background
إِذْ قَالَ يُوسُفُ لِأَبِيهِ يَا أَبَتِ إِنِّي رَأَيْتُ أَحَدَ عَشَرَ كَوْكَبًا وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ رَأَيْتُهُمْ لِي سَاجِدِينَ
[ياد كن‌] زمانى را كه يوسف به پدرش گفت: «اى پدر، من [در خواب‌] يازده ستاره را با خورشيد و ماه ديدم. ديدم [آنها] براى من سجده مى‌كنند.»
آیه 4 سوره يُوسُف

بیان آیات

این آیات رویاى یوسف را - که در خواب دید و تعبیر خوابى که پدرش ، یعقوب نمود و نهى کرد از اینکه براى برادرانش تعریف کند - خاطرنشان مى سازد و این خواب بشارتى بوده که خداى سبحان به یوسف داده تا ماده اى روحى براى تربیّت او بوده باشد، و او را در راه ولایت و تقرب به خدا آماده سازد. این آیات به منزله مدخلى است بر داستان آن جناب .

رؤ یاى یوسف(علیه السلام) و تعبیر آن به وسیله پدرش یعقوب(علیه السلام)

اذ قال یوسف لابیه یا ابت انى رایت احد عشر کوکبا و الشمس و القمر رایتهم لى ساجدین

در این آیه یعقوب(پدر یوسف) را اسم نبرده ، بلکه کنایتا از آن به(اءب)(پدر) تعبیر نموده تا به آن صفت رحمت و مهر و شفقتى که میان پدر نسبت به فرزند است اشاره کرده باشد، و جمله(قال یا بنى لا تقصص) که در آیه بعدى است کاملا این معنا را مى رساند.

کلمه(رایت) و همچنین(رایتهم) از رویا است که به معناى مشاهداتى است که آدم خوابیده و یا سست و بیهوش مى بیند، به شهادت اینکه در آیه بعدى مى فرماید:(لا تقصص رویاک على اخوتک - رویاى خود را براى برادرانت تعریف مکن)، و همچنین در آخر داستان مى فرماید:(یا ابت هذا تاءویل رویاى - پدر جان این بود تاءویل رویاى من .)

و اگر کلمه(رایت) را تکرار کرده براى این است که میان(رایت) و(لى ساجدین) فاصله زیاد شده ، لذا بار دیگر فرموده :(رایتهم). فایده دیگرى که این تکرار دارد افاده این جهت است که : من در خواب دیدم که آنها بطور دسته جمعى براى من سجده کردند، نه تک تک .

علاوه بر این که رویت یوسف(علیه السلام) دو جور رویت بوده ، یکى رویت کواکب و آفتاب و ماه که خود رویتى صورى و عادى است ، و یکى رویت سجده و خضوع و تعظیم آنها که این رویت امرى معنوى است .

و اگر درباره سجده کردن آنها فرموده :(رایتهم لى ساجدین) با اینکه این کلمه مخصوص به صاحبان عقل است ، براى این است که بفهماند سجده ستارگان و مهر و ماه از روى علم و اراده و عینا مانند سجده یکى از عقلا بوده .

نکته دیگرى که در این آیه است و باید خاطرنشان ساخت این است که خداوند در ابتداء و شروع به تربیت یوسف ، رویایى به او نشان داد و در داستانش هم ابتدا از آن رویا خبر مى دهد، و این بدان جهت بوده که از همان آغاز تربیت دورنماى آینده درخشان او و ولایت الهى که خداوند او را بدان مخصوص مى کند به وى نشان داده باشد، تا براى او بشارتى باشد که همواره در طول زندگى و تحوّلاتى که مى بیند در مد نظرش بوده باشد، و در نتیجه مصیبت هایى که مى بیند و شدائدى که با آنها روبرو مى گردد به یاد آن دورنما بیفتد، و نفس ‍ را به خویشتن دارى و تحمّل آن مشقات راضى کند.

این بود حکمت اینکه خداوند خصوص اولیاء خود را به آ ینده درخشانشان و مقام قربى که براى آنان در نظر داشته بشارت داده است ، و از آن جمله فرموده :(الا ان اولیاء اللّه لا خوف علیهم و لا هم یحزنون - تا آنجا که مى فرماید: لهم البشرى فى الحیوه الدنیا و فى الاخرة).

نهى یعقوب(ع) از اینکه یوسف(ع) خواب خود را براى برادرانش بازگو کند.

قال یا بنى لا تقصص رویاک على اخوتک فیکیدوا لک کیدا ان الشیطان للانسان عدو مبین

در مفردات مى گوید: کلمه(کید) به معناى نوعى حیله زدن است که گاهى مذموم و گاهى ممدوح است ، هر چند استعمالش بیشتر در مذموم است ، و چنین است کلمه(استدراج) و(مکر). علماى ادب گفته اند که : کید هم به خودى خود متعدى مى شود و مفعول مى گیرد، و هم با حرف(لام).

این آیه دلالت مى کند بر اینکه یعقوب وقتى خواب یوسف را شنیده نسبت به آنچه که از خواب او فهمیده اطمینان پیدا کرده ، و یقین کرده که به زودى خدا خود، کار یوسف را عهده دار گشته و کارش بالا مى گیرد، و بر اریکه سلطنت تکیه مى زند و چون یوسف را از سایر افراد آل یعقوب بیشتر دوست مى داشت و احترام مى کرد لذا ترسید اگر خواب وى را بشنوند او را صدمه اى بزنند، زیرا ایشان مردانى قوى و نیرومند بودند، و انطباق یازده ستاره و آفتاب و ماه بر یعقوب و همسرش و یازده پسران دیگرش خیلى روشن بود، و طورى بود که برادران به محض شنیدن خواب وى معنا را فهمیده آنگاه تکبّر و نخوّت وادار به حسادتشان کرده ، در صدد بر مى آمدند نقشه اى بریزند که میان او و پدرش حائل شده ، نگذارند به آن بشارتها نائل شود.

و لذا به یوسف خطابى مشفقانه کرد و فرمود:(یا بنى : اى پسرک عزیزم). و قبل از آنکه خواب او را تعبیر کند از در اشفاق ، اول او را نهى کرد از اینکه رویاى خود را براى برادرانش نقل کند، و آنگاه بشارتش داد به کرامت الهیى که در حقّش رانده شده . و نهى را مقدم بر بشارت نیاورد مگر به خاطر فرط محبّت و شدّت اهتمامى که به شاءن او داشته و آن حسادت و بغض و کینه اى که از برادران نسبت به وى سراغ داشت .

دلیل اینکه دلهاى برادرانش سرشار از کینه و دشمنى با وى بود این است که یعقوب(علیه السلام) در جواب یوسف نفرمود: من مى ترسم درباره ات نقشه شومى بریزند و یا ایمن نیستم از اینکه نابودت کنند، بلکه فرمود: نقشه مى ریزند ، و تازه همین بیان را هم با مصدر تاءکید نموده فرمود:(یکیدوا لک کیدا)، زیرا مصدر(کیدا) که مفعول مطلق است خود یکى از وسائل تاءکید است .

علاوه بر این ، کلام خود را با جمله(ان الشیطان للانسان عدو مبین) تعلیل و تاءکید کرد، و خاطرنشان ساخت که کید برادران غیر از کینه هاى درونى ، یک سبب خارجى دارد که کینه آنان را دامن زده آتش دلهایشان را تهییج مى کند تا آن حسد و کینه اثر سوء خود را کرده باشد، و او شیطانى است که از روز نخست دشمن انسان بوده حتى یک روز هم حاضر به ترک دشمنى نشده ، و دائما با وسوسه و اغوا کردن خود، آدمیان را تحریک مى کند تا از صراط مستقیم و راه سعادت به سوى راه کج و معوجى که به شقاوت دنیایى و آخرتى آدمى منتهى مى شود منحرف شود. آرى ، او با همین وسوسه هاى خود، میان پدران و فرزندان را بر هم زده دوستان یک جان در دو بدن را از هم جدا مى کند و مردم را گیج و گمراه مى سازد.

بنابراین ، معنى آیه چنین مى شود: یعقوب به یوسف فرمود: پسرک عزیزم ! داستان رویاى خود را براى برادرانت شرح مده ، زیرا به تو حسادت مى ورزند، و از کار تو در خشم شده نقشه اى براى نابودیت مى کشند، شیطان هم از همین معنا استفاده کرده فریب خود را به کار مى بندد، یعنى به دلهاى آنان راه یافته نمى گذارد از کید بر تو صرفنظر کنند، چه شیطان براى آدمیان دشمنى آشکار است .

و کذلک یجتبیک ربک و یعلمک من تاءویل الاحادیث و یتم نعمته علیک و على آل یعقوب ...

(اجتباء) از ماده جبایت است که به معناى جمع آورى کردن است . گفته مى شود(جبیت الماء فى الحوض - جمع کردم آب را در حوض) و از همین باب است که جمع آورى مالیات را(جبایة الخراج) مى گویند. خداى تعالى هم مى فرماید:(یجبى الیه ثمرات کل شى ء.

بنابراین ، در همه موارد استعمال و همه مشتقات این ماده ، جمع آورى اجزاى یک چیز و حفظ آن از تفرقه و تشتت خوابیده ، و در ضمن ، آمد و شد و حرکت جمع کننده به سوى آن چیزى که مى خواهد جمع کند نیز در معنایش نهفته هست .

و بنابراین ، اجتباء خداى سبحان بنده اى از بندگان خود را، به این است که بخواهد او را مشمول رحمت خود قرار داده به مزید کرامت اختصاصش دهد، و به این منظور او را از تفرق و پراکندگى در راههاى پراکنده شیطانى حفظ نموده به شاهراه صراط مستقیمش ‍ بیندازد، و این هم وقتى صورت مى گیرد که خود خداى سبحان متولّى امور او شده او را خاص خود گرداند، بطورى که دیگران از او بهره نداشته باشند، همچنانکه درباره حضرت یوسف به همین معانى اشاره کرده و فرموده :(انه من عبا دنا المخلصین ...)

(تاءویل) در جمله(و یعلمک من تاءویل الاحادیث) آن پیشامدى را گویند که بعد از دیدن خواب پیش آید و خواب را تعبیر کند، و آن حادثه اى است که حقیقت آن در عالم خواب براى صاحب رویا مجسّم شده در شکل و صورتى مناسب با مدارک و مشاعر وى خودنمایى مى کند، همچنانکه سجده پدر و مادر و برادران یوسف در صورت یازده ستاره و ماه و خورشید مجسم شده و در برابر وى سجده کردند.

ما در سابق در تفسیر آیه(فیتبعون ما تشابه منه ابتغاء الفتنه و ابتغاء تاءویل ه ،) در جلد سوم این کتاب بحث مفصلى راجع به تاءویل گذراندیم .

وجه اینکه در جمله :(و یعلمک من تاءویل الاحادیث) از رؤ یا به(حدیث) تعبیرشده است

کلمه(احادیث) جمع حدیث است ، و بسیار مى شود که این کلمه را مى گویند و از آن رویاها را اراده مى کنند، چون در حقیقت رویا هم حدیث نفس است ، زیرا در عالم خواب امور به صورتهایى در برابر نفس انسان مجسم مى شود، همانطور که در بیدارى هر گوینده اى مطالب خود را براى گوش شنونده اش مجسم مى کند، پس رویا هم مانند بیدارى ، حدیث است .

پس اینکه بعضى گفته اند(اگر رویا را حدیث نامیده اند به این اعتبار است که بعد از خواب آن را تعریف مى کنند) صحیح نیست . و همچنین است اینکه گفته شده که(چون خواب صادق حدیث و گفتگوى ملائکه است ، و در رویاى کاذبه گفتگوى شیطان است).

زیرا بسیارى از رویاها هست که نه مستند به ملائکه است ، و نه به شیطان ، مانند رویاهائى که از حالت مزاجى شخص بیننده ناشى مى شود، مثل اینکه دچار تب و یا حرارت شده و در خواب مى بیند که دارد در حمام استحمام مى کند و یا در هواى بسیار گرم در عالم خواب تشنه مى شود، و خواب مى بیند که در استخر آب تنى مى کند، و یا دچار سرماى شدید شده خواب مى بیند که برف و یا تگرگ مى آید.

بعضى دیگر از مفسرین این حرف را چنین رد کرده اند که : مخالف با واقع است ، زیرا در رویاى یوسف اصلا گفتگویى نبود، و همچنین خوابى که رفیق زندانى آن حضرت دیده بود، ویا آن خوابى که پادشاه مصر دیده بود در هیچ یک گفتگو وجود نداشت .

و غفلت کرده از اینکه منظور آقایان از حدیث فرشته و یا شیطان حدیث به معناى تکلم نیست ، بلکه مراد این است که خواب ، قصه و یا حادثه اى از حوادث را به صورت مناسبى براى انسان مصور و مجسم مى سازد، همانطور که در بیدارى گوینده اى همان قصه یا حادثه را به صورت لفظ درآورده شنونده از آن به اصل مراد پى مى برد. و نیز حدیث ملک و شیطان نظیر این است که درباره شخصى که تصمیم دارد کارى بکند و یا آن را ترک کند، مى گوییم : نفس او وى را حدیث کرد که فلان کار را بکند، و یا ترک کند. معناى این حرف این است که او تصور کردن و یا نکردن آن عمل را نمود، مثل اینکه نف س او به او گفته که بر تو لازم است این کار را بکنى ، و یا جایز نیست بکنى .

و کوتاه سخن ، معناى اینکه رویا از احادیث باشد اینست که رویا براى نائم از قبیل تصور امور است ، و عینا مانند تصورى است که از اخبار و داستانها در موقع شنیدن آن مى کند، پس رویا نیز حدیث است ، حالا یا از فرشته و یا از شیطان و یا از نفس خود انسان . این است مقصود آنهایى که مى گویند رویا حدیث فرشته و یا شیطان است . و لیکن حق مطلب همان است که ما گفتیم که رویا حدیث خود نفس است ، به مباشرت و بدون واسطه ملک و یا شیطان ، و بزودى - ان شاء اللّه - بحث مفصلى در این باره خواهد آمد.

مراد از علم یوسف(علیه السلام) به تاءویل احادیث

تا اینجا مى خواستیم بگوییم مراد از تاءویل احادیث تاءویل رویاها است ، و لیکن از ظاهر داستان یوسف در این سوره برمى آید که مقصود از احادیثى که خداوند تاءویل آن را به یوسف(علیه السلام) تعلیم داده بود اعم از احادیث رویا است ، و بلکه مقصود از آن مطلق احادیث یعنى مطلق حوادث و وقایعى است که به تصور انسان درمى آید، چه آن تصوراتى که در خواب دارد و چه آنهایى که در بیدارى . آرى ، بین حوادث و ریشه هاى آنها که از آن ریشه ها منشاء مى گیرند و همچنین غایاتى که حوادث به آن غایات و نتیجه ها منتهى مى شوند اتصالى است که نمى توان آن را انکار کرد و یا نادیده گرفت ، و با همین اتصال است که بعضى با بعضى دیگر مرتبط مى شود. بنابراین ، ممکن است بنده اى به اذن خدا به این روابط راه پیدا کرده باشد، بطوریکه از هر حادثه اى حوادث بعدى و نتیجه اى را که بدان منتهى مى شود بخواند.

مؤ یّد این معنا در خصوص حوادث عالم رویا، آن حکایت ى است که خداى تعالى از قول یعقوب در تاءویل خواب یوسف کرده ، و نیز آن تاءویل ى است که یوسف از خواب خود و از خواب رفقاى زندانیش و از خواب عزیز مصر کرد، و در خصوص حوادث عالم بیدارى حکایتى است که از یوسف در روزهاى زندانیش نقل کرده و فرموده :(قال لا یاتیکما طعام ترزقانه الا نباتکما بتاءویله قبل ان یاتیکما ذلکما مما علمنى ربى) و همچنین آنجا که فرموده :(فلما ذهبوا به و اجمعوا ان یجعلوه فى غیابت الجب و اوحینا الیه لتنبئنهم بامرهم هذا و هم لا یشعرون) و ان شاء الله بیان آن به زودى از نظر خوانندگان خواهد گذشت .

معناى(نعمت)، ریشه ، مشتقات و مورد استعمال آن

(و یتم نعمته علیک و على آل یعقوب) - راغب در مفردات خود گفته :(نعمه) - به کسر حرف اول و فتح دوم - به معناى حالت خوش است . و(بنا النعمه) به معناى بناى حالت و هیاتى است که انسان به خود مى گیرد، مانند(جلسه : حال نشستن) و یا(رکبه : حالت سواره).

و اما(نعمه) - به فتح حرف اول و سکون دوم - به معناى تنعم است ، و ساختمانش صیغه مره از فعل است ، مانند(ضربه) که به معناى(یک بار زدن) است و همچنین(شتمه)(یک بار دشنام دادن) و نعمت مرجنس را باشد یعنى شامل کم و زیاد مى شود.

سپس اضافه مى کند: انعام به معناى رساندن احسان به غیر است ، و به کار نمى رود مگر در موردى که آن شخص دریافت کننده انعام از جنس ناطقین(جن و انس و ملک) باشد، براى اینکه هیچوقت گفته نمى شود که فلانى بر اسب خود انعام کرد، ولى گفته مى شود:(انعمت علیهم) و(و اذ تقول للذى انعم اللّه علیه و انعمت علیه). و کلمه(نعماء) در مقابل(ضراء) به معناى شداید است .

و(نعیم) به معناى نعمت بسیار است ، و لذا خداوند بهشت را با این کلمه توصیف کرده و فرموده :(فى جنات النعیم) و(جنات النعیم)، و(تنعم) به معناى تناول چیزى است که در آن نعمت و خوشى است ، گفته مى شود:(نعمه تنعیما فتنعم) یعنى او را تنعیم کرد و متنعم شد، و زندگیش فراخ و گوارا گردید. خداى تعالى هم فرموده :(فاکرمه و نعمه) و به همین معناست(طعام ناعم) و(جاریه ناعمه).

بنابراین ، در همه مشتقات این کلمه بطورى که ملاحظه گردید یک معنى خوابیده ، و آن نرمى و پاکیزگى و سازگارى است و مثل اینکه ریشه این مشتقات نعومت باشد، و اگر مى بینیم که تنها در مورد انسان استعمال مى شود براى این است که تنها انسان است که با عقل خود نافع را از ضار تشخیص داده ، از نافع خوشش مى آید و از آن متنعم مى شود، و از ضار بدش مى آید و آن را ملایم و سازگار با طبع خویش نمى بیند، به خلاف غیر انسان که چنین تشخیصى را ندارد، مثلا مال و اولاد و امثال آن براى یکى نعمت است و براى دیگرى نقمت ، و یا در یک حال نعمت است ودر حالى دیگر نقمت و عذاب .

به همین جهت است که مى بینیم قرآن کریم عطایاى الهى از قبیل مال و جاه و همسران و اولاد و امثال آن را نسبت به انسان نعمت على الاطلاق نخوانده ، بلکه وقتى نعمت خوانده که در طریق سعادت و به رنگ ولایت الهى درآمده آدمى را به سوى خدا نزدیک کند. و اما اگر در طریق شقاوت و در تحت ولایت شیطان باشد البته نقمت و عذاب است ، نه نعمت ، و آیات بر این معنا بسیار است .

بله ، اگر در جایى به خدا نسبت داده شود البته نعمت است و فضل و رحمت ، چون او خود خیر است و جز خیر از ناحیه او افاضه نمى شود، و از موهبت خود نتیجه سوء و شر نمى خواهد، و چگونه بخواهد با اینکه او رؤ وف ، رحیم ، غفور و ودود است ،(و ان تعدوا نعمه اللّه لا تحصوها - و اگر بشمارید نعمت هاى خدا را شمار را به آخر نمى رسانید) و این خطاب در آیه متوجّه تمامى مردم است ، یعنى همه شما هم که دست به دست هم بدهید باز به آخر نمى رسید. و نیز فرموده :(و ذرنى و المکذبین اولى النعمه و مهلهم قلیلا) و نیز فرموده :(ثم اذا خولناه نعمه منا قال انما اوتیته على علم).

این نعمتها که مورد اشاره این دو آیه است ، و امثال آن ، وقتى نعمت است که به خدا منسوب گردد و اما اگر به کفران کننده خدا نسبت داده شود براى او نقمت و عذاب خواب بود، همچنانکه فرمود:(لئن شکرتم لازیدنکم و لئن کفرتم ان عذابى لشدید).

مراد از اتمام نعمت

و کوتاه سخن ، اگر انسان در ولایت خدا باشد تمامى اسبابى که براى ادامه زندگیش و رسیدن به سعادت بدانها تمسک مى جوید همه نسبت به او نعمت هایى الهى خواهند بود، و اگر همین شخص مفروض ، در ولایت شیطان باشد عین آن نعمتها برایش نقمت خواهد شد، هر چند خداوند آنها را آفریده که نعمت باشند.

حال اگر چنانچه اسباب و وسایل زندگى ناقص باشد و به جمیع جهات سعادت در زندگى وافى نباشد نعمت بودنش مثل کسى است که مالى دارد و لیکن به خاطر نداشتن امنیت و یا سلامتى نمى تواند از آن مال آنطور که مى خواهد و هر وقت و هرجور که بخواهد استفاده کند، و در این حال اگر چنانچه به آن امنیّت و آن سلامت برسد مى گویند نعمت بر او تمام شد.

پس اینکه در آیه مورد بحث فرموده :(و یتم نعمته علیک و على آل یعقوب) معنایش این مى شود که : خدا به شما نعمت هایى داده که با داشتن آن در زندگى سعادتمند شوید، و لیکن این نعمت ها را در حق تو و در حق آل یعقوب - که همان یعقوب و همسرش و سایر فرزندانش باشند - تکمیل و تمام مى کند ، همانطور که یوسف در خواب خود دید.

اینکه در این خطاب یوسف را اصل و آل یعقوب را معطوف بر او گرفته و فرموده :(علیک و على آل یعقوب) براى این است که با خواب او مطابق باشد، او در خواب خود را مسجود یعقوب و آل یعقوب دید، و ایشان را دید که در هیات آفتاب و ماه و ستارگان بر او سجده مى کنند.

تمام شدن نعمت بر خود یوسف به همین بود که او را حکمت و نبوّت و ملک و عزّت بداد، و او را از مخلصین قرار داد و بدو تاءویل احادیث بیاموخت . و تمام شدن آن بر آل یعقوب به این بود که چشم یعقوب را با داشتن چنین فرزندى روشن گردانیده ، او و اهل بیتش را از بیابان و زندگى صحرانشینى به شهر بیاورد، و در آنجا در کاخهاى سلطنتى زندگى مرفهى روزیشان گرداند.

(کما اتمها على ابویک من قبل ابراهیم و اسحق) - یعنى نعمت را بر تو و بر آل یعقوب تمام مى کنیم ، نظیر تمام کردنمان در حق دو پدرت ابراهیم و اسحاق ، چون آن دو نیز خیر دنیا و آخرت را دارا شدند. پس جمله(من قبل) متعلق است به جمله(اتمها). و چه بسا احتمال داده شود که ظرف مستقر وصف باشد براى(ابویک) و تقدیر این باشد: همانطور که نعمت را بر دو پدرت که در قبل مى زیستند تمام کرد.

(ابراهیم و اسحق) بدل و یا عطف بیانند براى کلمه(ابویک)، و فایده این سیاق و ترتیب ، اشاره و اشعار به این است که این نعمت ها در این دودمان مستمر و همیشگى بوده و اگر به یوسف مى رسد به عنوان ارث از بیت ابراهیم و اسحاق و یعقوب است ، و از یعقوب هم به یوسف و از او به بقیه دودمان یعقوب .

معناى آیه این است : همانطور که در خواب دیدى خداوند تو را براى خودش خالص گردانیده ، از شرک پاک مى کند تا غیر خدا کسى در تو نصیب نداشته باشد، و تاءویل احادیث مى آموزد تا از دیدن حوادث چه در خواب و چه در بیدارى به مال و سرانجام آن پى ببرى ، و نعمت خود را که همان ولایت الهى است بر تو تمام مى کند و تو را در مصر جاى داده اهل و دودمان تو را به نزدت مى رساند و ملک و عزّت را بر تو و پدر و مادر و برادرانت تمام مى کند، همه اینها را بدین جهت مى کند که او علیم به بندگان و با خبر به حال آنان است ، حکیم است و هر کسى را به هر مقدار که استحقاق دارد پیش مى برد، او به حال تو آگاه است و مى داند که ستمکاران بر تو تا چه حد مستحق عذابند.

سه نکته درباره شخصیت یعقوب(علیه السلام)، سجده براى یوسف(علیه السلام)

دقت در آنچه گذشت چند نکته را دست مى دهد:

یکى اینکه ، یعقوب هم مانند یوسف از مخلصین بوده ، و خدا وى را نیز تاءویل احادیث آموخته ، به دلیل اینکه در این آیه یعقوب خبر مى دهد به یوسف که سرانجام کار تو چیست ، و خوابت چه تاءویل ى دارد، و قطعا آنچه گفته از باب گمان و تخمین نبوده بلکه به تعلیم خدایى بوده است .

علاوه ، در آنجا که به حکایت قرآن فرزندان خود را نصیحت کرده چنین فرموده :(یا بنى لا تدخلوا من باب واحد و ادخلوا من ابواب متفرقه ...) و دنبالش خداى تعالى در حقش فرموده :(و انه لذو علم لما علّمناه ولکن اکثر الناس لا یعلمون - و او به خاطر اینکه ما تعلیمش کرده بودیم صاحب علمى بود و لیکن بیشتر مردم نمى دانند).

دلیل دیگر این مدعى این است که یوسف - به حکایت قرآن - بعد از آنکه به رفقاى زندانیش فرمود:(لا یاتیکما طعام ترزقانه الا نباتکما بتاءویل ه قبل ان یاتیکما ذلکما ممّا علّمنى ربى) این تعلیم الهى را چنین تعلیل کرده :(انى ترکت مله قوم لا یؤ منون باللّه و هم بالاخرة هم کافرون و اتبعت مله آبائى ابراهیم و اسحق و یعقوب ما کان لنا ان نشرک باللّه من شى ء...) و در آن چنین فهمانید که اگر من تاءویل هر چیز را مى دانم براى این است که(مخلص) - به فتح لام - براى خدایم ، و اگر براى خدا مخلصم این صفت را بدان سبب دارم که پیرو پدرانى چون ابراهیم و اسحاق و یعقوبم که پیغمبرانى نقى الوجود و سلیم القلب بودند، وجودشان پاک و دلهایشان به تمام معنا سالم از شرک بود. و چون همین علّت که باعث شد وى داراى علم به تاءویل احادیث باشد در پدرانش نیز بوده اشتراک در علّت ما را ناگزیر مى سازد که بگوییم پدران بزرگوارش ، ابراهیم و اسحاق و یعقوب نیز مخلص بودند، و علم به تاءویل احادیث را داشتند.

آیه شریفه(و اذکر عبادنا ابراهیم و اسحاق و یعقوب اولى الایدى و الابصار انا اخلصناهم بخالصه ذکرى الدار) نیز مؤ یّد این مدعى است ، چون این معنا را دست مى دهد که مساءله علم به تاءویل احادیث از نتایج و فروع اخلاص براى خداى سبحان است .

یعقوب(ع) و فرزندانش در حقیقت به خدا سجده کرده اند

دوم اینکه ، آنچه که یعقوب(علیه السلام) خبر داد درست مطابق با رویاى یوسف بود، براى این که سجده کردن ایشان براى یوسف با اینکه یکى از آنان خود یعقوب(علیه السلام) است که از مخلصین است و جز براى خداى واحد سجده نمى کند خود کاشف از این است که ایشان در برابر یوسف ، خدا را سجده کرده اند نه اینکه یوسف را سجده کرده باشند، و در حقیقت یوسف را نظیر کعبه قبله خود قرار داده اند. پس مى فهمیم که نزد یوسف و براى یوسف جز خدا چیز دیگرى نبوده ، و همین خود دلیل دیگرى است بر اینکه وى براى پروردگارش از مخلصین - به فتح لام - بوده ، و کسى جز خدا در او شرکت نداشته ، همچنانکه خودش بدان اشاره کرده و گفته :(ما کان لنا ان نشرک باللّه من شى ء) سابقا هم گفتیم که علم به تاءویل احادیث متفرع است بر اخلاص .

از همین جهت است که یعقوب در تعبیر رویاى یوسف گفت :(و کذلک - یعنى همینطور که خودت را مسجود آنان دیدى - پروردگارت تو را برمى گزیند و خالص براى خود مى کند و تاءویل احادیث را به تو مى آموزد.

و همچنین دیدن آل یعقوب به صورت آفتاب و ماه و یازده ستاره که همه اجرام آسمانیند و در مکان رفیعى قرار داشته نورافشانى مى کنند، و هر یک داراى مدارى وسیع هستند خود دلیل بر این است که بزودى آل یعقوب در حیات انسانى سعید که عبارت است از حیات دینى آبادگر دنیا و آخرت داراى مکانتى بلند گشته و از دیگران ممتاز مى گردند.

و به همین حساب یعقوب گفتار خود را ادامه مى دهد و مى فرماید:(و یتم نعمته علیک) یعنى تنها بر تو، تا از دیگران ممتاز باشى(و على آل یعقوب) یعنى بر من و همسرم و فرزندانم ، همانطور که ما را مجتمع و در صورتى نزدیک به هم دیدى(کما اتمها على ابویک من قبل ابراهیم و اسحق ان ربک علیم حکیم).

مقصود از اتمام نعمت بر آل یعقوب علیه السلام

سوم اینکه ، منظور از(اتمام نعمت) تعقیب ولایت است ، به اینکه سایر نواقص حیات سعید را نیز برداشته دنیا را ضمیمه آخرت کند. و منافات ندارد که نسبت اتمام نعمت را به همه آنان دهد، ولى اجتباء و تعلیم احادیث را به یوسف و یعقوب اختصاص دهد، زیرا نعمت که گفتیم عبارت از ولایت است خود مراتب و درجات مختلفى دارد، و وقتى این نعمت به همه نسبت داده مى شود هر یک به قدر نصیب خود از آن بهره مند مى شوند.

علاوه بر اینکه جایز است امرى را به جمعى نسبت دهیم که بعضى از آن جمع منتسب به آن نسبت باشند همچنانکه در آیه(و لقد آتینا بنى اسرائیل الکتاب و الحکم و النبوه و رزقناهم من الطیبات) دادن کتاب و حکم و نبوت را به همه بنى اسرائیل نسبت داده و حال آنکه مختص به ب عضى از بنى اسرائیل بوده ، نه همه آنان ، به خلاف روزى دادن از طیبات که به همه آنان بوده .

چهارم اینکه ، یوسف باعث شد که خداوند نعمت خود را بر همه آل یعقوب تمام کند، و به همین جهت یعقوب(علیه السلام) هم او را در گفتار خود، اصل حساب کرد و دیگران را بر او عطف نمود، تا او را از میان آل خود مشخص کرده باشد. و نیز به همین جهت بود که عنایت و رحمت را به پروردگار یوسف نسبت داد و مکرر فرمود:(ربک) و نفرمود:(یجتبیک اللّه) و یا(ان اللّه علیم حکیم). همه اینها شاهدند بر اینکه او در تمام نعمت بر آل یعقوب اصل بوده ، و اما دو پدرش یعنى ابراهیم و اسحاق با تعبیر به تشبیه :(کما اتمها على ابویک من قبل ابراهیم و اسحق) از اصالت یوسف استثناء شدند، و همین تعبیر فهماند که آن دو نیز اصالت داشتند - دقت بفرمائید.

بحث روایتى(چند روایت درباره رؤ یاى یوسف(علیه السلام)

قمى در تفسیر خود گفته : و در روایت ابى الجارود از ابى جعفر(علیه السلام) آمده که فرمود: تاءویل این رویا این است که به زودى پادشاه مصر مى شود و پدر و مادر و برادرانش بر او وارد مى شوند. شمس ، مادر یوسف(راحیل) است ، و قمر، یعقوب ، و یازده ستاره ، یازده برادران اویند، وقتى وارد بر او شدند و او را دیدند خدا را از روى شکر سجده کردند، و این سجده براى خدا بود.

و در الدّرالمنثور است که ابن منذر از ابن عباس در ذیل جمله(احد عشر کوکبا) آورده که گفت : این یازده کوکب ، برادران وى و شمس مادرش ، و قمر پدرش بود، و مادر او(راحیل) یک سوم زیبایى را داشت .

مؤ لف : این دو روایت بطورى که ملاحظه مى کنید شمس را به مادر یوسف تفسیر مى کنند و قمر را به پدرش ، و این خالى از ضعف نیست . و چه بسا روایت شده که آن زنى که با یعقوب وارد مصر شد خاله یوسف بود، نه مادرش ، چون مادرش قبلا از دنیا رفته بود، در تورات هم همینطور آمده .

و در تفسیر قمى از امام باقر(علیه السلام) روایت آورده که فرمود: یوسف یازده برادر داشت ، و تنها برادرى که از یک مادر بودند شخصى به نام(بنیامین) بود. آنگاه فرمود: یوسف در سن نه سالگى این خواب را دید و براى پدرش نقل کرد، و پدر سفارش کرد که خواب خود را نقل نکند.

مؤ لف : و در بعضى روایات آمده که او در آن روز هفت ساله بوده ، در تورات دارد که شانزده ساله بوده ولى بعید است .

و در داستان رویاى یوسف روایات دیگرى نیز هست که پاره اى از آنها در بحث روایتى آینده خواهد آمد - ان شاء الله .