بیان آیات
این آیات ، خاتمه سوره یوسف است ، و در آن این معنا را خاطرنشان مى سازد که ایمان کامل که همان توحید خالص باشد مقام عزیز، و فضیلت کمیابى است که جز تعداد اندکى از مردم به آن نمى رسند، و اما اکثر مردم ایمان آور نیستند، هر چند که تو(رسول خدا) به ایمان ایشان حریص باشى و همه طاقت و توان خود را صرف کنى .
و آن اقلیتى هم که ایمان مى آورند، ایمانشان آمیخته به شرک است ، پس براى ایمان محض و توحید خالص باقى نمى ماند مگر تعداد اندکى از مردم .
و این توحید خالص همان راهى است که رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله و سلم) و همچنین پیروانش با بصیرت بدان دعوت مى کردند، و خدا هم ناصر او و نجات دهنده مؤ منین پیرو او از مهالک است ، و از مهالکى که توحید و ایمانشان را تهدید مى کند و از عذاب استیصال و ریشه کنى که(وعده داده بود) بزودى گریبانگیر مشرکین شده مستاصل و منقرضشان مى کند، نجاتشان مى دهد همچنانکه سنت خدا درباره انبیاى گذشته اش هم بطورى که از داستانهایش برمى آید چنین بوده است .
و در داستانهاى ایشان عبرت ، بیان حقیقت ، و هدایت و رحمت است براى مؤ منین .
و ما اکثر الناس و لو حرصت بمؤ منین
زیرا مگر غیر این است که وضع بیشتر مردم بخاطر افتادنشان به روى جیفه دنیا و دلدادگیشان به زینت هاى آن و از یاد بردنشان آن ودیعه ها را که خدا در فطرتشان قرار داده از قبیل علم به خدا و آیات او، چنین است که به خدا ایمان نیاورند هر چند اى رسول گرامى من ، حرص و پافشارى به خرج دهى ، و دوست بدارى که ایمان بیاورند،(دلیل بر این معنایى که براى آیه کردیم آیات بعدى است).
و ما تسئلهم علیه من اجر ان هو الا ذکر للعالمین
(واو)، در اول این آیه واو حالیه است که چنین معنایى به آیه مى دهد: ایشان ایمان آور نیستند با اینکه تو از ایشان در برابر ایمانشان و یا در برابر این قرآن که بر تو نازل شده و دارى برایشان تلاوت مى کنى اجر و مزدى طلب نکرده اى ، تا بگوییم غرامت و ضرر مالى ایشان را از ایمان آوردن جلوگیرى مى کند، و علاقه اى که به مال خود دارند نمى گذارد آنرا در قبول دعوت تو و ایمان به آن خرج کنند، و اینکه فرمود:(ان هو الا ذکر للعالمین) بیان شاءن واقعى قرآن است ، مى خواهد بفرماید: قرآن محضا و فقط مایه تذکر عالمیان است ، که بوسیله آن بیاد مى آورند آنچه را که خداوند در دلهاى جماعات بشرى به ودیعه سپرده از قبیل علم به خدا و آیات او، پس قرآن چیزى جز ذکر نیست ، بوسیله آن متذکر چیرهایى مى شوند که غفلت و اعراض از یادشان برده ، آرى قرآن از کالاهایى نیست که بوسیله آن مال به دست آورند و یا به عزّت و جاه و امثال آن برسند.
و کاین من آیه فى السموات و الارض یمرون علیها و هم عنها معرضون
واوى که در اول این آیه است حالیه است ، و احتمال هم دارد استینافیه باشد و جمله را جمله اى ابتدائى بسازد، و(مرور بر هر چیز) به معناى رسیدن به آن و گذشتن از آن و رسیدن به موجود بعدى آن است ، بنابراین مرور به آیات آسمانى و زمینى به معناى مشاهده یکى پس از دیگرى آنها است .
و معناى آیه این است که بر سر راه زندگى بشر آیات بسیارى آسمانى و زمینى وجود دارد که با وجود خود و نظام بدیعى که در آنها جارى است دلالت بر توحید پروردگارشان مى کند، و این مردم این آیات را یکى پس از دیگرى مى بینند، و دیدن آنها برایشان مکرر است ، و در عین حال از آنها اعراض نموده متنبه نمى شوند.
اشاره اى به دلالت جمله :(یمرّون علیها) بر حرکت زمین
و اگر جمله(یمرون علیها) را حمل بر تصریح(و مرور معمولى) کنیم ، نه کنایه از دیدن و اعراض کردن ، در آنصورت جمله مذکور از ادله فرضیه هیئت جدید خواهد شد، که مى گوید:
مى گوید: زمین داراى حرکت وضعى و انتقالى است ، زیرا از آن استفاده مى شود که بشر بوسیله حرکت انتقالى و وضعى زمین از اجرام آسمانى عبور مى کند و مى گذرد، نه آن طور که حس ما مى پندارد که زمین ما ایستاده و اجرام بر ما مى گذرند.
و ما یومن اکثرهم باللّه الا و هم مشرکون
ضمیر در(اکثرهم) به(ناس) برمى گردد، به اعتبار ایمانشان ، به این معنا که اکثر مردم ایمان آور نیستند هر چند تو از ایشان مزدى نخواهى ، و هر چند بر آیات آسمانى و زمینى با همه زیادیش مرور کنند، و آنهایى که از ایشان ایمان آوردند(که همان اقلیت باشند) اکثر ایشان ایمانشان آمیخته به شرک است .
توضیحى در مورد نسبى و اضافى بودن ایمان و شرک و امکان اجتماع بعض مراتب آندو باهم
و اگر بپرسى چگونه ممکن است آدمى در آن واحد، هم متلبس به ایمان باشد و هم به شرک ، با اینکه ایمان و شرک دو معناى مقابل همند که در محل واحد جمع نمى شوند؟ جواب مى گوییم : این اجتماع ، نظیر اجتماع اعتقادات متناقض و اخلاقیات متضاد است ، و از این نظر ممکن است که اینگونه امور از معانى اى باشند که فى نفسه قابل شدت و ضعفند، و مانند دورى و نزدیکى ، به اضافه و نسبت مختلف مى شوند، مثلا(قرب) و(بعد) اگر مطلق و بدون اضافه لحاظ شود هرگز در محل واحد جمع نمى شوند، ولى اگر نسبى و اضافى لحاظ شوند، ممکن است در محل واحد جمع شوند، و با هم مطابقت داشته باشند، مثلا درباره مکه ، هم دورى صادق است و هم نزدیکى ، دورى از شام ، و نزدیکى به مدینه ، همچنین اگر مکه با مدینه مقایسه شود از شام دور هست ، ولى اگر با بغداد مقایسه شود به شام نزدیک خواهد بود.
ایمان به خدا و شرک به او هم - که حقیقتشان عبارتست از تعلق و بستگى قلب به خضوع و در برابر خدا یعنى ذات واجب الوجود و بستگى آن بغیر او از چیرهایى که مالک خود و چیز دیگرى نیستند مگر به اذن خدا، - دو مطلب اضافى هستند که به اختلاف نسبت و اضافه ، مختلف مى شوند.
(آرى اگر ایمان به خدا و شرک به او را دو نقطه صرف و بى نهایت تصوّر کنیم در بین این دو نقطه فاصله زیادى است که راهروانى در بین آن دو هر یک در یک نقطه قرار دارند) پس همانطور که ممکن است دل آدمى یکسره بستگى به زندگى دنیاى فانى و زینت هاى باطل آن پیدا کرده و بکلى هر حق و حقیقتى را فراموش کند، و نیز ممکن است مانند مخلصین از اولیاى خدا از هر چیز که دل را مشغول از خداى سبحان مى سازد منقطع گشته به تمام معنا و با تمامى دل متوجه خدا شده لحظه اى از او غافل نشود و در ذات و صفات خود جز به او آرام نگیرد و جز آنچه او مى خواهد نخواهد. همچنین ممکن است سهمى از آن و سهمى از این را با هم داشته باشد،
زیرا(همان طورى که گفته شد) میان این دو نقطه منزلهاى بسیارى است که از جهت نزدیکى و دورى به یکى از آن دو مختلفند، و همین مراتب است که دو طرف را به نحوى از اجتماع ، یکجا جمع مى کند، و(راهروان در این مراتب کم و یا بیش ، سهمى از ایمان و سهمى از شرک را دارند).
از جمله ادله بر این مدعا اخلاق و صفاتیست که در باطن دلها جایگزین است و آدمى را بخلاف آنچه که از حق و باطل معتقد شده دعوت مى کند، و در اعمال صادره از او اثر مى گذارد، و لذا مى بینیم فلان شخص ادعاى ایمان به خدا مى کند و در عین حال بند بند بدنش از ترس مصیبتى که ممکن است روى بیاورد مى لرزد، و حال آنکه متوجه این معنا هست که هیچ کس هیچ حول و قوه اى جز بوسیله خدا ندارد.
و نیز مى بینیم فلان آقا که ادعاى ایمان به خدا مى کند و با اینکه به راستى ایمان دارد به اینکه :(ان العزه للّه جمیعا - عزّت همه اش مال خداست) مع ذلک این در و آن در مى زند، و با اینکه ایمان دارد که خدا ضامن روزى است با این حال در خانه هر کس و ناکس را مى کوبد، ایمان دارد که پروردگارش به آنچه که در دل نهفته دارد عالم است ؟ و به آنچه که مى گوید شنواست و به آنچه که مى کند بصیر است ، و بر او هیچ چیز نه در آسمانها و نه در زمین پوشیده نیست ، اما در عین حال همین پروردگار را معصیت نموده حیا نمى کند و همچنین .
پس مراد از شرک در آیه مورد بحث بعضى از مراتب شرک است ، که با بعضى از مراتب ایمان جمع مى شود، و در اصطلاح فن اخلاق آنرا شرک خفى مى گویند.
بنابراین اینکه بعضى ها گفته اند: مراد از مشرکین در آیه ، مشرکین مکه هستند صحیح نیست ، و همچنین اینکه عده اى دیگر گفته اند: مراد از آنان ، منافقین هستند، زیرا صاحب این دو قول اطلاق آیه را بدون هیچ دلیلى از خود آیه مقید نموده اند.
افامنوا ان تاتیهم غاشیه من عذاب اللّه او تاتیهم الساعه بغته و هم لا یشعرون
غاشیه صفتى است که در جاى موصوف حذف شده نشسته است ، چون کلمه(عذاب) دلالت بر آن حذف شده مى کرده ، و تقدیر کلام چنین است :(تاتیهم عقوبه غاشیه - آیا ایمنند از اینکه عقوبتى از عذاب خدا به ایشان برسد که ایشان را فرا گیرد و احاطه کند؟).
کلمه(بغته) به معناى فجاه و ناگهانى است ، و جمله(و هم لا یشعرون) حال از ضمیر جمع است ، یعنى قیامت بناگهانى بیاید در حالى که ایشان از آمدنش خبر نداشته باشند، چون آمدن قیامت مسبوق به علامتى که وقت آنرا تعیین کند نیست .
استفهامى که در آیه است استفهام تعجب است ، و معنایش این است که امر ایشان در اعراضشان از آیات آسمان و زمین و عدم اخلاصشان نسبت به ایمان به خدا و اصرارشان در غفلت ، بسیار عجیب است ، مگر اینها ایمنند از اینکه عذاب خدا بناگهانى احاطه شان کند؟.
اعلام راه :(هذه سبیلى) بیان راه :(ادعوا الى الله على بصیرة) دعوت کنندگان: رسول الله(صلى الله علیه و آله) و پیروان او
قل هذه سبیلى ادعوا الى اللّه على بصیره انا و من اتبعنى و سبحان اللّه و ما انا من المشرکین
خداى سبحان بعد از آنکه فرمود ایمان محض و توحید خالص بسیار عزیز الوجود و اندک است ، و هر کسى بدان نمى رسد، با اینکه ایمان و توحید، حق و حقیقت صریح و واضحى است که آیات آسمانها و زمین بدان دلالت مى کنند، اینکه رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله و سلم) را مامور نموده تا راه خود را اعلام بدارد، و آن عبارتست از دعوت به چنین توحیدى ، دعوتى که از روى بصیرت است .
پس اینکه فرمود:(قل هذه سبیلى) اعلام راه اوست ، و جمله(ادعوا الى اللّه على بصیره) بیان راه اوست ، و جمله(سبحان اللّه) جمله معترضه است که در آن خدا را تقدیس مى کند، و جمله(و ما انا من المشرکین) تاءکید معناى دعوت به خدا و بیان این جهت است که این دعوت بسوى خدا دعوتى نیست که بهر طورى که شد صورت گیرد بلکه دعوتى است که بر اساس توحید خالص صورت مى گیرد، و بهیچ وجه ، از توحید بسوى شرک گرایش نمى کند.
و اما اینکه فرمود:(انا و من اتبعنى)، خواسته بفرماید: بار این دعوت تنها بدوش من نیست ، بلکه بدوش کسانى هم که مرا پیروى کرده اند هست ، پس با این جمله دعوت را توسعه و تعمیم داده و مى فهماند با اینکه راه ، راه رسول خدا(صلى اللّه اعلیه و آله و سلم) است ، لیکن بار دعوت به آن تنها بدوش آن جناب نیست .
(گو اینکه از ظاهر خود آیه این توسعه و تعمیم فهمیده مى شود) و لیکن سیاق دلالت مى کند بر اینکه شرکت دادن پیروان ، به این عمومیتى هم که از جمله(و من اتبعنى) استفاده مى شود نیست ، زیرا سبیلى که در آیه شریفه آمده همان دعوت با بصیرت و یقین بسوى ایمان محض و توحید خالص است و معلوم است که در چنین سبیلى تنها کسانى شرکت دارند که در دین مخلص براى خدا باشند و عالم به مقام رب العالمین و داراى بصیرت و یقین بوده باشند، و چنین نیست که هر کس که کلمه(تابع رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله و سلم)) بر او صادق بود او نیز شریک در این دعوت بوده باشد، و نیز چنین مقام مقامى نیست که حتى آن پیروان و مومنینى هم که خدا در آیه قبلى از مشرکینشان خواند و به غفلت از پروردگار و ایمنى از مکر او و اعراض از آیات او مذمتشان کرده بود به آن نائل شوند.
آرى کسى که غافل از خدا و ایمن از عذاب خدا و اعراض کننده از آیات او و از یاد او است چگونه ممکن است داعى بسوى او باشد؟ با این که خداى تعالى در آیات بى شمارى دارندگان این اوصاف را به ضلالت و کورى و خسران توصیف کرده ، و این سنخ اوصاف با هدایت و ارشاد بهیچ وجه جمع نمى شود.
و ما ارسلنا من قبلک الا رجالا نوحى الیهم من اهل القرى ...
تطبیق دعوت پیامبر اسلام(صلى الله علیه و آله) با دعوت پیامبران پیش از آنحضرت
بعد از آنکه خداى سبحان حال مردم را در ایمان به خود و سپس حال رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله و سلم) را در دعوت مردم بیان نموده ، خاطرنشان ساخت که دعوت پیامبر ناشى از رسالت الهى است ، و از اغراض مادى که بدان وسیله مزدى به دست آورده نفعى کسب کند نیست ، اینک در این آیه این معنا را بیان مى کند که آنچه گفتیم یک مطلب تازه و جدیدى نبوده ، بلکه سنت الهى بوده که همواره در دعوت هاى دینیش جریان داشته است ، انبیاى گذشته نیز فرشته نبوده اند، بلکه از میان همین مردم مبعوث مى شدند، مردانى از اهالى آبادیهاى خود بودند و با مردم آبادى خود نشست و برخاست میکردند و همه ایشان را مى شناختند، با این تفاوت که خداوند به ایشان وحى فرستاده و ایشان را بسوى آنان گسیل مى داشته تا بسوى او دعوتشان کنند عینا همینطور که رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله و سلم) مامور شده و دارد دعوت مى کند، براى قوم او هم مؤ ونه زیادى ندارد تا بگفته هاى او ایمان پیدا کنند، مؤ ونه اش همین است که در روى زمین سیر و تفکر کنند، تا ببینند عاقبت کسانى که قبل از ایشان مى زیسته اند به کجا کشید که اگر چنین سیرى را شروع کنند خواهند دید که بلاد ایشان بصورت مخروبه ها درآمده ، خانه هایشان خالى و ویران گشته است ، و آن آثار بخوبى و با زبان بى زبانى از سرانجام کار آن اقوام خبر داده ، اثر کفر و لجاجت و تکذیب آیات خدا را نشان مى دهد.
پس رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله و سلم) جز به آنچه انبیاى سلف دعوت مى کردند به چیز دیگرى دعوت نمى کند، و دعوت نمى کند مگر به چیزى که خیر و صلاح مردم در آن است ، و آن این است که تقوى پیشه نموده از خدا بترسند تا رستگار گشته به سعادت دائمى و نعمت سرمدى در خانه باقى نائل آیند، و خانه آخرت بهتر است براى کسانى که تقوى پیشه کنند، آیا(باز هم) تعقل نمى کنید؟.
پس جمله(و ما ارسلنا من قبلک الا رجالا نوحى الیهم من اهل القرى) دعوت رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله و سلم) را با دعوت رسولان قبل از او تطبیق مى کند، حاصل اینکه توصیف ایشان به اینکه اهل آبادى هاى خود بوده اند براى این است که بفهماند: انبیاء از خود آن مردم بوده و از جنس ملائکه و حتى از غیر خود ایشان نبودند و در میان آنان زندگى مى کردند و نزد ایشان معروف و سرشناس بوده اند مردم هم با ایشان نشست و برخاست داشته اند.
مؤ یّد این معنا توصیفى است که از ایشان کرده و فرمود(مردانى بودند)، زیرا مردان از زنان داراى روپوش زودتر شناخته مى شوند.
و در جمله(افلم یسیروا فى الارض ...)، امّت پیغمبر اسلام(صلى اللّه علیه و آله و سلم) را انذار مى کند یعنى همان انذارى که امتهاى گذشته را با آن انذار نمود، آنان نشنیدند و در نتیجه وزر و بال کار خود را چشیدند.
و جمله(و لدار الاخرة خیر للذین اتقوا افلا تعقلون) بیان نصیحت است ، و اینکه آنچه که بدان دعوت مى کنند که همان تقوى باشد بدنبالش چیزى جز تمامى خیرات و همه سعادات نیست .
حتى اذا استیئس الرّسل و ظنوا انهم قد کذبوا جاءهم نصرنا...
علماى لغت مى گویند: کلمه(یاس) و کلمه(استیئاس) هر دو به یک معنى است لیکن بعید نیست بگوییم دومى از جهت اینکه از باب استفعال است به معناى نزدیک شدن به یاس است ، بخاطر ظاهر شدن آثار و نشانه هاى آن ، و نزدیک شدن به یاس را هم عرفا یاس مى گویند، ولى یاس حقیقى و قاطع نیست .
جمله(حتى اذا استیئس ...) متعلق غایتى است که از آیه قبلى استفاده مى شد،
و معناى مجموع آن این است که : این رسولان که گفتیم مردانى بودند مانند تو از اهل قریه ها، و گفتیم که قریه هاى ایشان بکلى نابود شده است ، این رسولان ، قوم خود را همچنان دعوت مى کردند، و مردم ، هم ، همچنان لجاجت نموده آنان به عذاب خدا انذارشان کرده و اینان نمى پذیرفتند، تا آنکه رسولان از ایمان آوردن قوم خود ماءیوس شدند(و یا نزدیک بود ماءیوس شوند) و مردم گمان کردند آن کس که به پیغمبرشان گفته عذابى چنین و چنان دارند دروغشان گفته ، در این موقع بود که یارى ما انبیاء را دریافت ، پس هر که را خواستیم نجات دادیم ، و آنها همان مؤ منین بودند، و باس ما یعنى عذاب سخت ما از قوم مجرم درنگذشت و همه را فرا گرفت .
اما ماءیوس شدن رسولان از ایمان آوردن قوم خود، همان معنایى است که در داستان نوح آورده و فرموده :(و اوحى الى نوح انه لن یومن من قومک الا من قد آمن)
و نیز فرموده :(و قال نوح رب لا تذر على الارض من الکافرین دیارا انک ان تذرهم یضلوا عبادک و لا یلدوا الا فاجرا کفارا) و نظیر آن در داستان هود و صالح و شعیب و موسى(علیه السّلام) نیز دیده مى شود.
و اما اینکه فرمود: امتهاى ایشان چنین پنداشتند که به انبیایشان دروغ گفته اند، این نیز نظیر مطلبى است که در داستان نوح آورده که قومش گفته بودند:(بل نظنکم کاذبین) و همچنین در داستان هود و صالح آورده ، و در داستان موسى و فرعون فرموده(فقال له فرعون انى لاظنک یا موسى مسحورا).
و اما اینکه فرمود: نتیجه ایمان مؤ منین یارى آنان شد این نیز نظیر آیه :(و کان حقا علینا نصر المومنین). مى باشد، و همچنین در ضمن داستان هلاکت پاره اى از امتها این معنا را آورده از آن جمله در داستان قوم هود فرموده :(نجینا هودا و الذین آمنوا معه) و در داستان قوم صالح فرموده :(نجینا صالحا و الذین آمنوا معه) و در داستان قوم شعیب فرموده :(نجینا شعیبا و الذین آمنوا معه) و همچنین در داستانهاى دیگر.
و اما اینکه فرمود: باءس ما از مجرمین نمى گذرد، این نیز در آیات بسیارى بطور عمومى و خصوصى ذکر شده ، در آیه(و لکل امه رسول فاذا جاء رسولهم قضى بینهم بالقسط و هم لا یظلمون) و آیه(و اذا اراد اللّه بقوم سوء فلا مردّ له و مالهم من دونه من وال) و همچنین آیات دیگر ذکر شده .
این بود بهترین معناهایى که براى آیه مورد بحث ذکر کرده اند، دلیل بر آن هم این است که آیه شریفه همانطور که گفتیم با مضمونى که دارد غایت و سرآمد مضمون آیه قبلش است ، و در این میان معانى دیگرى براى آیه آورده اند که خالى از اشکال نیست ، و ما متعرض نشدن به آن را بهتر دانستیم .
لقد کان فى قصصهم عبرة لاولى الالباب ...
راغب در مفردات مى گوید: اصل کلمه(عبر) به معناى تجاوز از حالى به حالى است ، و اما عبور تنها، مختص به تجاوز از آب است ... و(اعتبار) و(عبره) مخصوص به حالتى است که انسان بوسیله آن از شناختن چیزى که قابل مشاهده است به چیزى که قابل مشاهده نیست مى رسد. همچنانکه خداى تعالى فرمود:(ان فى ذلک لعبره - در این آیات عبرت است)
ضمیر در(قصصهم) به انبیاء، که یکى از ایشان یوسف ، صاحب داستان این سوره است برمى گردد، احتمال هم دارد که به یوسف و برادرانش برگشته و معنا چنین باشد:(قسم مى خورم که در داستانهاى انبیاء و یا یوسف و برادرانش عبرت است براى صاحبان عقل)، و این داستان که در این سوره آمده حدیثى افترائى نبود، لیکن تصدیق کتاب آسمانى قبل از قرآن یعنى تورات است .
(و تفصیل کل شى ء...) - هم بیان و تمیز هر چیزى است از آنچه که مردم در دینشان که اساس سعادت دنیا و آخرتشان است بدان نیازمندند، و هم هدایت بسوى سعادت و رستگارى است ، و هم رحمت خاصى است از خداوند به مردمى که بدان ایمان آورند، آرى از این نظر رحمت خاص الهى است که مردم با هدایت او بسوى صراط مستقیم هدایت مى شوند.
بحث روایتى
روایاتى در معناى جمله !(ما یؤ من اکثرهم بالله الّا و هم مشرکون)
در تفسیر قمى به سند خود از فضیل از ابى جعفر(علیه السّلام) روایت کرده که در ذیل جمله(ما یؤ من اکثرهم باللّه الا و هم مشرکون) فرموده : مقصود از آن ، شرک طاعت است ، نه شرک در عبادت ، یعنى معصیت هایى که ارتکاب مى شوند در حقیقت شرک در اطاعت است و گنهکاران با گناه خود شیطان را اطاعت کرده اند.
و در تفسیر عیاشى از محمد بن فضیل از حضرت رضا(علیه السّلام) روایت کرده که فرمود: مقصود شرکى است که به حد کفر نرسیده باشد.
و نیز در همین کتاب از مالک بن عطیه از ابى عبداللّه(علیه السلام) روایت کرده که در ذیل آیه شریفه فرموده : مقصود از این شرک این است که کسى بگوید: اگر فلانى نبود من هلاک شده بودم ، و اگر فلانى نبود من به فلان منفعت و فلان خیر مى رسیدم ، و اگر فلانى نبود زن و بچه من از دستم رفته بودند، زیرا چنین کسى براى خدا در ملک او شریکى قایل شده که آن شریک روزیش مى دهد، و یا بلا را از او دفع مى کند. آنگاه مى گوید عرض کردم : حال اگر کسى چنین بگوید:(اگر خدا فلانى را نرسانده بود من هلاک مى شدم) چطور آیا این هم شرک است ؟ فرمود: این خوبست و اشکالى ندارد.
و نیز در همین کتاب از زراره روایت کرده که گفت : از حضرت ابى جعفر(علیه السّلام) پرسیدم چه مى فرمائى در آیه(و ما یؤ من اکثرهم باللّه الا و هم مشرکون)؟ فرمود: یکى از مثالهاى این شرک این است که کسى بگوید: نه بجان تو.
مؤ لف : مقصود آن حضرت این است که کسى بغیر خدا قسم بخورد، چون غیر خدا را به نحوى تعظیم کرده که ذاتا لایق و مستحق آن نیست ، و اخبار در این باره زیاد است .
دو روایت در بیان اینکه مراد از:(من اتّبعنى) در آیه :(قل هذه سبیلى ...) على(علیه السلام) است
و نیز در همین کتاب به سند خود از(ابى عمرو زبیرى) از امام صادق(علیه السّلام) روایت کرده که در ذیل همان آیه فرموده : مقصود على است که اولین پیرو او در ایمان به خدا و تصدیق نبوت اوست ، و از میان امتى که او در آن امّت و بسوى آن امّت مبعوث شده اولین کسى که قبل از همه خلق به آنچه او از ناحیه خدا آورده ایمان آورده و هرگز به خدا شرک نورزیده ایمان خود را مشوب و آمیخته با ظلم(که همان شرک باشد) نکرده على است .
مؤ لف : این دو روایت مؤ یّد آن بیانى است که در ذیل آیه گذراندیم ، و در معناى آندو، روایات دیگرى نیز هست ، که بعید نیست ذکر مصداق در همه آنها از باب تطبیق باشد.
و نیز در کافى به سند خود از هشام بن حکم روایت آورده که گفت : از امام صادق(علیه السّلام) پرسیدم : مقصود خداوند از اینکه فرمود:(سبحان اللّه) چیست ؟ فرمود: بلند داشتن خداست ، یعنى اظهار پاکى خدا از هر بدى از روى غیرت بندگى .
و در کتاب معانى به سند خود از(سیار) از حسن بن على از پدرانش از امام صادق(علیه السّلام) روایت کرده که در ضمن حدیثى وى را مخاطب قرار داده فرمود: مگر تاکنون ندانستى که خداوند دنیا را هرگز از پیغمبر و یا امامى از جنس بشر خالى نگذاشته ؟ مگر خداوند نبوده که فرموده :(و ما ارسلنا من قبلک) - یعنى بسوى خلق -(الا رجالا نوحى الیهم من اهل القرى) که خبر داده از اینکه هیچوقت ملائکه را بسوى زمین مبعوث نکرده ، و ایشان را ائمه و حکام قرار نداده ، و اگر فرستاده ، بسوى انبیاء فرستاده .
چند روایت در معناى آیه :(حتى اذا استیاءسالرّسل ...)
و در عیون به سند خود از(على بن محمد بن جهم) روایت کرده که گفت : در مجلس ماءمون حاضر شدم ، در حالى که رضا على بن موسى(علیهما السلام) نزد او بود، ماءمون از آنجناب پرسید: یا بن رسول اللّه مگر شما نمى گویید که انبیاء معصومند؟ فرمود: چرا، راوى حدیث را همچنان ادامه داده تا آنجا که مى گوید: ماءمون به ابى الحسن عرض کرد: پس بفرما معناى آیه(حتى اذا استیئس الرّسل و ظنوا انهم قد کذبوا جاءهم نصرنا) چیست ؟ رضا(علیه السّلام) فرمود: خداوند مى فرماید: تا آنکه رسولان از قوم خود ماءیوس شدند، و قوم ایشان گمان کردند که به رسولان دروغ خبر داده اند، در این موقع بود که یارى ما ایشانرا دریافت .
مؤ لف : این روایت مؤ یّد معنایى است که ما براى آیه کردیم ، و بعضى از روایات که دارد رسولان احتمال دادند که نکند آن کسى که براى ایشان وحى آورده شیطان بوده که خود را بصورت فرشته درآورده ، روایات قابل اعتمادى نیست .
و در تفسیر عیاشى از زراره روایت کرده که گفت : به حضرت صادق(علیه السّلام) عرض کردم : چطور رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله و سلم) نترسید از اینکه مبادا آنچه از ناحیه خدا برایش مى آید از القاآتى باشد که شیطان در دلش بیندازد؟ فرمود: خداوند وقتى یکى از بندگان خود را رسول خدا بگیرد، سکینه و وقار را بر او نازل مى کند، و آنچه که از ناحیه خدا برایش مى آید عینا مانند چیرهایى که به چشم مى بیند یقین آور است .
و در الدّرالمنثور است که ابن جریر و ابن منذر از ابراهیم از ابى حمزه جزرى روایت کرده اند که گفت : غذایى درست کردم و عدّه اى از اصحابمان را که از آنجمله سعید بن جبیر و ضحاک بن مزاحم بودند به آن غذا دعوت نمودم ،(در آن میان) جوانى از قریش از سعید بن جبیر پرسید یا ابا عبداللّه ! این حرف را چگونه قرائت مى کنى :(حتى اذا استیئس الرّسل و ظنوا انهم قد کذبوا)؟ زیرا من هر وقت بدینجا مى رسم آرزو مى کنم اى کاش این سوره را نخوانده بودم سعید گفت : درست است و معنایش این است که تا آنکه رسولان از تصدیق قوم خود ماءیوس شدند و مردمى که آن رسولان بسویشان گسیل شده بودند چنین پنداشتند که به رسولان دروغ خبر داده اند. ضحاک گفت : اگر براى حل این اشکال تا یمن رفته بودم کم بود.