background
خَالِدِينَ فِيهَا ۖ لَا يُخَفَّفُ عَنْهُمُ الْعَذَابُ وَلَا هُمْ يُنْظَرُونَ
در آن [لعنت‌] جاودانه بمانند؛ نه عذابشان كاسته گردد، و نه مهلت يابند.
آیه 162 سوره الْبَقَرَة

بیان

(ان الذین یکتمون ما انزلنا من البینات و الهدى) ظاهرا(و خدا داناتر است) مراد بکلمه(هدى) همان معارف و احکامى است که دین الهى متضمن آن است ، معارفى که پیروان دین را بسوى سعادت هدایت میکند و مراد به بینات ، آیات و حجت هائى است که دلالتشان بین و واضح است ، و ادله و شواهد بر حقى است که همان هدایت است .

بنابراین کلمه(بینات) در کلام خداى عز و جل وصفى است مخصوص آیات نازله ، و بر این اساس منظور از کتمان آن آیات ، اعم است از کتمان و پنهان کردن اصل آیه و اظهار نکردن آن و یا کتمان دلالت آن به اینکه آیه نازله را طورى تاءویل و یا دلالتش را طورى توجیه کنند که آیه از آیت بودن بیفتد.

همانطور که یهود این کار را با آیات تورات کردند، یعنى آن آیاتى که از بعثت پیامبر اسلام بشارت میداد، تاءویل و یا پنهان کردند، بطورى که مردم یا اصلا آن آیات را ندیدند و یا اگر دیدند تاءویل شده اش را دیدند، و خلاصه دلالتش را از رسول اسلام صلى الله علیه و آله و سلم برگرداندند.

(من بعد ما بیناه للناس) الخ ، این جمله مى فهماند کتمانى که یهودیان کردند، بعد از آن بود که آیات نامبرده بگوش مردم رسیده بود و چنان نبود که تنها علماى یهود آن آیات را مى دانستند و از عوام پنهان کردند، نه ، بلکه مدتها در دسترس مردم هم بوده ، بعدها علما آنها را از عده اى پنهان و براى عده اى تاءویل کردند.

براى اینکه در عهدى که تورات نازل میشده ، تبیین آیات آن براى تک تک مردم دنیا عادتا امرى محال بوده ، چون هیچیک از وسائل تبلیغى موجود امروز در آن موقع نبوده ، به ناچار اگر آیه اى از تورات و یا یک مطلب ساده اى را میخواستند به عموم مردم اعلام و تبیین کنند، لابد اینطور بوده که به حاضرین مى گفتند و سفارش مى کردند که ایشان به غائبین برسانند، یا به علماء مى گفتند تا آنها بسایر مردم برسانند، و خلاصه عده اى آن مطلب را بدون واسطه مى گرفتند و عده اى دیگر با واسطه .

اختلافهایى دینى و انحرافها، معلول انحراف علما و کتمان آنها آیات الهى را بوده است

و بنابراین عالم یکى از وسائط و وسائل تبلیغ بوده ، همچنانکه زبان و سخن واسطه دیگرش بوده ، پس اگر خبرى براى عالمى و جمعى از مردم عادى که در مجلس حضور دارند بیان میشد، در حقیقت براى همه مردم بیان شده بود، چون عالم میثاق وجدانى دارد که حقایق را کتمان نکند.

حال اگر در همین صورت ، آن عالم ، علم خود را کتمان کند،

در حقیقت کتمانش بعد از بیان براى مردم بوده و همین یگانه سببى است که خداى سبحان این کتمان را مایه اختلاف مردم در دین و تفرقه آنان در راه هدایت و ضلالت دانسته ، چه اگر این کتمان ها نبود، دین خدا سرچشمه اش فطرت خود بشر است ، و هر فطرتى آن را مى پذیرد و قوه ممیزه بشرى اگر آن را درک کند، در برابرش خاضع مى گردد.

همچنانکه خداى تعالى فرمود:(فاقم وجهک للدین حنیفا، فطرة اللّه التى فطر الناس علیها، لا تبدیل لخلق اللّه ، ذلک الدین القیم ، ولکن اکثر الناس لا یعلمون)،(روى قلب خود را بدون هیچ انحرافى بسوى دین کن که فطرت خدائى همین است ، فطرتى که خدا مردم را بر آن فطرت بیافرید، و خلق خدا در این درک و فطرت مختلف نیستند، دین صحیح هم همان دینى است که از این فطرت سرچشمه گرفته باشد، اما بیشتر مردم نمى دانند - چون حقایق دین را، از آنان پنهان کردند -).

پس دین ، فطرى بشر است و چیزى که با خلقت بشر در آب و گل او آمیخته بوده ، فطرت بشر آن را رد نمى کند، و در صورتى که آنطور که هست برایش بیان شود و از سوى دیگر قلب بشر هم صف اى روز نخست خود را از دست نداده باشد، البته آنرا مى پذیرد، حال چه اینکه قلب با صافى خودش آن حقیقت دینى را درک کرده باشد، آنچنانکه انبیاء درک مى کنند و یا آنکه با بیان زبانى دیگران درک کند، که بالاخره برگشت این دومى هم به همان اول است ،(دقت فرمائید).

وجه جمع بین دو گفته خداوند که از یک سو مى فرماید دین خدا فطرى بشر است و ازسوى دیگر هم فرموده بیشتر مردم نمى دانند!

و به همین جهت در آیه مورد بحث ، میان فطرى بودن دین و جهل به آن جمع کرده ، از یکسو فرموده : دین خدا فطرى بشر است و از یکسو هم فرموده بیشتر مردم نمیدانند، و این بنظر ما با هم نمیسازد، و بیان ما این تنافى را جواب میگوید، همچنانکه در جاى دیگر فرموده :(و انزل معهم الکتاب بالحق ، لیحکم بین الناس ، فیما اختلفوا فیه ، و ما اختلف فیه الا الذین اوتوه ، من بعد ما جاءتهم البینات ، بغیا بینهم)،(و با انبیاء کتاب فرستادیم به حق ، تا میان مردم در آنچه اختلاف مى کنند حکم کنند و مردم در آن کتاب اختلاف نکردند، مگر همانهائى که کتاب بسویشان آمده بود، و باز اختلاف نکردند، مگر بعد از آنکه ادله اى روشن در حقانیت کتاب برایشان آمد و علت این اختلافشان مخالفت ها بود که دربین خود داشتند) که مى فهماند اختلاف در مطالب کتاب ، ناشى از ستمگرى علمائى بود که حامل علم بآن کتاب بودند.

پس اختلافهاى دینى و انحراف از جاده صواب ، معلول ستمکارى علماء بوده که مطالب کتاب را براى مردم نگفتند و یا اگر گفتند، تاءویلش کردند و یا در آن دست انداخته تحریفش نمودند،

حتى در روز قیامت هم خدایتعالى این ظلم علماء را اعلام میدارد، همچنانکه فرمود:(فاذن مؤ ذن بینهم : ان لعنة اللّه على الظالمین ، الذین یصدون عن سبیل اللّه ، و یبغونها عوجا)،(و اعلام گرى در بینشان اعلام مى کند که لعنت خدا بر ستمگران ، که از راه خدا جلوگیرى مى کنند و راه خدا را منحرف میسازند) و آیات قرآنى در این باره بسیار است .

پس تا اینجا روشن گردید که آیه مورد بحث ، یعنى آیه :(ان الذین یکتمون ما انزلنا من البینات و الهدى من بعد ما بیناه للناس فى الکتاب) الخ ، مبتنى بر آیه :(کان الناس امة واحدة ، فبعث اللّه النبیین ، مبشرین و منذرین ، و انزل معهم الکتاب بالحق ، لیحکم بین الناس فیما اختلفوا فیه ، وما اختلف فیه الا الذین اوتوه من بعد ما جاءتهم البینات بغیا بینهم) الخ ، است ، و در آن به کیفر این بغى اشاره مى کند، و در ذیلش مى فرماید:(اولئک یلعنهم اللّه) الخ .(اولئک یلعنهم اللّه و یلعنهم اللاعنون) الخ ، این جمله همانطور که گفتیم کیفر کسانى را بیان مى کند که آنچه هدایت و آیات که خدا نازل کرده بود، کتمان کردند، و آن کیفر عبارت است از لعنتى از خدا، و لعنتى دیگر از هر لعنت کننده است .

علت تکرار لعنت در آیه شریفه و فرق میان لعنت خدا و لعنت دیگران

و اگر کلمه(لعنت مى کند) در آیه تکرار شده ، بدان جهت است که لعنت خدا با لعنت دیگران فرق دارد، لعنت خدا باین معنا است که خداوند ایشان را از رحمت و سعادت دور مى کند، و لعنت لعنت کنندگان نفرین و درخواست لعنت خدا است .

و اینکه هم لعنت خدا و هم لعنت لعنت کنندگان را مطلق آورد، دلالت دارد بر اینکه تمامى لعنت هائى که از هر لعنت کننده سر بزند، متوجه ایشانست ، اعتبار عقلى هم با این معنا مساعد است ، براى اینکه منظورى که هر لعنت کننده از لعنت خود دارد، این است که طرف از سعادت دور بماند، و سعادت را اگر بحقیقت بنگرى ، غیر از سعادت دینى نیست و این سعادت هم از آنجا که از ناحیه خدا بیان میشود، باید مورد قبول فطرت واقع شود، در نتیجه هیچ انسان داراى فطرت ، از سعادت حقیقى و دینى ، محروم نمیشود مگر بوسیله رد و لجبازى ، و این نیز معلوم است که لجباز در چیزى لجبازى میکند که علم بدرستى آن دارد و با علم و اطلاع انکارش ‍ مى کند، نه کسى که اطلاعى از درستى آن نداشته و حقانیت آن برایش روشن نشده است .

از سوى دیگر خدایتعالى از علماء میثاق گرفته : که حق را براى مردم بیان نموده ، علم خود را در بین مردم منتشر کنند، آیات و هدایت خدا را از خلق خدا پنهان نکنند، پس اگر پنهان کردند و از انتشار علم خود دریغ ورزیدند، حق را انکار کرده اند،

پس هم خدا از رحمت و سعادت دورشان مى کند و هم همه آن افرادى که بخاطر کتمان این علماء، از سعادت محروم مانده اند، لعنتشان مى کنند.

شاهد این مطلب آیه بعدى است که مى فرماید:(ان الذین کفروا، و ماتوا و هم کفار، - تا جمله - اجمعین) الخ ، و ظاهرا کلمه(ان) بیان علت و تاءکید مضمون آیه مورد بحث است ، چون مضمون و معناى آنرا دوباره تکرار مى کند، و مى فرماید:(چون کسانیکه کافر شدند و مردند در حالیکه همچنان بر کفر خود باقى بودند، چنین و چنان میشوند).

(الا الذین تابوا و اصلحوا و بینوا) الخ ، این جمله استثنائى است از آیه قبلى ، و اگر در این آیه توبه را مقید به(بینوا) کرده و فرموده(مگر کسانیکه از این علماى کتمانگر توبه کنند و براى مردم بیان کنند، آنچه را که کتمان کرده بودند) این است که طورى توبه کنند که همه مردم از توبه آنان خبردار شوند، و لازمه توبه کردنى چنین ، این است که آنچه را کتمان کرده بودند، اظهار کنند و بگویند: ما در این مدت حقیقت مطلب را کتمان کرده بودیم و اگر نه ، توبه شان توبه نیست ، و هنوز توبه نکرده اند، چون تاکنون حق را کتمان مى کردند، و حالا کتمان خود را کتمان مى کنند.

مقصود از کفار چه کسانى هستند؟

(ان الذین کفروا و ماتوا و هم کفار) الخ این جمله کنایه است از اصرار و پافشاریشان در کفر و عناد و لجبازیشان در قبول نکردن حق ، چون کسى که از بى توجهى بدین حق متدین نباشد، نه از روى عناد و کبرورزى ، چنین کسى در حقیقت کافر نیست ، بلکه مستضعفى است که امرش بدست خدا است شاهدش این است که خدایتعالى کفر کافران را در غالب آیات قرآن ، مقید به تکذیب مى کند، مخصوصا در آیات هبوط آدم که مشتمل بر اولین حکم شرعى است که خدا براى بشر تشریع کرده مى فرماید:(قلنا اهبطوا منها جمیعا، فاما یاتینکم منى هدى - تا جمله - و الذین کفروا، و کذبوا بایاتنا، اولئک اصحاب النار هم فیها خالدون)،(و کسانى که کافر شدند و بآیات ما تکذیب کردند، ایشان اهل آتشند و در آن جاودانند) پس در آیه مورد بحث هم مراد از(الذین کفروا)، کسانى است که حق را تکذیب مى کنند و معاند هستند، - و همانهایند که در آیه قبل فرمود: آنچه را خدا نازل کرده کتمان مى کنند - و خدا با جمله -(اولئک علیهم لعنة اللّه و الملائکه و الناس اجمعین) - مجازاتشان کرد، که این خود فرمانى است از خداى سبحان که هر لعنتى که از هر انسان و هر ملکى سر بزند، متوجه ایشان بشود، بدون هیچ استثناء.

پس این گونه اشخاص سبیل و طریقه شان ، طریقه شیطان است ،

که خدا درباره اش فرمود:(و ان علیک اللعنة الى یوم الدین)، چون در این جمله خدایتعالى تمامى لعنت ها را متوجه شیطان کرد، معلوم میشود این اشخاص هم ، یعنى علمائى که علم خود را کتمان مى کنند، در این لعنت تمام شرکاى شیطان و شیطانهاى دیگرى چون او هستند.

و چقدر لحن این آیه شدید و امر آن عظیم است ، که انشاءاللّه العزیز تتمه سخن در پیرامون بزرگى این جرم و خیانت ، در تفسیر آیه :(لیمیز اللّه الخبیث من الطیب ، و یجعل الخبیث بعضه على بعض ، فیرکمه جمیعا، فیجعله فى جهنم)،(تا خدا خبیث ها را از پاکان جدا کند و آنچه خبیث هست ، همه را روى هم قرار دهد و یک جا انبار نموده ، یکجا در جهنم قرار دهد) خواهد آمد.

(خالدین فیها) یعنى این علماى کتمانگر و این شیطانهاى انسى ، در لعنت خدا و ملائکه جاودانند(و جمله عذاب از آنها تخفیف نمى پذیرد و حتى مهلت هم داده نمیشوند) که در آن عذاب در جاى لعنت آمده ، دلالت دارد بر اینکه لعنت خدا و ملائکه مبدل به عذاب میشود.

وجه چند التفاتى که در آیات شریفه به کار رفته اند

این را هم باید دانست که در این چند آیه ، چند التفات بکار رفته ، در آیه اولى از تکلم با غیر(آنچه را ما نازل کردیم ، بعد از آنکه بیان نمودیم) بسوى غیبت ،(خدا لعنتشان مى کند) التفات شده ، چون مقام مقام تشدید در غضب و خشم و عذاب است و معلوم است که خشم و عذاب از هر کسى به یک پایه و درجه نیست ، هر قدر خشم گیرنده نامش و یا صفاتش بزرگتر باشد، خشم او ترس آورتر است ، لذا در مقام آیه بخاطر اینکه علماى سوء و کتمانگر بفهمند مورد خشم چه کسى واقع شده اند، نام خدا را مى برد و مى فرماید:(خدا لعنتشان مى کند) و چون هیچ کس بزرگتر از خداى سبحان نیست ، شنونده مى فهمد که به لعنتى گرفتار شده که هیچ لعنت به پایه آن نمیرسد.

و در آیه دومى دوباره از غیبت(خدا لعنتشان مى کند) به تکلم وحده(من بسوى ایشان توبه و رجوع مى کنم) الخ ، التفات شده تا بفهماند رحمت خدا تا چه اندازه کامل است و چقدر رئوف است که صفات زشت بندگان را هر قدر هم زشت باشد، از بنده اش دور مى کند و با دست خود و مباشرت خود، دور مى کند،(و راستى چه خداى مهربانى تعالى و تقدس).

چون رحمت و راءفتى که از این آیه استفاده میشود، مثل آن رحمتى نیست که جمله :(خدا بسوى ایشان توبه و رجوع مى کند، - و یا از جمله - پروردگارشان بسوى ایشان رجوع مى کند) استفاده میشود.

و در آیه سوم باز از سیاق تکلم وحده(من بسوى ایشان) الخ ، به سیاق غیب(بر آنان باد لعنت خدا)، التفات شده و وجهش همان است که در التفات آیه اول بیان شد.

590

بحث روایتى(شامل روایاتى در ذیل آیات گذشته)

در تفسیر عیاشى از بعضى اصحاب ما، از امام صادق(علیه السلام) روایت کرده که گفت : به آنجناب عرضه داشتم : در آیه :(ان الذین یکتمون) الخ ، منظور چه کسانند؟ فرمود: منظور مائیم - که خدا یاریمان کند - چون اگر یکى از ما به امامت رسید نمى تواند و یا به عبارتى مجاز نیست مردم را از امام بعد از خود بیخبر بگذارد، باید بمردم امام بعد از خود را معرفى نماید.

و از امام باقر(علیه السلام) در ذیل همین آیه روایت شده که فرمود: منظور مائیم - و خدا یاریمان فرماید -.

و از محمد بن مسلم روایت شده که گفت : امام فرمود: منظور اهل کتابند.

همه این روایات از باب تطبیق مصداق بر آیه شریفه است و گرنه آیه شریفه مطلق است .

و در بعضى روایات از على(علیه السلام) آمده : که آیه شریفه را به علماء تفسیر کرده ، علمائى که فاسد باشند

و در تفسیر مجمع البیان از رسولخدا صلى الله علیه و آله و سلم روایت آورده که در تفسیر آیه فرموده :(هر کس از هر علمى سؤ ال شود و او علم آنرا داشته باشد و کتمانش کند، روز قیامت لگامى از آتش بر دهانش مى زنند) و این است معناى(اولئک یلعنهم اللّه و یلعنهم اللاعنون).

مؤ لف : این دو خبر بیان گذشته ما را تاءیید مى کنند.

و در تف سیر عیاشى از امام صادق(علیه السلام) روایت کرده که در ذیل جمله :(و یلعنهم اللاعنون) فرموده : بعضى گفته اند: لاعنان عبارتند از جنبندگان زمین ، ولى منظور مائیم .

مؤ لف : این روایت اشاره دارد به مضمونى که آیه :(و یقول الاشهاد هولاء الذین کذبوا على ربهم ، الا لعنة اللّه على الظالمین)،(گواهان مى گویند: اینها بودند که به پروردگار خود دروغ بستند، اینک لعنت خدا بر ستمکاران باد)، آن را افاده مى کند، چون امامان(علیهم السلام) گواهان روز قیامت اند که تنها ایشان ماءذون در سخن گفتن هستند و بجز صلوات نمى گویند، و اینکه فرمود:(بعضى گفته اند: مراد جنب ندگان زمین هستند) منظور حدیثى است که از بعضى مفسرین از قبیل مجاهد و عکرمه و دیگران نقل شده ،

و اى بسا در بعضى از آنها قضیه را به رسولخدا هم نسبت داده باشند.

و در تفسیر عیاشى از امام صادق(علیه السلام) روایت آورده که فرمود: آیه :(ان الذین یکتمون ما انزلنا من البینات و الهدى)، درباره على(علیه السلام) نازل شده .

مؤ لف : این روایت هم از باب جرى و تطبیق است .

592