background
وَهُوَ الَّذِي مَدَّ الْأَرْضَ وَجَعَلَ فِيهَا رَوَاسِيَ وَأَنْهَارًا ۖ وَمِنْ كُلِّ الثَّمَرَاتِ جَعَلَ فِيهَا زَوْجَيْنِ اثْنَيْنِ ۖ يُغْشِي اللَّيْلَ النَّهَارَ ۚ إِنَّ فِي ذَٰلِكَ لَآيَاتٍ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ
و اوست كسى كه زمين را گسترانيد و در آن، كوهها و رودها نهاد، و از هر گونه ميوه‌اى در آن، جفت جفت قرار داد. روز را به شب مى‌پوشاند. قطعاً در اين [امور] براى مردمى كه تفكّر مى‌كنند نشانه‌هايى وجود دارد.
آیه 3 سوره الرَّعْد

بیان آیات

آهنگ کلى سوره : اثبات آیت بودن و حقانیت قرآن کریم

غرض این سوره بیان حقیقت قرآنى است که بر رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله و سلم) نازل شده ، و اینکه این قرآن معجره و آیت رسالت است ، و اما اینکه کفار آن را آیت و معجره نشمرده و به عنوان تعریض بر آن گفتند:(چرا آیتى از ناحیه پروردگارش نازل نشد)؟ گفتارشان مردود است ، و رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله و سلم) نباید به آن اعتنا کند، و ایشان هم سزاوار نیست که چنین سخنى بگویند.

دلیل بر این معنا هم آیه ابتداى سوره است که مى فرماید:(و الذى انزل الیک من ربک الحق و لکن اکثر الناس لا یؤ منون)، و آیه آخر سوره است که مى فرماید:(و یقول الذین کفروا لست مرسلا قل کفى باللّه شهیدا بینى و بینکم) و نیز جمله(لو لا انزل علیه آیه من ربه) است ، که مکرر از ایشان حکایت شده .

و خلاصه بیان این است که رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله و سلم) را مخاطب قرار مى دهد به اینکه این قرآن که بر تو نازل شده حق است ، حقى که مخلوط به باطل نیست ، زیرا آنچه که این قرآن بدان دعوت مى کند توحیدى است که آیات تکوینى از قبیل بپاداشتن آسمانها، گستردن زمین ، تسخیر آفتاب و ماه ، و سایر عجایبى که خدا در تدبیر آسمانها و زمین و غرایبى که در تقدیر آنها بکار برده ، همه بر آن دلالت دارند.

و نیز دلیل دیگر بر حقانیت آن ، اخبار و آثار گذشتگان است که رسولان با بیناتى بسویشان آمدند، و ایشان کفر ورزیده و تکذیبشان کردند، و خدا هم ایشان را به گناهانشان بگرفت ، این است آنچه که این کتاب مشتمل بر آن است ، و همین خود آیتى است که بر رسالت تو دلالت مى کند.

و اینکه گفتیم تعریضشان به قرآن مردود است ، دلیلش این است که اولا تو شاءنى بجز انذار مردم ندارى ، و اینطور نیست که هر وقت هر کارى بخواهى بکنى بتوانى ، تا آنکه از تو معجزاتى دلبخواه خود تراشیده به مثل این کلمات بر تو تعریض کنند.

و ثانیا هدایت و اضلال هم آنطور که ایشان پنداشته اند در وسع آیات و معجزات نیست

تا انتظار داشته باشند با آوردنت معجره اى که ایشان پیشنهاد کرده اند هدایت شوند، و از ضلالت برهند، زیرا هدایت و ضلالت به دست خداست ، او است که بر اساس نظامى حکیمانه هر که را بخواهد هدایت و هر که را بخواهد گمراه مى کند.

و اما اینکه گفتند(لست مرسلا - تو فرستاده خدا نیستى) در جوابشان همین یک دلیل براى تو کافى است که خدا در کلام خود به رسالت تو شهادت داده ، و معارف حقه اى که در قرآن تو است شاهد آنست .

از جمله حقایق باهر و واضحى که در خصوص این سوره آورده ، حقیقتى است که جمله(و انزل من السماء ماء...)، و جمله(الا بذکر اللّه تطمئن القلوب) و جمله(یمحو اللّه ما یشاء و یثبت و عنده ام الکتاب) و جمله(فلله المکر جمیعا) متضمن آنست .

مکى بودن سوره رعد و اشاره به اقوال دیگر در این مورد

این سوره بطورى که از سیاق آیاتش و از مطالبى که مشتمل بر آنست برمى آید تمامیش در مکه نازل شده ، و از بعضى از مفسرین هم نقل شده که گفته اند: همگى آن مکى است مگر آخرین آیه آن که در مدینه در(عبداللّه بن سلام) نازل شده ، و این قول را(به کلبى) و(مقاتل) نسبت داده اند.

و لیکن این قول صحیح نیست ، زیرا مى بینیم که مضمون آخرین آیه آن ، همان مضمون اولین آیه آنست که فرموده :(و الذى انزل الیک من ربک الحق).

بعضى دیگر گفته اند: تمامى سوره در مدینه نازل شده مگر دو آیه از آن ، یکى آیه(و لو ان قرآنا سیرت به الجبال ...)، و یکى هم آیه بعدى آن ، و این قول را به(حسن) و(عکرمه) و(قتاده) نسبت داده اند. این نیز صحیح نیست ، بخاطر مضامینى که دارد، زیرا مضامین آن با وضعى که مسلمین در مدینه داشتند تطبیق نمى کند.

بعضى دیگر گفته اند: تنها آیه(و لا یزال الذین کفروا تصیبهم بما صنعوا قارعه ...)، در مدینه ، و بقیه در مکه نازل شده است . و گویا صاحب این قول اعتماد کرده است بر وصفى که مسلمین بعد از هجرت به مدینه و قبل از فتح مکه داشته اند،

و چون دیده که آیه مذکور با آن وضع انطباق دارد، گفته که در مدینه نازل شده ، و لیکن بزودى در تفسیر خود آیه بیانى خواهد آمد که خواننده خواهد دید معناى آیه با وضع آن روز مسلمین در مدینه تطبیق ندارد.

المر تلک آیات الکتاب و الذى انزل الیک من ربک الحق ...

حروف(الف ، لام ، میم ، راء) که این سوره با آن افتتاح شده مجموع حروفى است که سوره هاى(الم)، و(الر) با آن افتتاح مى شود، همچنانکه معارفى که در این سوره بیان شده مجموعه اى از معارفى است که در این دو صنف سوره به آنها اشاره شده ، و ما امیدواریم ان شاء اللّه العزیز در آینده نزدیکى شرحى در این باره بدهیم .

ظاهر سیاق این آیه و دو آیه بعدى آن ، با در نظر داشتن اتصالى که بهم دارند، و با در نظر گرفتن این معنا که نشانه هاى عالم وجود را از بلند داشتن آسمانها و گستردن زمین و تسخیر شمس و قمر و غیر اینها مى شمارند، و با اینکه همه اینها بر توحید خداى سبحان دلالت دارند، که سراپاى قرآن کریم و دعوت حقه آن همین توحید است ، و با در نظر گرفتن این معنا که آیات مذکور مى فرماید: اگر در تفصیل این آیات ، تدبّر و تفکر کنید یقین به مبداء و معاد، و علم به این معنا برایتان حاصل مى شود که آنچه بر پیغمبر نازل شده حق است .

معناى جمله :(تلک آیات الکتاب) و دلالت آن بر آیات کتاب طبیعت و کتاب وحى

با در نظر داشتن این قرائن و معانى ، ظاهر آیات این مى شود که : مراد از آیاتى که کلمه(تلک) بدان اشاره مى کند همین موجودات عالم کون ، و اشیاى خارجى است که در نظام عام الهى مسخر شده اند، و مراد از(کتاب) هم مجموع عالم کون است که مى توان گفت به وجهى همان لوح محفوظ است ، و یا به نوعى از عنایت و مجاز مراد از آن ، قرآن کریم است ، بخاطر اینکه مشتمل بر آیات کونى است .

بنابراین ، در این آیه اشاره به دو نوع از دلالت است ، یکى دلالت طبعى که آیات کونى و وجودى از آسمان و زمین و ما بین آن دو بر توحید دارد، دیگرى دلالت لفظى که آیات کریمه قرآن که از ناحیه خداى تعالى بر پیغمبرش نازل شده ، دارد و جمله(و لکن اکثر الناس لا یؤ منون استدراکى است متعلق به هر دو جمله ، یعنى جمله(تلک آیات الکتاب)، و جمله(و الذى انزل الیک من ربک الحق) نه تنها به جمله آخرى فقط.

آنگاه معناى آیه - و خدا داناتر است - چنین مى شود: این موجودات و نظامى که در عالم کون است(و اگر با لفظ(تلک) که اشاره به دور است اشاره کرد براى این بود که ارتفاع مکانت و عظمت آنها را برساند) آیات کتاب عمومى تکوینى است که دلالت مى کند بر اینکه خداى سبحان واحد است و براى او شریکى در ربوبیّت نیست ، و قرآنى که بسوى تو نازل شده حق خالص است و در آن باطل نیست ،

و این خلوص از حرف(لام) و در(الحق) استفاده مى شود که افاده حصر مى کند - پس این آیات ، آیاتى است که در دلالتش ‍ قاطع است ، و این قرآن حق است ، و لیکن بیشتر مردم ایمان نمى آورند، نه به آن آیات دیدنى و نه به این آیات شنیدنى که نازل شده ، و از لحن کلام ، ملامت و عتاب فهمیده مى شود. پس ، از آن چه گذشت معلوم شد که لام در کلمه الحق حصر را مى رساند، و مفادش ‍ این است که آنچ ه بسوى تو نازل شده فقط و فقط حق است ، نه اینکه باطل محض و یا آمیخته به باطل باشد. مفسرین در ترکیب این آیه ، و معناى مفردات آن از قبیل اسم اشاره ، معناى کلمه آیات و کلمه کتاب ، و معناى حصرى که در الحق است ، و اینکه مراد از اکثرالناس چیست به چند قول مختلف و متنوع اختلاف کرده اند که ظاهرتر از همه و مناس ب تر به سیاق آیات ، همان معنایى است که ما ذکر کردیم ، و هر که بخواهد اقوال ایشان را به تفصیل ببیند باید به کتب مطول مراجعه کند.

اللّه الذى رفع السموات بغیر عمد ترونها ثم استوى على العرش

راغب در مفردات مى گوید:(عمود) چیزى است که خیمه به آن تکیه دارد و مى ایستد، و جمع آن ، هم(عمد) - به ضم عین و میم - مى آید و هم(عمد) به فتح عین و میم - و در آیه(فى عمد ممدده) عمدهم قرائت کرده اند، و نیز در قرآن کریم آمده :(بغیر عمد ترونها). و بعضى گفته اند: عمد - به دو فتحه -، اسم جمع عماد است نه جمع .

و غرض این آیه یاد دادن دلیل ربوبیّت پروردگار متعال است ، و اینکه او واحد است و شریک ندارد، و آن آسمانها است که بدون پایه و ستونى که بر آن تکیه داشته باشد و شما با چشمتان ببینید همچنان مرفوع و بلند است ، و در آن نظامى جریان دارد، شمسى و قمرى دارد که تا زمانى معین در آن مى چرخند، و ناچار باید کسى باشد که به این امور قیام بکند، آسمانها را بدون پایه بلند کند، نظام در آنها را منظم سازد شمس و قمر را مسخر کند، امور عالم را تدبیر نماید و این آیات را از یکدیگر جدا نموده یک به یک شرح دهد، تا شاید شما به لقاى پروردگارتان یقین کنید، پس آن کسى که قائم به تدبیر عالم و تفصیل آیات است همان خداست ، و در نتیجه تنها رب همه عالم او است ، و رب دیگرى غیر او نیست .

وجه دلالت آیه :(الذى رفع السموات بغیر عمد...) بر وحدانیت رب و مدبر عالم ووجه آوردن قید:(ترونها)

پس اینکه فرمود:(الذى رفع السموات بغیر عمد ترونها) معنایش این مى شود که : خداوند آسمان را از زمین جدا کرد و میان آن دو فاصله اى گذاشت ، فاصله اى که باعث شد آسمان مسلط بر زمین شود و اشعه خود را بر زمین بتاباند و باران و صاعقه خود را به زمین بفرستد، و همچنین آثار دیگر.

پس آسمان بر بالاى زمین بدون ستونى محسوس ، که انسان اعتماد آنرا بر آن احساس کند ایستاده ، در نتیجه هر انسانى باید متوجه بشود که لابد کسى هست که آن را بدون ستون نگهداشته و نمى گذارد جابجا بشود، و آنرا از فرو ریختن از مدارش نگه داشته است .

آرى هر چند استقرار آسمانها در مستقر بلند خود بدون پایه و ستون ، عجیب تر از استقرار زمین در مدار خود نیست ، و هر دو در این بابت محتاج به خداى تعالى هستند و با قدرت و اراده او در مدار خود ایستاده اند، و البته این ایستادن از طریق اسبابى است که مختص ‍ به همان زمین و آسمان است ، و تازه اگر آسمانها بوسیله پایه هم ایستاده بودند باز بى نیاز از احتیاج به خداى تعالى و قدرت و اراده او نبودند، پس تمامى موجودات در تمامى احوالشان محتاج بسوى خداى تعالى هستند، احتیاج مطلقى که هیچوقت و در هیچ حالى برطرف نمى شود.

و لیکن انسان - در عین اینکه قانون علّیت کلى را مى بیند و معتقد است که هر حادثه اى محتاج به علتى است که آن را ایجاد کند، و در فطرتش جستجوى از علل حوادث و امور ممکنه نهفته شده - وقتى بعضى از حوادث را مقرون به علّت مى بیند، و این دیدنش چند بار در برابر حواسش تکرار مى شود، خود بخود قانع مى گردد، و دیگر از دیدن آن تعجب نمى کند و در صدد جستجوى از علّت آن برنمى آید.

ولى وقتى دید هر جسم ثقیلى که از هوا رها شود مستقیما به زمین فرود مى آید، آنگاه سقفى را مشاهده کند که بر بالاى زمین زده شده و با اینکه پایه اى ندارد نمى افتد، قهرا تعجب مى کند، و در جستجوى علّت آن برمى آید، و آنقدر جستجو مى کند تا پایه و ستونى براى آن پیدا کند، وقتى براى آن سقف ، پایه اى یافت ، و باز سقف دیگرى دید و جستجوى دیگرى کرد و پایه دیگرى یافت و همچنین چند نوبت این معنا مکرر شد دیگر مغزش از جستجو متوقف شده براى بارهاى بعدى به جستجو برنمى خیزد، چون مى داند که هر چیز بلندى حتما پایه و ارکانى دارد.

اما اگر به امرى برخورد که خارق این کلیت و این عادت مالوف باشد، مانند اجرام آسمانى که هر یک در مدار خود ایستاده دور مى زند بدون اینکه بر پایه اى اعتماد داشته باشد، در این موقع که ناگهان و مثل کسى که از خواب بیدار شده باشد دلش از جاى کنده شده ، براى جستجوى علّت آن پر مى زند.

پس اینکه فرمود:(رفع السموات بغیر عمد ترونها) و آسمانها را وصف کرد به اینکه پایه اى که شما ببینید ندارند، مقصودش این نبوده که آسمانها اصلا پایه ندارند، و در نتیجه وصف(ترونها) وصفى توضیحى بوده و مفهوم نداشته باشد،(و نتوان نتیجه گرفت که پس پایه هاى ندیدنى دارد).

و نیز مقصودش این نبوده که پایه هاى محسوس ندارند، تا بنابراین در تقدیر معنایش این شود: حال که پایه ندارند پس خدا آنها را بدون وساطت سببى سر پا نگهداشته است ، و اگر پایه مى داشتند مثل سایر چیرهایى که پایه دارند آن پایه ها نمى گذاشت بیفتند، و دیگر احتیاجى به خداى سبحان نداشتند.

آرى معناى آیه شریفه این نیست ، همچنانکه اوهام عامیانه همین را مى پندارد که تنها چیرهاى استثنائى را که علل و اسباب آنها معلوم نیست به خدا نسبت مى دهند مانند امور آسمانى و حوادث جوى و روح و امثال آن .

زیرا کلام خداى تعالى صریح در این است که : اولا هر چیزى که اسم چیز بر آن اطلاق شود جز خداى تعالى ، همه مخلوق خدا است ، و هیچ خلق و امرى خالى و بدون استناد به خدا نیست ، همچنانکه فرمود: اللّه خالق کل شى ء و نیز فرمود:(الا له الخلق و الامر).

و ثانیا تصریح مى کند بر اینکه سنت اسباب در تمامى اجزاى عالم جریان دارد، و خدا بر صراط مستقیم است(که همان صراط علیت و سببیت است).

و با این حال ، دیگر معنا ندارد که این سنت در بعضى از امور جریان داشته باشد اما در امورى که به نظر ما استثنایى هستند جریان نداشته باشد و در نتیجه پاره اى از حوادث از قبیل حوادث زمینى را با واسطه اسبابش به خدا نسبت دهیم و بعضى دیگر(استثنائیات خلقت) را بدون واسطه و سبب مستند به او کنیم .

بنابراین اگر مثلا سقفى را دیدیم که روى پایه خود ایستاده باید بگوییم به اذن خدا و با وساطت این سبب خاص ایستاده ، و اگر جرمى آسمانى را ببینیم که بدون ستون ایستاده باز هم باید بگوییم که به اذن خدا و با وساطت اسبابى مخصوص به خود، مانند طبیعت خاص ‍ یا جاذبه عمومى ایستاده .

وجه تقیید به جمله(بغیر عمد ترونها) اینها نیست ، بلکه وجه آن این است که مى خواهد فطرت خواب رفته بشر را بیدار کند تا به جستجوى سبب آن برخیزد، و پس از جستجو، در آخر به خداى سبحان پى ببرد.

نظیر این مسلک را در آیه بعدى هم بکار برده و فرموده :(و هو الذى مد الارض و جعل فیها رواسى و انهارا) که بزودى توضیحش ‍ خواهد آمد ان شاء اللّه .

آیه شریفه :(الذى رفع السموات ...) در مقام اثبات وحدت خداى تعالى درربوبیت است

و چون مطلوب در این مقام - بطورى که از سیاق آیات برمى آید - توحید در ربوبیّت و بیان این جهت بوده که خداى سبحان تنها رب هر چیز است و ربى بغیر او نیست ، نه اثبات اصل صانع . لذا دنبال(رفع السموات ...)، فرمود:(ثم استوى على العرش و سخر الشمس و القمر...) که خود دلیل بر تدبیر عمومى داشته و عالم را بهم متصل و اجزایش را بهم مربوط مى سازد، این را فرمود تا اثبات کند که رب همه و مالک مدبّر آن یکى است .

زیرا(در توضیح آن باید گفت که) وثنى ها که قرآن با ایشان مناظره مى کند این معنا را منکر نیستند که خالق عالم و موجد آن یکى است و در ایجاد آن شریکى برایش نیست ، و این همان خداى سبحان است ، بلکه تنها چیزى که هست معتقدند که خداوند تدبیر هر شاءنى از شؤ ون عالم و هر نوعى از انواع آن را به یکى از موجودات قوى واگذار کرده ، مثلا تدبیر زمین را به یکى ، آسمان را به یکى انسان و حیوان و ترى و خشکى و جنگ و صلح و حیات و مرگ ، هر کدام را به یکى سپرده ، و آن موجودات قوى ، شایسته پرستش اند تا از ما راضى شوند و خیر خود را به ما رسانیده از شرورشان ایمن گردیم ، بنابراین در رد مردمى که چنین اعتقاد دارند، تنها باید اثبات وحدت ربوبیّت کرد نه توحید در ذات خدا، و اینکه واجب الوجودى غیر او نیست و تمامى موجودات به او منتهى مى شوند، زیرا این مطالب امورى هستند که وثنى ها آنرا انکار نکرده و هیچ ضررى به ایشان نمى زند.

از اینجا معلوم مى شود جمله(الذى رفع السموات بغیر عمد ترونها) که در صدر آیه جاى گرفته مقدمه اى است براى جمله(ثم استوى على العرش ...)، نه اینکه در اقامه برهان ، مقصود بالذات باشد، بنابراین وزان این صدر نسبت به ذیلش و زان آیه(ان ربکم اللّه الذى خلق السموات و الارض فى سته ایام ثم استوى على العرش ...) و نظایر آنست نسبت به ذیل آن .

و نیز روشن مى شود که جمله(بغیر عمد) متعلق است به(رفع)، و جمله(ترونها) وصف(عمد) است ، و مراد این است که آنها را بدون پایه اى که دیدنى باشد بلند کرده است ،

و اما اینکه بعضى ها گفته اند جمله(ترونها) جمله ایست مستانفه و نو که غرض آن دفع دخلى است که ممکن است از شنیدن(رفع السموات بغیر عمد) به ذهن شنونده بیاید و بپرسد به چه دلیل بى ستون است ؟ در جواب گفته شد:(ترونها) یعنى مى بیند که ستون ندارد، وجه بعیدى است .

مگر اینکه مراد از سماوات را مجموع جهت بالاى زمین با همه اجرام ، از نجوم و کواکب و هواى متراکم بالاى زمین و ابرها بدانیم ، زیرا مجموع اینها بدون پایه ایستاده و براى انسان هم مشهود است .

(ثم استوى على العرش و سخر الشمس و القمر) - گفتار در معناى عرش و معناى استواء و تسخیر در سوره اعراف آیه 54 گذشت .

(کل یجرى لاجل مسمّى) - در معناى این جمله گفته اند: یعنى هر یک از آن دو تا اجلى معین جریان دارند، که وقتى آن اجل سررسید مى ایستند، اما ممکن است ، بلکه رجحان هم دارد که بگوییم : ضمیرى که حذف شده ضمیر جمع است که به همه آسمانها و شمس و قمر بر مى گردد، زیرا حکم جریان و سیر، حکمى است عمومى که همه این اجسام محکوم به آن هستند.

و ما در تفسیر سوره انعام ، آیه 1 گفتارى در معناى اجل مسمى گذراندیم بدانجا مراجعه شود.

معناى تدبیر و مراد از تدبیر امر عالم(یدبّر الامر)

(یدبر الامر)(تدبیر) به معناى این است که چیزى را دنبال چیزى بیاورى ، و مقصود از آن این است که اشیاى متعدد و مختلف را طورى تنظیم کنى و ترتیب دهى که هر کدام در جاى خاص خود قرار بگیرد، بطورى که به محض تنظیم ، آن غرضى که از هر کدام آنها دارى و فائده اى که هر کدام دارد حاصل گردد و به خاطر متلاشى شدن اصل ، و فساد اجزاء، و تزاحم آنها با یکدیگر غرض مختل نشود.

وقتى مى گویند:(دبر امر البیت) معنایش این است که امور خانه و تصرفاتى را که مربوط به آنست منظم نمود، بطورى که وضع آن رو به صلاح گذاشت و اهل آن از فواید مطلوب آن برخوردار شدند.

تدبیر امر عالم هم بهمین معنا است که اجزاى آن را به بهترین و محکم ترین نظم منظم سازد، بطورى که هر چیزى بسوى غایت مقصود از آن متوجه گشته و سیر کند،

و همین آخرین کمالى است که مخصوص به او است ، و منتهى درجه و اجل مسمایى است که به سوى آن گسیل شده ، همچنین مجموع آن را بانظمى عام عالمى منظم سازد، بطورى که سراپاى عالم هم متوجه غایت کلى خود که همان رجوع و بازگشت به خداست بشود و در نتیجه بعد از دنیا آخرت هویدا گردد.

معناى(تفصیل آیات) و مراد از اینکه مراد از آیات آیات تکوینى است یا آیات کتابوحى

(یفصل الایات لعلّکم بلقاء ربکم توقنون) - از ظاهر سیاق برمى آید که مراد از(آیات)، همان آیات تکوینى است ، و بنابراین ، مراد از(تفصیل آیات) این مى شود که بعضى از بعضى دیگر جدا و متمایز و بعد از جدا شدن ، متمایز شود، و این خود از سنتهاى الهى است که اشیاء را از هم جدا و هر کدام را از دیگرى متمایز سازد، و از هر کدام ، آنچه که در ذات و باطنش نهفته است بیرون آورد، در نتیجه نور از ظلمت ، و حق از باطل ، و خیر از شر، و صالح از طالح ، و نیکوکار از مجرم متمایز گردد.

و لذا مى بینیم دنبال جمله مورد بحث فرمود:(لعلکم بلقاء ربکم توقنون)، زیرا روز لقاى پروردگار، همان روز ساعت و قیامت است که آن را(یوم الفصل) هم نامیده و وعده داده که در آن متقین را از مجرمین و فجار جدا سازد، و فرموده :(ان یوم الفصل میقاتهم اجمعین) و نیز فرموده :(و امتازوا الیوم ایها المجرمون) و نیز فرموده :(لیمیز اللّه الخبیث من الطیب و یجعل الخبیث بعضه على بعض فیرکمه جمیعا فیجعله فى جهنم اولئک هم الخاسرون).

و مشهورتر در نزد مفسرین این است که مراد از آیات ، آیات کتابهایى است که از ناحیه خدا نازل شده ، بنابراین ، مقصود از تفصیل آیات به منظور جدا ساختن ، عبارت مى شود از شرح آن و بیان و پرده بردارى از حقایق آن در کتابهایى که بر انبیاء نازل شده ، تا مردم در آنها تدبّر و تفکر کنند و حقایق آنها را بفهمند، زیرا در این صورتست که امید مى رود به لقاى پروردگارشان یقین پیدا نموده به سوى او بازگشت کنند.

این نظریه مشهورتر است در بین مفسرین ، و لیکن آن معنایى که ما گذراندیم روشن تر و با سیاق آیات سازگارتر است .

و اگر فرمود:(لعلکم بلقاء ربکم) و نفرمود:(لعلکم بلقائه) و به جاى ضمیر(ه) اسم ظاهر ربکم را آورد.

وجهش اینست که خواست در اثبات ربوبیّت خدا اصرار و تاءکید کند و به این معنا اشاره نماید که آن کسى که عالم را خلق ، و امر آن را تدبیر نموده و در نتیجه رب آن شده او رب شما نیز هست ، پس ربى جز رب واحد نیست و او شریکى ندارد.

و هو الذى مد الارض و جعل فیها رواسى و انهارا...

کلمه(رواسى) جمع(راسیه) و از ماده(رسى) و به معناى ثابت و برقرار است ، و مراد از آن در اینجا کوهها هستند که در جایگاه خود ثابت و استوارند، و کلمه(زوج) به معناى چیزیست که فرد نباشد، و بر مجموع هر دو امرى که میانشان ازدواج است اطلاق مى شود، همچنانکه بر یکى از آن دو نیز اطلاق مى گردد، یعنى هم مى توان گفت :(هما زوج - آن دو زوجند) و هم گفت(هما زوجان - آن دو، دو زوجند)، و در بسیارى از موارد کلمه(زوجان) با کلمه(اثنین) تاءکید مى شود تا دلالت کند بر اینکه مقصود از آن ، دو عدد است نه چهار عدد،(چون به یک حساب ، دو زوج ، چهار تا مى شود)، همچنانکه در آیه مورد بحث ، این آمده .

برخى از نشانه ها و آیات تکوینى :(هو الّذى مدّ الارض ...)

کلمه(مد) در(مد الارض) به معناى گستردن است ، یعنى زمین را به نحو شایسته اى که بشود در آن زندگى کرد و حیوان و نبات و اشجار در آن پدید آیند، گسترده کرد.

و اینکه گستردن زمین را به خداى تعالى نسبت داد به منزله تمهید و مقدمه براى جمله ایست که به آن ملحق مى شود، چنانکه نظیر این را در آیه گذشته(اللّه الذى رفع السموات بغیر عمد ترونها) گفتیم که مقدمه است براى جملات بعد.

(و جعل فیها رواسى و انهارا) - ضمیر در(فیها) به کلمه(ارض) برمى گردد، و کلام طورى ریخته شده که هر جمله ، فرع جمله قبلى خودش است ، و غرض از آن - و خدا داناتر است - بیان تدبیر خدا براى امور سکنه زمین از انسان و حیوان است ، که چه تدابیرى در حرکت آنها براى طلب رزق ، و در سکونشان جهت آسایش بکار برده و بهمین منظور زمین را گسترده کرد، که اگر گسترده نمى کرد انسان و حیوان نمى توانست در آن ادامه زندگى دهد، و اگر هم یکسره گسترده مى شد و در آن پستى و بلندى وجود نمى داشت باز هم صالح براى زندگى نبود، چون آبهایى که در آن ذخیره شده بر سطح آن جریان نمى یافت و زراعت و بستانى به وجود نمى آمد، و لذا خداى تعالى کوههاى بلند و پاى برجا در آن میخکوب کرده و آنچه آب از آسمان مى فرستد در آن کوهها ذخیره نموده و نهرهایى از اطراف آنها جارى و چشمه هایى بر دامنه ها روان مى سازد، و کشتزارها و باغات را سیراب مى کند، و میوه هاى مختلف تلخ و شیرین و تابستانى و زمستانى و اهلى و جنگلى ببار مى آورد، و شب و روز را که دو عامل قوى در رشد میوه ها و حاصل ها است بر زمین مسلط مى سازد، آرى شب و روز سرما و گرما را به وجود مى آورند و این دو نیز در نضج و نمو و انبساط و انقباض موجودات زمین تاءثیر دارند.

و نیز روشنى و تاریکى را که تنظیم کننده حرکات حیوانات و انسان است و سعى و کوشش آنها را در طلب رزق و سکونت و استراحتشان منظم مى کند ببار مى آورند.

پس گستردن زمین ، راه را براى ایجاد کوههاى ریشه دار، و کوهها راه را براى جارى شدن نهرها و جارى شدن نهرها راه را براى پیدایش میوه هاى نر و ماده و رنگهاى مختلف آن هموار ساخته ، با ایجاد شب و روز اغراض مذکور به نحو کمال حاصل مى گردد، و در همه اینها تدبیرى است متصل و متحد که از وجود مدبرى حکیم و واحد و بى شریک در ربوبیّت کشف مى کند، و در همه اینها آیاتى است براى مردمى که تفکر کنند.

معناى اینکه خداوند میوه ها را(زوجین اثنین) قرار داد

(و من کل الثمرات جعل فیها زوجین اثنین) - یعنى و از جمیع میوه هایى که ممکن است وجود یابد، در زمین انواع متخالف و مختلفى از حیث نوع ، از حیث تابستانى و زمستانى ، از حیث شیرینى و غیر آن ، و از حیث ترى و خشکى آن قرار داد.

این معناى معروف در تفسیر کلمه(زوجین اثنین) است ، و بنابراین تفسیر، مقصود از دو زوج ، دو صنف خواهد بود که یک صنف با صنفى دیگر مخالف باشد، چه اینکه صنف سومى داشته باشد یا نداشته باشد، نظیر سایر مواردى که تثنیه به منظور تکرار آمده ، مانند آیه(ثم ارجع البصر کرتین) که مقصود از تثنیه(کره)، رجوع بعد از رجوع است ، هر چند از نظر کثرت خیلى زیاد شود.

بیان طنطاوى در تطبیق(زوجین اثنین) با نر و ماده بودن گیاهان

طنطاوى در تفسیر جواهر در ذیل جمله(زوجین اثنین) گفته است : خداوند در زمین از هر صنفى از میوه ها زوج قرار داده ، یعنى دو تا یکى نر و یکى ماده ، که ازدواج آنها در گلهاشان صورت مى گیرد، علم جدید هم این معنا را کشف نموده و ثابت کرده که هر درخت و زراعتى میوه و دانه نمى بندد مگر اینکه نر و ماده آن با هم درآمیزند، چیزى که هست گاهى عضو نر با خود ماده و درخت و بوته ماده هست ، مانند بیشتر درختان ، و گاهى عضو نر در یک درخت است و عضو ماده در درختى دیگر، مانند درخت خرما.

آن دسته که عضو نرو ماده هر دو در یک بوته هستند گاهى هر دو در یک گل قرار دارند، و گاهى در دو گل ، اولى مانند بوته پنبه ، که عضو نر با عضو ماده آن در یک گل قرار دارند، و دومى مانند بوته کدو.

گفتار وى هر چند از حقایق علمیه اى است که هیچ تردیدى در آن نیست ، و لیکن ظاهر آیه کریمه با آن مساعدت ندارد، زیرا ظاهر آن این است که خود میوه ها زوج و دو تا هستند، نه اینکه از درختى خلق مى شوند که آن درختها زوج و دو تایى باشند، و اگر مقصود، درختهاى آنها بود، مناسب بود بفرماید:(و کل الثمرات جعل فیها من زوجین اثنین - و همه میوه ها را از دو جفت قرار داد).

ولى البته این مطلبى که وى گفته ممکن است از مثل آیه(سبحان الذى خلق الازواج کلها مما تنبت الارض) و همچنین از آیه(و انزلنا من السماء ماء فانبتنا فیها من کل زوج کریم) و آیه(و من کل شى ء خلقنا زوجین لعلکم تذکرون) استفاده شود.

بعضى دیگر از مفسرین گفته اند: مراد از(زوجین اثنین)، نر و ماده و شیرین و ترش ، و سایر اصناف است ، و بنابراین زوجان چهار تا خواهند بود، نر و ماده که هر کدام از آن دو به صفاتى که بیشتر از یکى است مختلف مى شوند، مانند شیرین و غیر آن ، تابستانى و مخالف آن . و لیکن این معنا همانطور که ملاحظه مى کنید معناى صحیحى نیست .

(یغشى اللیل النهار) - یعنى با ظلمت شب نور روز را مى پوشاند، و در نتیجه هوا تاریک مى شود بعد از آنکه روشن بود. بعضى هم گفته اند که : مراد از آن ، پوشاندن هر یک از شب و روز است طرف مقابل خود را، و اینکه شب دنبال روز مى آید و روز دنبال شب و لیکن قرینه اى که بر این معنا دلالت کند در بین نیست .

(ان فى ذلک لایات لقوم یتفکرون) - چون تفکر در نظامى که بر این عالم جریان دارد و حاکم بر آنست ، و حکم مى کند بر اینکه ابعاض این عالم مربوط بهم و ملایم و سازگار با همند، و همه را روى هم و هر جزئى از اجزاى آن را متوجّه غایتهاى خاص بخود میکند خود کاشف از این است که این نظام بستگى به تدبیر واحد عقلى دارد که در نهایت اتقان و محکمى است ،

و این خود دلالت مى کند بر اینکه رب واحدى دارد که در ربوبیّتش شریک نداشته ، عالمى است که دچار جهل نمى گردد، قادرى است که در قدرتش مقهور کسى نمى شود، و نسبت به تمامى موجودات و مخصوصا انسان عنایت و توجّه دارد و او را بسوى سعادت جاودانه اش سوق مى دهد.

و فى الارض قطع متجاورات و جنّات من اعناب و زرع و نخیل صنوان و غیر صنوان ...

راغب در مفردات مى گوید: کلمه(صنو) به معناى شاخه و جوانه ایست که از بیخ تنه درخت روئیده باشد مثلا گفته مى شود:(هما صنوا نخله - این دو، دو شاخه از یک درخت خرما است که از ریشه آن جوانه زده)،(و فلان صنو ابیه - فلانى شاخه و جوانه پدر خویش است) و تثنیه صنو، صنوان ، و جمع آن صنوان است ، همچنانکه در قرآن کریم هم آمده :(صنوان و غیر صنوان). و نیز درباره کلمه(اکل) گفته : این کلمه به معناى چیز خوردنى است ، که هم با ضمه کاف و هم با سکون آن خوانده مى شود، خداى تعالى فرمود:(اکلها دائم) و(اکله) براى مرّه است به معناى یک بار خوردن و(اکله) بر وزن لقمه است .

و معناى آیه این است که : دلیل اینکه گفتیم نظام جارى در عالم قائم به تدبیر مدبرى است که خود جزء عالم نیست ، و همه اشیاء بالطبع در برابرش خاضعند، و بر وفق مشیت او و آنطور که او بخواهد سیر مى کنند، این است که در زمین قطعه هایى هست نزدیک بهم و همسایه هم که خاکش از نظر طبع شبیه بهم است و در آنها باغهاى انگور مى روید که خود از میوه هایى است که از نظر شکل و رنگ و طعم و درشتى و ریزى و لطافت و خوبى بسیار با هم مختلفند، و همچنین حاصلهایى مى روید که جنس و صنف آنها مختلف است ، گندم و جو این محل با گندم وجوه محل دیگر مختلف است . و نیز خرما مى روید که بعضیها مثل همند، و از یک ریشه جوانه مى زنند، و بعضى مثل هم نیستند، با اینکه زمین یکى است و همه از یک آب مشروب مى شوند، و ما بعضى را بر بعضى بخاطر مزیّت مطلوبى که در صفات آنست برترى دادیم .

وجود اختلاف ، تنوع و تمایز در خلقت مستند به اختلاف اراده مسبب الاسبابعزوجل است

حال اگر کسى بگوید: این اختلافات مربوط به طبیعتى است که هر کدام براى خود دارند، و یا بخاطر عوامل خارجى است که در آنها اثر مى کند، و به هر یک شکل و رنگ مخصوص و صفاتى جداگانه مى دهد،

زیرا علومى که متعرض شناسائى اشجار و گیاهان است و طبیعت خواص آنها را بطور مشروح بیان مى کند هر یک از آنها را معلول عواملى مى داند که در کیفیت تکوین آنها و آثار و خواص آنها دخالت دارند.

در جواب مى گوییم : بله ، و لیکن ما نیز مى پرسیم که جهت این اختلافى که در عوامل داخلى و خارجى هست چیست ، و چه باعث شده که این علتها مختلف شوند، و در نتیجه آثارشان هم مختلف گردد؟ و اگر علّت این اختلاف را هم سراغ دهى باز از علّت اختلاف آن علت مى پرسیم ، تا منتهى شوى به ماده اى که مشترک میان تمامى موجودات جسمانى بوده و یک ، یک اجزاى آن ماده با هم شبیهند و معلوم است که چنین ماده اى که در تمامى موجودات یکى است ، نمى تواند علت این اختلافات که مى بینیم بوده باشد، پس جوابى جز این ندارى که ما فوق تمامى سببها سببى است که هم ماده عالم را ایجاد کرده و هم در آن ، صورتها و آثار گوناگون و بى شمارى به کاربرده ، و به عبارت دیگر، در این میان سبب واحدى است داراى شعور و اراده که این اختلافات ، مستند به اراده هاى مختلف اوست که اگر اختلاف اراده هاى او نمى بود هیچ چیزى از هیچ چیز دیگر متمایز نمى شد.

و بر هر دانشمند متدبّرى لازم است که توجه داشته باشد و از این نکته غفلت نورزد که این آیات که اختلاف خلقت را مستند به اختلاف اراده خداوند مى داند، در عین حال قانون علت و معلول را هم انکار نمى کند، کما اینکه بعضى خیال کرده اند، زیرا اراده خداى سبحان مانند اراده ما صفتى نیست که عارض بر ذات باشد، و در نتیجه ذات با تغییر اراده ها تغییر یابد، بلکه این اراده هاى گوناگون ، صفت فعل خداست و از علل تامه و اسباب اشیاء انتزاع مى شود(در نظر شیعه ، اراده صفت فعل است نه صفت ذات) و اختلاف آن باعث اختلاف در ذات نمى شود، این اجمال مطلب است تا ان شاء اللّه در محل مناسبى توضیحش از نظر خواننده بگذرد.

قرآن کریم از آنجایى که برهانش مبنى بر مقدماتى عقلى است که بدون آن حجت تمام نمى شد لذا دنباله آن فرمود:(ان فى ذلک لایات لقوم یعقلون).

از بیانى که گذشت این معنا روشن گردید که اگر اختلاف در(اکل) را به خداى تعالى نسبت داده و فرموده : ما برترى دادیم بعضى را بر بعضى در(اکل) بدون اینکه اسمى از واسطه این اختلاف و یا وسائط آن ببرد، مانند(رفع سماء) بدون پایه دیدنى ، که بدون ذکر واسطه به خود خداوند نسبت داده ، و همچنین گستردن زمین ، و قرار دادن جبال و انهار که در همه آنها واسطه ها را اسقاط کرده .

و غرض از این اسقاط وسائط بیدار کردن فطرت خواب آلود شنوندگان بوده تا از جایش کنده شده به جستجو و بحث از سبب این اختلاف برخیزد،

و پس از جستجویش سرانجام به خدا که مسبب و قاهر بر همه اسباب است پى برد.

در این آیه شریفه التفات لطیفى از غیبت به تکلم با غیر به کار رفته ،(با اینکه قبلا همه جا مى فرمود اوست که چنین و چنان کرد) در اینجا میفرماید:(ما برترى دادیم بعضى را بر بعضى در اکل) و بعید نیست نکته آن این باشد که سبب حقیقى را با کوتاهترین بیان معرفى کند، گویا کسى گفته است بعضى از آنها نسبت به بعضى دیگر برترى دارند، و سبب این برترى جز خداى سبحان کسى نیست ، آنگاه خود گوینده خود را معرفى نموده ، و با صیغه تکلم مع الغیر که تعظیم را مى رساند اظهار کند که خود اوست آن سببى که دانشمندان در جستجویش هستند، و سایر اسباب همگى بسوى حضرت وى منتهى مى گردند، آنگاه تمامى این مطالب را مختصر کرده و فرمود: ما برترى دادیم بعضى را بر بعضى .

وهمین تعبیر به(ما)، خالى از اشعار به این معنا نیست که در این بین غیر از خداى سبحان اسباب الهى نیز در کارند، که به امر او عمل نموده ، و همه به خداى سبحان منتهى مى شوند.

از آنچه گذشت این معنا روشن شد که سیاق آیه مورد بحث سیاق اقامه حجت بر توحید ربوبیّت است نه بر اثبات صانع و یا توحید او، و خلاصه آن حجت این است که اختلاف اثرى که در موجودات هست با اینکه ماده اصلى همه آنها یکى است از این حقیقت پرده برمى دارد که همه مستند به سببى هستند ماوراى این اصل مشترک که انتظام آن از مشیت و تدبیر اوست ، پس مدبّر عالم ، خداى سبحان است و او رب آنست ، و ربى غیر او ندارد. این است خلاصه حجتى که آیه در مقام اقامه آنست ، پس اینکه از کلمات بعضى از مفسرین استفاده مى شود که آیه در مقام اثبات اصل صانع است صحیح نیست .

علاوه بر آنچه گفته شد، به طورى که از سیاق آیات برمى آید، آیات مورد بحث در مقام احتجاج علیه وثنى مذهبان است ، که در عین اینکه وحدت ربوبیّت را منکرند و ارباب گوناگونى اثبات مى کنند، در عین حال به وحدت واجب الوجود اعتراف داشته ، خداى عزّ اسمه را قبول دارند، و با اینکه قبول دارند، معنا ندارد براى اثبات او علیه ایشان استدلال شود.

و لذا بعضى از مفسرین به این اشکال تنبه و آگاهى یافته و گفته اند: آیه مورد بحث علیه دهرى مذهبان عرب که منکر صانعند احتجاج مى کند ولى این نیز مردود است ، زیرا از سیاق آیات دلیلى بر این مدعا نیست .

و نیز این معنا روشن شد که فرق میان دو حجت و دلیل ، یعنى حجت(و هو الذى مد الارض ...) و حجت(و فى الارض قطع متجاورات ...) این است که اولى توحید ربوبیّت را از وحدتى که در کثرت مشاهده مى شود، و ارتباط و اتصالى که در تدبیر همه موجودات عالم با همه کثرتش دیده مى شود اثبات مینماید و مى رساند که مدبّر آن یکى است .

ولى دومى به عکس اولى این مدّعا را از طریق کثرت خواص و آثار در موجوداتى که در شرایط واحدى قرار دارند اثبات مى کند، و مى رساند که اختلاف آثار و خواص موجودات با اینکه اصل همه یکى است خود کاشف از وجود مبدئى است که این آثار و خواص ‍ مختلف و متفرق را افاضه مى کند، و خود امرى است ماوراى طبایع این موجودات ، و سببى است فوق این اسباب که گففیم اصلشان واحد است ، و او رب همه است ، و ربى غیر او نیست .

و اما آن حجتى که قبل از این دو حجت اقامه شده بود یعنى جمله(اللّه الذى رفع السموات ...) دلیلى بود که مدّعا را از هر دو طریق اثبات مى کرد، زیرا هم در جمله(یدبر الامر) مساءله تدبیر را تذکر مى دهد، که عبارتست از وحدت کثیر و جمع متفرقات ، و هم در جمله(یفصل الایات) تفصیل را یادآورى مى کند که خود تکثیر واحد و تفریق مجتمعات است ، و حاصلش این است که امر عالم با همه تشتت و تفرقى که دارد تحت تدبیر واحدى اداره مى شود، پس بهمین دلیل رب آن نیز واحد است و آن خداى سبحان است ، و خداى تعالى است که آیات را تفصیل مى دهد، و هر یک را از دیگرى جدا و متمایز مى سازد، و در نتیجه سعید از شقى ، و حق از باطل جدا مى گردد، و این همان معاد است ، پس خداوند متعال از این برهان خود دو نتیجه مى گیرد: یکى مبداء و دیگرى معاد، و درباره معاد مى فرماید:(لعلکم بلقاء ربکم توقنون).

بحث روایتى

در تفسیر عیاشى از(خطاب اعور) و او بطور مرفوعه از اهل علم و فقاهت از آل محمد(صلى اللّه علیه و آله و سلم) روایت کرده که فرمود:(و فى الارض قطع متجاورات) معنایش این است که یک قطعه زمین در مجاورت قطعه دیگرى است ،

آن یکى حاصل خیز و پاک و این دیگرى شوره زار است ، عینا مانند مردمى که در مجاورت مردمى دیگر هستند، ولى از سنخ ایشان نیستند.

و در تفسیر برهان از ابن شهر آشوب از(خرکوشى) در کتاب(شرف المصطفى)، و ثعلبى در کتاب(الکشف و البیان) و فضل بن شاذان در کتاب(امالى)،(عبارت روایت از فضل بن شاذان است) که وى به سند خود از جابر بن عبداللّه روایت کرده که گفت : من از رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله و سلم) شنیدم که به على بن ابى طالب(علیه السّلام) مى فرمود: مردم هر یک از یک شجره اند، و من و تو هر دو از یک شجره ایم ، آنگاه این آیه را تلاوت فرمودند:(جنات من اعناب و زرع و نخیل صنوان و غیر صنوان یسقى بماء واحد)، یعنى مردم همگى از یک آب سیراب مى شوند که آن من و توایم ، تفسیر برهان مى گوید: این روایت را(نطنزى) در کتاب خصائص خود از سلمان آورده ، و در روایت دیگرى چنین آمده :(من و على از یک شجره ، و مردم از شجره هاى گوناگونى هستند)، صاحب برهان اضافه مى کند: حدیث جابر بن عبداللّه را طبرسى و على بن عیسى در کتاب کشف الغمه نیز آورده اند.

مؤ لف : روایت مذکور را سیوطى در الدّرالمنثور از حاکم ، و ابن مردویه از جابر آورده که گفت : شنیدم رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله و سلم) مى فرمود: اى على ! مردم از شجره هاى مختلف و من و تو هر دو از یک شجره هستیم ، آنگاه رسول خدا(صلى اللّه اعلیه و آله و سلم) این آیه را تلاوت فرمود:(و جنات من اعناب و زرع و نخیل صنوان و غیر صنوان).

و نیز در الدّرالمنثور است که ترمذى ،(وى روایت را حسن دانسته) بزار، ابن جریر، ابن منذر، ابو الشیخ ، و ابن مردویه از ابو هریره از رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله و سلم) روایت کرده اند که در ذیل آیه(و نفضّل بعضها على بعض فى الاکل) فرموده : دقل و فارسى و شیرین و ترش .