بیان آیات
این تتمه آیات سابق است ، و در آن باز هم گفتار کفار را که گفته بودند:(لو لا انزل علیه آیه من ربه) تعقیب مى کند.
و الذین آتیناهم الکتاب یفرحون بما انزل الیک ...
توضیحى در مورد خوشحال شدن اهل کتاب ازنزول قرآن
ظاهرا منظور از(الذین اوتوا الکتاب) یهود و نصارى ، و یا این دو طائفه با مجوس است ، چون معهود از اطلاقات قرآن همین است . و اما اینکه مى فرماید اهل کتاب خوشحالى مى کنند از این که قرآن به تو نازل شده ، جهتش این است که این سوره مکى است و تاریخ اثبات کرده که یهود، در اوائل بعثت و قبل از آن ، عنادى با پیامبر نداشتند، بلکه حوادث به وجود آمده بعد از هجرت بوده است .
و آن عنادى که ایشان را واداشت آن حوادث شوم را ببار بیاورند همه بعد از هجرت بود، و حتى در اوائل هجرت هم جمعى از ایشان دعوت اسلام را پذیرفته ، بر نبوت خاتم الانبیاء(صلى اللّه علیه و آله و سلم) شهادت دادند، و شهادت دادند که این همان پیغمبرى است که در کتابهاى آنان بشارت به آمدنش داده شده ، و قرآن همین معنا را از ایشان حکایت نموده مى فرماید:(و شهد شاهد من بنى اسرائیل على مثله فامن و استکبرتم).
و اما نصارى ، قومى از ایشان نیز در آن روزگار بر دین حق بودند و هیچگونه عنادى نسبت به دعوت اسلام نشان ندادند،
مانند قومى از نصاراى حبشه به طورى که در داستان هجرت مسلمین به حبشه نقل شده ، و همچنین جمعى از غیر مردم حبشه ، همچنانکه قرآن کریم درباره امثال آنان فرموده :(الذین اتیناهم الکتاب من قبله هم به یؤ منون) و نیز فرموده :(و من قوم موسى امه یهدون بالحق و به یعدلون).
و همچنین مجوس آن روز هم در انتظار بعثت و فرج خاتم الانبیاء(صلى اللّه علیه و آله و سلم) و ظهور دینى که حق و عدالت را گسترش دهد بسر مى بردند و مانند مشرکین با حق دشمنى و عناد نمى ورزیدند.
با در نظر داشتن این زمینه ، آیه در این معنا ظهور دارد که منظور از اهل کتاب همین یهود و نصارى و مجوس باشد، مخصوصا اهل حق از نصارى که معتقد بودند به اینکه مسیح بشرى است که خداوند او را به نبوت ارسال داشته - مانند نجاشى و اصحابش -.
ذیل آیه هم که مى فرماید:(بگو من مامور شدم که خدا را بندگى کنم ، و کسى را شریکش ندانسته مردم را بسوى او دعوت کنم) آن را تایید مى کند و خیلى روشن است که خطاب در این جمله مناسب تر است که با نصارى باشد.
(و من الاحزاب من ینکر بعضه) - الف و لام در(الاحزاب) الف و لام عهد است ، و معنایش این است که پاره اى از احزاب اهل کتاب ، کسانیند که پاره اى از آنچه به تو نازل شده را انکار مى کنند، و آن آیاتى است که دلالت بر توحید و نفى تثلیث و نفى سایر عقائد باطله و معارف و احکام دستخورده اهل کتاب دارد.
(قل انما امرت ان اعبداللّه و لا اشرک به) - این جمله دلالت دارد بر اینکه مقصود از آن بعضى که انکارش مى کنند آیاتى است که توحید در عبادت و اطاعت را مى رساند، و در آیه دیگرى هم پیغمبر خود را دستور مى دهد که ایشان را به موافقت با آن آیات و آن معارف دعوت نماید، و مى فرماید:(قل یا اهل الکتاب تعالوا الى کلمه سواء بیننا و بینکم ان لا نعبد الا اللّه و لا نشرک به شیئا و لا یتخذ بعضنا بعضا اربابا من دون اللّه).
(الیه ادعو و الیه ماب) - در این جمله کلام را پایان داده ، مى فرماید: بازگشت من به سوى اوست . بنابراین در اول کلام هدف خود و دیگران را، و در آخر آن سیره خود را بیان نموده مى فرماید: من مامور شده ام که تنها خدا را پرستش کنم ، و عمل و دعوتم بر این اساس باشد، و بر همین سیره هم در میان مردم رفتار مى کنم ، و مردم را جز به سوى او نمى خوانم ، و در هیچ امرى از امورم جز به او مراجعه نمى کنم .
بنابراین ذیل آیه ، همان معنایى را مى رساند که آیه(قل هذه سبیلى ادعو الى اللّه على بصیره انا و من اتبعنى و سبحان اللّه و ما انا من المشرکین) آن را افاده مى کرد.
ممکن هم هست منظور از جمله(و الیه ماب) مساءله معاد باشد که در این صورت تعلیل را افاده مى کند، و آیه چنین معنا مى دهد: من فقط به سوى او دعوت مى کنم ، چون بازگشت من ، تنها به سوى اوست .
وجوه دیگرى که در بیان مراد از:(و الذین آتیناهم الکتاب یفرحون بماانزل الیک) گفته شده است
بعضى از مفسرین کلمه(کتاب) را که در آیه است به قرآن ، و جمله(الذین آتیناهم الکتاب) را به اصحاب رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله و سلم) و کلمه(احزاب) را به اعرابى تفسیر کرده اند که علیه رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله و سلم) حزب تشکیل دادند - که همان قریش و سایر قبایل بودند - و گرفتاریهایى براى آن حضرت درست کردند.
و لیکن این تفسیر صحیح نیست ، زیرا معهود نیست و سابقه ندارد که قرآن کریم جمله(الذین اوتوا الکتاب) را بر اصحاب رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله و سلم) اطلاق کرده باشد. علاوه بر اینکه اگر آیه را اینطور تفسیر کنیم لازمه اش این است که این معنى تکرار شود(زیرا آیه بعدى نیز همین معنى را ذکر مى کند).
و چه بسا گفته باشند که مقصود از این جمله تنها یهود، و مقصود از کتاب ، تورات است ، و مراد از اینکه فرمود بعضى از احزاب پاره اى از قرآن را انکار مى کنند آن آیاتى است که مشتمل بر احکامى خلاف احکام تحریف شده تورات است . و اگر بگویى انکار چنین آیاتى اختصاص به بعضى از یهود نداشت ، بلکه همه یهود آن را منکر بودند، مى گوییم درست است و لیکن بعضى از یهود بدون فرح و خوشحالى از نزول قرآن ، آن دسته از آیات را انکار مى کردند، و بقیه یهود هم خوشحال بودند و هم آن دسته را انکار مى کردند. آنگاه براى اثبات این معنا کلام را طولانى کرده اند.
و از بعضى از مفسرین نقل شده که گفته اند: منظور از موصول(الذین) عموم مسلمین ، و منظور از(احزاب) یهود و نصارى و مجوس است . باز از بعضى دیگر نقل شده که گفته اند در جمله(و الیه ماب) تقدیر(و الیه مابى و مابکم) است .
و لیکن این اقوال هیچ دلیلى از ظاهر لفظ آیه ندارند، و فائده اى هم در تعقیب آنها و پاسخ از آنها نیست .
و کذلک انزلناه حکما عربیا و لئن اتبعت اهواءهم بعد ما جاءک من العلم ما لک من اللّه من ولى و لا واق
اشاره(کذلک) به کتابیست که در آیه قبلى بود، و مقصود از آن جنس و عموم کتابهاى نازل شده بر انبیاء گذشته است ، مانند تورات و انجیل .
و منظور از(حکم) قضاء و فرمان است ، چون شاءن کتابى که از آسمان نازل شود همین است . همچنانکه در آیه دیگر فرموده :(و انزل معهم الکتاب بالحق لیحکم بین الناس فیما اختلفوا فیه) پس کتاب از یک نظر حکم الهى است ، و از یک نظر حاکم میان مردم است ، و این است معناى حکم نه حکمت که بعضى گفته اند.
کلمه(عربیا) صفت است براى حکم ، و اشاره است به اینکه اگر کتاب را به زبان عربى که زبان رسول خدا(صلى اللّه اعلیه و آله و سلم) است نازل فرموده براى این بوده که سنت او بر این جارى شده که هر پیغمبرى را به زبان قوم خودش بفرستد، و در این باره فرموده :(و ما ارسلنا من رسول الا بلسان قومه) و این معنا پوشیده نیست که خود شاهد است بر اینکه مراد از اهل کتابى که در آیه قبلى آمده یهود و نصارى است ، و اصولا روى سخن در این آیات به ایشان است همچنانکه آیات سابق متعرض حال مشرکین بود.
نهى شدن پیامبر(صلى الله علیه و آله) از پیروى خواسته هاىاهل کتاب
بنابراین منظور از جمله(و لئن اتبعت اهواءهم ...) نهى از پیروى خواسته هاى اهل کتاب است ، که نه تنها در این آیه بلکه بارها در قرآن کریم از آن نهى فرموده ، و عمده جهت آن این است که اهل کتاب از پیش خود معجزاتى دلبخواه غیر از معجزه قرآن پیشنهاد مى کردند، همچنانکه مشرکین از آن حضرت معجزاتى طلب مى نمودند. علاوه بر اینکه اهل کتاب نسخ احکام را محال مى پنداشتند،
و انتظار داشتند رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله و سلم) پیرو احکام دینى ایشان باشد. این دو جهت و مخصوصا جهت اولى عمده جهتى بود که ایشان را به این طمع وامى داشت .
بنابراین معناى آیه چنین مى شود: همچنانکه بر اهل کتاب(یهود و نصارى) کتاب نازل کردیم ، بر تو نیز این قرآن را نازل کردیم ، بزبان خودت ، و در حالیکه مشتمل بر حکم الهى ، و یا در حالى که حاکم بین مردم است ، و تو اگر خواسته هاى اهل کتاب را پیروى کنى ، و مانند ایشان طمع بدارى که بغیر قرآن آیت دیگرى بر تو نازل شود، و یا با ایشان مداهنه نموده ، به پاره اى از احکام منسوخه و یا تحریف شده ایشان تمایل کنى ، ما تو را به عقوبت مى گیریم ، و در آن وقت است که بغیر خدا دادرسى نخواهى داشت و کسى تو را از عذاب خدا نجات نتواند داد. بنابراین مخاطب در این آیه تنها رسول خدا(صلى اللّه اعلیه و آله و سلم) است ، نه امت ، آنچنانکه بعضى خیال کرده اند.
و لقد ارسلنا رسلا من قبلک و جعلنالهم ازواجا و ذریه و ما کان لرسول ان یاتى بایه الا باذن اللّه لکل اجل کتاب
انبیاء(علیهم السلام) در آوردن آیه و معجزه داراى اختیار واستقلال نبوده اند
بعد از آنکه رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله و سلم) را از پیروى اهل کتاب نهى فرمود: اینک حقیقت حال را به وى تذکر مى دهد، و او را از چنین طمعى ماءیوس ساخته ، وادار مى کند که بر خدا توکل نموده ، در امورش به او بازگشت نماید.
و آن حقیقت این است که سنت خدا بر این جریان یافته که انبیاء(علیهم السلام) از جنس خود بشر باشند، و اصولا مساءله ارسال رسل از طریق متعارف و مالوف صورت گیرد، نه اینکه انبیاء مالک غیب عالم و اختیاردار چیزى از مختصات آن باشند، مثلا داراى یک قوه غیبیه باشند که با داشتن آن هر چه بخواهند بکنند. قادر على الاطلاق باشند و در نتیجه هر آیه و معجزه اى که بخواهند و یا از ایشان طلب کنند بیاورند، بلکه ایشان مانند سایر مردم هستند و هیچ اختیارى از خود ندارند، و همه امور بدست خداست .
او است که اگر بخواهد آیه و معجزه مى فرستد، و البته وقتى مى فرستد که حکمت الهى اش اقتضاء بکند، و اینطور نیست که همه اوقات در مصلحت و حکمت برابر باشند، و گرنه حکمت باطل گشته ، نظام خلقت مختل مى گردد، بلکه براى هر زمانى حکمتى است مناسب آن ، و حکمى است مساعد آن ، و بهمین جهت براى هر وقتى یک آیه مناسب است .
این است آن حقیقتى که گفتیم جمله(و لقد ارسلنا رسلا من قبلک و جعلنا لهم ازواجا و ذریه) بدان اشاره مى کند. و جمله(و ما کان لرسول ان یاتى بایه الا باذن اللّه) هم اشاره به آن مطلبى است که گفتیم انبیاء قدرت غیبیه نداشته ،
در آنچه که مى خواهند مستقل نیستند و تنها، کارى را مى توانند بکنند که اذن خداوند یاورشان باشد.
و معناى اینکه فرمود:(لکل اجل کتاب) این است : براى هر زمانى حکمى است رانده شده و مخصوص آن زمان که این نیز اشاره است بهمان مطلبى که استثناء(الا باذن اللّه) و مساءله سنّت جارى خدا و تقدیرات او بدان اشاره داشت .
پس خداى سبحان است که هر چه بخواهد نازل مى کند و بهر چه بخواهد اذن مى دهد، و لیکن همو در هر وقت و هر آیتى را نازل نمى کند و بدان اذن نمى دهد، زیرا براى هر وقتى کتابى است که او نوشته و به جز آنچه در آن نوشته واقع نمى شود.
از آنچه گذشت برمى آید که تفسیرى که بعضى کرده و گفته اند:(جمله(لکل اجل کتاب) از باب قلب است ، و اصل آن(لکل کتاب اجل) بوده ، یعنى براى هر کتابى عمرى معین و وقتى مخصوص است که در آن وقت نازلش مى کند و مردم باید بر طبقش عمل کنند، پس براى تورات وقتى ، و براى انجیل مدتى ، و براى قرآن سرآمدى معین است) تفسیر صحیح و قابل اعتناء نیست .
یمحو اللّه ما یشاء و یثبت و عنده ام الکتاب
(محو) هر چیز به معناى از بین بردن آثار آنست ، وقتى گفته مى شود من نوشته را محو کردم ، معنایش این است که خطوط و نقشه هاى آن را از بین بردم . و معناى اینکه در آیه 24 سوره شورى فرمود:(و یمحو اللّه الباطل و یحق الحق بکلماته) این است که خداوند آثار باطل را از بین مى برد، همچنانکه فرموده :(فاما الزبد فیذهب جفاء...)، و نیز فرموده :(و جعلنا اللیل و النهار ایتین فمحونا آیه اللیل و جعلنا آیه النهار مبصره)، یعنى اثر بینا کنندگى را از شب گرفتیم . پس معناى محو قریب به معناى نسخ است . وقتى گفته مى شود:(نسخت الشمس الظل) معنایش این است که آفتاب سایه و اثر آنرا از بین برد.
در آیه شریفه در مقابل محو، لغت اثبات آمده ، چون اثبات به معناى بر جا گذاشتن هر چیزیست به طورى که از آنجایش تکان نخورد و نلغزد، مثلا وقتى گفته مى شود:(اثبت الوتد فى الارض)، معنایش این است که من میخ را در زمین محکم کوبیدم آنچنان که دیگر کنده نشود و تکان نخورد.
بنابراین نقطه مقابل اثبات محو است که به معناى ازاله آثار چیزیست بعد از آنکه اثبات و جایگزین شده باشد، و لیکن بیشتر در نوشته استعمال مى شود.
معناى جمله(یمحو اللّه ما یشاء و یثبت)
و اینکه جمله(یمحو اللّه ما یشاء و یثبت) از یکطرف متصل شده به جمله(لکل اجل کتاب) و از طرف دیگر متصل است به جمله(و عنده ام الکتاب) قهرا ظهور در این یافته که منظور از محو کتاب و اثبات آن ، در زمانهاى معین است ، پس کتابى که خداوند در یک زمانى اثبات کرده ، اگر بخواهد در زمانهاى بعد آن را محو مى کند و کتاب دیگرى اثبات مى نماید. پس خداى سبحان لا یزال کتابى را اثبات و کتاب دیگرى را محو مى سازد.
بنابراین اگر ما نوشته هاى کتاب را عبارت بدانیم از آیت و معجزه و نشان دهنده اسماء و صفات خداوندى ، و در نظر بگیریم که وجود هر چیزى آیت خداست ، در این صورت صحیح است بگوییم خداوند لا یزال و همواره و در هر آن مشغول محو آیتى و اثبات آیتى دیگر است ، همچنانکه خودش فرموده :(ما ننسخ من آیه او ننسها نات بخیر منها او مثلها) و نیز فرموده :(و اذ بدلنا آیه مکان آیه).
پس اینکه فرمود:(یمحو اللّه ما یشاء و یثبت) با در نظر داشتن اینکه مطلق است و قیدى بدان نخورده نسبت به جمله(لکل اجل کتاب) معناى تعلیل را افاده مى کند، و معنایش این مى شود: براى هر وقتى کتاب مخصوصى است ، پس کتابها به اختلاف اوقات مختلف مى شوند، و چون خداى سبحان در کتابى که بخواهد تصرف نموده ، آن را محو مى کند، کتاب دیگرى به جایش اثبات مى نماید، پس اختلاف کتابها به اختلاف اوقات ناشى از اختلاف تصرفات الهى است ، نه اینکه از ناحیه خود آنها باشد که هر وقتى کتابى داشته باشد که بهیچ وجه قابل تغییر نباشد، بلکه خداى سبحان است که آن را تغییر داده ، کتاب دیگرى به جایش اثبات مى نماید.
مراد از جمله(و عنده ام الکتاب) در دنباله آیه
و اینکه فرمود:(و عنده ام الکتاب) معنایش این است که نزد خدا اصل کتاب و ریشه آن وجود دارد، چون کلمه(ام) به معناى اصل هر چیز است که از آن ناشى گشته و بدان باز مى گردد.
این جمله توهّمى را که ممکن است به ذهن کسى برسد دفع نموده ، حقیقت امر را بیان مى کند، چه اختلاف حال کتاب و محو و اثبات آن و دگرگون شدن احکام نوشته شده و قضاء رانده شده در آن ، چه بسا آدمى را به این توهّم وادارد که قضایا و امور عالم نزد خداى سبحان هم وضع ثابتى نداشته ، حکم او هم تابع علل و عوامل خارجى است ، عینا مانند احکام ما آدمیان و صاحبان شعور، و یا به توهّم بیندازد که اصلا احکام الهى گزاف و بیهوده است ، و نه خودش به حسب ذات تعین دارد، و نه چیزى از خارج در تعین آن اثر مى کند. همچنانکه چه بسا صاحبان عقل بسیط و ساده لوحان توهم کرده اند که خدایى که ملک - بکسر لام - مطلق است ، سلطنتش مطلق ، و هر چه بخواهد مى کند، و با آزادى مطلق و بدون رعایت هیچ قید و شرطى ، و هیچ طریقه و نظامى هر عملى که بخواهد انجام مى دهد، و با این حال دیگر نمى توان صورتى ثابت و نظامى معین براى افعال و قضایاى او تصوّر نمود. در حالى که(بر خلاف این توهم) خودش فرموده :(ما یبدل القول لدى) و نیز فرموده :(و کل شى ء عنده بمقدار) و همچنین آیاتى دیگر.
در جمله مورد بحث این توهم را دفع نموده و فرموده :(و عنده ام الکتاب)، یعنى اصل و ریشه عموم کتابها و آن امر ثابتى که این کتاب هاى دستخوش محو و اثبات بدان بازگشت مى کنند، همانا نزد اوست . و آن اصل مانند این شاخه ها دستخوش محو و اثبات نمى شود، و اگر آن هم دستخوش محو و اثبات مى شد دیگر معنا نداشت که اصل کتابها خوانده شود، بلکه آن هم مانند اینها بود، و اگر این کتابها اصلى نمى داشت محو و اثبات آنها بخاطر یکى از دو جهت بود:
یا بخاطر این بود که عوامل خارجى اقتضاء محو یکى و اثبات یکى دیگر را داشت و در محو و اثبات آنها اثر مى گذاشت ، که در این صورت خداى تعالى مقهور و مغلوب عوامل و اسباب خارجى مى شد، عینا مانند ما ممکنات که محکوم عوامل خارجى هستیم ، و این غلط است ، زیرا به حکم(لا معقب لحکمه) خداوند محکوم چیزى نمى شود.
و یا بخاطر این مى بود که اصولا کارهاى او تابع هیچ نظامى نبوده بلکه گزافى صورت مى گیرد. این نیز صحیح نیست ، زیرا گزاف بودن مستلزم اختلال نظام خلقت و تدبیر عام و واحدى است که موجودات را به هم مربوط مى سازد، و ساحت ذات خداوندى بزرگتر و منزه تر از این معنا است ، همچنانکه فرموده :(و ما خلقنا السموات و الارض و ما بینهما لاعبین ما خلقنا هما الا بالحق).
خلاصه مضمون آیه(یمحو اللّه ما یشاء و یثبت) و نکاتى که از آن استفاده مىشود
پس خلاصه مضمون آیه این مى شود که : خداى سبحان در هر وقت و مدتى کتاب و حکم و قضائى دارد، و از این نوشته ها هر کدام را بخواهد محو و هر کدام را بخواهد اثبات مى کند. یعنى قضائى که براى مدتى رانده تغییر مى دهد، و در وقت دیگر به جاى آن ، قضاى دیگرى مى راند، و لیکن در عین حال براى همیشه قضائى لا یتغیر و غیر قابل محو و اثبات هم دارد، و این قضاء لا یتغیر اصلى است که همه قضاهاى دیگر از آن منشاء مى گیرند، و محو و اثبات آنها نیز بر حسب اقتضاى آن قضاء است .
بنابراین از آیه شریفه چند نکته روشن مى گردد:
اول اینکه حکم محو و اثبات حکمى است عمومى که تمامى حوادثى که به حدود زمان و اجل محدود مى شود - و بعبارت دیگر تمامى موجوداتى که در آسمانها و زمین و ما بین آندو است - دستخوش آن مى گردند، همچنانکه فرموده :(ما خلقنا السموات و الارض و ما بینهما الا بالحق و اجل مسمى).
و این نکته از اینجا استفاده مى شود که در آیه شریفه به طور اطلاق فرموده :(خداوند هر چه را بخواهد محو مى کند و هر چه را بخواهد اثبات مى نماید)، و صرف اینکه مورد آیه مساءله نبوت است باعث نمى شود که ما از اطلاق آن صرفنظر نموده ، عمومیّت آن را تخصیص بزنیم ، زیرا مورد مخصص نیست . از همینجا فساد گفتار کسانیکه آیه را به معناى خاصى گرفته اند معلوم مى شود. آرى ، بعضى گفته اند: محو و اثبات همان نسخ احکام است . عدّه اى دیگر گفته اند: محو و یا اثبات مباحاتى است که در نامه اعمال نوشته شده که اگر خدا بخواهد آنها را محو نموده ، به جاى آن اطاعت و یا معصیت مى نویسد، تا عمل صاحبش بى جزاء نباشد. عدّه سوم گفته اند: محو گناهان مؤ منین و اثبات گناهان کفار است که خداوند با آنان به فضل خود، و با اینان به عقوبت خود معامله مى کند. و عدّه دیگر گفته اند: مربوط به محنت ها و مصائب و تنگى معیشت و امثال آن از امورى است که دعا و صدقه در تغییر آنها دخالت و اثر دارد.
بعضى دیگر گفته اند(محو) همان از بین بردن گناهان است ، نه توبه ، و(اثبات) تبدیل سیئات است به حسنات . عده اى گفته اند: محو نسلهاى پیش ، و اثبات نسلهاى بعد است . و بعضى گفته اند مقصود محو ماه و اثبات آفتاب است ، که آیت شب را محو نموده ، روز را که وسیله بینایى است اثبات مى کند. و بعضى گفته اند: محو دنیا، و اثبات آخرت است . عده اى گفته اند: راجع به ارواح است که خداوند در حال خواب آنها را مى گیرد، هر کدام را که بخواهد رها مى کند و هر کدام را بخواهد نگه مى دارد. قول دیگر اینکه راجع به اجلهاى نوشته شده در شب قدر است که هر کدام را بخواهد بهمان حال باقى مى گذارد و هر کدام را بخواهد تغییر مى دهد.
این اقوال و امثال آن اقوالى است که در خود آیه دلیلى بر آنها نیست تا آیه را به آن معانى تخصیص دهیم ، و بدون هیچ تردیدى آیه اطلاق دارد. علاوه بر اینکه مشاهدات خود ما نیز به ضرورت و بداهت شاهد و مطابق آنست ، زیرا ما مى بینیم که مساءله دگرگونى و تحوّل در تمامى اطراف عالم جریان داشته ، هیچ موجودى وقتى در دو زمان مقایسه شود به یک حالت باقى نمى ماند، و حتما دستخوش تغییر و تحوّل شده ، حالا یا ذاتش متحول شده ، و یا صفاتش ، و یا اعمالش . و در عین حال وقتى فى حد ذاته و بر حسب وقوعش اعتبار شود مى بینیم ثابت مانده ، و تغییر نیافته ، چون هیچ چیز از آن حالى که بر آن حال واقع شده تغییر نمى پذیرد.
پس براى تمامى موجودات دیده شده دو جهت است ، یک جهت تغیر که از این جهت دستخوش مرگ و زندگى ، و زوال و بقاء، و انواع دگرگونیها مى شود، و یک جهت ثبات که از آن جهت بهیچ وجه دگرگونى نمى پذیرد. حال ، این دو جهت ، یا همان کتاب محو و اثبات و ام الکتاب است ، و یا دو چیز دیگریست که از آثار آن دو کتاب و متفرع بر آنها است . به هر حال ، آیه شریفه قابل تطبیق بر این دو جهت هست ، و در نتیجه شامل تمامى موجودات مى گردد.
نکته دوم اینکه خداى سبحان در هر چیزى قضاء و قدرى ثابت دارد که قابل تغییر نیست ، و همین خود دلیل فسادگفتار کسانى است که گفته اند: هر قضائى قابل تغییر است و آنگاه استدلال کرده اند به روایات و دعاهاى متفرق که دلالت دارد بر اینکه دعاء و صدقه مقدرات سوء را دفع مى کند، مانند دعائى که از ائمه(علیهم السلام) و از بعضى صحابه روایت شده که گفته اند:(پروردگارا اگر اسم مرا در زمره اشقیاء نوشته اى از آنجا محو کن ، و در زمره سعداء بنویس)، و همچنین نظایر این مضمون . ولى باید بدانید که این راجع به مقدرات غیر حتمى است که ما نیز منکر آن نیستیم .
نکته سوم اینکه قضاء دو قسم است ، یکى قابل تغییر و یکى غیر قابل تغییر - که ان شاء اللّه در آینده نزدیکى راجع به این مطلب بحث خواهد شد.
و ان ما نرینک بعض الذى نعدهم او نتوفینک فانما علیک البلاغ و علینا الحساب
کلمه(ان ما) ترکیب یافته از دو جمله :(ان) شرطیه و(ما) ى زائده مفید تاءکید است ، دلیل زائده و تاءکید بودن آن این است که در آخر فعل بعدیش نون تاءکید آمده .
این آیه وظیفه اى را که به عهده رسول خدا(صلى اللّه اعلیه و آله و سلم) است روشن مى سازد، و آن این است که تنها سرگرم کار انذار و تبلیغ باشد، و به هیچ وجه توجهى به هوى ها و خواسته کفار نکند، و مانند ایشان آرزوى رسیدن آیتى که اقتراح کرده اند نکند، حتى منتظر اثر تبلیغات خود و یا نزول عذاب بر آنان نیز نباشد.
و این آیه دلالت دارد بر اینکه حساب الهى همانطور که در آخرت برقرار مى شود در دنیا نیز برقرار است .
معناى آیه شریفه :(اولم یروا انّا ناءتى الارض ننقصها من اطرافها)
اولم یروا انا ناتى الارض ننقصها من اطرافها
این کلام به منظور عبرت آمده . بعد از آنکه آنانرا به هلاکت تهدید کرده بعبرت از سرنوشت گذشتگان وادار مى نماید، و از آن استفاده مى شود که پرداختن به زمین و کم نمودن از اطراف آن ، کنایه است از کشتن و هلاک کردن اهل آن ، و بنابراین آیه شریفه از نظر مضمون ، نظیر آیه ایست که مى فرماید:(بل متعنا هولاء و آباءهم حتى طال علیهم العمر افلا یرون انا ناتى الارض ننقصها من اطرافها افهم الغالبون).
و اینکه بعضى گفته اند: مراد این است که(مگر اهل مکه نمى بینند که ما به سرزمین ایشان پرداختیم ، و یکى پس از دیگرى قراء و قصبات ایشان را از ایشان گرفته و براى مسلمانان فتح کردیم و چطور نمى ترسند که به شهرهاى ایشان بپردازیم ، و از ایشان انتقام بگیریم) صحیح نیست ، زیرا این سوره مکى است ، و وقتى نازل شده که هیچ فتحى نصیب مسلمانان نشده بود، زیرا فتوحات مسلمین بعد از هجرت شروع شد.
علاوه بر اینکه آیات مورد بحث و تهدید آن ناظر به هلاکت آنان در جنگ بدر و احد و امثال آنست که بعدها اتفاق افتاد نه به فتح مکه .
(و اللّه یحکم لا معقب لحکمه و هو سریع الحساب) - مقصود از این جمله این است که غلبه از خداى سبحان است ، اوست که حکم مى کند و در قبال حکمش حکم احدى نفوذ ندارد، و در نتیجه نمى تواند از حکم او جلوگیرى کند. آرى ، خداى سبحان هر عملى را به مجرد وقوعش حساب مى کند، بدون اینکه فاصله دهد تا دیگران بتوانند در آن تصرف نموده و اخلال کنند. پس جمله(و اللّه یحکم ...) در معناى جمله(افهم الغالبون) است که در ذیل آیه سوره انبیاء گذشت .
و قد مکر الذین من قبلهم فللّه المکر جمیعا...
یعنى کسانى هم که قبل از ایشان بودند مکر کردند و لیکن مکرشان سودى به ایشان نبخشید و نتوانستند ما را از اینکه به زمین بپردازیم و از اطرافش بکاهیم مانع شوند، پس تنها خداى سبحان مالک مکر و همه آن است ، و مکر هر کس را به صاحبش برمى گرداند.
(یعلم ما تکسب کل نفس) - این جمله در مقام تعلیل مالکیت خداى تعالى نسبت به همه مکرها است . به این بیان که مکر وقتى صورت مى گیرد که طرف یعنى شخص مکر شده از نقشه مکر کننده بى خبر باشد، وگرنه اگر بداند که چه نقشه اى برایش ریخته شده در صدد برمى آید نقشه او را خنثى بسازد.
(و سیعلم الکفار لمن عقبى الدار) - این جمله حجت را تمام نموده ، ادعا مى کند که مساءله انتهاى امور به عواقبش از مسائل ضرورى و بدیهى است که در هیچ موردى تخلف نمى پذیرد، و بطور کلى هر امرى به عاقبتش منتهى مى گردد. و کفار به زودى خواهند دید که سرانجام نیک از آن کیست ، بنابراین هیچ حاجتى نیست به اینکه براى فهماندن این حقیقت استدلال را تعقیب نموده ، طولانى کنیم .
بحث روایتى
روایاتى درباره محو و اثبات احکام و قضایاى الهى درذیل جمله :(یمحوا لله ما یشاء و یشبت ...)
در الدّرالمنثور است که ابن شبیه ، ابن جریر، ابن منذر و ابن ابى حاتم از مجاهد روایت کرده اند که گفته است : وقتى آیه(و ما کان لرسول ان یاتى بایه الا باذن اللّه) نازل شد مشرکین قریش گفتند: اى محمد گمان نمى کنیم که کارى از تو ساخته باشد، و به حکم این آیه خداوند سرنوشت ما را و همه کس را تعیین کرده ،(خلاصه خدا ما را چنین کرده ، که بر مسلک خود باقى باشیم) خداوند در پاسخشان این آیه را فرستاد که :(یمحو اللّه ما یشاء و یثبت) و تهدیدشان کرد به اینکه هر پیشامدى را که بخواهیم براى او پیش مى آوریم .
مؤ لف : بیان آیه شریفه آنطور که در سابق گفتیم اجنبى از مضمون این روایت است ، علاوه بر اینکه در ذیل روایت آمده که خداوند هر چه را که از ارزاق و مصائب و هر چیز دیگرى که براى بندگانش مقدر کرده باشد، مى تواند بر همان تقدیرش باقى بگذارد، و مى تواند آن را محوکند. و در روایت دیگر از جابر نقل شده که رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله و سلم) در ذیل جمله مورد بحث فرموده(خداوند از رزق مردم یکى را محو و یکى را زیاد مى کند، و همچنین از اجلها و عمرها یکى را محو و یکى را زیاد مى کند) و حال آنکه آیه شریفه عمومیت دارد، ناگزیر باید بگوییم مساءله محو و اثبات ارزاق و آجال از باب مثال است .
و نیز در همان کتاب است که ابن مردویه ، از ابن عباس روایت کرده که شخصى از رسول خدا(صلى اللّه اعلیه و آله و سلم) از معناى آیه(یمحو اللّه ما یشاء و یثبت) سؤ ال کرد، حضرت فرمود: این در شب قدر و مربوط به فراز و نشیب محو و اثبات زندگانى و ارزاق بندگان است ، و اما حیات و مرگ و شقاوت و سعادت ، دستخوش ، تغییر نشده از آنچه تقدیر است زوال نمى پذیرد.
مؤ لف : این روایت علاوه بر اینکه معارض روایات بسیار زیادى است که از رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله و سلم) و ائمه اطهار(علیهم السلام) و صحابه وارد شده ، با اطلاق آیه نیز معارض است ، و با دلیل عقلى هم سازگارى ندارد. نظیر آن از ابن عمر از رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله و سلم) نیز وارد شده که در ذیل آیه مذکور فرموده :(مگر شقاوت و سعادت و حیات و موت ، که قابل محو و اثبات نیست).
و نیز در همان کتابست که ابن مردویه و ابن عساکر از على(علیه السّلام) روایت کرده اند که فرمود: از رسول خدا(صلى اللّه اعلیه و آله و سلم) از این آیه پرسش نمودم حضرت فرمود: دیدگانت را با تفسیر آن روشن مى کنم ، و دیدگان امّتم را که بعد از من مى آیند با تفسیر آن روشن مى سازم ، و آن این است که صدقه در صورتى که با شرائطش انجام شود، و احسان به پدر و مادر و به طور کلى کار نیک کردن ، شقاوت را به سعادت مبدّل نموده عمر را طولانى ، و از پیشامدهاى بد جلوگیرى مى کند.
مؤ لف : این روایت بیش از ذکر پاره اى از مصادیق چیز دیگرى ندارد.
و در کافى به سند خود از هشام بن سالم و حفص بن بخترى و غیر آن دو، از امام صادق(علیه السّلام) روایت کرده که در ذیل آیه(یمحو اللّه ما یشاء و یثبت) فرموده : و آیا جز این است که چیزى که ثابت است محو مى شود، و چیزى که محو و نابود است اثبات مى گردد.
مؤ لف : این روایت را عیاشى هم در تفسیر خود از جمیل از آنجناب نقل کرده .
و در تفسیر عیاشى از فضیل بن یسار روایت آورده که گفت : من از حضرت ابى جعفر(علیه السّلام) شنیدم که مى فرمود: پاره اى از امور، امورى حتمى هستند که ناگزیر واقع مى شوند، و پاره اى دیگر امورى مشروط و موقوفند که خداوند هر کدام را بخواهد پیش مى اندازد و یا محو مى کند و یا اثبات مى نماید، و هیچکس از این امور اطلاع ندارد. و اما آنچه که به وسیله انبیاء خبر داده ناگزیر واقع خواهد شد، چون خداوند راضى نیست که خود و یا ملائکه و یا انبیائش تکذیب شوند.
مؤ لف : این روایت در همان کتاب به طریق دیگرى نیز آورده شده . صاحب کافى هم آن را به سند خود از فضیل از آنحضرت نقل کرده است .
و در همان کتاب از زراره از حضرت ابى جعفر(علیه السّلام) روایت کرده که فرمود: على بن الحسین همواره مى گفت : اگر آیه اى از کتاب خدا نبود هر آینه شما را به آنچه که بوده و آنچه که تا قیامت خواهد شد خبر مى دادم پرسیدم کدام آیه ؟ فرمود: آیه -(یمحو اللّه ما یشاء و یثبت و عنده ام الکتاب).
مؤ لف : معناى این حدیث این است که از آیه شریفه برمى آید که خدا خواسته است خلائقش با جهل به حوادث آینده زندگى کنند، تا به ضروریات زندگى خود قیام نمایند، چون اگر عالم باشند هدایت اسباب عادى را نمى پذیرند، و دو اصل اساسى زندگى که همان خوف و رجاء است از اعتبار مى افتد. آرى ، اگر حوادث آینده بطور کامل براى آنان هویدا و مکشوف شود، این غرض الهى که ادامه زندگى عادى بشر است فاسد مى شود.
و همین جهت باعث شده است که امام از آینده خبر ندهد، نه اینکه اگر خبر مى داد خداوند با محو و اثبات و بداء خود، او را تکذیب نموده ، خلاف آنچه را که او خبر داده بود پدید مى آورد، چون آنجناب از این جهت در امن بود. بنابراین تعارضى میان این روایت و روایات قبلى نیست .
روایاتى در مورد(بداء) و توضیحى در مورد اینکهحصول بداء مستلزم تغیر علم خداى تعالى نیست
و در همان کتاب از فضیل بن یسار از امام صادق(علیه السّلام) روایت کرده که فرمود: خداى تبارک و تعالى کتابى نوشته که در آن تمامى آنچه بوده و خواهد بود ثبت شده ، و آن را پیش روى خود نهاده ، هر چه را بخواهد جلو مى اندازد و هر چه را بخواهد تاءخیر مى اندازد، هر چه را بخواهد محو و هر چه را بخواهد اثبات مى نماید، هر چه را که او بخواهد موجود مى شود، هر چیز را نخواهد نمى شود.
باز در همان کتاب از ابن سنان از ابى عبداللّه(علیه السلام) روایت کرده که فرمود: خداوند هر حادثه اى را که بخواهد جلو مى اندازد و هر چه را بخواهد تاءخیر مى اندازد، هر چه را بخواهد محو و هر چه را بخواهد اثبات مى کند، و نزد اوست ام الکتاب . و نیز فرمود: هر چه را که خدا بخواهد قبل از اینکه ایجادش کند در علمش موجود است ، و هیچ چیزى براى او پیش نمى آید مگر آنکه قبلا در علمش موجود بوده براى او چیزى بدون اطلاع و علم پیش نمى آید.
مؤ لف : روایات در باب بداء از ائمه(علیهم السلام) بسیار زیاد وارد شده ، و با کثرتى که دارد دیگر نباید به گفته آنها که گفته اند: خبر بداء خبر واحد است اعتناء نمود.
و این روایت بطورى که ملاحظه مى فرمائید بداء به معناى علم بعد از جهل را نفى مى کند، و از نظر این روایات علم خداى تعالى که عین ذات اوست مانند علم ما مبدّل به جهل نمى شود، بلکه بداء، به معناى ظهور امرى است از ناحیه خداى تعالى بعد از آنکه ظاهر مخالف آن بود. پس بداء عبارت است از محو اول و اثبات ثانى و خداى سبحان عالم به هر دو است .
و این حقیقتى است که هیچ صاحب عقلى نمى تواند انکارش کند، براى اینکه براى امور و حوادث دو وجود پیش بینى و تصوّر مى شود: یک وجود به حسب اقتضاى اسباب ناقص از قبیل شرط و یا علت و یا مانعى است که قابل تخلف است ، و یک وجود دیگرى بر حسب اقتضاى اسباب و علل تامه آن که این وجود بر خلاف وجود اول وجودیست ثابت و غیر مشروط و غیر متخلف .
و آن دو کتابى که آیه مورد بحث معرفى مى کند، یعنى کتاب محو و اثبات و کتاب ام الکتاب ،
یا عبارتند از همین دو مرحله از وجود، و یا مبدء آن دو. هر چه باشد این مساله که امرى و یا اراده اى از ناحیه خداى تعالى ظاهر گردد که خلاف آن توقع مى رفت ، مساله ایست واضح که جاى هیچگونه تردید در آن نیست .
و آنچه ما به نظرمان مى رسد این است که نزاع در ثبوت بداء - همچنانکه از احادیث ائمه اهل بیت(علیهم السلام) برمى آید - و نفى آن ، همچنانکه دیگران معتقدند، نزاعى است لفظى که با کمى دقّت خود به خود از بین مى رود. و به همین جهت بود که ما در این کتاب بحث جداگانه اى اختصاص به این مساءله ندادیم ، با اینکه روش ما این بود که براى هر مساءله علمى بحثى اختصاص دهیم .
دلیل ما بر اینکه نزاع در بداء نزاع لفظى است ، این است که آنهاییکه منکر آنند، چنین استدلال مى کنند که قول به بداء مستلزم تغیر علم خداست ، و حال آنکه این استلزام در بداء ما آدمیان است ، و در ما است که مستلزم تغیر علم است ، و اما بداء به آن معنایى که در روایات آمده مستلزم چنین اشکالى نیست .
چند روایت در مورد اینکه :(انّا ناءتى الارض ننقصها من اطرافها) اشاره به مرگعلما و اختیار است
و همو آورده که ابن مردویه از ابى هریره روایت کرده که گفت : رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله و سلم) در تفسیر جمله(ننقصها من اطرافها) فرمود: مقصود از ناقص کردن اطراف زمین ، از بین بردن علماء است .
و در مجمع از امام صادق(علیه السّلام) روایت آورده که در ذیل همین جمله فرمود: مقصود مرگ علماء و فقهاء و اخیار است .
و در کافى به سند خود از محمد بن على از شخصى که او اسم برده ، از جابر از ابى جعفر(علیه السّلام) روایت کرده که فرمود: على بن الحسین(علیهما السلام) همواره مى فرمود: این کلام خدا که فرمود:(او لم یروا انا ناتى الارض ننقصها من اطرافها) سرعت مرگ ، و یا کشته شدن ما خاندان رسالت را بر نفس من گوارا مى کند، آنگاه فرمود: مقصود از(نقص اطراف) مرگ علماء است .
مؤ لف : گویا مراد این باشد که در این آیه خداوند میراندن علماء را به خودش نسبت داده ، نه بغیر، و همین ، نفس را آرامش مى دهد و مرگ یا کشته شدن را در کامم گوارا مى سازد.