرد. و این به خاطر تفاوت گناهانى است که مرتکب شده اند. از نظر مدت هم بعضى یک ماه در آتش هستند و بعضى یک سال ، ولى سرانجام بیرون مى آیند و طولانى ترین توقف ایشان به قدر عمر دنیاست از روزى که خلق شده تا روزى که فانى مى گردد.
سبب بیرون شدنشان از جهنم این است که یهود و نصارى و هر که در آتش هست از اهل هر دین و هم چنین اهل شرک به اهل توحید مى گویند: شما به خدا و کتب و رسل او ایمان آوردید و در عین حال با ما در جهنمید، پس ایمان شما بیهوده بود. آن وقت است که خدا به ایشان غضبى مى کند که براى هیچ امرى آنطور غضب نکرده باشد. آنگاه موءمنین را از جهنم بیرون آورده بر سر چشمهاى که میان بهشت و صراط قرار دارد مى برد، پس در آنجا مى رویند مانند طرثوث که در خاشاک و کف سیل مى روید، آنگاه داخل بهشت مى شوند در حالى که به پیشانیهایشان نوشته است(اینها جهنمى هایى هستند که از آتش دوزخ آزاد شده اند و تا خدا بخواهد در بهشت خواهند بود).
و چون این نوشته داغ ننگى بر پیشانیهاى ایشان است از خدا درخواست مى کنند که آن را محو کند . خدا هم ملکى مى فرستد آن را محو مى کند، سپس ملائکه اى را که با خود میخ هاى آتشین دارند دستور مى دهد تا در جهنم را به روى باقیماندگان ببندند و با آن میخها میخکوبشان کنند اینجاست که خداى تعالى که در عرش قرار گرفته فراموششان مى کند و اهل بهشت هم در سرگرمیشان به نعیم و لذت بهشتى از آنان غافل مى گردند و خداى تعالى در این خصوص فرموده :(ربما یود الذین کفروا لو کانوا مسلمین).
مؤ لف : کلمه(طرثوث) اسم گیاهى است و کلمه(حمیل السیل) - که در روایت است - به معناى خاشاک و کف سیل است . و از طرق شیعه نیز قریب به این مضمون روایت شده است .
و نیز در آن کتاب است که احمد و ابن مردویه از ابى سعید روایت کرده اند که گفت : رسول خدا(صلى الله علیه و آله و سلم) چوبى در زمین فرو برد و چوب دیگرى پهلوى آن و چوبى دیگر بعد از آن در زمین نشانید و فرمود هیچ مى دانید که این چیست ؟
اصحاب گفتند: خدا و رسول داناتر است . فرمود: این انسان است و این اجل او و این آرزوى اوست و او همواره در پى رسیدن به آرزوهاست و غافل از اینکه اجل قبل از آرزوهایش قرار دارد.
مؤ لف : قریب به این معنا به چند طریق نیز از انس از رسول خدا(صلى الله علیه و آله و سلم) روایت شده است .
و در مجمع البیان از امیر المؤ منین(علیه السلام) روایت کرده که فرمود: ترسناکترین چیزى که بر شما مى ترسم پیروى هواى نفس ، و درازى آرزو است ، چون پیروى هوى و هوس شما را از حق جلوگیرى مى کند و درازى آرزو آخرت را از یادتان مى برد.
و در تفسیر قمى در ذیل آیه(ما ننزل الملائکة الا بالحق و ما کانوا اذا منظرین) از معصوم نقل کرده که فرمود: یعنى اگر ملائکه را نازل کنیم دیگر مهلتشان نداده هلاکشان مى کنیم .
گفتارى در چند فصل در مصونیت قرآن از تحریف
فصلاول : در بیان اینکه قرآن عصر حاضر همان قرآننازل بر پیامبر اسلام(ص) است
فصل اول :
یکى از ضروریات تاریخ این معنا است که تقریبا در 14 قرن قبل پیغمبرى از نژاد عرب به نام محمد(صلى الله علیه و آله و سلم) مبعوث به نبوت شد و دعوى نبوت کرده است و امتى از عرب و غیر عرب به وى ایمان آوردند و نیز کتابى آورده که آن را به نام(قرآن) نامیده و به خداى سبحان نسبتش داده است و این قرآن متضمن معارف و کلیاتى از شریعت است که در طول حیاتش مردم را به آن شریعت دعوت مى کرده است .
و نیز از مسلمات تاریخ است که آن جناب با همین قرآن تحدى کرده و آن را معجزه نبوت خود خوانده ، و نیز هیچ حرفى نیست در اینکه قرآن موجود در این عصر همان قرآنى است که او آورده و براى بیشتر مردم معاصر خودش قرائت کرده است . و مقصود ما از اینکه گفتیم این همان است تکرار ادعا نیست بلکه منظور این است که بطور مسلم این چنین نیست که آن کتاب به کلى از میان رفته باشد و کتاب دیگرى نظیر آن و یا غیر آن به دست اشخاص دیگرى تنظیم و به آنجناب نسبت داده شده و در میان مردم معروف شده باشد که این ، آن قرآنى است که به محمد نازل شده است .
همه اینها که گفتیم امورى است که احدى در آن تردید ندارد، مگر کسى که فهمش آسیب دیده باشد حتى موافق و مخالف در مساله تحریف و عدم آن نیز در هیچ یک آنها احتمال خلاف نداده است .
تنها چیزى که بعضى از مخالفین و موافقین احتمال داده اند این است که جملات مختصرى و یا آیه اى در آن زیاد و یا از آن کم شده و یا جا به جا و یا تغییرى در کلمات و یا اعراب آن رخ داده باشد و اما اصل کتاب الهى ، به همان وضع و اسلوبى که در زمان رسول خدا(صلى الله علیه و آله و سلم) بوده باقى مانده است ، و به کلى از بین نرفته است .
از سوى دیگر مى بینیم که قرآن کریم با اوصاف و خواصى که نوع آیاتش واجد آنهاست تحدى کرده یعنى بشر را از آوردن کتابى مشتمل بر آن اوصاف عاجز دانسته است و ما تمامى آیات آن را مى بینیم که آن اوصاف را دارد بدون اینکه آیه اى از آن ، آن اوصاف را از دست داده باشد.
مثلا اگر به فصاحت و بلاغت تحدى نموده مى بینیم که تمامى آیات همین قرآنى که در دست ماست آن نظم بدیع و عجیب را دارد و گفتار هیچ یک از فصحاء و بلغاى عرب مانند آن نیست ، و هیچ شعر و نثرى که تاریخ از اساتید ادبیات عرب ضبط نموده و هیچ خطبه و یا رساله و یا محاوره اى از آنان چنان نظم و اسلوبى را ندارد و این نظم و اسلوب و این امتیازات در تمامى آیات قرآنى مشهود است و همه رامى بینیم که در تکان دادن جسم و جان آدمى مثل همند.
و نیز مى بینیم که در آیه(افلا یتدبرون القرآن و لو کان من عند غیر الله لوجدوا فیه اختلافا کثیرا) به اختلاف نداشتن قرآن تحدى نموده و این خصوصیت در قرآن عصر ما نیز هست ، هیچ ابهام و یا خللى در آیه اى دیده نمى شود مگر آنکه آیه اى دیگر آن را بر طرف مى سازد، و هیچ تناقض و اختلافى که در بدو نظر تناقض و اختلاف باشد، پیش نمى آید، مگر آنکه آیاتى آن را دفع مى سازد.
باز مى بینیم که با معارف حقیقى و کلیات شرایع فطرى و جزئیات فضائل عقلى که مبتکر آن است تحدى نموده ، و عموم دانشمندان عالم را نه تنها اهل لغت و ادبیات را به آوردن مانند آن دعوت کرده و از آن جمله فرموده است :(قل لئن اجتمعت الانس و الجن على ان یاتوا بمثل هذا القرآن لا یاتون بمثله و لو کان بعضهم لبعض ظهیرا) و نیز فرموده :(انه لقول فصل و ما هو بالهزل).
این تحدى قرآن است و مامى بینیم که همین قرآن عصر ما بیان حق صریحى را که جاى هیچ تردید نباشد و دادن نظریهاى را که آخرین نظریه باشد که عقل بشر بدان دست یابد، چه در اصول معارف حقیقى و چه در کلیات شرایع فطرى و چه در جزئیات فضائل اخلاقى استیفاء مى کند، بدون اینکه در هیچ یک از این ابواب نقیصه و یا خللى و یا تناقض و لغزشى داشته باشد بلکه تمامى معارف آن را با همه وسعتى که دارد مى بینیم کانه به یک حیات زنده اند و یک روح در کالبد همه آنها جریان دارد و آن روح واحد مبدأ تمامى معارف قرآنى است و اصلى است که همه بدان منتهى مى گردند و به آن بازگشت مى کنند، و آن اصل توحید است که اگر یک یک معارف آن را تحلیل کنیم سر از آن اصل در مى آوریم و اگر آن اصل را ترکیب نماییم به یک یک آن معارف بر مى خوریم .
و نیز اگر برایمان ثابت شده که قرآن نازل شده بر پیامبر خاتم(صلوات الله علیه) متعرض داستان امتهاى گذشته بوده ، قرآن عصر خود رامى بینیم که در این باره بیاناتى دارد که لایقترین بیان و مناسب ترین کلام است که شایسته طهارت دین و نزاهت ساحت انبیاء(علیهمالسلام) مى باشد، بطورى که انبیاء را افرادى خالص در بندگى و اطاعت خدا معرفى مى کند و این معنا وقتى براى ما محسوس مى شود که داستان قرآنى هر یک از انبیاء را با داستان همان پیغمبر که در تورات و انجیل آمده مقایسه نماییم آن وقت به بهترین وجهى دستگیرمان مى شود که قرآن ما چقدر با کتب عهدین تفاوت دارد. و نیز اگر میدانیم که در قرآن کریم اخبار غیبى بسیارى بوده ، در قرآن عصر خود نیز مى بینیم که بسیارى از آیات آن بطور صریح و یا تلویح از حوادث آینده جهان خبر مى دهد.
و نیز مى بینیم که خود را به اوصاف پاک و زیبا از قبیل نور، و هادى به سوى صراط مستقیم ، و به سوى ملتى اقوم - یعنى تواناترین قانون و آیین در اداره امور جهان - ستوده . و قرآن عصر خود را نیز مى یابیم که فاقد هیچ یک از این اوصاف نیست ، و در امر هدایت و دلالت از هیچ دقتى فروگذار نکرده است .
و از جامعترین اوصافى که براى خود قائل شده صفت یادآورى خداست و اینکه در راهنمایى به سوى خدا همیشه زنده است ، و همه جا از اسماى حسنى و صفات علیاى خدا اسم مى برد، و سنت او را در صنع و ایجاد وصف مى کند، و اوصاف ملائکه و کتب و رسل خدا را ذکر مى نماید، شرایع و احکام خدا را وصف مى کند، منتهى الیه و سرانجام امر خلقت یعنى معاد و برگشت به سوى خدا و جزئیات سعادت و شقاوت و آتش و بهشت را بیان مى کند.
و همه اینها ذکر و یاد خداست ، و همانست که قرآن کریم به قول مطلق ، خود را بدان نامیده است .
چون از اسامى قرآن هیچ اسمى در دلالت بر آثار و شؤ ون قرآن به مثل اسم(ذکر) نیست ، به همین جهت در آیاتى که راجع به حفظ قرآن از زوال و تحریف صحبت مى کند آن را به نام ذکر یاد نموده ، و از آن جمله مى فرماید:(ان الذین یلحدون فى آیاتنا لا یخفون علینا افمن یلقى فى النار خیر ام من یاتى آمنا یوم القیمة اعملوا ما شئتم انه بما تعلمون بصیر ان الذین کفروا بالذکر لما جاءهم و انه لکتاب عزیز لا یاتیه الباطل من بین یدیه و لا من خلفه تنزیل من حکیم حمید) که مى فرماید: قرآن کریم از این جهت که ذکر است باطل بر آن غلبه نمى کند، نه روز نزولش و نه در زمان آینده ، نه باطل در آن رخنه مى کند و نه نسخ و تغییر و تحریفى که خاصیت ذکریتش را از بین ببرد.
و نیز در آیات مورد بحث ذکر را به طور مطلق بر قرآن کریم اطلاق نموده ،
و نیز به طور مطلق آن را محفوظ به حفظ خداى تعالى دانسته و فرموده :(انا نحن نزلنا الذکر و انا له لحافظون) که از آن دو اطلاق این معنا استفاده مى شود که گفتیم قرآن کریم از هر زیاده و نقصان و تغییر لفظى و یا ترتیبى که ذکر بودن آن را از بین ببرد محفوظ خواهد بود.
یکى از حرفهاى بى پایه اى که در تفسیر آیه مورد بحث زده اند این است که ضمیر(له) را به رسول خدا(صلى الله علیه و آله و سلم) برگردانده و گفته اند: منظور از اینکه(ما او را حفظ مى کنیم آن جناب است). ولى این معنا با سیاق آیه سازش ندارد، زیرا مشرکین که آن جناب را استهزاءکردند بخاطر قرآن بود که به ادعاى آن جناب بر او نازل شده ، همچنانکه قبلا هم به این نکته اشاره کرده و فرموده بود:(و قالوا یا ایها الذى نزل علیه الذکر انک لمجنون).
پس از آنچه گذشت این معنا به دست آمد که : قرآنى که خداى تعالى بر پیغمبر گرامیش(صلى الله علیه و آله و سلم) نازل کرده و آن را به وصف ذکر توصیف نموده به همان نحو که نازل شده ، محفوظ به حفظ الهى خواهد بود و خدا نخواهد گذاشت که دستخوش زیاده و نقص و تغییر شود.
و خلاصه دلیل ما هم این شد که قرآنى که خداى تعالى بر پیغمبرش نازل کرده و در آیات زیادى آن را به اوصاف مخصوصى توصیف نموده ، اگر بخواهد محفوظ نباشد و در یکى از آن اوصاف دچار دگرگونى و زیاده و نقصان گردد آن وصف دیگر باقى نخواهد ماند و حال آنکه مامى بینیم قرآن موجود در عصر ما تمامى آن اوصاف را به کاملترین و بهترین طرز ممکن داراست . از همینجا مى فهمیم که دستخوش تحریفى که یکى از آن اوصاف را از بین برد نگشته است ، و قرآنى که اکنون دست ما است همان است که به رسول خدا(صلى الله علیه و آله و سلم) نازل شده است .
پس اگر فرض شود که چیزى از آن ساقط شده و یا از نظر اعراب و زیر و زبر کلمات و یا ترتیب آیات دچار دگرگونى شده باشد، باید قبول کرد که دگرگونیاش به نحوى است که کمترین اثرى در اوصاف آن از قبیل اعجاز، رفع اختلاف ، هدایت ، نوریت ، ذکریت ، هیمنه و قهاریت بر سایر کتب آسمانى و ... ندارد.
پس اگر تغییرى در قرآن کریم پیدا شده باشد از قبیل سقوط یک آیه مکرر و یا اختلاف در یک نقطه و یا یک اعراب و زیر و زبر و امثال آن است .
روایاتى که بر عدم وقوع تحریف و تصرف در قرآن دلالت دارند
فصل دوم :
علاوه بر آنچه گذشت اخبار بسیارى هم که از رسول خدا(صلى الله علیه و آله و سلم) از طریق شیعه و سنى نقل شده که فرموده :(در هنگام بروز فتنه ها و براى حل مشکلات به قرآن مراجعه کنید) دلیل بر تحریف نشدن قرآن است .
دلیل دیگر آن حدیث شریف ثقلین است که از طریق شیعه و سنى به حد تواتر نقل شده که رسول خدا(صلى الله علیه و آله و سلم) فرمود:(انى تارک فیکم الثقلین کتاب الله و عترتى اهل بیتى ما ان تمسکتم بهما لن تضلوا بعدى ابدا : به درستى که من در میان شما دو چیز گرانقدر باقى مى گذارم : کتاب خدا و عترتم ، اهل بیتم مادام که به آن دو تمسک جویید هرگز گمراه نخواهید شد)، چون اگر بنا بود قرآن کریم دستخوش تحریف شود معنا نداشت آن جناب مردم را به کتابى دستخورده و تحریف شده ارجاع دهد و با این شدت تاکید بفرماید(تا ابد هر وقت به آن دو تمسک جویید گمراه نمى شوید).
و همچنین اخبار بسیارى که از طریق رسول خدا و ائمه اهل بیت(علیهمالسلام) رسیده ، دستور داده اند اخبار و احادیثشان را به قرآن عرضه کنند، زیرا اگر کتاب الهى تحریف شده بود معنایى براى این گونه اخبار نبود. و اینکه بعضى گفته اند مقصود از این دستور تنها در اخبار فقهى است که باید عرضه به آیات احکام شود و ممکن است قبول کنیم که آیات احکام تحریف نشده ، اما دلیل بر این نیست که اصل قرآن تحریف نشده باشد صحیح نیست ، زیرا دستور مذکور مطلق است و زیرنویسى ندارد که تنها اخبار فقهى را به قرآن عرضه کنید، و اختصاص دادنش به اخبار فقهى تخصیص بدون مخصص است .
علاوه بر اینکه زبان اخبار عرضه به قرآن صریح و یا دست کم نزدیک به صریح است در اینکه دستور عرضه مزبور به منظور تشخیص راست از دروغ و حق از باطل است ،
و معلوم است که اگر در روایات دسیسه و دستبردى شده باشد تنها در اخبار مربوط به فقه و احکام نبوده بلکه اگر دشمن داعى به دسیسه در اخبار داشته داعیش در اخبار مربوط به اصول و معارف اعتقادى و قصص انبیاء و امم گذشته ، و همچنین اوصاف مبدأ و معاد قویتر و بیشتر بوده است .
و لذا مى بینیم روایات اسرائیلى که یهود داخل در روایات ما کرده اند و همچنین نظائر آن غالبا در مسائل اعتقادى است نه فقهى .
دلیل دیگر عدم تحریف از نظر روایات ، روایاتى است که در آنها خود امامان اهل بیت(علیهمالسلام) آیات کریمه قرآن را در هر باب موافق و عین آنچه در این قرآن موجود در عصر ماست قرائت کرده اند، حتى در آن روایات ، اخبار آحادى که مى خواهند قرآن را تحریف شده معرفى کنند آیه را آنطور که در قرآن عصر ماست تلاوت کرده اند و این بهترین شاهد است بر اینکه مراد در بسیارى از آنها که دارد آیه فلان جور نازل شده است تفسیر بر حسب تنزیل و در مقابل بطن و تاویل است .
دلیل دیگر، روایاتى است که از امیر المؤ منین و سائر ائمه معصومین(علیهمالسلام) وارد شده که قرآن موجود در دست مردم همان قرآنى است که از ناحیه خدا نازل شده ، اگر چه غیر آن قرآنى است که على(علیه السلام) آن را به خط خود تنظیم نموده است ، و در زمان ابو بکر و همچنین در زمان عثمان که به تنظیم و کتابت قرآن پرداختند آن حضرت را مشارکت ندادند. و از همین باب است اینکه به شیعیان خود فرموده اند( اقرؤ ا کما قرء الناس : قرآن را همانطور که مردم مى خوانند بخوانید).
و مقتضاى این روایات این است که اگر در آن روایات دیگر آمده که قرآن على(علیه السلام) مخالف قرآن موجود در دست مردم است معنایش این است که از نظر ترتیب بعضى سوره ها یا آیات تفاوت دارد، آن هم سوره یا آیاتى که بهم خوردن ترتیبش کمترین اثرى در اختلال معناى آن ندارد، و آن اوصافى را که گفتیم خداوند قرآن را به این اوصاف توصیف نموده از بین نمى برد.
پس مجموع این اخبار - هر چند که مضامین آنها با یکدیگر مختلف است - دلالت قطعى دارد بر اینکه قرآنى که امروز در دست مردم است همان قرآنى است که از ناحیه خداى تعالى بر خاتم انبیاء(صلى الله علیه و آله و سلم) نازل شده است ، بدون اینکه چیزى از اوصاف کریمه اش و آثار و برکاتش از بین رفته باشد.
فصل سوم :
استدلالاتى بر عدم وقوع زیاده و نقص و تغییر در قرآن 157
عده اى از محدثین شیعه و حشویه و جماعتى از محدثین اهل سنت را عقیده بر این است که قرآن کریم تحریف شده ، به این معنا که چیزى از آن افتاده و پاره اى الفاظ آن تغییر یافته ، و ترتیب آیات آن بهم خورده . و اما تحریف به معناى زیاد شدن چیزى در آن فرضیه ایست که احدى از علماى اسلام بدان قائل نشده است .
محدثین مذکور بر عدم وقوع زیادت در قرآن به وسیله اجماع امت و بر وقوع نقص و تغییر در آن به وجوه زیادى احتجاج کرده اند.
1 - در اخبار بسیارى از طریق شیعه و سنى روایت شده که یا دلالت دارند بر سقوط بعضى از سوره ها، و یا بعضى آیات ، و یا بعضى جملات ، و یا قسمتى از جملات و یا کلمات و یا حروف آن که در همان ابتدا در موقع جمع آورى آن در زمان ابى بکر، و همچنین در موقع جمع آورى بار دوم آن ، در زمان عثمان اتفاق افتاده . و نیز دلالت دارند بر تغییر و جابجا شدن آیات و جملات .
و این روایات بسیار است که محدثین شیعه آنها را در جوامع حدیث و سایر کتب معتبر خود آورده اند و بعضى از ایشان عدد آنها را بالغ بر دو هزار حدیث دانسته اند. و همچنین محدثین اهل سنت در صحاح خود، مانند صحیح بخارى و صحیح مسلم ، و سنن ابى داوود، و نسائى ، و احمد، و سایر جوامع حدیث و کتب تفسیر و غیر آن نقل کرده اند. و آلوسى در تفسیر خود عدد آنها را بیش از حد شمار دانسته است .
البته آنچه گفته شد غیر موارد اختلافى است که میان مصحف عبد الله بن مسعود با مصحف معروف است ، که این خود بالغ بر شصت و چند مورد است . و نیز غیر از موارد اختلاف مصحف ابى بن کعب با مصحف عثمانى است ، که آن نیز بالغ بر سى و چند مورد است .
و همچنین اختلاف میان خود مصحفهاى عثمانى که خود او نوشته و به اقطار بلاد اسلامى آن روز فرستاده است که به قول ابن طاووس - در سعد السعود - بالغ بر پنجاه و چند مورد، و به قول دیگران چهل و پنج مورد است ، چون عثمان پنج و یا هفت مصحف نوشته به شام ، مکه ، بصره ، کوفه ، یمن و بحرین فرستاده و یکى را در مدینه نگهداشته است .
و نیز آنچه نقل شد غیر اختلافى است که از نظر ترتیب میان مصحف هاى عثمانى و مصحف هاى دوره اول( زمان ابى بکر) وجود دارد، زیرا سوره انفال در جمع بار اول جزو سوره هاى مثانى و سوره برائت جزو سوره هاى مئین قرار داشت ، و حال آنکه در جمع دوم هر دو سوره جزو سوره هاى طوال قرار گرفته ، و روایتش به زودى از نظر خواننده مى گذرد.
باز آنچه تاکنون گفته شد غیر اختلافى است که در ترتیب سوره ها وجود دارد، چون بر حسب روایات ، ترتیب سوره ها در مصحف عبد الله بن مسعود و مصحف ابى بن کعب غیر ترتیبى است که در مصحف عثمان است .
و همچنین غیر اختلافى است که در میان قرائت ها وجود دارد، زیرا قرائت هاى غیر معروفى است که از صحابه و تابعین روایت شده که با قرائت معروف اختلاف دارد که اگر همه آنها را حساب کنیم به هزار یا بیش از آن بالغ مى شود.
2 - دلیل دوم ایشان اعتبار عقلى است ، به این بیان که عقل بعید مى داند قرآنى به دست غیر معصوم جمع آورى شود و هیچ اشتباه و غلطى در آن وجود نداشته باشد و عینا موافق واقع از کار در آید.
3 - روایتى است از عامه و خاصه که : على(علیه السلام) بعد از رحلت رسول خدا(صلى الله علیه و آله و سلم) از مردم کناره گیرى کرد، و بیرون نمى آمد مگر براى نماز تا آنکه قرآن را جمع آورى نمود آنگاه آن را به مردم ارائه داد، و اعلام کرد که این همان قرآنى است که خداوند بر پیغمبرش نازل فرموده و من آن را جمع آورى کردم . مردم او را رد کردند و قرآن او را نپذیرفتند، و به قرآنى که زید بن ثابت جمع کرده بود اکتفاء کردند. و اگر این دو قرآن عین هم بودند این حرف معنى نداشت و اصلا معنا نداشت که آن جناب قرآن را آورده اعلام کند که این همان قرآنى است که خداى تعالى بر پیغمبر اکرم نازل نموده ،
با اینکه میدانیم على(علیه السلام) بعد از رسول خدا(صلى الله علیه و آله و سلم) داناترین مسلمانان به کتاب الله بود، و لذا رسول خدا(صلى الله علیه و آله و سلم) در حدیث ثقلین مردم را به او ارجاع داده و علاوه در حق آن جناب فرموده :(على با حق است و حق با على است).
دلیل چهارم قائلین به تحریف : تکرار حوادث مربوط به بنىاسرائیل در امت اسلام .
4 - روایاتى است که مى گوید: در این امت نیز آنچه در بنى اسرائیل واقع شده واقع مى شود و طابق النعل بالنعل رخ مى دهد و یکى از که در بنى اسرائیل اتفاق افتاد تحریف کتابشان بود که قرآن و روایات ما بدان تصریح دارد، ناگزیر باید در این امت هم اتفاق بیفتد و کتاب این امت یعنى قرآن کریم هم باید تحریف شود( و گر نه آن روایات درست در نمى آید).
در صحیح بخارى از ابى سعید خدرى روایت کرده که رسول خدا(صلى الله علیه و آله و سلم) فرمود: به زودى سنتهاى اقوام گذشته را وجب به وجب ، و ذراع به ذراع پیروى خواهید کرد، حتى اگر آنها به سوراخ سوسمار رفته باشند، شما هم مى روید. گفتیم یا رسول الله(صلى الله علیه و آله و سلم) پدر و مادران یهود و نصارى خود را پیروى مى کنیم ؟ فرمود: پس چه کسى را؟.
این روایت مستفیض است و در جوامع حدیث از عده اى از صحابه مانند ابى سعید خدرى - که قبلا روایتش نقل شد - و ابى هریره ، عبد الله عمر، ابن عباس ، حذیفه ، عبد الله بن مسعود سهل بن سعد، عمر بن عوف ، و عمرو بن عاص ، شداد بن اوس و مستورد بن شداد، در عباراتى قریب المعنى نقل کرده اند.
و نیز این روایت بطور مستفیض از طرق شیعه از عده اى امامان اهل بیت(علیهمالسلام) از رسول خدا(صلى الله علیه و آله و سلم) روایت شده . همچنانکه قمى در تفسیر خود از آن جناب آورده که فرموده : راهى که پیشینیان رفتند شما نیز طابق النعل بالنعل و مو به مو خواهید رفت و حتى راه آنان را یک وجب و یک ذراع و یک(باع) هم تخطى نمى کنید، تا آنجا که اگر آنها به سوراخ سوسمارى رفته باشند شما هم خواهید رفت . پرسیدند یا رسول الله(صلى الله علیه و آله و سلم) مقصود شما از گذشتگان ، یهود و نصارى است ؟ فرمود: پس کیست ؟ بزودى عروه و دست آویزهاى اسلام را یکى پس از دیگرى پاره خواهید کرد و اولین چیزى که آن را از دست مى دهید امانت و آخرین آنها نماز است .
بیان ضعف استدلال به اجماع براى اثبات عدم وقوع تحریف قرآن و زیاد شدن در آن
اما جواب از استدلال ایشان به اجماع امت بر عدم تحریف به زیاده ، این است که اجماع امت ، حجتى است مدخوله ، براى اینکه حجت بودنش مستلزم دور است .
توضیح اینکه : اجماع به خودى خود حجت عقلى یقینى نیست ، بلکه آن کسانى که اجماع را به عنوان یک حجت شرعى معتبر مى دانند قائلند به اینکه در صورتى که اعتقاد آور براى انسان باشد فقط اعتقادى ظنى خواهد بود( نه قطعى)