background
رَبَّنَا اغْفِرْ لِي وَلِوَالِدَيَّ وَلِلْمُؤْمِنِينَ يَوْمَ يَقُومُ الْحِسَابُ
پروردگارا، روزى كه حساب برپا مى‌شود، بر من و پدر و مادرم و بر مؤمنان ببخشاى.»
آیه 41 سوره إِبْرَاهِيم

بیان آیات

انعام به فرزندان ابراهیم(ع)، نمونه اى دیگر از انعام هاى خداى عزیز و حمید

این آیات بعد از تذکرى که در آیات گذشته یعنى از آیه( و اذ قال موسى لقومه اذکروا نعمه الله علیکم اذ انجیکم من آل فرعون ...) به بعد مى داد، براى بار دوم نعمتهایى را تذکر مى دهد، و نخست نعمتهایى را که خداى سبحان به عموم بندگان مومنش - که همان بنى اسرائیل از ولد ابراهیم باشند - داده یادآورى مى کند و سپس نعمتهاى دیگرش را که به دودمان دیگر از نسل ابراهیم یعنى فرزند اسماعیل ارزانى داشته خاطرنشان مى سازد، و آن نعمتها عبارتست از همان که ابراهیم(علیه السلام) در دعاى خود از خداى تعالى درخواست نموده و گفته بود( رب اجعل هذا البلد آمنا...) که یکى از آنها طلب توفیق بر اجتناب از بت پرستى و یکى نعمت امنیت مکه و یکى تمایل دلها به سوى اهل مکه و یکى برخوردارى آنان از میوه ها، و غیر آنست ، و همه آنها بدین جهت که(عزیز) و(حمید) بودن خدا را اثبات کند، خاطر نشان شده است .

و اذ قال ابراهیم رب اجعل هذا البلد آمنا

یعنى بیاد آور آنوقتى که ابراهیم چنین و چنان گفت .کلمه(هذا) اشاره به مکه است - که خدا روز به روز بر حرمتش ‍ بیفزاید.

خداى تعالى نظیر این دعا را بطور مختصر در جاى دیگر حکایت کرده و فرموده :(و اذ قال ابراهیم رب اجعل هذا بلدا آمنا و ارزق اهله من الثمرات من آمن منهم بالله و الیوم الاخر قال و من کفر فامتعه قلیلا ثم اضطره الى عذاب النار و بئس ‍ المصیر).

استظهار اینکه ابراهیم(ع) دو بار از خداوند براى(مکه) امنیت طلبیده است

ممکن هم هست از اختلافى که میان این دو نقل و دو حکایت هست که از یکى تعبیر کرده به(اجعل هذا بلدا آمنا : این را شهر امنى قرار ده) و از دیگرى تعبیر کرده به(اجعل هذا البلد آمنا : این شهر را ایمن کن)

چنین استفاده شود که ابراهیم خلیل(علیه السلام) دو نوبت این دعا را کرده ، یکى موقعیکه مکه صورت شهر به خود نگرفته بوده و بار دیگر موقعى که به صورت شهر در آمده بود، چون ابراهیم(علیه السلام) مکرر به مکه و به سرکشى هاجر و اسماعیل رفته بود.و آن وقت که اسماعیل و مادرش را در آنجا اسکان داد و به سرزمین فلسطین برگشت ، و براى نوبت دوم به دیدن آنها رفت دید که قوم(جرهم) دور فرزندش را گرفته و به وى روى آورده اند، در این موقع از خداى تعالى خواسته است که این محل را شهرى امن قرار دهد - چون شهر نبود - و مومنین از اهلش را از ثمرات روزى فرماید.و

آن وقت که سرزمین مزبور را به صورت شهرى دیده از خداى خواسته است که این شهر را محل امنى قرار دهد.

یکى از مؤ یدات احتمال مذکور اختلافات دیگرى است که در این دو آیه به چشم مى خورد.در آیه بقره براى اهل شهر دعا کرده و برخوردارى از ثمرات را خواسته است ، ولى در آیات مورد بحث برخوردارى ثمرات به اضافه چند چیز دیگر را تنها براى ذریه خود خواسته است .

و بنا بر این ، مى توان فهمید که این آیات که حکایت دعاى ابراهیم(علیه السلام) است آخرین مطلبى است که قرآن کریم از کلام و دعاى ابراهیم نقل مى کند.و نیز مى توان جزم کرد بر اینکه ابراهیم(علیه السلام) این دعا را بعد از اسکان اسماعیل و هاجر و جمع شدن قبیله جرهم و ساختن خانه کعبه و پدید آمدن شهرى به نام مکه به دست ساکنینش در آنجا، کرده است .و فقره هاى این آیات همه دلیل و مؤ ید این احتمال است .

و بنا بر اینکه این احتمال را نپذیریم و بگوییم هر دو دسته آیات یک حکایت است و ابراهیم یک بار دعا کرده بوده آنوقت باید بگوییم از جمله( رب اجعل ...) چیزى حذف شده و تقدیرش چنین است :رب اجعل هذا البلد بلدا آمنا : پروردگارا این شهر را شهر امنى قرار ده).

چیزى که هست در یک نقل مشار الیه(هذا) حذف شده و در نقل دیگر موصوف حذف شده تا کلام کوتاهتر شود.

امنیتى که ابراهیم(ع) براى مکه خواست امنیت تشریعى بوده است

و مقصود از امنیتى که آن جناب درخواست کرده امنیت تشریعى است ، نه تکوینى .و همانطور که در تفسیر همین مطلب در سوره بقره گفتیم مقصود این است که قانونى امنیت این شهر را تضمین کند، نه اینکه هر که خواست امنیت آن را بر هم زند - مثلا - دستش ‍ بخشکد، و همین امنیت - بر خلاف آنچه شاید بعضى توهم کرده باشند - نعمت بسیار بزرگى و بلکه از بزرگترین نعمتهایى است که خداوند بر بندگان خود انعام کرده است .

چون اگر قدرى در همین حکم حرمت و امنیت قانونى که ابراهیم به اذن پروردگارش براى این شهر تشریع نموده دقت کنیم ، و اعتقادى که مردم در طول چهار هزار سال به قداست این بیت عتیق داشته و تا امروز هم دارند ارزیابى کنیم ، آن وقت مى فهمیم که چه خیرات و برکات دینى و دنیوى نصیب مردم آن و نصیب سایر اهل حق که هواخواه این شهر و مردم این شهر بوده و هستند شده است .اگر به تاریخ هم - که قطعا آنچه را ضبط نکرده بیش از آنى است که ضبط نموده - مراجعه کنیم خواهیم دید که اهل این شهر از چه بلاهایى که دیگر شهرها دیده اند مصون مانده اند، آن وقت مى فهمیم که همین امنیت تشریعى مکه چه نعمت بزرگى بوده که خدا نصیب بندگان خود کرده است .

درخواست ابراهیم(ع) از خدا که او و فرزندانش را از بت پرستى دور بدارد

و اجنبنى و بنى ان نعبد الا صنام رب انهن اضللن کثیرا من الناس ...غفور رحیم

وقتى گفته مى شود(جنبه) و یا(اجنبه) به این معنا است که آن را دور کرد.و درخواست ابراهیم از خداى تعالى که او را از پرستش بتها دور گرداند، پناهندگى او است به خداى تعالى از شر گمراه کردنى که او به بتها نسبت داده و گفته است :(رب انهن اضللن ....) و پر واضح است که این دور کردن هر جور و هر وقت که باشد بالاخره مستلزم این است که خداى تعالى در بنده اش به نحوى از انحاء تصرف بکند.چیزى که هست این تصرف به آن حد نیست که بنده را بى اختیار و مجبور سازد و اختیار را از بنده سلب نماید، چون اگر دور کردن به این حد باشد دیگر چنین دور بودنى کمالى نیست که شخصى مثل ابراهیم(علیه السلام) آن را از خدا مسالت نماید.

پس برگشت این دعا در حقیقت به همان معنایى است که قبلا خاطر نشان شده بود که :(یثبت الله الذین آمنوا بالقول الثابت ...) و آن اینکه :هر چه از خیرات چه فعل باشد و چه ترک ، چه امر وجودى باشد چه عدمى ، همه نخست منسوب به خداى تعالى است و پس ‍ از آن منسوب به بنده اى از بندگان اوست ، بخلاف شر که چه فعل باشد و چه ترک ، ابتداء منسوب به بنده است ، و اگر هم به خدا نسبت مى دهیم آن شرورى را نسبت مى دهیم که خداوند بنده اش را به عنوان مجازات مبتلا به آن کرده باشد - که بیانش مفصل گذشت .

پس اجتناب از بت پرستى وقتى عملى مى شود که خداوند به رحمت و عنایتى که نسبت به بنده اى دارد او را از آن اجتناب(دورى) داده باشد.و خلاصه ، صفت اجتناب داشتن از بت پرستى صفتى است که بنده بعد از تملیک خداى تعالى مالک آن مى شود، و مالک بالذات آن تنها خداست .همچنانکه هدایت راه یافتگان نیز از خود ایشان نیست ، بلکه خداوند به ایشان تملیک نموده .خداى تعالى آن را بالذات مالک است و بنده به تملیک خدا مالک آن مى شود، نه اینکه هدایت خدا چیزى و هدایت بنده چیز دیگرى باشد.کوتاهترین و ساده ترین بیانى که این معنا را افاده

کند عبارتى است که در کلمات اهل بیت عصمت(علیهم السلام) آمده که فرموده اند:(خداوند بنده خود را موفق به عمل خیر و یا ترک عمل زشت مى کند).

پس خلاصه کلام این شد که :منظور از جمله(واجنبنى) درخواست صنعى است از خدا در ترک بت پرستى ، و به عبارت دیگر از خداى خود درخواست مى کند که او را و فرزندانش را از پرستش بتها نگهدارى نموده ، و در صورتى که خود آنان بخواهند به سوى حق هدایتشان کند، و اگر از او خواستند تا دین حق را افاضه شان فرماید افاضه شان بفرماید، نه اینکه ایشان را حفظ بکند، چه اینکه خودشان خواهان این حفظ باشند و یا نباشند، و دین حق را افاضه شان بکند، چه اینکه خود آنان خواهان آن باشند و یا نباشند - این است معناى دعاى آن جناب .

و از آن فهمیده مى شود که نتیجه دعا براى بعضى از کسانى است که

جهت ایشان دعا شده هر چند که لفظ دعا عمومى است ، و لیکن تنها در باره کسانى مستجاب مى شود که خود آنان استعداد و خواهندگى داشته باشند، و اما معاندین و مستکبرینى که از پذیرفتن حق امتناع مى ورزند دعا در حق ایشان مستجاب نمى شود.و ما به زودى این معنا را توضیح بیشترى مى دهیم ان شاء الله .

مقصود از(بنى) که ابراهیم(ع) براى خود و آنان دورى از پرستش بتها رادرخواست نمود

مطلب دیگر اینکه :ابراهیم(علیه السلام) در این دعا براى خود و فرزندانش

دعا مى کند و مى گوید:(و اجنبنى و بنى ان نعبد الاصنام) و معلوم است که کلمه(بنى) تمامى فرزندانى را که از نسل او پدید آیند شامل شود، و آنها عبارتند از دودمان اسماعیل و اسحاق .کلمه(ابن) در لغت عرب همانطور که بر فرزند بلا فصل اطلاق مى شود، بر فرزندان پشتهاى بعدى نیز اطلاق مى شود، همچنانکه قرآن کریم ابراهیم را پدر مردم عرب و یهود زمان رسول خدا(صلى الله علیه و آله و سلم) خوانده و فرموده است :(مله ابیکم ابراهیم).و اطلاق بنى اسرائیل(فرزندان یعقوب) هم بر یهودیان عصر نزول قرآن - که بسیار است و شاید در چهل و چند جاى قرآن اطلاق شده باشد - از همین باب است .

پس ابراهیم(علیه السلام) در این آیه دورى از بت پرستى را براى خودش و براى فرزندانش به آن معنا که گذشت مسالت مى دارد.

ممکن هم هست که کسى بگوید از قراین حال و گفتار بر مى آید که دعا تنها براى فرزندان اسماعیل بوده ، که جدشان اسماعیل در حجاز سکونت گرفت ، و دیگر شامل حال فرزندان اسحاق نیست .

ابراهیم(علیه السلام) بعد از دعاى(و اجنبنى و بنى ان نعبد الاصنام) افزود:(رب انهن اضللن کثیرا من الناس) و با این جمله در حقیقت خواسته است دعاى خود را تعلیل نماید.و اگر مجددا نداى(رب) را تکرار کرده به منظور تحریک رحمت الهى بوده است ، و این را مى رساند که :پروردگارا اگر من درخواست کردم که مرا و فرزندانم را از پرستش بتها

دور بدارى بدین جهت بود که این بتها بسیارى از مردم را گمراه کرده اند.و اگر نسبت گمراه کردن را به بتها داده با اینکه مشتى سنگ و چوبند، از جهت ارتباطى است که میان آنان و اضلال خلق هست ، هر چند که ارتباط شعورى نباشد، و لازم هم نیست که هر فعلى را و یا هر اثرى را به چیزى نسبت بدهیم که آن چیز شعور داشته باشد و ارتباط فعل با آن چیز ارتباط شعورى بوده باشد.

(فمن تبعنى فانه منى و من عصانى فانک غفور رحیم) - این جمله تفریع بر جملات قبلى است ، و معنایش این مى شود:حال که بسیارى از مردم را این بتها گمراه کرده اند چون مایه پرستش و پناه بردن مردم به آنها هستند، و حال که من خود و فرزندان خود را به درگاه تو پناه دادم که تو ما را از عبادت آنها بر حذر بدارى ، لاجرم ما بندگانت به دو طائفه منقسم مى شویم :

یکى گمراهان و منحرفین از راه توحید، و یکى هم آنهایى که خود را به دامن لطف تو انداخته اند که در حفظ تو از بت پرستى دور باشند،(فمن تبعنى ....).

مراد از تبعیت در جمله :(فمن تبعنى فانه منى) پیروى هم در اعتقاد و هم درعمل است

و اگر در تفریع خود تعبیر(تبعنى) را آورد، با اینکه(اتباع) به معناى پیروى در راه است ، و همچنین کلمه(اضلال) را بکار برد که آن هم اشاره به راه دارد بدین منظور است که بفهماند مقصود از(اتباع) صرف پیروى در عقیده و اعتقاد به توحید نیست ، بلکه در راه او سیر کردن و سلوک طریقه او که اساسش اعتقاد به وحدانیت خداى سبحان است ، و خود را به دامن خداى تعالى انداختن و در معرض او قرار دادن است تا او وى را از پرستش بتها دور بدارد.

مؤ ید این مطلب جمله و(من عصانى) است که در مقابل جمله(فمن تبعنى) قرارش داده ، چون در جمله مذکور عصیان را به خودش نسبت داده ، نه به خدا، و نگفته است( و من کفر بک : و هر که به خدائى تو معتقد نباشد)، و نیز نگفته( و من عصاک : و هر که تو را عصیان کند)، همچنانکه در جمله اول هم نگفت :(فمن آمن بک : هر که به تو ایمان آورد)، و یا( فمن اطاعک : هر که تو را اطاعت کند)، و(یا فمن اتقاک : هر کس که از تو بپرهیزد)، و امثال آن .

پس معلوم مى شود که مقصود از پیروى او، پیروى از دین و دستورات شرع او است - چه دستورات مربوط به اعتقادات و چه مربوط به اعمال - همچنانکه مقصود از عصیان او، ترک سیره و شریعت و دستورات اعتقادى و عملى اوست .

کانه خواسته است بگوید:هر که در عمل به شریعت من و مشى بر طبق سیره من ، مرا پیروى کند او به من ملحق است و به منزله فرزندان من خواهد بود، و من اى خدا از تو مسالت مى دارم مرا و ایشان را از اینکه بت بپرستیم دور بدار، و هر که مرا در عمل به شریعتم نافرمانى کند و یا در بعضى از آنها عصیان بورزد، چه از فرزندانم باشد و چه غیر ایشان ، خدایا او را به من ملحق مفرما، و من از تو درخواست نمى کنم که او را هم از شرک دور بدارى ، بلکه او را به رحمت و مغفرت خودت مى سپارم .

از این بیان چند نکته معلوم مى شود:یکى اینکه جمله( فمن تبعنى فانه منى و من عصانى فانک غفور رحیم) تفسیر جمله قبلى است که عرض مى کرد( و اجنبنى و بنى ان نعبد الاصنام).به این معنا که مراد از فرزندان را که در آیه قبل بود توسعه و تخصیص ‍ مى دهد.

فرزندان خود را به عموم پیروانش تفسیر نموده ، و فرزندان واقعى خود را به همان پیروان تخصیص زده و عاصیان ایشان را از فرزندى خود خارج مى کند.

و کوتاه سخن ، ابراهیم(علیه السلام) پیروان بعدى خود را به خود ملحق مى سازد و عاصیان را هر چند که از فرزندان واقعیش باشند به مغفرت و رحمت خدا مى سپارد.قرآن کریم هم این معنا را در جاى دیگر گوشزد کرده و مى فرماید:(ان اولى الناس بابراهیم للذین اتبعوه و هذا النبى و الذین آمنوا....).

این توسعه و تضییق ، و تعمیم و تخصیص ، از ابراهیم خلیل(علیه السلام) نظیر مطلبى است که از مجموع گفته هاى او و پروردگارش ‍ - بنا به حکایت قرآن کریم - استفاده مى شود که در سوره بقره عرض مى کند:( و ارزق اهله من الثمرات من آمن منهم بالله و الیوم الاخر قال و من کفر فامتعه قلیلا ثم اضطره الى عذاب النار و بئس المصیر)، چون در این آیه نخست رزق را براى اهل مکه مسالت مى دارد و سپس همین مسالت خود را به مومنین ایشان اختصاص مى دهد، و خداى تعالى در پاسخش همان درخواست را تعمیم داده تا شامل کفار هم بشود.

ابراهیم(ع) پیروى و تبعیت را ملاک انتساب افراد به خود دانست

نکته دومى که ممکن است از کلام ابراهیم(علیه السلام) استفاده شود این است که در باره پیروانش عرض کرد از(من است) و اما نسبت به آنها که عصیانش کنند سکوت کرد، و این خود ظهور دارد در اینکه خواسته است همه پیروانش را که تا آخر دهر بیایند پسر خوانده خود کند، و همه آنهایى را که نافرمانیش کنند بیگانه معرفى نماید، هر چند که از صلب خودش باشند.گو اینکه این احتمال هم هست که خواسته است متابعین خود را پسر خوانده خود معرفى نماید و نسبت به عاصیان خود سکوت کرده چون سکوت دلالت صریحى بر نفى ندارد.

و در صورتى که آیه شریفه بر این معنا دلالت داشته باشد اشکالى از جهت عقل وجود ندارد، زیرا لازم نیست که ولادت طبیعى ملاک در نسب از حیث نفى و اثبات باشد، و هیچ امتى را هم سراغ نداریم که در اثبات و نفى نسب ، تنها به مساله ولادت طبیعى اکتفاء کنند،

بلکه تا آنجا که تاریخ نشان مى دهد لایزال در این نسبت تصرف نموده ، یکجا توسعه و جایى دیگر تضییق مى دهند، همچنانکه اسلام را هم مى بینیم که در این نسبت تصرفاتى کرده ، پسر خوانده ، زنازاده ، فرزند کافر، و مرتد را نفى نموده ، و گفته که اینان فرزند نیستند، و در مقابل رضیع(بچه اى که از زنى دیگر شیر خورده) و متولد در بستر زناشوئى - هر چند که احتمال خلاف هم داشته باشد - را فرزند خوانده(با اینکه رضیع فرزند طبیعى نیست).و همچنین در کلام مجیدش پسر نوح را رسما از پسرى نوح نفى کرده و فرموده( انه لیس من اهلک انه عمل غیر صالح).

سوم اینکه هر چند به طور صریح براى عاصیان خود طلب مغفرت و رحمت نکرد، و تنها در جمله( و من عصانى فانک غفور رحیم) ایشان را در معرض مغفرت خداى قرار داد، و لیکن کلامش بدون اشاره به این جهت نیست که رحمت الهى را جهت ایشان هم خواسته است .آرى ، درست است که سیره و طریقه او آدمى را براى رحمت الهى و محفوظ ماندن از پرستش بتها آماده مى سازد لیکن چنان هم نیست که هر کس طریقه او را پیش گیرد معصوم و هر کس آن را ترک گوید به کلى از رحمتش مایوس شود، چون این مقدار از گناه مانع شمول رحمت حق نمى شود، هر چند که مقتضى آن هم نیست .این را هم مى دانیم که مقصود از نافرمانى در جمله و( من عصانى) تنها شرک به خداى تعالى نیست تا با

آیه( ان الله لا یغفر ان یشرک به و یغفر ما دون ذلک لمن یشاء) که درخواست آمرزش از شرک را بى فایده مى داند منافات داشته باشد.

بى پایگى اشکالاتى که درباره دعاى ابراهیم(ع) مطرح شده

این حاصل آن نکاتى است که دقت و تدبر در دو آیه کریمه آن را افاده مى کند، و با در نظر داشتن آن دیگر جایى براى اشکال و جوابى که مفسرین در این دو آیه آورده اند باقى نمى ماند، و بلکه اشکالى دور از ذوق سلیم مى گردد.

آرى ، مفسرین دو اشکال در این دو آیه کرده و جوابهایى از آنها داده اند، که با در نظر گرفتن چند نکته اى که گفتیم نه اشکالها وارد است ، و نه جوابها جواب .

اشکال اول اینکه :ظاهر جمله( و اجنبنى و بنى ان نعبد الاصنام) این است که ابراهیم(علیه السلام) مصونیت از پرستش بتها را هم براى خود مسالت کرده و هم براى همه فرزندان خود، و این خود دعائى است غیر مستجاب زیرا قریش هم جزء فرزندان وى بودند و آنان اهل شرک و بت پرست بودند،

و چطور ممکن است پیغمبرى بزرگوار چون ابراهیم خلیل(علیه السلام) دعایى بکند که مى داند غیر مستجاب است ؟ و یا چگونه ممکن است خداى سبحان چنین دعایى را با اینکه لغو و بى معنا است از او حکایت بکند، و اصلا آن را رد نفرماید، با اینکه روش ‍ قرآن کریم همواره چنین است که سخن بیهوده و پیشنهادهاى لغو را رد مى کند؟ از این هم که بگذریم مگر انبیاء معصوم از هر گناه نیستند، و با داشتن چنین مقامى دیگر چه معنا دارد که مصونیت از کفر و پرستش بتها را از خدا درخواست نماید؟.

آنگاه از آن جواب داده اند که مقصود از فرزندانى که مى گوییم دعاى وى در حق آنان مستجاب نشد، فرزندان با واسطه آن جناب است ، نه فرزندان خود او، چون دعاى آن جناب در حق فرزندان خودش یعنى اسحاق و اسماعیل و غیر آن دو مستجاب شد.

بعضى دیگر هم گفته اند:( مقصود فرزندانى است که در هنگام این درخواست موجود بوده اند و دعاى وى در حق ایشان مستجاب شد، چون همه آنان موحد بوده اند).

بعضى دیگر گفته اند:( چه عیب دارد که منظور از فرزندان را همه ذریه او بگیریم و بگوییم نسبت به بعضى مستجاب شد و نسبت به دیگران نشد).

بعضى دیگر در بت پرستى فرزندان آن جناب توقف کرده اند:

یکى گفته فرزندان مشرک او بت را نمى پرستیدند، بلکه آنها را شفعاى درگاه خدا مى پنداشتند.بعضى دیگر گفته اند:آنها(اوثان) را مى پرستیدند، نه(اصنام) را و این دو با هم فرق دارند.صنم تمثال هاى مجسم است ، و وثن تمثالهاى غیر مجسم).

بعضى دیگر گفته اند:ایشان بت نمى پرستیدند، بلکه بخاطر اینکه دسترسى به خانه کعبه نداشتند سنگى را نصب مى کردند و مى گفتند:خانه خدا هم از سنگ است ، آن وقت دور آن طواف مى کرده اند، و آن سنگ را خانه دوار و قابل انتقال مى نامیدند.

ضعف پاسخهاى داده شده به اشکال فوق

ولى خواننده محترم به خوبى نسبت به سقوط و بى اعتبارى این پاسخها واقف است .اما پاسخ اول و دوم براى اینکه خلاف ظاهر لفظ آیه است ، چون کلمه(بنى) همه فرزندان را شامل است .و اما وجه سوم آن نیز باطل است ، زیرا اشکال در این نبود که چرا دعاى یک پیغمبر و یا بعضى از آن مستجاب نشده ، چون ممکن است دعایى بر خلاف حکمت باشد. بلکه اشکال در این بود که حکایت و نقل گفتارهاى لغو و رد نکردن آن از شان قرآن کریم دور است .

بقیه وجوهى هم که نقل کردیم اشکالش این است که ملاک گمراهى در عبادت اصنام مساله شرکت در عبادت است ، و این عمل در همه فرضهایى که نقل شد موجود است ، یعنى هم پرستش صنم شرک است ، و هم پرستش وثن و هم طواف به دور سنگ .بعضى دیگر از این اشکال که چطور ابراهیم با داشتن مقام عصمت درخواست دورى از شرک کرده چنین جواب داده اند که :مقصود ثبات در عصمت و دوام در آن است .بعضى دیگر گفته اند:این سوال را از باب هضم نفس(و به اصطلاح فارسى شکسته نفسى) گفته است و خواسته است احتیاج خود به فضل او را اظهار بدارد.بعضى دیگر گفته اند:منظور این بوده که از شرک خفى محفوظ باشد، نه شرک جلى ، که با مصونیت انبیاء منافات دارد.

همه این وجوه باطل است :اما اولى براى اینکه عصمت همانطور که حدوثا در انبیاء لازم است ، بقاى آن نیز لازم است ، و همانطور که درخواست حدوث آن از انبیاء صحیح نیست - چون تحصیل حاصل است - همچنین درخواست بقاى آن نیز صحیح نیست .

منشا اشتباهى که این آقایان کرده اند این است که پنداشته اند فیضى که از ناحیه خداى مفیض به انبیاى مستفیض مى رسد از ملک خدا بیرون مى رود، و انبیاء مالک مستقل آن مى شوند و چون مالک مى شوند دیگر درخواست آن هم از کسى که سابقا مالک بود، ولى فعلا مالک نیست معنا ندارد.و به عبارتى دیگر وقتى خداى تعالى حدوث و یا بقاى چیزى را اراده کرد آن چیز دیگر از آنچه که هست تغییر نمى پذیرد(و خلاصه از تحت سلطه خدا بیرون رفته) و خود او هم قادر بر تغییر آن نیست ، و یا مشیتش بر تغییر آن تعلق نمى گیرد،

(و العیاذ بالله خدا در باره آن دستبند به دست خود زده است) و این خطاى بزرگى است .بلکه هر گیرنده فیضى بعد از گرفتن فیض ، باز هم به خداى مفیض محتاج است و احتیاجش بعد از فیض عین آن احتیاجى است که قبل از فیض داشت ، همچنانکه ملک نسبت به آن فیض بعد از افاضه هم باقى است ، و مالکیتش نسبت به آن بعد از دادن آن ، عین آن مالکیتى است که قبل از دادن و افاضه داشت ، بدون اینکه ذره اى فرق کرده باشد، و قدرت و خواست خداى تعالى در باره آن همیشه على السویه است ، هر چند که بعد از افاضه و قضاء حتم ، داده خود را پس نگیرد.بنا بر این ، درخواست بنده مستفیض و سوال او، اثر و خاصیت احتیاج ذاتى او است ، نه اثر نداشتن ، تا بگویى با داشتن ، دیگر سوال معنا ندارد - دقت فرمائید - ما در این معنا مکرر پیرامون این مساله بحث هاى مفصلى کرده ایم .

و اما اینکه بعضى از ایشان در پاسخ از اشکال گفته اند:ابراهیم شکسته نفسى کرده ، در جوابشان مى گوییم :شکسته نفسى در غیر ضروریات عیبى ندارد، و اما در مسائل ضرورى درست نیست ، و مثل این میماند که کسى از باب شکسته نفسى بگوید من انسان نیستم ، و مقصودش هم این نباشد که من انسان کامل نیستم ، بلکه این باشد که من اصلا از افراد این نوع و این ماهیت نیستم ، و این دروغ است ، و به نظر آقایان که عصمت را براى انبیاء از امور ضرورى مى دانند درخواستش همین حکم را دارد.

و اما پاسخ سوم و اینکه منظور از درخواست مزبور مصونیت از شرک

خفى بوده ، در جوابش مى گوییم شرک خفى به معناى رکون و توجه به غیر خداست که خود داراى مراتبى است ، و شدیدترین مراتب آن شرک جلى که ضلالت است ، نه بقیه مراتب آن .و مامى بینیم ابراهیم(علیه السلام) درخواست خود را چنین تعلیل نموده که( انهن اضللن ... : این بتها بسیارى از مردم را گمراه کرده اند...) از اینجا مى فهمیم که در خواستش مصونیت از شرک جلى و همان شرکى بوده که بسیارى از مردم به خاطر

آن گمراه شده اند، نه شرک خفى و صرف رکون و توجه به غیر خدا.مگر اینکه کسى ادعا کند که مقصود از اصنام تنها بتها نیست ، بلکه هر چیزیست که جز خدا مورد توجه انسان قرار گیرد.

و مقصود از عبادت هم پرستش نیست ، بلکه صرف توجه و التفات است ، که این هم ادعایى است بى دلیل .

اشکال دیگرى بر کلام ابراهیم و بیان ضعف پاسخهاى داده شده به آن

اشکال دیگرى که مفسرین بر کلام ابراهیم کرده و در مقام پاسخ از آن بر آمده اند این است که چرا در جمله( و من عصانى فانک غفور رحیم) طلب مغفرت براى مشرکین کرده است ، با اینکه مغفرت خدا شامل مشرک نمى شود، زیرا خود خداى تعالى فرموده :(ان الله لا یغفر ان یشرک به - خدا این گناه را که به وى شرک بورزند نمى آمرزد).

آنگاه در جواب از آن ، یکى گفته است :نیامرزیدن شرک دلیلش همین آیه ایست که گذشت ، و این آیه قرآن است و قرآن بر خاتم انبیاء نازل شده ، نه بر ابراهیم ، و از کجا که قبل از اسلام گناه شرک مانند سایر گناهان قابل آمرزش نبوده باشد، و ابراهیم بر اساس شریعت خود درخواست نکرده باشد.یکى دیگر گفته :مراد از مغفرت و رحمت ، مغفرت و رحمت بعد از توبه مشرک است ، و قید توبه در کلام حذف شده .دیگرى گفته است :مقصود آن جناب این بوده که هر که مرا عصیان کند و بر شرک خود استوار بماند تو بخاطر اینکه غفور و رحیمى مى توانى او را از شرک به سوى توحید بکشانى ، و مشمول مغفرت و رحمت خود کنى .

بعضى دیگر گفته اند:مقصودش از مغفرت پوشاندن شرک مشرک ، و مقصودش از رحمت شتاب نکردن در عقاب او است .و معنایش ‍ این است که پروردگارا هر کس که از فرمان من سر بتابد تو شرکش را در دنیا پوشیده بدار و با تاخیر عقابت ، او را مورد رحمت قرار ده .

بعضى دیگر گفته اند:معناى آن همان چیزیست که از ظاهرش استفاده مى شود و حاجت به هیچ توجیهى ندارد و اشکالى هم وارد نیست ، زیرا آن روز ابراهیم(علیه السلام) نمى دانسته که خدا شرک را نمى آمرزد، و ندانستن این حکم نقص نیست زیرا آمرزیدن شرک جزء محالهاى عقلى نیست که هر کسى آن را درک کند، و عقل هیچ امتناعى نمى بیند در اینکه خداوند شرک را هم بیامرزد، تنها دلیلى که در مساله هست دلیل نقلى است که ممکن است آن روز به گوش ابراهیم(علیه السلام) نخورده باشد و کسى هم سند نداده که انبیا باید در یک روز و بلکه در یک آن تمامى ادله نقلى را یاد

بگیرند.

بعضى دیگر گفته اند مقصود از عصیان ، معصیت پائین تر از شرک است .

این بود جوابهایى که از اشکال مذکور داده اند، و هیچ یک از آنها صحیح نیست .

اما اولى براى اینکه این ادعا که شرک در شرایع قبل از اسلام جائز المغفرت بوده ، ادعائى است بدون دلیل ، بلکه دلیل بر خلاف آن هست ، زیرا قرآن حکایت مى کند که خداى تعالى خطاب کرده به آدم که شریعتش اولین شریعت است ، و به او فرمود:( و الذین کفروا و کذبوا بایاتنا اولئک اصحاب النار هم فیها خالدون).و از مسیح(علیه السلام) که شریعتش آخرین شریعت سابق بر اسلام است حکایت مى کند که گفت :(انه من یشرک بالله فقد حرم الله علیه الجنه و ماویه النار و ما للظالمین من انصار).

آرى ، دقت در آیات مربوط به قیامت و بهشت و جهنم و همچنین آیات شفاعت و آیاتى که کلمات انبیاء را در دعوتهاى خود حکایت مى کند، جاى هیچ تردیدى باقى نمى گذارد که در همه شرایع این معنا گوشزد بشر شده که براى مشرک هیچ راه نجاتى نیست ، مگر توبه قبل از مرگ .

اما دومى براى اینکه مقید کردن مغفرت و رحمت به صورت توبه مشرک ، تقیدى است بى دلیل ، علاوه بر اینکه مشرک توبه کار جزو( فمن تبعنى) است نه جزو و( من عصانى)، چون توبه از شرک متابعت ابراهیم است ، و اگر مقصود از(من عصانى) چنین افرادى بودند دیگر معادله معنا نداشت ، و یک طرفى مى شد.

و اما سوم و چهارم براى اینکه ظاهر آیه بر خلاف آن دو است ، چون ظاهر آن این است که خداوند مشرک را در حین عصیان بیامرزد و رحم کند، نه بعد از آنکه توبه کرد و به اطاعت گرایید.علاوه ، ظاهر آمرزش گناه ، برداشتن آثار سوء آن است ، حال یا در دنیا و یا مطلقا.و اما برداشتن عقاب دنیوى و تاخیر آن به آخرت ، آمرزش نیست ، اگر هم باشد معنایى است دور از فهم عرف .

و اما پنجم - که از همه وجوه دیگر بعیدتر است - براى اینکه از مثل ابراهیم خلیل(علیه السلام) آن هم در اواخر عمرش که گفتیم این دعا را در آن موقع کرده است بسیار بعید است که یکى از واضحات معارف دینى را ندانسته باشد، و به قول شما به گوشش ‍ نخورده باشد، و از در جهل و نادانى این درخواست را براى مشرکین بکند، آن هم بدون اینکه قبلا از خداى تعالى اجازه اى بگیرد، چون اگر اجازه گرفته بود خداوند حکم مساله را برایش بیان مى کرد، و مى فرمود که چنین چیزى ممکن نیست ، و از قرآن کریم هم بعید است که چنین جهل و کلام بیهوده اى را از کسى نقل بکند و آن را رد ننماید

و حقیقت مطلب را بیان نفرماید، با اینکه مى بینیم وقتى طلب مغفرت ابراهیم جهت پدرش را حکایت مى کند بلافاصله براى برائت ساحت مقدس او مى فرماید:( و ما کان استغفار ابراهیم لابیه الا عن موعده وعدها ایاه فلما تبین له انه عدو لله تبرا منه).

و اما ششم که معصیت را به پایین تر از شرک تقیید مى کرد، هیچ دلیلى بر این تقیید ندارد، مگر آنکه بخواهد حرف ما را بگوید.

این بود خلاصه آن وجوهى که مفسرین در ذیل این دو آیه مورد بحث ذکر کرده اند، و همه اشتباهات ایشان ناشى از این جهت است که در تحقیق معناى در خواست مصونیت از شرک و نیز متفرع نمودن( جمله فمن تبعنى ...) بر آن اهمال ورزیده اند.

ربنا انى اسکنت من ذریتى بواد غیر ذى زرع عند بیتک المحرم ....

کلمه( من ذریتى) جانشین مفعول(اسکنت) است ، و(من) در آن ، تبعیض را مى رساند.و منظور ابراهیم(علیه السلام) از ذریه اش همان اسماعیل و فرزندانى است که از وى پدید مى آیند، نه اسماعیل به تنهایى ، براى اینکه دنبالش گفته است :( ربنا لیقیموا الصلوه : پروردگارا تا نماز بپاى دارند)، و اگر اسماعیل به تنهایى مقصود بود نمى بایست لفظ جمع بکار برد.

و مقصود از( غیر ذى زرع)،( غیر ذى مزروع) است ، آن طور تعبیر کرد تا تاکید را برساند، و در نداشتن روییدنى مبالغه نماید، چون جمله مذکور بطورى که گفته اند علاوه بر دلالت بر نبودن زراعت این معنا را هم مى رساند که زمین غیر ذى زرع اصلا شایستگى زراعت را ندارد،

مثلا شوره زار و یا ریگزار است ، و آن موادى که روییدنى ها در روییدن احتیاج دارند، را ندارد، به خلاف آن تعبیر دیگر که فقط نبودن زرع را مى رساند، و این نکته در جمله( قرآنا عربیا غیر ذى عوج : قرآنى عربى غیر معوج) نیز هست .

و اگر خانه را به خدا نسبت داده از این باب است که خانه مزبور براى منظورى ساخته شده که جز براى خدا صلاحیت ندارد، و آن عبادت است . و مقصود از( محرم) بودن آن ، همان حرمتى است که خداوند براى خانه تشریع نموده .و ظرف مکان( عند بیتک المحرم) متعلق به جمله(اسکنت) است .

دعاى ابراهیم(ع) بعد از بناى کعبه و ساخته و آباد شدن مکه بوده است

این جمله ، یعنى جمله( ربنا انى اسکنت) تا کلمه(المحرم) که یک فقره از دعاى ابراهیم(علیه السلام) است ، خود شاهد بر مطلبى است که ما قبلا گفتیم که آن جناب این دعا را بعد از ساختن کعبه و ساخته شدن شهر مکه و آبادى آن کرده است ، همچنانکه آیه( الحمد لله الذى وهب لى على الکبر اسمعیل و اسحق) نیز شاهد بر این معنا است .

بنا بر این ، دیگر جاى این اشکال باقى نمى ماند که چطور ابراهیم(علیه السلام) در روز ورودش به وادى غیر ذى زرع آنجا را خانه خدا نامیده با اینکه آن روز کعبه را بنا ننهاده بود تا چه رسد به اینکه در پاسخش گفته شود که به علم غیب مى دانست که به زودى مامور ساختن بیت الله الحرام مى شود؟ و یا گفته شود که وى مى دانست که در قرون گذشته در این وادى خانه خدا بوده ، و طوائفى از مردم آن را خراب کردند، و یا خداوند در واقعه طوفان آن را به آسمان برد.

تازه به فرضى که با این جوابها اشکال مذکور رفع شود نمى دانیم صاحبان این جوابها اشکال در جمله( رب اجعل هذا البلد آمنا)، و در جمله(وهب لى على الکبر اسمعیل و اسحق)، را چگونه رفع مى کنند؟ چون ظاهر جمله اولى این است که این دعا را وقتى نموده که مکه به صورت بلد و شهر در آمده بوده است .همچنانکه ظاهر جمله دومى این است که این دعا را وقتى نموده که هم اسماعیل را داشته و هم اسحاق را.

و اینکه گفته است :( ربنا لیقیموا الصلوه) غرض خود را از اسکان اسماعیل و مادرش بیان مى دارد که به انضمام جمله قبلیش :(بواد غیر ذى زرع)، و جمله اى که دنبال آن آورد و گفت :( فاجعل افئده من الناس تهوى الیهم و ارزقهم من الثمرات) این معنا را افاده مى کند که اگر در میان نقاط مختلف زمین نقطه اى غیر قابل کشت و خالى از امتعه زندگى - یعنى آب گوارا و روییدنیهاى سبز و خرم و درختان زیبا و هواى معتدل و خالى از مردم - را اختیار کرد، براى این بوده که ذریه اش در عبادت خدا خالص باشند و امور دنیوى دلهایشان را مشغول نسازد.

( فاجعل افئده من الناس تهوى الیهم ...) - کلمه(هوى) - به ضم هاء - به معناى سقوط است ، و آیه(تهوى الیهم) به معناى این است که دلهاى مردم متمایل به سوى ذریه او شود بطورى که وطنهاى خود را رها نموده بیایند و پیرامون آنها منزل گزینند، و یا حداقل به زیارت خانه بیایند، و قهرا با ایشان هم انس بگیرند.( و ارزقهم من الثمرات) به اینکه میوه هاى هر نقطه از زمین را بوسیله تجارت بدانجا حمل کنند، و مردم آنجا از

آن بهره مند شوند(لعلهم یشکرون).

ربنا انک تعلم ما نخفى و ما نعلن ....)

معناى این آیه واضح است .و جمله(و ما یخفى على الله شى ء فى الارض و لا فى السماء) تتمه کلام ابراهیم(علیه السلام) و یا جزو کلام خداى تعالى است .و بنا بر احتمال اول در(على الله) التفات بکار رفته ، و به علت حکم اشاره مى کند، گویافرماید:(تو مى دانى همه آنچه را که ما مخفى مى داریم و یا ظاهر مى سازیم ، زیرا تو آن خدایى هستى که هیچ چیز نه در زمین و نه در آسمان بر تو پنهان نیست).و بعید نیست که از این تعلیل استفاده شود که مقصود از(سماء) چیزى باشد که بر ما مخفى و از حس ما غایب است ، به عکس زمین که منظور از آن هر چیزى باشد که براى ما محسوس است - دقت فرمایید.

الحمد لله الذى وهب لى على الکبر اسمعیل و اسحق ان ربى لسمیع الدعاء

این جمله به منزله جمله معترضه است که در وسط دعاى آن جناب قرار گرفته است .و باعث گفتن آن در وسط دعا این بوده که در ضمن خواسته هایش ناگهان به یاد عظمت نعمتى که خدا به وى ارزانى داشته افتاده که بعد از آنکه همه اسباب عادى فرزنددار شدنش ‍ را منتفى نموده بود دو فرزند صالح چون اسماعیل و اسحاق به وى داده .و اگر چنین عنایتى به وى فرمود بخاطر استجابت دعایش ‍ بود.

ابراهیم(علیه السلام) در بین دعایش وقتى به یاد این نعمت مى افتد ناگهان رشته دعا را رها نموده به شکر خدا مى پردازد و خداى را بر استجابت دعایش ثنا مى گوید.

رب اجعلنى مقیم الصلوه و من ذریتى ربنا و تقبل دعاء

نسبت دادن نماز خواندنش به خدا - با اینکه او نماز را مى خواند - نظیر نسبت دادن دوریش از بت پرستى است به خدا.و همانطور که قبلا هم گفته ایم هر عملى و از آن جمله نماز خواندن و بت نپرستیدن یک نسبت و ارتباط به خداى تعالى دارد، و آن عبارتست از احتیاج و ارتباطش به اذن و مشیت خدا.و یک نسبت به عامل دارد و آن نسبت تصدى و صدور است . این جمله ، فقره دوم از دعاى ابراهیم(علیه السلام) است که فرزندانش را در آن شرکت داده است .و دعاى اولش جمله( و اجنبنى و بنى ان نعبد الاصنام) و دعاى سومش جمله(ربنا اغفر لى و لوالدى و للمومنین) است که پدر و مادر و عموم مومنین را در آن شرکت داده .

نکته شایان توجه در دعاهاى ابراهیم(ع)

نکته اى که در هر سه فقره رعایت شده این است که ابراهیم در

همه آنها خودش را به عنوان مفرد و مستقل ذکر کرده .در دعاى اولش گفته است :(واجنبنى) و در دومى گفته است :(اجعلنى)، و در سومى گفته است :(اغفرلى)، و این بدان جهت بوده که خواسته است علاوه بر فرزندانى که در این موقع داشته ، تمامى ذریه آینده اش را هم به خود ملحق سازد، همچنانکه در جاى دیگر از آن جناب نقل کرده که گفته است :(و اجعل لى لسان صدق فى الاخرین) و باز در جاى دیگر خداى تعالى گفت

و شنود خود را با وى چنین حکایت کرده است :(اذ ابتلى ابراهیم ربه بکلمات فاتمهن قال انى جاعلک للناس اماما قال و من ذریتى).

در فقره اول از دعایش گفت :(و اجنبنى و بنى) و در اینجا گفت :(اجعلنى - مقیم الصلوه و من ذریتى) و ممکن است این سوال براى خواننده پیش بیاید که چرا در اول نگفت :(و من بنى : و بعضى از فرزندان مرا) و در دومى کلمه(من) را آورد؟

در جواب مى گوییم :هر چند که ظاهر فقره اول عمومیت ، و ظاهر فقره دوم تبعیض است ، و لیکن در گذشته ثابت کردیم که مراد وى در فقره اول نیز بعضى از ذریه است ، نه همه آنها، و بعد از اثبات این معنا هر دو فقره با هم تطابق خواهند داشت .

یکى دیگر از موارد تطابق این فقره این است که مضمون هر دو تاکید شده است ، دومى بوسیله جمله(ربنا و تقبل دعاء) که خود اصرار و تاکید درخواست است ، و اولى بوسیله جمله(رب انهن اضللن کثیرا من الناس) چون در حقیقت این تعلیل درخواست دور کردن از بت پرستى را تاکید مى کند.

ربنا اغفر لى و لوالدى و للمومنین یوم یقوم الحساب

ابراهیم(علیه السلام) با این جمله دعاى خود را ختم نموده است .و همانطور که قبلا هم گفتیم این آخرین دعایى است که وى کرده ، و قرآن کریم از او نقل نموده است .و این دعا شبیه به آخرین دعایى است که قرآن از حضرت نوح(علیه السلام) نقل نموده که گفته است :(رب اغفر لى و لوالدى و لمن دخل بیتى مومنا و للمومنین و المومنات). دلالت آیه بر اینکه(آزد) پدر ابراهیم نبوده است

این آیه دلالت دارد بر اینکه ابراهیم فرزند آزر مشرک نبوده ، زیرا در این آیه

براى پدرش طلب مغفرت کرده است ، در حالى که خودش سنین آخر عمر را مى گذرانده ، و در اوائل عمر بعد از وعده اى که به آزر داده از وى بیزارى جسته است .در اول به وى گفته :(سلام علیک ساستغفر لک ربى) و نیز گفته است :(و اغفر لابى انه کان من الضالین) و سپس از او بیزارى جسته است ، که قرآن کریم چنین حکایت مى کند:(و ما کان استغفار ابراهیم لابیه الا عن موعده وعدها ایاه فلما تبین له انه عدو لله تبرء منه) که تفصیل داستان آنجناب در سوره انعام در جلد هفتم این کتاب گذشت .

و از جمله لطائف که در دعاى آن حضرت به چشم مى خورد، اختلاف تعبیر در نداء است که یکجا(رب) آمده و جاى دیگر(ربنا).

در اولى بخاطر آن موهبت هایى که خداوند فقط به او ارزانى داشته است - از قبیل سبقت در اسلام و امامت - او را به خود نسبت داده .و در دومى پروردگار را به خودش و دیگران نسبت داده ، بخاطر آن نعمتهایى که خداوند هم به او و هم به غیر او ارزانى داشته است .

بحث روایتى

(روایتى در ذیل آیاتى که دعاى ابراهیم(ع) را حکایت مى کنند)

در الدر المنثور است که ابو نعیم - در کتاب الدلائل - از عقیل بن ابى طالب روایت کرده که آن روز که شش نفر از اهل مدینه در جمره عقبه نزد رسول خدا(صلى الله علیه و آله و سلم) آمدند، آن حضرت ایشان را نشانید و به سوى خداى تعالى و پرستش او دعوت نمود و پیشنهاد کرد که او را در دعوتش یارى کنند.ایشان از آنجناب در خواست کردند تا آنچه به او وحى شده برایشان بخواند.رسول خدا(صلى الله علیه و آله و سلم) از سوره ابراهیم این آیه را برایشان خواند:(و اذ قال ابراهیم رب اجعل هذا البلد آمنا و اجنبنى و بنى ان نعبد الاصنام) و همچنین تا آخر سوره قرائت نمود، و دلهاى شنوندگان آنچنان مجذوب شد که بیدرنگ دعوتش ‍ را پذیرفتند.

و در تفسیر عیاشى از ابى عبیده از امام صادق(علیه السلام) روایت شده که فرمود:هر که ما را دوست بدارد او از ما اهل بیت است .پرسیدم فدایت شوم آیا از شما است ؟ فرمود:به خدا سوگند از ما است ، مگر کلام خداى را نشنیده اى که از ابراهیم(علیه السلام) حکایت مى کند که فرمود:(فمن تبعنى فانه منى).

و در همان کتاب از محمد حلبى از امام صادق(علیه السلام) آمده که فرمود:هر که از شما از خدا بترسد و عمل صالح کند او از ما اهل بیت است .راوى پرسید:از شما اهل بیت است ؟ فرمود:آرى ، از ما اهل بیت است چون ابراهیم(علیه السلام) در این باره فرموده است :( فمن تبعنى فانه منى).عمر بن یزید پرسید:آیا چنین کسى از آل محمد است ؟ فرمود:آرى ، به خدا سوگند از آل محمد است .آرى ، به خدا قسم از خود آل محمد است ، مگر نشنیده اى کلام خداى را که فرموده :(ان اولى الناس بابراهیم للذین اتبعوه : نزدیکترین مردم به ابراهیم آن کسانیند که وى را متابعت مى کنند)، و نیز فرموده :(فمن تبعنى فانه منى).

مؤ لف :در بعضى روایات آمده که(فرزندان اسماعیل هرگز بت نپرستیدند، و این به خاطر دعاى ابراهیم(علیه السلام) بود که عرض ‍ کرد:(و اجنبنى و بنى ان نعبد الاصنام).

و اگر بت را بزرگ مى داشتند عقیده شان این بود که این بتها شفیعان درگاه خدایند).و لیکن این روایات جعلى است که در بیان سابق هم بدان اشاره شد.

و همچنین است آن روایاتى که از طرق عامه و خاصه آمده که(سرزمین طائف جزو سرزمین اردن بود، و چون ابراهیم دعا کرد که خدایا اهل مکه را از میوه ها روزى فرما، خداوند آن قطعه از سرزمین اردن را از آنجا به طائف منتقل نمود<span class="px-1 py-0.5 rounded">(و آن سر زمین نخست در مکه خانه خدا را طواف نمود) و

هفت مرتبه دور خانه گردید، و آنگاه در جایى که امروز آن را طائف مى نامند قرار گرفت ،(و بخاطر همین طوافش طائف نامیده شد)).

چون هر چند از راه معجزه چنین چیزى امکان دارد و محال عقلى نیست ، و لیکن این روایات براى اثبات آن کافى نیست ، چون بعضى از آنها ضعیف است و بعضى اصلا سند ندارد.علاوه بر اینکه اگر در اثر دعاى ابراهیم چنین امرى عجیب و معجزه اى باهر رخ داده بود، جا داشت در این آیات که همه در مقام ذکر سنت هاى خدایى است آن را نیز یاد مى کرد و مى فرمود که در اثر دعاى ابراهیم ما چنین کارى را کردیم - و خدا داناتر است .

و در مرسله عیاشى از حریز از آن کس که نامش را نبرده از یکى از دو امام باقر یا صادق(علیهماالسلام) آمده که آن جناب آیه را:(رب اغفر لى و لولدى) قرائت مى کرد که مقصود از(ولد) همان اسماعیل و اسحاق است .و در مرسله دیگرى از جابر از امام باقر(علیه السلام) نظیر این مطلب را روایت نموده است .و ظاهر این دو روایت این است که چون پدر ابراهیم کافر بوده امام(علیه السلام) آیه را بدین صورت قرائت نموده است و لیکن هر دو ضعیف است و چنان نیست که بشود بدانها اعتماد نمود.