بیان آیات
بار دیگر به گفتار کفار برمى گردد، که گفتند:(لو لا انزل علیه آیه من ربه) یعنى چرا از ناحیه پروردگارش آیتى بر او نازل نشد که ما ببینیم و با دیدنش هدایت شویم و از شرک بسوى ایمان بگرائیم ؟
هدایت به دست خدا است و صرف وجود آیت معجزه سبب ایمان آوردن نیست
خداوند پاسخ مى دهد به اینکه هدایت و ضلالت اثر آیت و مستند به آن نیستند، بلکه مستند به خود خدایند، خداست که هر که را بخواهد هدایت و هر که را بخواهد گمراه مى کند.
و سنت او بر این جریان یافته که کسانى را هدایت نماید که بسوى او بازگشت کنند، و داراى قلبى باشند که بیاد او آرامش و اطمینان داشته باشد، این دسته اند که داراى سرانجام نیک و عاقبت خیرند، و کسانى را گمراه کند که به آیات واضحه و روشن او کفر بورزند، که ایشان راست عذاب در دنیا در حالى که عذاب آخرتشان دشوارتر است ، و بغیر از خدا هم کسى نگهدار ندارند.
اگر بدون مشیت او هدایت امکان داشت دیگر چه وسیله اى بهتر از معجزه اى مانند قرآن ؟ و اینکه مى بینید با بودن این معجزه روشن هم عده اى هدایت نیافته اند، خود بهترین شاهداست بر اینکه امر هدایت بدست خداست ، و او نخواسته است کسانى هدایت شوند که ضلالت بر ایشان نوشته شده ، و خود فرموده :(و من یضلل اللّه فما له من هاد) کسانى را که از اهل کفر و مکر، خداوند گمراهشان کرده باشد دیگر هدایت شدنى نیستند.
و یقول الذین کفروا لو لا انزل علیه آیه من ربه قل ان اللّه یضل من یشاء و یهدى الیه من اناب
در اینجا به کلام کفار بازگشته و به جواب مى پردازد. و مقصود کفار از اینکه گفتند:(چرا آیتى بر او نازل نشد...) این بوده که ما قرآن را آیت نمى دانیم ، چرا آیتى نیامد که ما بوسیله آن هدایت شویم ؟
دلیل بر اینکه مقصود ایشان این بوده جملات بعدى آیه است ، یعنى جمله(قل ان اللّه یضل من یشاء) و جمله(و لو ان قرآنا سیرت به الجبال ... بل للّه الامر جمیعا) و جمله(و صدوا عن السبیل ...).
زیرا مى بینیم خداوند در پاسخشان به پیغمبر خود دستور مى دهد که به ایشان بگوید:(ان الله یضل من یشاء و یهدى الیه من اناب)، و مى فهماند که مساءله هدایت مربوط و مستند به آیه نیست تا اگر نازل شود هدایت شوند، و اگر نازل نشود گمراه گردند، بلکه مساءله هدایت و ضلالت مستند به خداى سبحان است ، اوست که هر که را بخواهد هدایت و هر که را بخواهد گمراه مى کند.
و چون زمینه طورى بود که ممکن بود از این جواب توهم کنند که هدایت و ضلالت دائر مدار مشیتى گزاف و نامنظم است ،
لذا براى اینکه چنین توهمى پیش نیاید نفرمود:(یهدى الیه من یشاء - هدایت مى کند بسوى خود کسى را که بخواهد)، بلکه فرمود:(یهدى الیه من اناب - هدایت مى کند بسوى خود هر که را که بسوى او بازگشت نماید)، و روشن ساخت که استناد قضیه به مشیت پروردگار خود بر اساس سنتى است که دائما جریان داشته ، و بر طبق نظام متقنى است که هرگز خلل نمى پذیرد. آرى ، خداى تعالى هدایت کسى را مى خواهد که خود او بسوى خدا بازگشت بکند، و مشیتش بر ضلالت کسى تعلق مى گیرد که از خداى روى گردان باشد و بسوى او بازگشت نکند.
پس کسى که متصف به صفت انابه و رجوع بحق باشد و افکار و عقایدش مغلول به غلهاى اهواء نباشد، خداوند او را با این دعوت حقه(قرآن) هدایت مى فرماید، و کسى که افکار و عقایدش آزاد از قید اهواء نباشد گمراه مى شود هر چند آیات مستقیم و روشن باشد، و از آیات منتفع نمى گردد هر چند که معجزه هم باشد، آرى :(و ما تغن الایات و النذر عن قوم لا یؤ منون).
از همینجا بدست مى آید که جمله(ان اللّه یضل من یشاء...) در تقدیر:(ان اللّه یضل بمشیته من لم ینب الیه و یهدى الیه بمشیته من اناب الیه) است ، یعنى خداوند به مشیتش گمراه مى کند کسى را که به سوى او رجوع نکند، و به مشیتش هدایت مى کند کسى را که بسوى او بازگشت نماید.
و نیز این معنا روشن مى گردد که ضمیر در(الیه) در جمله(یهدى الیه) به خداى تعالى برمى گردد. و اینکه بعضى گفته اند(به قرآن برمى گردد) صحیح نیست . و همچنین اینکه عده اى دیگر گفته اند(برسول خدا(صلى اللّه علیه و آله و سلم) برمى گردد بى وجه است .
الذین آمنوا و تطمئن قلوبهم بذکر اللّه الا بذکر اللّه تطمئن القلوب
اطمینان به معناى سکون و آرامش است ، و اطمینان به چیزى به این است که آدمى با آن دلگرم و خاطر جمع شود.
و از ظاهر سیاق برمى آید که صدر آیه بیان ذیل آیه قبل است ، یعنى بیان جمله(من اناب)، و مى فهماند انا به همان ایمان و اطمینان قلب است با ذکر خدا، البته این از ناحیه عبد است که او را آماده و مستعد مى سازد براى اینکه مشمول عنایت و عطیّه الهى گردد، همچنانکه فسق و اعراض از حق در طرف ضلالت ، خود زمینه را آماده براى اضلال خدایى مى کند، و لذا فرموده :(و ما یضل به الا الفاسقین) و نیز فرمود:(فلما زاغوا ازاغ اللّه قلوبهم و اللّه لا یهدى القوم الفاسقین).
ایمان صرف ادراک نیست بلکه باید تواءم با تسلیم وقبول قلبى باشد
و ایمان به خدا به صرف این نیست که انسان بداند و درک کند که خدا حق است ، زیرا مجرد دانستن و درک کردن ملازم با ایمان نیست ، بلکه با استکبار و انکار هم مى سازد، همچنان که خودش فرموده :(و جحدوا بها و استیقنتها انفسهم) و چون مى دانیم ایمان با انکار نمى سازد، پس نتیجه مى گیریم که ایمان صرف ادراک نیست ، بلکه عبارتست از پذیرائى و قبول مخصوصى از ناحیه نفس ، نسبت به آنچه که درک کرده . قبولى که باعث شود نفس در برابر آن ادراک و آثارى را که اقتضاء دارد تسلیم شود، و علامت داشتن چنین قبولى این است که سایر قوا و جوارح آدمى نیز آن را قبول نموده ، مانند خود نفس در برابرش تسلیم شود.
اینجاست که مى بینیم بسیارى از اشخاص با علم و درک زشتى و پلیدى عملى ، معذلک به آن عمل اعتیاد دارند و نمى توانند خود را از آن بازدارند، براى همین است که فقط قبح آن را درک کرده اند، ولى ایمان به آن ندارند، و در نتیجه تسلیم درک خود نمى شوند. و بعضى دیگر را مى بینیم که علاوه بر درک تسلیم هم شده اند، و بعد از تسلیم توانسته اند بدون درنگ دست از آن کار بردارند و این همان ایمان است .
و این همان معنائى است که از آیه شریفه(فمن یرد اللّه ان یهدیه یشرح صدره للاسلام و من یرد ان یضله یجعل صدره ضیقا حرجا کانما یصعد فى السماء) استفاده مى شود.
پس هدایت از ناحیه خداى سبحان اقتضاى امرى را از قلب و یا صدرو یا نفس آدمى دارد که نسبت آن امر با آن هدایت نسبت قبول و انفعال است به امر مورد قبول ، که در آیه 125 سوره انعام از آن به شرح صدر و توسعه سینه تعبیر کرده ، و در آیه مورد بحث آن را ایمان و اطمینان قلب نامیده ، و آن عبارت از این است که آدمى خود را در قبول امر، مقبول در امنیت ببیند و قلبش با آن تسکین و آرامش یابد، و آن امر در قلبش راه پیدا کند و در آن جاى گزین شود، بدون اینکه قلب مضطرب و یا روى گردان شود.
حقیقت ترس از خدا و عدم منافات آن با اطمینان به خدا
از همینجا معلوم مى شود که جمله(و تطمئن قلوبهم بذکر اللّه) عطف تفسیرى بر جمله(آمنوا) است ، و در نتیجه مى فهماند که ایمان به خدا ملازم به اطمینان قلب بوسیله یاد خداست .
و این با آیه سوره انفال که مى فرماید:(انما المومنون الذین اذا ذکر اللّه و جلت قلوبهم) منافات ندارد، زیرا ترسى که در این آیه آمده ترسى نیست که با اطمینان منافات داشته باشد، بلکه حالتى است قلبى که طبعا قبل از آمدن اطمینان عارض قلب مى شود، همچنانکه آیه(اللّه نزل احسن الحدیث کتابا متشابها مثانى تقشعر منه جلود الذین یخشون ربهم ثم تلین جلودهم و قلوبهم الى ذکر اللّه ذلک هدى اللّه یهدى به من یشاء) هم این معنا را افاده مى کند.
توضیح اینکه : هر نعمتى از ناحیه خداى سبحان نازل مى شود، و اما نقمت و عذاب و ناراحتى هر چه که باشد در حقیقت چیزى نیست که از ناحیه او نازل شده باشد، چون امر وجودى نیست ، بلکه امرى است عدمى ، و عبارت است از افاضه نکردن خدا و امساک او از رساندن نعمت و انزال رحمت ، همچنانکه آیه شریفه(ما یفتح اللّه للناس من رحمه فلا ممسک لها و ما یمسک فلا مرسل له من بعده) هم آن را افاده مى کند.
و وقتى مسلم شد که هیچ شرى از ناحیه خدا نازل نمى شود، و چون ترس همیشه از شرى است که ممکن است پیش بیاید، نتیجه مى گیریم که حقیقت ترس از خدا همانا ترس آدمى از اعمال زشت خویش است که باعث مى شود خداوند از انزال رحمت و خیر خود امساک و خوددارى کند، بنابراین هر وقت که دل آدمى به یاد خدا بیفتد اولین اثرى که از خود نشان مى دهد این است که ملتفت قصورها و تقصیرها و گناهان خود گشته ، آنچنان متاثر شود که عکس العملش در جوارح ، لرزه اندام باشد. دومین اثرش این است که متوجّه پروردگارش مى شود که هدف نهائى فطرت اوست ، و در نتیجه خاطرش سکون یافته و بیاد او دلش آرامش مى یابد.
مراد از(ذکر) اعم از ذکر لفظى است
صاحب مجمع البیان براى(ذکر) معنائى کرده که برگشتش به ذکر لفظى است ، او گفته است : خداوند تعالى یک جا ذکر را مایه اطمینان قلب دانسته و در جایى دیگر باعث وجل و ترس قلب خوانده ، این بدان جهت است که مقصود از ذکر در اولى به یاد آوردن ثوابها و نعمتهاى اوست که بشمار نمى آید، و منتهاى او که کسى را یاراى تلافى آن نیست ، آدمى وقتى به یاد نعمتهاى او مى افتد دلش آرام مى گیرد. و مقصود از ذکر در آنجا که باعث ترس و اضطراب قلب مى شود، بیاد آوردن عقاب خدا و انتقام اوست که بیاد هر که بیاید آرامش را از او سلب مى کند.
البته این تفسیر با تفسیر کسى که ذکر را به معناى قرآن گرفته بهتر مى سازد چنانکه در چند جاى قرآن(ذکر) به معناى خود قرآن آمده ، از آن جمله فرموده :(و هذا ذکر مبارک) و نیز فرموده :(انا نحن نزلنا الذکر) و امثال آن .
و لیکن ظاهر این است که مقصود از ذکر، اعم از ذکر لفظى است و بلکه مقصود از آن مطلق انتقال ذهن و خطور قلب است ، چه اینکه به مشاهده آیتى و برخوردن به حجتى باشد، و یا به شنیدن کلمه اى صورت گیرد. شاهدش این است که بعد از آنکه مى فرماید:(الذین آمنوا و تطمئن قلوبهم بذکر اللّه) بعنوان قاعده کلى مى فرماید:(الا بذکر اللّه تطمئن القلوب - با یاد خدا دلها آرام مى گیرد) و این خود قاعده اى عمومى است که شامل همه انحاء ذکر مى باشد، چه اینکه لفظى باشد، و چه غیر آن ، و چه اینکه قرآن باشد و یا غیر قرآن .
توضیحى درباره اینکه دلها فقط به ذکر خدا آرام مى گیرند
و در اینکه فرمود:(الا بذکر اللّه تطمئن القلوب) تنبیهى است براى مردم به اینکه متوجه پروردگار خود بشوند و با یاد او دلهاى خود را راحت سازند، چون آدمى در زندگى خود هدفى جز رستگارى به سعادت و نعمت نداشته ، و بیمى جز از برخورد ناگهانى شقاوت و نعمت ندارد، و تنها سببى که سعادت و شقاوت و نعمت و نقمت به دست اوست همان خداى سبحان است ، چون بازگشت همه امور به اوست ، و او است که فوق بندگان و قاهر بر آنان و فعال ما یشاء و ولى مؤ منین و پناهندگان به اوست ، پس یاد او براى نفسى که اسیر حوادث است و همواره در جستجوى رکن وثیقى است که سعادت او را ضمانت کند،
و نفسى که در امر خود متحیر است و نمى داند به کجا مى رود و به کجایش مى برند و براى چه آمده ، مایه انبساط و آرامش است ، آن گونه که نوش دارو مایه راحتى و آرامش مارگزیده است . همانطور که مارگزیده به نوش دارو رکون و اعتماد نموده ، خود را به آن مى رساند، و پس از بکار بردن آنا فانا احساس نشاط سلامتى و عافیت مى کند، نفس نیز از یاد خدا این احساس را مى نماید.
پس هر قلبى بطورى که جمع محلى بالف و لام(القلوب) افاده مى کند با ذکر خدا اطمینان مى یابد، و اضطرابش تسکین پیدا مى کند. آرى ، این معنا حکمى است عمومى که هیچ قلبى از آن مستثناء نیست ، مگر اینکه کار قلب بجایى برسد که در اثر از دست دادن بصیرت و رشدش دیگر نتوان آن را قلب نامید، البته چنین قلبى از ذکر خدا گریزان و از نعمت طمانینه و سکون محروم خواهد بود همچنانکه فرموده :(فانها لا تعمى الابصار و لکن تعمى القلوب التى فى الصدور) و نیز فرموده(لهم قلوب لا یفقهون بها)و نیز فرموده :(نسوا اللّه فنسیهم).
از ظاهر الفاظ آیه انحصار فهمیده مى شود، چون متعلق فعل یعنى(بذکر اللّه) بر خود فعل یعنى(تطمئن) مقدم آمده ، در نتیجه مى فهماند که دلها جز به یاد خدا به چیز دیگرى اطمینان نمى یابد. بیان گذشته ما نیز این معنا را روشن مى کند، زیرا گفتیم که دلهاى آدمیان که همان نفوس مدر که باشد هیچ هدفى جز رسیدن به سعادت و امنیت از شقاوت ندارد، و بهمین جهت است که دست به دامن اسباب مى زند و چون هیچ سببى از اسباب نیست مگر آنکه از جهتى غالب و از جهتى مغلوب است ، و تنها سبب غالب و غیر مغلوب خداى سبحان و خداى غنى و ذو الرحمه است ، پس تنها به یاد او دلها آرامش مى یابد، و اگر دلى به یاد غیر او آرامش یابد، دلى است که از حقیقت حال خود غافل است و اگر متوجه وضع خود بشود بدون درنگ دچار رعشه و اضطراب مى گردد.
حرفهایى که پاره اى مفسرین در این آیه یعنى در تفسیر آیه(الذین آمنوا و تطمئن قلوبهم بذکر اللّه ...)، زده اند، یکى این است که این آیه جمله ایست استئنافى و ابتدائى و کلمه(الذین آمنوا) مبتداء و جمله(طوبى لهم و حسن ماب) در آیه بعدى خبر آنست ، و جمله(الذین آمنوا و عملوا الصالحات) بدل از جمله ابتدائیه است و جمله(الا بذکر اللّه تطمئن القلوب) جمله معترضه ایست ما بین مبتداء و خبر آن . و لیکن این سخن کلامى بیهوده است .
مراد از حیات طیبه و(معیشت طوبى) که از آثار آرامش و اطمینان قلب است
الذین آمنوا و عملوا الصالحات طوبى لهم و حسن ماب
کلمه(طوبى) بر وزن(فعلى) - بضم فاء - مونث اطیب(پاکیزه تر) است ، وصفتى است براى موصوف محذوف ، و آن موصوف - به طورى که از سیاق برمى آید - عبارتست از حیات و یا معیشت ، زیرا نعمت هر چه که باشد از این رو گوارا و مورد غبطه است که مایه خوشى زندگى است ، و وقتى مایه خوشى و سعادت است که قلب با آن سکون و آرامش یابد و از اضطراب خلاص شود، و چنین آرامش و سکونى براى احدى دست نمى دهد مگر آنکه به خدا ایمان داشته باشد و عمل صالح کند، پس تنها خداست که مایه اطمینان خاطر و خوشى زندگى است .
آرى ، چنین کسى از شر و خسران در آنچه پیش مى آید ایمن و سالم است ، و چگونه نباشد و حال آنکه به ستونى تکیه زده که انهدام نمى پذیرد. او خود را در تحت ولایت خداى تعالى قرار داده ، هر چه برایش تقدیر کند، مایه سعادت اوست ، اگر چیزى به وى عطا کند خیر اوست ، و اگر هم منع کند باز خیر اوست .
همچنانکه خودش در وصف این زندگى طیب فرموده :(من عمل صالحامن ذکر او انثى و هو مؤ من فلنحیینه حیوه طیبه و لنجزینهم اجرهم باحسن ما کانوا یعملون) و در وصف کسانى که با ذکر خدا داراى اطمینان قلب نیستند فرموده :(و من اعرض عن ذکرى فان له معیشه ضنکا و نحشره یوم القیمه اعمى).
و بعید نیست اینکه در آیه مورد بحث زندگى و معیشت مؤ منین را پاکیزه تر خوانده ، و پاکیزه گى بیشتر براى آنان قائل شده ، به منظور اشاره به این نکته باشد که زندگى به هر حال خالى از طیب نیست ، چیزى که هست در مورد کسانى که به یاد خدا و داراى آرامش قلب هستند طیب بیشترى دارد، زیرا زندگى آنان از آلوده گى به ناگواریها دور است .
پس جمله(طوبى لهم) در تقدیر:(لهم حیاه - و یا - معیشه طوبى) است ، یعنى براى آنان است زندگى و یا عیشى طیب تر، بنابراین کلمه(طوبى) مبتداء و کلمه(لهم) خبر آنست . و اگر مبتداى نکره بر خبرش که همان ظرف(لهم) است مقدم شده ، براى این بوده که زمینه گفتار زمینه تهنیت بوده است ، و در مثل چنین مقامى آنچه مایه تهنیت است را از در استعجال زودتر به زبان مى آورند تا شنونده به همین مقدار هم که شده زودتر خرسند گردد، همچنانکه در بشارتها به جاى عبارت(لک البشرى) مى گویند:(بشرى لک).
و کوتاه سخن ، در آیه مورد بحث کسانى را که ایمان به خدا آورده و عمل صالح مى کنند، و در نتیجه با یاد خدا داراى اطمینان قلب دائمى مى شوند، به رسیدن به زندگى و عیشى طیب و سرانجام نیک بشارت مى دهد. و از همینجا معلوم مى شود چگونه آیه به آیات قبل خود متصل مى گردد. آرى همانطور که قبلا هم گفتیم طیب عیش از آثار اطمینان قلب است .
بیان اقوال مختلف در ذیل(طوبى لهم) بهنقل از مجمع البیان
در مجمع البیان در ذیل جمله(طوبى لهم) فرموده : در معناى این جمله چند قول است 1 - اینکه معنایش فرح و چشم روشنى است - نقل از ابن عباس 2 - اینکه زندگى اینان مورد غبطه است - نقل از ضحاک 3 - اینکه زندگى ایشان خیر و کرامت است براى خودشان - نقل از ابراهیم نخعى 4 -بهشت از آن ایشان است - نقل از مجاهد. 5 - معنایش این است که زندگى پاک براى آنها است - نقل از زجاج . و حال خوش براى ایشان است - نقل از ابن انبارى ، وى گفته : طوبى صیغه فعلى از ماده(طیب) است . بعضى دیگر گفته اند: طوبى لهم یعنى پاکیزه ترین اشیاء که همان بهشت است براى ایشان است - نقل از جبائى 6 - طوبى یعنى گوارا باد ایشان را زندگى طیب 7 - طوبى لهم یعنى نیک است براى ایشان - نقل از قتاده 8 - طوبى لهم یعنى چه خوبست آنچه براى ایشان است - نقل از عکرمه 9 - طوبى لهم ، یعنى دوام خیر براى آنها است .1 - طوبى درختى است در بهشت که ریشه اش در منزل رسول خدا(صلى اللّه اعلیه و آله و سلم) است ، و در خانه هر یک از مؤ منین شاخه اى از آن وجود دارد - نقل از عبید بن عمیر و وهب و ابى هریره و شهر بن حوشب . و از ابى سعید خدرى نیز بدون ذکر سند نقل شده است . این بود آنچه که مورد حاجت ما بود از کلام صاحب مجمع البیان .
و بیشتر این معانى از باب انطباق است ، نه اینکه از ظاهر آیه استفاده شده باشد.
کذلک ارسلناک فى امه قد خلت من قبلها امم ...
کلمه(متاب) مصدر میمى از توبه و به معناى رجوع است . اشاره به کلمه(کذلک) اشاره به سنت جاریه از دعوت امم به دین توحید است و اینکه گمراه کردن هر که را بخواهد و هدایت هر که را بخواهد خود بر طبق نظامى است که در رجوع به خدا و ایمان به او و سکون قلب به یاد او و عدم رجوع به او جریان دارد.
و معناى آیه این است که : تو را در امتى فرستادیم که قبل از ایشان امتهاى دیگرى بودند و گذشتند، و این ارسال ، نظیر همان ارسال و بر طبق سنتى است که همواره در عالم جریان داشته ، ارسال تو نیز بدین منظور بوده که بر امتت آنچه را که به سویت وحى مى کنیم تلاوت کنى ، و براى آنها مضامین این کتاب را تبلیغ کنى و حال آنکه آنها به رحمان کفر مى ورزند.
و اگر فرمود:(به رحمان) و نفرمود(به ما) با اینکه ظاهر سیاق اقتضاء داشت بفرماید(و براى ایشان که به ما کفر مى ورزند تبلیغ نمایى) بدان جهت بود که اشاره کند به اینکه نپذیرفتن وحیى که رسول اللّه(صلى اللّه علیه و آله و سلم) بر ایشان مى خواند - که همان قرآن باشد - و اعتنا نکردنشان به امر آن و اعتراضشان به اینکه(چرا آیتى از ناحیه پروردگارش بر او نازل نشده) در حقیقت کفران رحمت عمومى الهى است ، رحمتى که اگر آن را بپذیرند و بدان عمل کنند متضمن سعادت دنیا و آخرت آنان است .
معناى جمله :(الیه متاب)
(قل هو ربى لا اله الا هو علیه توکلت و الیه متاب) - در این جمله رسول گرامى خود را دستور مى دهد به اینکه مساءله توحید را به صراحت به ایشان گوشزد کند، و فرمود:(بگو او پروردگار من است ، معبودى نیست جز او، من بر او توکل مى کنم و بازگشت گاه من بسوى اوست)، یعنى او تنها پروردگار من است بدون اینکه شریکى با او باشد. - بر خلاف آنچه که شما پنداشته اید - و تنها او براى من ربوبیّت دارد، من نیز تنها او را قائم به جمیع امور خود مى دانم و حوائجم را تنها به درگاه او عرضه مى دارم .
از اینجا کاملا روشن مى شود که مساءله توکل کردن بر خدا، و بازگشت را تنها بسوى او دانستن ، از آثار ربوبیّت و متفرع بر آنست ، چون(رب) به معنى مالک و مدبّر است . پس حاصل معنا این مى شود که : او وکیل من است و من به سوى او بازمى گردم .
بعضى گفته اند: منظور از کلمه(متاب) توبه از گناهان است ، چون اگر به معناى اولى(بازگشت گاه) بگیریم ، لازم مى آید که کلمه مزبور تاءکید جمله(علیه توکلت) بوده باشد، و این خلاف ظاهر است .
لیکن ما قبول نداریم که اگر به آن معنا باشد تاءکید مى شود، علاوه این را هم قبول نداریم که تاءکید بودن خلاف ظاهر است ، و مطلب در هر دو جهت روشن است .
بعضى دیگر گفته اند: معناى(الیه متاب)،(الیه متابى و متابکم) است ، یعنى بازگشت من و شما به سوى اوست . و لیکن این معنا مستلزم حذف و تقدیرى است که هیچ دلیلى بر آن نیست ، و صرف اینکه در واقع بازگشت رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله و سلم) و امتش به سوى خداست باعث و مصحح این نمى شود که ما آن را در تقدیر آیه هم مقدر بدانیم ، بدون اینکه در کلام چیزى که موجب آن باشد وجود داشته باشد.
بدون مشیت خداوند شگفت ترین آثار الهى نیز اثرى در هدایت گمراهان نخواهد داشت
و لو ان قرآنا سیرت به الجبال او قطعت به الارض او کلم به الموتى بل للّه الامر جمیعا
مقصود از براه انداختن کوهها این است که آنها را از ریشه کنده از جایى به جایى انتقال دهند،
و مقصود از تقطیع زمین ، این است که آن را قطعه قطعه سازند، و مقصود از به سخن آوردن مردگان ، این است که ایشان را براى پرسش از اینکه بعد از مرگ چه بر سرشان آمده زنده کنند، تا از گفته آنان بر حقیقت آخرت استدلال نمایند، چون پیشنهاد کفار و مقصود ایشان از آیت همینها بوده .
و اینها امور عجیب و غریب و خارق العاده ایست که به عنوان آثار قرآن فرض شده ،(که به فرضى هم که قرآن چنین آثارى مى داشت باز این کفار هدایت نمى شدند) و چون جمله(بل للّه الامر جمیعا) در کلام بود و دلالت مى کرد بر اینکه جزاء(لو) چیست ، لذا جزاء شرط مزبور حذف گردیده است .
این آیات بطورى که دانستى در مقام بیان این معنا است که مساءله هدایت مربوط به آیه هایى که پیشنهاد مى کنند و مى گویند:(لو لا انزل علیه آیه ...) نیست ، بلکه امر هدایت به دست خداست ، که هر که را بخواهد گمراه و هر که را که بسویش انابه کند هدایت مى نماید.
و همچنین آیات بعدى ، از قبیل(بل زین للذین کفروا مکرهم و صدوا عن السبیل و من یضلل اللّه فما له من هاد)، و همچنین آیه(و کذلک انزلناه حکما عربیا و لئن اتبعت اهواءهم ...) و آیه(و ما کان لرسول ان یاتى بایه الا باذن اللّه ...) و همچنین آیات قبل ، همه در این سیاق قرار دارند و در مقام بیان این معنا هستند.
بنابراین ، جزاء(لو) که گفتیم حذف شده چیزى نظیر این است که بگوییم :(هدایت نخواهند شد مگر آنکه خدا بخواهد)، و معناى آن این است که : اگر هم فرض کنیم که قرآن چنین اثرى مى داشت که کوهها را از ریشه مى کند و زمین را پاره پاره مى نمود و مردگان را بزبان درمى آورد، مع ذلک با دیدن این گونه آثار، هدایت شونده نیستند، مگر آنکه خدا بخواهد، بلکه امر تمامى آن بدست خداست ، و زمام هیچ امرى بدست غیر او نیست تا کسى توهم کند که اگر آیتى عظیم و عجیب و غریب و مدهش نازل مى شد ممکن بود این کفار را هدایت کند، نه ، بلکه امر همه اش بدست خداست ، و هدایت هم(که خود امرى است از امور) مربوط به مشیت او است .
و بنابراین آیه شریفه از نظر معنا شبیه مى شود به آیه(و لو اننا نزلنا الیهم الملئکه و کلمهم الموتى و حشرنا علیهم کل شى ء قبلا ما کانوا لیومنوا الا ان یشاء اللّه).
وجوهى که در معناى آیه شریفه :(و لو ان قرانا سیرت بهالجبال ... بل لله الامر جمیعا) گفته شده است
و بعضى گفته اند: جزاء(لو) که حذف شده چیزى نظیر این است که بگوییم :(هر آینه این قرآن است) و مقصود بیان عظمت شاءن قرآن ، و این نکته است که قرآن در قدرت بیان و نفوذ کلام نهایت درجه را دارد،
و این از جهالت کفار است که از قرآن اعراض نموده پیشنهاد معجزه دیگرى مى کنند چه معجزه اى بالاتر از این قرآن که در رفعت قدر و عظمت به حدى است که اگر قرآنى فرض شود که کوهها را از جاى کنده یا زمین را پاره پاره کند و یا مردگان را به زبان آورد(کلمه یا در هر دو جمله بمنظور منع خلو است نه منع جمع) قطعا همین قرآن خواهد بود، لیکن خداوند قرآن را این چنین نازل نکرده .
و بنابراین معنا، آیه شریفه در معناى آیه(لو انزلنا هذا القرآن على جبل لرایته خاشعا متصدعا من خشیه اللّه) است .
و لیکن این معنا با سیاق آیات به بیانى که گذشت مساعد و سازگار نیست ، و مخصوصا با جمله(بل للّه الامر جمیعا) و همچنین با جمله بعدى :(افلم یایئس الذین آمنوا ان لو یشاء اللّه لهدى الناس جمیعا) هیچ نمى سازد، و به زودى توضیح این ناسازگارى - انشاء اللّه - خواهد آمد. و لذا مفسرینى که آیه را به معنائى که نقل شد تفسیر کرده اند در تفسیر(بل للّه الامر جمیعا) و ربطش بماقبل ، خود رابه زحمت انداخته اند و گفته اند:
معنایش به ضمیمه صدر آیه این است که اگر قرآنى فرض شود که چنین اثرى به آن بدهند همین قرآن خواهد بود، و لیکن خداى سبحان چنین کارى را با این قرآن نکرده ، بلکه آن را بهمین صورتى که هست نازل کرده ، چون امر همه اش فقط به دست او است .
بعضى دیگر گفته اند: حاصل معناى(بل) این است که این گونه امور خارق العاده با قرآن انجام نمى شود، و اگر انجام شود به وسیله دیگرى که در تحت اراده خداست انجام مى گیرد، چون همه امور بدست او است و بس .
بعضى دیگر گفته اند: بهتر این است که بگوییم جمله مورد بحث یعنى(بل للّه الامر جمیعا) عطف بر محذوف است ، و تقدیر این است که(اختیار هیچ امرى بدست تو نیست ، بلکه همه اش بدست خداست).
و لیکن خواننده محترم خود داورى مى کند که سیاق با هیچیک از این چند معنا مساعدت ندارد، و حق معنا که با سیاق سازگار باشد همان است که کلمه(بل) اعراض از خود جمله شرطیه سابق باشد و جزاء آن در تقدیر گرفته شود. و همانطور که گفتیم تقدیر جمله شرطیه و جزائش چیزى نظیر این باشد(که اگر هم قرآنى نازل شود که فرضا کوه ها را از جاى بکند و زمین را قطعه قطعه سازد و مردگان را به زبان آورد باز اینان هدایت نمى شوند مگر آنکه خدا بخواهد).
افلم یایئس الذین آمنوا ان لو یشاء اللّه لهدى الناس جمیعا
سه وجه در معناى آیه :(افلم ییاءس الذین امنوا ان لو یشاء الله لهدى الناسجمیعا)
این آیه تفریع بر مطالب قبل است ، و در معناى آن سه وجه گفته اند:
1 - بعضى گفته اند: کلمه(یاس) بر اساس لغت هوازن به معناى(علم) است و نیز بعضى گفته اند که این معنا بر مبناى لغت(حى) که قبیله اى از نخع مى باشند است . و استدلال کرده اند به شعریکى از شعراى نخع به نام(سحیم بن وثیل رباحى) که گفته است :
اقول لهم بالشعب اذ یاسروننى
الم تیاسوا انى ابن فارس زهدم
و نیز استدلال کرده اند به شعر(رباح بن عدى) که گفته است :
الم ییاس الاقوام انى انا ابنه
و ان کنت عن ارض العشیره نائیا
و بنابراین لغت ، حاصل تفریع این نمى شود که وقتى اسباب ، قدرت هدایت اینان را ندارند، حتى قرآن هم اگر کوهها را از جاى برکند و زمین را پاره پاره کند و مردگان را به زبان آورد باز نمى تواند ایشان را هدایت کند. و چون امر همه اش به دست خداست لذا واجب است مؤ منین بدانند که خدا هدایت کفار را نخواسته ، چون اگر او مى خواست همه مردم را هدایت مى کرد، چه مؤ منین را و چه کفار را، اما او کفار را هدایت نکرد و در نتیجه ایشان راه نیافتند، و نخواهند یافت . 2 - بعضى دیگر گفته اند: معناى کلمه(یاس) همان معناى(ناامیدى) است ، چیزى که هست جمله(افلم یایئس) معناى علم را هم متضمن است ، و مقصود بیان این جهت است که مؤ منین لازم است بدانند که خدا هدایت کفار را نخواسته ، و اگر مى خواست همه مردم را هدایت مى کرد، و ایشان از اینکه کفار هدایت شوند براى همیشه ناامید باشند.
پس در حقیقت تقدیر کلام این مى شود:(افلم یعلم الذین آمنوا ان اللّه لم یشا هدایتهم و لویشاء لهدى الناس جمیعا او لم ییاءسوا من اهتدائهم و ایمانهم) یعنى : آیا کسانى که ایمان آورده اند هنوز نمى دانند که خدا هدایت کفار را نخواسته و اگر مى خواست همه مردم را هدایت مى کرد؟ و آیا هنوز از هدایت و ایمان کفار ماءیوس نشده اند؟
آنگاه به منظور اختصار، معناى علم در(یاس) تضمین شده و از متعلق علم تنها جمله شرطیه یعنى(لو یشاء اللّه لهدى الناس جمیعا) به آن نسبت داده شده است .
3 - بعضى دیگر گفته اند: جمله(افلم یایئس) همان معناى ظاهرى خود را دارد و متضمن معناى علم نیست ، و جمله(ان لو یشاء اللّه) هم مربوط به آن نیست ، بلکه متعلق است به جمله(آمنوا)، البته با تقدیر حرف باء، و متعلق(ییاءس) هم محذوف شده ، و تقدیر کلام چنین است :(افلم یایئس الذین آمنوا بان لو یشاء اللّه لهدى الناس جمیعا من ایمانهم) یعنى : آیا هنوز ماءیوس نشده اند آنها که ایمان دارند به اینکه اگر خدا بخواهد همه مردم را هدایت مى کند از اینکه کفار ایمان آورند؟
این بود سه وجهى که در معناى آیه گفته شده ، و از همه معتدل تر وجه وسطى است . و به هر حال ، آیه شریفه خالى از اشاره به این نکته نیست که مؤ منین آرزو مى کردند شاید کفار ایمان بیاورند و شاید هم این امید ایشان ناشى از گفتار کفار بود که مى گفتند:(لو لا انزل علیه آیه من ربه)، لذا پیش خود امیدوار شدند که شاید آیتى غیر از قرآن نازل بشود و در نتیجه کفار ایمان بیاورند و لذا از رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله و سلم) درخواست کردند که خواسته کفار را اجابت کند. خداى تعالى با آیه مورد بحث ، و در آیات دیگرى در کلام مجیدش ایشان را از ایمان آوردن آنان ماءیوس نمود. و این گونه آیات هم در مکه و هم در مدینه نازل شده ، مانند، آیه شریفه سوره یس که مکى است و مى فرماید:(و سواء علیهم ءانذرتهم ام لم تنذرهم لا یؤ منون) و آیه ششم سوره بقره که مدنى است و مى فرماید:(ان الذین کفروا سواء علیهم ءانذرتهم ام لم تنذرهم لا یؤ منون
و لا یزال الذین کفروا تصیبهم بما صنعوا قارعه او تحل قریبا من دارهم حتى یاتى وعد اللّه ان اللّه لا یخلف المیعاد
سیاق آیات شهادت مى دهند بر اینکه منظور از جمله(بما صنعوا) همان کفر ورزیدنشان به رحمان ، در قبال دعوت حقه اسلام است . و کلمه(قارعه) به معناى مصیبتى است که انسان را بکوبد.
و در آیه شریفه تهدید و وعید قطعى است براى کسانى که کفر ورزیدند به عذابى که هرگز برنمى گردد، و نیز در آن علائم و مقدمات آن عذاب ذکر شده ، که یکى پس از دیگرى بروز مى کند تا خود آن عذاب موعود فرا رسد.
تهدید کفارى که در ابتداى دعوت اسلام انکار و دشمنى پیشه کردند بهنزول مصیبتها
و معناى آیه این است که : لا یزال مصیبتهاى کوبنده بر سر اینها که به دعوت حقه تو کفر مى ورزند بخاطر آنچه کردند و کفرى که به رحمان ورزیدند مى آید، و یا در نزدیکى هاى خانه شان فرود آمده ، همواره بدین حال هستند، تا آنکه آن عذابى که خداوند وعده شان داده برسد، چون خداى تعالى خلف وعده نمى کند و گفتارش تغییر نمى پذیرد.
دقّت در اینکه این سوره مکى است ، - به شهادت مضامین آیاتش - و همچنین دقّت در حوادثى که بعد از بعثت و قبل از هجرت رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله و سلم) رخ داده ، و بررسى حوادثى که بعد از هجرت تا قبل از فتح اتفاق افتاده ، این معنا را به دست مى دهد که منظور از جمله(الذین کفروا - کسانى که کافر شدند) همان کفار عرب از اهل مکه و غیر ایشان است که در ابتداى دعوت اسلام آن را رد نموده ، انکار و عناد را به نهایت رسانده ، در انگیختن فتنه و فساد پافشارى نمودند.
و مقصود از(آنانکه مصیبت ها بر سرشان آمد کفار اطراف مکه است که جنگ ها و قتل و غارتها از پایشان درآورد. و مقصود از(آنها که مصائب در نزدیکى هاى خانه هاشان فرود آمد) اهل مکه اند که حوادث ناگوار در پیرامون شهرشان اتفاق مى افتاد، و دودش به چشم آنها نیز مى رفت و وحشت و اندوه و سایر آثار سوء آن خواب و خوراک را از ایشان سلب مى نمود. و مقصود از(عذابى که وعده شان داده) عذاب شمشیر است که در روزهاى بدر و احد و سایر غزوات با آن روبرو شدند.
و باید دانست این عذابى که خداوند در این آیه کفار را بدان تهدید نموده غیر آن عذابیست که در سوره یونس که تفسیرش گذشت بدان انذار کرده و فرمود:(و لکل امه رسول فاذا جاء رسولهم قضى بینهم بالقسط و هم لا یظلمون) تا آنجا که براى بار دوم فرمود:(و قضى بینهم بالقسط و هم لا یظلمون) زیرا آیه سوره یونس تهدیدى است عمومى درباره همه امت ، و اما این آیات تهدید و وعیدى است در خصوص کفار قریش و غیر ایشان که در ابتداى دعوت رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله و سلم) علیه دعوتش قیام مى نمودند.
قبلا هم در جلد اول این کتاب در سوره بقره در تفسیر آیه(ان الذین کفروا سواء علیهم ءانذرتهم ام لم تنذرهم لا یؤ منون)
گفتیم : که منظور از(الذین کفروا) هر جا که در قرآن بطور مطلق آمده باشد معاندین از مشرکین عرب است ، که در ابتداى دعوت اسلام علیه آن قیام مى کردند، همچنانکه مقصود از(الذین آمنوا) هر جا که بدون قید آمده باشد سابقین در اسلامند، که در اول دعوت اسلام ایمان آوردند.
این را نیز باید دانست که مفسرین در آیه شریفه مورد بحث اقوال گوناگونى دارند، که چون فائده اى در ایراد بیشتر آنها ندیدیم از ایرادش خوددارى نمودیم . علاوه بر اینکه آنچه ما خود اختیار نموده و آوردیم براى اهل بحث کافى است ، و - ان شاء اللّه - در بحث روایتى آتیه بعضى از آن اقوال را خواهیم آورد.
و لقد استهزى ء برسل من قبلک فاملیت للذین کفروا ثم اخذتهم فکیف کان عقاب
این آیه تاءکید همان وعید قطعى است که در آیه قبلى کرده بود، به بیان نظائر آن تا دلالت کند بر اینکه تهدید در آیه قبلى صرف تهدید نیست و آنچنان نیست که دلیلى بر وقوعش نباشد، بلکه از امکان وقوع گذشته ، وقوع هم یافته است ، و آنچنان نیست که کفار پیش خود پنداشته و گفتند:(لقد وعدنا هذا نحن و آباونا من قبل ان هذا الا اساطیر الاولین).
آرى ، قبل از تو(اى پیغمبر اسلام) بفرستادگان دیگر نیز کفر ورزیدند، و استهزاء کردند، و معجزات دلبخواه پیشنهاد کردند، عینا همینطور که اینان به دعوت تو کفر مى ورزند و با وجود معجزه قرآن ، معجزات دیگرى از پیش خود پیشنهاد مى کنند، من هم کفار را همیشه مهلت مى دهم و سپس ایشان را به عذاب خود مى گیرم ، و کس نمى داند که عقاب من چگونه است ، آیا صرف تهدید است ؟ و یا چیزیست که مى توانند از آن بگریزند؟ و یا چیزیست که مى توانند تحمّل کنند؟ پس وقتى عذاب من بر امتهاى گذشته نازل شده اینها نیز باید بدانند که عذاب من واقع شدنى است ، و باید از کارهایى که نظیر افعال آنان است بپرهیزند تا آنچه بر سر آنان آمد بر سر اینان نیاید.
و از اینجا معلوم مى شود اینکه بعضى از مفسرین گفته اند آیه مورد بحث تسلیت و مایه دلگرمى رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله و سلم) است صحیح نیست .
و اگر فرمود:(فاملیت للذین کفروا) با اینکه جا داشت بفرماید:(فاملیت للذین استهزوا) بدین منظور بوده که بفهماند استهزاء کفر بوده ، همچنانکه کفرشان کفر استهزاء بوده ، پس ایشان کافرانى استهزاء کننده به آیات خدا بودند، همچنانکه معاصرین رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله و سلم) همینطور بودند، قرآن را که خود آیت خدا بود انکار نموده ، از در استهزاء مى گفتند:(چرا آیتى از ناحیه پروردگارش بر او نازل نمى شود).
افمن هو قائم على کل نفس بما کسبت و جعلوا للّه شرکاء
معناى قائم بودن خداى تعالى بر هر نفس و به هر آنچه مى کند
(القائم على شى ء) به معناى مسلط بودن بر چیزى است و(القائم بشى ء) به معناى کسى است که به نوعى مدبّر آن باشد و خداى سبحان ، هم قائم بر هر نفس است ، و هم قائم به آنچه مى کند. اما قیامش بر هر نفس ، براى اینکه او محیط به ذات آن و قاهر بر آن و شاهد و ناظر ذات آنست . و اما قیامش به آنچه مى کند، براى این است که او مدبّر امر اعمال آن است و آن را از مرتبه حرکت و سکون به مرحله عمل تحوّل مى دهد، و اعمالش را در صحیفه هاى اعمال ضبط نموده ، سپس آنها را بصورت ثوابها و عقابهاى دنیا و آخرت ، و قرب و بعد، و هدایت و ضلالت ، و نعمت و نقمت ، و جنت و نار، متحول مى سازد.
این آیه متفرع است بر آیات قبل ، بدین بیان که : خداى سبحان هدایت مى کند هر که را بخواهد، و پاداش مى دهد به بهترین ثواب ها، و گمراه مى کند هر که را بخواهد، و کیفر مى دهد بشدیدترین عقاب ، و وقتى همه امور بدست اوست ، پس او قائم بر هر نفس و قائم به کرده هاى هر نفس ، و مسلط بر آن ، و مدبّر نظام اعمال آنست ، و با این وصف آیا کسى معادل او هست تا در الوهیت شریک او باشد؟
از اینجا معلوم مى شود که خبر مبتداء، در(افمن هو قائم ...)، حذف شده ، و جمله(جعلواللّه شرکاء) دلالت بر آن محذوف مى کند،(و تقدیرش چنین است : افمن هو قائم ... هل یشارکه احد - آیا کسى که قائم بر هر نفس است ... کسى هست که شریک او باشد؟).
و از سخنان سخیف و بى پایه اى که در تفسیر آیه گفته اند، مطلبى است که به ضحاک نسبت داده اند، که منظور از(من) در جمله(افمن هو قائم على کل نفس بما کسبت) ملائکه است ، نه خداى تعالى ، چون ملائکه هستند که موکل بر اعمال مردمند، و معناى آیه این است که :(آیا ملائکه که به امر خدا موکل بر اعمال مردمند شرکاى خداى سبحانند؟) و سخافت این قول از آنست که بى نهایت از سیاق آیات اجنبى است .
احتجاجى بى سابقه علیه مشرکین : اوصاف وفضائل شرکاى خدا را بیان کنید...
قل سموهم ام تنبونه بما لا یعلم فى الارض ام بظاهر من القول
بعد از آنکه فرمود:(وجعلوا للّه شرکاء) دوباره با بیان دیگرى که از بیان سابق اخذ شده گفتارشان را باطل نموده است .
پس پیغمبر خود را دستور مى دهد به اینکه با ایشان به نوعى که در باب خود عجیب و بى سابقه است احتجاج نموده ، به ایشان تکلیف کند این شرکاء را توصیف کنید، چون صفات است که هر چیزى را متعین ، و شؤ ون و آثار آن را مشخص مى کند. و اگر این بتها شرکاى خدا و شفعاى درگاه او باشند باید صفاتى داشته باشند که با داشتن آن صفات به چنین شاءن و مقامى رسیده باشند، همانطور که خداى تعالى از این نظر معبود است که حى و علیم و قدیر و خالق و مالک و مدبّر است ، و بهمین جهت رب هر چیزیست . و لیکن بتها وقتى اسمشان برده مى شود و معرفى مى شوند جز اسامى هبل و لات و عزى صفت و فضیلتى که بخاطر آن شریک خدا شده باشند براى آنها شمرده نمى شود.
سپس دستور مى دهد از ایشان بپرسد(ام تنبئونه بما لا یعلم فى الارض)، و کلمه(ام) در اینجا منقطعه ، و به معناى بل است . یعنى : بلکه معناى بت پرستى و شرک ورزى شما این است که خدا را خبر دهید از چیزى که خود او خبر ندارد، چون اگر او در زمین شریکى مى داشت حتما خودش اطلاع مى داشت ، و شریک در تدبیر خلق چیزى نیست که شریک دیگر از او بى خبر بماند، زیرا بالاخرة از اینکه شخص دیگرى تدبیر دیگرى در خلائق دارد مى فهمد که حتما مدبرى غیر خودش وجود دارد.
و خداى سبحان خود به تنهایى تمامى امور است ، و او از غیر خودش هیچ تدبیر و اثرى در این باب ندیده ، چه اثر مخالف و چه موافق .
دلیل بر اینکه خدا شریکى براى خود سراغ ندارد، این است که او قائم بر تمامى نفوس و واقف است به آنچه نفوس مى کنند. و به عبارت دیگر هم خلق از اوست ، و هم امر، و او به شهادت برهانى که جاى تردید در آن نیست بر هر چیزى شهید و ناظر است .
و کوتاه ، سخن ، این آیه نظیر آیه دیگرى است که مى فرماید:(قل اتنبئون اللّه بما لا یعلم فى السموات و لا فى الارض).
آنگاه اضافه مى کند که(ام بظاهر من القول)، بلکه این خبرى که مى دهید که براى خدا شرکائى هست صرف گفتار، و خالى از حقیقت است . و این جمله نظیر آیه ایست که مى فرماید:(ان هى الا اسماء سمیتموها انتم و آباؤ کم .
و از بعضى مفسرین نقل شده که گفته اند: منظور از ظاهر قول ، ظاهر کتابیست که از ناحیه خدا نازل شده باشد، و حاصل آیه این است که نه دلیل عقلى بر الوهیت و شریک بودن این بتها دارید، و نه دلیلى نقلى ، ولى این معنا از الفاظ آیه بعید است .
و اما وجه ارتباط میان این سه دلیل ، این است که بت پرستان در پرستش بتها و شریک خدا قرار دادن آنها متردد بودند، زیرا از هر طرف اشکال بر ایشان وارد بود اگر بگویند شریک خدایند، دلیلى ندارند، چون در بتهاى خود اوصافى که دلالت بر الوهیت آنها بکند سراغ ندارند، و اگر ادعا کنند که چنین اوصافى در بتهاى خود دیده اند، دروغ گفته اند، زیرا معنایش این مى شود که ایشان به وجود شرکاى خدا پى برده باشند، ولى خداوند از وجود آنها بى خبر باشد. و اگر به صرف لقلقه زبان اکتفاء کنند، بدون اینکه حقیقتى داشته باشد در حقیقت خواسته اند خدا را فریب دهند، و خدا بزرگتر از این حرفها است ، خیلى هم بزرگتر است .
زمخشرى در کشاف گفته : این احتجاج و اسلوبهایش بسیار عجیب است ، و خود با زبانى رسا و شیوا فریاد مى زند که از زبان بشر نیست ، مگر کسى معرفت و یا انصاف نداشته باشد.
بل زین للذین کفروا مکرهم و صدوا عن السبیل و من یضلل اللّه فما له من هاد
کلمه(بل) به معناى اعراض و آیه شریفه اعراض از دلیلهاى ذکر شده و لوازم آنست ، و معنایش این است که این دلیلها را واگذار، زیرا اینان اگر براى خدا شریک قائل مى شوند بخاطر هیچ یک از این وجوه که گفتیم نیست ، بلکه علتش تنها این است که شیطان شرک را در نظرشان جلوه داده و بدین وسیله از راه خدایشان باز داشته است .
چون اینان علم دارند بر اینکه هیچ حجتى بر شرکت این شرکاء ندارند، و این را هم مى دانند که صرف ادعا، بتها را شریک خدا نمى سازد، لیکن هدفشان از ترویج بت پرستى و الوهیت بتها و جلب توجه عامه بسوى آنها، تنها و تنها بدست آوردن پول و زخارف دنیا است ، و چون دعوت تو سد راه منافع ایشان است ، از این نظر از در لجبازى و دشمنى با تو نسبت به عبادت بتها تعصب به خرج داده ، مردم را بیش از پیش بسوى بت و بسوى توسل به آن دعوت مى کنند، تا هم سد راه تو شوند، و همه مردم را گمراه کنند.
شیطان هم این مکر و نقشه را در نظر آنان جلوه داده ، و گرنه هیچ سبب دیگرى در مشرک بودن آنان نیست ، نه دلیلى ، و نه جهت دیگرى ، و هر چند شیطان این نقشه ها را در نظر آنان زینت داده و گمراهشان ساخته .
و ایشان هم مردم را گمراه نمودند، و لیکن در عین حال خداوند گمراهشان کرد و از نعمت هدایت محرومشان نمود، و کسى که خدا او را گمراه کرده باشد هدایت کننده اى نخواهد داشت .
لهم عذاب فى الحیوه الدنیا و لعذاب الاخرة اشق و ما لهم من اللّه من واق
کلمه(اشق) صیغه افعل تفضیل است از ماده(مشقه) است . و کلمه(واق) اسم فاعل از ماده(وقایه) به معناى نگهدارى است .
در این آیه بطور اختصار عذابى را که در آیات سابق وعده داده بود بیان مى کند. و مقصود از جمله(و ما لهم من اللّه من واق) نفى شفاعت و تاءثیر آن در حق ایشان است ، و معنایش این است که به هیچ وجه کسى را ندارند که شفاعتشان کند.
وعده به مؤ منان در مقابل وعیدى که به کافران داده شد
مثل الجنه التى وعد المتقون تجرى من تحتها الانهار اکلها دائم و ظلها تلک عقبى الذین اتقوا و عقبى الکافرین النار
کلمه(مثل) به معناى توصیفى است که موصوف را ممثل و مجسم نماید.
در آیه شریفه وعده جمیلى را که در قبال وعید کفار به مردم پرهیزگار اختصاص داده بیان مى کند، تا هم آن را بیان کرده باشد، و هم اینکه زمینه براى خاتمه کلام که خلاصه گیرى از نتیجه سعى کفار و مؤ منین در مسیر بسوى پروردگار و بازگشتشان بسوى اوست ، فراهم گردد. و اگر در قبال کفار متقین را قرار داد، با اینکه مى بایست مؤ منین را قرار داده باشد، بدین منظور است که اشاره کند بر اینکه کسانى به این عاقبت حسنى نائل مى آیند که علاوه بر ایمان ، عمل صالح هم داشته باشند، چون اگر ایمان به خدا داشته باشند و عمل صالح نکنند مؤ من به خدا و کافر به آیات او خواهند بود.
و از جمله اشارات لطیفى که در این آیه به کار رفته این است که در مقابله اول میان مؤ منین و مشرکین ، از آنان به(متقون) و از اینان به(الذین کفروا) تعبیر کرده ، و در آخر از آنان به(الذین اتقوا) و از اینان به(کافرون) تعبیر نموده است .
و بعید نیست که در این اختلاف تعبیر اشاره باشد به اینکه فعل ماضى(اتقوا) و(کفروا) و صفت(متقین) و(کافرون) در اینجا یک مدلول دارند، و مجموع اعمالشان در دنیا یک عمل اعتبار شده است ، و لازمه آن این است که یک بار بودن عمل عین استمرار آن باشد، و به این اعتبار تعبیر(الذین کفروا) و(الذین اتقوا) که دلالت بر صدور فعل دارد با تعبیر(کافرون و متقون) که دلالت بر اتصاف و استمرار مى کند یک مفاد را مى رسانند، و آن عبارتست از منحصر ساختن موصوف بر صفتش ، و اینکه یک دسته فقط کفر مى ورزند و دسته دیگر فقط در راه ایمان قدم برمى دارند،
و اما آن کسانى که اعمالشان و کفر و ایمانشان استمرار نداشته هر لحظه عوض مى شود، مدتى کفر از ایشان سرمى زند سپس مبدّل به ایمان مى گردد، و یا چندى بر طریق ایمانند، سپس به کفر مى گرایند و خلاصه هنوز بر یک طریق معیّن استوار نشده اند، از سیاق این آیات خارج اند، و روى سخن در این آیات با آ