background
يَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَيْرَ الْأَرْضِ وَالسَّمَاوَاتُ ۖ وَبَرَزُوا لِلَّهِ الْوَاحِدِ الْقَهَّارِ
روزى كه زمين به غير اين زمين، و آسمانها [به غير اين آسمانها] مبدل گردد، و [مردم‌] در برابر خداى يگانه قهار ظاهر شوند.
آیه 48 سوره إِبْرَاهِيم

بیان آیات

بعد از آنکه در آیات قبل بشر را انذار نمود و بشارت داد و به صراط خود دعوت نمود و فهمانید که همه اینها بخاطر اینست که خدا عزیز و حمید است ، اینک در آیه اول از آیات مورد بحث آن مطالب را به آیه اى ختم نموده که در حقیقت جواب از توهمى است که ممکن است بعضى فکر کنند که اگر این حرفها درست است و راستى این دعوت ، دعوت نبوى و از ناحیه پروردگارى عزیز و حمید است ، پس چرا مى بینیم این ستمکاران همچنان سرگرم تمتعات خویشند؟ و چرا آن خداى عزیز و حمید ایشان را به ظلمشان نمى گیرد؟ و به دهان متخلفین از دعوت این پیغمبر و مخالفین او لجام نمى زند؟ اگر آن خدا، خدایى غافل و بى خبر از اعمال ایشان است و یا خدایى است که خودش وعده خود را خلف مى کند، و پیغمبران خود را که وعده نصرتشان داده بود یارى نمى نماید که چنین خدایى قابل پرستش نیست .

پاسخ به یک توهم : خداوند از ستمکارانغافل نیست !

در آیه مزبور از این توهم جواب داده که :نه خداى تعالى از آنچه ستمکاران مى کنند غافل نیست و وعده اى را هم که به پیغمبرانش ‍ داده خلف نمى کند.و چگونه غافل است و خلف وعده مى کند با اینکه او داناى به

مکر و عزیزى صاحب انتقام است ، بلکه اگر آنها را به خشم خود نمى گیرد براى این است که مى خواهد عذابشان را براى روز سختى تاخیر بیندازد، و آن روز جزاست .علاوه بر اینکه در همین دنیا هم آنها را عذاب خواهد کرد، همچنانکه امتهاى گذشته را هلاک نمود.

و آنگاه سوره مورد بحث را به آیه زیر که جامع ترین آیات نسبت به غرض این سوره است ختم نموده و فرموده است :(هذا بلاغ للناس و لینذروا به و لیعلموا انما هو اله واحد و لیذکر اولوا الالباب) که بیانش به زودى خواهد آمد - ان شاء الله .

و لا تحسبن الله غافلا عما یعمل الظالمون ...و افئدتهم هواء

کلمه(تشخص) از(شخص) به معناى باز ایستادن حدقه چشم است . و(مهطع) از(هطع) به معناى این است که شتر سر خود را بلند کرد.و همچنین(مقنع) از(اقنع) است که آن نیز به معناى سربلند کردن است .و معناى اینکه فرمود:(لا یرتد الیهم طرفهم) این است که از شدت هول و ترس از آنچه مى بینند قادر نیستند چشم خود را بگردانند.و معناى(افئدتهم هواء) این است که از شدت و وحشت قیامت دلهایشان از تعقل و تدبیر خالى مى شود.و یا به کلى عقلشان را زایل مى سازد.

و معناى آیه اینست که :تو از اینکه مى بینى ستمکاران غرق در عیش و هوسرانى و سرگرم فساد انگیختن در زمینند مپندار که خدا از آن چه مى کنند غافل است ، بلکه ایشان را مهلت داده و عذابشان را تاخیر انداخته براى فرا رسیدن روزى که چشم ها در حدقه از حرکت باز مى ایستد، در حالى که همینها گردن مى کشند و چشمها خیره مى کنند و دلهایشان دهشت زده شود و از شدت موقف ، حیله و تدبیر را از یاد مى برند.این آیه براى ستمکاران انذار و براى دیگران جنبه تسلیت را دارد.

وانذر الناس یوم یاتیهم العذاب ...

این آیه انذار بعد از انذار است که البته میان این دو انذار از دو جهت تفاوت است :

جهت اول اینکه انذار در دو آیه قبلى انذار به عذابى است که خداوند براى روز قیامت آماده کرده است ، و اما انذار در این آیه و ما بعد آن ، انذار به عذاب استیصال دنیوى است ، و از شواهدى که بر این معنا دلالت دارد جمله(فیقول الذین ظلموا ربنا اخرنا الى اجل قریب ...)است .

و از همینجا روشن مى شود اینکه بعضى گفته اند(منظور از این روز، روز قیامت است) وجهى ندارد.و همچنین اینکه بعضى دیگر گفته اند(منظور از آن ، روز مرگ است).

عذاب استیصالشامل مؤ منین نمى شود

جهت دوم اینکه انذار اول انذار به عذاب قطعى است که هیچ قدرتى آن را از ستمکاران و حتى از یک فرد ستمکار بر نمى گرداند، بخلاف انذار دومى که هر چند از امت ستمکار بر نمى گردد ولى از یک فرد قابل برگشت است ، و لذا مى بینیم که خداى تعالى در انذار اولى تعبیر به(و انذر الناس) کرده ، و در دومى فرموده(فیقول الذین ظلموا)، و نفرموده(فیقولون).و این خود شاهد بر این است که افرادى از عذاب دومى که همان عذاب استیصال است استثناء مى شوند.آرى ، مومنین هیچوقت به چنین عذابى که به کلى منقرضشان کند مبتلا نمى گردند، و این عذاب مخصوص امتها است که بخاطر ظلمشان بدان دچار مى گردند، نه تمام افراد امت ، و لذامى بینیم خداى تعالى مى فرماید:(ثم ننجى رسلنا و الذین آمنوا کذلک حقا علینا ننج المومنین).

و کوتاه سخن ، جمله و انذر الناس یوم یاتیهم العذاب انذار مردم به عذاب استیصال است که نسل ستمکاران را قطع مى کند.و در تفسیر سوره یونس و غیر آن این معنا گذشت که خداى تعالى در امتهاى گذشته و حتى در امت

محمدى این قضاء را رانده که در صورت ارتکاب کفر و ستم دچارانقراضشان مى کند، و این مطلب را بارها در کلام مجیدش تکرار نموده است .

با عذاب انقراض شرک ریشه کن مى شود

و روزى که چنین عذابهایى بیاید روزیست که زمین را از آلودگى و پلیدى شرک و ظلم پاک مى کند، و دیگر به غیر از خدا کسى در روى زمین عبادت نمى شود، زیرا دعوت ، دعوت عمومى است ، و مقصود از امت هم تمامى ساکنین عالمند.و وقتى به وسیله عذاب انقراض ، شرک ریشه کن شود دیگر جز مومنین کسى باقى نمى ماند، آنوقت است که دین هر چه باشد خالص براى خدا مى شود،

همچنانکه فرموده :(و لقد کتبنا فى الزبور من بعد الذکر ان الارض یرئها عبادى الصالحون).

از آنچه گذشت جواب اشکالى که بعضى بر آیه کرده و گفته اند:(اگر مراد از عذاب در آن ، عذاب استیصال باشد با حصرى که در آیه قبلى بود و مى فرمود:(انما یوخرهم : تنها و تنها تاخیرشان مى اندازد براى روزى که دیدگان خیره شود)، منافات دارد، زیرا این آیه مى فرماید خداوند عذاب هیچ کس را در این دنیا نمى دهد) روشن مى شود، زیرا این حرف وقتى صحیح است که مقصود از عذاب در هر دو مورد یکى باشد، ولى چنین نیست ، آن عذابى که برگشت ندارد و حتى یک نفر هم از آن جان سالم بدر نمى برد عذاب قیامت است ، و همین است که منحصر به روز قیامت ، است ، و انحصارش به روز قیامت منافات ندارد با اینکه عذاب دیگرى هم در دنیا باشد.

علاوه بر اینکه انحصار، آنطور که اشکال کننده پنداشته است با آیات بسیارى که دلالت بر نزول عذاب بر امت اسلام مى کند منافات دارد.

از اینهم که بگذریم اگر آیه مورد بحث را حمل بر عذاب قیامت کنیم ، ناگزیر مى شویم از ظاهر آیات صرفنظر نموده ، دلالت سیاق را هم نادیده بگیریم ، در حالى که هیچ یک جائز نیست .

(فیقول الذین ظلموا ربنا اخرنا الى اجل قریب نجب دعوتک و نتبع الرسل) - مقصود از ظالمین آنهایى هستند که دچار عذاب استیصال

مى شوند و عذاب از آنان برگشت نمى کند.و مقصود آنان از اینکه گویند:(اخرنا الى اجل قریب) این است که خدایا ما را مدت کمى مهلت بده و اندکى بر عمر ما بیفزا تا گذشته و ما فات را جبران کنیم ، چون اگر مقصود غیر این بود نمى گفتند:(نجب دعوتک و نتبع الرسل : دعوت تو را اجابت نموده ، فرستادگان را پیروى و اطاعت کنیم).

اگر گفتند:(رسل :فرستادگان) با اینکه مى بایست گفته باشند(رسول :فرستاده) با اینکه ظاهر آیه بیان حال ظالمین این امت است ، براى این مى باشد که بفهماند ملاک در آمدن این عذاب ، حکم کردن میان هر رسول و مردم آن رسول است ، و این حکم اختصاص به یک رسول معین ندارد، همچنانکه آیه(و لکل امه رسول فاذا جاء رسولهم قضى بینهم بالقسط و هم لا یظلمون) نیز آن را افاده مى کند.

(اولم تکونوا اقسمتم من قبل ما لکم من زوال) - کلمه(اقسام) به معناى این است که گوینده ، گفتار خود را به امر شریفى - البته به جهت شرافت آن امر - پیوسته کند تا بدین وسیله صدق گفتار خود را برساند چون اگر با چنین پیوندى باز هم دروغ بگوید در حقیقت به شرافت آن امر شریف توهین نموده است ، و چون کسى را جرات چنین توهینى نیست پس شنونده مطمئن مى شود که گوینده راست مى گوید، مثل اینکه بگوید و الله من رفتم ، و یا به جان خودم مطلب از این قرار است .و در ادبیات ، قسم از محکم ترین ، وسائل تاکید شمرده مى شود.و بعید نیست که منظور از(اقسام) در این آیه کنایه باشد از اینکه گوینده ، کلام خود را قاطع و جزمى و بدون تردید بگوید.

جمله مورد بحث مقول براى قولى حذف شده است ، و تقدیر آن چنین است :(یقال لهم اولم تکونوا...) یعنى در توبیخ و اسکاتشان گفته شود:مگر شما نبودید که قبل از این ، سوگند مى خوردید(و یا بطور قطع مى گفتید):ما هرگز زایل شدنى نیستیم ، و این نیروى دفاعى و این سطوتى که داریم ما را از هر حادثه نابود کننده نجات مى بخشد، پس چطور امروز به التماس افتاده چند روزى مهلت مى خواهید؟.

و سکنتم فى مساکن الذین ظلموا انفسهم ....

این جمله عطف بر محل جمله(اقسمتم) است و معنایش این است که :و باز مگر شما نبودید که در خانه و قریه و شهر مردمى منزل کردید که آنان نیز ظلم کردند و به کیفر ظلمشان منقرض شدند.پس از دو جهت

برایتان روشن شد که این دعوت ، دعوت حقى است که سرپیچى از آن ، عذاب استیصال را به دنبال دارد:جهت اول از راه مشاهده که دیدید ما با آنها که ظلم کردند چه معامله کردیم و چگونه منقرضشان نمودیم ، و شما را در منازل آنان جاى دادیم .جهت دوم از راه بیان ، که با زدن مثلها و بیان روشنى که به سمعتان رساندیم و به وسیله خبر دادن از اینکه از عذاب استیصال ، کیفر انکار حق و سرپیچى از دعوت نبوى است حجت را بر شما تمام کردیم .

و قد مکروا مکرهم و عند الله مکره م و ان کان مکرهم لتزول منه الجبال

این آیه حال از ضمیر در جمله(فعلنا) است که در آیه قبلى قرار داشت ، و ممکن هم هست حال باشد از ضمیر(بهم). و یا بطورى که گفته شده حال از هر دو ضمیر باشد.و همه ضمیرهاى جمع به جمله(الذین ظلموا) بر مى گردد.

معناى اینکه مکر ظالمان نزد خدا است هرچند مکرشان از جا کننده کوهها باشد

و مقصود از اینکه فرمود:(و نزد خداست مکر ایشان) این است که خداى تعالى به علم و قدرت بر مکر ایشان احاطه دارد.و معلوم است که مکر وقتى مکر است که از اطلاع طرف پنهان باشد و از آن خبر نداشته باشد، و اما اگر زیر نظر او انجام بگیرد و او هم بتواند در یک چشم بهم زدن نقشه وى را به راحتى خنثى نماید دیگر مکر علیه او نیست ، بلکه مکر علیه خود مکر کننده است ،(زیرا تنها کارى که کرده مقدار دشمنى خود را به او فهمانده است) همچنانکه در قرآن کریم فرموده :(و ما یمکرون الا بانفسهم و ما یشعرون).

حرف(ان) در جمله(و ان کان مکرهم ...) بطورى که گفته اند وصلیه و به معناى(هر چند) است .و لام در(لتزول) متعلق مقدرى از قبیل(یقتضى) و یا(یوجب) و امثال آن مى باشد که کلمه مکر بر آن دلالت مى کند پس تقد یر آیه چنین است :(خداوند به مکر ایشان محیط است ، هم از آن خبر دارد و هم قادر به دفع آنست ، چه مکر آنان اندک باشد و چه به این حد از قدرت برسد که باعث از میان رفتن کوهها شود).

و با در نظر گرفتن آیه قبلى معنا چنین مى شود:برایتان معلوم شد که ما چه معامله اى با آنها کردیم و حال آنکه آنان آنچه در طاقتشان بود در

نقشه چینى و مکر بکار بردند، غافل از اینکه خدا به مکرشان احاطه دارد، هر چند هم که مکرشان عظیم تر از آنچه کردند مى بود و کوهها را از میان مى برد.

و چه بسا که گفته اند:کلمه(ان) در جمله مورد بحث وصلیه نیست ، بلکه نافیه است و لام در(لتزول) لامى است که بر سر منفى در مى آید.و(جبال) کنایه از آیات و معجزات است . و معناى جمله این است که :(مکر ایشان هرگز نخواهد توانست آیات و معجزات خدایى را که مانند کوههاى پا بر جا و غیر قابل زوالند از بین ببرد و باطل سازد) آنگاه این

تفسیر خود را به قرائت ابن مسعود که آیه را به صورت(و ما کان مکرهم ...) خوانده است تایید نموده اند.و لیکن معنایى است بعید.

البته کلمه(لتزول) به فتح اول و ضمه آخر هم قرائت شده ، و بنابر این قرائت کلمه(ان) مخففه و معنا چنین خواهد بود:(و به تحقیق که مکر ایشان از عظمت به حدى بود که کوهها را از جاى مى کند).

فلا تحسبن الله مخلف وعده رسله ان الله عزیز ذو انتقام

این جمله تفریع بر مطالب قبل است که مى فرمود:عذاب نکردن ستمکاران به خاطر تاخیر تا قیامت است ، و وقتى چنین است دیگر خیال نکن که خدا از وعده اى که بر نصرت فرستادگان خود داده خلف مى کند، اگر وعده نصرت داده وفا مى کند و اگر وعده عذاب به متخلفین داده نیز وفا مى کند.و چطور ممکن است وفا نکند و حال آنکه او عزیز و داراى انتقام شدید است . و لازمه عزت مطلقه او نیز همین است که خلف وعده نکند، چون خلف وعده یا بدین جهت است که نمى توانند وعده خود را وفا کند

و یا بدین سبب است که رایش برگشته و وضعى برایش پیش آمده که او را مجبور کرده بر خلاف حال قبلیش رفتار کند.

و خداوند، عزیز على الاطلاق است و عجز و ناتوانى در او تصور ندارد، و هیچ حالتى او را مقهور و مجبور به عمل بر خلاف حالت قبلى نمى کند چون واحد و قهار است .

و کلمه(ذو انتقام) یکى از اسماى حسناى خداى تعالى است و در چند جاى قرآن خود را به آن اسم نامیده است ، و در همه جا آن را در کنار اسم عزیز آورده ، از آن جمله فرموده :(و الله عزیز ذو انتقام). و نیز فرموده :(الیس الله بعزیز ذى انتقام) و نیز در آیه مورد بحث فرموده :(ان الله عزیز ذو انتقام).و از اینجا فهمیده مى شود که اسم(ذو انتقام) از فروعات اسم(عزیز) است .

گفتارى در معناى انتقام خدا

گفتارى در معناى انتقام خدا و انگیزه و غایت آن(ان الله عزیز ذو انتقام)

(انتقام) به معناى عقوبت است ، لیکن نه هر عقوبت بلکه عقوبت مخصوصى .

و آن این است که دشمن را به همان مقدار که تو را آزار رسانده و یا بیش از آن آزار برسانى ، که شرع اسلام بیش از آن را ممنوع نموده و فرموده :(فمن اعتدى علیکم فاعتدوا علیه بمثل ما اعتدى علیکم و اتقوا الله).

مساله انتقام یک اصل حیاتى است که همواره در میان انسانها معمول بوده ، و حتى از پاره اى حیوانات نیز حرکاتى دیده شده که بى شباهت به انتقام نیست .و به هر حال غرضى که آدمى را وادار به انتقام مى کند همیشه یک چیز نیست ، بلکه در انتقامهاى فردى غالبا رضایت خاطر و دق دل گرفتن است .وقتى کسى چیزى را از انسان سلب مى کند و یا شرى به او مى رساند در دل ، آزارى احساس ‍ مى کند که جز با تلافى خاموش نمى شود.پس در انتقامهاى فردى انگیزه آدمى احساس رنج باطنى است ، نه عقل .چون بسیارى از انتقام هاى فردى هست که عقل آن را تجویز مى کند و بسیارى هست که آن را تجویز نمى کند.بخلاف انتقام اجتماعى که همان قصاص و انواع مواخذه ها است .چون تا آنجایى که ما از سنن اجتماعى و قوانین موجود در میان اجتماعات بشرى - چه اجتماعات پیشرفته و چه عقب افتاده - بدست آورده ایم ، غالبا انگیزه انتقام ، غایت فکرى و عقلائى است ، و منظور از آن حفظ نظام اجتماعى از خطر اختلال و جلوگیرى از هرج و مرج است ، چون اگر اصل انتقام یک اصل قانونى و مشروع نبود

و اجتماعات بشرى آن را به موقع اجرا در نمى آوردند، و مجرم و جانى را در برابر جرم و جنایتش مواخذه نمى کردند، امنیت عمومى در خطر مى افتاد و آرامش و سلامتى از میان اجتماع رخت بر مى بست .

بنا بر این مى توان این قسم انتقام را یک حقى از حقوق اجتماع بشمار آورد، گو اینکه در پاره اى از موارد این قسم انتقام با قسم اول

جمع شده ، مجرم حقى را از فرد تضییع نموده و به طرف ظلمى کرده که مواخذه قانونى هم دارد، که چه بسا در بسیارى از این موارد حق اجتماع را استیفاء مى کنند، ولو اینکه حق فرد به دست صاحبش پایمال شود، یعنى خود مظلوم از حق خودش صرفنظر کند و ظالم را عفو نماید.آرى ، در این گونه موارد اجتماع از حق خود صرفنظر نمى کند.

انتقام فردى و انتقام اجتماعى

پس از آنچه گذشت ، این معنا روشن گردید که یک قسم انتقام آن انتقامى است که بر اساس احساس درونى صورت مى گیرد،

و آن انتقام فردى است که غرض از آن تنها رضایت خاطر است .و قسم دیگر انتقام ، انتقامى است که بر اساس عقل انجام مى پذیرد، و آن انتقام اجتماعى است که غرض از آن ، حفظ نظام و احقاق حق مجتمع است .

و اگر خواستى این طور تعبیر کن که :یک قسم انتقام ، حق فرد فرد اجتماع است ، و قسم دیگر حق قانون و سنت است ، زیرا قانون که مسوول تعدیل زندگى مردم است خود مانند یک فرد، سلامتى و مرض دارد و سلامتى و استقامتش اقتضاء مى کند که مجرم متخلف را کیفر کند، و همانطور که او سلامتى و آرامش و استقامت قانون را سلب نموده ، به همان مقدار قانون نیز تلافى نموده ، از او سلب آسایش مى کند.

حال که این معنا روشن شد به آسانى مى توان فهمید که هر جا در قرآن کریم و سنت ، انتقام به خدا نسبت داده شده منظور از آن ، انتقامى است که حقى از حقوق دین الهى و شریعت آسمانى(ضایع شده) باشد و به عبارت دیگر:انتقامهایى به خدا نسبت داده شده که حقى از حقوق مجتمع اسلامى(ضایع شده) باشد، هر چند که در پاره اى موارد حق فرد را هم تامین کند، مانند مواردى که شریعت و قانون دین ، داد مظلوم را از ظالم مى ستاند که در این موارد، انتقام هم حق فرد است و هم حق اجتماع .

پس کاملا روشن گردید که در این گونه موارد نباید توهم کرد که مقصود خدا از انتقام ، رضایت خاطر است ، چون ساحت او مقدس و مقامش عزیزتر از این است که از ناحیه جرم مجرمین و معصیت گنهکاران متضرر شود و از اطاعت مطیعین منتفع گردد.

بیان بطلان یک اشکال در ارتباط با انتقام گرفتن خداوند

پس با توضیح فوق ، سقوط و ابطال این اشکال ظاهر مى شود که :(انتقام همواره به منظور رضایت خاطر و دق دل گرفتن است)؟ چون وقتى مى دانیم که خداوند از هیچ عملى از اعمال خوب و بد بندگانش منتفع و متضرر نمى شود، دیگر نمى توانیم نسبت انتقام به او بدهیم ، همچنانکه نمى توانیم عذاب خالد و ابدى را با حفظ اعتقاد به غیر متناهى بودن رحمتش توجیه کنیم .و چطور توجیه کنیم با اینکه انسان هاى رحمدل را مى بینیم که به مجرم خود که از روى نادانى او را مخالفت نموده است ، رحم نموده ، از عذابش صرفنظر مى کنند، با اینکه رحمت انسان هاى رحمدل متناهى است و این خود خداى تعالى است که در مقام توصیف انسان که یکى از مخلوقات اوست و به وضع او کمال آگاهى را دارد مى فرماید:(انه کان ظلوما جهولا).

و وجه سقوطش این است که این اشکال در حقیقت خلط میان انتقام فردى و اجتماعى است ، و انتقامى که براى خدا اثبات مى کنیم انتقام اجتماعى است ، نه فردى ، تا مستلزم تشفى قلب باشد، همچنانکه اشکالش در باره رحمت خدا خلط میان رحمت قلبى و نفسانى است ، با رحمت عقلى که عبارتست از تتمیم ناقص و تکمیل کمبود افرادى که استعداد آن را دارند.

و لذا مى بینیم عذاب خلق ، همواره در باره جرمهایى است که استعداد رحمت و امکان افاضه را از بین مى برد، همچنانکه فرموده است :(بلى من کسب سیئه و احاطت به خطیئته فاولئک اصحاب النار هم فیها خالدون). در این جا نکته اى است که تذکرش لازم است ، و آن اینست :معنایى که

ما براى انتقام منسوب به خداى تعالى کردیم معنایى است که بر مسلک مجازات و ثواب و عقاب تمام مى شود و اما اگر زندگى آخرت را نتیجه اعمال دنیا بدانیم ، برگشت معناى انتقام الهى به تجسم صورتهاى زشت و ناراحت کننده از ملکات زشتى است که در دنیا در اثر تکرار گناهان در آدمى پدید آمده است .ساده تر اینکه عقاب و همچنین ثوابهاى آخرت بنا بر نظریه دوم عبارت مى شود از همان ملکات فاضله و یا ملکات زشتى که در اثر تکرار نیکى ها و بدى ها در نفس آدمى صورت مى بندد.همین صورت

ها در آخرت شکل عذاب و ثواب به خود مى گیرد،(و همین معنا عبارت مى شود از انتقام الهى) و ما در جلد اول این کتاب در ذیل آیه(ان الله لا یستحیى ان یضرب مثلا ما...) پیرامون(جزاى اعمال) راجع به این مطلب بحث کردیم .

یوم تبدل الارض غیر الارض و السموات و برزوا لله الواحد القهار

ظرف(یوم) متعلق است به کلمه(ذو انتقام) یعنى در آن روز داراى انتقام است .و اگر انتقام خداى تعالى را به روز قیامت اختصاص داده با اینکه خداى تعالى همیشه داراى انتقام است ، بدین جهت است که انتقام آن روز خدا عالى ترین جلوه هاى انتقام را دارد، همچنان که اگر در جمله(برزوا لله الواحد القهار) و در آیه(و الامر یومئذ لله و آیه ما لکم من الله من عاصم) ظهور براى خدا، و مالکیت خدا، و نداشتن پناهى جز خدا، و چیزهاى دیگرى را در آیات دیگر به روز قیامت اختصاص داده به همین مناسبت بوده است ،

و مکرر و در موارد مختلفى این معنا را خاطرنشان ساخته ایم .

و ظاهرا الف و لام در کلمه(الارض) در هر دو جا و در کلمه(السموات) الف و لام عهد است و(سماوات) عطف بر(ارض) اولى است .و با در نظر گرفتن الف و لام عهد و واو عاطفه تقدیر آیه چنین مى شود:(یوم تبدل هذه الارض غیر هذه الارض و تبدل هذه السموات غیر هذه السموات : روزى که این زمین بغیر این زمین مبدل شود و این آسمانها به آسمانهایى غیر این مبدل مى گردد).

اقوال گوناگون مفسرین در معناى مبدل شدن زمین و آسمانها

مفسرین در معناى مبدل شدن زمین و آسمانها اقوال مختلفى دارند:

بعضى گفته اند:آن روز زمین نقره و آسمان طلا مى شود.

چه بسا تعبیر کرده اند که زمین مانند نقره پاک و آسمان مانند طلا درخشان مى شود.

بعضى دیگر گفته اند:زمین جهنم و آسمان بهشت مى شود.

یکى دیگر گفته :زمین یکپارچه نان خوش طعمى مى شود که مردم در طول روز قیامت از آن مى خورند.

دیگرى گفته :زمین براى هر کسى به مقتضاى حال او مبدل مى شود.براى مومنین به صورت نانى در مى آید که در طول روز عرصات از آن مى خورند و براى بعضى دیگر نقره ، و براى کفار آتش مى شود.

عده اى گفته اند:مقصود از تبدیل زمین کم و زیاد شدن آن است .به این معنا که کوهها و تپه ها و گودیها و درختان همه از بین رفته ، زمین مانند سفره ، گسترده تخت مى شود، و دگرگونى آسمانها به این است که آفتاب و ماه و ستارگان از بین مى روند، و خلاصه آنچه در زمین و آسمانست وضعش عوض مى شود.

و منشا این اختلاف در تفسیر تبدیل ، اختلاف روایاتى است که در تفسیر این آیه آمده است .و اختلاف روایات در صورتى که معتبر باشند، خود بهترین شاهد است بر اینکه ظاهر آیه شریفه مقصود نیست ، و این روایات به عنوان مثل آمده است .

دقت کافى در آیاتى که پیرامون تبدیل آسمانها و زمین بحث مى کند این معنا را مى رساند که این مساله در عظمت به مثابه اى نیست که در تصور بگنجد، و هر چه در آن باره فکر کنیم - مثلا تصور کنیم زمین نقره و آسمان طلاشود و یا بلندیها و پستى هاى زمین یکسان گردد و یا کره زمین یک پارچه نان پخته گردد باز آنچه را که هست تصور نکرده ایم .

و این گونه تعبیرها تنها در روایات نیست ، بلکه در آیات کریمه قرآن نیز آمده است ، مانند آیه(و اشرقت الارض بنور ربها) و آیه(و سیرت الجبال فکانت سرابا) و آیه(و ترى الجبال تحسبها جامده و هى تمر مرالسحاب) - البته در صورتى که مربوط به قیامت باشد - و همچنین آیاتى دیگر، که مانند روایات از نظامى خبر مى دهد که ربط و شباهتى به نظام معهود دنیوى ندارد، چون پر واضح است که روشن شدن زمین به نور پروردگارش غیر از روشن شدن به نور آفتاب و ستارگان است .و همچنین سیر و به راه افتادن کوهها در آن روز غیر از سیر در این نشاه است ، زیرا سیر کوه در این نشاه نتیجه اش متلاشى شدن و از بین رفتن آنست ، نه سراب شدن آن ، همچنین بقیه آیات وارده در باب قیامت .و ما امیدواریم خداى سبحان توفیقمان دهد که در این معانى بحث مفصلى ایراد کنیم - ان شاء الله تعالى .

معناى بروز و ظهور خلق براى خداوند در روز قیامت(و برزو الله الواحد القهار)

و معناى بروزشان براى واحد قهار با اینکه تمامى موجودات همیشه براى خداى تعالى ظاهر و غیر مخفى است ، این است که آن روز تمامى علل و اسبابى که آنها را از خدایشان محجوب مى کرد از کار افتاده ، دیگر آن روز، با دید دنیائیشان هیچ یک از آن اسباب را که در دنیا اختیار و سرپرستى آنان را در دست داشت نمى بینند، تنها و تنها سبب مستقلى که موثر در ایشان باشد خداى را خواهند یافت ، همچنان که آیات بسیارى بر این معنا دلالت دارد و مى رساند که در قیامت مردم به هیچ جا ملتفت نشده و به هیچ جهتى روى نمى آورند، نه با بدنهایشان و نه با دلهایشان ، و نیز به احوال آن روزشان و به احوال و اعمال گذشته شان توجه نمى کنند، الا اینکه خداى سبحان را حاضر و شاهد و مهیمن و محیط بر آن مى یابند.

دلیل بر این معانى که گفتیم توصیف خداى سبحان است در آیه مورد بحث به(واحد قهار) که این توصیف به نوعى غلبه و تسلط اشعار دارد، پس بروز مردم براى خدا در آن روز ناشى از این است که خدا یکتاست ، و تنها اوست که وجود هر چیز قائم به او است ، و تنها اوست که هر موثرى غیر خودش را خرد مى کند، پس چیزى میان خدا و ایشان حائل نیست ، و چون حائل نیست پس ایشان براى خدا بارزند، آنهم بارز مطلق .

و ترى المجرمین یومئذ مقرنین فى الاصفاد سرابیلهم من قطران و تغشى وجوههم النار

کلمه(مقرنین) از ماده(تقرین) است که به معناى جمع نمودن چیزى است با فرد دوم همان چیز(و خلاصه قرین کردن میان دو چیز است).و کلمه(اصفاد) جمع(صفد) است که به معناى غل و زنجیر مى باشد که با آن دستها را به گردن مى بندند.ممکن هم هست به معناى مطلق زنجیر باشد که دو نفر اسیر را با هم جمع مى کند و قرین مى سازد.و کلمه(سرابیل) جمع(سربال) است که به معناى پیراهن مى باشد.و کلمه قطران چیزى سیاه رنگ و بدبو است که به شتران مى مالند، و در قیامت آن قدر بر بدن مجرمین مى مالند که مانند پیراهن بدنشان را بپوشاند.و کلمه(تغشى) از(غشاوه) - به فتح غین - به معناى پوشیدن مى باشد.وقتى گفته مى شود:(غشى ، یغشى ، غشاوه) یعنى آن را پوشانید و در لفافه پیچید، و معناى این دو آیه روشن است .

پاداش و کیفر هر نفسى همان کرده هاى نیک و بد خود او است

لیجزى الله کل نفس ما کسبت ان الله سریع الحساب

معناى آیه روشن است .و ظاهر این آیه دلالت مى کند بر اینکه پاداش و کیفر هر نفسى همان کرده هاى نیک و بد خود اوست ، چیزى که هست صورتش فرق کند.بنا بر این ، آیه مورد بحث جزو آیاتى است که اوضاع و احوال قیامت را نتیجه اعمال دنیا مى داند.

آیه شریفه نخست جزاى اعمال را در روز جزاء بیان نموده و سپس انتقام اخروى خدا را معنا مى کند و مى فهماند که انتقام او از قبیل شکنجه دادن مجرم بخاطر رضایت خاطر نیست ، بلکه از باب به ثمر رساندن کشته اعمال است .و به عبارت دیگر از باب رساندن هر کسى به عمل خویش است .

و اگر این معنا را با جمله(ان الله سریع الحساب) تعلیل نموده ، براى اشاره به این نکته است که پاداش مذکور بدون فاصله و مهلت انجام مى شود،

چیزى که هست ظرف ظهور و تحققش آن روز است .و یا خواسته است بفهماند که حکم جزاء و نوشتن آن سریع و دوش به دوش ‍ عمل است الا آنکه ظهور و تحقق جزاء در قیامت واقع مى شود.و برگشت هر دو احتمال در حقیقت به یک معنا است .

هذا بلاغ للناس و لینذروا به و لیعلموا انما هو اله واحد و لیذکر اولوا الالباب

کلمه(بلاغ) - بطورى که راغب گفته - به معناى تبلیغ و یا به قول بعضى دیگر به معناى کفایت است .

و این آیه خاتمه سوره ابراهیم(علیه السلام) است ، و مناسب تر آنست که کلمه(هذا) را اشاره به مطالب سوره بگیریم نه به مجموع قرآن - چنانکه بعضى پنداشته اند - و نه به آیه(و لا تحسبن الله غافلا عما یعمل الظالمون) و آیات بعد از آن تا آخر سوره - چنانکه بعضى دیگر پنداشته اند.

حرف لام در جمله(لینذروا به ...) لام غایت و عطف است بر لام دیگرى که در تقدیر است و به خاطر فخامت و عظمت امر حذف شده ، چون آن قدر عظیم الشان است که فهم مردم به آن احاطه نمى یابد و آن قدر مشتمل بر اسرار الهى است که مردم طاقت درک آن را ندارند، و عقول بشر تنها مى تواند نتائج آن اسرار را درک کند، و آن همین انذارى است که گوشزدشان مى شود.و خلاصه کلام اینکه :عظمت آن اسرار به حدى است که ممکن نیست آن را در قالب الفاظ که تنها راه تفهیم حقایق است گنجانید.آنچه ممکن است این است که بشر را از آنها ترسانیده ، به وحدانیت خدا آگاه ساخت و مومنین را متذکر نمود و همین هم بس است ، زیرا منظور اتمام حجت به وسیله آیات توحید است .آن که به خدا ایمان ندارد با شنیدن آن آیات حجت برایش تمام مى شود و آن که ایمان دارد از همین آیات توحید به معارف الهى آشنا مى شود و نیز مومنین متذکر مى شوند.

و با در نظر گرفتن این بیان ، آیات آخر سوره با آیات اول آن مرتبط و متطابق مى شوند.در اول سوره فرمود:(کتاب انزلناه الیک لتخرج النا س من الظلمات الى النور باذن ربهم الى صراط العزیز الحمید) - کتابى است که بر تو نازل کردیم تا مردم را به اذن پروردگارشان از ظلمتها به سوى نور، به سوى راه خداى عزیز و حمید بیرون آرى)

و ما در ذیل آن گفتیم که مدلول آن مامور شدن رسول خدا(صلى الله علیه و آله و سلم) به دعوت و تبلیغ به سوى راه خداست بعنوان اینکه خدا پروردگار عزیز و حمید ایشان است ، و بدین وسیله مردم را از ظلمتها به سوى نور بیرون مى آورد.حال اگر پذیرفتند و ایمان آوردند، از

ظلمتهاى کفر به سوى ایمان بیرون شده اند، و اگر نپذیرفتند انذارشان کند، و بر توحید حق تعالى واقفشان سازد و جهلشان را مبدل به علم نماید که این خود نیز نوعى بیرون کردن از ظلمت به نور است ، و لو اینکه به ضرر آنها تمام مى شود(چون انکار دعوت یک پیغمبر از روى جهل با انکار از روى علم و عمد یکسان نیست) ولى در هر دو حال دعوت پیغمبر انذار مردم است .چیزى که هست نسبت به عموم انذار و اعلام وحدانیت خداست ، و بس ، ولى نسبت به خصوص مومنین تذکر هم هست .

بحث روایتى

(روایتى درباره تبدیل زمین در قیامت در ذیل آیه :(یومتبدل الارض غیر الارض ...)

در معانى الاخبار به سند خود از ثوبان نقل کرده که مردى یهودى خدمت رسول خدا(صلى الله علیه و آله و سلم) آمد و عرض ‍ کرد:اى محمد!.ثوبان ناراحت شد و او را با پایش بلند کرد و گفت بگو:یا رسول الله .یهودى در جوابش گفت :من او را جز به اسمى که خانواده اش برایش گذاشته اند صدا نمى زنم .آنگاه گفت :به من خبر بده از این کلام خدا که گفته است :(یوم تبدل الارض غیر الارض و السموات)، در آن روز مردم کجا هستند؟ رسول خدا فرمود:در ظلمت پایین تر از محشر.پرسید:اولین چیزى که اهل بهشت در هنگام ورودشان مى خورند چیست ؟ فرمود:جگر ماهى .پرسید:بعد از آن اولین شربتى که مى آشامند چیست ؟ فرمود:سلسبیل .گفت :درست گفتى اى محمد.

مؤ لف :این روایت را الدر المنثور از مسلم و ابن جریر و حاکم و بیهقى - در کتاب الدلائل - از ثوبان نقل کرده است ، اما تا کلمه(در ظلمت)، البته از عده اى از عایشه روایت شده که خود او از رسول خدا(صلى الله علیه و آله و سلم) این سوال را کرد، و حضرت در جوابش فرمود:آن روز مردم در صراطند.

و در تفسیر عیاشى از ثویر بن ابى فاخته از حسین بن على(علیهماالسلام)

روایت آورده که در معناى(تبدل الارض غیر الارض) فرموده است :به زمینى عوض مى شود که روى آن گناهى نشده است ، و زمینى است بارز، یعنى کوه و نبات ندارد، مانند روز نخستى که خدا آن را گسترده کرده بود.

مؤ لف :این روایت را قمى در تفسیر خود آورده .و از آن بر مى آید که در روز پیدایش زمین ، کوه و پستى و بلندى و همچنین روییدنى در زمین نبوده است ، و پس از اتمام خلقت آن ، این چیرها در زمین پیدا شده است .

و در الدر المنثور است که بزار، ابن منذر، طبرانى ، ابن مردویه و بیهقى در کتاب(البعث) از ابن مسعود روایت کرده اند که گفت :رسول خدا(صلى الله علیه و آله و سلم) در تفسیر آیه(تبدل الارض غیر الارض) فرمود:زمینى سفید رنگ مانند نقره که در آن هیچ خونى به حرام ریخته نشده و هیچ گناهى در آن نشده باشد.

مؤ لف :الدر المنثور این روایت را از ابن مردویه از على(علیه السلام) از آن جناب نیز نقل کرده است .

باز در همان کتابست که ابن ابى الدنیا در کتاب(صفه الجنه) و ابن

جریر، ابن منذر و ابن ابى حاتم از على بن ابى طالب نقل کرده اند که در ذیل آیه تبدل الارض غیر الارض فرموده است :زمینى از نقره و آسمانى از طلا.

مؤ لف :بعضى از مفسرین ، کلام على(علیه السلام) را حمل بر تشبیه کرده اند، همچنان که در حدیث ابن مسعود هم دیدید که داشت :زمینى چون نقره .

روایاتى که مى گوید زمین در قیامت مبدل به نان مى شود

و در کافى به سند خود از زراره از امام باقر(علیه السلام) روایت کرده که گفت :ابرش کلبى از آن حضرت از آیه(یوم تبدل الارض ‍ غیر الارض) سوال کرد، امام فرمود:زمین مبدل به نانى پاکیزه مى شود که مردم از آن مى خورند تا رسیدگى به حسابها تمام شود.ابرش مى گوید:پرسیدم

آخر آن روز مردم در گرفتارى محشرند، کجا حال و حوصله نان خوردن دارند؟ فرمود:چطور آنهایى که در آتشند عذاب آتش از خوردن ضریع و آشامیدن حمیم بازشان نمى دارد، آنوقت محشر، محشریان را از خوردن باز مى دارد؟.

مؤ لف :اینکه فرمود:زمین مبدل به نانى پاکیزه مى شود احتمال دارد از باب تشبیه باشد همچنان که از خبرى که اینک مى خوانید همین معنا بر مى آید.

در ارشاد مفید و احتجاج طبرسى از عبد الرحمان بن عبد الله زهرى ، روایت آمده که :زمانى هشام بن عبد الملک به زیارت خانه خدا آمده بود، وقتى وارد مسجد الحرام شد تکیه بر دست پسر سالم ، غلام خود کرده بود، و اتفاقا امام باقر(علیه السلام) هم در مسجد نشسته بود.سالم غلام هشام به او گفت :یا امیر المومنین !این محمد بن على است که اینجا نشسته .گفت :این همانست که مردم عراق مفتون و شیفته اویند؟ گفت آرى .گفت :نزد او برو و بگو امیر المومنین مى گوید مردم در قیامت تا تمام شدن حساب چه مى خورند و چه مى آشامند؟ امام باقر(علیه السلام) فرمود:مردم در سرزمینى محشور مى شوند که مانند قرص نانى پاکیزه است و در آن نهرها جارى است ، هم مى خورند و هم مى آشامند تا حسابها پایان پذیرد.

راوى مى گوید:هشام از شنیدن این پاسخ خوشحال شد و پنداشت که مى تواند با یک اشکال دیگر بر آن جناب غلبه کند.گفت الله اکبر!برو بگو آن روز موقف محشر کجا مى گذارد کسى به فکر خوردن و آشامیدن بیفتد؟ امام باقر در پاسخ واسطه فرمود:آتش سخت تر است یا موقف حساب ؟ اهل آتش غذا مى چشند و آشامیدنى مى آشامند، و عذاب آتش از این کار بازشان نمى دارد، به اهل بهشت خطاب مى کنند که براى ما آب و یا از آن نعمت ها که خدا روزیتان کرده بیاورید.هشام بعد از شنیدن این جواب ساکت شد و دیگر نتوانست چیزى بگوید.

و در الدر المنثور استکه :ابن مردویه از افلح غلام ابى ایوب ، روایت کرده که

گفت :مردى از یهود نزد رسول خدا(صلى الله علیه و آله و سلم) آمد و از معناى آیه(یوم تبدل الارض غیر الارض) پرسش کرد و گفت :آنچیزى که زمین به آن عوض مى شود چیست ؟ فرمود قرص نانى است .یهودى

گفت :پدرم فدایت باد!در مکه است ؟ رسول خدا(صلى الله علیه و آله و سلم) خندید آنگاه فرمود:خدا یهود را بکشد!هیچ میدانید معناى(در مکه) چیست ؟ در مکه به معناى نان خالص و یا مغز نان است .

و در همان کتاب است که :احمد، ابن جریر، ابن ابى حاتم و ابو نعیم - در کتاب الدلائل - از ابى ایوب انصارى روایت کرده اند که گفت : یکى از علماى یهود نزد رسول خدا(صلى الله علیه و آله و سلم) آمد و عرض کرد:به من خبر ده از معناى کلام خدا که مى فرماید:(یوم تبدل الارض غیر الارض) آن روز خلایق کجا هستند؟ فرمود مهمانان خدایند و هیچ چیز خدا را عاجز نمى کند.

مؤ لف : اختلاف روایات در تفسیر(تبدیل زمین) خالى از این دلالت نیست که مقصود از همه آنها مثال است که به منظور تقریب ذهن زده شده ، و گر نه آنچه مسلم از معناى تبدیل است این است که آن روز هم ، حقیقت زمین و آسمان تفاوتى پیدا نمى کنند، چیزى که هست نظام آخرتى آنها با نظام دنیائیشان فرق مى کند.

روایتى از امام باقر(ع) در ترتیت خلقت آسمانها و زمین

و در معانى الاخبار به سند خود از محمد بن مسلم روایت کرده که گفت :از امام باقر(علیه السلام) شنیدم که فرمود: خداوند عز و جل از روزى که زمین را خلق کرده تاکنون هفت عالم آفریده که هیچ یک از آنها از نوع بنى آدم نبودند، همه آنها را از خود زمین خلق کرد و در زمین منزل داد و هر یک را بعد از انقراض عالم قبلیش خلق کرد.

و بعد از آن هفت عالم ، خلقت این عالم( عالم بشریت) را شروع کرد، و اولین فرد بشر یعنى آدم را آفرید و ذریه او را از او خلق فرمود. نه ، به خدا سوگند از آن روز که خداوند بهشت را خلق کرده از ارواح مؤ منین خالى نبوده ، و از آن روز که آتش دوزخ را آفریده از ارواح کفار و گنهکاران خالى نبوده است . آرى ، شماها شاید خیال کنید که وقتى قیامت شد و بدنهاى اهل بهشت با ارواحشان به بهشت رفتند و بدنهاى اهل جهنم با ارواحشان در آتش داخل شدند دیگر بساط خلقت برچیده شده ، کسى در روى زمین او را بندگى نمى کند، و او خلقى را براى بندگى و توحیدش نمى آفریند؟ نه چنین نیست ، بلکه به خداوند قسم که او خلقى را بدون نر و ماده اى قبلى مى آفریند تا او را به یکتایى بپرستند و تعظیم کنند. و براى ایشان زمینى خلق مى کند تا بر پشت خود حملشان کند. و آسمانى خلق مى کند تا بر آنان سایه بیفکند، آیا مگر جز این است که خداى تعالى فرموده :(یوم تبدل الارض غیر الارض و السموات) و نیز فرموده :(افعیینا بالخلق الاول بل هم فى لبس من خلق جدید).

مؤ لف : نظیر این روایت را عیاشى در تفسیر خود از محمد بن مسلم از آن جناب نقل کرده و این روایت مطلبى را میگوید که در هیچ یک از روایات قبلى نبود.

و در تفسیر قمى در ذیل(یوم تبدل الارض غیر الارض) نقل کرده که معصوم فرمود: زمین به صورت نانى سفید در مى آید که مؤ منین در موقف قیامت از آن میخورند. و در ذیل جمله(و ترى المجرمین یومئذ مقرنین فى الاصفاد) فرمود: بعضى با بعضى دیگر نزدیک مى شوند.(سرابیلهم من قطران) مقصود از(سرابیل) پیراهن است .

قمى گفته است : در روایت ابى الجارود از امام باقر(علیه السلام) آمده که : در ذیل جمله(سرابیلهم من قطران) فرموده : قطران مس ‍ داغ شده است که از شدت حرارت آب شده باشد، همچنان که خداى عز و جل فرموده : و(تغشى وجوههم النار) یعنى آن مس ‍ گداخته جامه آنها مى شود و آتش دلهایشان را مى پوشاند.

مؤ لف : یعنى مقصود از مجموع دو جمله(سرابیلهم من قطران) و جمله(تغشى وجوههم النار) بیان این معناست که بدنهاى اهل جهنم با مس گداخته و صورتهایشان با آتش پوشیده شده است .