background
وَفِي الْأَرْضِ قِطَعٌ مُتَجَاوِرَاتٌ وَجَنَّاتٌ مِنْ أَعْنَابٍ وَزَرْعٌ وَنَخِيلٌ صِنْوَانٌ وَغَيْرُ صِنْوَانٍ يُسْقَىٰ بِمَاءٍ وَاحِدٍ وَنُفَضِّلُ بَعْضَهَا عَلَىٰ بَعْضٍ فِي الْأُكُلِ ۚ إِنَّ فِي ذَٰلِكَ لَآيَاتٍ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ
و در زمين قطعاتى است كنار هم، و باغهايى از انگور و كشتزارها و درختان خرما، چه از يك ريشه و چه از غير يك ريشه، كه با يك آب سيراب مى‌گردند، و [با اين همه‌] برخى از آنها را در ميوه [از حيث مزه و نوع و كيفيت‌] بر برخى ديگر برترى مى‌دهيم. بى گمان در اين [امر نيز] براى مردمى كه تعقّل مى‌كنند دلايل [روشنى‌] است.
آیه 4 سوره الرَّعْد

بیان آیات

این دو آیه عطف بر پاره اى از حرفهایى است که مشرکین در رد دعوت و رسالت مى گفتند، از آن جمله گفته بودند: چطور ممکن است آدمى بعد از مردن و خاک شدنش بار دیگر زنده شود؟، و نیز گفته بودند: چرا پس آن عذابى که ما را از آن مى ترساند نازل نمى شود و اگر او راست مى گوید پس چرا به این وعده اش عمل نمى کند؟، آنگاه پس از نقل گفته جوابشان را مى دهد.

شبهه معاد، سخنى شگفت آور و سزاوار تعجب است

و ان تعجب فعجب قولهم ءاذا کنّا ترابا ءانا لفى خلق جدید

در مجمع البیان گفته است :(عجب و تعجب) به معناى این است که امرى که سببش براى انسان معلوم نیست بر نفس آدمى هجوم آورد،(و انسان بناگهانى به او برخورد نماید) و کلمه(غل) به معناى طوقى است که با آن دست را به گردن ببندند.

خداوند متعال در افتتاح کلام خود به حقیقت معارف دینى که در کتاب خود بر پیغمبرش نازل کرده اشاره فرمود و چنین فهماند که آیات تکوینى نیز به آنها رهبرى مى کند، و اصول آن معارف عبارت بود از: توحید و رسالت و معاد، آنگاه داستان دلالت و رهبرى آیات تکوینى را تفصیل داده و از حجتهاى سه گانه اى که در این باره اقامه نمود توحید ربوبیّت و معاد را به طور صریح نتیجه گرفت ، که مساءله حقیت رسالت ، و کتاب نازل شده که معجره و آیت آن است نیز از لوازم آن دو نتیجه بود.

بعد از اینکه این اصل را(نخست به اشاره و سپس به تصریح) نتیجه گرفت و زمینه براى ذکر شبهات کفار درباره این اصول سه گانه فراهم شد اینک در آیه مورد بحث به شبهه ایشان در امر معاد، و در آیات بعد به شبهات و گفته هاى آنان درباره رسالت و توحید اشاره مى فرماید.

شبهه ایشان در امر معاد این است که گفته اند:(ءاذا کنّا ترابا ءانا لفى خلق جدید) خداى متعالى این شبهه را به عنوان اینکه سخنى شگفت آور و سزاوار تعجب است ذکر فرموده ، چون بطلان و فساد گفتارشان آنقدر واضح بود که هیچ انسان سلیم العقلى تردید در آن را جایز نمى داند، و با این حال اگر انسانى بدان قائل شود از مصادیق عجب خواهد بود، و لذا فرمود:(و ان تعجب فعجب قولهم ...).

و معناى جمله بطورى که حذف متعلق(تعجب) بدان ارشاد مى کند این است که : اگر از تو احیانا تعجبى سربزند - که هم سرمى زند، چون هیچ انسانى خالى از تعجب نیست - پس این کلام ایشان تعجب آور است و لزوما باید از آن شگفتى کنى ، و این ترکیب(یعنى حذف متعلق تعجب) کنایه از وجوب تعجب از گفتار ایشانست چون بطلانش واضح است و هیچ خردمندى آن را نمى پسندد.

و مقصودشان از(تراب) در جمله(ءاذا کنّا ترابا ءانا لفى خلق جدید) به قرینه سیاق ، خاکى است که بدن آدمى پس از مرگ بدان تبدیل مى شود،

زیرا در آن موقع انسان که هیکلى گوشتى به شکلى مخصوص و مرکب از اعضاى خاص و مجهّز به قوایى به قول ایشان مادى است بطور کلى معدوم شده است ، و چیزى که بکلى و از اصل نابود شده چگونه مشمول خلقت مى شود و دوباره بصورت مخلوقى جدید برمى گردد؟.

این شبهه ایشانست درباره معاد، که خود جهات مختلفى دارد، و خداى سبحان در کلام خود از یک یک آن جهات و مناسب هر کدام جوابى داده که ریشه شبهه را از بیخ و بن برکنده است .

دلائل و جهات انکار و استبعاد زنده شدن بعد از مرگ و پوسیده شدن ، و رد جواب هر یک

یکى از آن جهات ، این استبعاد است که خاک برگردد و انسانى تمام عیار شود، از این شبهه جوابى داده شده که مگر قبلا که زنده بود از چه خلق شده بود؟، و مگر غیر این بود که مواد زمینى بصورت منى و نطفه درآمده سپس علقه شده سپس مضغه گشته و سپس ‍ بصورت بدن انسانى تمام عیار درآمده است ؟!

و با اینکه همه روزه نمونه هاى آنرا مى بینیم و از صرف امکان درآمده به وقوع مى پیوندد، دیگر چه جاى تردید است که مشتى خاک روزى دوباره انسانى تمام عیار گردد؟! همچنانکه خودش فرموده :(یا ایّها النّاس ان کنتم فى ریب من البعث فانّا خلقناکم من تراب ثم من نطفه ثم من علقه ثم من مضغه مخلقه و غیر مخلقه ...).

یکى دیگر از موارد استبعاد این است که بطور کلى چیزى که معدوم شده دوباره موجود مى گردد، و از این ، جواب داده شده به اینکه : خلقت نخست چطور ممکن بود، این نیز به همان نحو ممکن است ، همچنانکه خداى تعالى فرمود:(و ضرب لنا مثلا و نسى خلقه قال من یحیى العظام و هى رمیم قل یحییها الّذى انشاها اول مره).

جهت سوم اینکه انسان وقتى مرد، ذاتش معدوم مى شود، و دیگر ذاتى ندارد تا با خلقت جدید لباس وجود به تن کند، بله در ذهن اشخاص تصوّرى از او هست ، و لیکن انسان خارجى نیست ، پس چه چیز اعاده وجود مى یابد؟

خداى تعالى در کلام خود از این نیز جواب داده و چنین فرموده که : انسان ، عبارت از بدن مرکب از مشتى اعضاى مادى نیست تا با مرگ و بطلان ترکیب و متلاشى شدنش بکلى معدوم شود،

بلکه حقیقت او روحى است علوى - و یا اگر خواستى بگو حقیقت او نف س او است - که به این بدن مرکب مادى تعلق یافته ، و این بدن را در اغراض و مقاصد خود بکار مى اندازد، و زنده ماندن بدن هم از روح است ، بنابراین هر چند بدن ما به مرور زمان و گذشت عمر از بین مى رود و متلاشى مى شود، اما روح ، که شخصیّت آدمى با آن است باقى است ، پس مرگ معنایش نابود شدن انسان نیست ، بلکه حقیقت مرگ این است که خداوند روح را از بدن بگیرد، و علاقه او را از آن قطع کند، آنگاه مبعوثش نماید، و بعث و معاد هم معنایش این است که خداوند بدن را از نو خلق کند و دوباره روح را به آن بدمد، تا در برابر پروردگارش براى فصل قضاء بایستد.

خداوند در این باره مى فرماید:(و قالوا ءاذا ضللنا فى الارض ءانا لفى خلق جدید بل هم بلقاء ربّهم کافرون قل یتوفیکم ملک الموت الذى وکل بکم ثم الى ربکم ترجعون) که حاصلش این است که شما با مردن در زمین گم نمى شوید و معدوم نمى گردید، بلکه ملک الموت که موکل بر مرگ است آن حقیقتى را که لفظ(شما) و(ما) به آن دلالت مى کند، و عبارت از جانها است مى گیرد و در قبضه او باقى مى ماند و گم نمى شود، آنگاه وقتى مبعوث شدید بسوى خدا برمى گردید، و دوباره بدنهاى شما بجانهایتان ملحق مى شود، و باز شما شمائید.

پس براى آدمیان حیاتى است باقى که محدود به عمر فانى دنیا نیست ، و عیشى است دائمى در عالم دیگرى که با بقاى خداوندى باقى است ، و انسان در زندگى دوّمش بهره اى ندارد مگر آنچه که در زندگى اولش از ایمان به خدا و عمل صالح کسب کرده ، و از مواد سعادتى که امروز براى فردایش پس انداز نموده .

پس اگر آدمى حق را پیروى کند، و به آیات خدا ایمان بیاورد، در زندگى دیگرش به کرامت قرب و نزدیکى به خدا، و به ملکى که کهنه نمى شود سعادتمند مى گردد، و اگر به پستى و به سوى خاک بگراید، و فقط به دنیا توجّه داشته باشد و از یاد خدا اعراض نماید، در زندگى دیگرش در شقاوت و هلاکت خواهد بود و مغلول به غلّ و زنجیر نومیدى و خسران محشور خواهد شد، و در مهبط لعنت و حضیض بعد قرار خواهد گرفت ، و از اصحاب آتش خواهد گردید.

خواننده محترم اگر به دقّت و تاءمّل کافى و وافى در این بیانى که گذشت نظر کرده باشد این معنا برایش روشن شده است که آیه(اولئک الذین کفروا بربهم ...)،

صرف تهدید عذاب براى صاحبان این حرف که گفته اند:(ءاذا کنا ترابا ءانا لفى خلق جدید نیست ، همچنانکه انسان در نظر بدوى خیال مى کند، بلکه جوابى است که به لازمه گفته آنان داده .

بیان اینکه لازمه انکار معاد انکار عالم ربوبى و در حقیقت کفر به رب العالمین است

توضیح اینکه : لازمه گفتار ایشان که مى گویند: وقتى آدمى مرد و خاک شد انسانیت و شخصیتش نیز باطل مى شود، این است که انسان عبارت باشد از یک صورت مادى که قائم به این هیکل بدنى مادى است که با حیاتى مادى زندگى مى کند، بدون اینکه بعد از مرگ ، حیات دیگرى همیشگى داشته باشد که با بقاى پروردگار متعال باقى بماند، و به سعادت قرب او رسیده و نزد او رستگار گردد.

و به عبارت دیگر لازمه گفتار ایشان این است که حیات آدمى محدود باشد بهمین زندگى مادى دنیا، بدون اینکه دامنه اش بعد از مرگ را هم بگیرد و الى الابد دوام داشته باشد، و این در حقیقت انکار عالم ربوبى است ، زیرا اعتقاد به وجود ربى که معاد نداشته باشد(همانند کوسه ریش پهن است و) معنا ندارد.

و لازمه چنین اعتقادى این است که : هم آدمى مقصور باشد در مقاصد دنیوى و هدفهاى مادى و توسن همت تا همانجا براند، و فهمش ‍ از درک آن نعمتهاى دائمى و ملک عظیمى که نزد خدا دارد قاصر باشد، و دیگر براى تقرب به خدا سعى و کوشش نکند، و از امروزش براى فردایش نیندوزد و مانند دست بسته معلولى که قادر به حرکت و کوشش نیست ، و نمى تواند ضروریات زندگى خود را تاءمین نماید، او نیز نتواند براى دیگر سراى خود کارى انجام دهد.

لازمه چنین وصفى این است که آدمى در شقاوتى همیشگى و عذابى دائم باشد، چون استعداد سعادتى را که خدا به او داده بود و مى توانست با آن طى طریق کند عاطل و باطل ساخت ، و این لوازم سه گانه همانهایى است که خداوند در آیه مورد بحث بدانها اشاره کرده و فرموده است :(اولئک الذین کفروا...) پس اینکه فرمود:(اولئک الذین کفروا بربّهم) اشاره است به لازمه اولى کلام منکرین معاد، و آن عبارت بود از عالم ربوبى و زندگى جاودانى و کفران نعمت هاى مقیم و دائمى که نزد خداست ، و پوشاندن آنها.

و اینکه فرمود:(اولئک الاغلال فى اعناقهم) اشاره است به لازمه دومى کلامشان ، و آن عبارت بود از گرائیدن به زمین و رکون به سوى هوى و مقید بودن به کنده و زنجیر جهل و غلهاى انکار،(و اگر به خاطر خوانندگان محترم مانده باشد) در جلد اول این کتاب بیانى در این باره گذراندیم ، که اینگونه تعبیرات قرآنى ، تعبیرات حقیقى است نه مجازى ، خواننده مى تواند بدانجا مراجعه نماید.

و اینکه فرمود:(اولئک اصحاب النّار هم فیها خالدون) اشاره است به لازمه سوم انکارشان ، که عبارت بود از مکثشان در عذاب و شقاوت .

و یستعجلونک بالسیئه قبل الحسنه و قد خلت من قبلهم المثلات ...

در مجمع البیان گفته : کلمه(استعجال) به معناى طلب تعجیل در کار است ، و تعجیل هم به معناى جلو انداختن آنست قبل از آنکه وقتش فرا رسد، و در معناى کلمه(سیئه) گفته است که : به معناى هر خصلتى است که نفس آدمى از آن خوشش نیاید و از آن ناراحت شود، و نقیض آن(حسنه) که به معناى خصلتى است که نفس را مسرور و خوشحال سازد،

معناى(مثلات) و بان امر تعجب انگیز دیگرى در ارتباط با کافران

و کلمه(مثلات) به معناى عقوبتها است ، که مفردش(مثله) - به فتح میم و ضم ثاء - است ، و اگر در مفرد،(مثله) - به ضم میم و سکون ثاء - بخوانیم جمع آنرا باید(مثلات) - به ضم میم و ثاء - بخوانیم ، همچنانکه جمع غرفه ، غرفات مى شود. و بعضى جمع آنرا مثلات - به سکون ثاء - و مثلات - به فتح ثاء - خوانده اند.

راغب هم در مفردات گفته مثله به معناى گرفتارى و ناملایمى است که به انسان روى آورد و آدمى را ضرب المثل دیگران سازد، و دیگران از چنان گرفتارى خود را بر حذر بدارند، و معنایش همان معناى نکال است ، و جمع آن مثلات - به ضمه و میم و یا فتحه آن ، و ضمه ثاء - مى آید، و بعضى آیه قرآن را، هم مثلات - به ضمه ثاء - خوانده اند و هم مثلات - به سکون آن - مانند عضد که هم به ضمه ضاد خوانده مى شود و هم به سکون آن .

ضمیر جمعى که در جمله(یستعجلونک بالسیئه قبل الحسنه) است به کفارى بر مى گردد که در آیه قبل مورد بحث بودند، و مراد از(استعجالشان به سیئه قبل از حسنه) این است که ایشان از باب استهزاء و مسخره کردن رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله و سلم)، بجاى درخواست رحمت و عافیت درخواست عذاب کرده بودند، به دلیل اینکه دنبالش مى فرماید:(و قد خلت من قبلهم المثلات) و با در نظر داشتن اینکه جمله مذکور جمله ایست حالیه ، مراد از سیئه ، آن عقوبتهایى خواهد بود که بر امتهاى گذشته نازل شد و ایشان را منقرض ساخت .

و معناى آیه چنین خواهد بود: کسانى که کفر ورزیدند، بعد از آنکه شنیدند که تو از عذاب الهى انذارشان کردى ، و قبل از آنکه از خدا طلب رحمت و عافیت کنند طلب عذاب کردند تا به خیال خود تو را مسخره کرده باشند، با اینکه خبر داشتند از عذاب الهى و عقوبتهایى که بر سر امتهاى گذشته به جرم کفر ورزیدنشان به پیغمبرشان فرستاد، و این آیه در مقام تعجب است که با اینکه چنین علمى دارند چگونه باز به تو کفر مى ورزند.

معناى جمله :(ان ربک لذو مغفرة للناس على ظلمهم ...)

و جمله(و ان ربک لذو مغفره للناس على ظلمهم و ان ربک لشدید العقاب)، یا جمله اى است استینافى(نو) و یا جمله اى است حالیه ، که سبب شگفت آورى درخواست عذاب ایشان را افاده مى کند و مى رساند که پروردگار تو داراى رحمت واسعه اى است که مردم را در جمیع احوالشان و حتى در حال ظلمشان شامل است ، همچنانکه داراى غضبى شدید است ، و با اینکه رحمت او بر غضبش پیشى دارد پس چرا از رحمت واسعه او و مغفرتش اعراض مى کنند، و در خواست عذاب شدید او را مى نمایند، و در این باره عجله هم مى کنند؟ راستى این امر عجیبى است !

نکاتى درباره عفو و عقاب الهى که از آیه استفاده مى شود

از این معنا که سیاق ، آنرا افاده مى کند چند نکته استفاده مى شود:

اول اینکه : تعبیر به کلمه(ربک) براى افاده این جهت است که ایشان چون مشرک و بت پرستند خداى تعالى را رب خود نمى دانند، و در میان ایشان تنها رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله و سلم) است که خدا را رب خود مى داند.

دوم اینکه : مراد از مغفرت و عقاب ، اعم از مغفرت و عقاب دنیوى و اخروى است چون مشرکین در سیئه و عقوبت دنیوى عجله مى کردند، همچنانکه(مثلات) هم که خدا در جوابشان فرمود: اقوام قبل از ایشان را از بین برد، عقوبتهاى دنیوى بوده ، که بر ایشان نازل مى شده .

علاوه بر این ، عفو و مغفرت اختصاص به بعد از مرگ و یا روز قیامت ندارد، و همچنین آثار آن دو نیز تنها مختص به قیامت نیست ، و قبلا هم مکرر از نظر خواننده محترم گذشت که : خداوند تعالى مى تواند مغفرت خود را گسترده و دامنه اش را وسیع کند، و هر که را بخواهد بیامرزد، حتى شامل ظالم هم در حین ظلمش بشود، و در صورتى که حکمت اقتضاء کرد او را نیز آمرزیده ، مظلمه اش را جبران کند، همچنانکه مى تواند عقاب نماید، کما اینکه فرمود:(ان تعذبهم فانهم عبادک و ان تغفر لهم فانّک انت العزیز الحکیم). و بخاطر همین نکته بود که خداى تعالى از مورد مغفرت به(للناس) تعبیر کرد و نفرمود:(للمومنین) و یا(للتائبین) و یا امثال آن . بنابراین ، هر فردى از افراد بشر بدون استثناء ملتجى به رحمت خدا گردد و از او مغفرت بخواهد او مى تواند، وى را بیامرزد، حال چه کافر باشد و چه مومن ، چه مرتکب کبیره باشد چه صغیره .

چیزى که هست اگر مشرک طلب مغفرت شرکش را بکند، با همین طلب مغفرت ، مؤ من مى شود، و خداى سبحان فرموده که مشرک را نمى آمرزد، و معلوم است که این وقتى است که مشرک به دین توحید برنگشته باشد:(ان اللّه لا یغفر ان یشرک به و یغفر ما دون ذلک لمن یشاء).

پس اینها که در آیه مورد بحث ، کافر شدند لازم بود با ایمان آوردن به خدا و رسول او از خداى تعالى طلب مغفرت کنند، - و در این طلب خود عجله کنند - و از او بخواهند که شرکشان را و یا گناه دیگرى که از فروعات شرکشان بود بیامرزد، و یا اینکه در عین ظلم و شرکشان حداقل از خدا بخواهند که عافیت و برکت و بهترین مال و اولاد روزیشان کند، که اگر چنین مى کردند خداوند به رحمت واسعه خود حاجتشان را مى داد، حتى حاجت آن کسى را هم که ایمان به او نیاورده و منقاد و فرمان بردار او نشده است ، اگر چه از مغفرت خدا محرومند چون آمرزش خداوند با شرک و ظلم نمى سازد همچنانکه خودش فرمود:(و اللّه لا یهدى القوم الظالمین).

سوم اینکه فرمود:(لذو مغفره) و نفرمود:(غفور) و یا(غافر) گویا براى این بود که شنونده خیال نکند خداوند فعلا واجد مغفرت تمامى ستمگران و ستم آنان است و احتمال نیامرزیدن در کار نیست ، و حال آنکه اینطور نیست ، بلکه خواسته است بگوید: نزد خدا آمرزش تمامى مردم هست ، حتى آمرزش ظلمهاى ایشان ، و در جایى که آمرزیدن صلاح باشد هیچ مانعى جلوگیر آمرزش او نیست ، نه اینکه همین الان آمرزیده باشد.

ممکن هم هست از جمله مورد بحث معناى دیگرى استفاده کرد، و آن این است که : خداى تعالى مغفرت و آمرزش مردم را دارد و مى تواند هر که را بخواهد بیامرزد، و اگر هم وصف مغفرت را اصلا نمى داشت ، و در نتیجه بر گنهکاران غضب مى کرد و احدى را نمى آمرزید، باز هم ظالم نبود(خلاصه اینکه کلمه(ذو مغفره) با داشتن مغفرت و به کار بردن آن مى سازد به خلاف کلمه(غفور) و(غافر) که بر کسى اطلاق مى شود که آن را اعمال هم بکند) و اگر این معنا مراد باشد وضع پاره اى از نکته هایى را که ما براى آیه شریفه برشمردیم بر هم مى خورد، و لیکن این معنا با ظاهر سیاق سازگار نیست .

در معناى این آیه میان معتزله و غیر ایشان از اهل سنت مشاجراتى برپا شده ، و آیه شریفه مطلق است و هیچ دلیلى بر تقیید آن به قیدى نیست ، مگر قیدى که در آیه(ان اللّه لا یغفر ان یشرک) به وجود دارد.

بحث روایتى(روایتى درباره وعده عفو و وعید عقاب

در الدّرالمنثور است که ابن جریر از ابن عباس روایت کرده که در ذیل آیه(و ان ربک لذو مغفره للناس على ظلمهم و ان ربک لشدید العقاب) گفته است که : رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله و سلم) فرمود: اگر عفو و گذشت خداوند نبود زندگى براى احدى گوارا نمى شد، و اگر وعید و تهدید به عقابش نبود، همگى مردم به مغفرت خداوندى اتکال مى نمودند(و خداى را نمى پرستیدند).